فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

«محمد جواد باهنر»، در سال 1312 در شهر« كرمان» متولد شد. دومين فرزند خانواده بود و غير از ايشان هشت خواهر و برادر ديگر هم بودند. محله ايشان معروف به «محلة شهر» از محله‌هاي بسيار قديمي و مخروبة شهر« كرمان» به شمار مي‌رفت. پدرش، پيشه‌ور ساده‌اي بود. زندگي بسيار محقرانه‌اي داشت، مغازه كوچكي در سرگذر، كه از اين راه امرار معاش مي‌كرد.
در پنج سالگي به مكتب خانه‌اي سپرده شد كه نزديك منزلشان بود، چون اولاً در آن ايام مدارس چندان زيادي نبود، اگر هم بود، خانواده‌هاي امثال خانواده‌ ايشان به آن دسترسي نداشتند. در مكتبخانه بانوي متدينه‌اي بود كه قرآن را نزد ايشان خواند.
در همان خانه، نزد ايشان خواندن و نوشتن و درسهاي معمول آن روز را فرا گرفت. با راهنمايي حجت‌الاسلام« حقيقي »به مدرسة‌« معصوميه كرمان» راه يافت. از آن به بعد، درسهاي رسمي ايشان درس طلبگي بود. مدرسة‌ «معصوميه »عد از سالها بسته بودن در دوره‌ رضاخان، بعد از شهريور 20 باز شده و چند نفر طلبه جمع‌آوري كرده بود. بعد از گذشت دو سه سال، ايشان نيز همراه چند نفر از دوستان خود وارد اين مدرسه شد، تحصيلات جديد به صورت متفرقه و داوطلبانه انجام مي شد. در سال 1332 كه 20 ساله شده بود، توانست ضمن ادامة‌ تحصيلات ديني، به گرفتن مدرک پنجم علمي قديم موفق شود. تا آن سال، درس را تا حدود سطح رسانده بود. در اوايل مهرماه 1332 به «قم »عزيمت نمود. وضع مالي خانواده‌ طوري بود كه به هيچ وجه، قادر به پرداخت مخارج تحصيلي ايشان نبودند، ايشان از شهريه محدودي كه آيه‌الله« بروجردي» در آن زمان مي‌دادند (23 تومان درماه)، زندگي مي‌كردند. البته بعد از مدتي 50 تومان هم از حوزة علميه« كرمان» به آنجا حواله مي‌شد. اودراين باره مي فرمايد: سال اول اقامتم در «قم»، در مدرسة فيضيه سكونت داشتم و توانستم «كفايه و مكاسب» را خدمت چند تن از استادان آن روز، مرحوم آقاي «مجاهدي» و آقاي «سلطاني» و ديگران، تمام كنم. از سال 1333 به درس خارج رفتم، اساتيد ما در درس خارج، عمدتاً رهبر بزرگوارمان« آيه‌الله العظمي امام خميني» بودند كه ما اولين درس خارج درس فقه و درس اصول را از محضر ايشان استفاده كرديم و تا سال 1341 ، يعني بيش از 7 سال، در خدمت ايشان بوديم، در مدت دو سال محضر درس ايشان را درك كردم. هنوز هم بسياري از يادداشت‌هاي درس آن روز به عنوان يادگار، ذخيره علمي خوبي براي ما باقي مانده است. همچنين، در درس مرحوم آيه‌الله بروجردي كه درس فقهي بود، حاضر مي‌شديم. با اينكه به خاطر مرجعيت ايشان و گستردگي درس، از نظر شاگردان، كلاس صورت خاصي پيدا كرده بود، ولي تا پايان سال 1340 كه سال فوت ايشان بود، درس ايشان را ادامه داديم. استاد ديگر ما، علامه طباطبايي بود كه درس فلسفة «اسفار» را مدت شش سال در خدمت ايشان خوانديم، از درس تفسير ايشان نيز استفاده كرديم. يادم هست، اولين روزهايي كه درس تفسير را شروع كردند، ابتدا درس مي‌گفتند، سپس مطالب در جمع طلاب مورد بحث قرار مي‌گرفت. بعد از رفع اشكالات، درس را مي‌نوشتند كه بعدها به صورت «الميزان»، دورة تفسير عالي درآمد. ما از ابتداي سورة‌ بقره به بعد در محضر ايشان بوديم و من يادداشت‌هاي فراواني دارم كه خاطرة پرباري از آن دوران مي‌باشد. در آن دوران، درس امام پر شور بود، چون ايشان عمدتاً به تربيت طلاب مي‌پرداختند و معروف بود، طلبه‌هايي كه مي‌خواهند بيشتر درس بخوانند و اهل فكر و تحقيق و كار هستند، در درس ايشان شركت مي‌كنند. و امروز، عمدة كساني كه به صورت علماي جوان شهرها يا ائمة جمعه يا افراد شوراي عالي قضايي، فقهاي شوراي نگهبان و مسئولان روحاني و بنام مملكت و تعداد متنابهي از نمايندگان مجلس كه سنشان مقداري بالاتر است (و) به انقلاب خدمت مي‌كنند، همه، شاگردان آن روز امام هستند. ما بهترين خاطرات علمي و تحصيلي خود را از دوران 9 ساله‌اي كه در قم بوديم، داريم.
در اولين سال ورودم به قم (سال 1333 )، كلاس دوازدهم را به طور متفرقه امتحان دادم و ديپلم كامل گرفتم و بعد از مدتي در دانشكدة‌ «الهيات» به ادامة‌ تحصيلات دانشگاهي پرداختم، ولي چون درسهاي الهيات براي ما تازگي نداشت، ما اصولاً به تحصيلات قم ادامه مي‌داديم و هفته‌اي يكي دو بار در بعضي از دروس كه لازم بود، به تهران مي‌آمديم و شركت مي‌كرديم. حدود سال 1337 بود كه دورة‌ ليسانس دانشگاه را تمام كردم، بعد از مدتي كه در قم مشغول بودم، توانستم دوره ‌دكتري را هم ادامه دهم. همچنين، يك دورة‌ فوق‌ليسانس امور تربيتي را در دانشكده «ادبيات» تهران گذراندم. ما همه علاقه‌مند بوديم كه حوزة‌ قم، از نظر نوع مطالعات و مسايل طرح شده و همچنين، از نظر تحقيقات علمي، فكري و فلسفي تحرك جديد داشته باشد كه خوشبختانه اين نهضت از چند سال قبل شروع شده بود. اولين جهش اين حركت، از طرفي توسط امام و از طرف ديگر، توسط علامه طباطبايي و شاگردانشان آقايان بهشتي، مشكيني و ديگران بود. ما نيز به لحاظ اقتضاي سنمان، در دوره‌هاي دوم درس اين اساتيد بزرگ شركت كرديم و تقريباً، بعد از شش سال كه از آغاز اين حركت مي‌گذشت، به اين جريان پيوستم. نهضت تاليف و تحقيق و ترجمه و كارهاي مطبوعاتي تازه شكل مي‌گرفت و ما به كمك چند نفر از دوستان، از جمله آقاي «هاشمي رفسنجاني» و آقاي« مهدوي‌كرماني» و عده‌اي ديگر از دوستان، مكتب تشيع را به راه انداختيم و از سال 1336 سالنامه و بعدها فصلنامه منتشر كرديم كه بعد از انتشار هفتمين سالنامه آن را توقيف كردند و نكته جالب اينجا بود كه آن روزها تيراژ كتابها بين 1000 الي 3000 بود، ولي وقتي ما اولين سالنامه را اعلام كرديم و قبوض مربوطه را فروختيم،(چون بودجه نداشتيم، از طريق فروش قبوض درصدد تهيه مخارج چاپ سالنامه شديم) و مردم در هر صورت مقالات و نويسندگان را مشاهده كردند، به قدري استقبال شد كه مجبور شديم 10000 نسخة‌ چاپ كنيم، و باز تقاضا به قدري زياد شد كه مجدداً 50000 نسخه ديگر منتشر كرديم. در آن روزاين تيراژ بسيار جالب و شايد واقعاً، بي‌نظير و به هر حال، جريان تازه‌اي بود.
در كنار اين فعاليت، طبق عادتي كه طلاب آن روز داشتند، ما هم به منبر مي‌رفتيم و سخنراني مي‌كرديم. خاطرم هست، اولين بار كه سال 37 13توقيف شدم، مقارن با سالي بود كه دولت ايران، اسرائيل را برسميت شناخته بود. در« آبادان»، در منبري سخنراني مي‌كردم كه شديداً به اين مسأله حمله كردم كه توسط شهرباني« آبادان» دستگير شدم، اين اولين برخورد من با رژيم بود. آن روزها هنوز مسألة دستگيري روحاني بسيار نادر بود.
در سال 1341 به «تهران» آمدم، چون در آن روزها، صحبت از اين بود كه نماينده‌اي از حوزة علمية« قم» براي تبليغات اسلامي به كشور ژاپن برود و بنده را پيشنهاد كرده بودند، به اين منظور به« تهران» آمدم تا مقدمات كار را فراهم كنم. لازم بود كه يك دوره زبان انگليسي كه زبان دوم آن‌ها بود، ببينم. منتهي اين سفر به علت مشكلاتي كه پيش آمد، به تاخير افتاد و به آغاز مبارزات روحانيت به رهبري امام بزرگوارمان در اواخر سال 1341 منتهي شد. يعني 6 الي 7 ماه از سكونت من در «تهران» گذشته بود كه مبارزه آغاز شد. بهتر ديدم كه در ايران بمانم و در جريان مبارزه همكاري كنم.
سال 1342كه اوج مبارزات بود و واقعة‌ خرداد در همان سال اتفاق افتاد، ما از آن تعداد روحانيوني بوديم كه از« قم »اعزام شدند به شهرهاي مختلف، تا محرم آن سال را به محرم حركت و قيام تبديل كنيم. من مامور شدم كه به همدان بروم. دستور اين بود كه از روز ششم ماه محرم، سخنراني‌ها اوج بيشتري پيدا كند و مبارزه شدت گيرد، چون گفته بودند كه نگذاريد جلسات پرجمعيت شوند. اگر بخواهيد از اوايل شروع كنيد، قبل از اينكه مردم اجتماع كنند، شما را دستگير خواهيم كرد. از روز ششم بود كه سخنراني‌ها اوج گرفت. ظاهراً روز هفتم بود كه ما دستگير شديم. هنوز حوادث 15 خرداد پيش نيامده بود كه مردم اجتماع كردند و ما آزاد شديم. و مجدداً به سخنراني‌هايي كه داشتيم ادامه داديم. تا روز 12 محرم آن سال، همه جا اين مسأله اوج گرفته بود وما به شدت تحت تعقيب بوديم كه دوستان ما را مخفيانه به تهران فرستادند و در آنجا دستگير نشديم.
در پايان سال 1342 كه مصادف با سالگرد مدرسه فيضيه بود. (چون فروردين سال 1342، رژيم به مدرسة فيضية حمله كرد كه مصادف بود با روز ولادت امام جعفر صادق (ع)، طبعاً بيستم اسفند سال 1342 كه روز وفات امام صادق(ع) بود، سالگرد حادثة مدرسة‌ فيضيه نيز مي‌شد.) به همين مناسبت، در بازار تهران در مسجد جامع سخنراني برگزار كرده بودند و من مسئول اجراي سخنراني آنجا بودم. طي سه شب كه سخنراني انجام مي‌شد، اجتماع عظيمي گرد هم آمده بود كه در آن سالها، در نوع خود بسيار جالب بود. شب سوم، پليس زيادي به اتفاق سرهنگ طاهري معدوم كه مسئول دستگيري من بود، به آنجا آمدند و بعد از دستگيري، مرا به زندان قزل‌قلعه انتقال دادند.
مسألة دومي كه برايم پيش آمد، ادامة تحصيلات دانشگاهي بود و در دو رشته كه قبلاً گفتم و ديگري خدمات فرهنگي، كه دوستان روي آن تاكيد فراواني داشتند. ابتدا آيه‌الله دكتر« بهشتي» به آموزش وپرورش راه يافته بودند و سربندهاي كار را در اختيار داشتند. همچنين، آقاي دكتر «غفوري» در آنجا مشغول بودند. در حدود 7 الي 8 ماه گذشته بود كه اين مسأله به من نيز ارجاع شد و در جريان كار قرار گرفتم. قرار شد براي برنامه‌ريزي تعليمات ديني و نوشتن كتاب‌هاي ديني، به طور جدي كار كنيم. از اولين سالهايي كه وارد آموزش‌وپرورش شدم با مشكلات فراواني روبه‌رو بودم. دوستان مقدمات را فراهم كردند و من توانستم در قسمت برنامه‌ريزي راه پيدا كنم.جالب بود كه ما در اين فرصت توانستيم از بخش‌هاي كوتاهي كه در اول ابتدايي به عنوان مسائل ديني بايستي وارد شود تا آخرين سالهاي تحصيلي دبيرستان، كتب‌ تعليمات ديني بنويسيم. همينطور، براي دوره‌هاي تربيت معلم و ديگر رشته‌هاي تحصيلي كه وجود داشت. اين از فرصتهاي جالبي بود براي ما و تاريخچة مفصلي دارد كه حاكي از درگيري‌هايي است كه در اين رابطه با دستگاه داشتيم. ولي به ياري خدا موفق شديم مطالب كتاب‌ها و خود كتاب‌ها را بدون كوچكترين دخالت دستگاه، بنويسيم. مطالب آن كتاب‌ها حتي در بعضي از حوزه‌هاي مبارزاتي مخفي آن روز، به عنوان مطالب آموزشي، تعليم داده مي‌شد. مطالبي را كه در دوره دبيرستان و راهنمايي گنجانده بوديم، نسبتاً تحرك خوبي داشت.
در سالهاي 1355 و1356 رژيم ديگر احساس كرده بود كه مطالب كتابها چيست و لذا سخت جلوگيري مي‌كرد و كتاب‌ها را براي سانسور و تجديد نظر به مراكز خود مي‌فرستاد. كتاب‌هاي تجديدنظر شده را كه مي‌توانستيم، بدست مي آورديم و مي‌ديديم حدود 60 درصد از مطالبي را كه در اول و دوم راهنمايي نوشته بوديم، خط كشيده و در حاشيه اظهارنظرهايي كرده بودند. معلوم بود كه برايشان ناگوار بود و از آن سال تصميم گرفتند كه از اين كتابها جلوگيري كنند، منتهي در معذورات اجتماعي قرار گرفته بودند و دنبال مولف جديد مي‌گشتند كه به جاي ما بگذارند. مؤلفي كه بتواند دلخواه آن‌ها بنويسد. چنين مولفي هم يا نبود و اگر بود، جامعه آنرا نمي‌پذيرفت. چون مدت‌ها بود كه معلمين با كتاب‌هاي ما آشنا شده بودند و مي‌گفتند زمينه بسيار خوبي به ما داده‌ايد. ما اگر مي‌خواستيم عليه رژيم صحبت كنيم، در هيچ يك از كتاب‌ها ممكن نبود. شما سرنخي به ما داده‌ايد و ما مي‌توانيم بحث‌هاي خودمان را بكنيم. ساواك نيز تلاش مي‌كرد كه كتاب‌هاي ديگري نوشته و حتي با بعضي از نويسندگان اوقافي آن روز، قرار گذاشته بود. ما هم، مخصوصاً آن‌ها را مي‌ديديم و به صورتي آن‌ها را از اين كار منصرف مي‌كرديم. در ضمن معلمين و مردم را در جريان مي‌گذاشتيم كه اگر احياناً خواستند كار جديدي بكنند، آگاه باشند و مقاومت كنند. در هر حال، آن سال با شيوه‌هاي خاصي توانستيم جلوي اين كار را بگيريم. آن‌ها نيز چاپ اين كتاب‌ها را تا آخرين روزي كه فرصت داشتند، به عقب انداختند. ولي ديگر نمي‌توانستند در برابر افكار عمومي مقاومت كنند. بالاخره، در سال 1356 كه آغاز مبارزه وسيع بود، مجبور شدند تسليم شوند. ما هنوز هم نسخه‌هايي كه آن‌ها سانسور كرده و دور مطالبي که خط كشيده‌اند و مشخص است كه از سه كانال مرور و رد شد تا مطالب حذف شود، به عنوان يادگار نگه داشته‌ايم و لذا، همة ‌آن‌ها را داريم تا روشن شود كه رژيم درباره كتاب‌هاي ما چگونه فكر مي‌كرد.
لازم به تذكر بود، چون بعضي‌ها اين سئوال را مي‌كنند كه شما چطور در آن موقع اين كتاب‌ها را نوشته‌ايد؟ آيا نوعي همكاري بود؟! پاسخ ما اين است كه همة‌ مطالب آن كتاب‌ها هست و ما براي كساني كه در سرتاسر اين كتاب‌ها كلمه‌اي پيدا كنند كه حتي غيرمستقيم دستگاه را تاييد كند، جايزه مي‌دهيم. بالعكس، صدها مورد پيدا خواهند كرد كه به صورت فشرده و مستقيم، اصطلاح طاغوت و توحيد را كه نفي استكبار و استبداد و استعمار را در بردارد وبه كار برده شد. در اين كتاب‌ها آيات فراواني از جهاد و لزوم كارزار در برابر ظلم و بي‌عدالتي آورده شده است. بقيه را در همين كتاب‌هاي درسي به عنوان ضرورت مبارزة‌ مخفي و حفظ نيروها از دستبرد دشمن و ضربه‌ كاري زدن به دشمن، مطرح كرديم. تاريخ ائمه را از آن قسمت‌هاي مبارزاتي و انقلابي و درگيري‌هايي كه با خلفا داشته‌اند، بيان كرديم. مسائل اقتصادي كه در اين كتب آورديم، دربارة ملي‌كردن صنايع و بسياري از منابع طبيعي. و همچنين، براي از بين بردن بسياري از زمينه‌هاي سرمايه‌داري و استثماري، پيشنهادهايي كرديم. مسائل انفال به خوبي در آن كتب تبيين شده كه ثروتهاي عمومي، مبارزه با تبعيض، ظلمها و طاغوتها و استبدادها چيست. به همين دليل، بعضي مدعي هستند كه مقداري از روشن‌بيني نسل جوان و نوجوان ما به خاطر خواندن اين نوع مسائل بود كه در كتاب‌هاي ديني مطرح شده است، كه فكر مي‌كنم، ادعاي صحيحي باشد.
در هر حال، اين هم فرصتي بود براي ما و جالب اينكه از ظرفي از سال 1350 سخنراني‌هاي ما ممنوع شده بود، و در عين حال كتاب‌هاي درسي مي‌نوشتيم. از سخنراني ما جلوگيري مي‌كردند و ما به عنوان كلاس تربيت معلم ، به بهانة اينكه فقط درس مي‌دهيم و معلمي بيش نيستيم، در اجتماع معلمين شركت و براي آن‌ها صحبت مي‌كرديم. قبل از اينكه سخنراني‌هاي ما ممنوع شود (قبل از سال 50 ) سخنراني‌هاي ما عمدتاً در انجمن اسلامي پزشكان و مهندسين آن روز بود. مسجد هدايت، مسجد مرحوم آيه‌الله طالقاني پاتوق ما بود. حدود سه سال ماه‌هاي رمضان را در آنجا صحبت مي‌كرديم. شبهاي جمعه زيادي در آنجا برنامه داشتيم. مسجدالجواد، تقريباً، با همكاري ما تاسيس شد و ما در جريان مقدمات كار بوديم و در به راه انداختن آنجا از نظر برنامه‌ها با ما مشورت مي‌كردند و بالاخره حسينيه ارشاد كه مدت‌ها در آنجا برنامه داشتيم. ابتدا كه به تهران آمدم، با هيات موتلفه آشنا شدم. همانطور كه مي‌دانيد آن‌ها مبارزات تندي عليه رژيم داشتند و تقريباً، پديدة همان انقلاب اسلاميمان بودند. بعدها در رابطه با مسألة منصور عده‌اي از ايشان دستگير شدند.
وقتي ما به تهران آمديم، با راهنمايي آقاي بهشتي به عنوان كسي كه در حوزه‌ها و كانون‌ها آموزش مي‌دهد، وارد شديم. يادم هست كه بحث‌هايي كه مرحوم شهيد مطهري تهيه كرده بود، به عنوان درس‌هاي آموزشي در كانون‌هاي مخفي استفاده مي‌كرديم و بحث‌هايي هم خودمان تهيه مي‌كرديم و بدين ترتيب، با برادران همكاري داشتيم. بعد از ترور منصور، عده‌اي از سران آن‌ها (هيات موتلفه) دستگير شدند. ما نيز فكري به نظرمان رسيد، و آن اين بود كه يك تشكيلات نيمه علني درست كنيم. چون نمي‌توانستيم علناً ادامه دهيم و از طرفي، پراكنده شدن عده زيادي از افراد مبارز ومتعهد درست نبود. تشكيلات علني به راه انداختيم كه يك پوشش اجتماعي داشت به نام بنياد رفاه تعاوني اسلامي كه ظاهراً كارهاي امدادي مي‌كرد، از جمله تشكيل صندوق قرض‌الحسنه و مدرسه. اما در باطن جمع مي‌شدند و كارهاي مخفي انجام مي‌گرفت. يادم هست در همان جريان برادرمان رجايي را به عنوان يكي از رابط‌هايي كه بايستي رهبري كند، به بعضي از كانون‌ها معرفي كردم كه ايشان با اسم مستعار (اميدوار) در آن جلسات شركت كند. هيچ كس ايشان را نمي‌شناخت كه كيست و نام واقعيش چيست كه در آن جلسات تعليم مي‌دهد.
مدرسه« رفاه »را نيز به دنبال همان مسأله از نظر كارهاي علني به وجود آورديم. البته همانطور كه مي‌دانيد آقاي «بهشتي»، آقاي« رفسنجاني» و عده ديگري از آقايان و دوستان در اين جريان همكاري مي‌كردند.
مسألة‌ ديگر، تشكيل مراكزي از قبيل «كانون توحيد» بود كه در تاسيس اين مركز همكاري داشتيم. طرح ساختمان آنجا را مهندس موسوي دادند، چون رشته اصلي ايشان بود و جالب اينكه در برابرخدمت عظيمي كه انجام دادند پولي دريافت نكردند. كاملاً مشخص بودكه برادران با هدف‌هاي ديگري مشغول كار هستند و مي‌خواهند كانوني درست شود. اين كانون، كانون علمي و تبليغي بسيار جالبي شد. يكي ديگر از همكاريهايي كه داشتيم، دفتر نشر فرهنگ اسلامي بود كه در تهران كارهاي مطبوعاتي مي‌كرد و هنوز هم ادامه دارد و تا به حال 200 الي 300 كتاب منتشر کرده است و هر ساله ميليون‌ها نسخه كتاب‌هاي مفيد را منتشر مي‌كند و چند سال آخر قبل از پيروزي انقلاب، تقريباً پناه‌گاهي شده بود براي كساني كه مراجعه مي‌كردند و مي‌خواستند كتاب‌هاي اسلامي مفيد بخوانند.در سال 1352، ظاهراً تحت مراقبت شديد بوديم. همانطور كه مي‌دانيد آن سالها، سالهاي پر وحشتي بودند. غالباً افرادي كه به نحوي مبارزه مي‌كردند، تحت نظر بودند. دستگيري‌هاي بسيار عجيبي بود. به اين ترتيب كه بعد از دستگيري، چند روز نگه مي‌داشتند و گاهي در بيابان‌ها و گاهي در گوشه شهرها رها مي‌كردند. يك جريان خانوادگي براي من پيش آمد، خواهري داشتم كه نزد ما زندگي مي‌كرد. او را دستگير كردند. عمدتاً منظورشان از دستگيري ايشان اين بود كه روابط ما را بپرسند كه ما با چه گروه‌هايي ارتباط داريم و چه جلساتي در منزل‌ ما تشكيل مي‌شود و چه مسائلي را تعقيب مي‌كنيم. بعد در همان رابطه، به منزل ما ريختند و آنجا را بازبيني كردند و چند روزي هم در كميته بوديم. اين دومين دستگيري من بود. البته آن مسأله حدود يكسال ادامه داشت و بعد ظاهراً تمام شد. ولي كلاً تحت مراقبت بودم. مكرر به مراكز ساواك احضار مي‌شدم. در سال 1356 و 1357، مجدداً سه دفعه دستگير شدم. يكبار در شيراز، موقعي كه حكومت نظامي و سخنراني‌ها ممنوع بود و ما براي سخنراني در دانشگاه شركت كرديم. روز بعد هم که سخنراني انجام شد، هنگام بازگشت راه‌ها را بستند كه با لباس مبدل به نحوي وارد دانشگاه شدم و در اجتماع عده زيادي از دانشجويان و اساتيد كه شركت داشتند، صحبت كردم. هنگام بازگشت در هواپيما بازداشت شدم و بعد از چند روز مرا به تهران منتقل كردند. مجدداً در همان حوادث، دوباره دستگير شدم، ولي همانطور كه مي‌دانيد، آن سال‌ها چندان طولي نكشيد.
يكبار در ماه رمضان دستگير شدم، ماه رمضان سال آخر بود. در درياي نو اجتماعي كرده بوديم. عده‌اي از علما و روحانيون مبارز جمع شده بودند و براي تظاهرات و راهپيمايي‌ها برنامه‌ريزي مي‌كردند. در حدود 30 نفر بوديم. به وسيلة دستگاه كشف شد و آنجا را محاصره كردند. بعضي‌ از ما در بين راه و بعضي ديگر را در داخل منزل دستگير كرده بودند. من و آقاي آيه‌الله موسوي اردبيلي در خيابان دستگير شديم. بعد از دستگيري ما را به زندان بردند، ولي مدت كوتاهي آنجا بوديم. اين، خلاصة مسائلي بود كه تا قبل از پيروزي انقلاب داشتيم ،البته لازم است به دو نكته هم اشاره كنم، يكي عضويت شوراي انقلاب بود كه در جريان هستيد و ديگري فراهم‌كردن مقدمات تاسيس «حزب جمهوري اسلامي»، كه در همان سال 1357 بود و من نيز همكاري داشتم. آخرين مسئوليتي كه از طرف امام قبل از پيروزي انقلاب به من داده شد، اين بود كه ابلاغ فرمودند كميتة تنظيم اعتصابات را تشكيل دهيم. هدف از تشكيل اين كميته، دامن‌زدن به اعتصابات بود. ولي مواردي را كه مثل گندم و ساير لوازم ضروري زندگي بود، بايد تنظيم مي‌كرديم كه اين ماموريت براي من بسيار خاطره‌انگيز بود.
قبل از پيروزي انقلاب، در همه جا اعتصابات دامن زده مي‌شد و ما در جريان مسائل بوديم تا انقلاب به پيروزي رسيد. باز يادداشتي از امام داشتم كه قرار شد گروهي را براي تنظيم امور مدارس تشكيل دهيم. چون مدارس بايد بعد از پيروزي انقلاب باز مي‌شدند و ما نگران بوديم كه چطور خواهد شد. آيا خواهيم توانست مدارس را به راحتي باز وادار به فعاليت كنيم؟ وقتي اين مسأله را با امام در ميان گذاشتيم، ايشان دستور فرمودند كه گروهي براي تنظيم امور مدارس تشكيل شود. برادراني را دعوت كرديم و به سرعت سازماندهي كرده و توانسيتم حدود 1000 نفر از خواهران و برادران را براي اين امر آماده كنيم. روز افتتاح مدارس، در تهران پخش شدند تا رهنمودهايي بدهند و مراقبت كنند. اين امر نيز به خوبي برگزار شد و ادامه همين جريان بود كه برادرمان آقاي رجائي كه جزو همان چند نفري بودند كه مسئول سازماندهي تنظيم امور مدارس شده بودند، وقتي اولين وزير، آقاي دكتر شكوهي از طرف دولت موقت براي آموزش‌وپرورش انتخاب شد، آقاي رجائي و چند نفر ديگر در همين وزارتخانه به عنوان مشاوراني بودند كه نقش بسيار فعالي را در سازماندهي جديد وزارت آموزش‌وپرورش به عهده داشتند.
شهيد «]باهن»ر پس از پيروزي انقلاب در مسئووليت‌هاي عضويت در شوراي انقلاب، تنظيم مدارس، نهضت سوادآموزي، نمايندگي مردم« كرمان» در مجلس خبرگان، نمايندگي شوراي انقلاب در وزارت آموزش‌وپرورش، نمايندگي مردم« تهران» در مجلس شوراي اسلامي و وزارت آموزش وپرورش در كابينه شهيد« رجايي» به نحو شايسته‌اي انجام وظيفه كرد و بالاخره پس از انتخاب به عنوان نخست‌وزير توسط شهيد« رجايي» طولي نكشيد كه اين دو يار ديرين و دو مبارز صديق در هشتمين روز از شهريورماه 1360 با انفجار بمبي توسط عامل سازمان تروريستي منافقين در آتش عشق الهي سوختند.
منبع: پايگاه اطلاع رساني دولت عشق
 
 
 
 

خاطرات
 
دکتر ناصر باهنر فرزند شهيد باهنر:
در مورد زندگي فرهنگي پدرم، موردي كه قابل ذكر است و خودم هم تا حدودي در جريان آن بودم، مسئله تأليف كتب ديني براي مقاطع، ابتدايي تا انتهاي دوره‌ي تربيت معلم و حتي كتب مربوط به دانشگاههاست. كه آن كار عظيم، يكي از مهمترين عوامل بيداركننده نسل جوان و آماده‌سازي‌شان براي حضور در صحنه‌هاي پرشكوه انقلاب اسلامي بود. پدرم به همراه شهيد مظلوم بهشتي و بعضي ديگر از همكارانشان وارد آموزش و پرورش شدند. به اين نيت كه يك كار زيربنايي انجام دهند و يك تحول اساسي در فرهنگ جامعه ايران به وجود بياورند. رژيم سابق در اساسي ابتدا متوجه اين نيت نبود و لذا به ايشان و همكارانشان اجازه داد كه براي كليه مقاطع تحصيلي كتابهايي را تأليف كنند كه به قول پدرم، آن كار به مدت 13 سال طول كشيد.

من خاطرم هست كه ايشان مرتب در حال گفتگو، بحث، مطالعه و تحقيق بودند، جلسات مختلفي داشتند، من گهگاهي همراهشان به اداره تحقيقات مي‌رفتم و مي‌ديدم كه ايشان براي اينكه كتب موردنظر در بهترين كيفيت باشند چه مباحث طولاني با صاحب‌نظران فن داشتند. اگر كسي يك مرور كلي به فهرست كتب منتشره در آن زمان داشته باشد يا خودش در آن روزگار كتابها را مطالعه كرده باشد به خوبي به ارزش كار آن شهيد پي خواهد برد. به جرات مي‌توان گفت آن كتابها نقش تعيين كننده‌اي در آشنايي نسل جوان با معارف اسلام ناب محمدي(ص) داشته‌اند چرا كه قبل از آن كتب ديني بگونه‌اي بود كه نه تنها معارف اصيل اسلام را مطرح نمي‌كرد بلكه در صدد تحريف آنها هم بود. اين فعاليت از حدود سالهاي 1344 ، 1345 تا سال 1357 به طور مستمر ادامه داشت و تا سال 1360 هم آن كتابها در مدارس و دانشگاهها تدريس مي‌شد.
خاطرم هست در سال 57 ايشان يك روز مرا صدا زدند و گفتند: «ناصر، بيا يك چيز جالب نشانت بدهم»، وقتي من خدمتشان رفتم يك كتاب ديني در دستشان ديدم كه بخش اعظم آن را با خط قرمز علامت‌گذاري كرده بودند. پدرم گفت: «اين كتاب را خط‌كشي شده حذف شود، اجازه انتشار كتاب را مي‌دهد»، من تفسير آيات و احاديث بود خط كشيده بودند. آنها تازه متوجه شده بودند كه حتي در گزينش آيات و احاديث هم نكاتي مدنظر پدرم بوده است. آيات بيشتر مربوط به جهاد، قتال، مبارزه با طاغوت، امر به معروف و نهي از منكر بود، البته به فضل خداوند پيروزي انقلاب اسلامي آن نيست شوم و تهديد جدي را از بين برد.

فعاليت‌هاي ديگر فرهنگي‌شان تأسيس مدارس گوناگون بود. ايشان با داشتن تحصيلات عاليه، بدون هيچگونه ابايي دست به تأسيس مدارس در مقاطع گوناگون زدند. اين مدارس بعدها توسعه يافتند و به صورت موسسات فرهنگي درآمدند. كه از جمله آنها مي‌توان به موسسه فرهنگي رفاه، كانون توحيد، مدرسه مفيد اشاره كرد. كه ايشان بر اجراي كار موسسات مذكور نيز نظارت مستقيم داشتند

كار مهم ديگري كه ايشان انجام دادند تأسيس يك انتشارات بزرگ جهت چاپ كتابهاي ديني بود به نام دفتر نشر فرهنگ اسلامي. كه هم‌اكنون اين موسسه به صورت گسترده و فعال مشغول فعاليت است و كتابهاي اسلامي و تربيتي مختلفي را به چاپ مي‌رساند.

ضمن آنكه پدرم در مقاطع گوناگون آموزشي، تدريس مي‌كردند. حتي در دانشگاهها خاطرم هست كه جلسات متعددي با دانشجويان داشتند و هرگاه از دانشگاههاي مختلف كشور از ايشان براي سخنراني دعوت مي‌كردند با روي باز مي‌پذيرفتند. بيشترين كساني كه دور ايشان جمع مي‌شدند و مراوده داشتند دانشجويان و نسل جوان بودند و حتي مسائل شخصي‌شان را نيز با پدرم مطرح مي‌كردند. خاطرم هست مقام معظم رهبري حضرت آيت‌الله خامنه‌اي در مورد پدرم فرمودند: شهيد باهنر از جمله افرادي است كه شخصيت ايشان ناشناخته باقي مانده است

فعاليت‌هاي فرهنگي ايشان پس از انقلاب، ادامه فعاليت‌هاي قبلي‌شان بود. مي‌توان به جرات گفت قسمت عمده عمر پدرم معطوف به فعاليت‌هاي فرهنگي بود. اگر نگاه كنيد، مي‌بينيد كه پس از انقلاب ايشان در سمتهاي معاون وزير آموزش و پرورش، وزارت آموزش و پرورش تا دوران نخست‌وزيري همچنان در زمينه تاليف كتب و نظارت بر تاليف كتب فعال بودند يكي از مهمترين كارهاي پدرم كه از ابتكارات ايشان و شهيد رجايي بود، تاسيس نهاد امور تربيتي در وزارت آموزش و پرورش بود خودشان در اين باره گفتند: «بعد از انقلاب بنا بر ضرورتي كه در اصلاح سيستم اداري و اجرايي كشور ملاحظه مي‌كرديم. در كار وزارتخانه‌ها و سازمانهاي مختلف اجرايي و اداري، نهادهاي انقلابي را بوجود آورديم. في‌المثل در كنار ارتش، سپاه پاسداران به وجود آمد يا در كنار وزارتخانه‌هايي مانند نيرو، راه و ترابري و پست و تلگراف، جهاد بوجود آمد. برمبناي احساس اين ضرورت و اينكه نمي‌شد نهادي در كنار آموزش و پرورش ايجاد كرد (البته مقوله‌ي نهضت سوادآموزي، جداي از اين بحث است چرا كه نهضت نيز، يك نهاد جهادي است) ما در دل وزارت آموزش و پرورش نهادي به وجود آورديم به نام «نهاد امور تربيتي» كه هدف از ايجاد آن، تزريق ايده و تفكر اسلامي و انقلابي در پيكره آموزش و پرورش بود تا از اين طريق نيروهاي مومن و مخلص جهت خدمت به نظام آموزشي كشور تربيت شوند»، پدرم براي ايجاد و ارشاد اين نهاد تلاش فوق‌العاده‌اي به همراه شهيد رجايي به خرج دادند.
آقاي هاشمي رفسنجاني جمله‌اي دارند در مورد پدرم كه جالب است ايشان فرمودند: ناشناخته‌ترين و مظلوم‌ترين شخصيت انقلاب، شهيد باهنر بود. من از نزديك شاهد زحمات و فعاليت‌هاي ايشان بودم و دليل اينكه بسياري از خدماتش ناشناخته مانده است اين است كه او كمتر حرف مي‌زد و بيشتر عمل مي‌كرد. از جمله فعاليت‌هاي پس از انقلاب ايشان، يكي هم حضور فعال در ستاد انقلاب فرهنگي بود، چرا كه پس از امروز اثرات آن مجاهدتها و ايثارگريها را به وضوح مي‌بينيم.

تا آن زمان كه پدرم وارد دانشگاه شد، كمتر كسي از روحانيون وارد دانشگاه شده بود كه هم در امور مربوط به حوزه آشنايي داشته باشد و هم با سبك و روش‌هاي معمول دانشگاهي، در زمان پدرم بود كه ايشان، شهيد بهشتي، شهيد مفتح يعني عده‌اي كه در حوزه‌ها تا مدارج بالاي علمي تحصيل كرده بودند و به حدود اجتهاد رسيده بودند تصميم گرفتند كه وارد دانشگاهها شوند و در رشته‌هاي مختلف به تحصيل بپردازند. آشنايي روحانيون با دانشگاه موجب شد كساني كه در دانشگاهها علاقمند به اسلام و معارف ديني بودند به سمت اين شخصيتها جلب بشوند و پدرم و دوستانش موفق شدند با جذب علاقمندان دانشگاهها به سمت حوزه‌ها زمينه نزديكي روحيه حوزوي به دانشجويي را فراهم كنند كه اين نزديكي بركت زيادي داشت و وحدت حوزه و دانشگاه باعث شد كه اينان به عنوان يكي از اساسي‌ترين و موثرترين نيروهاي ضد رژيم پهلوي وارد معركه مبارزه قهرآميز عليه رژيم شوند. پس از پيروزي انقلاب نيز خوشبختانه اين پيوند مستحكم‌تر شد و امروز شاهد بركات و اثرات اين پيوند مقدس هستيم
 

 





آثار باقي مانده از شهيد

 

 

خلاصه كتاب سيري در عقايد و اخلاق اسلامي
كتاب سيري در عقايد و اخلاق اسلامي از بخش‌هايي چون ريشة پيدايش دين، اصول اعتقادي و پايه‌هاي جهان‌بيني، اخلاق اسلامي تشكيل شده است كه هركدام از اينها از ريزبخش‌هايي تشكيل شده است كه موضوع مشترك اينها اخلاق اسلامي مي‌باشد. در اين كتاب سعي شده مطالب را از راه عقل هم مورد بررسي قرار دهند.
ناشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامي
چاپ اول: 1374
تعداد: 5000 جلد


خلاصه كتاب انسان و خودسازي
در اين كتاب بيشتر از مباحث ديگر، مبحث‌هاي اخلاقي جلوه مي‌كند. در شروع اين كتاب شهيد دكتر محمدجواد باهنر بيشتر به تعريف انسان و رابطه‌ي آن با موجودات ديگر مي‌پردازد. بعد از اين به ارزش‌ها و معيارهاي اخلاقي و نيكو مي‌پردازند تا هدف انسان در خودسازي معلوم شود و سپس به راه‌هاي خودسازي اشاره مي‌كنند. اين كتاب با قلم حجه‌الاسلام والمسليمن هاشمي رفسنجاني به چاپ رسيده است.
ناشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامي
تعداد: 5000 جلد
چاپ اول: 1370


خلاصه كتاب درس‌هايي از اسلام براي نوجوانان
در اين كتاب درس‌هايي اخلاقي و اجتماعي از اسلام براي نوجوانان داده شده است. در اين كتاب به مسائلي نظير سرگذشت پيامبران، سرگذشت امامان شيعه، عدالت، حق محرومان، خصلت‌هاي پسنديده و ناپسند و ... اشاره شده است.
ناشر: نشر تربيت
تأليف: شهيد محمدجواد باهنر
نوبت چاپ: چاپ دوم آبان ماه 1373
تعداد: 5000 جلد


خلاصة كتاب فرهنگ انقلاب اسلامي
در اين كتاب درباره انقلاب اسلامي و ريشه‌هاي پيدايش آن و ارزش‌هاي انقلابي بحث شده است. نيز به نقش مردم و اسلام اشاره شده است. ابعاد خارجي و سياست‌هاي انقلابي مورد بحث قرار گرفته است.
ناشر كتاب: دفتر نشر فرهنگ اسلامي
تعداد: 5 هزار جلد
چاپ اول: شهريور 71




خلاصه كتاب گذرگاههاي الحاد
در اين كتاب در مورد مباحث علم‌گرايي، رئاليسم و ايده‌آليسم، انسان براي جامعه‌شناختي دين و مقايسه وضعيت جوامع اسلامي و غيراسلامي صحبت شده است.در اين كتاب بيشتر در مورد مسائل اعتقادي و اسلامي از راه علم و فكر بحث شده است.دكتر باهنر با مقايسة دوران‌هاي تاريخ (قرون وسطي، ...) با دوران اسلام به شرح در مورد جوامع اسلامي مي‌پردازد.
ناشر كتاب: دفتر نشر فرهنگ اسلامي
تعداد: 3000 جلد
چاپ اول: تابستان 73


خلاصه كتاب مواضع ما در ولايت و رهبري
اين كتاب بخش ولايت و امامت را بسيار مفصل توضيح داده است. اين كتاب از بخش‌هاي امامت و هدايت، حدود امامت و ولايت، مردم و مسئلة ولايت و رهبري، معاد تشكيل شده است كه در بخش امامت و هدايت، ويژگي‌هاي امام را گفته است. و در بخش مردم و مسئلة ولايت رهبري به مسئلة بزرگ جوامع اسلامي يعني ولايت فقيه پرداخته است.
ناشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامي
تعداد: 3000 جلد
چاپ اول: 1372


خلاصه كتاب اصول دين و احكام براي خانواده
در ابتداي اين كتاب به مسائلي مثل راه‌هاي شناخت خدا، امامت، تقليد، قيامت، معرفي اسلام و ... پرداخته مي‌شود كه در بخش امامت به معرفي 12 امام شيعه مي‌پردازد و زندگي آنها را به طور خلاصه ارائه مي‌دهد. در اواخر كتاب، احكام دين را به طور خلاصه براي خانواده نوشته‌اند كه از رسالة حضرت امام خميني (ره) استفاده شده است.
تأليف: شهيد دكتر محمد جواد باهنر و سيدرضا برقعي
ناشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامي
تعداد: 5000 جلد
چاپ هفتم: تابستان 1365



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان کرمان ,
برچسب ها : باهنر , محمد جواد ,
بازدید : 163
[ 1392/05/11 ] [ 1392/05/11 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 605 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,709,706 نفر
بازدید این ماه : 1,349 نفر
بازدید ماه قبل : 3,889 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک