فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

سال 1340 ه ش در خانواده اي اصيل و ريشه دار و مؤمن به دنيا آمد. ازدوران کودکي, تحت تربيت پدر و مادر خود, قرار گرفت. در هفت سالگي, در مدرسه اي که پدرش مؤسس و مدير آن بود, ثبت نام کرد.
پس از پشت سر گذاردن دوران دبستان, به جمع حوزويان پيوست و تحصيل علوم ديني را از مدرسة حقّاني آغاز کرد. هوش سرشار و استعداد فوق العاده اش از او طلبه اي موفق ساخته بود. وي با سريع گذراندن دوره مقدمات و سطح, خود را به درس خارج رسانيد و توانست از محضر اساتيد بزرگي همچون حضرت آيت الله صانعي, استفاده کند.
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به منظور مقابله با توطئه هاي ضد انقلاب, به کردستان, ترکمن صحرا و خرمشهر رفت و با توطئه هاي خائنانة حزب خلق مسلمان وليبرال ها شديداً به مبارزه پرداخت.
ايشان از اوايل جنگ تحميلي, به جبهه ها شتافت و با سنگر نشينان وادي ايثار در آميخت. اوبا تبيين مسايل اسلامي و تحليل موضوعات و مسايل سياسي در جبهه, بر شناخت رزمندگان اسلام مي افزود. پس از مدتي فعاليت و تلاش و نشان دادن لياقت و شايستگي, مسئوليت عقيدتي, سياسي لشگر 17علي ابن ابي طالب(ع)به ايشان پيشنهاد شداما موافقت نکرد. پس از اصرار زياد مسئوولين, تفأل به قرآن زد که اين آيه آمد: «و افعلوا الخير لعلکم تفلحون» (حج/77) بدين ترتيب بود که مسئووليت, خدمات قابل توجهي را به رزمندگان اسلام ارايه داد و در اين سنگر نيز از نبرد مسلحانه با دشمن کينه توز, غافل نبود.
سرانجام در تاريخ 10/2/1365 وي در حالي که براي ديدار با رزمندگان اسلام, به خط مقدم نبرد مي رفت, در جزيره مجنون به شهادت رسيد و از خاک تا افلاک پر کشيد و روزگار تلخ فراقش به روزگار شيرين وصال تبديل شد. قبل از او برادرش سيّد مهدي نيز در راه دفاع از آرمانهاي مقدس انقلاب اسلامي جاويد الاثر شده بود.
توجه به مسايل معنوي و تربيت روح و تقويت دل, از کارهاي اساسي و مورد توجه ايشان بود. او سعي مي کرد تا با زندگي ساده و به دور از تجمل گرايي, پرهيز از لباس هاي متنوع, کم نمودن خواب و خوراک و دل نبستن به امور دنيوي, خويشتن را مهذّب و نوراني کند. در جبهه, به يک جفت پوتين کهنه و يک دست لباس ساده قناعت مي کرد. او تمام وجودش غرق در معنويّت خدا بود و لحظه هايش با ذکر و مراقبه سر مي شد. اگر چه تن خاکيش, به ظاهر تخته بند عالم امکان بود, اما روح افلاکي اش يک لحظه از محضر حضرت دوست غايب نبود:
هرگز وجود حاضر و غايب شنيده اي؟
من در ميان جمع و دلم جاي ديگر است!
آري! او اهل مراقبه و پاسدار مرز لحظه هايش بود، و پيوسته از نردبان تکامل بالا رفتن، و «بندة حقيقي شدن» دغدغة زندگي اش. لحظه به لحظه براي آسماني تر شدن تلاش مي کرد و از ميلها و آرزوهاي زميني مي ترسيد. او در يکي از دست نوشته هايش آورده است:
«وحشت از نفس و خواسته هاي او، دلبستگي به دنيا و لذّات و زر و زيور آن، پيوسته مرا به خود مشغول کرده است. چه بايد کرد؟»
حضرت آيت الله صانعي در پيام تسليتي که به مناسبت شهادت ايشان صادر فرمودند، بر همين مدّعا انگشت نهاده اند:
«من شهيد بزرگوار «سيّد محسن روحاني» را از دوران اشتغال به تحصيل و خواندن سطح و سطح عالي و در س خارج مي شناختم و او را واجد کمالات انساني و فاقد هواهاي نفساني مي ديدم».
نکتة مهم در زندگي ايشان، پرهيز شديد از گناه بود، هنگامي که در جبهه به سر مي برد از اخذ شهريه امتناع مي ورزيد. و يا در همان ايّام نوجواني که به منظور آشنايي با خطوط فکري منحرف، بعضي کتب گروهکها را مي خريد، از صرف شهريه در اين راه خودداري مي کرد.
مرحوم حجت الاسلام سيد حسين سعيدي دربارة تقوا و طهارت روحي اين شهيد مي گويد:
«آنقدر خودساخته بود که براي حفظ دينش حاضر بود چون اصحاب کهف سنگر به سنگر و بيابان به بيابان و شهر به شهر برود تا مبتلا به يک کلام ناپسند و گناه نشود!»
با آنکه طلبه بسيار موفقي بود و مي توانست با ادامه تحصيل، به مدارج عالي علمي دست يابد اما، با کمترين احساس نياز، ترک يار و ديار مي کرد و به سوي جبهه ها مي شتافت. او خود بارها مي گقت: «از اينکه در جبهه هستم دينم محفوظ تر است».
با آکه مسئووليّت ايشان بر بخش عقيدتي سياسي لشگر بود، امّا پيوسته در خطوط مقدم حضور مي يافت و با لباس مقدس روحانيت به رزمندگان روحيه و دلگرمي مي بخشيد، و بدين سان در اکثر عمليات ، حضور فعال داشت. در عمليات والفجر 8 ، در زير آتش شديد دشمن، با چالاکي تمام، شن در کيسه ها مي ريخت تا بچّه ها سنگر بسازند. و در خطوط پدافندي همانند يک بسيجي ساده، در پاسگاه ها پست مي داد.
وقتي با بسيجيان به مرخصي مي آمد، زودتر از آنها به جبهه بازمي گشت. او بچه ها را به طرف ميدان رزم سوق مي داد و پيوسته کلام حضرت امام را به آنها گوشزد مي کرد که: «جنگ مسأله حياتي است و هيچ بهانه اي نمي تواند مانع حضور شما در جنگ شود.»
در عمليّات والفجر 8 حدود چهل و پنج روز پس از گذشت عمليّات در منطقه بود، با آنکه گردانهاي خط شکن پس از ده يا پانزده روز به عقبه باز مي گشتند، اما ايشان با حضور خود به بچه ها آرامش مي بخشيد.
شهيد حسين کرماني در اين باره مي گفت:
«خدا شاهد است من خودم شخصاً، هر موقع ايشان را در خطّ مقدّم مي ديدم برايم روحيه بود؛ انگار که تازه وارد خط شده ام. چون مي ديدم اين فرد با اينکه برادرش مفقود شده و خودش مسئووليّت مستقيمي در جنگ ندارد ولي همين که با لباس مقدّس روحانيت مي آمد توي خط، خودش براي ما روحيه بود».

در عمليّات بدر سيّد محسن خود را آماده مي کرد تا همراه رزمندگان، در خط مقدّم نبرد حضور پيدا کند، اما با مخالفت فرماندة لشگر مواجه مي شود. او خود درباره آن لحظه حساس مي نويسد: «نزديک سوار شدن به قايق ها بوديم که برادر جعفري- فرمانده لشگر- را ديدم».
براي خداحافظي به طرفش رفتم. او وقتي مرا ديد، به فرمانده گردان، شهيد عزيز مصطفي کلهري گفت: «او را با خود نبريد!» من به شدّت متأثر شدم. آرزوي عجيبي داشتم که شب عمليّات در کنار رزمندگان اسلام باشم. به هر حال جلو گريه خود را گرفتم و با حاج احمد فتوحي به طرف مقّر فرماندهي لشگر بازگشتيم». او با اين عمل نيز به وظيفه خود که اطاعت از فرماندهي بود عمل کرد.
سير و سلوک معنوي داشت و انسان دائم الذّکري بود، امّا معنويّات او نيز، آميخته با مسايل سياسي بود. قبل از انقلاب، با توجه به سن کمي که داشت، با همکاري دوستانش، اعلاميه ها و نوارهاي مهم و حساس ضد حکومت شاه را نقل و انتقال مي داد. او با مطالعات دقيق و عميق روزنامه ها و مجلات و کتب معتبر و ارايه نقد و نظر پيرامون مسايل روز، نشان مي داد که به رشد سياسي بالايي دست يافته است.
حجت الاسلام و المسلمين سيد احمد خاتمي پيرامون اين ويژگي ايشان مي فرمايند: «از همان روز اول که من با او آشنا شدم، سخن از امام و انقلاب و جنايات رژيم خائن پهلوي بود. و يادم نمي رود اين صحنه که سن ايشان قانوني نبود فلذا دوستاني که مي خواستند اعلاميه پخش کنند اعلاميه ها را به او مي دادند ...»
نکته قابل توجه ديگر در زندگي سياسي اين سيد بزرگوار، اين است که هر چند به خوبي جريانات سياسي روز را تحليل مي کرد، اما چنان متعهد و متشرع بود که هرگز زبانش به غيبت و تهمت آلوده نشد . حفظ حيثيت و آبروي اشخاص را در نظر داشت.
بر سينة لحظه هايش، مدال تواضع مي درخشيد. از جلسات قم گرفته تا جلسه هاي لشگر، با بچّه ها صميمي بود و هرگز رابطه استاد و شاگردي نتوانست ديوار امتيازي بين او و بسيجيان ايجاد کند. او همچنان که مدّاح خويش نبود، دوست نداشت ديگران نيز او را تحسين و تمجيد کنند. وي با همة فضل و کمالش، با کمال ادب پاي سخنراني يک طلبه مبتدي مي نشست و از سخنانش سود مي برد، و به خط مقدم که مي رفت، با يک يک بچه ها، سلام و احوالپرسي مي کرد.
او انسان، نقدپذيري بود؛ اگر در کارش، به خلاف و خطايي دچار مي شد هرگز در صدد توجيه خطا يش بر نمي آمد، بلکه با جان و دل به اشتباهش اقرار مي نمود. در زندگي، به حقيقت و درستي گرايش داشت و اين خصيصه، از دوران دبستان نيز با وي همراه بود.
همانگونه که پدر بزرگوارش فرمود: «محسن از بچّگي سالم و درستکار بود ... من از ايشان خلافي در محيط مدرسه نديدم».
از ويژگيهاي ديگر ايشان عشق به اهل بيت (ع) و احترام زياد نسبت به معصومين عليهم السّلام بود که در رفتار و گفتارش کاملاً مشهود بود. او همچنين بر ديدار از اقوام توجه به خصوصي داشت. هر گاه که از جبهه برمي گشت، از کمترين فرصت براي ديدار نزديکان و بستگان سودمي جست.
در راه دين خستگي ناپذير بود، و در انجام تکليف، سر از پا نمي شناخت. و سرانجام هم در همين راه دفتر سبز اعمالش به امضاي سرخ شهادت، مزين شد.
منبع: علمداران سرفراز(جلد1)نوشته ي تقي متقي و...،نشر ستاد يادواره سرداران شهيدلشگر17علي ابن ابي طالب(ع)



خاطرات
حجّت الاسلام والمسلمين سيد احمد خاتمي:
شهيد بزرگوار حجّت الاسلام «سيّد محسن روحاني» رضاي الهي را در بي نشاني مي جست. با اينکه از سطح سواد بالايي برخوردار بود و خارج حوزه را مي گذراند و در جبهه مي توانست به عنوان يک روحاني تمام عيار اداي وظيفه نمايد، در عمليّات والفجر 8 جزو خدمة يک توپ 106 شده بود!
در اين عمليّات، وقتي ايشان را هنگام کار روي توپ ديدم، رفتم جلو و ضمن سلام و عليک و حال و احوال، پرسيدم:
- آقا محسن! شما معلوم هست کجاييد؟
- همين جا.
- من به خيالم که توي گردان مسئووليتي دارد، گفتم:
- خوب، چه کار مي کنيد؟
- من روي اين توپ کار مي کنم!
با تعجب پرسيدم:
- يعني توي گردان مسئووليتي نداريد؟
- راستش نه، من همين جوري راحت ترم!
با اين که وي حتي در سطح فرماندهي مي توانست انجام وظيفه کند، اما به راحتي قيد هر چه اسم و عنوان را زده و مثل يک نيروي سادة بسيجي وارد عمليّات شده بود!
سادگي و صفايش خيلي به دلم نشست، و اخلاصي که پشت اين گمنامي عجيب قد کشيده بود!

مادر شهيد :
هر وقت که با «محسن» از مسأله ازدواج صحبت مي کردم، از تن دادن به آن طفره مي رفت. يک روز که در منزل تنها بوديم، گفتم:
- مادر! خودت بهتر مي داني که در اسلام نسبت به ازدواج خيلي سفارش شده.
- درست است مادر! ولي ازدواج براي کساني واجب است که خداي ناکرده به گناه مي افتند، نه براي ما که با جنگ ازدواج کرده ايم!
- اما آخرش چي؟
- آخرش اينکه ما اين جوري فکرمان راحت و براي رفتن به جبهه سبکبارتريم. تازه اگر هم مسأله اي براي ما اتفاق بيفتد، ديگر دو خانواده صدمه نمي خورند. از طرف ديگر خرج کمتري هم روي دوش دولت مي آيد!
ديدم نه، «مذهب عاشق، ز مذهبها جداست»، پس دم فرو بستم و او را با عشقش تنها گذاشتم.

سيد هادي روحاني:
پس از شهادت برادرم «سيّد محسن»، استاد بزرگوارش؛ حضرت آيت الله صانعي، در مراسم تشييع جنازه اش حضور يافت و در حالي که عنان اختيار از کف داده بود به شدّت مي گريست.
بعدها که يکي از برادرانم به محضر استاد شرفياب شد، ايشان با حسرتي عظيم از «آقا محسن» ياد مي کرد:
- اين اواخر، يک بار به ايشان گفتم شما زياد توي جبهه بوده اي، حالا ديگر من براي شما احساس خطر مي کنم، بهتر است بمانيد و مقداري هم به درس و بحث برسيد!
استاد، مي فرمود:
- همين که اين سخن از دهانم درآمد، وي با حالتي بسيار جدّي و با نهايت احترام گفت:
- آقا! اگر ما هم بمانيم و نرويم، خوب بعثيها تا اينجا هم خواهند آمد، و اگر آنها بيايند، خوب، ديگر از مجالس درس و بحث نيز خبري نخواهد بود.
و باز حضرت استاد در ديداري ديگر با تأثّري عميق فرموده بود:
- من حاضر بودم اين دو تا بچه هايم شهيد مي شدند، ولي «سيّد محسن» مي ماند. من به ايشان بسيار اميدوار بودم!

شهيد حسين کرماني:
شهيد حجّت الاسلام «سيّد محسن روحاني»- مسئول آموزش عقيدتي، سياسي لشگر 17- در عملياتها از روحيه اي قابل تحسين برخوردار بود. در عمليّات بيت المقدس با هم در گردان مالک اشتر بوديم. يادم نمي رود آن پاتک شديد دشمن در منطقة شلمچه. درگيري سختي آغاز شده بود. تيراندازي دوطرف لحظه اي قطع نمي شد به نحوي که ما با کمبود خشابهاي پر مواجه بوديم.
اين شهيد والامقام، در حالي که لباس بسيجي به تن داشت و رزمندگان با مشاهدة عمّامة سياهش، لحظه به لحظه بر مقاومت جانانة خويش مي افزودند، خشابهاي خالي رزمندگان را با چابکي تمام پر کرده و مي داد دستشان و مي گفت:
- برادران! مقاومت کنيد، خدا با شماست!
در عمليات «والفجر 8» نيز با آنکه گردانهاي خط شکن، پس از ده، پانزده روز، به عقبه بازگشته بودند، اما ايشان 45 روزتمام مدام در خط مقدم حضور داشت و ضمن سرکشي به تک تک سنگرها و صحبت با بچه ها، به آنها روحيه مي داد.
وي با اينکه برادرش مفقود بود و خود نيز مسئووليت، مستقيمي در رابطه با عمليّات نداشت، اما هيچ گاه رزمندگان را تنها نمي گذارد. خدا شاهد است که من هر وقت او را در اين خطوط مي ديدم، تمام خستگي عمليات و پاتکها از تنم خارج مي شد. «سيد» واقعاً روحاني باصفايي بود.

شهيد حاج ابراهيم جنابان :
حجّت الاسلام «سيّد محسن روحاني» درست يک هفته قبل از شهادتش مي گفت:
- خيلي دلم براي امام رضا (ع) تنگ شده، چند سالي هست که توفيق زيارت حضرت را نداشته ام. من هم که منتظر چنين فرصتي بودم، گفتم:
- آقا محسن! ان شاءالله با هم مي رويم!
خلاصه کارها را راست و ريس کرديم و يکي دو تاي ديگر از دوستان هم اعلام آمادگي کردند. در ساعت مقرّر؛ همه سر قرار حاضر شدند و به عشق زيارت راهي شديم. به حرم که رسيديم، نماز جماعت تمام شده بود. گفتم:
- آقا محسن! حالا ديگر نوبت شماست. برويد جلو که يک نماز باحال بخوانيم.
ايشان با اکراه پذيرفت.
پس از اتمام نماز، با ملاطفتي خاص رو کرد به ما:
- دوستان! قدر اين دوستي و صميميت را بدانيد. احترام يکديگر را نگهداريد. ببينيد چه بچه هاي مخلصي در ميان ما بودند و حالا نيستند. پس بياييد قبل از آنکه افسوس از دست دادنشان را بخوريم درست درکشان کنيم!
و چه زود سخنش دربارة خودش به تحقق پيوست. و حال ما مانده ايم و حسرت از دست دادن آن بزرگ که در آيينة کوچک ادراک ما در نگنجيد!

سردار احمد فتوحي:
به منظور انجام عمليات «عاشوراي 2» در منطقه عمومي چنگوله به سر مي برديم؛ در اوج گرماي تابستان که تحمل آن درجة حرارت واقعاً طاقت فرسا بود.
شهيد حجت الاسلام، «سيّد محسن روحاني»، پا به پاي رزمندگان، در اين منطقه به کار و تلاش مشغول بود. حال و هوايي غريب، و دلي به لطافت برگ گل و صفاي شبنم داشت. بسيار صميمي و خاکي به نظر مي رسيد و دريايي از معنويت در پس آن چهرة نوراني موج مي زد مهرباني اش را از هيچ کس دريغ نمي کرد، و اخلاص عجيبي بر اعمالش سايه انداخته بود.
يادم هست که گاه با عطوفت تمام در ميان صفهاي جماعت مي گشت و با دستمال، عرق از پيشاني رزمندگان بر مي گرفت و تبرک را، بر سر و صورت مي ماليد.
و سرانجام نيز مانند جده اش فاطمه زهرا (س) از ناحية پهلو مورد اصابت ترکش خمپاره دشمن بعثي قرار گرفت و به ديدار اولياي کرامش بار يافت!

مادر شهيدان،سيّد مهدي و سيّد محسن روحاني:
به خدا قسم از اينکه بخواهم دربارة فرزندانم سخني بگويم خجالت مي کشم. بچّه ها از کودکي با افکار مذهبي بزرگ شدند. من از بچّگي به اينها سفارش حضور در مسجد و نشست و برخاست با علما را مي کردم. آنها حتّي يک لقمة مشکوک نخوردند. من وقت شير دادن به اينها را بهترين هنگام استجابت دعا دانسته و هيشه برايشان از خدا عاقبت به خيري و سعادت را مسألت مي کردم.
«سيّد محسن» با سادگي و قناعت خو کرده بود. هنگام جنگ، يک پايش اينجا بود و يک پايش در جبهه. و در طول جنگ، آرام و قرار نداشت. هر گاه که فرصتي دست مي داد و از جبهه به شهر باز مي گشت، لباسهايش را خودش مي شست و مي گفت:
- مادر! راضي نيستم در اين باره به شما زحمتي بدهم.
آخرين باري که از جبهه آمد، به زيارت امام رضا (ع) رفت. او در آنجا با اصرار از امام هشتم شهادت در راه خدا را طلب کرده بود!
هميشه به من مي گفت:
- مادر! دعا کن که گمنام بمانيم. چقدر جوانان خوب و مخلص به شهادت رسيدند. لطف خداست که مردم ما را خوب مي دانند، وگرنه ما کجا و خوبي کجا!

بارها از زبان «سيّد محسن» شنيدم که مي گفت:
- نمي دانم چه نقصي در من است که لياقت شهادت را ندارم!
پس از شهادت «محسن»، يکي از دوستانش تعريف مي کرد:
- شبي او را در عالم رؤيا، غرق در نور و سرور ديدم، گفتم: آقا محسن! خيلي نوراني شده اي.
در جواب گفت:
- نمي داني اينجا چه قدر به آدم سخت مي گيرند. من همين ديشب از حساب خلاص شده ام!

يکي از دوستانش مي گفت:در محفلي، مرحوم حجّت الاسلام سيّد حسين سعيدي- فرزن شهيد «آيت الله سعيدي»- از شهيد حجّت الاسلام «سيّد محسن روحاني» بسيار تعريف کرده بود.
چند روز قبل از شهادت آقا محسن، به ايشان گفتم:
- آقاي سعيدي خيلي از شما تعريف مي کند.
فرمود:
- ايشان اشتباه مي کند. وي هنوز نمي داند که من چه موجودي هستم!

«آقا محسن»، به بسيجيها ارادت و علاقة قلبي خاصّي داشت. با اينکه روحاني و مسئووليّت آموزش عقيدتي- سياسي لشگر 17 به عهدة او بود. ولي سعي مي کرد از هرگونه تشخّص و امتيازي که وي را از بسيجيان جدا مي کرد، چشم پوشي کند.معمولاً يک دست لباس سادة بسيجي به تن مي کرد و کم مي شد که از لباس مقدّس روحانيّت استفاده کند.
يک روز به ايشان گفتم:
- آقا محسن! دليلش چيست که شما لباس نمي پوشيد؟
- با خنده گفت:
- مي بينيد که پوشيده ام!- منظورش لباس بسيجي بود-
بعد وقتي که ديد من دست بردار نيستم، ادامه داد:
- راستش، لباس روحانيّت، لباس پيغمبر اکرم (ص) است و من خودم را شايستة اين لباس مقدّس نمي دانم. هر وقت اين جرأت و شايستگي را در خودم ديدم، به چشم!

در مدرسة فيضيه حجره داشت. با اينکه سالها در درس خارج حضور پيدا مي کرد و در راه کسب علم و معرفت، سر از پا نمي شناخت. اما هر بار که حضورش را در جبهه ضروري تر مي ديد، به سنگرنشينان وادي عزّت و شرف مي پيوست و درس و تحصيل را رها مي کرد.
بارها اين گسستن و پيوستن را به تجربه نشست.
يک روز ديدم آمده است سر وقت کتابها و اسباب و اثاثية مختصرش، گفتم:
- آقاي روحاني! چرا اسباب و اثاثيه ات را مي بري؟!
لبخندي زد و گفت:
حجره، شرعاً متعلق به کساني است که دل به درس و کتاب داده اند، نه مال امثال ما که رفته ايم و ابجدخوان «مدرسة عشق» شديم!

آنگاه که زمان حضورش در جبهه به درازا مي کشيد، دوستانش شهرية او را گرفته و به منزلشان مي دادند.
وي هنگامي که از اين موضوع کسب اطلّاع کرد، به والدة محترمش فرمود:
- اگر دوستان، شهرية مرا آوردند شما قبول نکنيد!
و آنگاه که با اعجاب مادر رو به رو شد گفته بود:
- زيرا من فعلاً اشتغال به تحصيل ندارم، و شهريه مال طلّاب درسخوان است! نه ...

انس و الفت عجيبي با احاديث معصومين عليهم السّلام داشت. گاه ساعتها در بوستانهاي رنگارنگ کلامشان به تفرج مي پرداخت و مشام جان از نسيم حکمتشان معطر مي کرد.
در «بحارالانوار» علامة مجلسي، وقت و بي وقت تن به آب مي زد و غواص گهرهاي آبدارمي گرديد.
از تمامي علما با اکرام و نيکي ياد مي کرد؛ به خصوص از صاحب «بحار» که معتقد بود ايشان يک تنه بحري عظيم را در کوزه اي خرد گنجانيده است!
خدا را شاهد مي گيرم که در تمام طول رفاقتم با وي، کوچکترين بي حرمتي اي از ناحية ايشان نسبت به عالمي سراغ ندارم!

پدر شهيد :
بنده چون خودم صاحب امتياز و مدير يک مدرسه ملي در قم بودم، «محسن» را از کلاس اوّل دبستان در همين مدرسه ثبت نام کردم. جو مدرسه ما روي دانش آموزان، اثر تربيتي عميقي داشت. دعاي صبحگاهي مدرسه «الهي عظم البلاء ...» و يک حمد و سوره بود. بچّه ها دروغ نمي گفتند. غيبت نمي کردند و فحش نمي دادند.
«محسن»، از بچگي سالم و درستکار و بسيار فعال و باهوش بود. من از وي هرگز خلافي در محيط مدرسه نديدم. او تا کلاس پنجم ابتدايي در اين مدرسه ادامة تحصيل داد، و از آنجايي که نمي توانستم در مدارس دولتي آن زمان، آينده سالمي را برايش رقم بزنم، وي را تشويق به آموختن دروس حوزوي کردم. ايشان هم از سال 1350 رسماً به فراگيري اين دروس همت گماشت.
در دوران انقلاب، رويکردي عجيب نسبت به مطالعات سياسي پيدا کرد؛ به طوري که تمامي نشريات و رنگين نامه هاي گروهکهاي مختلف را مورد مطالعه قرار مي داد و از اين راه به درک و شناخت عميقش از جريانات فکري انحرافي مي افزود.
در تحليل مسائل سياسي بسيار قوي بود. عجيب آن که با همة اشتياقي که نسبت به مطالعة کتابها و نشريات گروهکها از خويش نشان مي داد، هرگز براي خريد آنان از سهم امام و پول شهريه استفاده نکرد. و با اين که مسائل روز و انقلاب را بخوبي درک و تحليل مي کرد، در نظريّاتش هرگز تعصب نداشت.
بسيار متواضع بود و از ريا و تظاهر به شدت پرهيز داشت. در مسألة صلة رحم حسّاسيت زيادي به خرج مي داد. هر وقت که از جبهه باز مي گشت- اگرچه براي مدّتي اندک- به تمامي فاميل سر مي زد.
در انتخاب اولين رئيس جمهور انقلاب، با شناخت عميقي که از شخصيتهاي مطرح سياسي يافته بود مي گفت:
- با اين که مي دانم «بني صدر» برنده است، ولي من به کانديداي جامعة مدرسين رأي مي دهم تا او لااقل يک رأي کمتر بياورد!

يکي همرزمان شهيد مي گفت:
در عمليّات بدر، هنگاميکه بچه ها توانستند به عمق خاک عراق نفوذ کرده و به اهداف مرود نظر دست يابند، دشمن، دست به پاتکهاي سنگيني زد. بچه ها با چنگ و دندان از مواضعشان دفاع مي کردند و شهيد حجت الاسلام «سيّد محسن روحاني» نيز پا به پاي بسيجيان در دفع اين پاتکها مي کوشيد.
هنگام ظهر، دوستان گفتند:
- حاج آقا! فعلاً که خبري نيست، خوب است نماز را به جماعت بخوانيم.
آقا محسن فرمود:
- نه، ممکن است خمپاره بزنند، خيلي خطرناک است.
خلاصه، نماز را سريع خوانديم و به استراحت پرداختيم. من و برادران غلامپور و رستمي و جعفر ربّاني نژاد با هم بوديم. ساعت يک و نيم عصر ديديم صداي شني تانک به گوش مي رسد. خوب که پشت خاکريز را برانداز کرديم، ديديم چندين تانک دشمن در فاصلة يکصد متري ما در حال مانورند. شهيد ربّاني نژاد گفت:
- بهتر است آقا مصطفي را خبر کنيم. منظور شهيد مصطفي کلهري فرماندة گردان سيدالشهداء بود.
- ايشان با بي سيم خبر حملة تانکها را به آقا مصطفي داد. ما درحال مقابله با تانکها بوديم که آقا مصطفي هم سريع خودش را رساند و شروع به شليک آر- پي- جي کرد وناگهان با اصابت تير کاليبر به ناحية سر، نقش بر زمين شد و به شهادت رسيد.
درگيري لحظه به لحظه شدّت مي گرفت: چيزي نگذشت که رستمي و سپس ربّاني نژاد نيز مورد اصابت قرار گرفتند. با شهادت آنان، شهيد غلامپور رو کرد به آقاي «روحاني»:
- حاج آقا! به احتمال قوي ما هم رفتني هستيم. شما در جريان کُد بي سيم باشيد که اگر کسي تماس گرفت بتوانيد موقعيت اينجا را گزارش کنيد.
بعد کُد را ياد ايشان داد و خودش رفت سراغ تانکها. نفرات ما اندک، و جنگ تن و تانک همچنان ادامه داشت. چيزي نگذشت که برادر غلامپور نيز به شهادت رسيد، و دشمن، لحظه به لحظه نزديک و نزديکتر مي شد. من با تانکها درگير بودم که صداي بي سيم را شنيدم ...
بعدها برادري که پشت خط بود، خودش چنين تعريف مي کرد:
- «گوشي» را که برداشتند، از موقعيت خط و احوال بچه ها پرسيدم. جواب آمد:
- الحمدلله وضعيت خوب است و بچه ها همه سالمند!
ديدم صدا بسيار ناآشناست. خيلي مشکوک شدم. گفتم:
- برادر! شما؟ گفت:
- من يکي از برادران هستم!
اين را که گفت ترديد من بيشتر شد، پرسيدم:
- اسمتان؟
- ديدم از ذکر اسمش طفره مي رود. گفتم:
پس لطفاً غلامپور و ربّاني نژاد را صدا کنيد! گفت:
- برادر! من سيد محسن روحاني هستم. و بغضي در صدايش پيچيد.
با شنيدن اين جمله فهميدم که آنان به شهادت رسيده اند، وگرنه ايشان جوابم را نمي داد!»
پس از اين واقعة تلخ، خود شهيد «روحاني» از شهيد «غلامپور» با حسرتي عظيم ياد مي کرد:
- وقتي «رستمي» به شهادت رسيد، بچه ها دوره اش کرده و گريه مي کردند. يکي به جنازه اش عطر مي زد و ديگري مي بوسيدش. شهيد غلامپور که روحية بچه ها را خورد و خراب ديده بود، سر بچه ها فرياد کشيد: الآن چه وقت اين حرفهاست؟ آنها پيش خدايشان رفتند. بياييد حملة اين کافران را دفع کنيد!



آثار باقي مانده از شهيد
- «اگر به من بگويند چه آرزويي داري؟ مي گويم: آرزو دارم خدا توفيق دهد تا بتوانم به جبهه رفته و دِين خود را به اسلام و امّت اسلامي و شهدا ادا کنم.»
«راستي، در جبهه چه مي گذرد؟ اسلام چه جذابيتي ايجاد کرده است؟ چرا فرزندان اسلام کانون گرم خانواده را عاشقانه رها کرده و به سنگرهاي کوچک جبهه مي روند؟ چرا زندگي شيرين، براي آنان تلخ است و انتظار مرگ در راه خدا را مي کشند؟ و به چه علت «شهادت» براي آنان بالاترين آرزو و مهمترين دعاي نماز شبشان، درخواست شهادت مخلصانه از خداوند است؟»

«پدران! مادران! خواهران! برادران! دوستان! آشنايان! دست از ما بشوييد؛ زيرا ديگر ما متعلق به خودمان نيستيم ... ما را به خدا هديه کنيد تا خداوند بزرگ سعادت را به شما عنايت فرمايد. دوري ما را با صبر نيکو تحمل کنيد و مرگ ما را صبورانه پذيرا باشيد تا خداوند به شما اجر صابران را عطا کند.»
«ما، در راهي قدم گذاشته ايم که به رستگاري اش ايمان داريم ... خدايا! عاقبت ما را ختم به شهادت فرما.»



آثارمنتشر شده درباره ي شهيد
زبانش، چشمه اي بود که با جوشش خود، درخت دلها را آب مي داد. و کلامش، نوري که ظلمت را از صحنه عقول مي زدود. نامش, «روحاني», و ميل و تعلّقش نيز «روحانيّات» بود.
او «بنده» بود. و عبادتش, گاه اشک قلم که بر پيشاني سفيد کاغذ جاري مي شد, و گاه اشک ديده و قطره هاي زلال و روشن چشم, که در سياهي شب به زمين مي ريخت. و گاه قطره هاي گرم خون, که تقديم آسمان حضرت دوست مي شد.
اين وظيفه شناسي, چنان او را از حضيض زندگي تا اوج بندگي برد که بوي بهشت را در لحظه لحظة حياتش منتشر کرد. و اين «سيد» سحرخيز و سحرسوز, بنده اي شد که بند بند وجودش در بند دوست گرفتار آمد. و به جايي رسيد که درد دلش با دُردِ عشق درمان شد.
سرانجام, آن اشکهاي, عاشقانه درخت نيازش را بارور کرد. و دست گريه, خندة خون را بر پيکر مبارکش پاشيد. او با پرپر شدن, از برهوت فراق, به باغ سبز وصال پر کشيد.

صحراي خطر گام مرا مي خواند
صهباي سحر، جام مرا مي خواند
وقت خوش رفتن است، هان، گوش کنيد!
از عرش کسي نام مرا مي خواند
ستاد بزرگداشت مقام شهيد



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان قم ,
برچسب ها : روحاني , حجت الاسلام سيد محسن ,
بازدید : 185
[ 1392/05/09 ] [ 1392/05/09 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 1,539 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,714,231 نفر
بازدید این ماه : 5,874 نفر
بازدید ماه قبل : 8,414 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک