فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

سال 1332 ه ش در زير سايه گنبد طلايي کريمه اهل بيت حضرت فاطمه معصومه (س) ديده به جهان گشود. دوران دانش آموزي را در قم سپري مي کرد که پدر دچار سانحه تصادف شد و در بستر بيماري افتاد، اين امر موجب شد او مسئوليت اداره زندگي را به عهده گيرد و جواني را با مشقت و تلاش پشت سر گذارد.
اما آنچه زندگي او را رنگ خدايي مي داد، اين بود که هرچه شرايط بر او سخت تر مي شد، ارتباط او هم با خدا بيشتر مي شد.
در ايام جواني که مصادف با سالهاي مبارزه با طاغوت بود، با شور ايمان به صف مبارزه پيوست و از همان زمان حنجره اش را به فريادهاي شور و شعور و شعارهاي دوران تظاهرات سپرد و گام هاي استوارش را وقف راه انقلاب نمود.
در اين راه بود که بارها مورد ضرب و شتم ماموران رژيم منفور ستم شاهي قرار گرفت و به زندان افتاد. اما هيچ گاه دم نياورد و شکوه اي به زبان جاري نکرد.
همسر شهيد از او چنين مي گويد:
در سال 1358 بود که خانواده حاجي زاده به خواستگاري من آمدند. مراسم عقد برگزار شد. به علت کمي سن من، دو سال عقد کرده ماندم بعد از آن عروسي کرديم. حدود يک ماه از زندگي مشترک ما گذشته بود که عباس براي دفاع از اسلام و ارزشهاي انقلاب اسلامي آماده شد. از همه چيز خود گذشت و راهي جبهه هاي حق عليه باطل شد. چون هنوز جوان بودم، به او اصرار کردم که ما تازه زندگي مشترک خود را آغاز کرده ايم، اما او با سخناني که بسيار برايم ارزشمند بود، مرا قانع کرد و بالاخره به جبهه رفت. هر بار دوماه در حسرت ديدار او مي ماندم و بازگشت او را انتظار مي کشيدم. اگر عملياتي مي شد قلب من به طپش مي افتاد. چون هر بار با بدني مجروح برمي گشت و به مجرد اين که بهبودي نسبي مي يافت، دوباره راهي جبهه مي شد. به او مي گفتم:
حالا مدتي را استراحت کن اما چون عاشق بود، در راه خدا، عشق به امام (ره) و آرمانهاي او آرام نمي گرفت. به جبهه که مي رفت در مراسم نماز جماعت و دعاي کميل شرکت مي جستم و هميشه دعاي خير بدرقه راه او مي کردم در مدتي که زندگي مشترک داشتيم او با من بسيار مهربان بود و کوچکترين بي احترامي به من نمي کرد.
همه اينها براي من خاطره است از بزرگي و مهرباني هايش هرچه بگويم، کم گفته ام چون از سادات هستم مرا بسيار مورد احترام خود قرار مي داد. او در کمال ادب با من رفتار مي کرد. سرانجام پس از چهار سال و نيم زندگي که بيشتر از نيمي از آن را در جبهه گذرانده بود در جزيره مجنون به شهادت رسيد. زندگي با او براي من خيلي شيرين و دوست داشتني بود. او به من درس زندگي و فداکاري و گذشت داد. من سعادت نداشتم که در کنار او به زندگي باصفا و گذشت ادامه دهم چون او داراي روح بلند و بزرگي بود. هرچه بگويم نمي توانم ذره اي از خوبي ها و مهرباني هاي او را روي کاغذ بياورم.
عباس نسبت به پدر و مادر خود احترام زيادي قايل بود. هميشه در مقابل آنان دست ادب به سينه داشت و کاملاً متواضع بود. هيچ گاه او با آنان به تندي سخن نگفت. بي شک موفقيت او را بايد مرهون دعاي خير پدر و مادر دانست. زندگي اش سراسر توفيق و سعادت بود. به نماز اول وقت، اهميت مي داد، نمازهاي مستحبي را فراموش نمي کرد. او اهل جمکران، دعاي توسل و کميل بود.
با تشکيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به خيل دور انديشان سپاه پيوست و حفظ ارزشهاي انقلاب را سرلوحه زندگي خود قرار داد.
حفاظت از بيت حضرت امام (ره) را به عهده گرفت و با شروع جنگ تحميلي عازم جبهه هاي نبرد شد و در عمليات زيادي با مسئوليت هاي مختلفي شرکت کرد و هر بار با بدني مجروح، زخم ديده و جراحت چشيده به شهر بازمي گشت. او در آخرين مسئوليت خود فرماندهي گردان تاسوعا را عهده دار بود و در ادامه عمليات بدر به شهادت رسيد.
منبع:ستارگان خاکي،نوشته ي ،محمد خامه يار،نشرلشگر17علي ابن ابي طالب(ع)،قم-1375



وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
قال الله تبارک و تعالي:
ان الله اشتري من المومنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون.
از جبهه اي که تجلي گاه نور الهي است، اول به حضرت مهدي «عج» فرزند فاطمه زهرا سلام الله عليها و دوم به نايب بر حقش اين اسطوره تقوا و شجاعت و نمونه کامل ولايت فقيه و حسين زمان و ماه جماران حضرت امام خميني روح له الفداء و سوم به تمام رزمندگان حقيقي و شجاع و مخلص جبهه هاي حق عليه باطل درود و سلام مي فرستم و براي خانواده شهدا و مفقودين و معلولين جبهه جنگ و انقلاب اسلامي از خداوند متعال طلب صبر و اجر مي نمايم.
پدران، مادران، برادران و خواهران مبارز و انقلابيم!
خداوند متعال در آيه فوق وعده داد که با جان و مال اهل ايمان را به بهشت خريداري مي کند. آنهايي که در راه خدا با دشمنان دين جهاد مي کنند و مي کشند و کشته مي شوند. اين وعده قطعي است در تمام کتب الهي.
بايد انسان هميشه در نظر داشته باشد که به وظيفه الهي خود عمل کند. اگر به جبهه مي رود اين را وظيفه خود بداند. همين انجام وظيفه الهي، خود بزرگترين پيروزي ها براي انسان مي باشد. بايد بدانيم در فرهنگ اسلام واژه شکست مفهوم و مصداق ندارد و حق بر باطل پيروز بوده است. برادران عزيزم، همسنگران پر تلاشم همت کنيد، جبهه مکتب انسان سازي است، وظيفه خود را در جبهه به نحو مطلوب و خداپسند انجام دهيد که اين نشانه خلوص است با انتصاب در مسئوليتي تغيير حال پيدا نکنيد، بايد تمامي کارهاي ما رنگ خدايي داشته باشد، سرباز واقعي و گمنان اسلام کسي است که مخلصانه در جبهه و پشت جبهه فعاليت و جانفشاني کند و کسي هم از کارهاي او مطلع نيست و هيچ گاه از او شنيده نمي شود که من هم در جبهه و با فلان ارگان فعاليت داشته ام.
برادران و خواهران عزيز! اگر خواستيد خود سازي کنيد، از نماز کمک بگيريد، البته نماز اول وقت در مسجد به خضوع و خشوع و از روي صبر. پدران ومادران و برادران يادتان باشد که سعي کنيد در خواندن نماز شب، حضرت علي عليه السلام مي فرمايند: سعي کنيد در کارها به قبولي آن سعي کنيد.
اولياء عزيز و گراميم!
بنده در طول زندگيم نتوانستم براي شما و اسلام کاري قابل گفتن و نوشتن انجام دهم از خداي عزيز خواهانم که با شهادت در راه دين، خون مرا سبب آمرزش و پاک شدن گناهانم، سبب رشد و آگاهي، بيداري ملت عزيز و شهيد پرور گرداند و از شما مي خواهم اگر اين توفيق نصيب من شد. صدها بار خدا را شکر کنيد که خداوند اين مقام بزرگ را به شما داده و لياقت شهادت را به بنده حقير عنايت کرده و من را در زمره دوستان خود قرار داده است.
«يا ايتهاالنفس المطئنه ارجعي الي ربک راضيه مرضيه فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي»

و اما وصيت به بازماندگان
پدر و مادر عزيزم مي دانند که به خاطر ناراحتي سينه به طور کامل نتوانستم روزه بگيرم و روزه زيادي بدهکار هستم و بر گردنم مي باشد. اگر امکان دارد برايم طبق دستور شرع عمل کنيد. نماز هم خودم نمي دانم ولي مقداري قضا دارم. وسايل زندگي خانه را هم طبق دستور شرع مقدس اسلام به صاحبش واگذار کنيد از تمام خويشاوندان، دوستان و اهالي محل مي خواهم که مرا حلال کنند و از گناهانم درگذردند. از اين که نتوانستم از يک يک آنها خداحافظي کنم عذر مي خواهم. در پايان از همسرم طلب رضايت و بخشش مي کنم و براي او از خداوند طلب صبر و استقامت مي نمايم و او را دعوت به رعايت تقوا و عبادت خداي متعال مي نمايم. نماز جمعه و دعاها و نماز جماعت فراموشتان نشود. امام و ياران حقيقي امام را تنها نگذاريد. والسلام جزيره مجنون 2/2/1363 عباس حاجي زاده



شهيدحاجي زاده از نگاه آيت الله مکارم شيرازي
شهيد حاجي زاده مدتي نسبتاً طولاني پاسدار و محافظ اينجانب بود، در اين مدت حسن اخلاقي، وظيفه شناسي، مهرباني و جديت او در کار براي من مشهود بود. از خبر شهادت اين جوان پاسدار رشيد سخت تکان خوردم.
اين حادثه را به خانواده محترم و تمام بستگان او تبريک و تسليت مي گويم. خداوند روح او را با ارواح شهداي کربلا محشور گرداند.



خاطرات
احمد حاجي زاده:
برادرم، شهيد عباس حاجي زاده از همان سنين کودکي به نماز اول وقت اهميت مي داد. او فضيلت نماز اول وقت را با هيچ چيز ديگر عوض نمي کرد.
در دوران جواني که به ورزش کشتي مي رفت براي انجام مسابقات به اتفاق هم به سالن رفتيم. مسابقات فينال بود. در ميان جمعيت به تماشا نشسته بودم که چند نفر از رقيبان با هم مبارزه مي کردند. نوبت عباس رسيد چند بار نام او را براي مبارزه خواندند اما او حاضر نشد، تا اين که دست رقيبان او را به عنوان برنده مسابقه بالا بردند.
نگران شدم. به خود مي گفتم: يعني عباس کجا رفته، در جستجوي او بودم، نگاهم به او افتاد که از درب سالن وارد مي شد. جلو رفتم و گفتم:
کجا بودي! اسمت را خواندند، نبودي!
گفت: وقت نماز بود، نماز از هر کاري مهم تر است. رفته بودم نماز جماعت!
باور کنيد که در چنين موقعيتي تنها آرزوي قهرمانان، حضور در ميدان مبارزه است و براي آن لحظه شماري مي کنند. اما آن وقت ديدم عباس با نفس مطمئنه اي که داشت دل از همه چيز بريد و به نماز اول وقت روي آورد.

محمد مهدي کريمي :
عمليات والفجر چهار بود. پس از يک شبانه روز پياده روي در کوههاي صعب العبور به منطقه عمليات رسيديم. سردار شهيد محمد بنيادي چشم انتظار بچه ها روي ارتفاعات ايستاده بود. با آمدن نيروها درگيري با دشمن شروع شد و اين درگيري ساعت ها ادامه داشت دشمن براي باز پس گيري ارتفاعات منطقه دست به پاتک سنگيني زده بود. عده اي از بچه ها مجروح شده بودند که آنان را به پشت جبهه منتقل کرديم. از فرط خستگي در کنار پيکر پاک شهدا به خواب رفتم. صبح روز بعد به اتفاق يکي از بچه ها خود را به ارتفاعات فتح شده رساندم در آنجا عباس حاجي زاده را ديدم که با بدني مجروح و بي رمق، از شدت خونريزي و خستگي، روي زمين افتاده بود. يکي از دو بي سيم چي او شهيد و ديگري مجروح شده بود که هر دو را به عقب منتقل کرده بودند. عباس يکه و تنها بي سيم را برداشته بود و نيروها را به جلو هدايت مي کرد. هرچه اصرار کرديم تا او را به پشت جبهه منتقل کنيم، فايده اي نداشت او مقاومت کرد و همانجا ماند. مي گفت: تا از دفع پاتک خاطر جمع نشوم و تا کسي جايگزين من نشود، همين جا مي مانم. از سنگرهاي اطراف سنگري ساختيم تا او از شر تيرهاي مستقيم در امان بماند. نزديک ظهر نيروهاي تازه نفس که به منطقه رسيدند عباس را به هر وسيله ممکن به پشت جبهه منتقل کرديم.

عزت الله عاشوري :
در اوايل تشکيل سپاه قم که با شهيد بزرگوار عباس حاجي زاده آشنا شدم، صفات اخلاقي بارزي را در ايشان ديدم که زبانزد بچه ها بود، او در تقوا و پرهيزکاري، حجت و حياء سرآمد همه بود. عباس نه تنها با همرزمان و بچه هاي سپاه برخوردي منطقي و سازنده داشت، بلکه با افراد خاطي و مجرم چنين رفتار و منشي را از خود نشان مي داد. در پاسگاه سپاه با برخورد سازنده خود متهمين را شرمنده مي کرد. شهيد حاجي زاده از افراد خاطي به عنوان بيماران روحي ياد مي آورد، در کنار متهمين مي نشست و با پند و ارز آنان را از عمل خود پشيمان مي نمود و راه فلاح و رستگاري را به آنان يادآور مي شد.

سيد عباس طباطبايي زاده:
وقتي عباس به خواستگاري دخترم آمد، او را جواني متدين، با ايمان، با کمال و با معرفت ديدم. پس از چند نوبت رفت و آمد و انجام مقدمات کار به توافق رسيديم و صيغ? عقد اجرا و مجلس خوبي را برگزار کرديم.
چندي بعد در کمال سادگي منزلي را اجازه کرد و مدتي را با ايمان کامل، پاکدامني و درستي زندگي کرد. با پيروزي انقلاب کار و کسب را کنار گذاشت و به عضويت سپاه درآمد به او گفتم:
شما درآمد خوبي داشتيد، بهتر بود همان شغل خود را ادامه مي داديد...
فرمود: کمي فکر کنيد. امام قيام کرده اند هيچ شغل و درآمدي براي من بهتر از فعاليت در راه امام نيست.
با شنيدن اين سخنان که نشاني از عشق و اعتقاد راسخ او به انقلاب و امام بود ديگر سخني نگفتم. تنها براي او آرزوي موفقيت و سلامتي کردم.

محمود شاکري خوش لهجه :
يکي از روزها در ميان اجناس اهدايي مردم که به جبهه ارسال شده بود مقداري حنا پيدا کرديم. آن را بين نيروها تقسيم نموديم و عده اي از بچه ها مشغول حنا بستن شدند. يکي از آنان که نگاهش به عباس افتاد گفت: آقاي حاجي زاده شما خضاب نمي کنيد. حنا نمي بنديد؟
عباس با آن طمانينه اي که داشت گفت:
بايد فکر اساسي کرد اين حنا بعد از مدتي رنگش پاک مي شود. بايد مثل حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه حنايي ببنديم که رنگش پاک نشود!
مانده بودم توي فکر که منظور عباس چيست؟ تا اين که چند روزي بعد او را در جزيره مجنون با پيکري خونين ديدم. محاسنش غرق خون بود. همان وقت سخنش را تکرار کردم. بايد حنايي ببنديم که رنگش پاک نشود!!!!

محمد حسن جعفري :
بعد از عمليات محرم براي بازديد و سرکشي عازم جبهه شده بودم در خط مقدم نگاهم به سردار شهيد عباس حاجي زاده افتاد، به خاطر اظهار ارادت و ادب به او از دور صدا زدم خدا قوت، خسته نباشيد. عباس به سمت بسيجيان اشاره کرد و گفت:
به اينها خسته نباشيد بگوييد. من کاري نکردم هرکاري کردند اين بسيجيان کردند.


سيد عباس طباطبايي زاده:
اتکا به خدا، حفظ اسلام و ياري امام (ره) از شعاير زندگي شهيد عباس حاجي زاده بود. در آن سال اول که زندگي مشترکي را تشکيل داده بود، دايم در جبهه حضور مي يافت و با بدني مجروح به شهر برمي گشت، مي گفتم: عباس آقا شما جوان هستيد، همسر شما هم جوان است کمي مواظب خودتان باشيد. فرمود: همسر من خدا و پدري مثل شما دارد. مي دانيد حفظ اسلام و امام از همه چيز مهمتر است، بنده تا پيروزي کامل انقلاب در کنار امام خواهم ماند.

مادر شهيد :
وقتي به نافله شب مي ايستادم فرزندم عباس که در سنين کودکي به سر مي برد، در نيمه هاي شب بيدار مي شد، وضو مي گرفت و با صفاي کودکانه اش به نماز شب مي ايستاد و با خدا راز و نياز مي کرد.
بعضي شب ها که گاهي خواب مي ماند، وقتي براي نماز صبح بيدار مي شد مي گفت:
مادر چرا مرا بيدار نکردي؟
مي گفتم: تو خواب بودي، بيدار نشدي.
مي گفت: هروقت خواب بودم به صورتم آب بريز و مرا بيدار کن.

سيد محمد علي شاه محمد قاسمي:
از همان روزهاي اول آشنايي با سردار شهيد عباس حاجي زاده او را مقيد به نماز اول وقت ديدم. در سپاه قم، ماموريتهاي محوله را به بهترين شکل ممکن انجام مي داد. او در بدو ورود به سپاه، شرط کرده بود که هنگام نماز کارها را رها خواهم کرد و به نماز خواهم ايستاد. عباس نماز اول وقت را بر هر فعاليت و ماموريتي ترجيح مي داد، در جبهه بسيار ديده بودم بچه ها مشغول کاري شده اند، مثلاً چادري را نصب مي کنند، اما او وقت نماز حاضر مي شد و از آنان مي خواست کار را نيمه تمام بگذارند و در نماز جماعت شرکت کنند.

سردار ابوالفضل شکارچي :
شهيد عباس حاجي زاده از اولين نيروهاي کارآمد سپاه قم بود که از بدو ورود به سپاه خدمات بسيار شايسته اي را از خود به يادگار گذاشت. او انساني عارف و متقي بود، در جبهه بر اثر لياقت و شايستگي که از خود نشان داد به سمت فرماندهي گردان انتخاب شد و در همان جزاير مجنون پس از عمليات خيبر به درجه رفيع شهادت نايل آمد.

حاج علي خورشيدي:
از سالهاي قبل از انقلاب با شهيد بزرگوار عباس حاجي زاده از طريق برگزاري جلسات مذهبي آشنا شدم. در همان ابتدا، او را انساني متواضع و مودب ديدم.
در جلسات شب هاي چهارشنبه و جمعه افتخار خدمتگزاري را داشت. او هميشه يادآوري مي کرد که خودمان را بايد جزو خدمتگزاران خانه آقا امام زمان «عج» قرار دهيم. در جلسات خصوصي که دور هم مي نشستيم تاکيد مي کرد بايد مواظب باشيم خداي نکرده خود را به تهمت و غيبت آلوده نکنيم. به ما ربطي ندارد پشت سر کسي حرف بزنيم! عباس قبل از انقلاب ارتباط تنگاتنگي با مسجد و جلسات مذهبي داشت، آن روز هم که به خيل پاسداران پيوست، هم چنان حضور فعال خود را در جلسات مذهبي حفظ کرد او مي گفت: ما هرچه داريم از برکت ائمه اطهار (ع) است.
بايد هدف امام حسين (ع) را دنبال کنيم و در اين راه از هيچ کوششي دريغ نکنيم. او با همين انگيزه لباس سبز پاسداري را به خون سرخ خود زينت داد و به شيهدان کربلا پيوست.

رضا يوسفعلي:
در آن چند سال که بنده از نزديک با شهيد عباس حاجي زاده برخورد داشتيم، هيچ گاه نديدم از اموال بيت المال استفاده شخصي کند. او به هيچ وجه به خود اجازه نمي داد در اموالي که متعلق به عموم مردم است دخل و تصرفي کند.
گاهي پس از ساعتها اضافه کاري که به منزل بازمي گشت، بچه ها وسيله اي را آماده مي کردند يا در بين راه توقف مي کردند تا او را به مقصد برسانند، اما هرگز نمي پذيرفت و سوار ماشين سپاه نمي شد. عباس مي گفت: ما فقط حق داريم براي ماموريت از اين وسايل استفاده کنيم. بسيار مي ديدم که به دوستان و آشنايان توصيه مي کرد تا از اموال بيت المال به نحو صحيح استفاده کنند.

حجت الاسلام اقباليان:
پرده اي از حجت و حيا وجود پاک شهيد عباس حاجي زاده را در برگرفته بود. به خاطر تقوايي که داشت در چهره ملکوتيش انوار الهي جلوه مي کرد. او در عمل، معلمي دلسوز براي همه بود. در عين حالي که کم حرف و ساکت بود، اما براي آشنايي با مسايل و معارف اسلامي از هيچ تلاشي و کوششي دريغ نداشت. روزي براي او شبهه اي ايجاد شده بود که آيا در فلان جلسه حضور پيدا کنم و مرتکب غيب شوم تا امر فرماندهي را امتثال کرده باشم يا اصلاً در آن جلسه حضور پيدا نکنم، آمده بود و جواب مساله را از من مي پرسيد که چه وظيفه اي دارم؟
اين موضوع واقعاً نشاني از تعهد و تقواي او بود.

محمد مهدي کريمي:
شهيد عباس حاجي زاده، تاکيد زيادي بر تقويت روحيه معنوي و مذهبي بچه ها مي کرد. او دوست داشت در کنار آموزش هاي رزمي و کسب آمادگي جسمي به مسايل معنوي بچه ها توجه ويژه اي شود و همه در دانشگاه جبهه به خودسازي روي آورند و جهاد اکبر را بر جهاد اصغر مقدم دارند.
در منطقه سرپل ذهاب، نيمه هاي شب که به نگهباني اطراف چادرهاي گردان مشغول بودم، در کنار سوسوي نور فانوسي، او را مي ديدم که با راز و نياز به درگاه ربوبي استعاثه مي کند و با آه و سوز به نماز ايستاده است. واقعاً شهيد حاجي زاده را از رفتار و کردارش مي بايست شناخت و با شخصيت او در ميدان عمل آشنا شد.

مادر شهيد :
وقتي عباس با بدني مجروح و زخم ديده از جبهه بازمي گشت، انگار دلش را پاي خاکريزها گذاشته و اصلاً قرار ماندن در شهر را ندارد.
يک بار که مجروح شده بود و در منزل استراحت مي کرد به اتفاق، برنامه تلويزيون را تماشا مي کرديم که تصاويري از عمليات پخش مي شد. عباس با ديدن صحنه هايي از عمليات شروع به گريه کرد و همه را تحت تاثير خود قرار داد و گفت:
مي ترسم جنگ تمام شود و من نتوانم دوباره راهي جبهه شوم. وي را دلداري دادم، گفتم: انشاءالله خوب مي شوي و به جبهه برمي گردي. او واقعاً عاشق جبهه و جهاد بود و هربار که به شهر مي آمد بچه ها را تشويق به حضور در جبهه مي کرد و عده اي با او همراه مي شدند.

محسن فرقاني:
يکي از شب هاي قبل از عمليات والفجر چهار در کنار نور فانوسي با چند تن از بچه ها حلقه زده بوديم. هرکسي خاطره اي تعريف مي کرد. نوبت به عباس حاجي زاده رسيد. با اصرار بچه ها خاطره اي را تعريف کرد و از ما خواست تا او زنده است اين خاطره را جايي نقل نکنيم: شب عمليات بدر آماده بوديم تا رمز عمليات صادر شود به چهره بچه ها که نگاه مي کرديم، مي ديديم که بعضي ها فقط امشب ميهمان هستند و با ذکر دعا و نيايش در انتظار شهادت به سر مي برند.
رمز عمليات صادر شد. مسافت زيادي را طي کرديم با انفجار گلوله و خمپاره اي زمين گير شديم همان وقت يکي از بچه هاي اطلاعات عمليات لشکر که به عنوان راهنما که به عنوان راهنما همراه ما آمده بود، با بدني پاره پاره به فيض شهادت رسيد.
ما به راه خود ادامه داديم، قدري که پيش رفتيم احساس کرديم بيراهه آمده ايم و در منطقه گم شده ايم. هوا تاريک بود. به هر طرف که مي خواستيم برويم امکان داشت به چنگ دشمن بيفتيم. از بي سيم چي خواستيم تماس بگيرد تا موضوع را به بچه هاي محور اطلاع دهد. چند لحظه بعد بي سيم چي اعلام کرد:
اين بي سيم از کار افتاده است. با شنيدن اين خبر تمام اميدها به ياس و نااميدي مبدل شد. شروع کرديم به دعا و توسل ساعتي بعد با فرياد و اشاره يکي از بچه ها که مي گفت: بي سيم چي مي گويد: بايد از اين طرف برويد، بارق? اميدي در دل وجان همه دميد. به راه خود ادامه داديم هيچ توجهي نداشتيم اين شخص که بود و کجا رفت. دقايقي بعد سرو کل? نيروهاي خودي پيدا شد. با خوشحالي به آنان ملحق شديم. در همين وقت به فکرمان رسيد که مگر بي سيم خراب نشده بود. پس چگونه تماس برقرار شد؟
بي سيم چي را صدا زدم و گفتم: مگر بي سيم شما خراب نبود؟!
گفت: بله!
گفتم: پس چه طور شد که گفتيد از اين طرف برويم؟!
بي سيم چي که سرش را پايين انداخته بود، گفت:
من که اصلاً حرفي نزدم !!!
از هر کسي پرسيدم که شما چيزي گفتي، اظهار بي اطلاعي مي کرد. تا اين که متوجه شديم بله...
در اينجا بود که شهيد حاجي زاده پرده اي از اشک چشمانش را گرفت و بغض گلو ديگر مجال سخن را به او نداد.

علي حاجي زاده :
در مرحله دوم عمليات محرم برادرم عباس حاجي زاده و فرد ديگري که بعد منافق از کار درآمد، وسط نيروهاي خودي و دشمن به محاصره افتادند.
پشت خاکريز که هر دو مقاومت مي کردند، برادرم به خاطر دفاع از آرمانهاي انقلاب و آن شخص منافق براي ضرورت و اسارت! وقتي او پيشنهاد اسارت به برادرم داد. عباس دست به قبضه اسلحه برد و او را تهديد به مرگ کرد. ساعتي با هم کلنجار رفتند، عباس مي خواست فرصتي پيش آيد و او را دستش بسته تحويل نيروهاي خودي دهد. به همين خاطر با او مدارا کرد. تا اين که دشمن دست به پاتک زد و عباس خود را در کانالي مخفي کرد و تعداد زيادي از نيروهاي دشمن را به هلاکت رساند. شخص منافق هم که زبانش بند آمده بود و قدرت تکلم را از دست داده بود وحشت زده تسليم دشمن شد. عباس وضعيت طاقت فرسايي را در ميان نيروهاي دشمن داشت، شب هنگام، وقتي تاريکي همه جا را فرا گرفت، عده اي از بچه ها با انجام يک عمليات نفوذي، موفق شدند عباس را از چنگ دشمن آزاد کنند.
چند شب بعد وقتي به اتفاق جمعي از بچه ها پاي خاکريز نشسته بوديم خبر دادند راديو عراق با يکي از منافقين مصاحبه اي را ترتيب داده است. پيچ راديو را باز کرديم، ديديم، همان شخص منافق است و شهيد عباس حاجي زاده را پاسداري خون آشام معرفي کرد که بسيجي ها را به زور اسلحه تهديد مي کند و آنها را به خط مقدم مي فرستد!!

رضا عرب خراساني:
در عمليات محرم، شهيد خجسته و حاجي زاده را دو يار، دو مونس و دو همراه مي ديدم که با ايماني کامل پا به جبهه گذاشته بودند.
در آن عمليات وقتي برادر عزيز عباس حاجي زاده مجروح شد، برادر خجسته که فرماندهي بچه ها را به عهده داشت، از او خواست به عقب برگردد، اما عباس نپذيرفت و گفت: من همين جا مي مانم.
در مرحله دوم عمليات برادر عزيزمان خجسته به فيض شهادت رسيد و مسئوليت گردان به عهده شهيد عباس حاجي زاده گذاشته شد. او با ايثار و از خودگذشتگي با بدني مجروح که داشت بچه ها را در مرحله سوم عمليات هدايت کرد.
به ياد دارم چون عباس يک دستش از کار افتاده بود کوله پشتي اش را پر از نارنجک کرد و از فاصله نزديک دشمن را با نارنجک هدف قرار مي داد. 



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان قم ,
برچسب ها : حاجي زاده , عباس ,
بازدید : 289
[ 1392/05/09 ] [ 1392/05/09 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 258 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,712,950 نفر
بازدید این ماه : 4,593 نفر
بازدید ماه قبل : 7,133 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 5 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک