فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

روستاي صفدر مير بيگ در سکوت شبانگاهي آرام خفته بود .کوچه ها ،خنکاي باغستانها و عطر علفزارها را به خانه هاي کاهگلي و غم زده روستا مي سپردند و کشاورزان ،گرماي يک روز پرتلاش مرداد ماه سال 1342 ه ش را با خود به بستر برده بودند .شب از نيمه مي گذشت و گرما آرام آرام در لابه لاي شاخه هاي بيد و برگهاي توت پنهان مي شد .ماه در سکوت وسياهي به خانه ها سرک مي کشيد تا پرتو نقره اي اش را برچهره هاي سوخته اهالي آبادي بتاباند و به دستان پينه بسته سخت کوش روستا بوسه زند .اما آن شب در خانه مراد علي مير حسيني همه بيدار بودند و به رنج مادري مي نگريستند که نوزادي به طراوت برگ گل را در آغوش مي فشرد .پدر به سنت محمدي (ص)در گوش نوزاد اذان و اقامه خواند و او را مير قاسم نام نهاد .قاسم آخرين شکوفه اي بود که باغچه پر گل خانه را معطر مي کرد .مادر ،به خنده هاي کودک دل خوش کرده بود و پدر به پاس آن همه نعمت که خدا به او ارزاني داشته بود ،سجاده اش را همواره روبه روي قبله شکر گشوده بود و با دست هاي ترک خورده اش پشته پشته گندم و برکت از سينه گرم زمين بر مي داشت .مادر ،آينه بودن را به کودک مي آموخت و پدر ره آورد دستهاي مهربانش را به پاي او مي ريخت .قاسم هشتمين و آخرين فرزند خانواده بود ،اما تبسم هاي مهربانانه و عطوفت همواره اعضاي خانواده باعث نشد تا در نرماي تن پروري چون ناز دانه ها بيا سايد .او که از کودکي چون زنبقي تشنه برسينه کوير روئيده بود، روستا را مجموعه ايي از تلاش و رنج کار مي ديد، به همين سبب چون ديگر کودکان روستا گامهاي کوچکش را از کوچه باغهاي خسته آبادي تا سينه گندم خيز دشت مي کشاند و چونان پدر و مادرش گرماي مطبوع عرق را برنازکاي پيشاني بلندش حس مي کرد تا منزلت مزرعه و آبروي باغ ،دور از نوازش دستهاي کودکانه اش نماند .هر روز فاصله سه کيلومتري خانه به دبستان را پياده مي پيمود و چون از دبستان
باز مي گشت به ياري مادر مي شتافت .بدين گونه دوران کودکي را به دوران نوجواني پيوند زد و به مدرسه راهنمايي جزينک راه يافت .از همان کودکي به نماز اهميت مي داد .هنگام باز گشت از مدرسه با ديدن شتاب خورشيدکه به سوي افق مغرب، کنار نهر آب آرميده در دل دشت
مي نشست ،کفي چند از آب را بر مي داشت ،وضو مي گرفت و در خلوت دشت نماز مي گذارد تا اذان بر او پيشي نگيرد .هر چه سالهاي کودکي اش به نو جواني نزديک مي شد دنيا را وسيع تر مي ديد و رنج محروميت و اندوه دستهاي خالي روستاييان را شفاف تر حس مي کرد .از قاسم ،کاري براي برزگران و مردم صبور و پر تلاش آباري بر نمي آمد اما هر گز محبت و همدلي اش را از آنان دريغ نمي کرد .او در همه حال رفيق راه و ياور آگاه روستائيان بود و لحظه اي از پا هاي پرتاول و دستان چاک چاک زنان و مردان روستايي غافل نمي شد .آرزو داشت هر گونه که مي تواند باري از دوش اين مردم هميشه صميمي بردارد ،از اين رو در آزمون ورودي هنرستان شبانه روزي زابل شرکت کرد و در رشته کشاورزي پذيرفته شد .همزمان با تحصيل در رشته دلخواه اندک اندک روحيه آزادگي و سلحشوري در جان جوانش باليد و گل کرد در نوجواني ،همراه انقلاب شد و مريد امام .سال دوم هنرستان بود که گدازه هاي آتشفشان خشم مردم ،شهر ها را در نور ديد و التهاب آن به روستاهاي ميهن رسيد .مير قاسم که خود را همراه و حامي طبقات مستضعف روستايي مي ديد اولين راهپيمايي بزرگ روستائيان را در تاسوعاي 1357 در روستاي جزينک به سامان رساند .در اين حرکت نو ،اعلاميه هاي حضرت امام را در ميان راهپيمايان مي خواند و با نوشتن پلاکارد و توزيع شعارها در بين جميعت ،اداي وظيفه مي کرد .او که روحش را با آرمانها و انديشه هاي متعالي ،
سر شار از معنويت و اراده انقلابي کرده بود، امام را تنها نقطه اميد اقشار محروم جامعه در برابر قلدران و صاحبان زر و زور و تزوير مي دانست .با پيروزي انقلاب و دميدن آفتاب معرفت بر پيشاني ميهن ،با ياري چند تن از دوستان موافق ،اولين انجمن اسلامي دانش آموزان سيستان را در هنرستان کشاورزي تشکيل داد وبه مبارزه با گروهکهاي ضد انقلاب اسلامي پرداخت .او در آن سالها چنان پخته و منطقي از اهداف انقلاب حمايت مي کرد که در بين همکلاسي هايش به آقاي منطقي معروف شده بود . در همان اوان به موازات عضويت نيمه وقت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي زابل ،به جمع گروههاي خيري که براي کارهاي عام المنفعه به سيستان آمده بودند پيوست و در ساختن جاده ،پل و مسجد همه توان خود را به کار بست .خانواده هاي تهيدست را شنا سايي کرده بود و براي آنان مواد غذايي رايگان تهيه مي کرد و به خانه هايشان مي برد .
در خرداد ماه سال 1360 به عضويت رسمي سپاه در آمد و به صفوف
مر صوص مجاهداني پيوست که در پي حاکميت خداوند و تحقق اراده مستضعفين بر روي زمين بودند .با ورود به سپاه در کالبد مير قاسم روحي نو دميده شد و زندگي او حياطي ديگر يافت .پس از چند ماه کار در واحد پذيرش سپاه چنان اخلاص و نبوغ ذاتي از خود نشان داد که براي گذراندن دوره عالي انتخاب شدواين دوره را با موفقيت طي کرد .او که دلش در اشتياق رسيدن به جبهه مي تپيد درنگ را روا نديد و همزمان با عمليات سر نوشت ساز بيت المقدس به جبهه آمد تا به عنوان معاون فرمانده گردان اولين حماسه عاشقانه اش را بر خاک خونبار خرمشهر رقم زند .براي قاسم خونين شهر آينه اي بود که او چهره مردم مظلوم ميهن را در آن مي ديد و آنگاه که به خونين شهر آمد آن سرزمين را کربلايي ديد که آينه ايمان و اخلاص هزاران بسيجي سر بند بسته حسيني تبار است و حسين (ع) آينه اي بود که چهره اسلام در او تجلي مي يافت و اسلام آينه اي بود که در آن مي شد خدا را ديد ،و با تجلي انوار خدا در آينه جان شهيدان ،هر چه که جز آن بود يزيدي بود .
قاسم ،جبهه را خانه عشق ديد ،و عشق را در نهانخانه جان بسيجيان ،مبدا و مقصد عاشقان ولايت امام شهيدان .
پس از آزادي خرمشهر بار ديگر براي آموزش تکميلي فرماندهي راهي تهران شد و در باز گشت ،در تيپ ثارالله ،منشاء عاشقانه ترين حماسه ها گرديد .قاسم خودش را پيدا کرد و ديگران قاسم را يافتند در تابستان سال 1361 کسوت فرماندهي گردان شهيد مطهري پوشيد و اين گردان را چنان سر آمد و متحول کرد که خالق زيباترين شگفتي ها در عمليات شد .رزمنده ها به او عشق مي ورزيدند و او را چون نگيني بر انگشتري تيپ ثارالله مي ديدند .در عمليات رمضان با گذشتن از ميدان مين دشمن ،رخساره ارادت و ايمان خود را به جبهه نشان داد .در عمليات والفجر مقدماتي به عنوان مسئول طرح و عمليات تيپ برگزيده شد .در والفجريک مدال زخم آذين بخش کتف و دست مجروح او گرديد .سال 1362 با بضاعت زخمهاي فراوانش به خواستگاري محجبه اي از قبيله تقوي و عفاف رفت و به شرط تحمل مهجوري و مشتاقي با او پيمان ازدواج بست. در والفجر سه، سه شبانه روز خواب در چشمانش بيتوته نکرد تا بتواند عمليات را به نيکي سامان بخشد .در والفجر 4 پرچم حماسه بربام ارتفاعات دره شيلر و پنجوين افراشت و در جزاير مجنون در مقام فرمانده تيپ ،عمليات خيبر را با شجاعت و تدبير رهبري کرد .در حين عمليات بر اثر بمبباران شيميايي دشمن به شدت مصدوم شد و براي معالجه به تهران اعزام گرديد .اما هنوز تن از تاول هاي بمباران نزدوده بود که مستقيما به جبهه آمد تا همسر و پدر و مادرنگرانش را همچنان در آستانه خانه چشم انتظار بگذارد .قاسم در همه عمليات ،صداي شفاف جبهه بود .کلامش ،نواي نينوايي کربلاهاي عطش آزماي ميهن بود .حنجره اش هزاران کبوتر انديشه را به خانه ها و قريه ها و شهر ها پرواز مي داد تا پيغام رسان بسيجيان بهشتي سيرت گردند و سيماي واقعي جنگ را براي آشنايان در غربت تن گرفتار شده معنا کنند .سخنان او بوي عاشقي مي داد و عطر گفته هاي دل انگيزش مشام جان هزاران بسيجي مشتاق را معطر مي کرد .قاسم شکوه دريايي جنگ بود .چون موج سر بر ساحل عاشقي مي نهاد و باز به درياي جان بر مي گشت .نافله هايش ،گريه هاي غريبانه اش ،سجده هاي عارفانه اش شب را به صبح گره مي زد .قاسم معنويت جبهه بود .منا و معناي جبهه بود و منادي خط خونرنگ انبياء .او دفتر اوراق سرخ آبرو بود .چون هابيل مظلوم بود ،چون يعقوب از هجر دوست مي سوخت .چون ايوب صبوري مي کرد و بلا برجان مي خريد .چون يوسف در غربت مصر تن سر گردان بود و چون ابراهيم تني نستوه و استوار در مقابل دوزخيان روي زمين داشت .در عمليات ميمک چون مقتدايش حسين (ع) با ياران اتمام حجت کرد تا ارتفاعات مرزي ميمک حماسه صحابي عشق را هر گز از ياد نبرند .سال 1363 به پاس شجاعت مثال زدني و تد بير و تحليل هاي آگاهانه اش از جنگ ،مسئوليت طرح و عمليات لشکر به او واگذار شد .در عمليات بدر مفهوم اطاعت پذيري ر ا از اولياي جنگ را به رزمنده ها آموخت و با مقاومت جانانه در برابر دشمن ،براثر اصابت تير مستقيم از ناحيه پا به سختي مجروح گرديد اما ماندن در بستر بيماري را برنتافت ،به پشت جبهه آمد و در شهر ها به تبليغ مباني دفاع مقدس و رسالت خون شهدا پرداخت .سال1364 ميهمان خانه خدا شد و با حجرالاسود مصافحه کرد .در بازگشت بيش از چند روز فضاي خانه را تاب نياورد و بي قرارانه به جبهه رفت .اما هنوز دلتنگي اش را بر بلنداي خاکريز هاي خونرنگ باز نگفته بود که در جلسه اي زيور گرفته از حضور فرماندهان عالي سپاه و لشگرثارالله به عنوان قائم مقام فرماندهي اين لشگر هميشه پيروز وکليدي معرفي شد .در عمليات والفجر هشت چنان نيروهاي لشگر را هدايت کرد که توفاني از خون و خاطره برانگيخت و به ياري همه عاشقان شهادت ،شهر فاو آزاد گرديد. مير قاسم در آن عمليات به آفتاب حيثيت بخشيد و به لاله هاي سرخ شهيدان ميهن آبرو داد .هنوز رزمندگان توان رزمي و طنين فرياد هاي شجاعانه او را در حاشيه خور عبدالله و کارخانه نمک به ياد دارند .در کربلاي يک گرماي آفتاب را با جوشش خون صدها رزمنده دلاور در آميخت و آن گونه با دشمن در آميخت که رزمنده ها حجم گسترده آتش را پشت سر نهادند و خود را به ارتفاعات قلاويزان رساندند .در کربلاي 4 که سرماي دي ماه استخوان مي ترکاند ،سينه اروند را شکافت و درحالي که اروند خروشان از خون زيبا ترين لا له هاي دشت ميهن ،ارغواني شده بود موانع متعدد ايزايي را پشت سر نهاد در دالاني از خون وگلوله قدم گذاشت و خط دشمن را در هم شکست تا به خاک خونرنگ شلمچه در کربلاي 5 قدم نهد و خون جوشانش را چون چلچراغي هميشه فروزان ،فرا راه فردا ئيان ايران بزرگ شد.
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران زاهدان ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد



وصيت نامه

بسم الله الرحمن الرحيم
والدين عزيزم، ايدکم ا...تعالي
بار خدايا به يگانگي ات و اينکه شريک و همتايي برايت نيست و معبود واقعي هستي شهادت مي دهم .بار خدا يا به پيامبر خاتمت حضرت محمد (ص)که فرستاده و رسول توست شهادت مي دهم و به اينکه حضرت علي (ع)پيشوا و امام اول شيعيان است و اينکه قيامت و محشر روز رستا خيز حق است شهادت مي دهم .بار خدايا به اينکه نظام جمهوري اسلامي به رهبري امام عزيز حق است و جنگ عراق عليه ايران به ما تحميل شده و امروز فرزندان برومند ملت ما ايثار گرانه از تماميت ارضي ،اسلامي،عقيدتي و مکتبي خود دفاع مي کنند شهادت مي دهم .
شايد مشيت حضرت داور براين باشد که توفيق شهادت پيدا کنم.مع ذالک بد نيست اين جملاتي که برگرفته از عقايدم مي باشد بر روي کاغذ مکتوب کنم .به هر حال به خداوند و فضل و رحمتش چشم اميد دوخته ام نه به بضاعت و توشه خويش .خدا گواه است توشه اي ندارم .مدتي در جنگ بودم که شايد بهار عمرم محسوب شود و در کنار وارسته ترين فرزندان اين امت، قسمتي از عمرم را سپري کردم که نعمت بسيار بزرگي بود .بسيجياني که جز خدا
نمي ديدند و جز طريقت خدايي نمي پويند و آن خالصاني که با تکيه برحقيقت توحيد و معاد و عقايد و اخلاق ،اعمال و حالات خود را از آلودگيها شسته اند و جان و اعضا و جوارح خويش را به نور واقعيت تزيين کرده اند .آن کساني که به نص کلام مولا علي (ع)دنيا را سه طلاقه کردند .
پدر و مادرم !معذرت مي خواهم که نتوانستم فرزند لايق و شايسته اي باشم و حق پدر فرزندي را اداکنم .هرگز زحمات و مشقات شما را در مراحل مختلف زندگي فراموش نخواهم کرد .من در پيشگاه خداوند از شما تشکر و قدر داني مي کنم .
تکليف حسيني اقتضا کرد که در جبهه حضور پيدا کنم .اگر چه از دست دادن جوان سخت است اما چون رضايت خدا بالاتر از هر چيزي است شما هم بايد رضا باشيد به رضاي خدا .فرزندتان امانتي بيش نبود ،خدا امانتش را از شما گرفت ،مع ذالک اندوه معني پيدا نمي کند . من شر منده ام وقتي به سني رسيده ام که خود را يافتم در کنار شما نبودم تا قسمتي از خدمات بي شمار و زحمات زيادي که در جهت رشد و پرورش من تحمل شده ايد ادا کنم .از تشکر و عذر خواهي کردن از زحمت ارزنده تان زبانم عاجز است و قلم قاصر .از شما مي خواهم برايم دعا کنيد خدا گناهانم را ببخشد .چون ما ادامه دهندگان راه امام حسين(ع) هستيم .يزيديان بر ما خورده گيري کرده اند و سپس قتل عاماممان نموده اند و همچون حيوانات درنده به ما حمله کردند .پيران و کودکان مارا کشتند .جوانان را تکه پاره و به زنان کهنسال و دختران خرد سال تجاوز کردند .يتيمان را سر بريدند. خانه ها را سوزاندند و شهر ها را پس از غارت به ويرانه تبديل کردند ،يا ابا عبدالله ...ياوران تو را دست بريدند ؛پا قطع کردند ؛سر جدا کردند ؛با مواد شيميايي بدنشان را کباب کردند .
چون از شما پدر و مادر مهربانم در کودکي آموخته ام وقتي داستان حماسه آفريني هاي کربلاي حسين (ع) را برايم تعريف مي کرديد .تصميم گرفتم با امام حسين بيعت کنم که :يا ابا عبدالله ....اني سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم .
پدرم !الگوي تو حضرت ابراهيم است .ابراهيم خود فرزندش را به قربانگاه عشق برد .تو خود مرا به جبهه روانه کردي .صبر داشته باش که خدا صابران را دوست دارد .مادرم الگوي تو حضرت هاجر است ،حضرت هاجر خودش چشمان فرزندش را براي قرباني در راه خدا سرمه کشيد و تو مرا از زير
قر آن براي رفتن به جبهه عبور دادي .الحق که به تمام معني مادر بودي .خداوند با کساني است که در زندگي بردبار باشند و تو هاجر وار مرا به جبهه روانه کردي .
از برادران عزيزم که هميشه مرا هادي و راهنما بودند تشکر مي کنم و عذر مي خواهم که با بي ادبي و بد اخلاقي با آنها حرف زدم و آنطور که شايسته مقام برادري بود نتوانستم اداي تکليف کنم .اگر توانستيد برايم روزه بگيريد و نماز بخوانيد .به برادرانم توصيه مي کنم که در هر مجلس و محفلي از جنگ وانقلاب سخن بگوييد .از مظلوميت ما در برابر ستمگران بگوييد از رهبري و ولايت فقيه سخن بگوييد .يادتان نرود امام، ما را از اسفل السافلين به طرف اعلي عليين اوج داد .از خواهران بسيار عزيز و زحمت کشيده ام نهايت سپاسگذاري و تشکر را دارم و اميد وارم مرا عفو کنند و زحمات خود را برمن حلال کنند .
خواهرم الگوي تو حضرت زينب است .حضرت زينب پيامبر کربلاي خونين امام حسين (ع)بود. يادت باشد زينب با يک عده يتيم وزن و کودک اسير دشمن شد اما از هدفش باز نماند و همچنان فرياد مي زد .خونسرد باشيد و مرا دشمن شاد نکنيد .فرزندان شما بايد انتقام شهدا را بگيرند .به فرزندانتان انتقام را بياموزيد .از پدر و مادر و خواهرانم تمنا مي کنم در مراسم عزاداريم شربت و شيريني پخش کنند و غمگين نباشند. به سرو صورت نزنند و جامه پاره نکنند .از حضرت زينب بايد درس بگيريد ،حضرت زينب با آن همه مشکلات و آنهمه جنازه اي که در روز عاشورا شاهد بود، چنان متين وصبور بود که دشمنان را تکان مي داد و سر افکنده مي کرد .شما خودتان مي شنويد در سرتا سر دنيا به مظلومين و مستضعفين رحم نمي کنند و در همه جا مسلمين و محرومين را سر مي برند ،بنا بر اين خودتان را آماده کنيد که اگر در مرز سراغ آنها نرويد ،خود سراغتان خواهند آمد .
از عموها و مومنين که با آنها رابطه داشته ام برايم طلب مغفرت کنيد .اگر در حق هر کدامتان قصوري از جانب حقير بوده است اميدوارم مرا عفو کنيد .
سخني با برادران عزيزم ،همرزم ها و همسنگرهاي قديمي، مخصوصا حاج قاسم سليماني ،شايد مصلحت و مشيت حق بر اين باشد که توفيق شهادت پيدا کنم و در اين دار فاني همديگر را وداع کنيم .لازم ديدم چند جمله به عنوان درد دل و ره آورد چندين ساله جنگ و درسهايي که حقير گرفتم و بعضي ها را توفيق پيدا کردم به کار بندم و بعضي ها را دير متوجه شدم يادآور شوم .
1-در جنگ هستيد هيچ برنامه اي از پيامد هاي زندگي شما را در امر جنگ و برنامه ريزي هاي آن سست و کم مقاومت نکند .
2-علت عمده بريدن از جنگ و فشار ناشي از آن را بايد در مسئل عقيدتي و روحي پيدا کرد. نه در کمبود هاي آموزشي – کادري و تجهيزاتي ،براي مثال اگر به قيامت – معاد – محشر و روز رستا خيز معتقد باشيم و باور کنيم همه هست و برحق هم هست ،هر گز از مرگ فرار نمي کنيم و هر گز دل به دنيا نخواهيم بست و لي چون روح ملکوتي نسبت به باور هاي حضرت حق رشد کافي نکرده است و فناي در گاه عبوديت حق نگرديده است و قدرت کافي در برابر فشار هاي مادي را ندارد .هميشه دل زدگي ،کدورت ،نيش زبان ،زخم زبان زدن و بعضا بريدن از جنگ را فراهم مي آورد .
3-هيچ چيزي را به دل راه ندهيد به حدي که الله شود و جاي الله اصلي را بگيرد که حضرت حق سريعا از آن دل ،رخت بر مي بندد .
4-راحتي هاي جنگ را سر همديگر تقسيم کنيد و مشکلات و سختيها را نيز چنين کنيد .
5-رده هاي پايين هميشه قوت قلب رده هاي بالا باشند و بالايي ها پدر و برادر بزرگ پايينها .
6-در پيشگاه خداوند شهادت مي دهم بسيجي ها اسوه ها و سنبل رزمندگان زمان انبيا و اوليا هستند و نبايد با بودن چند نفر غير بسيجي در لباس مقدس آنان ،همه را به يک چشم ديد .
7-امت حزب الله، خانواده هاي معظم شهدا، مفقود الا ثر ها و اسرا و جانبازان و ساير اقشار که ذيحق انقلاب اسلامي مي باشند به حق همراه امام و مقاوم با امام حرکت کردند و بايد برادران جنگ به عنوان پيشتازان اين حرکت گرمي و نشاط و حرارت و سرعت بيشتر از بقيه داشته باشند .
8-من حقي بر گردن هيچ کدام از شما ندارم و انتظار دارم مرا عفو کنيد و از ساير برادران آشنا برايم حلاليت و عفو طلب کنيد و من اگر حقي داشته باشم همه را مي بخشم .در پايان صحبتم ،سخني با مسئولين رده با لاها از لشگر مخصوصا برادر شمخاني دارم که بنا به صحبت حضرت امام ؛منتظر نباشيد تا قدرت بگيريد بلکه حرکت کنيد تا قدرت بگيريد .انتظار مي رود با توجه به نياز استان سيستان و بلوچستان و ارزش استراتژيکي آن با بودن کادر موجود در لشگر سرمايه گذاري شود و آنجا در قالب يگان مستقل ولي تحت امرلشگر ثارالله يا هر يگاني صلاح ديدند در جنگ خدمت کند و در راستاي ارتش بيست ميليوني گامي بلند برداشته شود .


همسرم شرمنده ام که با سياه کردن کاغذي سفيد قلب صاف و پاکت را تسلي مي دهم .شايد لحظه موعود فرا رسد و از همديگر در اين دنيا جدا شويم .مواردي را که ذکر مي کنم خوب به خاطر بسپاري .تا زنده بودم نتوانستم حقي را که به گردنم داشتي آن طور که شايسته است ادا کنم و همچون
ساير ين زندگي عادي و معمولي و پر از عاطفه را کنار هم سپري کنيم و شايد هم اين نوع زندگي ميراث انبياء الهي و اولياي عظام و کرام باشد که برايمان ارث مانده است. مع ذالک ميراث گرانبهايي است که بايد قدر آن را دانست .همسرم ،اينک که سفر نهايي در پيش است همچون گذشته تو را به خداي متعال مي سپارم زيرا او بهترين نگه دارنده و پاسدار واقعي است .همسرم در همه امور بر خدا توکل کن .از تنهايي هاي دنيا يي به او پناه برده در
نا اميدي ها از خداوند اميد جوي در مصائب و بلاها و مشکلات زندگي که گردش معمول دنياست از صبر توشه گير و در طريقت حضرت حق تلاشي مستمر داشته باش .به احکام خوب عمل کن. همه وقت به ياد معبود اصلي باش .هميشه منتظر باش دست عنايت غيبي خداوند بر تو سايه افکن شود .دنياي فاني به هيچ کس وفايي نداشته است و نهايت کمال و غايت بلندي آن فناست .فنا در خدا و رسيدن به لقاي پروردگار .
مرگ همه را در کام خود مي بلعد و چون مرگ حتمي است ،معقول است مرگ ،مرگ حسيني باشد و زندگي در جهان هستي ،زمينه سازندگي و حياط اخروي باشد و بهتر است با مرگ شرافتمندانه در پيشگاه انبياء و اوليا و شهدا
سر افکنده و خجل نباشيم .همسرم وقتي خبر شهادتم را به تو دادند استوار و ثابت قدم ،زينب گونه باش و همچون او به دور از جزع و فزع پيام رسان خون شهيدان باش، شايد بعد از شهادتم احساس تنهايي و آوارگي کني و دنيا را بر خود تيره و تار تجسم کني در آن موقع لازم است بيشتر نماز بخواني و او قات فراغت را با قر آن و خود را به کار هاي خانه مشغول کن در رفت و آمد هاي زندگي و حفظ صله رحم مواظب باشي به دينت لطمه و آسيب نرسد بلکه بر ايمانت افزوده گردد و بدان کساني که از صابران جمهوري اسلامي و گردانندگان واقعي آن انتقاد کنند با هر لحن و زباني که باشد مطمئن باش که اينان دشمن واقعي و خطرناک اسلام و انقلاب اسلامي و رهبري و امام عزيز مي باشند و يا اين که ممکن است دوست کم عقل و نا آگاه باشند. در هر صورت از آنها برهذر باش و در دين و عاقبت زندگي خود خوف داشته باش .همسرم وصيت مي کنم اگر فرزندم پسر بود اسمش را حسين بگذاريد زيرا مسئوليت حسيني دارد و بايد بار حسينيان را بردوش کشد، حسين وار زندگي کند و حسين وار بميرد و اگر دختر بود اسمش را زينب بگذاريد ،زينب گونه فرياد بزند و زينب گونه بميرد و از حضرت زينب و مظلوميت شهداي کربلاي امام حسين (عليه السلام) و ايران برايش لالايي بگو، برايش بگو حضرت زينب(س) خود شهداي کربلا را دفن مي کرد، يتيمان و کودکان را خود
سر پرستي مي کرد و خود شعار پيروزي خون بر شمشير را فرياد زد . بگو پيامبر کربلاي خونين و عاشوراي سرخ گون امام حسين (ع )حضرت زينب(س) بود که بعد از شهداي کربلا ي امام حسين (ع) بناي کاخ هاي ظلم و جور يزيديان را فروريخت .
مسائل ذيل را توصيه مي کنم:
- از همه برايم طلب عفو کن و بالاخص اقوام نزديک که با آنهاخيلي رفت و آمد داشته ايم .
- نماز و روزه قضا قريب به 5ماه و شايد بيشتر باشد .
- مخارج مراسم را از اموال شخصي ام برداشت کنيد.
- در قبرستان جزينک دفنم کنيد و بر روي سنگ قبرم چيز اضافي غير از اسم و عرف معمولي چيزي ننويسيد .
- تشريفات ساده باشد از کسي تسليت قبول نکنيد و با روحيه باشيد .
- فقط برايم چهلم بگيريد .
- وسايل نظامي اگر خانه باشد تحويل سپاه دهيد تا برادرانم در جنگ به کار ببرند .
- سکه ها را هر طور سلاح مي داني خرج کن (سکه هاي عيدي )
- مبلغ دوازده هزار تومان به لشگر و سي هزار تومان به سپاه و کمتر از پنجاه هزار تومان به صندوق قرض الحسنه بقيه الله کرمان بدهکارم .
- کتبم از آن برادرانم است . هر طور صلاح مي دانند استفاده کنند .
-وصيت نامه معتبر و قابل استفاده است .
«حقير الي ا...همسرت قاسم »



خاطرات
غلامرضا شهرکي:
حاج آقا قاسم در اوايل انقلاب با دفتر تبليغات سپاه در (زهک )همکاري مي کرد .هفته اي سه روز از روستاي جزينک به زهک مي آمد ،کتاب و پوستر مي گرفت و در سطح روستاها پخش مي کرد .کلاس هاي عقيدتي و احکام براي جوانان و نوجوانان روستايي تشکيل مي داد و يک پايگاه مقاومت را در منطقه اداره مي کرد که بيشترين اعزام نيرو را به جبهه داشت .علاقه او به انقلاب و حضور در سپاه باعث شد که با ايشان رفت و آمد خانوادگي داشته باشم .در منزل پدري ايشان سه اتاق گنبدي بود .يک اتاق از برادر بزرگوارش در اختيار داشت .در يک اتاق پدر ومادرش زندگي مي کردند و اتاق سومي کتابخانه بود .از اين کتابخانه شخصي که بيشتر از دو هزار جلد کتاب داشت دانش آموزان روستايي استفاده مي کردند و اگر مهمان هم مي آمد در همين اتاق پذيرايي مي شد .اما آنچه اين زندگي ساده و روستايي باصفا کرده بود محبت و صميميتي بود که در نگاه و رفتار اعضاي خانواده موج مي زد .جوانان روستا اين منزل و کتابخانه را از خودشان مي دانستند و پدر ومادر حاج قاسم با همه بچه هاي روستا مثل فرزندان خودش رفتار مي کرد ند و آن خانه با صفا هميشه بوي عطر محبت مي داد .

محمد مهران:
براي آزاد کردن شهر هاي جنوب از چنگ دشمن متجاوز بچه ها بي تاب بودند اما شنيدن خبر عمليات فتح المبين آنها را بي تاب تر کرده بود .ساعت 30/10 عمليات آغاز شد .ابتدا تکاوران ارتش بعث و سپس نيرو هاي ساير لشگر ها و خط سوم به دست ما افتاد .دشمن که از پيشروي ما وحشت کرده بود پل کرخه را هدف قرار داد و منهدم کرد .در نتيجه ارتباط با عقبه نيرو ها قطع شد . در فکر تعمير پل بوديم که امداد هاي غيبي يک بار ديگر به داد ما رسيدند و ناگهان باران شديدي شروع به باريدن کرد به طوري که دشمن تصور نمي کرد در زير اين باران سيل آسا قادر به حرکت باشيم .نيروهاي جهاد و سپاه قدر اين امداد خدايي را دانستند و در کمترين زمان بر روي کرخه پل شناور نسب کردند .پس از انهدام ميدان مين دشمن ،شهر را محاصره کرديم .عراقي ها درون شهر مواضع مستحکمي داشتند و همه جا سنگر بندي کرده بودند .قاسم آقا که فرماندهي گردان ما را برعهده داشت دستور دادتا همگي لباس عراقي بپوشيم و خانه به خانه شهر را پاکسازي کنيم .با ابتکار او دست به کار شديم .طرح پاکسازي به آرامي پيش مي رفت .هر چه جلوتر مي رفتيم نيروها بيشتر افسرده تر مي شدند فجايع و جنايت عراقي ها همه جا به چشم مي خورد .دشمن ناتوان دختران و خواهران ما را زنده به گور کرده بود !ديوارها،خانه ها،کوچه ها و خيابانها از سرخي خون خواهران و مادران عفيف ما رنگين شده بود .ديدن اجساد کودکان تکه پاره شده ،از فرياد هاي وحشت زده و گريه هاي مظلومانه آنها خبر مي داد . شهر بوي عزا مي داد . بوي مظلوميت مي داد .خانه هاي بي در ،پنجره هاي شکسته ،سقف هاي فرو ريخته ،عروسک هاي بي دست و گهواره هاي خونين ،دل را از جا مي کند .دشمن ناجوانمرد ،حمام خون راه انداخته بود .بچه هاي رزمنده با ديدن آن همه جنايت پريشان شده بودند . در حالي که از شدت نارا حتي اشک مي ريختند به قصاص بي گناهان شهر ،هزار و پانصد عراقي را به حلاکت رساندند .قاسم آقا با ديدن اين وضع با اين که از همه جا بيشتر متاثر شده بود بچه ها را به حفظ خونسردي و آرامش دعوت کرد و وظايف انساني شان را به آنها ياد آور شد .با وجودي که مشاهده آن صحنه براي بچه هاي رزمنده خيلي سخت بود اما به دستور فرمانده دندان روي جگر گذاشتند و به اسارت دشمن اکتفا کردند .در اين عمليات که قسمتي از آن با هدايت و تد بير خدا پسندانه برادر مير حسيني انجام شد توانستيم شانزده هزار نفر از نيروهاي دشمن را به اسارت در آوريم .

سال 1361 برادر مير حسيني به زابل آمده بود تا مردم را براي حضور در جبهه بسيج کند .او در سخنراني هايش آنقدر موثر و خوب وضعيت جنگ را تشريح کرد که با يک گروه چهل نفري از دوستان عازم جبهه شديم .آنروزها شهر بستان در تصرف دشمن بود و ما مي بايست با استفاده از طرح عملياتي چمران بستان را آزاد مي کرديم .
يک شب چند نفر از ما را براي شناسايي منطقه عمليات با خود به مقر دشمن برد و در حالي که لباس عراقي پوشيده بود با آرامش و خونسردي وارد مقر آنها شد .موقع شام بود .برادر قاسم يک ظرف غذا پيدا کرد و مانند نيروهاي عراقي براي گرفتن غذا به صف ايستاد .اضطراب و دلهره عجيبي برما چنگ انداخته بود .لحظات به کندي مي گذشت و خيال اسارت با سکوت سنگيني که بين ما حکمفرما شده بود تنفس را مشکل مي کرد .احساس مي کرديم که سايه هاي ما را به زمين دوخته اند .بي تابانه نگران حال برادر مير حسيني بوديم .ساعتي بعد او را در حالي که ماموريتش را انجام داده بود ،پس از شناسايي منطقه و ارزيابي نيروها و ادوات دشمن آرام آرام از صف عراقي ها جدا شد و به سوي ما آمد .پس از آزاد سازي بستان بود که دانستيم برادر
مير حسيني چه نقش موثرو مهمي در توفيق عمليات داشته است .

سردار نبوي:
زمان عمليات والفجر مقدماتي نزديک بود و من مي بايست برادر مير حسيني را مي ديدم اما ايشان را نمي شناختم .پيدا کردن او هم توي لشگر به سادگي مقدور نبود .نا چار به اتاق کار ايشان رفتم .آنقدر ساده و معمولي لباس بسيجي پوشيده بود و آنقدر بي آلايش به استقبال آمد که يک لحظه گمان کردم شايد جانشين لشگر کس ديگري است .در اين فکر بودم که او چگونه موفق شده يک تيپ را در بدترين شرايط جنگ سازماندهي و مديريت کند که صداي اذان مغرب مرا به خود آورد .برادر مير حسيني که گويي هدف از جنگ را برداشتن نماز مي دانست از جا برخواست و با مهرباني برادران را به نماز دعوت کرد .در آن غروب خونرنگ توانستم يکي از روحاني ترين نماز ها را به امامت ايشان اقامه کنم.

مهدي صوفي:
سال 1361 در منتطه کوشک و پاسگاه زيد با حاج قاسم آشنا شدم .ايشان
فر مانده اي بود که در همه حال جنگ را از دريچه تقوي و رعايت جوانب اعتقادي نگاه مي کرد .از هر فر صتي که به دست مي آورد با تلاوت و درک مفاهيم قرآن و نهج البلاغه براي رشد و تکامل خودش استفاده مي کرد .وقتي وارد نماز خانه لشگر مي شدم محال بود ايشان را مشغول نماز شب يا ذکر گفتن و يا دعا خواندن نبينم .به ياد ندارم که زيارت عاشوراي او در جبهه
تر ک شده باشد .در يک مرحله حساس از عمليات ؛به علت نبودن مداح خواندن زيارت عاشورا تاخير شده بود .حاج قاسم را ديدم که با عصبانيت در پي علت اين تاخير بود . مي گفت :چرا زيارت عاشورا فراموش شده .حتما که نبايد يک فرد خوش صدا زيارت نامه بخواند .اينجا جبهه کربلاست و مردان عاشورايي ما بايد زيارت نامه خوان آقايشان باشند .
توجه حاج قاسم به اين باعث شد تا جبهه هميشه از بوي دعا معطر باشد .

محمد رضا زاهد شيخي:
سال 1361 در تيپ روح الله در اطراف بستان مستقر بوديم که با خبر شديم تعدادي از ريش سفيدان و معتمدين سيستان براي باز ديد به جبهه آمده اند .برادر مير حسيني با شتاب بچه هاي رزمنده سيستاني را جمع کرد و به استقبال ميهمانان رفت و آنگاه بعد از نماز مغرب و عشاء در حالي که چهره مردانه اش در هم شده بود پس از خير مقدم به ميهمانان و گزارش وضعيت جبهه سخنان خود را متوجه سيستان کرد و گفت :شنيده ايم بعضي از قلدران و خوانين فراري دو باره به منطقه باز گشته اند .
تا آن ستمي را که حضرت امام از بين برده است .زنده کنند .دوباره آمده اند تا خان و خان بازي راه بيندازند و کشاورزان و روستاييان زحمتکش سيستاني را به بردگي بکشانند .سپس ادامه داد :نگذاريد که آنها سر نوشت مردم را به دست بگيرند و خداي نکرده پشت جبهه راتهديد کنند ....
آن روز برادر مير حسيني نشان داد که عشق به مردم چنان در جانش غوغا مي کند و دلبسته دستهاي پينه بسته روستا ييان است که حتي در جبهه هم آنها را از ياد نمي برد .

قاسم سليماني:
غروب عمليات والفجر يک ،گردان در سرازيري چاه نفت به طرف حمرين پيش مي رفت .براي صحبت با برادر مير حسيني به جانب او رفتم .با تعجب ديدم بازوي پيرمرد سيستاني را گرفته و همراه مي برد .پيرمرد باعينک هاي درشت و عصايي در دست ،قدم به قدم پيش مي آمد .با ديدن اين صحنه از برادر
مير حسيني پرسيدم چرا اين پيرمرد را به گردان آورده اي او که توانايي حمل سلاح را ندارد .لبهايش متبسم شد و گفت: اگر مي تواني او را قانع کن تا برگردد .نا چار روبه پيرمرد کردم و براي اينکه اورا از شرکت در عمليات منع کنم، گفتم: پدر جان تو قدرت راه رفتن نداري برگرد .پيرمرد در حالي که
حلقه هاي اشک از زير عينکش بيرون مي زد با دل شکسته پاسخ داد :تو
مي خواهي مرا از راه خدا برگرداني ؟من محال است که بر گردم. مگر اينکه همين جا مرا با تير بزني .از حرف زدنش پيدا بود که به هيچ وجه قادر به بازگرداندن او نيستم .پيرمرد در شب عمليات با ما وارد خط شد و در سن 92 سالگي تير خورد و دست راستش فلج شد .بچه هاکه براي بردن اوبه پشت جبهه آمده بودند ،پيکر فرزند شهيدش را نيز در کنار او افتاده ديدند .
آن روز فلسفه حضور پيرمرد را در خط دانستم و با خود گفتم :برادر
مير حسيني چه نيکو دانسته که اينجا کربلاست و احتياج به حبيب ابن اظاهر دارد .

محمدرضا زاهد شيخي:
در عمليات والفجر يک حاج قاسم جراحات شديدي برداشته بود که گونه اي که تصور مي کرديم شهيد شده است .روز بعد از عمليات ،گردان هاي عمل کننده و سازماندهي شده را در صبحگاه به خط کردم .قرار بود يکي از فرماندهان ارشد عمليات براي رزمنده ها صحبت کند .همه ما در انتظار آمدن سخنران بوديم که نا گاه حاج قاسم از راه رسيد .کلاه بر سر گذاشته لباس سپاه پوشيده و پيراهن بلندي برتن کرده است ما که هيچ وقت ايشان را در لباس رسمي سپاه نديده بوديم تعجب کرديم .حاج قاسم با همان طراوت و روحيه هميشگي در جمع گردانها حضور پيدا کرد و سخنراني زيبايي از رشادت ها ،خون دل خوردن ها و ايثارگري هاي رزمنده ها و نتيجه عمليات والفجر يک ايراد کرد .باشنيدن بيان محکم و ديدن روحيه بالا ي ايشان احساس کردم زخمي شدن او شايعه اي بيش نبوده است اما با کمي دقت متوجه شدم در زير لباس بلند سپاه همه سر و بدنش باند پيچي شده است .پس از پايان صبحگاه دانستيم که براثر ترکش و گلوله دشمن ،پيشاني او شکاف عميقي برداشته ،دستش به شدت مجروح شده و بدنش را تکه هاي ريز و درشت تر کش پوشانده که زخمهاي فراوانش را از ما پنهان کند .آن روز شيوه سخنراني ،روحيه بالا و جراحات متعدد حاج قاسم ،آرزوي ما را در رفتن دوباره به خط شتاب بخشيد .

قاسم سليماني:
گردان حاج قاسم مير حسيني اولين گرداني بود که وارد منطقه عملياتي والفجر 1 شد و تپه هاي 135. 139 را در شمال فکه به تصرف در آورد .دشمن که تصور نمي کرد اين ارتفاعات مهم را از دست بدهد ديوانه وار منطقه را زير آتش گرفت به طوري که بچه هاي رزمنده مصلحت را عقب نشيني ديدند اما عقب نشيني بسيار سخت تر از پيشروي شده بود. در آن حالت بحراني که نيروها در معرض شهادت جمعي قرار گرفته بودند رشادت و تدبير حاج آقا و ديگر ياران شجاع او به داد گردان رسيد .
چاره اي نبود .برادر کازروني پشت نفربر نشست و به کمک حاج قاسم وارد معبر شد و در زير لايه اي از آتش انواع سلاحها تعداد زيادي از نفرات و زخمي ها را تخليه کردند .حاج قاسم با اينکه از ناحيه کتف دست راست مجروح شده بود با تحمل درد شديد تالحظات پاياني عمليات در منطقه ماند و نيروها را به پشت جبهه منتقل کرد .

عباس مير حسيني (برادرشهيد):
براي شرکت در عمليات راهي جبهه شدم و يکراست به خط رفتم اما عمليات تمام شده بود و يگانها برگشته بودند .پس از پيدا کردن سنگر قاسم از حاج آقا پودينه فرمانده تيپ ،سراغ ايشان را گرفتم .گفت: با اين که مجروح شده ولي دوباره به خط رفته است .مي گفت :برادر قاسم در آن عمليات به عنوان فرمانده گردان ويژه خط شکن وارد عمل شد اما وقتي نيروها کاملا در معبر قرار گرفتند عراقي ها نور افکن ها را روي معبر روشن کردند و با تير بار و آرپي جي آنها را به آتش گرفتند .آتش دشمن به حدي شديد بود که نيروها زمين گير شده و در وسط معبر گردان سر گردان ماندند .برادر قاسم که
نمي توانست زمين گير شدن بچه ها راببيند به آنها نهيب زد و گفت :بايد خط شکسته شود .
اما بچه هاي رزمنده که زير روشنايي نور افکن ها و بارش سرب و گلوله گير افتاده و روحيه خود را از دست داده بودند ،جلو نمي رفتند .زمان به تندي
مي گذشت و برادر قاسم نمي توانست بيشتر از آن منتظر بماند .فرياد زد:حالاکه کسي نمي رود خودم مي روم .هر کس مي خواهد بجنگد دنبال من بيايد .سپس با خيز هاي سه ثانيه ،پنج ثانيه و دويدن مار پيچ به سمت سنگر کمين دشمن و مقر نور افکن ها حرکت کرد .تير بارها مستقيما روي او رگبار مي کردند و آتش آرپي جي ها لحظه اي قطع نمي شد .اما هر چه تلاش کردند نتوانستند او را بزنند و با همه سعي دشمن خودش را به سنگر تير بار رساند و با پرتاب نارنجک آنها را منهدم کرد و سنگر هاي اوليه را به تصرف در آورد .بچه هاي رزمنده وقتي فرمانده خود را ديدند که با فدا کاري در صدد انهدام دشمن و نجات ستون بر آمده شروع به حرکت کردند و با گذشتن از ميدان مين توانستند برخط سوار شوند .

حبيب الله دانش شهرکي:
در يک عمليات تعدادي از نيرو ها پس از ساعتها نبرد با دشمن ،براي استراحت عقب آمده بودند و به سنگر اطلاعات – عمليات که يک سوله بزرگ بود وارد شدند .فرمانده آن واحد که خود را در حفظ تشکلات محرمانه لشگر مسئول مي ديد به آمدن رزمنده ها به سوله اعتراض کرد و گفت: امور اين واحد محرمانه است و با اين وضع ما نمي توانيم وظيفه خود را انجام دهيم .برادر مير حسيني که مي دانست حق با اوست نه تنها از اين برخورد ناراحت نشد بلکه با خوشرويي و ادب رو به او کرد و گفت :برادر عزيز !اينها همان رزمندگاني هستند که اطلاعات شما را بردند و عمل کردند .آنگاه با تبسمي که نشانه حق شناسي اش از ايثار و تلاش آن واحد بود به رزمنده ها ي خسته پيوست و در کنا رآنهادراز کشيد .

محمد علي جامي:
با اتوبوس عازم جبهه بوديم .در مسير برد سير – کرمان وقت نماز مغرب
فرا رسيد حاج آقا مير حسيني از راننده اتوبوس خواست تا توقف کند .پياده شديم ،وضو گرفتيم و به امامت ايشان اقامه نماز کرديم .اما در سجده آخر چنان از خود جدا شد که زمان و مکان را به فراموشي سپرد .حاج قاسم در حالي که سر به سجده گذاشته بود با حالتي متضرعانه مي گفت: الهي العفو ...
اين جملات آنقدر خالص و پاک ادا مي شد که همه را دگر گون کرد .با اين که دوازده سال از آن سجده عاشقانه مي گذرد اما هنوز صداي گرم و حزين حاجي در گوشم است و در دلم غوغا مي کند .

حبيب الله دانش شهرکي:
حدود ساعت 12 نيمه شب بود که حاج قاسم سليماني فرمانده دلاور لشگر ثارالله به جمع ما پيوست و ضمن سخنراني کوتاهي ،مژده ماموريت ديگري را به ما داد و گفت: چند آرپي جي زن مي خواهم که امشب تانک هاي عراقي را شکار کنند .از شنيدن اين خبر همه خوشحال شدند ودر همان لحظات اوليه يک گردان آرپي جي زن و تيربار چي آماده ماموريت شدند .حاج سليماني با مشاهده اشتياق بچه ها لبخندي زد و گفت :امشب کسي را با شما مي فرستم که مانند مالک اشتر به امام و نظام وفادار مي باشد واز شجاع ترين فرماندهان جنگ است .اين نويد شادي نيروها را چند برابر کرد ،زيرا دانستيم که حاج قاسم فرماندهي عمليات را دارد پس از اعزام به صد متري محل استقراردشمن رسيده بوديم که حاج مير حسيني با بيان شيرينش ما را براي عمليات توجيه کرد .تانک هاي عراقي روشن بودند و چراغهايشان منطقه را مثل روز روشن کرده بود .با آرامش جلوتر رفتيم به طوري که در آن منطقه صاف بين ما و تانک ها فقط يک تپه حايل بود .به شصت متري دشمن رسيده بوديم که يک باره ولوله شد و باران گلوله عراقي ها از هر طرف راه را برما سد کرد .همه زمين گير شده بوديم .آتش بي امان دشمن ،يکريز برما مي باريد و بچه ها را در تنگنا قرار داده بود .نا گاه حاج آقا مير حسيني چون سخره اي در بيابان قد راست کرد و فرياد زد :الله اکبر .فرزندان زهرا به پا خيزيد و دشمن را مايوس کنيد .روحيه و شجاعت حاج قاسم که در ميان باران گلوله ايستاده بود و فرمان حمله مي داد چنان بر ما اثر گذاشت که از جا برخواستيم و در کنار فرمانده دلير خود تانک هاي دشمن را با شليک دهها گلوله آرپي جي به آتش کشيديم .به طوري که هفت دستگاه تانک دشمن ،در حال فرار آتش گرفته و در شعله هايي که خود افروخته بود مي سوخت .

حيدر شهرکي:
جمعي از فرماندهان عالي رتبه جنگ براي زيارت و ديدار از جداره مرزي اعراب و اسرائيل به سوريه رفته بودند .فاصله خط اول تا خط دوم مرز حدود بيست تا پنجاه کيلومتر بود اما برادر مير حسيني که نمي توانست در برابر تهاجم صهيونيزم به مسلمانان بي تفاوت باشد .شبها با تعدادي از همرزمان به خط مقدم جبهه اسرائيل نفوذ کرد و عکس حضرت امام و آرم سپاه را بر روي تانک هاي آنها مي چسباند .اين نفوذ هاي ايذايي و تبليغي باعث شد ه بود که دشمن به حالت آماده باش کامل در آيد .مقامات سوريه با ديدن عکس العمل دشمن ؛حاج قاسم و ساير فرماندهان ايراني را به عقب منتقل کردند تا از حساسيت اوضاع کاسته شود .حاج آقا مير حسيني براي مبارزه با دشمنان اسلام بخصوص اسرا ئيل غاصب لحظه ايي قرار و آرام نداشت .

حسن کشته گر:
براي آموزش در جنگل اهواز مستقر شده بوديم .يک روز هنگام اذان ظهر با حاج قاسم به نماز جماعت ايستاده بوديم که هواپيما هاي عراقي جنگل را
بمباران کردند .شدت بمباران به اندازه اي بود که رزمنده ها نماز را ترک کردند و به جستجوي جانپناه شدند .فرياد نيروها و فرو ريختن و انفجار بمبها دست به دست هم داده بودند تا منطقه را نا آرام کنند و در آن غوغا حاج مير حسيني را ديدم که هنوز به نماز ايستاده و چنان به ذکر و مناجات با خدا مشغول بود که گويي هيچ اتفاقي نيفتاده است .آن روز حاج قاسم با نماز عاشقانه اش به ما فهماند که جهاد ما به خاطر بر پاداشتن نماز و عمل به احکام اسلام است نه چيز ديگر.

سردار عسگري:
يکي از حساس ترين روزهاي جنگ ،فاصله بين عمليات کربلاي 4و5 بود .ما براي هر عمليات از طرح تا اجرا دو يا سه ماه فرصت داشتيم تا با زمينه سازي مناسب و روحيه مطلوب ،نيروها را آماده کنيم .اما فاصله بين اين دو عمليات فقط چهارده روز بود و فرصت ،بسيار اندک .برادر مير حسيني در مدت اين دو هفته ضمن حضوردر قرار گاه و شرکت در طراحي عمليات ،نيروها را سازماندهي کرد .به گردانها آرامش داد و باهدايت مناسب شرايط را براي يک جنگ صد در صد فراهم کرد .او مي دانست که شلمچه ستون فقرات عراق است و سر نوشت جنگ در آنجا معلوم مي شود .لذا در آن نبرد بزرگ هم در کانال ماهي جلوتر از همه نيروها حرکت مي کرد و هيچ واهمه اي از آتش پر حجم دشمن نداشت .زيرا خودش را براي شهادت آماده کرده بود.

حجت الاسلام منصور هاشمي:
بچه هاي گردان در نماز خانه جمع شده بودند تا به ياد شهدا دعاي توسل برگزار کنند .آنها که از توفيق شهادت بي نسيب مانده و بسياري از دوستان خود را نيز از دست داده بودند با صداي بغض کرده از من خواستند که دعا را بخوانم .آن شب به ياد ياران رفته چنان ناله زديم و گريه کرديم که خواندن دعا بيش از سه ساعت به درازا کشيد .پس از پايان جلسه هنوز وارد چادر نشده بودم که گفتند حاج آقا مير حسيني با من کاردارد .خوشحال شدم و با عجله خودم را به ايشان رساندم و پس از سلام او را در آغوش گرفتم .اما احساس کردم او ناراحت است . از فرمانده گردان علت ناراحتي اش را جويا شدم .هنوز به سوالم پاسخ نداده بود که حاج آقا به من نگريست و گفت :چطور ناراحت نباشم .کجاي اين مملکت يک دعاي توسل سه ساعت طول
مي کشد ؟
شما با اين کارتان نيروها را بيشتر خسته مي کنيد و باعث مي شويد که ديگر در دعاي توسل شرکت نکنند .اينها تازه از خط برگشته اند .شهيد داده اند .مجروح شده اند و نياز به استراحت دارند .آنگاه درحالي که نگران رزمنده ها بود، فرمود :اگر در دعاي توسل به خودتان حال معنوي دست نداده بود و اشک نريخته بودي ،شما را تا صبح سينه خيز مي بردم .آن شب از گفته هاي ايشان خيلي ناراحت شدم اما اکنون مي دانم که از چه افقي به آن جلسه نگريسته بود ؛زيرا خود او عاشقي بود که شبهاي بلند جبهه را با خواندن قرآن و دعا به صبح مي رساند و عطر مناجات شبانه اش ؛فضا را معطر
مي کرد .

کربلاي پنج يکي از سخت ترين عمليات در دوران دفاع مقدس مي باشد زيرا اين عمليات در نزديکي شهر مهم و استراتژيک بصره صورت گرفت .از اين رو دشمن براي دفاع از اين شهر مهم ،شديدترين تدابير امنيتي و بيشترين استحکامات نظامي را به کار گرفته و قواي نظامي خود را در اين منطقه به صورت گسترده اي آرايش داده بود. از جمله قوي ترين سپاه دشمن يعني سپاه هفتم عراق در منطقه به صورت آماده باش کامل به سر مي برد .
ياد ونام عمليات کربلاي پنج همواره کانالي از خون را در ذهن تداعي مي کند که باساحل خونين اروند پيوند داشت ..
پس از عمليات کربلاي چهار ،فرماندهان نيروهاي اسلام در حضور جانشين فرماندهي کل قوا ؛حجت السلام هاشمي رفسنجاني عمليات کربلاي پنچ را در کوتاه ترين مدت طراحي کردند که در همه موارد ؛شهيد مير حسيني نقش اساسي داشت .به محض آماده سازي نيروها ؛خود را براي بزرگترين و حساس ترين عمليات تاريخ جنگ آماده کرده بود. آنها را از ديگران متمايز کرده بود .در انبوه ناله ها، نواي تبدار حاج قاسم شور و حال ديگري داشت .او چنان درون پردرد و سوز دل خود را در اشکهاي گرمش به تماشا
مي گذاشت و از خدا طلب شهاددت مي کرد که براي ما يقين شده بود خدا او را نا اميد برنمي گرداند .
فردا اين پيش بيني محقق شد .حاج قاسم که به مهماني خدا دعوت شده بود هنگام ديده باني لاله ها دورکعت نماز عشق خواند و به عاشقان پيوست .

علي زارعي:
وقتي به نهر دو عيجي رسيديم حاج قاسم دستور داد پل را منفجر کنيم .بااعتراض گفتيم ما مي خواهيم از روي پل پيشروي کنيم و به بصره برسيم .چرا مي خواهيد منفجر شود ؟اما دوباره ايشان تاکيد کرد که بايد منفجر شود .نا چار به دستور عمل کرديم .پس از انفجار پل دانستيم يک پل ديگر هم برروي نهر وجود دارد که دشمن ناچار است براي پيشروي به سوي ما ،از آن بگذرد ولي بچه ها برپل باقيمانده مسلط بودند بسياري از تانک هاي دشمن روي همان پل شکار شد و قدرت پيشروي آنان گرفته شد .حاج قاسم در اينگونه موارد خضر راه لشگر ثارالله بود .


در خرمشهر بوديم .حاج قاسم هم با ما بود .اما يکدفعه تمام مسئوليت ها را رها کرد .به دنبال او رفتم در يک سنگر زميني به پتو تکيه داده بود و با آرامش قرآن مي خواند .متوجه آمدن من نشد .ساکت و آرام به ديدار او قناعت کردم .سيماي رنج کشيده و سوخته او مهتابي شده بود ،نگاهش گويي که بر روي خطوط قرآن ،نرم و آرام دنبال چيزي مي گردد ؛دنبال کلمه اي که مثل عاشقي ؛مقدس است . باز هم به چهره اش خيره شدم رگه هاي
پيشاني اش کتاب شهادت شده بود. با ديدن حال و هواي او منقلب شدم .احساس کردم روح او خدايي شده و کالبدش کربلايي .به حال وي قبطه
مي خوردم و منتظر ماندم تا قرآن خواندنش تمام شود .پس از مدتي از اقيانوس قرآن به ساحل جان آمد و سر برداشت .دو لبه کتاب نور را مثل پلکهاي پنجره عرش به هم بست .آرام وسبکبال برآن بوسه زد و به کناري گذاشت .سلام کردم و به طرفش رفتم .نرم وشفاف نگاهم کرد. تازه متوجه من شده بود از جا برخواست و به رويم آغوش گشود به سويش رفتم و او را در آغوش گرفتم .بوي گل سرخ بهاري مي داد .از دوري اش شکوه کردم و گلايه حاج قاسم سليماني را به او رساند م .نگاهم کرد و ملايم و شمرده پاسخم داد :همين جا بودم فرصت خوبي براي باز نگري خودم داشتم .وقت کردم
کارنامه ام را مرور کنم .آنگاه باز هم نگاهم کرد و مشتاق و منتظر گفت :حاجي مي دانم در اين عمليات شهيد مي شوم .سپس آرام و مطمئن از من جدا شد ورفت .ده روز بعد گفته اش در شلمچه تحقق يافت .و آن آرزوي ديرينه برآورده شد .ده روز بعد با نام قاسم مير حسيني پاشنه شلمچه از جا کنده شد و سيم هاي خاردار درياچه ماهي گل داد .بچه هاي رزمنده از سه راهي مرگ گذشتند و درون کانال ماهي آمدند و حاج قاسم ،آرام و آهسته از ميان دروازه هاي گشوده برکربلاي پنج بال زد و به سوي خدا پر کشيد .

محمد حسين پودينه:
آخرين ديدارم با حاج قاسم درست چند لحظه قبل از شهادت ايشان بود .لشگر ثارالله شب قبل عمل کرده و به اهداف خود رسيده بود .وقتي به خط آمدم ديدم شرايط براي انهدام دشمن بسيار مناسب است .به همين جهت يکي از گردانها را از خط به جلوتر فرستاديم تا دشمن را در عمق منهدم کند .سپس گزارش کار را به حاج قاسم داديم .ايشان در سمت چپ جناح ما مشغول بررسي خط و هدايت نيروها بود .با او تماس گرفتم و خواهش کردم سري به ما بزند و وضعيت پيشروي و نحوه عمل گردان را از نزديک ببينيد .مدتي نگذشت که مثل هميشه زير بارش گلوله با موتور از راه رسيد .با آنکه چندين ساعت در خط مانده بود اما هنوز هم شاداب به نظر مي رسيد .حال وهواي عجيبي داشت و در حالي که زير لب ذکر مي گفت و براي پيروزي بچه ها دعا مي کرد، عمليات را زير نظر گرفت .آتش سنگين ادوات ،خاکريز ها را هر لحظه کوتاه تر
مي کرد ،فضاي شلمچه پر از خشونت انواع کالبير ها شده بود .انبوه اجساد عراقي ها در امتداد کانال به چشم مي خورد و بچه ها در کنار آن همه جسد جانانه مي جنگيدند .حاج قاسم که از نحو ه عمل نيروها بسيار خوشحال بود مرا در آغوش گرفت و سفارش بچه هاي رزمنده را کرد .در همين حين نياز به گردان ديگري شد که به خط وارد شود .عاشقانه رفت تا آن گردان را براي تثبيت خط حرکت دهد .هنوز از ما دويست متري فاصله نگرفته بود که در حين باز ديد از خاکريز ،خورشيد در کانال ماهي غروب کرد و حاج قاسم با تير مستقيم کالبير ،ارغواني شد و براي شهادت آغوش باز کرد .
محمد حسين پودينه

شهيد مرتضي بشارتي:
آفتاب عمليات کربلاي پنج از خاکريز ايمان بچه هاي بسيجي طلوع کرده بود .در خط اول جلوتر از همه داخل کانال مستقر شده بوديم .از خاکريز به مواضع دشمن نگاه مي کردم و نحوه موضع گيري و آرايش تانک هاي عراقي را به حاج قاسم مي گفتم و ايشان دستورات لازم را براي توجيح فرماندهان تيپ ها و محورها مي داد .آن بار نيز براي ديدن موقعيت دشمن از جا برخواستم اما حاج قاسم به آرامي فرمود تو بنشين .گفتم چرا ؟فرمود تا تو نگاه کني و سپس به من گزارش دهي و من بخواهم بقيه را توجيه کنم وقت مي گذرد .آنگاه قامت سر افرازش را مثل ديده بان گلهاي لاله برافراشت تا عراقي ها را بنگرد اما به محض طلوع تابناک پيشاني اش برروي خاکريز تير مستقيم دشمن سجده گاه او را شکافت و در ميان دوابرويش محراب خونين کربلارا بنا نهاد .به همين سادگي ،به سادگي پر پر شدن يک گل سرخ .به سادگي شکفته شدن يک چمن لاله .به سادگي پرزدن يک پرنده دور پرواز ،و به سادگي پراکنده شدن عطر آفتاب ،لبهاي تکبير گويش را چون دو يا قوت تراش خورده از خون ،به زمزمه يا حسين ،اشهد و ان لا اله الله ،اشهد ان محمدان رسول الله و اشهدو ان عليا ولي الله از هم گشود و پر زد و رفت .رفت تا محراب همه کربلاهاي ايران نام او را در قنوت بامدادي آلا له ها به ياد بسپارند .رفت تا آفتاب حقيقت از دلها رخت نبندد .رفت تا آزادگي نميرد و ميهن اسلامي پايدار بماند .قائم مقام لشگر هميشه پيروز ثارالله در شادي وصلش چنان با شوق عنده ربهم يرزقون آسماني شد و رفت که تمام آيينه ها را داغدار کرد .




يک قطعه ادبي

سردار سبز
شکر يزدان برلب از خون چهره زيبا کرد و رفت
باغ وصل سبز ايمان را تماشا کردو رفت
هستيش را در ره اخلاص و آزادي نهاد
جان خود را قرباني فرزند زهرا کرد و رفت
يا «علي »گفت از دل و جان سوي بالا پر کشيد
خاکيان را در قفس محزون وشيدا کرد ورفت
در قنوت هر نماز از شاهد شور آفرين
شهد شيرين شهادت را تقاضا کرد و رفت
«حور»و «قصر »و «کوثر»و «تسنيم »و«طوبي »را نديد
از ميان ديدار جانان را تمنا کرد و رفت
از زلال زمزم بي طاقتي شد تشنه تر
روي امواج خطر خود را مهيا کرد و رفت
جان نثاري بود از خيل سواران فلق
از ثري پرواز تا اوج ثريا کرد و رفت
قافله سالار با جان برکفان سينه چاک
عشقبازي را به رسم ساده احيا کرد و رفت
از تبار سربداران بود در خط امام
مثل مجنون جان فداي بوي ليلاکرد و رفت
سينه «سردار سبز »از شوق حق لبريز شد
بر فراز دار سرخ اين نکته افشا کرد و رفت
«مير قاسم »آيتي ز آتشفشان عشق بود
سينه رااز معرفت چون طور سينا کرد و رفت
مست شد از جام «هو»در رقص آمد موج وار
قطره سان از خود گذشت و ميل دريا کردو رفت
يکه تاز و خط شکن برروي موج خون شتافت
راست قامت زيست چون فرياد سرخ نينوا
درد هجران با نثار جان مداوا کرد و رفت
حامي دين افتخار سرزمين نيمروز
روز دشمن را به سان شام يلدا کرد و رفت
ساغر صحباي غم از دست جانان سر کشيد
پاي کوبان خاک را در چشم اعدا کرد و رفت
يوسف کنعاني زابل عزيز مصر شد
قلب يعقوب از فراق خود شکيبا کرد و رفت
نغمه هاي آتشين سرداد در خط جنون
خويشتن را عاقبت در خويش پيدا کرد و رفت
يادو نام او سرود ساکنان سيستان
شعر آتشبار «رضوان »مشک سارا کرد و رفت
عبدالله واثق عباسي



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان سيستان و بلوچستان ,
برچسب ها : ميرحسيني , قاسم ,
بازدید : 196
[ 1392/05/07 ] [ 1392/05/07 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 1,850 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,710,951 نفر
بازدید این ماه : 2,594 نفر
بازدید ماه قبل : 5,134 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 1 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک