فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

در سحرگاه يکي از روزهاي تيرماه سال 1342 در خانواده اي اصيل و روحاني ديده به جهان گشود.
از کودکي هوش و ذکاوت خوبي داشت و با همين استعداد در آغوش گرم پدر و مادري متفي و متدين تربيت يافت. هنوز بيش از پنج بهار زندگي را پشت سر نگذاشته بود که روح بلند خود را به نماز و قرآن پيوند داد. ديده بصير و چشم کجنکاوش، او را در پس بافتني ها و فهميدني ها کشيد. شور و علاقه معنوي و اسلامي ضمير پاکش را در برگرفت. در شش سالگي قدم به مدرسه نهاد و درس را تا کلاس دوم راهنمايي ادامه داد، اما او که با کلام خدا انس گرفته بود و آيات الهي را تلاوت مي کرد، از حضور در فضاي طاغوتي حاکم بر محيط مدرسه شاني خالي کرد و به کار و تلاش روي آورد و مدتي بعد استادي ماهر و زبردست در صنعت نجاري شد. با اين وجود از محضر پدر روحاني خود بهره مي برد و در راه کسب کمال و معارف اسلامي هيچ فرصتي را از دست نمي داد.
جواني بود پرشور و با ايمان که ايمانش را در صحنه هاي عمل به اثبات رساند.
با شروع نهضت مقدس و انقلاب اسلامي وارد صحن? مبارزات مردمي شد و با آگاهي کامل در حرکت هاي ضد طاغوتي حضور فعال از خود نشان داد. او در شط خروشان انقلاب همگام با مردم تا رسيدن به ساحل پيروزي از پاي ننشست و با محو حکومت طاغوت به پاسداري از دستاوردهاي انقلاب پرداخت.
آن گاه که نامردمان روزگار، شيپور جنگ را به صدا در آوردند و طبل تجاوز را کوبيدند قصد جبهه کرد ولي کمي سن و سال، سد راهي براي حضور او در صحنه هاي نبرد شد. با اين وجود با عزم و اراده اي مصمم راه چاره مي جست و به پيشنهاد يکي از دوستان راهي شيراز شد و از آنجا به صف غوغا گران معرکه، مردان روزگار پيوست و در گروه جنگ هاي نامنظم حضور يافت. ماههاي متوالي دوشادوش شهيد گران قدر دکتر مصطفي چمران در شکست محاصره بستان حماسه آفريد. با شهادت دکتر چمران بر بالين او حاضر شد و شهيد چمران را به پشت جبهه منتقل کرد.
شهيد سيد محمد ميرقيصري، حضور در جبهه را براي خود توفيقي بزرگ مي داند و در دفتر خاطرات خود مي نويسد:
«تقريباً هيجده ساله بودم که خداوند توفيقي داد و در درون من دگرگوني عجيبي رخ داد و توانستم خويش را از بندِ بندگي و رذالت دنيوي نجات داده و رو به سوي دانشگاه مهدي زهرا (عج) آورم. اولين باري که به جبهه رفتم به جمع نيروهاي ستاد جنگ هاي نامنظم شهيد چمران ملحق شدم. حدود شش ماهي در ستاد بودم که توانستم بهترين استفاده ها را ببرم.»
وي پس از بازگشت از جبهه به جمع نيک انديشان سپاه پاسداران انقلاب اسلامي پيوست و با احساس وظيفه اي مضاعف دوباره به جبهه رفت و تکليف دفاع از انقلاب و ميهن اسلامي را به بهترين صورت ممکن انجام داد.
در دوران پاسداري چندين نوبت دواطلب عزيمت به ميدان هاي نبرد شد. در عمليات والفجر چهار مجروح و مدتي را در بيمارستان بستري شد. پس از بهبودي باز هم به جبهه برگشت تا روح و جانش را در محيط معنويت بار کربلاي جنوب، بيشتر زلال سازد.
لياقت و شايستگي رزمي و رشد عملي وي موجب شد مدتي به عنوان مربي پادگان 19 دي و سپس لشکر 17 علي بن ابي طالب (ع) به عهده او گذاشته شود و او نيز با برنامه ريزي، آموزش، توان رزمي نيروهاي لشکر را دو چندان مي نمود.
چندي بعد، قبل از عمليات بدر پيشنهاد فرماندهي گردان حضرت رسول (ص) به او داده شد. اما نپذيرفت. وقتي که اين مسئوليت به او تکليف شد، سراپا تسليم گرديد. سردار حاج غلامرضا جعفري که در آن ايام فرماندهي لشکر را عهده دار بودند، مي گفت: با توجه به شناخت کاملي که نسبت به ايشان داشتيم او را از لحاظ معنوي و عبادي و بُعد رزمي و نظامي شايسته مي ديديم لذا به همين خاطر مسئوليت فرمانده گردان حضرت محمد رسول الله (ص) را به ايشان پيشنهاد نموديم و مصمم شديم که اين کار را به عهده او بگذاريم. اما او از پذيرفتن اين مسئوليت خطير امتناع ورزيد و گفت: بهتر است که من تک تيراندازي بيشتر نباشم اما به ايشان گفتم: اين تکليف است و بايد حتماً بپذيريد. وقتي احساس تکليف نمود، پذيرفت و فرماندهي و هدايت گردان را به عهده گرفت.
عشق به شهادت وجود پاکش را سرمست خود کرده بود، او بارها سخن از شهادت خود به ميان آورده بود. آنان که با او از نزديک آشنا بودند، چشمان گشاده انتظارش را ديده بودند که تاب و تحمل ماندن از کف داده بود و در سوگ همرزمان خود بي تابي مي نمود.
«سيد» رسالت عظيم ياران سفر کرده را بر دوش خود حس مي کرد و گام هاي خسته اش، بر سکوي آرامشِ نگاهِ مهربانِ مردانِ خداپرست مي ديد که به او وعده همجواري با آنان مي دادند. با همين باور در دل شب بيدار مي شدند، وضو مي گرفت و به نافله مي ايستاد تا هرچه آنچه ديده بود تحقق يابد.
او در دفترچه خاطرات خود مي نويسد: براي مراسم چهلم شهيد زين الدين به قم آمدم. چند شب بعد، ايشان را در خواب ديدم، وارد جايي شد که درب خيلي بزرگي داشت. شهيد زين الدين داخل شد و رو به من کرد و گفت: خودت را آماده کن، بزودي به ما ملحق مي شوي. بعد درب بسته شد و من از خواب پريدم...
در جاي ديگر مي نويسد: وقتي شهيد بنيادي را به پشت جبهه منتقل مي کرديم. خيلي گريه کردم. دعا کردم من هم شهيد شوم...
همچنين در يکي از يادداشت هايش خطاب به پدر و مادر يادآور مي شود: پدر و مادر عزيزم!
بدانيد که من امانت خدا در نزد شما هستم و شما با رضايت خود اين امانت را به خدا پس مي دهيد. ناگفته نماند که فرزندان وسيله آزمايش شما هستند و چه خوب، چون که شما در اين آزمايش قبول شديد. عزيزان من فکر نکنيد که اگر محمد به جبهه نمي رفت، کشته نمي شد. خير زيرا خدا مي فرمايد: اينما تکونوا يدرککم الموت. وقتي رمز عمليات بدر صادر شد، نيروهاي گردان او، جزو اولين نيروهايي بودند که خط دشمن را در هم شکستند و پيروزيهاي چشمگيري به دست آوردند. پس از عمليات، دشمن براي جبران شکست خود، پي در پي دست به پاتک هاي سنگين مي زد. او مجروحين را به پشت جبهه منتقل کرد. اما وقتي ديد هواپيماهاي دشمن، منطقه را زير آتش بمبهاي خود قرار داده اند، با کلمه طيبه لاحول و لاقوه الا بالله العلي العظيم از سنگر بيرون آمد. به طرف ضدهوايي رفت. در ميان راه از ناحيه سر وصورت مورد اصابت ترکش قرار گرفت. شهادتين را بر زبان جاري کرد و در آخر سه بار زمزمه يا حسين (ع) سرداد و با نام مقدس مولاي خود با همه کربلاييان و عاشوراييان بيعت کرد و به آرزوي خود که همانا شهادت بود نايل آمد.
منبع:ستارگان خاکي،نوشته ي ،محمد خامه يار،نشرلشگر17علي ابن ابي طالب(ع)،قم-1375





وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
با سلام به پيشگاه مقدس امام زمان (عج) سلام و درود و دعا بر امام امت، امامي که ما بايد با تلاش و جهاد و ايثار و شهادتمان رهبري و امامت جهانيشان را عينيت بخشيم و جهاني انقلابي و اسلامي بسازيم و ارزش هاي پست استکبار را نابود سازيم. انشاءالله .
ابتدا از خداي بزرگ طلب مغفرت و عفو گناهان کوچک و بزرگي که در طول عمر آشکار و پنهان کرده ام مي نمايم و از او مي خواهم که مرا تا مورد آمرزش خود قرار نداده از اين دنيا نبرد.
به پدر و مادرم که رنج تربيت من پيرشان کرده است، دعاي خير مي کنم و اميدوارم همان طور که خداوند در احترام و نيکويي که به ايشان امر فرموده، خودش جزاي خير بدهد و مسلم مي دانم شهادت من شما را بي تاب نخواهد کرد و نمي کند.
اي پدر و مادر عزيز و گرانقدر از شما حلاليت مي طلبم و تمنا دارم که خطاهاي مرا ببخشيد و پوزش مرا قبول کنيد و نزد خودم و خداي خودم شرمنده زحمات هر دوي آنها هستم. خدا مرا نمي بخشد و مورد رحمت او قرار نمي گيرم اگر شما مرا عفو نکنيد.
پدر و مادر عزيزم! بدانيد که من امانت خدا در نزد شما هستم و شما به وسيله رضايت خود اين امانت را به خدا پس مي دهيد. ناگفته نماند که فرزندان وسيله آزمايش شما هستند و چه خوب چون که شما در اين آزمايش قبول شديد، عزيزان من، فکر نکنيد که اگر محمد به جبهه نمي رفت کشته نمي شد، خير زيرا خدا مي فرمايد: اينماتکونوا بدرککم الموت. هرکجا باشيد مرگ شما را فرا مي گيرد. اين را بدانيد که اگر من الان از ميان شما رفتم زياد طول نمي کشد که دوباره همديگر را خواهيم ديد، بنابراين زياد خود را ناراحت نکنيد که انشاءالله در بهشت، پيامبر (ص) و ائمه (ع) را با سربلندي و افتخار ملاقات خواهيم کرد. انشاءالله.
اي امت حزب الله، برادران و خواهران! سعي کنيد مسلمان واقعي باشيد و در خط اسلام راستين و فقاهتي و در خط امام يعني خط اسلام باشيد که فلاح و رستگاري شما در اين مسير است: مومنين رستگارند. قدافلح المومنون و اگر مي گوييم خط امام منظور همان خط اسلام است چون ولايت فقيه استمرار حرکت انبياست و اطاعت از ولايت فقيه اطاعت کنيد که اطاعت از خداست و سرپيچي کردن از دستورات ولايت فقيه اطاعتي ناآگاهانه و کورکورانه نيست، بلکه اطاعتي آگاهانه و عالمانه است و چنان که تاکنون ديده ام اگر ملتي شکست خورده است، عامل مهم آن نداشتن رهبري و امامت بوده است.
برادر و خواهر! به پاي آزادي و استقلال و جمهوري اسلامي بايد خون ريخت و آن هم چه خون هاي پاک و چه انسان هاي پاک باخته اي محو جمال الله.
به کليه برادران و خواهران وصيت مي کنم نگذاريد خون شهيدان پايمال شود، حسين زمانتان، خميني را تنها نگذاريد زيرا او سفير حضرت مهدي عج مي باشد. مي گوييد اي کاش ما در زمان امامان و پيامبران بوديم و در رکاب آنان مي جنگيديم، حالا آن زمان فرا رسيده، حالا موقع لبيک گفتن است. اين حق است و آن باطل. هر که دارد هوس کربلا بسم الله.
اي برادران و خواهران! جبهه ها را تقويت کنيد و پشتيبان ولايت فقيه و روحانيت پيرو خط امام باشيد و مخصوصاً منافقان داخلي را مجال فعاليت ندهيد.
نماز و روزه را ترک نکنيد. نماز را به جماعت بخوانيد. در مناجات و دعاها شرکت کنيد. مستحبات را انجام دهيد. خمس و زکات را فراموش نکنيد و قرآن بسيار بخوانيد. نماز جمعه را فراموش نکنيد. غيبت کسي را نکنيد و دروغ نگوييد. از خداوند بخواهيد انشاءالله ايماني قوي، علم و عمل و تقوا و ترک معصيت نصيبتان کند انشاءالله. درس هاي اسلامي را مطالعه کنيد و فرزندانتان را با اسلام آشنا کنيد، البته من کوچکتر از آن هستم که براي شما پيامي بگويم و بنويسم و ليکن امر به معروف واجب است.
مادران و پدران! مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگيري کنيد که فرداي قيامت در محضر خدا نمي توانيد جواب حضرت زينب (س) را بدهيد، حضرت زينب (س) تحمل هفتادوتن شهيد را نمود و با سخنان خود کاخ يزيد را به لرزه درآورد.
اي پدران و مادران! بدانيد ما مثل مردم بي وفاي کوفه نيستيم که در کوفه حضرت مسلم را تنها گذاشتند و در کربلا امام حسين (ع) را، ما به پيام حسين زمان و دلسوز اسلام و قرآن، خميني کبير لبيک گفته و به ياري دين خدا مي رويم. حرکت من براي خدا و براي اسلام و به خاطر حفظ اسلام است.
اي عزيزان و اي همرزمان! در قرآن دو خط بيشتر نداريم خط حق و خط باطل. پس شما اي مومنين در خط حق باشيد و در خط حزب الله فعاليت کنيد و در غير اين صورت مانند کف روي آب نابود خواهيد شد.
انقلاب خونين مان سنگر به سنگر، کفر جهاني را عقب نشانده و اين بار با رحمت خدايي جنگ مقدمه اي شده است براي تشکيل اتحاد جماهير اسلامي انشاءالله و بدانيد که اين موضوع ايثار و خون مي خواهد و پيامش نصرت الهي است. چرا که پيروزي اسلام در اثر رنج و سعي و تلاش و زجر و ناراحتي و خون دادن است. ما هم مي جنگيم و تن به هيچ گونه سازش نمي دهيم و با شعار هميشگي مان يا فتح يا شهادت و بر سياست نه شرقي و نه غربي سرسختانه پافشاري مي کنيم چون معتقد به خداييم.
برادران و خوهران! هيچ گونه اندوه و حزني به دل راه ندهيد. اکنون زمان آزمايش و امتحان است و شما برتريد اگر مومن باشيد و از رهبر بياموزيد که چون کوه استوار در مقابل دشمن است و چون کاه در مقابل خداوند. ما هم در مقابل مصايب بايد مثل کوه باشيم چون مسئوليتي را که کوه نپذيرفت که در راه مکتبمان که اسلام عزيز مي باشد خدمت کنيم. انشاءالله. سيد محمد مير قيصري




خاطرات
حجت الاسلام سيد محمود مير قيصري:
با اين که سالهاي متمادي در حوزه علميه قم به درس و بحث مشغول و پاي درس اخلاق بزرگان حوزه مشغول شده ام. اما برادر عزيزم شهيد سيد محمد مير قيصري را الگو و اسوه خود در زندگي مي ديدم. او از کودکي در عالم ملکوت سير مي کرد و هيچ دل به اين دنياي دني نه بست. گاه ضرورت حضور در جبهه را با من مطرح مي کرد. اما من درس را بهانه مي کردم و در پيچ و خم کوچه هاي زندگي ماندن را تکرار مي نمودم. اکنون او در آسمان شهادت بال گشوده و در ميدان نبرد، درس ايثار و جانبازي به ما آموخته است.

سردار غلامرضا جعفري:
شهيد بزرگوار سيد محمد ميرقيصري در خانواده اي زندگي مي کرد که واقعاً آنان به تربيت و پرورش فرزندان خود اهميت زيادي مي دادند. پدر گرانقدر ايشان روحاني محترمي است که از اوان کودکي قرآن و معارف اسلامي را به اين شهيد عزيز آموخته بود. سيد ظاهري بسيار آرام و متين داشت. وقتي با اين شهيد عزيز آشنا شديم در حد آشکاري تربيت و پرورش صحيح را در وجودش احساس کرديم. انساني بود که هرکس به چهره خداييش نگاه مي کرد لذت مي برد. او در رفتار و کردار براي همه الگو و اسوه بود، با اين که مدتي را در کنار هم بوديم اما هيچ حرکت و رفتار غير متعارفي از او نديدم. هميشه از معاشرت و برخورد با او لذت مي بردم و عشق و علاقه به او را در چهره ديگر بچه ها مي ديدم. سيد اهل تقوا و معرفت بود و سراسر وجودش تسليم محض در مقابل خدا و احکام الهي بود.

شهيد سيد محمد مير قيصري با ظاهري آرام و متين، نفوذ زيادي در دل رزمندگان و نيروهاي تحت امرش ايجاد کرده بود. بچه ها با شور و علاقه وصف ناپذيري هر ماموريتي را هرچند سخت و دشوار بود با دل و جان مي پذيرفتند. در زماني که او مسئوليت آموزش نظامي لشکر را به عهده داشت علاوه بر ايجاد جو معنوي و پر کردن اوقات فراغت بچه ها، در بالا بردن سطح آگاهي و اطلاعات علمي و نظامي تلاش وافري کرد. او نحوه استفاده صحيح از سلاح، تاکتيک، تکنيک را به بچه ها آموزش داد تا در هنگام عمليات ميزان تلفات نيروهاي خودي کاهش يابد.

به خاطر شجاعت و شهامتي که شهيد بزرگوار سيد محمد مير قيصري داشت او را در عمليات بسيار مهم و سرنوشت ساز بدر به فرماندهي يکي از گردان هاي خط شکن انتخاب کرديم در انتخاب و موقعيت گردان او همه بچه ها اتفاق نظر داشتند. او قبل از عمليات با برنامه ريزي خوبي سطح آموزش بچه ها را بالا برد و آمادگي نيروها را براي عمليات اعلام کرد. در هنگام عمليات چنان شهامتي از خود نشان داد که واقعاً هيچ فرمانده ديگري نمي توانست چنين موفقيتي را از خود نشان دهد. به ياد دارم او پيشاپيش نيروها حرکت مي کرد. در زير آتش شديد پاتک هاي سنگين دشمن، زماني که احساس کرد در کنار امر فرماندهي بايد به آن تن دهد مساله انتقال مجروحين و شهدا بود. او مجروحين و شهدا را به دوش مي گرفت و به پشت جبهه منتقل مي کرد تا اين بچه ها روحيه بگيرند و خداي ناکرده کسي در مناطق عملياتي جا نماند.

حسين عروجي:
وقتي در عمليات بدر سيد احمد مير قيصري به درجه رفيع شهادت نايل آمد، مانده بوديم چگونه خبر شهادت او را به برادرش سيد محمد بدهيم. تا يکي از بچه ها اين خبر را به اطلاع ايشان رساند. سيد با شنيدن اين خبر شکر خدا را به جا آورد و گفت: الحمدلله ما هم جزو خانواده شهدا قرار گرفتيم. حالا بگو ببينم، نوبت من کي مي رسد؟!
بعد از چند روز مسئولين لشکر به او گفتند: شما چند روزي به مرخصي برويد و در مراسم تشييع جنازه برادرتان حاضر شويد. اما او نپذيرفت. تا اين که چند روز بعد در کنار سردار اسماعيل صادقي مسئول ستاد لشگر با انفجار خمپاره اي به آرزوي خود که همانا شهادت بود رسيد.

سيد رضا شمس:
وقتي گردان حضرت رسول (ص) سازماندهي شد، هم? بروبچه هاي لشکر علي بن ابي طالب (ع) چشم به اين گردان دوختند. نيروهاي اين گردان زبده ترين نيروهاي لشکر به شمار مي رفتند که از گردانهاي ديگر گلچين شده بودند، يعني زبده ترين نيروهاي بسيجي استان هاي مرکزي، سمنان، زنجان و قم در اين گردان جمع شده بودند. مُسلم بود فرماندهي چنين گرداني تنها از دست شخصي مثل سيد محمد مير قيصري ساخته بود و بس.
او پس از برگزاري سخت ترين آموزش هاي رزمي و بالا بردن روحيه معنوي بچه ها، آمادگي نيروهايش را براي انجام هر ماموريتي اعلام کرد. فرمانده لشکر ـ سردار جعفري ـ با اعتمادي که به ايشان داشت ماموريت آنان را برنامه ريزي کرد و شروع عمليات بدر را به عهده نيروهاي اين گردان گذاشت. با فرماندهي عالي شهيد ميرقيصري، خط دشمن توسط نيروهاي گردان شکسته شد و نيروهاي او به مواضع دشمن رخنه کردند.
وقتي اين خبر به فرماندهي لشکر رسيد، ايشان تعجب کردند و از مسئولين خواستند تا منطقه را دقيقاً چک کنند تا نيروهاي ما اشتباه عمل نکرده باشند. اما شهيد مير قيصري اطمينان خاطر داد که نيروهاي گردانش آن مسافت يازده، دوازده کيلومتري را با قايق هاي کوچک در پيش چشمان کور شده دشمن پيش رفته اند و با کمترين تلفات خط دشمن را در هم کوبيده اند. آن وقت بود که فرمانده لشکر به ايشان تبريک گفت و براي پيروزي نهايي بچه ها دست دعا برداشت.

حجت الاسلام اقباليان:
شهيد سيد محمد ميرقيصري، در احترام به پدر و مادر اصرار خاصي داشت، هميشه نام آنان را با عظمت مي برد و به نيکي با آنان رفتار مي کرد. او در مقابل آن دو سراپا تواضع بود. روزي به من گفت: من زنده پدر و مادر هستم. يعني دعاي آنان در حق من مستجاب است و هرچه دارم از وجود آن دو عزيز است.
او دعاي پدر ومادر را در باره خود همانند دعاي پيامبر در حق امت، مستجاب مي دانست.

سردار احمد فتوحي:
بعد از عمليات بدر باخبر شديم سيد احمد ميرقيصري به شهادت رسيد. بچه ها به ما پيشنهاد کردند که برادرشان سيد محمد را راضي کنيم تا مرخصي بگيرد و براي تسلاي دل پدر و مادر در مراسم تشيع و تدفين پيکر پاک او شرکت کند.
بنابراين با توجه به اين که ايشان ماموريت خود را به بهترين وجه انجام داده و تقريباً عمليات تمام شده بود از او خواستم که چند روزي به مرخصي بروند. اما او نپذيرفت و گفت: برادرم وظيفه خود را انجام داده است و من هم بايد به وظيفه خود عمل کنم.
با اين که داغ برادر در چهره اش موج مي زد با قاطعيت، جواب اصرار ما را داد که بايد بمانم. او ايستادگي کرد و سرانجام خود به سرمنزل مقصود رسيد.

مادر شهيد:
وقتي خبر شهادت فرزندانم را شنيدم، گفتم: اين افتخاري است که نصيبم شده است و هيچ احساس ناراحتي نکردم. خدا مي داند زندگي آن دو عزيز واقعاً زندگي معنوي بود. فرزندم سيد محمد اهل تهجد، نماز شب و زيارت عاشورا بود و هيچ گاه اين دو فريضه از او ترک نمي شد. با قرآن مانوس بود و در آيات الهي تدبر مي کرد. او هميشه در عزاي عاشوراييان سينه اي پرسوز داشت.

حسين عروجي:
آن روز که فرماندهي محترم لشکر 17 علي بن ابي طالب (ع) مسئوليت گردان حضرت رسول (ص) را به شهيد بزرگوار سيد محمد مير قيصري سپرد، سيد زير بار مسئوليت نرفت، بي اغراق مي گويم، شايد او نزديک پنجاه مرتبه به فرماندهي لشکر فرمود: آقا من لياقت اين مسئوليت خطير را ندارم، مرا از اين کار معاف داريد. از صميم دل اصرار مي کرد، اما به خاطر شايستگي و مديريتي که سيد در طول دوران دفاع مقدس از خود نشان داده بود او را در اين مسئوليت گماشتند. شهيد مير قيصري به بهترين وجه ممکن در عمليات بدر گردان را هدايت کرد.

پدر شهيد:
فرزند شهيدم سيد محمد ميرقيصري در نزد بنده بسيار عظمت داشت. چنان ملکه تقوا و پرهيزکاري در وجود او سايه افکنده بود که هميشه به حال خوش او غبطه مي خوردم، گرچه همه شهداي ما در اين گوي از يکديگر سبقت مي جستند ولي در آن دو، سه سالي که بنده به جبهه مي رفتم او را در حد بالايي از پرهيزکاري مي ديدم، به نماز شب که مي ايستاد نيروهاي گردانش چنان تحت تاثير تجهد و شب زنده داري او قرار مي گرفتند که آنان هم در نيمه هاي شب به نماز مي ايستادند و با او هم نوا مي شدند.

سيدرضا شمس:
شهيد سيد محمد ميرقيصري آن چنان در راه تهذيب نفس گام برداشت و به مرحله والايي رسيده بود که به جرات مي توان گفت او در تمام مدت عمر پربارش هيچ مرتکب غيبت و گناه نشد و در راه انجام فرايض کوتاهي نکرد. هميشه با وضو و در همه حال مشغول ذکر خدا بود.

سيدمحسن مير قيصري:
در آن ايامي که برادرم به جبهه مي رفت، هيچ از برنامه کار و مسئوليت او خبري نداشتيم، چه آن زمان که در واحد آموزش نظامي لشکر مسئوليت داشت، چه زماني که فرماندهي گردان را عهده دار بود. چنان متواضع بود که وقتي به شهر مي آمد به چشم پاسدار عادي به او نگاه مي کرديم. ولي آن روز که حجله شهادتش را کنار درب حياط خانه آراستند، ديديم بر روي پلاکاردي او را فرمانده گردان معرفي کرده اند. پدرم با ديدن اين نوشته ناراحت شد، که مبادا بعد از شهادت او غلو شده باشد، به همين خاطر اعتراض کرد، اما بچه هاي سپاه به او گفتند: فرزند شما در جبهه فرمانده گردان خط شکن حضرت رسول (ص) بود.

علي اصغر مالکي نژاد:
وقتي گردان حضرت رسول (ص) سازماندهي شد، بچه هاي لشکر اين گردان را به عنوان گردان يک بار مصرف شناختند. معلوم بود، بچه هاي گردان عمليات مشکلي را پيش رو دارند چرا که زبده ترين نيروهاي لشکر در اين گردان بودند و آموزش هاي سنگيني را مي ديدند. به جرات مي توان گفت: فرماندهي خوب شهيد سيد محمد ميرقيصري بود که بچه ها را براي عمليات آماده مي کرد. سيد در فرماندهي اش بسيار خوش برخورد بود. اما چنان جدي به نظر مي رسيد که هيچ کس به خود اجازه نمي داد از فرمانش سرباز زند و تمرد کند.

پدر شهيد:
آخرين باري که فرزند عزيزم سيد محمد ميرقيصري با من خداحافظي مي کرد به ايشان گفتم: آقا جان شما پنج سال تمام در جبهه بوديد، حالا دوست دارم چند صباحي اينجا بمانيد و کمک حال من باشيد. فرمود: من براي انجام وظيفه به جبهه مي روم. امروز روز دفاع از اسلام است و به فرموده امام بايد جبهه برويم و از اسلام دفاع کنيم. گفتم: اگر مساله دفاع مطرح است من اولي تر هستم، شما بمانيد و من عازم جبهه مي شوم.
فرمود: من وظيفه اي دارم و شما هم وظيفه خود را مي دانيد.
بالاخره مرا قانع کرد، خداحافظي کرد و رفت. چنان غافل شدم که هنگام رفتن دعاي بدرقه او را فراموش کردم و چند روز بعد خبر شهادتش را شنيدم.
وقتي به زيارت پيکر پاک او نايل شدم ديدم او مانند گل آرام خوابيده است. خدا را شکر کردم و گفتم خوشا به سعادت تو، پسرم.

محمد سنگتراشان:
مسئوليت تدارکات گردان حضرت رسول (ص) را به عهده گرفته و افتخار خدمتگزاري بچه ها را پيدا کرده بودم. در نزديکي خرمشهر مستقر بوديم و بچه ها آموزش قايقراني مي ديدند شب که مي شد گاهي اوقات از چادر بيرون مي آمدم و به بچه ها سرکشي مي کردم. شبي همين طور که از کنار چادرها مي گذشتم، نگاهم به چادر فرسوده و کهنه فرماندهي گردان افتاد. در آن هواي سرد که مي گفتند در آن سال بي سابقه بود، قسمتي از چادر باز مانده بود، شهيد سيد محمد ميرقيصري پتويي را به خود پيچيده بود و از شدت سرما مي لرزيد... داخل چادر رفتم، پس از سلام و عليک گفتم: سيد، شما را نبايد با اين وضعيت ببينم، اجازه بدهيد چادري را براي شما برپا کنيم، گفت: اگر چيزي در اختيار داريد به بچه ها بدهيد. در محوطه مقر گشتي زدم، برگشتم و گفتم: سيد در هر چادري با وجودي که سالم است دو، سه تا چراغ وجود دارد حالا اجازه بدهيد چادري را براي شما آماده کنيم. ولي ايشان امتناع کردند وگفتند بگذاريد براي روز مبادا!


محمد حسن جعفري:
شهيد سيد محمد ميرقيصري نه تنها لايق فرماندهي بود بلکه با مديريت خود فرماندهي را زينت داد. قبل از عمليات بدر، جمعي از فرماندهان به گردان ما آمدند. بار اول بود که شهيد سيدمحمد ميرقيصري را مي ديدم اما اسمش برايم آشنا بود. از شجاعتش شنيده بودم. روحيه اي داشت که انگار بار اول است به جبهه اعزام مي شود. اهل تکبر، غرور و فخر فروشي نبود. به او نگاه کردم، دلم مي خواست بيشتر نگاهش کنم. از نورانيت چهره، خلق و خوي زيبا و پسنديده اش لذت بردم. ولي افسوس آشنايي با او ديري نپاييد و در همان عمليات او را با شهيدان ديدم.

حجت الاسلام اقباليان:
در روزهاي آخر صفاي معنوي شهيد سيد محمد ميرقيصري در چهره اش بيشتر هويدا بود. روزي از سر شوخي گفتم: سيد خيلي نوراني شدي، نکند خبري باشد!
گفت: بله اگر خدا بخواهد داريم آماده مي شويم! ولي مسجد ولي عصر عج يادتان نرود. دلم مي خواهد شما در مجلس من حاضر باشيد و منبر برويد. چند روز بعد وقتي او در آسمان شهادت بال و پر گشود، وصيت او را عملي کردم.

مادر شهيد:
آنچه را در عالم رويا در باره شهادت فرزندانم ديده بودم، برايم يقيني شده بود که سيد احمد و سيد محمد چند روزي بيشتر ميهمان ما نخواهد بود. تنها از خدا مي خواستم در شهادت آن دو عزيز صبري دهد تا صبور باشم. خوابهايي که ديدم به تحقق پيوست و خبر شهادت عزيزانم را يکي پس از ديگري شنيدم. مراسم تشييع جنازه آن دو با هم برگزار شد، پس از تشييع وقتي به خانه برگشتم احساس کردم از مراسم عروسي برمي گردم. ولي ديدم مادربزرگشان به سر و صورت مي زند و بي تابي مي کند. با صبر و استقامتي که خدا به من داده بود گفتم: چرا اين طور مي کنيد، مگر روز عاشورا امام حسين (ع) از خون وضو نگرفت و بهترين جوانانش را در راه خدا نداد، فرزندان من که از حضرت علي اکبر بالاتر نيستند، امروز، روز دامادي فرزندان من است. با اين حال وقتي مادر بزرگشان به عکس بچه ها نگاه کرد از حال رفت. غش کرد و روي زمين افتاد!

سيد محسن مير قيصري:
وقتي برادرم سيد محمد ميرقيصري به مرخصي مي آمد، تمام وقت در خدمت پدر و مادرم بود. او اهل اين نبود که بگويد، حالا آمده ام چند روزي خستگي از تن بيرون کنم و استراحت کنم. يادم مي آيد چند وقتي مشغول بنايي بوديم. وقتي او از راه رسيد سرکار حاضر شد و از پدرم خواست که دست به کاري نزند و کار را به او واگذار کنند. و او هنري که داشت به کار گرفت. در کار نجاري استاد بود. دکورهاي زيبايي ساخت و بر روي يکي از آنها نقش بيت المقدس را حک کرد. اين امر نشان مي داد که در کوچکترين چيزي که ما به آن اهميت نمي داديم او علاقه و عقيده خود را ابراز مي کرد، آن هم در عمل.

حجت الاسلام اقباليان:
شنيده بودم شهيد سيد محمد ميرقيصري در نشانه گيري و تيراندازي تبحر داشت، مي گفتند: او سکه را در هوا نشانه مي رود.
بچه ها نقل مي کردند: روزي سيد پيشاني يکي از نيروهاي دشمن را که شخص بسيار خبيثي بود، نشانه گرفت و دفتر زندگي ننگين او را براي هميشه بست. بچه ها با شنيدن اين خبر خوشحال شدند و سيد را روي دست بلند کردند. روزي به او گفتم: شما چه کار مي کنيد که اين قدر در تيراندازي مهارت داريد؟ گفت: من دو آيه از قرآن را مي خوانم. آيه اي را وقتي به جبهه مي روم مي خوانم و آي? ديگر را هم هنگام تيراندازي آن وقت که شروع به شليک مي کنم، تيرهايم به هدف اصابت مي کند و هيچ به خطا نمي رود.

حسين شکارچي:
مسئوليت تعاون لشکر را به عهده داشتم. شب قبل از عمليات بدر، شهيد بزرگوار سيد محمد ميرقيصري به من فرمود: فلاني، اگر برادرم را به معراج شهدا آوردند خوب تحويلش بگيرند. شايد من در آن وقت نباشم ولي شما به بچه هاي ديگر هم سفارش کنيد. نشاني هاي برادرش را داد: او بسيجي است. سن وسال زياي هم ندارد. با يک شال سبز به گردن و پيشاني بندي به پيشاني!
توصيه او را جدي نگرفتم و آن را حمل بر شوخي کردم. با خنده گفتم: انشاءالله او به سلامت مي ماند و با پيروزي بعد از عمليات به خانه بازمي گردد.
اما سيد با جديت و قاطعيت، مجدداً گفت: شوخي نمي کنم. با ترديد گفتم: چشم. امتثال امر مي کنم.
چند روزي گذشت. با شنيدن خبر شهادت سيد احمد ميرقيصري يکه خوردم اما در ميان شهدايي که به معراج شهدا مي آوردند، چنين نامي را نديدم، بيشتر در معراج حضور مي يافتم، گويي به من القا شده بود تا مساله را به طور جدي پي گيري کنم. هرچه تلاش کردم به نتيجه اي نرسيدم. احتمال مي دادم پيکر او را به معراج شهداي لشکرهاي ديگر فرستاده باشند، ولي چون او در محور لشکر خودمان به شهادت رسيده بود، بيشتر در همان محور در جستجوي پيکر او بوديم، اما خبري نشد. نااميد شدم. اما مي دانستم خبر شهادت سيد قطعي است. تا اين که بعدازظهر روزي در آبراههاي شرق دجله با قايق به طرف جزيره مجنون مي رفتيم. در بين راه، نگاهم به يکي از دوستان افتاد، تازه از قم آمده بود. وسط آب توقفي کرديم. پس از سلام و احوالپرسي همين طور که ايستاده بوديم و مشغول صحبت شديم، نگاهمان به قايق غرق شده اي افتاد که گوشه اي از موتور آن در آب ديده مي شد. تعجب کرديم، همان وقت کار تفحص را آغاز نموديم، يکي از بچه ها ـ مهدي صبوري ـ که بعدها به شهادت رسيد، لباسش را از تن بيرون آورد و داخل آب رفت تا اطلاعات لازم را به دست آورد. آتش دشمن کار را براي شناسايي مشکل مي کرد. به هر ترتيب اطلاعات دقيقي از وجود پيکر شهدايي را بدست َآورديم. روز بعد براي خارج کردن پيکر آن عزيزان، شهيد سيد احمد ميرقيصري را با همان شال سبز و نشاني که برادر بزرگوارش سيد محمد داده بود پيدا کرديم! 



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان قم ,
برچسب ها : مير قيصري , سيد محمد ,
بازدید : 281
[ 1392/05/09 ] [ 1392/05/09 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 575 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,713,267 نفر
بازدید این ماه : 4,910 نفر
بازدید ماه قبل : 7,450 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک