فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

انگالي,احمد

 

در 15 شهريور ماه سا ل 1344 ه ش در روستاي کره بند از توابع شهرستان بوشهر متولد شد و تحصيلات دوران ابتدايي و راهنمايي را در روستاي کره بند با موفقيت به پايان رساند .در جريان پيروزي انقلاب اسلامي اواز فعالان اين نهضت بودودر راهپيمايي ها شرکت فعال داشت . در سال 1361 در حالي که دانش آموز اول دبيرستان بود ،درس و مدرسه را رها کرد و عاشقانه آماده ي عزيمت به ميدان نبرد شد .
وي پس ازگذراندن آموزشهاي لازم در شهرستان کازرون ،به جبهه هاي حق عليه باطل اعزام شد و در عمليات محرم در منطقه شرهاني حماسه آفريني کرد و تا پاي نثار جان نيز پيش رفت .او همچنين در عمليات والفجر 1 به همراه ديگر بسيجيان شرکت داشت و پس از انهدام نيروهاي دشمن و تصرف بخشي از نوار مرزي ،توانست در پيروزي نيروهاي خودي بر دشمن نقش مهمي ايفا کند .
احمد در تاريخ 1/ 5/ 1362 پس از گذراندن دوره آموزش پاسداري ،به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در آمد و پس از سه ماه آموزش به کردستان اعزام شد و مدت 6 ماه در سقز و کامياران خدمت کرد .
پس حضوردر کردستان دوباره عزم جبهه هاي جنوب نمودو به مدت 8 ماه در واحد اطلاعات و عمليات ناو تيپ امير المومنين (ع) به جها د در راه خدا و اسلام پرداخت.در باز گشت از جبهه بنا به تشخيص مسئولين و با توجه به صلاحيت هاي موجود در او ،به عنوان فرمانده پايگاه مقاومت شهيد دستغيب کره بند انتخاب شد و 6 ماه تمام ،خالصانه در خدمت بسيج و بسيجيان خدمت کرد .
علاقه سرشار او به فرا گيري فنون و آموزشهاي نظامي ،در کنار مسائل عقيدتي و معنوي موجب شد تا با گذراندن آموزشهاي دريايي در بوشهر به ناو تيپ امير المومنين (ع) مراجعت کند و به دنبال آن براي آموزش تربيت مربي فرماندهي دسته به تهران اعزام مي شود .او پس از 4 ماه آموزش ،به ناو تيپ اميرالمومنين(ع) باز گشت و مدت 5 سال و نيم در واحد آموزش رزمندگان اسلام براي مبارزه با دشمن پرداخت .
شهيد احمد انگالي علاو بر آموزش دادن به نيروها ،خود نيز از شرکت در صحنه هاي کارزار غافل نشد و در عمليات بزرگ والفجر 8 به عنوان فرمانده ي گروهاني از گردان حضرت زينب (س) ،در فتح عظيم منطقه ي فاو حماسه آفريد و ضمن وارد کردن صدمات فراوان به دشمن ،از ناحيه گوش مصدوم شد .
وي در تابستان سال 1365 در عمليات کربلاي 3 در منطقه خور عبدوالله و درياي خروشان خليج فارس ،همراه با ديگر دلير مردان ميهن به جنگ با ناوچه هاي جنگي دشمن پرداخت و رشادتهاي چشمگيري از خود نشان داد .او در سال 1366 در حالي که مسئول آموزش عمومي و معاون واحد آموزش نظامي تيپ بود ،به عنوان فرمانده ي گروهاني از گردان ذوالفقار در عمليات کربلاي 4 نيز شرکت کرد و تا آخرين لحظه ،مردانه با دشمنان مبارزه کرد .
هنوز خستگي عمليات کربلاي 4 از تن احمد بيرون نرفته بود که مجددا به عنوان فرمانده ي گروهاني از گردان ذوالفقار در عمليات کربلاي 5 – در منطقه شلمچه – معرفي شد و در نبردي جانانه ،خسارت بسيار سنگيني به مزدوران عراقي وارد نمود و خود نيز از ناحيه ي پا مجروح گرديد.
شهيد انگالي در عمليات والفجر 10 در غرب کشور نيز حضور يافت و در مانور آمادگي عمليات کوهستاني ،فرماندهي يکي از ارتفاعات را بر عهده گرفت .درست در همين زمان بود که عراقي ها به طورگسترده به فاو و سپس به جزيره مجنون حمله کردند و به همين خاطر هم شهيد انگالي به همراه جمعي از فرماندهان و رزمندگان تيپ ،بلا فاصله به جبهه هاي جنوب باز گشت و در نبر د با دشمن بعثي ،حماسه آفريني کرد .
پس از پذيرش قطعنامه 598 از سوي ايران ،نيروهاي عراق حملات گسترده اي را براي تصرف مناطقي از کشور عزيزمان انجام دادند .در اين هنگام ،شهيد انگالي به عنوان فرمانده گردان براي عقب راندن دشمن ،در جاده اهواز – خرمشهر با دشمن در گير شد و در پيروزي سپاهيان اسلام نقش به سزايي ايفا کرد .
پس از برقراري آتش بس ميان دو کشور ايران و عراق ،وي کماکان به حضور خود در جبهه به عنوان فرمانده آموزش نظامي تيپ و فرماندهي پادگان آموزشي الغدير ادامه داد و در اواخر سال 1369 بود که از پادگان الغدير در جنوب و مقر تيپ حضرت امير منتقل شد و در مسئوليت جديد نيز به پاسداري از کشور پرداخت .او همچنين در مانورهاي مشترک نيروي دريايي سپاه و ارتش که به نام هاي پيروزي 1 در بندر عباس و سهند در منطقه رود حله انجام گرفت نيز همراه با فرماندهان تيپ حضور داشت و در مانور پيروزي 2 نيروي دريايي سپاه و ارتش در منطقه ي کبگان نيز به عنوان ارزياب مانور خدمت نمود .
احمد انگالي در تاريخ 5/ 4/ 1370 به دستور فرماندهي تيپ ،مامور انهدام مهمات از رده خارج شده ي تيپ گرديد و در حين انجام وظيفه و بر اثر اشتعال ناگهاني مهمات ،مورد آتش سوزي شديد قرار گرفت .اگر چه او را سريعا به وسيله هواپيما به تهران اعزام کردند ،اما پس از 5 روز تلاش بي وقفه پزشکان معالج ،در ساعت 3 بامداد دهم تير ماه سال 1370مصادف با عيد غدير خم ،عيد ولايت ،به عهدش با امام وفا کرد و بعد از سالها مبارزه ،حماسه آفريني و ايثار گري در صحنه هاي مختلف انقلاب به درجه ي رفيع شهادت نايل آمد .
پيکر مطهرش را در همان روز بوسيله هواپيما به بوشهر منتقل کردند و فرداي آن روز او را از محل بسيج مرکزي بوشهر تا زادگاهش کره بند تشييع کرده و بنا به وصيت خودش در امامزاده جعفر ،در جوار ديگر شهيدان گلگون کفن به خام سپردند .شهيد انگالي ،خانواده و تنها فرزندش زهرا را تنها گذاشت تا به لقاي معبودش بشتابد .
منبع:بربال ملائک،نوشته ي اسماعيل ماهيني ومحمد رحماني،نشرشروع-1383
 
وصيت نامه
بسمه تعالي
حمد و سپاس خدايي را که ما را آفريد و سپس به راه راست هدايت کرد و روشنايي را به مانشان داد و از ظلمات جهل و ناداني رهانيد و سايه ي مهر و محبتش را بر سر ما افکند .سپاس خدايي را که رهبري آگاه و روشنفکر به ما عطا فرمود و توفيق جهاد را به بندگان رو سياه و شرمسار ،ارزاني داشت و لياقت جامه ي رزم پوشيدن را به ما داد .
هم اکنون که ديار عاشقان ،رهسپار جانفشان مي خواهد ،من هم سلاح به دست گرفته و عازم ميدان نبر د مي شوم تا بلکه اندکي از مسئوليتهايي را که در قبال اسلام و انقلاب و خون شهدا بر گردن دارم را ادا کنم .
هم اکنون که چند صباحي به ديدار خدا بيشتر نمانده ،چند کلمه اي با شما پدر و مادر عزيزم دارم ،شمايي که هميشه آرزو داشتيد فرزندتان درسش را ادامه دهد ولي به آرزويتان نرسيديد .بدانيد که فرزندتان راهي مدرسه ي عشق به معبود شد ،مدرسه اي که از همه مدرسه ها برتر و با لا تر است و رزمندگان غيور اسلام ،شاگردان اين مدرسه هستند و درس اين مدرسه نيز ،درس شهادت است .چه زيباست که ما هم جزء آنها يي باشيم که به گفته ي قر آن به عهد خود وفا کرده و راه شهادت را طي کرده اند و هيچ وقت از راه خدا بر نگشته اند .
پدر رنج کشيده و مادر مهربانم !هم اکنون که اسلام در خطر است ،صلاح ديدم که درس و مدرسه را رها کنم و به سوي جبهه بشتابم و هيچ چيزي نمي تواند مرا از اين انتخاب باز دارد .حال ،آرزويم اين است که در ميدان نبرد با کفار با قلبي مملو از عشق به خدا بجنگم و جان ناقابلم را فدا کنم .
هر گز از جبهه رفتن برادرانم جلو گيري نکنيد . بگذاريد سلاح مرا بر دارند و از اسلام و مسلمين دفاع کنند .
پدر و مادر عزيزم !اگر جنازه ام به دست شما نرسيد ،اصلا ناراحت نشويد و در مقابل منافقين کور دل ،چه آشنا و چه غير آشنا ،خود را مايوس نشان ندهيد و آنان را شاد نکنيد ،زيرا آنها از لذتي که يک رزمنده از ايثار کردن جانش در راه خدا مي برد ،خبر ندارند و قلبهايشان مهر کينه و نفرت خورده و به همين دليل است که از ناراحتي و ياس ديگران شاد مي شوند !
هميشه پشتيبان ولايت فقيه و امام بزرگوارمان باشيد و اگر روزي به حضور آن امام همام رسيديد ،به او بگوييد که رزمندگان اسلام هنوز به عهدي که با او بسته اند وفاد ار هستند و هيچ چيز آنها را از راه خود بر نمي گرداند ،حتي اگر به شهادت برسند .آري !راه سرخ شهادت ادامه دارد و خوش آن روز !اي پدر و مادر و برادران عزيزم !در کنار قبر شش گوشه ي ابا عبد الله (ع) بنشينيد و براي آمرزش گناهان من دعا کنيد .به شما توصيه مي کنم که هيچ وقت نماز را سبک نشماريد ،واي بر نماز گزاراني که نمازشان را سبک مي شمارند . شمايي که ريا کار هستيد !راه و رسم زندگي را از قرآن بياموزيد و سعي کنيد دو رويي و دو رنگي را از خود دور کنيد تامورد رحمت خداوند قرار بگيريد .
از شما مي خواهم همه ي وسايلم را به برادرانم بسپاريد و چند بيت شعري هم که نوشته ام به آنها تقديم مي کنم .
بار الها من نمي خواهم که در بستر بميرم
ياريم کن تا به راحت در دل سنگر بميرم
دوست دارم در ميان آتش و خون و گلوله
دور از کاشانه و خواهر و مادر بميرم
دوست دارم همچو باران در دل دريا ببارم
عاشقم همچو حسين از عشق تو بي سر بميرم
دوست دارم همچو مولايم علي در راه جانان
دردل محراب و در سجد ه،ز فرق سر بميرم
دوست دارم همچو عباس در جيش دشمن
در رهت هديه کنم دستان و هم پيکر بميرم
دوست دارم عاشقانه همچو باقر در دل کوه
يا به راهت خالصانه همچو آن جعفر بميرم
دوست دارم همچو امير جاودان در تنگ چزابه
از جفاي بعثي بي دين و هم کافر بميرم
يا که همچو زائر انگالي زنم آتش به دشمن
چون رضاي کره بندي ،پيرو حيدر بميرم
ودر آخر از پدر و مادر ،برادران و خواهرانم حلاليت مي طلبم و از شما مي خواهم که از طرف من از همه برايم حلاليت بخواهيد و براي آمرزش گناهانم دعا کنيد .در ضمن اگر برايتان امکان دارد مرا در امزاده جعفر به خاک بسپاريد .
احمد انگالي 8 / 1/ 1367



خاطرات
برادر شهيد :
زماني که پشت جبهه مشغول کمک به رزمندگان اسلام بودم ،به من خبر دادند که برادرم احمد شهيد شده است .دست و پاي خود را گم کرده بودم و بي اختيار دور خودم مي چرخيدم و نمي دانستم بايد چکار کنم .
وقتي به خود آمدم ،با عجله به خط مقدم رفتم و از تک تک بچه ها سراغ احمد را گرفتم .خيلي پرسيدم اما جواب قانع کننده اي نشنيدم .همين طور که در اين گير و دار جنگ ،از سوي دشمن ،آتش بر سرو رويمان ريخته مي شد ،من به دنبال احمد مي گشتم .يک دفعه چشمم به او افتا د پايش غرق خون بود .دست از شليک کردن به طرف دشمن بر نمي داشت .با خوشحالي خود را به او رساندم و برادر عزيزم را در آغوش گرفتم و حسابي او را بوسيدم .اگر تا چند دقيقه ديگر او را نديده بودم ،مطمن مي شدم که خبر شهادت او صحت دارد .
از وضعيت پايش پرسيدم .در جوابم گفت :ترکش خمپاره به پايم اصابت کرد ،ولي قصدبر گشتن به عقب را ندارم !با اصرار فراوان او را به دوش گرفتم و به پشت خط مقدم بردم تا پزشکان براي مداواي او اقدام کنند .من هيچ گاه آن روز را فراموش نمي کنم .
 
همسر شهيد :
ايشان مورد احترام همه و بسيار در بين مردم محبوب بودند .ما در سال 1364 با هم ازدواج کرديم و از آنجايي که او پسر دايي ام بود ،از دوران قبل از ازدواج نيز شناخت کافي از او و خصوصيات اخلاقي اش داشتم .
در طول زندگي مشترکمان ،ايشان کمتر در خانه بودند و بيشتر در ميدانهاي جنگ بودند ،ولي من اين وضعيت را پذيرفته بودم و به او کوچکترين اعتراضي نمي کردم .دوست داشتم راهي را که انتخاب کرده تا آخر ادامه دهد .
آن بزرگوار علاقه فراواني به خانواده خودش داشت و نه تنها در کارهاي کشاورزي به پدر و مادرش ياري مي رساند ،بلکه در کارهاي خانه نيز به من کمک مي کرد .احمد به تمام معنا عاشق جبهه و جنگ بود و وقتي به خانه مي آمد ،تمام روز از خاطرات خود با همرزمانش برايمان تعريف مي کرد .
پس از دو سال زندگي مشترک ،خداوند به ما فرزندي عطا فرمود که احمد آقا به خاطر ارادتي که به حضرت زهرا داشت نامش را زهرا گذاشت .با تولد زهرا زندگي ما رنگ و بوي ديگري به خود گرفت و همواره صدايش در خانه باعث شادي همه ي اعضاي خانواده بود .بعد از تولد زهرا با اينکه ايشان همانند گذشته بيشتر در جبهه بود تا در خانه ،ولي علاقه فوق العاده اي به زهرا داشت و هميشه مي گفت :خيلي دوست دارم که هر روز کنار فرزندم باشم .اما چه کنم زهرا هاي فراواني هستند که پدرانشان در کنارشان نيست و من هيچ فرقي با بقيه ندارم .من بايد با ظلم و زور مبارزه کنم تا در آينده راهي براي زندگي راحت زهرا و امثال او باز شودو هيچ کس جرات نداشته باشد دست تعدي به طرف آنها دراز کند .
وقتي از مجروح شدن ايشان با خبر شديم ،بلافاصله به تهران رفتيم .با وجود اينکه شديدا سوخته بود ،از من خواست که زهرا را ببيند. وقتي زهرا را بر سر بالينش آوردم ،لبخندي بر روي لبانش شکفت و ديگر هيچ نگفت .
زهرا شباهت زيادي به پدرش دارد ؛هم از نظر چهره ،هم از نظر راه رفتن و هم هنگامي که مي خندد .اميدوارم که زهرايم بتواند راه سرخ پدرش را ادامه دهد !ان شا الله !

علي جو کار :
آن بزرگوار وقتي سوار ماشين بود و رانندگي مي کرد ،هر گاه از مسيري عبور مي کرد که چند نفر در آنجا ايستاده بودند،حتي اگر کم سن و سال بودند ،کنارشان توقف مي کرد و پس از سلام کردن ،از آنها عذر خواهي مي کرد .سپس به آهستگي از کنارشان رد مي شد تا گرد و خاک بلند نشود و اسباب ناراحتي ديگران را فراهم نکند.
او با اينکه در اکثر عمليات فرمانده گردان يا گروهان بود ،هيچ وقت بيان نمي کرد که در سمت فرماندهي مشغول خدمت است .هر گاه از او سوال مي شد ،مي گفت :من هم مانند ساير برادران بسيجي در کنار هموطنان دلاورم در عمليات حضور دارم .

حسين اسماعيلي:
در ميدان جنگ ،هر وقت مطلع مي شديم که يکي از دوستانمان در نزديکي ماست ،هر طور شده خود را به او مي رسانديم تا هم گرد و غبار غربت را از دل او بزداييم وهم از حال و احوال هم با خبر شويم .
يادم هست که يک روز در مقر «جراحي »به ديدن احمد انگالي رفته بوديم .با توجه به خصلت تواضع و کوچکي نفس او ،ما تا آن لحظه نمي دانستيم که آن بزرگوار چه مسئوليتهايي بر عهده دارد .آن روز بود که متوجه شديم ايشان فرمانده و همچنين مسئول آموزش نظامي در ميدان رزم هستند .رفتار وي با سربازان و بسيجيان تحت امرش ،آن قدر خوب و صميمانه بود که همه ما تحت تاثير قرار گرفتيم .ما با چشم خود ديديم که هر کدام از آنها مشکلاتي برايشان پيش مي آمد ،به شهيد انگالي مراجعه مي نمود و مشکلش را با وي در ميان مي گذاشت و ايشان نيز در کمال فروتني ،سعي مي کرد مشکل را حل کند .
يکي ديگر از خصوصياتي که داشت اين بود که رفتن به جبهه و شرکت در عمليات را به عنوان يک وظيفه شرعي و نوعي عبادت مي دانست و با عشق و علاقه به اين وظيفه شرعي عمل مي کرد .او هميشه مي گفت :من زماني آرام هستم که در جبهه باشم ،چون احساس مي کنم در جبهه به خدا نزديک ترم .
آن بزرگوار ،روزي هزاران بار از صميم قلب از خداوند بزرگ ،طلب شهادت مي کرد . با لاخره خداوند متعال او را به آرزويش رساند و نزد خود فرا خواتند .

موسي رغبت:
من و احمد چند روزي مرخصي گرفتيم وبه خانه بر گشتيم .شب بود که به سه راهي آب پخش رسيديم. از آنجايي که مسير آب پخش به کره بند کم تردد بود ،فقط بايد شانس مي آورديم تا آن موقع شب وسيله اي گيرمان بيايد و خود را به خانه مي رسانديم .زماني که آنجا منتظر ايستاده بوديم ،از جبهه و جنگ صحبت مي کرديم من از احمد پرسيدم :
- به نظر تو جنگيدن ما بر حق است ؟
وي با تعجب به من نگاه کرد و گفت :
- مگر شک داري ؟
- شک ندارم ،ولي دليلي براي حقانيتمان مي خواهم .
او گفت :
- چگونه ؟!
من پس از اندکي فکر ،به او گفتم :
- هر دو شاهديم که الان چند ساعت است اينجا منتظر ماشين ايستاده ايم و حتي يک ماشين هم از اينجا رد نشده است .حا لا از خدا مي خواهيم که اگر جنگ را بر حق مي داند ،تا نيم ساعت ديگر ماشيني از اين مسير عبور کند و ما را به منزل برساند .
مي دانستم که از اين حرف من احمد خنده اش گرفته ،اما او هيچ نگفت .هنوز چند دقيقه اي از حرف من نگذشته بود که ماشين مزدا از جلوي ما رد شد و هر دو براي او دست تکان داديم ولي او توقف نکرد و رفت وماشين مزدا از ما فاصله گرفته بود و ما با نااميدي او را نظاره مي کرديم . يکدفعه ايستاد .دنده عقب گرفت و به طرف ما آمد .در حالي که خيلي خوشحال بوديم به طرف ماشين رفتيم .راننده شيشه ي ماشين را پايين کشيد و پرسيد :برادرها !مسيرتان کجاست ؟
من تا بنار آزادگان مي روم !وقتي شنيد که ما تا کره بند مي رويم ،گفت: سوار شويد تا کره بند شما را مي رسانم !
با اينکه بنار آزادگان تا کره بند چيزي حدود 12 کيلو متر فاصله داشت ،ما را تا روستايمان رساند .آن شب از ته دل براي اين بنده خدا دعا کردم و از خدا به خاطر لطفش تشکر کردم .

تيمور رحماني :
زمستان بود و تازه از خط به مقرناو تيپ امير المومنين (ع) بر گشته بوديم .در آنجا ،سنگر آماده اي وجود نداشت که بتوان در آن استراحت کرد. به همين خاطر ،طي مدتي که در آنجا بوديم ،يکي از فرماندهان گفت :برويد ،سنگرهاي قديمي که مخروبه شده اند و ديوارشان بر اثر آب باران آسيب ديده را درست کنيد تا زماني که سنگر هاي در دست احداث آماده نشده اند از آنها استفاده کنيد .
ما بعد از يک روز ؛با همکاري همه بچه ها ،سنگر ها را آماده کرديم و در آنها مستقر شديم .ديوار سنگر را با پتو و کف سنگر را با پلاستيک پوشانديم و به همين علت هم هنوز چهار روز از عمر سنگر ها نگذشته بود که باتلاقي شدند و اگر يک نفر وسط سنگر راه مي رفت ،همه آنهايي که خوابيده بودند ؛با لا و پايين مي رفتند .
اين مساله را با شهيد انگالي در ميان گذاشتيم و ايشان نيز به شوخي گفتند :شما ديگر نيازي به تشک نداريد ،اين سنگر ها حکم تشک شما را دارد و وقتي چند روز در آنجا زندگي کرديد ،به صورت اتوماتيک عمل مي کند .
اين موضوع کم کم ورد زبان بچه ها شد و باعث گرديد که همه بچه ها بيايند و از سنگر ما باز ديد کنند .يک عده در آن کشتي مي گرفتند و عده اي نيز در آن با ايجاد سر و صدا ،براي همرزمان خود ،ايجاد مزاحمت مي کردند .

در حين اجراي مانور کربلاي 4 و 5 در ورزشگاه آزادي ،يک روز عصر به آقاي انگالي گفتم :خيلي دوست دارم يک استکان چاي گير بياورم و بخورم.او که يک موتور سيکلت تحويل گرفته بود ،کليد آن را به من داد و گفت :بر و به چادر ،چاي تازه دم کرده ايم بخور و بر گرد !
من رفتم ،چاي خوردم و بعد که خواستم پيش آنها بر گردم ،ديدم که مقداري از محل قبلي خود دور شده اند .مرا صدا کردند ،من هم وقتي خواستم بپيچم و به طرفشان بروم ،روي لوله ي آب که براي آبياري چمن ها نصب کرده بودند ،ليز خوردم و به زمين افتادم و دست چپم زخمي شد .
آنها بلافاصله مرا بلندکردند و نزد دکتر بردند .من به شدت درد داشتم و احساس کردم دارم از هوش مي روم .همين که بين هوش و بي هوشي بودم ،متوجه شدم که دارند بر سر موضوعي با دکتر دعوا مي کنند .
بعد که خوب شدم از او پرسيدم :موضوع چه بود ؟
گفت :دکتر با دست چپ با من دست داد ،ما هم با او دعوا کرديم !مرا به خاطر آسيب رساندن به موتور 70 تومان جريمه کردند .
امرالله غلامي پور
چون من به فاو نرفته بودم ،قرار گذاشتيم که با هم به فاو برويم .يک روز بعد از ظهر گفت :امر الله !آماده شو تا با هم برويم فاو !من هم بلافاصله حرکت کردم تا خودم را آماده کنم .
گفت :نه شوخي مي کنم !فاو. را از دست داديم !
و ادامه داد :من خودم از طريق تلويزيون عراق ،دو تا از بچه هاي آشنا را ديدم که اسير شده بودند .

تيم فوتبال کره بند در ليگ بندر ريگ شرکت کرده بود .چندين بار با احمد از بندر امام حرکت مي کرديم و به بندر مي آمديم .معمولا ظهر مي رسيديم و در سپاه استراحت مي کرديم و بعد از ظهر که بچه هاي تيم فوتبال کره بند مي آمدند ؛همراه با آنها در مقابل تيم حريف ،بازي مي کرديم وبعد هم با آنها به خانه بر مي گشتيم .صبح روز بعد هم مجددا کوله بار را مي بستيم و به بندر امام بر مي گشتيم .
يک روز به او گفتم :بيا تا با ماشين لندکروز سپاه به بندر ريگ برويم !اما او در جوابم ،گفت :نه !همين که خودمان مي رويم کافي است .
من تا سال 1365 به جبهه نرفته بودم .در اولين اعزامم ،قرار شد با لشکر صد هزار نفري محمد رسول الله (ص) به منطقه بروم .
در شب اعزام ،رفتيم به منزل احمد انگالي و تا صبح پيش او مانديم .او به شوخي گفت :تو که تا حا لا نرفته اي حا لا هم نرو !
. صبح زود ،از خواب بيدار شديم و به منطقه اعزام شديم .بعد از عمليات کربلاي 4 و 5 بود که احمد به من گفت :من مي دانستم نيروهاي بوشهر در چه منطقه اي عمليات دارند ،ولي سلاح نبود که آن موقع آن را به شما بگويم .


آثارباقي مانده از شهيد
 
در روز 6 فروردين ماه سال 1364 يک مسابقه دوستانه ي فوتبال بين روستا ي کره بند و روستاي هفت جوش بر گزار شد که اين بازي با نتيجه ي 2- 1 به سود تيم ما به پايان رسيد وگل هاي تيم کره بند را نصر الله غلامي پور و حسينقلي کره بندي به ثمر رساندند و تک گل تيم هفت جوش از روي نقطه ي پنالتي وارد دروازه ي ما شد .
در اين بازي ،يک سري حرکات غير اخلاقي از بازيکنان هفت جوش سر زد که خوشبختانه بازيکنان ما خونسردي خودرا حفظ کردند و بازي بدون کوچکترين در گيري به پايان رسيد .

در روز 31 تير ماه سال 1364 به اتفاق کارواني که به منظور باز ديد به جبهه رفته بودند ،از حرم دانيال شوش به سوي دزفول حرکت کرديم .ابتدا به جاهايي که توسط مزدوران عراقي به موشک بسته بودند و سپس به قبرستان شهداي دزفول رفتيم و در آنجا ابتدا بر سر مزار شهداي جنگ تحميلي و بعد به سمت آرامگاه شهداي حملات موشکي رفتيم و يکي از روحانيون آنجا ما را با منطقه آشنا کرد .
پس از دزفول به اهواز و از آنجا به ناو تيپ امير المومنين (ع) رفتيم .ساعت 5 بعد از ظهر بود که به سوي بندر گناوه حرکت کرديم .در بين راه در هنديجان توقف کرده و پس از صرف شام دوباره به راه افتاديم .ساعت 12 شب بود که ه مقصد رسيديم و آن شب را در بسيج به صبح رسانديم .

بسم رب الشهدا ء و الصديقين
اي مردم !کشته شدگان در راه خدا را مرده مپنداريد .آنها زنده هستند و از خداي خود روزي مي طلبند .
خداوندکريم در قر آن مي فرمايد :بعد از پيغمبران و ائمه اطهار (ع) سومين مقام را شهدا دارند .پس براي اينکه بتوانيم مقام و جايگاه شهيدان را دريابيم ،بايد به اين سخنان توجه کنيم .
مهمترين نکته در باره شهدا اين است که آنان با آگاهي راه خود را انتخاب مي کنند و در محيطي که خفقان و استبداد حاکم است ،تنها با ريختن خون پاک آنهاست که پيروزي به دست مي آيد .
شهيد مثل شمع مي سوزد و با نور خود ،محفل گرم بشريت را روشن و نوراني مي کند .شهيد از مال و جان و زن و فرزند خويش مي گذرد تا در راه خدا گام بر دارد و او را از خود خشنود گرداند .
شهيد ،هيچ وقت فراموش نمي شود ،بلکه هميشه مثل ستاره اي درخشان در آسمان ظلماني و حتي شب نوراني مي درخشد .اگر چه ممکن است گاهي تکه ابري مانع پر تو افکني او گردد ،با لاخره نابودي از آن ابر است .
بله !شهيد قلب تاريخ است و همچون قلب به رگ هاي خشک اندام انسان حيات مي بخشد .در يک کلام ،شهيد زنده است و هميشه جاويد!


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان بوشهر ,
بازدید : 215
[ 1392/04/21 ] [ 1392/04/21 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 665 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,709,766 نفر
بازدید این ماه : 1,409 نفر
بازدید ماه قبل : 3,949 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 4 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک