فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

بردستاني,يوسف

 

اي يوسف خوش نام ما خوش مي روي بر بام ما
اي دل شکسته جام ما اي بر دريده دام ما
دومين روز از آغاز رويش بهار تابستان آلود« بر دخون» بود .خورشيد چنگ در فضاي لايتناهي انداخته بر فراز آسمان رفته بود تا با نثار هرم مطبوعش ،گل و لاي باز مانده از باران زيباي شب هاي پيش را در کوچه هاي کوچک و صميمي روستاي برد خون (شهر فعلي برد خون )در زير پاي عابران خشک سازد .آب گواري باران آب انبار ها را لبريز کرده بود و در با لا ده هم ،زه (سطح )آب آنقدر با لا آمده بود که زنها تنها با يک بغل باز کردن ،دلوي پر را از آن بيرون مي کشيدند ...
درختچه ها و درختان خودرو ،گردا گرد بر دخون را مناظري دلپذير بخشيده بودند ؛اهل آبادي خوشحال و فرحناک به زردي گراييدن رفته رفته ي گندمزار هايشان بودند و با تکان دست نخل ها ،ده را هر روز براي تازه کردن ديدار آن گندمزارها بدرود مي گفتند .بوي مطبوع نان مطبخ حاج غلام در فضاي کوچه پيچيده بود .
فاطمه که به رسم گرامي داشتنش ،او را دي محمد مي گفتند ،آن روز را هم عليرغم انتظار قدوم نوزادش ،همچنان در گير دود و آتش و هيزم و مطبخ بود،چرا که مهمامان هر روز ناشتامي خواستند و نان دست پخت دي محمد مانع از بر خواستنشان از ميهمان خانه حاج غلام مي شد ...
روز دوم فروردين سال 1334 ساعتي به ظهر و شنيدن طنين دلنواز اذان مانده بود که دي محمد در اندروني خانه کاهگلي حاج غلام پذيراي يوسف شد .زن هاي همسايه به قابلگي او آمده بودند و به تبريک زادن طفلي ماه جبين ،پيشاني مهربان او را بوسيدند .
حاج غلام دستي به ريش کوتاه جو گندمي خود کشيد و سري به آسمان بلند کرد و با لبان هميشه آرام خود شکري را ازميان قاب لبخندي متين گذراند تا در فضاي پيش از ظهر آفتابي حياطش رها سازد .صداي گريه ي زادن از گلوي نازک (يوسف) شنيدني و دلپذير بود .او به شيريني مي گريست ،تا در نخستين روز ظهرش به دنيا بفهماند که اسارت او را نخواهد پذيرفت .
فضاي مذهبي خانه ،يوسف نوزاد را در آغوش گرفت و پرورش داد .پدري که آرامش و متانت را در لا يه اي از ايمان و اعتقاد مستحکم پيچانده بود و مادري که به خوش نامي در کنار بساط روستايي مطبخ و کار خانه ،سجاده اي همواره گسترده ،ميزبان لحظه اي معنويش بود .خمير مايه فرزندانش را به آب دلدادگي ائمه اطهار سرشته بودند و يوسف پاي در چنين بزم روحاني و در عين حال ساده و بي پيرايه گذرانده بود .کشاورزي و باغداري شغل پدر بود و ارتزاق چنان فرزنداني از دست رنج چنان پدري و دست پخت چنان مادري زندگي زيبا و بر نامه دار آنها را براي اهل آبادي رشک انگيز و مايه عبرت ساخته بود. يوسف بزرگ و بزرگتر مي شد .هفت ساله بود که با اشتياق راهي مدرسه شد .در آن روز گار تنها دبستان بخش برد خون موسوم به دبستان فولادي (دبستان بلال فعلي ) محل تحصيل کودکان اين حوالي بود .دوره شش ساله دبستان را به پايان برد .براي ادامه تحصيل به منزل يکي از بستگان در شهر گناوه سپرده شد ،اما پس از اندک زماني ،با درک اوضاع معيشتي پدر ،درس و مدرسه را بدرود گفت و به برد خون بر گشت تا دست ياري در دست پدر يعقوب صفتش گذارد .دستان لطيف يوسف از آن روز تا حدود سن 18 سالگي به انواع کار ها عادت کرد و البته همزمان از خواندن کتاب و مجلات و رفت و آمد به مجالس مختلف مذهبي ( که برد خون همواره کانوني از آنها بود )غافل نماند ...
در سن 18 سالگي خدمت سربازي خود را آغاز کرد .در پادگان 5. کرمان آموزش ديد و سپس به شيراز منتقل گرديد .پس از پايان خدمت سربازي در شيراز به کار مشغول شد .به خاطر امانت داري ،ايمان ،شجاعت و غيرت وصف ناپذيري که داشت چهره اي دوست داشتني يافت و به همين خاطر به در خواست يکي از بستگان او در شيراز ،در دفتر کار او کار مي کرد .پس از مدتي با اخذ پاسپورت از شيراز براي کار در کشورهاي حوزه خليج فارس راهي کشور قطر گرديد .
در قطر به شغل نجاري روي آورد و در کوتاه زماني مهارت کافي در آن شغل پيدا کرد .باز هم دوري خانه و خانواده و وطن را تاب نياورد و با اندوخته اي از مهارت و تجربه به برد خون باز گشت و سپس کارگاه کوچک نجاري خود را راه اندازي کرد .
نکته قابل ذکر در باره ي اقامت او در قطر اين است که اين مدت با اوج گيري انقلاب شکوهمند اسلامي ،هم زمان شده بود. شهيد يوسف به همراه عده اي از هموطنان اعلاميه هاي امام (ره) و اخبار مربوط به جنايات رژيم ستم شاهي را در آنجا پخش مي کردند .با اعلام خبر سقوط رژيم پهلوي ،ايرانيان مقيم قطر نيز در مقابل سفارت ايران در آن کشور جمع شده بودند ،که شهيد يوسف در آن روز پرچم لا اله الا الله را در مقابل سفارت به اهتزار در آورد .پس از مراجعت از قطر ،يکي از جوانان پر شور و انقلابي برد خون ؛در صفوف مبارزاتي مردم برد خون يوسف بود .از نخستين روزهاي پيروزي انقلاب اسلامي با جوانمردي و تعصب مذهبي ويژه به پاسداري و حراست از دستاوردهاي انقلاب نو پاي اسلامي پرداخت .بسيج را در برد خون او بنيان نهاد و منزل او نخستين پايگاه محل تجمع جوانان انقلابي بسيجي بود. از همان روز ها بود که خود و زندگي خودرا وقف انقلاب اسلامي و دستاوردهاي آن کرد .آغاز جنگ تحميلي فصلي نو را در زندگي يوسف آغاز کرد ،بدون استثنا در تمامي مراحل اعزام جوانان بخش برد خون به جبهه هاي نبرد عليه متجاوزان بعثي ،يا خود با آنها همراه بود و يا نقش موثر در سازماندهي و اعزام آنها داشت ؛به گونه اي به جرات مي توان گفت در تمام مدت سالهاي دفاع مقدس او در اختيار جبهه و جنگ بود .گويي از عمق جان باور کرده بود که حيات و ممات او بسته به همين نبرد مقدس و دفاع از اسلام و حريم ميهن اسلاميمان است .ضمن به عهده داشتن مسئوليت پايگاه مقاومت کربلا در برد خون، به عنوان عضوي از اعضاي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ،حضور او در تمامي امور مربوط به انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي ستودني بود .در همان ايام ،اقامت هاي کوتاهش در برد خون نيز با امر به معروف و نهي از منکر مي گذشت ؛اصلي که خود عامل به آن و اقدام کننده در جهت آن بود .بسياري از جوانان امروز برد خون خاطرات زيبايي را از فعاليت هاي موثر اجتماعي او که با ظرافت ،دقت و خلوص و صداقت همراه بود ،به خاطر دارند .انقلابي ماندن فضاي شهر فعلي برد خون را بايد تا حد زيادي مرهون اقدامات خالصانه شهيد يوسف بدانيم. سخنراني هاي پر شور و جذاب او تاثير فراواني بر روح و دل مردم به ويژه جوانان و در همه زمينه ها داشت .او مجموعه اي از ايمان ،صداقت ،بينش و درک صحيح و راستين از شرايط گوناگون اجتماعي خصوصا در بستر عمر پر برکت انقلاب اسلامي بود. مردم شريف تنگستان نيز از اين سردار شهيد در همين زمينه ها خاطرات خوشي دارند ؛چرا که وي مدتي مسئوليت سپاه «دلوار» و« محمد عامري» را بر عهده داشت .ايجاد وفاق و همدلي زايد الوصفي در آن منطقه مدت زمان کوتاه اقامتش ،آن ديار دلاور خيز را همواره با ياد و خاطره يوسف نگاه خواهد داشت .سردار شهيد يوسف از آغاز تشکيل ناو تيپ 13 امير المومنين (ع) دراستان بوشهر به عنوان يکي از فرماندهان لايق و تاثير گذار ،کار فرماندهي گروهان ها و گردان هاي آن را عهده دار بود . تا اينکه در سال 1365 با پذيرفتن مسئوليت معاون گردان کميل در عمليات کربلاي 5 آنچه را که به آن عشق مي ورزيد و همواره در عمل و کلامش به دنبال آن بود يافت و آن چيزي نبود جز غوطه ور شده در خون پاک خود و نوشيدن شهد گواراي شهادت ...شهادت را بيست و نهم دي ماه و در جايي سوم بهمن ماه سا ل 1365 ثبت کرده اند .
آنچه سبب اختلاف هايي در ثبت تاريخ شهادت آن سردار فداکار گرديد ه اين است که مدتها پيکر مطهرش مفقود بوده و ياران همرزم او نيز از شهادت او بي خبر بودند .در نهايت جسم پاره پاره ي يوسف گم گشته براي هميشه به برد خون بر گشت و روح پاکش به جوار رحمت ،آنجا که «رجال صدقوا ما عاهد وه و الله ..».پر کشيدند ، پرواز کرد .
همان يوسفي تو که گم گشته نيست
هويداتر از تو در اين عرصه کيست
تودر مصر عزت عزيزي ،عزيز
کمي توشه در کيسه ي ما بريز
کجا عشق شيداي حسن تو شد
شهادت ذليخاي حسن تو شد
تو رفتي و ما کور کنعان شديم
تو رفتي و ما مصر بهتان شديم
يوسف در سال 1354 ازدواج کرد .همسر او از دختران فهيم ،متدين و نجيب برد خون بود که باشناخت عميق از روحيات معنوي ،اخلاقي و انقلابي اش با او ازدواج کرد .زندگي با يوسف ،سردار ي که سرو دل در گرو رزم و دفاع از کيان ميهن اسلامي داشت و در عين حال در امور معنوي غوطه ور گرديده بود ،براي همسر وفادار او حياتي جداي از روز مرگي هاي معمولي و متعارف ساخته بود . به همين سبب او (همسر شهيد يوسف )ظرفيت و توان آن را يافت که ابتدا غم از دست دادن همسري رشيد و ارجمند چون يوسف را تحمل کند . بعد از شهادت او نيز تلخ ترين واقعه زندگي را – که مرگ يکي از ياران يوسف بود – به چشم ببيند .سه يادگار يوسف عزيز در سايه دستان مادر، بزرگ شدند .
منبع:به دريا پيوستگان ،نوشته ي مجيد عابدي،نشر شروع-1383

 

وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم

ولا تحسبن الذين قتلو في سيبل الله امواتا بل احياء عنده ربهم يرزقون
قرآن کريم
مپنداريد آنان که در راه خدا کشته شده اند مردگانند ،بلکه زندگانند و نزد خداي خويش روزي مي گيرند .
به نام خدا و درود و سلام بر اولياء خدا به ويژه پيامبران بزرگ الهي، خصوصا پيامبر بزرگ اسلام ،حضرت محمد بن عبد الله (ص) که با کتاب خود و دين خود اسلام ما را به راه راست هدايت و راهنمايي نمودند . با سلام به رهبر کبير انقلاب ،قلب تپنده امت اسلام که با قيام و نهضت خود پس از سالها که اسلام توسط مشرکان و يزيديان زمان مي رفت که نابود شود ،جاني دو باره به اسلام وروحي تازه به قالب خالي مسلمانان عطا فرمودند و با سلام بر حافظان انقلابش ،رزمندگان اسلام و سلام به ارواح پاک شهيدان و شهيدان زنده انقلاب ،معلولين انقلاب ...
اکنون که با قلم بر روي کاغذ مي نگارم ،به ياد دارم که چند بار وصيت نامه نوشتم به اميد اينکه زنده بر نگردم و شهادت در راه خدا نصيبم گردد ،اما چه کنم که سعادت شهادت نصيبم نشد .اکنون اميدوارم که خداوند اين بار توفيق شهادت در راه خودش را نصيبم گرداند .ان شا الله.
البته مي دانم که رسيدن به مقام و درجه شهادت و لقا الله و زيارت خداوند مختص افراد صالح و پرهيز گار است و گنهکاران را در آن مقام جايي نيست ،لکن در اينجا توبه و ندامت خود را با کمال شرمندگي به پيشگاه باري تعالي مي برم .اميدوارم که به حق محمد و آل محمد خداوند بر من ترحم نمايد و از گناهان و تقصيراتم بگذرد .خداوندا مرا ببخش به خاطر شاکر نبودنم و مرا ببخش به خاطر قدر داني نکردن از نعمت هاي تو و مرا ببخش به خاطر بي اعتنايي به احکام و دستوراتت و ما را ببخش به خاطر فراموش کردن آن که چه بوديم و چه شديم .
برادران و خواهران !مردم مسلمان ايران !خوشا به حال کساني که کار براي خدا را فراموش نمي کنند و کارهاي خود را مخلصانه براي خدا انجام مي دهند . اين کارها باعث جدايي از شر شيطان و نجات پيدا کردن انسان است .لذا اخلاص و عمل را پيشه خود قرار دهيد و اعمالتان هر چند قليل باشد براي خدا باشد .آگاه باشيد که هر جا کار براي خدا نباشد اختلاف هست و جايي که اختلاف باشد خود پرستي و هوا و هوس در همان جا وجود دارد .هميشه به ياد خدا باشيد و هر وقت مصيبت و ناراحتي براي شما بوجود آمد از محمد و خاندانش استمداد بطلبيد و بدانيد کساني که دنبال راحتي دنيا هستند ،به خوشي آن دنيا نخواهند رسيد و آخرتي ندارند .جهاد در راه خدا مي باشد و افرادي که مايل به داشتن آخرتي جاويد هستند ،بايد شرکت در جبهه ها را فراموش نکنند و خود را براي رنج ها و مصيبت ها آماده سازيد و دل قوي داريد که خداوند يار و پشتيبان شماست .
سخني با پدر و مادر عزيزم
اميدوارم که سلام ناقابل مرا بپذيريد و از اينکه سالها باعث رنج و زحمت شما شدم مرا ببخشيد . من اعتراف مي کنم که فرزند خوبي براي شما نبوده ام و نتوانستم حق شما را ادا کنم ،ولي به شما اطمينان مي دهم که تحمل اين امور خود عبادتي بسيار بزرگ است .تلاش کنيد هر چه در توان داريد در راه قرآن و اسلام و اين انقلاب هديه نماييد و بدانيد که ما فرزندان شما امانت هايي هستيم از آن خداوند نزد شما .سر افراز باشيد که امانت دار خوبي بوده ايد و در عزاي من گريه نکنيد و ناراحنتي به خود راه ندهيد .هر وقت خواستيد به ياد من گريه کنيد ،به ياد امام حسين (ع) و مصيبت هاي آن حضرت گريه کنيد .پدر عزيزم !از اينکه تربيت تو مرا به راه اسلام و قرآن کشاند از تو بسيار متشکرم .اميدوارم که در ثواب شهيدان راهش شريک باشي . تواي مادر خوبم که زحمات بسيار زيادي براي من کشيده اي !من هيچ وقت تو را فراموش نمي کنم و از شما مي خواهم براي آمرزش همه مومنين ،به خصوص بنده حقير دعا کنيد و همچنين دعا براي امام و پيروزي رزمندگان را فراموش نکنيد و مرا حلال کنيد .شما برادرانم !اميد وارم که مرا ببخشيد ،اگر برادر خوبي براي شما نبودم. تنها از شما مي خواهم که اسلام و امام وانقلاب را تنها نگذاريد اگر چه به قيمت مال و جانتان تمام شود .بچه هاي مرا فراموش نکنيد و شما خواهرانم !همانند همه خواهران شهداي ايران ،زينب وار باشيد .در عزاي من گريه و زاري نکنيد .اگر سخني در اين ايام از من شنيده ايد که باعث رنجش شما شده است مرا ببخشيد .
و سخني با همسرم :
اميد وارم از اينکه در اين مدت نتوانستم همسر خوبي براي تو باشم مرا ببخشيد .اگر سخني در اين ايام از من شنيده اي که مايه رنجش شما شده است مرا ببخشيد .اميدوارم که همانند همه زنان شهدا ،خود را مهيا ساخته باشيد و بدان که جهاد تو تربيت فرزندانم ابوذر و حيدر و محسن مي باشد .اميدوارم آن طوري تربيت کني که آماده براي دفاع از اسلام و قرآن بشوند .
پدر عزيزم !اميد وارم که فرزندان مرا فراموش نکنيد و در تربيت آنها کوشا باشيد و آنها را پدري نماييد و نگذاريد که احساس يتيمي نمايند .موتور سيکلت مرا بفروشيد و به همراه مبلغي پول که پهلوي برادرم محمد هست ،نصف آن را بدهيد به سپاه بوشهر و نصف ديگر آن را بدهيد به سپاه دلوار تا خرج بکنند ومقداري پول را هم در بانک دارم سه سال نمازو روزه ام را انجام دهيد .
از همه دوستان و رفيقانم حلاليت مي طلبم و شما را به خدا مي سپارم .امام را فراموش نکنيد .عصر هاي پنج شنبه آمدن به سر قبر شهدا و فاتحه را فراموش نکنيد .
والسلام - يوسف بردستاني
 

خاطرات
اطمه احمدي مادر شهيد :

عاشق جبهه بود و مرتب مي گفت :آرزويم شهيد شدن است .يادم است در يک شب ليله القدر به مجلس قرائت قرآن در منزل مرحوم شيخ علي رفت .وقتي بر گشت به من گفت :مادر ،به نيت رسيدن آرزوي ديرينه ام ،قرآن بر سر گذاشتم و جوابم را هم گرفتم !او با خوشحالي و روحيه خاصي اين ماجرا را برايم تعريف کرد ...

از کودکي شجاعت خاصي داشت .خيلي هم سر حال و قبراق بود .اما دو ويژگي در او بود که تا روز شهادتش هم اين دو ويژگي در او پايدار ماند .يکي اينکه در مقابل بزرگتر ها بسيار مودب و خاکي بود ،دوم اينکه هنگام وقت نماز هر کاري که داشت رها مي کرد و مشغول خواندن نماز مي شد ...

محمد بردستاني برادر شهيد :
مسئله شهادت براي ايشان خيلي عادي شده بود .يعني مثل يک موضوع بديهي زندگي به دنبال آن بود ؛بدون اينکه در باره آن با ريا و تعارف حرف بزند ...هيچ وقت يادم نمي رود هنگامي که در دي ماه 1360 برادرم حيدر به درجه رفيع شهادت نايل آمده بود ،ايشان دومين فردي بود که در جريان اين امر قرار گرفته بود .از برد خون به بوشهر آمدند و به محل کار من مراجعه کردند .من داشتم پلاکارد هفته وحدت را در اداره نصب مي کردم .پس از سلام و احوال پرسي به من گفتند :بيا ،با تو کار دارم و بدون مقدمه خبر شهادت حيدر را – در يک حالت عادي و با روحيه با لا – به من دادند .در تشييع جنازه برادرم سخنراني تاثيرگذاري کردند که نوار آن موجود است .بيشترين قسمت از سخنراني ايشان مربوط به جهاد و فضيلت جهاد در راه خدا بود ...

مکيه بردستاني، همسر شهيد:
وي در شرايط خاص و پر خطر راهي ميادين نبرد مي شد .ماندن در جبهه را بر حضور در خانه و نزد خانواده ماندن ترجيح مي داد ند . شهيد زنده ياد مدتي قبل از شهادت در فاو زخمي شد و تحت معالجه قرارگرفت ؛ولي به محض بهبودي مختصر،مجددا راهي جبهه شد .

ابوذر بردستاني، فرزند شهيد:
پدرم و امثال ايشان گويي زميني نبودند ...آنها آمده بودند که بروند !آنها در زمين ارضا نمي شدند .بهتر بگويم :آنها ماموريتي داشتند و آن را تمام کردند و بايد بر مي گشتند !او بايد به آسمانها ،جايي که گلچيني از بهترين هاي خدا جمع شده اند ؛پرواز مي کرد .او بايد به محل آرامش خود ، جايي که مطمئنم خيلي بيشتر از فرزندان و والدين دوستش داشتند ، پيوست .اوج نتيجه کار او اين بود ...
افتخار يدک کشيدن نام فرزند شهيد يوسف برايم آنقدر بزرگ و ارزشمند است که پرده غم هاي از دست دادن چنين گوهر ارزشمندي در زندگي ام بکشم ؛هر چند که احساس مي کنم ،اگر همچنان او را در دنيا داشتم حالي بسيار بهتر از اين داشتم ...

امروزه جامعه به عنوان الگو به ما فرزندان شهدا نگاه مي کند و ما بايد مواظب باشيم که از اين شخصيت اجتماعي مطلوب – که حاصل خون پدرانمان است – خوب مواظبت کنيم ...تزکيه نفس داشته باشيم که پيام خاموش همه شهدا همين است ...
حسين کارگر ،فرمانده و همرزم شهيد :
هر کسي قادر نيست در وصف يوسف سخن بگويد :ستارگان آسمان و مهتاب جبهه و فانوس سنگرش که در نيمه هاي شب ،شاهد زمزمه هاي آرام و ناله هاي مظلومانه و گريه هاي عاشقانه و مناجات هاي عارفانه اش بوده اند ،بايد در باره او سخن بگويند .نسيم ملايمي که در شب هاي حمله بر گلزار چهره يوسف بوسه مي زند و عطر پاک رخسار او را با خود به يادگار مي برد و طنين امواج دلنشين و ترنم عارفانه اش را در فضاي مطهر جبهه انتشار مي داد ،بايد اورا تفسير کنند ...

 

آثارباقيمانده از شهيد

برادر خالدي
سلام عليکم
از اين که نتوانستم بار آخر تو را ببينم ،پوزش مي طلبم و از راه دور با تو خداحافظي مي کنم .يک چيزي در وصيت نامه ننوشته ام ....برادر جان اگر اين بار قسمت شهادت پيدا کردم ،مرا پايين پاي برادرم حيدر دفن کنيد ،زيرا مي خواهم مادرم يک دستش زير قبر برادرم حيدر باشد و دست ديگرش روي قبر من .
فرزند حيدر بعد از شهادت من ،پهلوي پدر و مادرم باشد و آنها او را بزرگ کنند .والسلام
به اميد ديدار در هر کجا خواهد بخواهد .مرا فراموش نکنيد ...

 

آثار منتشر شده درباره ي شهيد

شعر شهادت
پروريده است به دامن گهر ايماني
برد خون در دل خود يوسف بردستاني
در شب ظلمت و غمگين رژيم طاغوت
چون شهابي شد و در حالت نور افشاني
قامت افراشت در آن عصر غم انگيز ترين
چون چراغي کند گل به شب ظلماني
اقتدا کرد به رهبر زسرو جان روز
کرد اندر قدمش گوهر جان ارزاني
عاشق ذکر خدا بود چو بلبل با گل
الفتي داشت با آيات خوش قرآني
بود الگوي ادب روح شرافت يوسف
معني کامل وارستگي انساني
سبز مي کرد زانفاس خوشش دلها را
مثل يک معجزه در فصل خوش باراني
روز و شب ذکر خدا بر لب او جاري بود
همچو گلبرگ گلي بود به عطر افشاني
بود در صبر به هنگام بلا چون ايوب
در طهارت به حقيقت چو مه کنعاني
او به حق شير ژيان بود به هنگام نبرد
رهرو راه خدا آن گوهر عرفاني
سال شصت از مه دي داغ برادر را ديد
شد شهيد ره حق حيدر بردستاني
در نبرد حق و باطل زسر جان بگذشت
عاقبت يوسف گل پيرهن رباني
شاه بيت غزل عشق به خونش بنوشت
بهترين شعر شهادت به شب پاياني
شصت و پنج از سه هجري و در بهمن ماه
رفت تا عرش خدا در سفري روحاني
عاقبت بلبل عاشق زقفس پر زد و رفت
شد قرين با گل و جنت جاوداني
چند ماهي چو گل اندر دل گل بود نهان
پيکرش همچو گهر بود چنين پنهاني
بازگشت آن گل و آخر به خدا رسيد
آن گرانمايه وجود و گهر ايماني
بود او را پسري مثل عمو حيدر نام
رفت بعد از پدرش زين قفس ظلماني
همسرش پيروي مکتب زينب را داشت
صبر کرد از غمشان با جگر برياني
آستان غرقه عزا گشت زداغ يوسف
مثل دريا شده چشمان و دل طوفاني
هر که در راه خدا شهد شهادت نوشد
مي شود در دو جهان يوسف بردستاني
عليرضاعمراني



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان بوشهر ,
بازدید : 133
[ 1392/04/21 ] [ 1392/04/21 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 713 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,709,814 نفر
بازدید این ماه : 1,457 نفر
بازدید ماه قبل : 3,997 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک