فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

غلامي,حسين

 

 

سيزدهم فروردين 1337ه ش  در روستاي فقيه‌احمدان ديده به جهان گشود. او فرزند سوم خانواده بود و به نام حسين نامگذاري شد. پدرش كشاورزي فقير بود و بدين طريق امرار معاش مي‌كرد. شهيد غلامي نيز از زمان كودكي يار و كمك‌كار پدر بود و ايشان را به خصوص، در كار كشاورزي و دامداري ياري مي‌رساند. شهيد، در سن هفت سالگي راهي دبستاني واقع در روستاي فقيه‌احمدان گرديد که بعد ها به نام او زينت يافت.او با جدّيت و اشتياق به تحصيل دانش مشغول شد. با اينكه علاقة وافري به آموختن علم داشت، به دليل فقر شديد اقتصادي، ناگزير به ترك تحصيل شد. پس از ترك تحصيل با تمام وجود مشغول به كار و فعاليت اقتصادي شد. در سنين نوجواني به بوشهر رفت و براي مدتي در شركتي مشغول به كار گرديد. پس از آن، راهي كشور كويت شد و چند صباحي نيز در آنجا به عنوان برق كار صنعتي به كار و فعاليت پرداخت. در طي مدت اقامت در كويت، علاوه بر اشتغال به كار، به يادگيري زبانهاي عربي و انگليسي نيز مبادرت نمود و بدين طريق آشنايي خوبي را با اين زبانها حاصل كرد.
در سال 1357 شمسي، همزمان با اوج‌گيري مبارزات انقلابي ملت مسلمان ايران و با اصرار پدر و مادر از كويت بازگشت و با تمام توان به فعاليتهاي انقلابي مشغول گرديد. در سال 1358 به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي واردشد و پس از گذراندن دورة آموزش پاسداري در بوشهر، به سپاه كنگان اعزام گرديد و در آنجا به عنوان فرمانده ناوچه به مبارزة بي‌امان با قاچاقچيان و حفاظت از مرزهاي آبي كشور پرداخت. در سال 1359 با دختري ساكن كنگان به نام معصومة احمدي آشنا گرديد و با ايشان ازدواج نمود. حاصل اين ازدواج، پسري به نام حسن مي‌باشد كه در سال 1382 در رشتة مديريت صنعتي از دانشگاه شيراز فارغ التّحصيل شده است. پس از ازدواج، به دليل احتياج وافري كه به وجود ايشان در بوشهر احساس مي‌شد، به اين شهر منتقل گرديد و در كسوت مقدّس پاسداري، به عنوان مسؤول حراست و حفاظت گمرك بوشهر مشغول به خدمت گرديد. او علاوه بر خانوادة خود، متكفل ادارة خانوادة پدرش نيز بود، زيرا پدرش به دليل مريضي قادر به تأمين مخارج خانواده نبود. از طرفي مسؤوليت شهيد در گمرك بوشهر و مبارزه با قاچاقچيان، مسؤوليتي بسيار مهم و حساس بود و لذا عليرغم اشتياق فراوان جهت حضور در جبهه، عملاً نمي‌توانست به اين خواستة قلبي خود جامة عمل بپوشاند. اما با همة محدوديتهايي كه در اين مسير با آن مواجه بود، بالأخره موفّق شد تا درتاريخ 20/10/1359 راهي جبهة آبادان شود و در آنجا به نبرد با دشمنان بپردازد. در حاليكه تنها چهارده روز به پايان مأموريتش باقي مانده بود، در تاريخ18/01/1360 همراه با دوست و همكار صميمي‌اش در گمرك بوشهر به نام شهيد حسينعلي صداقت هنگامي كه به شناسايي رفته بودند، هدف گلولة خمپارة دشمن قرار گرفته، به فيض عُظماي شهادت نائل گرديدند. شهيد غلامي در موقع شهادت 23 ساله بود.
پدربزرگ شهيد، از مداحان و ذاكران اهل بيت(ع) بوده و شهيد نيز تحت تأثير تربيت والاي خانوادگي، ارادتي آتشين به مقام شامخ اهل بيت(ع) داشت و در برنامه‌هاي عزاداري ايّام محرّم و صفر و غـيره، حضوري پرشور و فعّال داشت و به ذاكري اين خاندان معصوم(ع) مي‌پرداخت. او در تمام فراز و فرود زندگي به خصوص در هنگام مواجهه با مشكلات و تنگناها، دست به دامن اهل بيت(ع) مي‌شد و از قرب و منزلت آنان نزد خداوند متعال توسّل مي‌جست.
عموي شهيد به دست استعمارگران انگليسي به شهادت رسيده بود و از اين رو شهيد غلامي تنفّري عميق از تمام مظاهر استعمار و استكبار جهاني داشت و با رژيم طاغوت نيز به دليل آنكه به تمام و كمال در خدمت اجانب بود، شديداً مخالف بود. با اوج‌گيري مبارزات انقلابي مردم، از كويت برگشت و با تمام وجود به فعاليت در تمامي مبارزات انقلابي حاظرشد
منبع:پرونده شهيد در بنياد شهيدوامورايثارگران بوشهرمصاحبه با خانواده،دوستان وهمرزمان شهيد.

 
وصيت نامه
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحـِيمِ
به نام خدا؛ خـدايي كه خلق كنندة دنيا و آخرت مي‌باشد؛ با نام خدا شروع كرده‌ام تا چندكلمه‌اي به عنوان وصيت بنويسم. اين وصيتنامه را وقتي نوشتم كه چندروز ديگر براي عزيمت به جبهه باقي نمانده است. عازم هستيم براي نبرد با كفار بعثي و دفاع از اسلام و ميهن اسلامي. رفتنم به جبهه، به توصية هيچ كس نمي‌باشد بلكه خواستة خودم مي‌باشد و بر اساس وظيفة شرعي كه خـداوند به عهدة ما گذاشته است، به جبهه مي‌روم تا بتوانم ديني را كه خداوند به عهدة ما گذاشته است، ادا كنم. سفارشم به پدر و مادر و بستگانم اين است كه اگر من شهيد شدم، در سوگ من گريه نكنيد و به خاطر من، هيچ گونه ناراحت نباشيد چون شهادت نعمتي است كه خداوند، به همه‌كس عطا نمي‌كند، بلكه به افرادي مي‌دهد كه واقعاً خواهان شهادت در راه خدا هستند. اگر من شهيد شدم، بزرگترين افتخار شما اين است كه در روز قيامت در صف پدر و مادر شهدا هستيد. افتخار كنيد كه شما هم مثل هزاران مادرِ جوان‌داده باشيد. من هم مانند بسياري از جوانان پرشور، دلم مي‌خواهد روز قيامت، در صف شهدا باشم.
مطلب بعد اينكه چند سفارش دارم كه حتماً آن را انجام دهيد: مقدار دوهزارتومان پول به آقاي مختاري بدهيد. مقداري پول در بانك ملّي خورموج دارم كه تا آن اندازه كه خودتان احتـياج داريد، برداريد و بقيه را در راه اسلام به مصرف برسانيد. در ضمن، مقداري طلا دارم كه اگر خودتان احتياج نداريد، به يكي از منبع خيرات بدهيد. موضوع حقوقم، مقداري از آن را كه احتياج نداريد، به يكي از منبع خيرات بدهيد. در ضمن، موضوع دفنم بعد از فقيه‌احمدان، هر كجا كه خودتان مصلحت مي‌دانيد، مرا دفن كنيد؛ ولي دلم مي‌خواهد قبر من هم در رديف قبور شهدا باشد. از همة بستگان، مخصوصاً مادرم كه خيلي براي من زحمت كشيد و نيز پدرم مي‌خواهم كه مرا ببخشند. به اميد پيروزي اسلام و مسلمين در سرتاسر جهان.
والسّلام عليكم و رَحْمَهُ اللهِ و بركاته 4/12/1359 حسين غـلامي
 


 
خاطرات
همسر شهيد:
«شهيد غـلامي روحيه‌اي سرشار از عاطفه و گذشت داشت. لذتهاي زودگذر دنيا، هيچگاه در او اثر نمي‌گذاشت. صحبتش دربارة دين و آخرت بود. او مي‌گفت:
«دنيا محل گذر است، ما براي آزمايش آمده‌ايم. چرا بايد به يكديگر كــبر بورزيم.» روزي كه مي‌خواست به جبهه برود، به منزل آمد. گفتم: مي‌خواهي به جبهه بروي؟ گفت: «بله» من گريه‌ام گرفت و با توجه به عـلاقة شديدي كه به او داشتم، با چشماني گريان از او خواستم كه به جبهه نرود. او در جـوابم گفت: «مگر خون من از خون بقية رزمندگان اسلام رنگين‌تر است كه به خاطر تو يا پدر و مادرم از رفتن به جبهه و جهاد چشم‌پوشي كنم؛ من به خاطر هدفم، ايمانم، اسلامم و وظيفه‌ام به جبهه مي‌روم. من لياقت شهيدشدن ندارم، آن كساني در راه خدا شهيد مي‌شوند كه خـدا آنان را دوست داشته و از آنان راضي باشد.»

برادر شهيد :
«آنچه كه در ديد اول، از اخلاق ورفتار او به چشم مي‌آمد، تواضع وفروتني بالاي او بود. هميشه لب‌خند داشت و هرگز اخم نمي‌كرد. شهيد فردي بود متدّين و پرهيزگار؛ او بسيار مهربان و با عطوفت بود. رفتارش در منزل و دربين دوستان به گونه اي بود كه هيچ گاه كسي از او آزرده خاطر نمي شد. شهيد غلامي رفتار بسيار مهربانانه‌اي با همسر خود داشت و بر او خرده نمي‌گرفت و جَو باصفاي خانواده را با خرده‌گيري ها و تنگ‌خلقي ها برهم نمي‌زد، بلكه بسيار مهربان و باگذشت بود.
شهيد غلامي از زمان كودكي در خدمت پدر بود و او را در تأمين مخارج زندگي، ياري مي‌رساند. به گفتة برادرش، علاقة او به والدين چنان بود كه حتّي حاضر بود جان خود را فداي آنان سازد. او پس از ورود به سپاه، تأمين مخارج زندگي پدر و مادرش را به تمام و كمال بر عهده گرفت و در رسيدگي به آنان تا زمان شهادت لحظه‌اي كوتاهي نكرد.
شهيد ارتباط بسيار گرم و خوبي با بستگان و همسايگانش داشت و همواره به ديدن آنان مي‌رفت.شهيد علاقة زيادي به بستگان و اقوام داشت و در هر موقعي كه احساس مي‌كرد بستگانش به كمك او نياز دارند با تمام وجود به كمك آنان مي‌شتافت و از هيچ اقدامي در اين راه دريغ نمي‌نمود. او به آموزه‌هاي اخلاقي اسلام دربارة صلة رحم بسيار اهمّيت مي‌داد و در اين راستا با همة خويشان ارتباط د اشت و جز در مواقع خاصّ آنهم بر اساس نظر اسلام، با آنان قطع رابطه نمي‌نمود.
شهيد از كودكي به نماز و روزه و ساير شعائر نوراني دين مبين اسلام مقيّد بود. او نماز را اول وقت، با طُمَأنينه و حَتَّي‌الأمكان در مسجد به جاي مي‌آورد. به گفتة برادرش، او اهل تهجّد و نماز شب بود و اين عادت نيكو را هرگز ترك نمي‌كرد؛ حتي زمانيكه عازمِ جبهه شد و در ميدان نبرد مستقيم با دشمن قرار گرفت، شبْ‌هنگام، عليرغم وجود خطرات خاصِّ حضور در منطقة جنگي، بر مي‌خاست و مبادرت به اداي نماز شب و راز و نياز با يگانه معبود خود مي‌نمود.»

«شهيد غلامي در همگام برپايي راهپيمايي هاي انقلابي در روستا، اولين كسي بود كه حاضر مي‌شد و با شور و شعورِ زايدالوصفي عليه رژيم طاغوت شعار مي‌داد.
از ديگر اقدامات شهيد حسين غلامي، مبارزة بي‌امان با فرقة ضالّة بهائيت بود كه با مبارزات پيگير خود و دوستان، موفّق گرديدند آنان را از روستاي محل زندگي و از روستاهاي اطراف فراري دهند.»



آثارمنتشر شده درباره ي شهيد
حسين غلامي شهيدي عزيز
هميشه ز روي و ريا در گريز
تبارش ز خاك فقيه‌احمدان
نژادش گهرپرور و با نشان
هميشه مددكار پير و جوان
خوش‌اخلاق و خندان و شيرين‌بيان
دلير و جهانديده و پاسدار
ستمديده و عاشق كارزار
شعارش دفاع از كيان و وطن
در اين راه، آماده با جان و تن
هوادار محروم و افتادگان
و نام علي بر لبانش روان
ز نسل علي بود و خون خدا
سرانجام، در راه دين شد فدا
عليرضا عمراني

اگر چه خانه پر از عکس و نام و نامه توست
غريب شهري و زحمت شناسنامه ي توست
تو از کدام بهاري ،تو اي شکوه زخم
که عطر خانه ام از جانمازو جامه ي توست
دو باره من غزل عاشقانه خواهم گفت
وعاشقانه ترين شعر من چکامه توست
هميشه چشم به راه توام که بر گردي
هزار پنجره در انتظار نامه توست
محمد رضا احمدي فر

حکومت عشق!!
وقتي طبلي در راه خدا نواخته مي شود، دوران حکومت عشق آغاز مي گردد .چرا که جز عشاق کسي حاضر به فداکاري و از جان گذشتگي نيست .دوران جهاد ،دوران حکومت عشق است .اما در اينجا که مهبط عقل است معلوم است که حکومت عشق نبايد هم که چندان پايدار باشد.مردم که همه عاشق نيستند از زنها و کودکان و پير زن ها و پير مرد ها که بگذريم آن خيل عظيم اهل دنيا را بگو که از زندگي فقط همين يک جان را دارند و به آن ،مثل کنه به شکم گوسفند چسبيده اند .تنها عشاق مي توانند که بر ترس از مرگ غلبه کنند و از ديگران هم نبايد انتظار داشت که از مرگ نترسند .
نگوييد دوران جنگ بگوييد دوران جهاد در راه خدا ....و خدا هم اين جام بلارا جز به بهترين بندگان خويش نمي بخشد. جام بلاست و جز به اهل بلا نمي رسد ؛ديگران آن را شو کران مي انگارند پس دوران هاي جهاد نمي تواند که طولاني باشد .اما دوران هاي تمتع از حيات گاه آن همه طولاني است که اهل دنيا را نيز دلزده مي کند .
آنگاه که طبل جنگ با دشمنان خدا نواخته مي شود و اهل بلا در مي يابند که نوبت آنان در رسيده است .اهل دنيا چون مار مولک هايي بياباني که از رعد و برق مي ترسند ،ناله کشان به هر سوراخي پناهنده مي شوند. وقتي طبل جنگ براي خدا نواخته مي شود عشاق مي دانند که نوبت آنان رسيده است. که:« قليل من عبادي الشکور ...»وقتي طبل جهاد براي خدا نواخته مي شود در نزد اينان عقل و عشق دست از تقابل مي کشند و عقل ،عاشق مي شود و عشق عاقل ؛آن همه عاقل که صاحب خويش را به سربازي و جانبازي مي کشاند .اما در نزد ديگران ،ترس جان و سر ،عقل را به جنوني مدهوم مي کشاند .و هر ننگي را مي پذيرند تا بتوانند اين خون تمتع از حيات را بمکند ،مثل کنه اي که به شکم گوسفند چسبيده است .
دوران جنگ ،دوران تجلي عشق بود و دوران جلوه فروشي عشاق و سر اين سخن را جز آنان که به غيب ايمان دارند و مقصد سفر حيات را مي دانند در نمي يابند .دوستي شب عمليات با من مي گفت :کاش مد عيان اين حس غريب را در مي يافتند .اين وجد آسماني، وصلي راز آميز عين لذت شده اند ؛نه آن لذت که هر حيوان پوست داري که حواس پنجگانه اش از کار افتاده است حس مي کند .گفتم: عزيز من !مدعيان را به خويشتن واگذار .خدا اين حس را که به هر کسي نمي بخشد ؛توفيقي است و توفيقي .او رفت و شهيد شد و من وقتي بالاي جنازه خون آلودش نشسته بودم ،به يقين رسيدم که شهدا از دست نمي روند ،به دست مي آيند .
وقتي کسي مي انگارد هر چه را که نمي بينند و لمس نمي کنند باور کردني نيست و از او مي پرسد :دستاورد ما در جنگ چه بوده است ؟از کلمه دستاورد بدت نمي آيد ؟من بدم مي آيد ،اگر چه کلمه گناهي نکرده است اما مگر همه چيز را به همين دستي بدهند که از اين کتف گوشتي و استخواني بيرون زده است و به پنج انگشت بند بند ختم گشته است ؟«دستاورد » که نمي توان حقيقت را گفت .چه بگويي ؟بگويي :بزرگترين دستاورد ما انسانهايي بوده اند به نام بسيجي ؟
خليج فارس آن همه ماهي دارد که مي شود دويست کشتي صيد صنعتي – از آن کشتي هايي که ماهي ها را دويست کيلو ، دويست کيلو به حلقوم خويش هرت مي کشند – سالي دويست مليون ماهي دويست کيلويي بگيرند .اما کجاست آن شجاعت و توکل و عشقي که يکي مثل مهدوي يا بيژن گرد بر يک قايق موتوري بنشيند و به قلب ناوگان الکترونيکي شيطان در خليج فارش حمله برد ؟مي پرسد :اين شجاعت و توکل و عشق به چه درد مي خورد ؟هيچ !به درد دنياي دنيا داران نمي خورد .اما به کار آخرت عشاق مي آيد .که آنجاست دار حاکميت جاودانه عشاق .
سيدالشهداي اهل قلم مرتضي آويني

زمانه شعله ور مي شد ،زمين و آسمان مي سوخت. شب از تنهايي خود کهکشان در کهکشان مي سوخت. چنان در معرض درياي آتش ،عاشقان بودند،که از هرم نگاه عشق ،مغز استخوان مي سوخت .چنان مي سوختم در خود که در آن برزخ وحشي عرق مي ريخت ،روح من ،زبانم در دهان مي سوخت در آن شب گيسوان آتش از عمق سياهي ها رها مي گشت در باد وتمام گيسوان مي سوخت. چه شب ها شانه هايت تکيه گاه غربت من بود .
ميان شعله ها ،آن شانه هاي مهربان مي ريخت تمام من ،تمام من در آن شب بي امام مي سوخت .
يد الله گودرزي

بسم رب الشهداو الصديقين
کجاييد اي شهيدان خدايي بلا جويان دشت کربلايي
کجاييد اي سپيداران عاشق کجاييد اي گل ياس و شقايق
دلم ديشب سرا سر بال کوبيد عقاب داغ را در خال کوبيد
به ويراني دلم را آشنا ساخت کبوتر هاي آهم را رها ساخت
به ياد آن پرستو ها که رفتند همان مردان عاشورا که رفتند
کليد گريه را گم کرده ام من دوباره ياد آن خم کرده ام من
کدامين خم ؟خم سرخ شهادت خط سرخ ازل تا بي نهايت
يکي با من بگويد ماجرا چيست در اين محفل نواي بي نواچيست
يکي با من بگويد از چه غوغاست چرا اين مجلس اندوه بر پاست
که سعد آباد بينم نوحه ناک است چرا هر ديده بينم نوحه ناک است
خوشا از دل غم اشکي فشاندن به بي آبي آتش دل را نشاندن
بيا بشنو زياران حسيني همان لبيک گويان خميني
نود مرد شهيد سعد آبادي از ايشان مي نمايم حال و يادي
هماناني که سر بردار کردند سر و جان هديه بر دلدار کردند
بيا بشنو زعباس مشايخ که دارد نزد ايزد شان شامخ
ز سيد باقر آن مرد خدايي که دادند از ستم ما را رهايي
دو مردي که شهيد انقلابند در اين مجموعه سر فصل کتابند
زفرخ ،طوسي نستوه بشنو از آن مردان همچون کوه بشنو
من از داغ غلاميان حزينم زحجر حيدري اندوهگينم
تو ديدي داغ رزم جو دشتي دلازين غم چرا خونين نگشتي
زبحراني ،برامک ،مهديانها که بگشودند پر تا کهکشان ها
زقاسمپور و قدوسي سخن گو زبوالقاسم زظهراب کهن گو
حسيني ،اصبغي ،خواجه،سعادت که نوشيدند از جام شهادت
بلوکيها ،پر ازده شهسواري که با خون کرده از دين پاسداري
بگو از خاوري ،حاجب ،عدالت همه اعوان و ياران عدالت
جهانديده ،پرانيده ؛غلامي که دارند پيش خالق بس مقامي
زکشفي ،باقري ،شولي ،مجرد فدايي هاي آيين محمد
بگو بحر العلوم و بو علي را که پاسخ داده فرمان ولي را
ز زنگويي و بحريني ،نجاتي که نوشيدند چه آب حياتي
بگو از زارع و هوشيار و بهنام که بگشودند پر زين کوچه و بام
زبهر مهدوي و استواري دل ما مي نمايد بي قراري
زدشتي زاده، بحراني نامي زقول ما بر آن خوبان سلامي
زپنج سيد ،حسيني مقدم کجا خواهد رود اين پنج يادم
زعباس زاده ها و عابدي گو فلک از داغشان آشفته گيسو
بداهت ،اقتداري ،پور حسيني که خوش گفتند لبيک خميني
ز نوروزي زدهداري بگويم براي ايزدي اينک بگويم
براي احمدي افسرد ه ناکم براي عسکري من گريه ناکم
زداغ موسوي مي سوزم اي دل کنم فريادها اما چه حاصل
زآزاده منش ،برازجاني که دل کندند زين دنياي فاني
بگو از رمضاني آن مرد بي باک که رفت از خاک دان تا اوج افلاک
زاسماعيلي و اکبر سخن گو که نام نيکشان رفته به هر سو
ز رادمنش بگو با قلب پر درد محمدي بگو داغش چه ها کرد
خداوندا مرا هم ده شهادت عنايت کن به من جام سعادت
1381/11/17
فتح الله قاسمي

باديه عشق
از پي وصل تو بس محنت و اندوه کشيديم چه سود
پاي پر آبله صد باديه ي عشق دويدم چه سود
بر سر کوي تو هر بار که کرديم تماشاي رخت
از رقيبان تو صد طعنه و دشنام شنيدم چه سود
تنها ننموديم نثار قدمت جان و سر وتن
در عشق تو از دين و دل و عقل بريديم چه سود
هر گه که نشاندي به دل ما زجفا ناوک مژگان
در خون دل خويش تن خويش کشيديم چه سود
عمري زوفا گرد تو اي شمع شب افروز
گشتيم ولي گرمي آن دم نديديم چه سود
در گوشه ي غم با دل پر درد به اميد وصالت
هجران و فرق تو دل آرام چشيديم چه سود
عمرم به سر آمد به ره عشق تو جانان
اي سر و گل اندام به وصلت نرسيديم چه سود
شهيد قاسم کزيري فرد


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان بوشهر ,
بازدید : 253
[ 1392/04/21 ] [ 1392/04/21 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 456 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,709,557 نفر
بازدید این ماه : 1,200 نفر
بازدید ماه قبل : 3,740 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک