فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

سال 1342 ه ش در خانوادهاي متوسط و مذهبي در شهرستان قزوين به دنيا آمد .از نه سالگي به اداي فرايض ديني پرداخت و با همين عشق و علاقه مذهبي هنگامی که مبارزه مردم بر علیه ظلم وستم حکومت پهلوی شروع شد,همگام با آنان در تظا هرات خيا باني شركت نمود.
اوپس از پيروزي انقلاب اسلامي از اولين كساني بود كه به عنوان نيروهاي ذخيره سپاه آموزش ديد . با آغاز در گيريهاي خياباني منافقين و گروهکهای دیگرفعاليتهاي چشمگيري در سر كوبي آنان داشت , چندين بار قصد ترورش را كردند كه همگي نا موفق ماند .همزمان با شروع جنگ تحميلي درس را رها كرد و به جزيره مينو رفت. بعد از بازگشت از جزیره مینودر سال 1360 به عنوان فرمانده گروهي از برادران بسيج و سپاه به مهاباد اعزام شد.
از آنجا به جبهه جنوب رفت ودر عملیات فتح المبین,بیت المقدس وچند عملیات دیگر شرکت کرد.
عملیات بدر شاهد حماسه آفرینی های بی شمار این فرمانده جوان وجسور بود او با هدایت وفرماندهی گردان حضرت رسول (ص) نقش بارزی در انجام این عملیات داشت و در همین عملیات نیز به شهادت رسید. دشمن که تاب مقاومت در برابر رزمندگان پرتوان ایران بزرگ را نداشت با شلیک صدها هزار گلوله توپ سعی در عقب راندن رزمندگان شجاع اسلام را داشت اما در کار نیز شکست خورد .
پیکر مطهر شهید سید جوادی در زیر خاکهای حاصل از انفجارات پی در پی گلوله های توپ و خمپاره دشمن مدفون می شود و ده سال بعد با کوشش جستجوگران نور آن پیکر نورانی به قزوین منتقل و پس از تشییع ,در گلزار شهدای این شهر آرام می گیرد تا نشانه ای باشد برای نسلهای آینده این مرزو بوم کهن وهمیشه جاوید.
منبع:پرونده شهید دربنیادشهید وامورایثارگران قزوین ومصاحبه با خانواده ودوستان شهید



وصيت نامه

بسم الله الرحمان الرحيم
يا ايها الذين امنوقاتلو الذين يلونكم من الكفار و ليجدوا فيكم غلظۀ واعلمو ا ان الله مع المتقين
توبه آيه 123
اي اهل ايمان با كافران از هر كه با شما نزديكتر است، شروع به جهاد كنيد و بايد كفار در شما درشتي و پايداري حق كنند ،و بدانيد كه خدا هميشه يار پر هيزگاران است.
پيوسته دلم دم از رضاي تو زند
جان در تن من ندا براي تو زند
گر بر سر خاك من گياهي رويد
از هر ورقش بوي وفاي تو زند

ما زنده بر انيم كه آرام نگيريم
موجيم كه آرامش ما در عدم ماست
رفيقان مي روند نوبت به نوبت
خوش آن روزي كه نوبت بر من آيد

اينجانب،سيد علي اكبر حاج سيد جوادي،فرزند سيد حاج جوادي ،پاسدار اعزامي از سپاه پاسداران انقلاب اسلامي قزوين وصيت خود را با «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان عليا ولي الله». وبا سلام و درود بي پايان به رهبر كبير انقلاب اسلامي ، و اميد و نور چشم مستضعفان جهان و بنيان گذار جمهوري اسلامي ايران،امام خميني،و تمام ياران در خط امام چون حجت السلام خامنه اي ،رئيس جمهور عزيز ورفسنجاني. وبا درود به روان پاك شهدا ازصدر اسلام تا به حال مخصوصاً،شهداي جبهه هاي حق عليه باطل, از كربلاي غرب تا كربلاي جنوب كشور اسلاميمان ؛ شروع مي كنم:
من بر اساس رسالت و مسئوليتي كه حس نمودم و اين مسئوليت را خون شهدا واسلام بر گردن من نهاده بود، در راه الله وبراي پاسداري از انقلاب كبير اسلامي كه خون بهاي هزاران كشته و مجروح است،به جبهه آمدم . واقعاً ،جبهه زيباست،انسان در آن نور و معنويت را مي بيند.بچه ها كه حالتشان بسيار معنوي و روحاني است،چهره ،نگاه،رفتار وكردار آنان گوياي اين حرف هاست . اين برادرانم در جبهه عشق عجيبي به امام زمان عج دارند،آنان مي دانند كه فرمانده اوست و ضمن دعا ,تعجيل ظهورش را از خداوند طلب مي نمايند و سلامتي و طول عمر براي نايب بر حقش،حضرت امام خميني.
اين جاست كه بايد اذعان داشت اين جنگ صرف نظر از خسارات ماديش ،نعمت بزرگي هم بوده كه اين گونه تحول در جامعه ايجاد كرده است .خوشحالم كه جانم را نثار اسلام و مكتبي مي كنم كه مكتب محمد (ص)و علي (ع)است.

افتخار مي كنم كه عقيده اي،اسلامي است،اين اسلام است كه به من مي فهماند چگونه بينديشم ،چگونه فكر كرده وراهم را انتخاب كنم .ما افتخارمان اين است كه در راه عقيده جهاد كرده ايم وبه حقانيت آن كاملاً ،اگاهيم واين همان راهي است كه مارا به پيروزي مي رساند .با شهادت خود اسلحه اي مرگباربر فرق دشمن فرود آورده و درخت اسلام را كه براي سيراب شدن نياز به خون دارد،سيراب نماييم .ووقتي اما ممان نداي «هل من ناصرا ينصرني»در مي دهند ،بر ملت مسلمان واجب است لبيك گوي امام عزيز باشند،من هميشه اين اميد را داشتم كه اين حديث قدسي در مورد من هم نقل شود.
آمدن من به جبهه منطبق بر اين حديث است كه مي فرمايد:«من طلبني وجدني،ومن وجدني احبني ومن احبني عشقني عشقتۀ ومن عشقۀقتلۀعلي ديته ومن علي ديتۀفانا ديته» آري،من براي يافتن خدا به جبهه رفتم تا او را بيابم تا دوستش بدارم و عاشق او شوم تا شايد او هم عشق مرا بپذيرد وعاشق من شود تا شايد مرا بكشد و خون بهاي مرا خود بپردازد كه ديه من خودش است . چه سعادتي از اين بالاتر كه از اين قفس تنگ و خالي آرزوي من از خداوند رسيدن فجر وظهور امام زمان (عج)است. ديگر اين كه قدر اين ابر مرد را بدانيد واز بيانات گهر بارش استفاده كنيد.كه براستي خداوند در اين زمان حجت خوبي نصيب ما كرده است .
قدر او را بدانيم كه فرداي روز جزاءدر پيشگاه خداوند سرافكنده وشر مسار نباشيم.آنچه وصيت من است ، اين است كه هميشه پيرو خط امام باشيد كه اگر اين گونه باشد،هيچ خطري ما را تهديد نمي كند و با تمام وجود در انجام فرامين امام كوشا باشيد كه تسليم شدن و مطبع بودن به امر ولايت فقيه ،تسليم شدن به امر الله است . اميد من اين است كه امام مرا مانند پاسداري براي اسلام بپذيرد و مورد قبولش واقع شوم. پيروي كردن از حجت السلام باريك بين،امام جمعه شهرمان ،از ياد نبريد كه اطلاعت از اواطاعت از امام است. با تمام روحاني نماها وغيره مبارزه كنيد كه آنها دشمن اسلامند.

پدر ومادر عزيزم: دست شما را مي بوسم كه مرا چنين نيكو تربيت كرده ايد ومرا به سوي خدا راهنمايي نموده ايد كه عاقبت به خير شوم.مادر جان قامتت را بلند كن؛نداي «الله اكبر خميني رهبر» سربده.خوشحال باش ؛مبادا گريه كنيد ؛واگر خواستيد ,براي شهداي كربلا گريه كنيد.مادر جان گواه باش؛چون كوه استقامت كن؛از ياد ونام خدا غافل نباش و در راه دين خدا بكوش و خوشحال باش.
پدر جان درود بر تو كه پسرت را هم چون ابراهيم؛به قربانگاه فرستادي و ديگر پيش جدمان سر شكسته نيستي چون او راهي رفت كه آنها رفتند و اميدوارم شب اول قبر به پابوس آنها بروم.
اي مادر و پدر عزيز من به شما افتخار مي كنم كه با پولي حلال كه به دست آورديد مرا تربيت كرده و به اين سن رسانديد.ميدانم غم از دست دادن فرزند براي پدر و مادر سخت است ولي مگر حسين (ع) براي زينب سخت نبود؟ مگر حسين شهيد نشد تا دين زنده بماند ؟من هم از سرورم حسين (ع) درس مبارزه و شهادت را آموختم. زندگي مادي نكبت بار است و نبايد منتظر بود تا مرگ به سراغ آدمي بيايد.زندگي كلاس درسي بيش نيست.پس چه بهتر مرگ انسان شهادت در راه خدا باشد.امكان دارد جنازه ام به دست شما نرسد؛پس به ياد شهداي كربلا باشيد ونارحت نباشيد .هر وقت دلتان گرفت به گلزار شهدا رفته بر مزار آن همه شهيد بنگريد آن وقت فراموش مي كنيد.
واي خواهرانم شما هم زينب زمان باشيد.و در راه خدا مبارزه كنيدو زينب گونه پيام شهيدان را به گوش جهانيان برسانيد.و هميشه حجاب و عفت و پاكدامني را سر لوحه زندگي خود قرار دهيد.هميشه فاطمه وار و زينب گونه زندگي و مبارزه كنيد.
برادرم راه خدا،بهترين راه است؛پوينده اين راه باش.در راه اعتلاي اسلام عزيز كوشا و تمامي فرامين امام را با جان و دل پذيرا باش.زمان ،زمان حسين(ع) و ايام،ايام عاشورا.
برادرم:
پس از من اسلحه بر زمين افتاده ام را بر گير و از اسلام وخون شهدا پاسداري كن.پدر و مادر وخانواده عزيزم شما را خيلي دوست دارم و ليكن اسلام را بيش از شما.از شهادت مرا باكي نيست. به جايي ميروم كه ملكوتش نامند.چه شيرين است لحظه اي كه گلوله دشمن قلب عاشقي را مي شكافدو او را با شهد شيرين شهادت آشنا مي سازد.شهادت نقطه اوج و آرزوي هر انساني است.و اين را خدا در قران فرموده:«و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون»
و سوگند به خدا ،شهادت آرزوي من بوده است.و عشق به شهادت بود كه هميشه به ما موريت مي رفتم . دشمن بايد بداند كه امت ما ،عاشقان شهادت هستند,تا دمار از روزگار مزدوران آمريكايي ،صهيونيستي ,كمو نيستي و اطرافيان آنان مانند حزب توده ،سازمان منافقين،پيكاريهاي اكثريت و اقليت،انجمن جنبش، روحاني نمايان خائن و تفاله هاي ديگر در نياورند،از پاي نخوا هند نشست.
امپريا ليسم آمريكا،كمونيسم شوروي و صهيو نيسم اسرائيل نابودي خود را به دست ايران مي بينند ؛براي همين صدام اين نوكر حلقه به گوش و ديگر ايادي را مسلح نمودتا به خيال خام خود ،جمهوري اسلامي را از بين ببرند . آمريكا و شوروي و ديگر ايادي شرق و غرب از صدور انقلاب اسلامي ايران مي ترسند.وظيفه ما در اين بره از تاريخ سرنوشت ساز ،خون دادن است در راه پيروزي اسلامي بر كفار ؛پيروزي از خط امام وصدور انقلاب به كشورهاي تحت استعمار ابر قدرتهاست.
وصيتم به تمامي برادران و ملت ايران :اطاعت از فرامين رهبر را واجب دانسته دوستان او را دوست و دشمنان او را دشمن بدا نيدكه دشمنان او دشمن اسلامند و دوستان او دوستان اسلام.
وصيت ديگرم اين است :در موقع دفن چشمانم را باز بگذاريد تا كور دلان بدانند كور كورانه اين راه را نرفته ام بلكه بهترين راه را براي خود انتخاب كرده ام و دستهايم را بيرون بگذاريد تا راحت طلبان و دنيا پرستان از خدا بي خبر ببينند كه در اخرت جز معنويت چيزي به درد انسان نمي خورد و با خود چيزه مادي نبرده ام ؛مشتهايم را گره كرده تا كا فرين و منا فقين بدانند جسم بي جانم نخواهد گذاشت ،حتي لحظه اي آرامش به خود ببينند. و در پايان به خداوند پناه مي برم .از دروني كه سير نشود ؛از نمازي كه فراز نگيرد؛از دلي كه نهراسد ؛از دانشي كه بي بهره باشد ؛از دعائي كه شنيده نشود.
خدا وندا:اسلام و مسلمين را ياري ده و پيروزي را هر چه زودتر براي مسلمين نايل گردان .
خداوندا از تو مي خوا هم فرج امام زمان (عج) را زودتر گرداني . براي سلامتي و طول عمر امام بخوانيد:
خدايا؛خدايا ،تا انقلاب مهدي (عج)تورا به جان مهدي(عج) خميني را نگه دار .وصي ،خود پدرم را قرار مي دهم.
از جان خود گذشتيم با خون خود نوشتيم يا مرگ يا خميني .درود بر حزب الله. مقلد روح الله.
درود بر اميد امت و امام ؛درود بر رئيس جمهور ،رئيس مجلس ،و كليه ياران خط امام و امام جمعه شهرمان .
مرگ بر توده اي، مرگ بر آمريكا، مرگ بر شوروي، مرگ بر منافقين.
و السلام عليكم و رحمِه الله وبركا ته . فزت و ربه الكعبه و اين آخرين كلمات بود . سيد علي اكبر حاج سيد جوادي.
18/12/1363



خاطرات
مادر شهيد :
تا سوم را هنمايي به مغازه دايي اش كه خوار بار فروشي بود هم كمك بود هم اینکه برای خودش تجربه کسب می کرد . از بچه گی فعال بود در كارهاي خانه از قبيل سفره پهن كردن، شستن ظروف وکارهای این شکلی کمک حال من بود.
از كودكي قرآن و نماز خواندن آموخت شهيد بزرگوار بيشتر اوقات در منزل بود و اوقات بيكاري را به كارهاي دستي ،جوشكاري ،نجاري مشغول بود.
به من علاقه داشت يعني بيشتر با من در ارتباط بود تا با پدرشان.
در كارها بسيار پر جنب و جوش وفعال بود در صحبت كردن بسيار با متانت و با وقار بود ،زماني كه با بزرگتر از خود صحبت مي كرد هيچ گاه به صورت او نگاه نمي كرد و هميشه سر به زير و متين بود .دوره ابتدايي به خاطر اينكه به كارهاي دستي وهنري بسيار علاقه مند بوده و هميشه فكر و ذكرش ساختن كارهاي دستي بوده سال سوم رد شد.
پول تو جيبي خود را با دوستان مي خورد و به خاطر همين دوستا نش بسيار به او علاقه مند بودند.

دوره راهنمايي را در مدرسه محمد قزويني سپري كرد سپس به خاطر علاقه شديدي به كارهاي هنري ودستي داشت وارد هنرستان چمران شد. از لحاظ درس خوب بود در هنرستان كارهاي ريخته گري انجام مي داد.
هميشه مواظب حلال وحرام زندگي اش بود . نان حلال مي خورد حتي يك روز كيف پر از پول پيدا كرد ولي رفت آن جا گشت تا صاحب آن را پيدا كرد.
بيشتر در خانه بود ويا گاهي به كشتي مي رفت .چند بار نيز قهرمان كشور شد . با دوستانش به كوهنوردي مي رفت ويا به مطالعه كتاب هاي شهيد مطهري و دكتر شريعتي مي پرداخت .
همه فاميل واهل محل از او راضي بودند وقتي مي فهميد همسايه ويا فاميل اثاث كشي دارند ويا نقاشي ساختمان دارد با كمال ميل به كمك آنها مي رفت .
از افراد بي حجاب وافرادي كه به گناه مي پرداختند ويا از كساني كه غيبت مي كردند ,روی گردان بود.مي گفت :كساني كه غيبت مي كنند از آن دنيا خبر ندارند .روي اين مسئله بسيار حساس بود و اگر مي ديد كسي غيبت مي كند بسيار ناراحت مي شد .
خيلي كم عصباني مي شد .من فقط دو بار عصبانيت او را ديدم كه سرخ شده بود و رگ گردنش بيرون زده بود.
از سپاه به منزل ما آمدند و سئوال كردند كه به چه چيزي احتياج داريد ؟من گفتم: چيزي لازم نداريم ,فقط يك فرش لازم داريم .پسرم در جبهه بود. به سپاه رفتم گفتند فرش درجه 2 مي دهيم .گفتم :اگر ممكن است درجه يك بدهيد تا براي فرزندم که در جبهه است نگه دارم. وقتي از جبهه آمد به سپاه رفت .به او گفته بودند چون مجردي اصلاٌ فرش به شما تعلق نمي گيرد. وقتي به خانه بر گشت بسيار نارحت بود. گفت: مادر براي چه به آنها التماس كردي .بعد من شروع به گريه كردم .دستش را به گردن من انداخت وگفت :مادر جان چرا شما رفتيد و اين در خواست را كرديد .
دوستانی داشت که به شهادت رسیدند. شوكتي كه با خودش به شهادت رسيد و مهردادي ،محسن مهدي پور ، با شهید شوكتي هم كلاس بود واز همان زمان تحصيل دوستيشان ادامه داشت وبا همديگر به كشتي مي رفتند .با شهید مهردادي در مها باد رفيق شد . آقاي حضرتي ,آقاي كشاورز كه در صنايع خود كفايي سپاه مشغول به كار هستند وسردار كشمرزي كه مسئول لشكر 10 تهران هستند ,اقاي عبدالله عراقي و...
علاقه شديدي به سپاه داشتند چون سن وسالش كم بود خودم نزد آقاي محجوب رفتم تا عضو سپاه شود. ايشان گفتند خا نم ايشان هم تحصيلات وهم سنشان كم است ، گفتم ولي ايشان به اين كار بسيار علاقه مند است. اگر اجازه دهيد يك مدت بيايد قبول كردند بعد چون لیاقت ورشادت او را دیدند استخدام شد .
يادم هست زماني كه در سبزه ميدان تظا هرات وراه پيمايي بود بالاي درخت رفته بود و بلند گوي منافقين را از جا كنده بود . ايشان علاقه عجيبي به امام داشتند. خود من نيز در راه پيمايي با اينكه
حا مله بودم شركت فعالي داشتم .

شهيد تا دوم هنرستان درس خواند, در رشته اتو مكانيك ولي چون جنگ شروع شد درس ومدرسه را رها كرد . وقتي صحبت از درس مي شد مي گفت مادر جان هيچ ناراحت درس و تحصيل من نباش چون كه من ليسانس جنگ گرفته ام .

هميشه به من مي گفت اميدت به من نباشد ،بايد اميدت به خدا باشد ،و مانند حضرت زينب استوار باشي . يادم مي آيد يك روز كه مي خواست به جبهه برود رو به من كرد و گفت من مي روم وديگر بر نمي گردم من ناراحت شدم .دستم را بلند كردم تا به صورتش بزنم خودش سرش را به طرفم گرفت وگفت :مادر جان بزن! گفتم: فكر كردي فرمانده شدي هيچكس نمي تواند چيزي به تو بگويد ؟گفت :مادر من غلط كردم من كوچيك شما هستم. گفتم :چيه حرف بي خود مي زني ,مي گويي من مي روم و ديگر بر نمي گردم. دوباره گفت: اگر من بر گشتم! وقتي شروع به گريه كردم, گفت: اشتباه كردم مرا ببخشيد ولي به دوستا نش گفته بود كه خواب ديده شهيد مي شود و همين طور هم شد .

من افتخار مي كنم كه در چنين موقعيتي بچه هايم به وجود آمدند و به اسلام و انقلاب خدمت كردند من وبچه هايم در مقابل خانواده شهدا پر كاهي هستيم و اي كاش به اندازه رگهاي تنم پسر داشتم تا فداي انقلاب و امام مي كردم .

برادر شهيد:
زماني كه ايشان برای ثبت به حزب جمهوري آمدند من خودم در حزب جمهوري فعاليت داشتم. ايشان نزد من آمدند و گفتند مي خواهم به جبهه بروم. گفتم: شما درس داري. گفت :نه من تصميمم را گرفته ام. ثبت نام كرد و در تهران آموزش نظامي ديد. بعد به جزيره مينو رفتند .حدود 6 ماه اوايل جنگ آنجا بودند. شديداً به مسائل و فنون نظامي علاقه مند داشتند .در آن زمان هم عضو سپاه شدند و بعد از 6ـ7 ماه ايشان گزينش شدند .
خيلي كم وقت بيكاري داشت .بعضي وقتها 10 شب يا حتي يك ماه به دليل مشغله كاري به خانه نمي آمد.
هميشه در صدد حل مشكل بود .حمل بر خود ستايي نشود در لشگر يكي از فرماند هان نمونه بود ,از نظر بر خوردهاي اجتماعي و حل مشكلات سعي مي كرد تمام مسائل را خودش حل كند .

در یک دوره ای که توسط افسران ارتش آموزش داده می شد وسلاح بازوكا را قرار بوده آموزش دهند, مربی از کسانی که برای آمزش آن سلاح آمده بوده اند سوال می کند : اين چيست ؟او فكر مي كرد كه كسي اطلاع ندارد ، اخوي بنده با همان لباس بسيجي که گوشه اي نشسته بوده و آن زمان فرمانده گردان بوده از هر كس سئوال مي كنند كسي جواب نمي دهد .بعد اخوي بنده جواب مي دهد وتمامي مشخصات و مختصات اصلحه را برايشان توضيح مي دهد .تعجب مي كنند و مي گويند شما كجا آموزش ديده ايد؟ مي گويد: خودم رفته ام دنبال این کار وياد گرفتم ام.
در لشكر هم از محبوبيت خاصي بر خوردار بود .حلال مشكلات بود. يعني با عشق و علاقه به همه كارها مي پرداختند ,تا آن را به پايان نمي رساند دست بر دار نبود . برادرم علاقه عجيبي به لباس سپاه و امام داشتند. بدون وضو اين لباس را نمي پوشيدند حتي بدون وضو به آرم ان دست نمي زد يا زماني كه لباس را مي شستندو به ما هم مي گفتند كه بايد اين لباس را با وضو بشوييم .
زماني هم كه مادرم به سوريه رفته بود خانم شيخ راقب حرب از رهبران حزب الله لبنان از برادرم تعريف كرده بود و از او به عنوان آچار فرانسه ياد كرده بود.می گفت در لبنان وسوریه مادراني که فرزندشان بيمار بود دست به آرم لباس سپاه می كشيدند و به صورت بچه ی مریضشان می كشيد ند ومي گفتند: مي خواهیم شفا پيدا كند .
وقتي صحبت مي شد ,مي گفت: الان وظيفه ما فقط جنگ است تا زماني كه جنگ است ما هيچ تصميمي براي آينده نمي گيريم .هميشه مي گفت حق به جانب ماست .
در اوايل جنگ در جزيره مينو بودند .آن زمان فرماندهي به آن صورت نبود ,به قول معروف بچه ها هيئتي كار مي كردند. به مرور که پیش رفتیم او در عمليات فتح المبين فرمانده گروهان بود . در مهاباد هم مسئول عمليات بود .در عمليات فتح المبين شهيد حسن پور معاون لشگر 17 علي ابن ابيطالب بودند وايشان فرمانده گروهان بودند .
در عمليات فتح المبين ايشان از ناحيه كتف و پا زخمي شدند .بعد از آن من در عمليات طريق القدس اسير شدم. من در ارتش بودم وایشان در سپاه. در عمليات محرم باز ايشان فرمانده گردان بودند .بعد از عمليات محرم دوباره زخمي شدند. در عمليات محرم در واحد اطلاعات وبرای شناسايي رفت , دوست نداشتند مسئوليتي به عهده بگيرند .شهيد حسن پور وشهيد زين الدين به ايشان گفتند تكليف است و شما بايد فرمانده شوي . در عمليات خيبر سه و چهار نفر از فرمانده هان خوب ما به شهادت رسيدند به اين دليل فرماندهي عمليات را بر عهده گرفت .
از آدم هايي كه ظالم بودند و حق مردم را مي خوردند و از افراد عافیت طلب وبی درد متنفر بودند. از پارتي بازي و كساني كه به نا حق حرف مي زدند بي زار بودند .
هميشه دنبال حق بود و در زمان تحصيل هم با ظلم و ظالم مبارزه مي كرد در مدرسه هيچ وقت زير بار زور نمي رفت .

با اينكه سه سال از من كوچكتر بود ولي از نظر هيكل از من درشتر بود ولي هميشه احترام من را داشت. حرفي و صحبتي مي كردم گوش مي داد. هيچ موقع حتي مواقعي كه با او بر خورد تندي داشتم به من بي احترا مي نكرد .

دوره ابتدايي با هم در مدرسه پهلوي سابق درس مي خوانديم. ايشان دوره راهنمايي در مدرسه محمد قزويني درس مي خواند و به دليل علا قه به مسا ئل فني و كار هاي دستي به هنرستان رفت .سال دوم هنرستان بود كه جنگ رخ داد و ايشان به جبهه رفت .

قبل از انقلاب شبهاي جمعه جلسه اي بود كه با ايشان آنجا مي رفتيم و در جلسات قرآن و احكام ديني شركت مي كردیم . بيشتر هم در اين زمينه ها و مسا ئل ديني مطالعه مي كردند و كتاب هاي شهيد مطهري و دكتر شريعتي كه آن زمان باب بود را مي خواندند .

در پخش اعلاميه و تظاهرات شركت داشتند با اينكه كم سن وسال بود . او با ما تفاوت داشت اگر تفاوت نداشت كه گوي سبقت را از ما نمي ربود .جداً من بعضي مواقع به اخلاق ورفتار ايشان غبطه مي خورم .مسائل اخلاقي و اجتماعي را چه در منزل وچه در بيرون از منزل بسيار رعايت مي كرد. پيش بزرگترها من هيچگاه نديدم كه پايش را دراز كند .
از مردم بي درد آنهايي كه درد جامعه را نچشيده بودند و از پارتي بازي و كساني كه بدون زحمت به جايي مي رسيدند شديداً متنفر بود همين طور از زور و ظلم در جامعه بدش مي آمد .
به مسائل معنوي و دعاي كميل شبهاي جمعه علاقه داشت .به امام خميني و آقاي خامنه اي و مسئو ليني كه در خط امام بودند و صحبت هاي امام و مسئولين جمهوري علاقه داشت. از مسائل مادي خوششان نمي آمد يك دست كت و شلوار درست و حسابي نداشت ,در آن زمان لباس سپاه باب بود حتي مي گفتم براي خودت كمر بند بخر نمي گرفت و هميشه فانوسقه مي بست .
يادم هست بخشی از سپاه قزوين در آن زمان تمايل به بني صدر داشت و ايشان آن زمان مخالفت شديد با بني صدر داشتند. حتي بني صدر يك زمان به قزوين آمد به سپاه رفت و سپاه خيلي تحويلش گرفت. فرماندهان سپاه همه آن موقع با بني صدر عكس گرفتند ولي ايشان قبول نكردند با ايشان عكس بگيرند .آن زمان هر كس در خط شهيد بهشتي بود مورد علاقه ايشان بود. از بازرگان و بني صدر و كساني كه در خط رهبري نبودند و سنگ جلوي پاي انقلاب مي انداختند ناراحت بود .
هميشه در صحبت هايش تكيه بر اين داشتند كه از دستاوردهاي انقلاب حراست كنيد و امام را تنها نگذاريم .به صحبت هاي امام گوش كنيم و به آن عمل كنيم. مواظب اعمال و رفتارمان با شيم و هميشه براي رضاي خدا گام بر داريم نه براي مطرح كردن خود .
شجاعت ، ايشان واقعاً نترس بودند در مسابقات كشتي مقام كسب كرد .مي خواستند او را به آمريكا بفرستند ولي ايشان نرفتند .
از پشتكار عجيبي برخوردار بودند, به دليل مسائل پهلواني و جوانمردي و مردانگي به اين رشته ورزشي وارد شد ,چون در كشتي به مولا علي (ع)اقتدا كرده بودند , به دليل تعصب مذهبي به كشتي كشانده شدند . مقا ماتي هم در سطح شهر و استان كسب كردند كه به خاطر ندارم و يك بار هم مقام دوم كشوري را كسب نمود .
ايشان با پول خود يك كتابخانه كوچك بر پا كرده بود وبراي بچه ها و هم محلي ها كارت صادر كرده بودند و عضو پذيرفته بود. آنها كتاب مي گرفتند و دوباره به كتا بخانه باز مي گرداندند . به مسائل جنگ بسيار علاقه مند بودند. بعد از انقلاب در مراسم و اعياد مذهبي خصوصاً نيمه شعبان كوچه را چراغاني مي كرد ,شيريني و شربت با پول هاي تو جيبي مان تهيه مي كرديم ودر مراسم استفاده مي كرديم .بزرگترین آرزویش اين بود كه جنگ به نفع ما تمام شود. زماني كه مادرم به او مي گفت ديگر به جبهه نرود .مي گفت: اگر من به جبهه نروم دشمن همه جاي ايران را خواهد گرفت و اين یك وظيفه است و ما بايد به ياري امام عزيزمان بشتابيم .

سال 59 كه اوايل جنگ بود از طريق حزب جمهوري در تهران دورۀ آموزشي مقدماتي جهت اعزام به جبهه ديده بود و بعد از 2 ماه آموزش به جزيره مينو رفت و به دليل اينكه علاقه شديدي به سپاه داشت وارد سپاه شد .در آنجا ثبت نام كرد و چون در آن زمان سخت گزينش مي كردند چند ماهي طول كشيد تا جواب گزينش ايشان مشخص شود در طي اين مدت بعضي شبها به گشت داخل شهر مي رفت تا افراد منافق وضد انقلابي را شناسايي كند و روز ها هم در توزیع اجناس كوپني مردم مثل نفت و اجناس دیگر فعال بود .
بعد از گزينش به مها باد رفتند و در آنجا فرمانده عمليات بود كه زخمي شد. در عمليات فتح المبين فرمانده گروهان بود,در عمليات رمضان فرمانده گروهان ضدرزه يعني بچه هايي آرپي چي زن زير نظر ايشان كار مي كردند .در عمليات محرم فرمانده گروهان بودند سپس در واحد اطلاعات عمليات لشکر فعاليت مي كردند تا در عمليات خيبر .بعد به سوريه اعزام شد .سه ماه در پادگان امام علي (ع) آموزش ديد و به عنوان مربي تا كتيك به لبنان فرستاده شد و بعد از آن من اسیر شدم و اطلاعي ندارم .
اول جنگ قزوين دو گردان نیرو در جبهه داشت, يكي گردان امام رضا(ع) و دومي گردان حضرت رسول(ص). وقتي يكي به جبهه اعزام مي شد گردان ديگر به مرخصي مي آمد .
نيروهاي برادرمن در آن زمان در مرخصي بودند و خودشان هم همین طور.
از طريق تماس با جبهه متوجه می شوند عمليات در پیش است و با چند نفر از بچه ها به اهواز مي روند واز آنجا به منطقه مي روند .
عبدالله عراقي از فرماندهان سپاه مي گويند: براي چه آمديد؟
آنها می گویند برای شرکت در عملیات ,ايشان برادر بنده را به عنوان فرمانده گردان معرفی می کنند و بعد از مدتی فرمانده محور می شوند و بچه ها را هدايت مي كنند .بعد از عملیات وتثبیت مواضع نیروهای ایران آتش دشمن سنگین می شود. شهید علي كاويان پور ديده بود كه تركش به گلوي برادرم خورد و زمين افتاد.
او مي گويد :من را موج گرفت و نمي دانستم , راه را گم كرده بودم و آتش دشمن آنقدر سنگين بود و آنقدر با توپ زده بودند كه اين جنازه زير خاك مانده و هر چه گشتند پيدا نكردند .
در عمليات بدر ايشان به شهادت رسيدند تا اينكه بعد از 10 سال پیکرشان را آوردند. استخوانها سالم بود. من خودم به معراج تهران رفته بودم و شهدا را ديدم مشاهده كردم كه بين شهدا ايشان از همه سالم تر بودند و لباس و اور كتش همه در تنش بود .
وقتي مادر آمد هنوز جنازه را نديده بود .مي گفت اين بوي پسرم را مي دهد . آقاي كبير در عمليات با ايشان بودند وگفتند همين لباس را شب عمليات بر تن داشت .
يكي از بچه ها تعريف مي كرد كه شهيد به ايشان گقته بود يكي از شهدا به خواب ايشان آمده بود و به او گفته بود كه تو هم به ما ملحق خواهي شد و با علم به اينكه آن خواب را ديده بود اين صحبت ها را مي كرد . خودمان هم مشاهده كرده بوديم وقتي شب عمليات شد از چهره بچه ها مشخص بود كه چه كسي شهيد خواهد شد نور خاصي در چهره داشتند .
وقتي هم كه بعد از 10 سال جنازه ايشان را آوردند سه روز در سپاه بود .همه مي آمدند و مي ديدند .من چند باري كه به آنجا رفتم بوي بوي عطر خاصي در فضا پيچيده بود .
بچه هاي سپاه هم اگراختلاف و كدورتي داشتند به بركت وجود ايشان در سپاه همه كدورتها رفع شد و يك شب هم جنازه در امام زاده اسماعيل كه مركزتجمع بچه هاي رزمنده است ,بردند و يك مراسم روحاني برگزار شد و بعد از سپاه تشيع شد .

ابراهیم حمیدی:
سيد جوادي يكي از شهيدا ني بود كه راه رسم زندگي او الگوي اكثر بچه هاي رزمنده دوران هشت سال دفاع مقدس است. اين جانب با اين شهيد بزرگوار در سال 1360 آشنا شدم خيلي از بچه هاي سپاه و بسيج به او ارادت خاصي داشتند و به او عشق مي ورزيدند .براي اينكه آقا سيد در عمل همه را شيفته خود كرده بود. اكثر موقع ها در تمامي زمينه ها با عمل كردن خوب خود براي بچه ها الگوي معرفت و كمال بود. در كل انساني آگاه و توأم با خصوصياتي منحصر به فرد بود كه اگر حرفي را مي زد بيشتر در عمل آن را انجام مي داد روحيه اي بسيار شاد و سر شار از عشق به اهل بيت داشت.
سر بازي پاك و فدا كار و گوش به فرامين ولايت بود تا انجا كه همه را در راستاي خط سرخ شهادت تشويق و انگيزه اي خاص را براي افراد به وجود مي آورد تا همگي براي جان فشاني در راه دين خدا مهيا شوند .
در شب مو عود كه همان شب عمليات باشد سر از پا نمي شناختند. او فرمانده اي دلاور و بي باك بود و از هوش نظامي بالايي بر خوردار بود .در موقع توجيه كردن نيروهاي خود نسبت به منطقه عمليات چون كه در منطقه دشمن وارد مي شد و بهترين شناسايي را انجام مي داد. بهترين توجيه را نسبت به نيروها و فرماند هان زير دست خود ارائه مي نمود تا آنجا كه در اكثر عمليات كه او چه به عنوان فرمانده گروهان وچه بعداً كه ايشان فرمانده گردان شدند موفق بودند و اين پيروزي ايشان مديون :
1ـ هميشه با خداوند در ارتباط بودند و يك لحظه از ياد خدا غافل نمي شدند .
2ـ از توان و هوش نظامي بالايي برخوردار بودند .
3ـ در شنا سايي منطقه جنگي دشمن جزو بهترين ها بودند .
4ـ غرور نداشتند و در دل بچه ها جا داشتند يعني ايشان در دلهاي بچه هاي رزمنده و فرمانده بودند و به اغلب مسائل نظامي وارد بودند . در عمليات محرم كه فرمانده گروهان بودند و يكي از مهمترين محور هاي عملياتي به عهده ايشان گذاشته شده بود انجام وظيفه كردند و طي دو مرحله عمليات در محور هاي منطقه عملياتي محرم كاملاً موفق بودند. آوازه ايشان بسيار است, ايشان در عمليات فراوان كوچك و بزرگ و در جبهه هاي غرب و جنوب فرمانده اي لايق بودند .يكي از خصوصيات بارز ايشان كه هيچ موقع اينجانب از ياد نمي برم نماز شب ايشان بود كه هميشه ايشان نماز شب را مي خواندند و تو صيه فراوان هم مي كردند كه ديگران بخوانند .
بیشتر موقع به در گاه خداوند ناله مي كردند و چونكه تعدادي از دوستان ايشان شهيد شده بودند, ايشان از خداوند مي خواست كه او را هم به فيض شهادت نائل آورد كه دعاي ايشان عاقبت مستجاب شد. در لشكر 17 علي ابن ابيطالب فرماندهي محترم لشكر برادر شهيد سردار مهدي زين الدين علاقه خاصي به ايشان داشتند .يادم هست كه يك روز فرمانده لشكر بدون اطلاع قبلي به گردان آقا سيد آمدند وقتي بچه هاي كادر پاسدار گردان جمع شدند فرماندهي محترم لشگر فرمودند كه بچه ها قدر اين فرمانده گردان خود را بدانيد ايشان يكي از مخلص ترين و با تجربه ترين و دلاورترين فرماندهان گردان اين لشكر هستند .
ديگر من چه بگويم كه وقتي سردار رشيدي كه او هم شهيد شد و به لقا الله پيوست اين گونه از آقا سيد تعريف مي كند ديگر جاي حرفي براي ديگران نیست .
يادم نمي رود وقتي كه ايشان فرمانده گردان حضرت رسول (ص) بودند روزي عراق در خط پاسگاه زيد پاتك كرده بودند كه از طرف فرماندهي لشكر 17 علي ابن ابيطالب برادر شهيد مهدي زين الدين ؛گردان حضرت رسول كه فرماندهي آن را شهيد سيد جوادي به عهده داشتند ,سريع به منطقه مورد نظر اعزام شدند و اين گردان با نظم خاصي كه بر آن حاكم بود به منطقه رفت و بعد از اينكه دشمن در پاتك و حمله خود نا كام ماند دوباره به مقر خود باز گشت و اين جا بجايي نيم روز به طول انجاميد و بعد از بر گشت از مأ موريت فرمانده لشكر در جمع گردان حاضر گشت و گفت : ميدانيد كه چرا من اين گردان را به صورت ضربتي اعزام كردم ؟ چون اين گردان يكي از بهترين گردانهای لشکر است.



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان قزوين ,
برچسب ها : حاج سيد جوادي , سيد علي اكبر ,
بازدید : 245
[ 1392/05/09 ] [ 1392/05/09 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 424 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,713,116 نفر
بازدید این ماه : 4,759 نفر
بازدید ماه قبل : 7,299 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک