فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

در سوم اسفند 1337 در خانواده اي مذهبي در شهر رشت به دنيا آمد . پدرش كارمند شركت نفت شهرستان رشت بود .
شاپور بعد از ازدواج با همسرش در خانه پدري زندگي مي كردند و هرمز دومين فرزند و اولين پسر آنان بود . به همين خاطر اعضاي خانواده علاقه فراواني به او داشتند و مخصوصاً عمه هايش در نگهداري و مراقبت از او بسيار كوشا بودند . هرمز از همان كودكي پر جنب و جوش و بسيار باهوش بود و در بازيهاي بچه گانه هم بازيهايش را غافلگير مي كرد . به ساخت اسباب بازيهاي دستي علاقه زياد داشت و با ميخ و چوب وسايلي براي خود مي ساخت و گاهي وسايل منزل را خراب مي كرد تا دوباره بسازد . مادرش مي گويد :
روزي مي خواستم به مشهد برويم ، پدرش يك سكه چرخه برايش خريده بود تا سرگرم باشد وقتي كه از مشهد برگشتيم سه چرخه را اوراق كرده بود تا از نو درست كند . بعد با پيچ گوشتي و آچار و با كمك پدرش آن را درست كرد .
علاقه ي زيادي به درس و مدرسه داشت به نحوي كه يك هفته قبل از بازگشايي مدارس ، شبها زود شام مي خورد و مي خوابيد و صبح زود لباسهايش را مي پوشيد تا به مدرسه برود . در مهر 1343 با اشتياق فراوان به دبستان منوچهري (سابق) رشت رقت و تا خرداد 1349 در تحصيلاتش كوشا بود . اوقات فراغت را در خانه به سر مي برد زيرا والدينش به او اجازه نمي دادند بيرون از خانه بازي كند و بيشتر با بچه هاي هم سن و سال در حياط خانه مشغول بازي مي شد . هرمز علاقه خاصي به مادربزرگ (مادرش) داشت و معمولاً روزي يك بار به ديدن او مي رفت .
تحصيلات راهنمايي را در سال 1344 در مدرسه راهنمايي نصرت مشكات رشت آغاز كرد . همگام با تحصيلات به ورزش پرداخت و با شركت در مسابقات استاني در فوتبال ، واليبال ، هندبال و پينگ پنگ به كسب مدالهاي مختلف نايل آمد و به مسابقات قهرماني كشوري راه يافت و موفق به كسب احكام قهرماني شد . در كارهاي شخصي و ورزشي داراي تدبير بود و ورزشهاي بدنسازي را فعاّالانه پي مي گرفت . با نبوغ و ابتكار ، وسايل مورد نياز ورزشي خود را مي ساخت و در منزل مورد استفاده قرار مي داد . در رفتار ، بسيار جدي و مؤدب بود و به برادران و خواهرانش علاقه عجيبي داشت .
ورزشکار بود وبا آموزش مربي ورزش خود - آقاي رشيدي – با مسائل مذهبي آشنا شد .
با توجه به جوّ ‌مذهبي حاكم بر خانواده گرايش شديدي به مسجد و محافل ديني يافت . با وجود اينكه نوجواني بيش نبود ، اما رشد معنوي او به حدي بود كه موجب حيرت اطرافيان مي شد . با عطش خاصي به مسجد مي رفت و با كنجكاوي مسائل ديني را به سرعت فرا مي گرفت . به نحوه ي نماز خواندن و تلاوت قرآن او آشنايان غبطه مي خوردند . بيش از پانزده سال نداشت كه با كتب و نوارهاي مذهبي انس گرفت و اوقات خود را بيشتر صرف مطالعه مي كرد و نوارهاي مرحوم كافي را مرتب به منزل مي آورد و به آنها گوش مي داد . وقتي پدرش پولي به او مي داد كتاب و نوار مي خريد . در ابتداي تأسيس مهديه تهران و برگزاري دعاي ندبه توسط مرحوم كافي در صبحهاي جمعه به اتفاق چند تن از دوستانش در اين مراسم حضور مي يافت . ديگران را نيز ترغيب به اين امر مي كرد . برادرش – اردشير – درباره برخي از روحيات اين دوران هرمز مي گويد :
نام محله اي است كه در رشت زندگي مي كرديم «پل عراقي» بود . قبل از آن انقلاب يك مشروب فروشي در آن قرار داشت كه صاحبش ارمني بود و تا دو الي سه شب و بعضاً بيست و چهار ساعته انواع و اقسام افراد به آنجا رفت و آمد مي كردند و مست و دايم الخمر خارج مي شدند . اين موضوع ،‌ او را خيلي ناراحت مي كرد و آزارش مي داد و گاهي با آنها درگير مي شد . با تلويزيون رژيم شاه مخالف بود و ما از داشتن تلويزيون محروم بوديم . با اينكه دو سال از او كوچك تر بودم اما با هم مثل دو رفيق و همراز بوديم . اگر بين من و كسي دعوا مي شد اينگونه نبود كه از من جانبداري كند بلكه مي آمد بين ما آشتي مي داد تا طرفين از هم رضايت داشته باشند .
هرمز در سال 1356 پا به دبيرستان بازرگاني رشت نهاد و در رشته خدمات اين دبيرستان مشغول تحصيل شد . همگام با حضور در محافل سياسي و مذهبي با مسائل سياسي روز آشنا گرديد و شخصيت سياسي او در اين دوران شكل گرفت . با شركت در جلسات سياسي كه مخفيانه بر ضد رژيم پهلوي برگزار مي شد با آرمانهاي امام خميني آشنا شد . مسائل سياسي را مصرّانه پيگيري مي كرد و اعلاميه هاي امام را به هر نحو ممكن به دست مي آورد و از فرامين او مطلع مي گشت . تلاشهاي او با شروع نهضتهاي اسلامي ايران در سال 1357 شدت گرفت . در راه اندازي راهپيماييهاي مردمي نقش فعال و برجسته اي داشت و در تهيه و پخش اعلاميه عليه رژيم طاغوت با بچه هاي مسجد همكاري نزديك داشت . در اين هنگام نيروهاي مجهز ارتش در پادگان نيروي دريايي رشت مستقر بودند و از آنجا جهت سركوبي انقلابيون اعزام مي شدند . هرمز با جمع آوري بچه هاي محله "پل عراق" با ايجاد موانع و قطع درختان در مسير سه راه سرباز خانه ، راه عبور آنان را مسدود مي كردند . گاهي اوقات نيز با آنان درگير مي شدند  نيروهاي پليس را به تنگ مي آوردند و جلوي ترددشان را مي گرفتند . در اين زمان ، شب و روز نداشت و بيشتر اوقات را در فعاليّتهاي انقلابي مي گذراند و راهپيماييها را اداره مي كرد . بچه هاي محله را به محله هاي ديگر مي برد و در آنجا نيز اقدام به برپايي تظاهرات مي كرد .
با پيروزي انقلاب اسلامي در 22 بهمن 1357 و به همراه حجت الاسلام احسان بخش ، سهم به سزايي در شكل گيري كميته انقلاب رشت داشت و از بدو تأسيس، تصدي حفاظت از زندانيان كميته رشت را به عهده گرفت . در اوايل سال 1358 پدرش فوت كرد و از آن پس مسئوليت اداره خانواده را به دوش گرفت . ولي هرگز از فعاليّتهاي سياسي ،‌اجتماعي دست نكشيد .
هرمز از مؤسسان انجمن اسلامي و پايگاه مقاومت محله بود (كه هم اينك فعال مي باشند) و به عنوان عضو رسمي كميته انقلاب اسلامي رشت را پايه گذاري كرد . او كه در سال سوم رشته خدمات بازرگاني تحصيل مي كرد به دليل فعاليّتهاي گسترده در سپاه از ادامه تحصيل بازماند . بعد از تشكيل سپاه جهت گذراندن آموزش فنون نظامي به پادگان امام علي (ع) (سعدآباد) تهران اعزام شد و در دسته مربيگري تاكتيك در نزد شخصي به نام محسن چريك – سعيد گلاب بخش كه سالها در لبنان و فلسطين حضور داشت و در سال 1359 در گيلان غرب بر اثر آتش توپخانه دشمن به شهادت رسيد – تعليم ديد . او از بدو عضويت تا 20 بهمن 1358 مسئوليت آموزش نظامي سپاه رشت را به عهده داشت . در سال 1358 به دنبال ناآراميها و درگيريهاي ضدانقلاب در بندر انزلي كه منجر به شهادت پنج تن و زخمي شدن تعداد زيادي از نيروهاي سپاه شد ؛ هرمز به اتفاق همرزمانش از سپاه رشت به عنوان كمكي وارد عمل شدند و تا پاي جان در مقابل اين فتنه ايستادگي كردند . اين اقدام زماني انجام شد كه سپاه رشت تازه تأسيس شده و از امكانات نظامي براي انجام مأموريتهاي عملياتي محروم بود . همچنين وقتي كه گنبدكاووس به دست ضدانقلاب به آشوب كشيده شد او و چند تن از نيروهاي سپاه به گنبد اعزام شدند و آتش فتنه را فرونشاندند . هرمز دراين مبارزه نقش اساسي و ويژه اي داشت . در تاريخ 1 اسفند 1358 به كردستان اعزام شد و به عنوان جانشين فرمانده گروهان در كنار نيروهاي ويژه دكتر مصطفي چمران در مبارزه با گروههاي محارب در جنگهاي پاوه شركت كرد . در حمله اي شبانه كه ضدانقلاب به مقر سپاه رشت داشت ، رشادت و شجاعت بي نظيري از خود نشان داد . با تسلطي كه بر مسائل نظامي و استفاده درست از جنگ افزار داشت در مقابل آنها ايستادگي كرد . شجاعت هرمز ، زبانزد بود . در مقابل مشكلات واهمه به خود راه نمي داد . كاملاً صبور و با استقامت و خونسرد بود . از خمپاره شصت و نارنجك تفنگي ، به خوبي استفاده مي كرد . در هدفگيري دقيق بود و در تيراندازيها مهارت بسياري داشت ، به طوري كه در هدفگيري سيبلهاي متحرك و تيراندازي در حال پرش از خودرو استاد بود . در جبهه كارهاي مشكل را قبول مي كرد و در جايي كه بيشتر احساس خطر مي شد سودمند تر بود . از مشكلات استقبال مي كرد و هيچگاه به عقب نشيني نمي انديشيد . بعد از بازگشت از منطقه كردستان در تاريخ 1 خرداد 1359 مسئوليت آموزش نظامي سپاه رشت را به عهده گرفت و تمام همت خود را صرف آموزش بسيجيان منطقه كرد .
اهل دعا و راز و نياز بود و به نهج البلاغه علاقه زيادي داشت . هر وقت فرصتي مي يافت به مطالعه آن مشغول مي شد . در مباحث نظامي از نهج البلاغه استفاده مي كرد و در آموزشها اوصاف متقين و منافقين را از نهج البلاغه براي نيروي تحت تعليم قرائت مي كرد . روحيه بسيار ظريف و حساسي داشت و نسبت به هرگونه انحراف و لغزش و نا خالصي به شدت موضع گيري مي كرد . حالات دروني خود را به راحتي بروز مي داد .
با برخي عناصر وابسته به انجمن حجتيه كه در سپاه نفوذ كرده بودند درگير شد . آنها با تباني و بهانه او را از قسمت آموزش سپاه اخراج و در تاريخ 10 شهريور 1359 در اختيار واحد پرسنلي گذاشتند . در متن نامه عزل كه در پرونده ايثارگراي وي وجود دارد چنين آمده است :
به : امور پرسنلي
از : واحد آموزش سپاه پاسداران
محترماً معروض مي دارد كه برادر بيگلو چندي است در واحد آموزش هستند ؛ نظر به اينكه ايشان جز در موارد تاكتيك ، از پس كارهاي ديگر بر نمي آيند لذا آن واحد اقدام نموده و ايشان را به واحد ديگر (عمليات) منتقل نمايند .
با آغاز جنگ تحميلي ، هرمز در تاريخ 31 شهريور 1359 به جبهه اعزام شد و تصدي مسئوليت محور سر پل ذهاب را به عهده گرفت . بعد از مراجعت در تاريخ 1 آذر 1359 به عنوان مسئول واحد آموزش نظامي منطقه ي سه شهري (گيلان و مازندران) انتخاب شد . يكي از فرماندهان سپاه گيلان مي گويد : «هر اندازه از لحاظ مسئوليت كار ارتقا مي يافت به همان ميزان افتادگي ، اخلاص ، مردمي و بسيجي بودن او بيشتر شد . شيفته امام بود و هميشه آرزو داشت كه در كنار امام باشد . كمتر با مسئولين رده بالا ارتباط داشت و بيشترين ارتباط او با نيروهاي آموزشي و زير مجموعه بود . روزه هاي مستحبي را ترك نمي كرد . علي نجد باقري – يكي از همرزمانش – مي گويد :
آنچه براي ما اهميت داشت 9شجاعت توأم با معنويت ايشان بود . خودش را كمتر از ديگران مي ديد و مطرح مي كرد و در استفاده از وسايل و امكانات بود .
همرزم ديگرش مي گويد :
برخورد ايشان به عنوان مربي خيلي دلسوزانه بود . معتقد بود كه بسيجيان امانتهاي خداوند هستند و بايد آموزش ، منظم و با روش نظامي باشد .
هرگز خودش را مطرح نمي كرد بلكه معتقد بود كه كار گروهي است و همه در خوب يا بد آن سهيم هستند . يك كارشناس مسائل نظامي بود . بسياري از نيروهاي صاحب نظر سپاه در آن دوران ، زير دست و آموزش ديده بودند و فرمانده آموزش و برنامه ريز بود و برنامه كار را به ديگر مربيان مي داد . اگر به جبهه مي رفت خود را با يك يار و مددكار بسيجيان مي دانست . حضور در جبهه سبب مي شد مسائل آموزشي را پيگيري كند و مي گفت : «علاقه مندم كه رد كنار بسيجيان باشم ..»
هرمز محمد بيگلو ، مركز آموزشي «المهدي» را در شرايط خاص و با تمام مشكلات و كمبودها بنيان نهاد . او به پادگان آموزش تكاوران منجيل رفت و بعد از بازديد از آن ، تمامي "ميدان موانع" را در ذهن خود و برخي از آنها را روي كاغذ ترسيم كرد . پس از بازگشت به برادرش اردشير مأموريت داد ظرف مدت يك هفته تمام وسائل مورد نياز را تهيه و طرح ميدان موانع پادگان المهدي (عج) را به اجرا درآورد . پس از تهيه مصالح و تجهيزات مورد نياز با همكاري يك گروه مجرب در مدت تعيين شده ميدان موانع پادگان را به اتمام رساند .
هرمز در پادگان آموزشي در تمام مانورها و رزمهاي شبانه و راهپيمايي ها ، جنگل نورديها و ساير موارد حضور و نظارت كامل داشت . در برنامه هاي آموزشي ساده هم شركت مي كرد و اول خودش تمامي موارد را آزمايش مي كرد و سپس نيروهاي آموزشي را وادار به اجراي برنامه آموزشي مي كرد .
يکم شهريور 1360 با حضور در لشکر 25 كربلا به عنوان مسئول گروهان در عمليات ثامن الائمه (ع) در شكست حصر آبادان شركت كرد و پس از بازگشت در تاريخ 20 مهر 1360 آموزش رزمندگان اسلام در پادگان المهدي (ع) چالوس را پي گرفت . به آموزشهاي چريكي و پارتيزاني و مسائل علاقه وافري داشت . داراي انرژي ، روحيه و خلاقيت و استعداد عجيبي بود . با قدرت و خستگي ناپذيري طرحهاي آموزشي را دنبال مي كرد و اگر فردي را مي ديد كه در اين زمينه ها علاقه نشان مي دهد با او كار بيشتري مي كرد تا استعدادش شكوفا شود . بعد از اتمام دوره آموزش ، تصميم گرفت دوباره به جبهه اعزام شود اما مسئولين اجازه ندادند . گفت : «به شرطي به جبهه نمي روم كه چند نفري از نيروهاي آموزشي را انتخاب كنم و در پادگان به عنوان كمك آموزش نگه دارم.» با اين پيشنهاد او موافقت شد و او چند نفر از افراد زبده را انتخاب كرد . از جمله مهدي ضرابي كه در تكواندو وكاراته خيلي پشيرفته بود و علي نجدي باقري كه مدتي دوره تكاوري ديده بود . هرمز در انجام حركات نظامي مهارت خاصي داشت . خمپاره شصت را بدون خدمه مي گرفت و گلوله گذاري و شليك مي كرد . وقتي كه با تجهيزات كامل نظامي از خودرويي با بيش از هفتاد كيلومتر سرعت به بيرون مي پريد ، مايه حيرت خيلي از بينندگان از جمله نيروهاي ارتشي و كلاه سبزها مي شد . بارها اتفاق افتاد كه كارشناسان نظامي كه از پادگان المهدي بازديد مي كردند با تعجب مي گفتند : «كسي كه اين ميدان موانع را طراحي كرده بايد حداقل ده سال در امور چريكي و كارشناسي كار كرده باشد و دوره هاي آموزش سطوح عالي نظامي را ديده باشد.» آنها باور نمي كردند كه او با وجود دو سال سابقه نظامي آن را طراحي كرده و به اجرا درآورده است . حتي بعضي از رؤساي گروههاي اسلامي كشورهايي چون لبنان و افغانستان كه از لحاظ نظامي در آن دوران مطرح بودند وقتي از پادگان ديدن مي كردند با ديدن كارهاي بيگلو شيفته او مي شدند و با اصرار از او تقاضا مي كردند كه به كشورشان سفر كند . محمد بيگلو با اصرار زياد و سماجت اجازه يافت تا از 1 اسفند 1360تا 15 خرداد 1361 در جبهه حضور يابد . در عمليات فتح المبين و بيت المقدس در لشکر 25 كربلا به عنوان جانشين فرمانده گردان شركت كرد. در اين حضورهاي مكرر در جبهه بارها مجروح شد .
برادرش اردشير (حميد) در اين باره مي گويد :
در عمليات بيت المقدس مجروح شد . روزي در سپاه رشت به صورت خميده ايستاده بود و سر نيزه را به يكي از دوستان سپاهي داده و گفته بود : «اين تركش را بيرون بياور.» من خودم شاهد بودم ، آن كسي كه مي خواست اين كار را كند برايش مشكل بود كه تركش را بيرون بياورد چون تركش در عمق گوشت بدنش فرو رفته بود . اما هرمز اصرار مي كرد كه اين تركش ناراحتي برايش ايجاد كرده و هر طور شده بايد بيرون بيايد . چند تن از بچه هاي سپاه هم تماشا مي كردند . آن شخص سرانجام تركش را بيرون آورد .
هرمز با اصرار زياد دوستان در بيست و چهار سالگي تصميم به ازدواج گرفت . مراسم جشن عقد او با خانم زهره مغربي ، بسيار ساده برگزار شد . مادرش مي گويد : «چون سرپرستي ما را به عهده داشت ماهي دوهزار و پانصد تومان به من مي داد ؛ اما آن روز چهار هزار و پانصد تومان به من داد و گفت مثل اينكه اين پولها را امام به شما داده است.»
در اوايل سال 1361 قرار شد كه استانهاي گيلان و مازندران لشكر 25 كربلا را از نيروهاي اصفهان تحويل بگيرند . براي اين منظور هيئتي مركب از شهيد ابوعمار – حبيب الله افتخاريان – (مسئول آموزش منطقه 3 چالوس) ، هرمز بيگلو (مسئول آموزش نظامي منطقه 3) ، حجت الله حيدري (متخصص سلاحهاي ضدزره و پشتيباني آتش ادوات) ، حاج كميل كهنسال ، حاج عبدالله عمران ، حاج محمد دولابي ، حاج متوسل بابازاده ، ناصر رزاقيان و تقي مهري به اهواز اعزام شدند . قبل از عزيمت ، وصيت نامه خود را نوشت .
هرمز بعد از حضور در پايگاه شهيد بهشتي اهواز به ستاد لشکر 25 كربلا معرفي شد و بر كارهاي آموزشي نظارت مي كرد و گاهي اوقات نيروهاي جديد را آموزش مي داد . روزي قبل از عمليات رمضان يك گردان نيروي اعزام جديد را براي آموزش و يادآوري موارد تاكتيكي به محوطه ي باز جلوي پايگاه شهيد بهشتي اهواز برد . يكي از بسيجيان كه سابقه حضور در عملياتهاي مختلف را داشت ، شيطنت مي كرد . هرمز به او تذكر داد اما اين تذكر در او تأثيري نداشت . به ناچار به او گفت با سرعت مي روي و يك برگ از درخت روبرو (در حد سيصد متري) را مي آوري . بسيجي مذكور آهسته و با آرامش قدم مي زد و بيگلو با سلاح كلاشنيكوف كه در دست داشت بي خبر زير پاشنه او نشانه رفت چند تير شليك كرد . بسيجي ياد شده مثل باد دويد و پس از چند لحظه برگي از آن درخت را آورد . پس از اتمام برنامه آموزش و تمرينات مربوطه ، هرمز او را صدا زد و گفت كه قصد توهين يا تحقير نداشته است و هدفش فقط آموزش بوده است و از او حلاليت طلبيد و عذر خواهي كرد . زماني كه نيروهاي آموزشي به همراه فرمانده گردان خود به سمت پادگان مي رفتند هرمز به حجت الله حيدري – يكي از مربيان – مي گويد : «خدا را شكر مي كنم كه آخرين تيرهايم پاي يك رزمنده مخلص را مجروح نكرد و مرا روسفيد كرد.» با شروع عمليات رمضان ، هرمز بيگلو مسئول محور عمليات لشکر كربلا را به عهده داشت . بعد از عمليات ، دشمن اقدام به پاتك سنگين در اطراف پاسگاه زيد و كوشك كرد . او به همراه برادر كوچكش كه دانش آموز سوم راهنمايي بود و يك گروه از رزمندگان اسلام براي جلوگيري از پيشروي دشمن وارد عمل شدند . يك قبضه و چند موشك آر پي جي برداشت و به همراه يك خدمه تا حدود يكصد متري تانكهاي عراقي پيش رفت . چهار الي پنج دستگاه تانك دشمن را منهدم كرد . وقتي گلوله هاي آر پي جي تمام شد تيرباري برداشت و شروع به تيراندازي به سوي دشمن كرد اما تيربار گير كرد . بناچار پشت خاكريز موضع گرفت تا به رفع گير و تيربار نمايد . ارتفاع خاكريز كم بود و استحكام چنداني نداشت . ناگهان گلوله تانكي در كنار او به زمين خورد و بر اثر انفجار ، هرمز از ناحيه گردن ، پشت و اطراف قلب مورد اصابت تركش قرار گرفت .
در تاريخ 24 تير 1361 در حالي كه يازهرا(س) ، و ياحسين(ع) و ياابوالفضل را زمزمه مي كرد به شهادت رسيد . او علاوه بر مسئوليت محور عملياتي رمضان در لشکر 25 كربلا ، از 1 آذر 1359 به عنوان مسئول واحد آموزش نظامي منطقه 3 كشوري و در هنگام شهادت فرماندهي پادگان آموزشي شهيد رجايي منطقه 3 را به عهده داشت . در طول دوران مربي گري خود بيش از بيست و شش هزار رزمنده را آموزش نظامي داد .
پيكر پاك او به رشت انتقال يافت و در ميتان حزن و اندوه مردم رشت تشييع و در گلزار شهداي تازه آباد به خاك سپرده شد .
منبع:" فرهنگنامه جاودانه هاي تاريخ(زندگينامه فرماندهان شهيد استان گيلان)نوشته ي،يعقوب توكلي،نشر شاهد،تهران-1382




وصيت‌نامه
 بسم الله الرحمن الرحيم
 لا يستوى القاعدون من المؤمنين غير اولى الضرر والمجاهدون فى سبيل الله باموالهم وانفسهم فضل الله المجاهدين باموالهم و انفسهم على القاعدين درجة و كلا وعدالله الحسنى و فضل الله المجاهدين على القاعدين اجرا عظيما .   سوره نساء
 مؤمنانى كه بدون عذر و توجيه معقول و مشروع سر از جنگ باز زده و نشستند با مجاهدانى كه در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردند يكسان نيستند خداوند مجاهدانى را كه با مال و جان خود جهاد نمودند بر قاعدان برترى بخشيده و به هر يك از اينان وعده پاداش نيك داده و مجاهدان را بر قاعدان برترى و پاداش عظيمى بخشيده است ، درجات بس مهم وعالى از ناحيه خدا و آمرزش و رحمت نصيب آنان مى گردد و لغزشهاى احتمالى و يا كوچك آنان مورد آمرزش خدا قرار مى گيرد چرا كه خداوند آمرزنده و مهربان است . ))
اى برادران و اى رزمندگان اسلام ، اى پويندگان راه حق و حقيقت و اى پيروان راستين على (ع) وحسين (ع) و امام خمينى روح‌الله سلام آتشين مرا بپذيريد من با آگاهى كامل اين راه را كه همان راه حسين (ع) است انتخاب نموده و به نداى هل من ناصر ينصرنى حسين عليه السلام كه از حلقوم مبارك امام امت اين رهبر عظيم الشان مسلمانان جهان بيرون آمده است لبيك گفتم ، چرا كه خون سرخ شهيدان از هابيل تا حسين (ع) و از حسين (ع) تا شهداى كربلاى جنوب و غرب ايران و ديگر شهيدان ملل جهان ديگر ، صدايم مى زنند كه چيست ترا براى چه نشسته ايد .
حال توفيق يافتم كه وارد دانشگاه ديگرى گردم و آن جبهه حق عليه باطل بود . آرى ، دادن جان كه نظيرش را درهيچ كجاى دنيا نتوان پيدا نمود . دانشجويانش از تمامى اقصى نقاط كشور مملكت به آنجا آمده‌اند به دنبال اينكه لااقل يكدوره كوتاه در دانشگاه (جبهه) براى خودسازى انسان ببينند بسيار لازم است چون در معركه خدا كارى است كه ارزش انسانهاى راستين و از آدمهاى ترسو و زبون خودخواه روشن مى شود . مؤمن از منافق و مرد از نامرد و صادق از كاذب شناخته ميشود ايمان به خدا اساس حيات و مبارزه ما را تشكيل مى دهد و هدف ما از زندگى كردن اين نيست كه مانند حيوانات زندگى كنيم ، خوردن و خوبيدن ، هدف اين نيست . هدف ما از زندگى نزديكى به خدا و راه ما همان سبيل الله است چون شهادت اوج تكامل يك انسان مؤمن ومبارز است كه در يك جهش بزرگ و ناگهانى به بارگاه خدايى منتقل مى شود و به آرزوى وصال مى رسد من به اين منظور به جبهه حق وارد مى شوم تا بر عليه نوكر امريكا اين صدام جنايت كار ومزدور حلقه بگوش امريكا بگويم كه اى ستمگران ، زور گويان ، استعمارگران ، خدايان زر و زور و تزوير ما آمده ايم تا رسالت مقدس اسلام را استقرار بخشيم.
 دشمنان اسلام و نوكران استعمار و طاغوتيان را از ميهن خود بيرون اندازيم و انقلاب اسلامى را پاسدارى كنيم و اجتماع خود را هرچه زودتر بسوى تكامل خدايى سوق دهيم . تا آماده پذيرش ظهور امام ظهور امام عصر(عج) گردد خدايا در قلب مان خلوص و حد ايثار و رضايت به امرت را چنان قرار بده كه همواره راضى به رضايت و شكرگزار نعمتهايت باشيم .
خدايا عمر امام امت ما را به طولانى خورشيد بگردان . برادران عزيزم كينه هاى شخصى را به دور بياندازيد و تقوا پيشه كنيد برادران هميشه در برخورد و كار كردن و كليه معاشات زندگى ، الله را ناظر بكار خود ببيند و او است كه اعمال ما را پنهانى و نهان آگاه مى باشد . ان الله كان عليكم رقيبا
خداوند اعمال ما را زير نظر دارد و در همه مواقع به ياد او و ذكر او باشيد كه قلب شما آرام مى گيرد و شما را از طغيان هواهاى نفسانى باز مى دارد . برادر عزيز حزب الله تو كه نور چشم امام امت ما هستى از تو مى خواهم كه در پشت حبهه هستى و براى انقلاب اسلامى كار و كوشش مى كنى اين سفارش برادر كوچتر را بشنو كه تو بايد از عقل و بدن و استعداد خود براى استمرار بخشيدن انقلاب اسلامى كوشش نمايى و خود را مقيد به قانون و نظم بدان و از طريق قانون عمل نما .
خدايا ما را برهواى نفسانى خود و مرا به نفس خود پيروز بدار .
خدايا ، ايمان مادرم را افزون فرما ، خدايا ايمان خواهرانم را و همچنين ايمان برادرانم را فراوان گردان و آنها را مقلد راستين امام امت بگردان مادر عزيزم مرا ببخش كه از شما خداحافظى نكردم و از اين راه دور از شما خداحافظى مى نمايم . اگر شهيد شدم براى من ناراحت نشويد بلكه خيلى خوشحال و افتخار كنيد يك پاسدار امام زمان را درراه خداى متعال تقديم نموده ايد .
براى من دع كنيد كه خداوند شهادتم را قبول نمايد . مادر عزيز و برادران و خواهران آنقدر از اين صداميان مى كشم تا شهادت نصيب من گردد.
خدايا ، خدايا تا انقلاب مهدى خمينى را نگهدا ر      از عمر ما بكاه و به عمر او بيافزا .          والسلام    هرمز (ميثم) محمد بيگلو




خاطرات
مادرشهيد :
در كودكي متين بود ، از بچه ها چيزي ديده مي شد كه در او قابل مشاهده نبود . حتي يك بار هم نديديم كه شوخي يا خنده بيجا بكند ؛ خنده اش تبسم بود .

تقي آقايي:
او كه كاپيتان تيم هندبال استان گيلان بود به شدت مورد توجه و علاقه مربي اش قرار داشت . يك بار بدون هماهنگي با مربي به واليبال پرداخت و انگشتانش آسيب ديد به طوري كه نتوانست در فينال قهرماني كشور شركت كند . مربي از شدت تأثر از حادثه پيش آمده در حالي كه بر انگشتان او بوسه مي زد ، مي پرسيد كه چرا چنين كرده است .

مادرشهيد :
وقتي كه پدرش فوت كرد سرپرستي ما را به عهده داشت . پسر بزرگم بود و مرا و بچه ها را نصيحت مي كرد . روزي سه بار سر خاك پدرش مي آمد . به من سر مي زد و نگاهم مي كرد و مي گفت : «مادر اين كارها را نكن ، ما يك روز آمديم و يك روز هم بايد برويم.» بعد مرا به خانه مي برد و مي گفت : «مادر قرآن بخوان ، خدا به ما صبر مي دهد . نماز حضرت فاطمه زهرا (س) را بخوان . مادر اينقدر فكر نكن ، سرنوشت ما دست خداست ، نگو چه مي خواهد بشود ،‌ چي نمي شود . چرا اينقدر دلهره؟»
درباره اين دوران ،  تقي آقايي – دوست و همرزم او – مي نويسد :
شخصيت و روحيه نظامي خاصي داشت . در تعليم فنون و تاكتيك جنگ آوري بسيار جدي و گاهي خشن بود . معتقد بود در دوران آموزش بايد سخت و تا سر حد امكان به واقعيات نزديك تر باشد ؛ به همين خاطر هميشه از گلوله جنگي استفاده مي كرد . با چنان دقتي اطراف رزمندگان در حال آموزش را به رگبار مي بست كه انسان را به شگفتي وامي داشت . اسلحه تيربار رژ3 در دست او مانند اسباب بازي بود . به هنگام رزم شبانه با همان تيربار و با اعتماد به نفس عجيبي به قلب گردانهاي آموزشي مي زد . وقتي علّت آن همه سخت گيريها سؤال مي شد ، مي گفت : «بايد ترسهاي غريزي و كاذب رزمندگان از دلهايشان محو شود.» به مربياني كه تعليمات نظامي را تكميل نمي كردند به شدت خشم مي گرفت ، عاشق بسيجيها بود و به شدت به آنها علاقه داشت و در مقابل رنجش آنها دل آزرده مي شد .

يعقوب توكلي:
در اوايل فروردين 1361 كه در پادگان المهدي (عج) چالوس آموزش مي ديديم در يك عمليات آموزشي تحت نظر استاد كميل مصطفي پور كه مربي تاكتيك بود شركت كرديم . حاج كميل كه خيلي در آموزش سختگير و در عين حال بسيار رئوف بود ما را به نقطه تك درخت كهنسال مقابل پادگان المهدي چالوس فرستاد اما در برگشت ، من و شهيد حميد شعباني و يكي از بسيجيان به نام عليپور به علّت ضعف جسمي و صغر سن ديرتر رسيديم . حاج كميل از بچه ها به علّت سر و صدايشان ناراحت شده بود چند نفر از جمله مرا از اردو خارج كرد تا آقاي حيدري يا بيگلو تكليف ما را معين كنند ... بعد از اين كه آقاي بيگلو آمد و حجت الله حيدري موضوع را برايش توضيح داد او مرا مورد لطف بسيار قرار داد و نوازش كرد . حتي يك كوله پشتي و بند حمايل و يك قرآن را امضاء كرد و به من هديه داد . من در حالي كه گريان به دفتر او رفته بودم خوشحال و شادمان به بين بچه ها برگشتم و نتيجه اخراج من دلگرمي بيشتر و تعجب ديگر بسييجان بود . از ديگر خصوصيت وي شوخ طبعي بود و در كنار خشونت نظاميگري لطافت طبع داشت .

سردار تقي آقايي:
در اوايل سپاه بعضي نيروها در يك كلاس بودند . روزي كلاس درس نهج البلاغه و قرآن شد و مربيان ، حفظ بعضي از احاديث و آيات را امتحان مي گرفتند . وقتي نوبت بيگلو رسيد چون درس را حاضر نكرده بود مربي دستور داد تا تنبيه شود . تنبيهات شكل نظامي داشت و آنهايي كه بايد مؤاخذه مي شدند در گوشه اي از كلاس بايد شناي سوئدي مي رفتند . وقتي بيگلو شروع به انجام شنا كرد ناگهان در كلاس همه ي حضار با صداي بلند خنده سر دادند و كلاس تقريباً به هم خورد . دقت كردم و ديدم كه او احاديثي را كه حفظ مي كرد در كف دست خود نوشته است . با پشت دست شنا مي رفت و در عين حال احاديث را مرور مي كرد .
بيگلو معتقد بود كه انسان در كنار قدرت جهاني بايد بر همه چيز خود حتي ذائقه تسلط داشته باشد تا در جبهه در برابر غذاهاي مختلف واكنش منفي نداشته باشد .

روزي سيب زميني ، تخم مرغ ، مربا ، آب ليمو ، نمك ، ترشي سير ، پياز و هر چه دم دست دستش بود را تركيب كرد و از دوستانش خواست از آن بخورند . اما كسي حاضر نشد ، ولي خود با ولع تمام آن غذاي عجيب را خورد و گفت : «بايد ذائقه را به سيطره ي خود در آورد و هر چه از راه رسيد بخوريد . جبهه جاي خوش خوراكي نيست.»
هرمز در اغلب جنگهاي شهري با منافقين حضوري فعال داشت . به عنوان نمونه روزي در درگيري كه در شهر رشت رخ داد يكي از اراذل و اوباش شهر كشته شد . منافقين از اين مسئله سوء استفاده كرده و در ميدان پاسداران (پل عراق سابق) حجله اي گذاشتند و با نصب تراكت چنين وانمود كردند كه وي (مقتول) مجاهدي از محله (پل عراق) بوده كه به دست پاسداران كشته شده است . با اين زمينه سازي فعاليّت خود را گسترش داده و با بيش از هزار نفر اقدام به راهپيمايي به طرف سپاه پاسداران رشت كردند و خود را تا جلوي مقر سپاه رساندند . آنها قصد داشتند ماجراي حمله و قتل عام پاسداران انقلاب در بندر انزلي را در رشت تكرار كنند . در اين هنگام ، هرمز در مقابل آنها ايستاد و گفت : «شما اينجا چه كار داريد ؟ آن موضوعي كه اتفاق افتاد ربطي به شما ندارد . من بعضي از شما را مي شناسم ، شما با او چه نسبتي داريد ؟ او خانواده دارد و مي توانند شكايت كنند و به شما ارتباطي ندارد.» سپس ضرب الاجلي تعيين كرد و خطاب به آنها گفت : «در اين فاصله بايد جلوي سپاه را ترك كنيد ! در غير اين صورت هر مشكلي پيش بيايد پاي خود شماست.» بعد از اعلام ضرب الاجل وارد سپاه شد و لباس خود را عوض كرد و پوتين و لباس نظامي پوشيد و در حالي كه آستينهاي خود را بالا مي زد و به طرف آنان رفت . منافقين به خيال اينكه او در تهديدش جدي نيست همانجا ايستاده بودند . بيگلو به همراه  دو نفر از نيروهاي سپاه بدون اسلحه و با دست خالي به صفوف آنها حمله ور شد و اجتماع آنان را بر هم زد .

مادرشهيد:
 نمي دانستم او چكاره است ، فكر مي كردم سرباز است و خدمت مي كند . البته برادرش مي دانست ولي سفارش مي كرد كه به من نگويد . گله مي كردم كه چرا به منزل نمي آيد و مي گفتم شما پسر بزرگم هستي لااقل برايم تلفن بزن . مي گفت : «تلفن مال بيت المال است.» وام گرفته بوديم و خانه ساخته بوديم . بعد از مرگ پدرش ده هزار تومان از قسط آن باقي مانده بود و سررسيد آن فرا رسيده بود. قصد داشتم خانه را بفروشم . به او خبر داده بودند كه مادرت خيلي ناراحت و پريشان است . فوري آمد . گفتم با اين حقوق نمي توانم قسط خانه را بدهم . خواهرانت به مدرسه مي روند خرج دارند . گفت : «هيچ ناراحت نباش ، ما هم خدايي داريم ، خانه را نفروش ، ان شاء الله درست مي شود .
در سال 1359 با اجراي آيين نامه پرداخت حقوق پاسداران انقلاب هزار و صد تومان از حقوق ماهيانه او را در داخل پاكتي گذاشتند و به منزل آوردند . خيلي صحبت كردند و گفتند كه «اين حقوق شماست و از بالا براي ما مي آيد ، براي همه آمده ، براي شما هم آورديم.» قبول نمي كرد و نمي خواست بگيرد و مي گفت : «شما بدهيد به آنهايي كه احتياج دارند ، به آنهايي كه بي بضاعت هستند و در حالي بود كه خودمان مشكل داشتيم .
پاكت را باز كرد و آن را به من داد . گفتم مادر ، اين مال خودت هست . گفت : «فقط دويست تومان را به من بده ، باقي را خودت بردار . خودت مي داني كه چه بايد بكني.» از اين به بعد حقوقش را كه مي گرفت ، مي آورد به من مي داد  .
از سال 1357 كه وارد سپاه شد ، هيچ چيز از او نمي دانم ، اصلاً نمي ديدمش . اگر يك ناهار و شام مي آمد وقت نمي شد كه بنشينم با همديگر صحبت كنيم .
بعضي وقتها كه به خانه مي آمد چيزي مي خريد كه دست خالي نباشد . بعضي وقتها مي گفت : مادر رنگ لباس بخر تا لباسم را رنگ كنم .

اردشير, برادرشهيد :
روزي به اتفاق ايشان براي زيارت به مشهد رفتيم و از آنجا تصميم گرفتيم به قم هم برويم . وقتي كه به قم رفتيم خواستيم آنجا اتاقي در هتل اجاره كنيم . مسئول پذيرش هتل گفت : «اتاق نداريم.» من احساس كردم كه دروغ مي گويد و نمي خواهد به ما اتاق بدهد . ناراحت شدم و حرف بدي زدم . هرمز بسيار ناراحت شد و احساس كردم با من قهر شده است . به من گفت : «چرا در اين مكان مقدس نسبت به آن مرد بي حرمتي كردي.» قسم خوردم كه از او معذرت خواهي كنم . شخص هتل دار كه متوجه برخورد ما شده بود گفت : «ببخشيد ، من اتاقي دارم و به شما مي دهم.»

روزي حالت سرماخوردگي شديدي داشت و در منزل بستري بود . در همان زمان سخنراني امام خميني از راديو پخش مي شد كه در آن امام گفته بود : «اي كاش من هم يك پاسدار بودم.» با آن همه ناراحتي و بيماري كه داشت با شنيدن صحبت امام (ره) از بستر برخاست و به من گفت : «امام چه جمله زيبايي فرمودند اين جمله زيبا و بزرگي است ، خيلي برايم ارزشمند است.» بعد از شنيدن اين سخن امام ، روحيه مضاعفي گرفت و به امور روزانه خود مشغول شد . هيكل تنومند و توانايي جسمي ، قدرت انجام كارهاي طاقت فرسا را به او مي داد .

در اوايل جنگ با يك گروه به دشمن شبيخون مي زنند . يكي از دوستانش نقل مي كند ديدم تمام لباسهايش خوني است ، فكر كرديم مجروح شده است اما بعدها فهميديم يكي از رزمندگان گروه به هنگام برگشت مجروح شده و هرمز او را به دوش گرفته و از فاصله زيادي به پشت خط آورده است.

حجت الله حيدري:
شبي قرار بود مانور شبانه برگزار شود . هرمز حركت نيروهاي آموزشي را زير تيرهاي جنگي تيربار ژ3 و كاليبر 50 طراحي كد . شب قبل از مانور ابتدا خود به همراه دو تن ديگر از مربيان تاكتيك به صورت سينه خيز از زير رگبار سلاحهاي فوق عبور كردند . سپس به ما گفت : «با اينكه مي دانم خطري براي نيروهاي آموزشي پيش نمي آيد و احتمال مجروح شدن آنها وجود ندارد اما لوله هاي تيربار را كمي بالاتر ببريد تا بسيجيها آسيب نبينند.» پرش از خودرو را در مقابل نيروها در شرايط دشوار در سرعتهاي مختلف با خيز نظامي انجام مي داد و بعد نيروهاي آموزشي را وادار به اين كار مي كرد .
در پايان هر دوره آموزشي به همراه نيروهايش پنجاه تا شصت كيلومتري را پياده مي پيمود . براي نمونه از پادگان مرزن آباد تا شهر چالوس راهپيمايي مي كرد و اين مسافت از شب تا صبح طول مي كشيد . در طول سال چند دوره آموزش داشت و در پايان هر دوره ، اين كار را با تجهيزات كامل نظامي انجام مي داد و در صف اول نيروهايش حركت مي كرد . حضور در جبهه براي مربيان آموزشي محدود بود ولي هرمز چند ماه را با اصرار فراوان به منطقه جنگي مي رفت . گاهي نيز همراه با نيروهاي تحت تعليم خود به جبهه اعزام مي شد . مي گفت : «وجدانم ناراحت است وقتي بچه ها را تعليم مي دهم و مي روند شهيد مي شوند و ما اينجا مانديم.»

سردار آقايي زاده :
در عمليات بيت المقدس يكي از بچه ها او را نمي شناخت و به او بي احترامي كرد . اما هرمز با كمال خونسردي از كار او گذشت و به گونه اي برخورد كرد كه آن جوان از كرده ي  خويش پشيمان شد و وقتي بيگلو را شناخت براي عذر خواهي به نزدش آمد و با گريه حلاليت طلبيد .

اردشير بيگلو:
هرمز براي خداحافظي نزد ما آمد و از ما حلاليت طلبيد . گفتيم دو ، سه روزي از ازدواج شما سپري نشده است كجا مي خواهيد برويد ؟ گفت : «مأموريتي به ما محول شده كه يك ماهي بايد به منطقه اعزام شويم.» خيلي صحبت كردم كه منصرف شود اما قبول نكرد .

علي نجدي باقري :
از منطقه 3 آمده بود و من روي صندلي نشسته بودم . گفت : «چرا اينجا نشسته اي . وقت خود را هدر مي دهيم . بايد به منطقه برويم.» در اين زمان در منطقه هشتپر در معرض حركات ايذايي منافقين بوديم . گفت ك «بيا تا به منطقه جنگي برويم.» گفتم : فعلاً به خاطر مشكلات و اعزام نيرو نمي توانم . گفت : «حرفي نيست.» و با من خداحافظي كرد . براي درگيري با منافقين به منطقه چوكا اعزام شديم . يكي از پاسداران گفت : «خواب ديدم نزد مادرم و در كنار قبر بزرگي هستم. مادرم در عالم رويا بهمن گفت : اين قبرر پيامبر اسلام است و من مشغول زيارت قبر شدم . در همين حال شنيدم كه از قبر صدايي مي آيد و مي گويد فردا اتفاق بزرگي رخ مي دهد.» صبح فردا از رشت با بي سيم با ما تماس گرفته و خبر دادند كه بيگلو به شهيد شده است . وقتي جنازه او را ديدم خيلي پاك و پاكيزه و سالم و زخم بدنش خيلي كوچك بود .

مادر شهيد:
آن شب دعاي كميل در تازه آباد رشت بوديم . خيلي شلوغ بود و حالم خيلي منقلب بود و زياد گريه كردم و اشك مي ريختم و با خدا راز و نياز مي كردم و براي فرزندانم دعا مي كردم . در همان حال ديدم ستاره اي درست در همان جايگاهي كه الان مرقد شهيد بيگلو است پايين آمد . با ديدن آن بي هوش شدم تا اينكه يكي از همسايه ها كه با من بود متوجه شد و مرا به هوش آورد . ظهر جمعه هم به نماز جمعه رفته بودم كه بعدازظهر خبر دادند پسرم شهيد شده است .

اردشير محمد بيگلو :
در هفته آخر ماه رمضان از راهپيمايي روز قدس و انجام فريضه نماز جمعه برگشتم . بعد از نيم ساعت ديدم در مي زنند . يكي از برادران تبليغات سپاه بود و خبر شهادت هرمز را به من داد . در حالي كه بغض گلويم را مي فشرد به داخل خانه آمدم . مادرم كه در اتاق خوابيده بود از خواب برخاست و گفت : «براي هرمز چه اتفاقي افتاده است ؟ در خواب ديدم كه در بالاي خانه ما چند كبوتر نشسته اند.» براي حصول اطمينان به سپاه رفتم . بچه هاي سپاه هر كس متوجه من مي شد خود را به خواب مي زد تا از او سؤال نكنم . جنازه ي هرمز را از پادگان چالوس تشييع كرديم . جمعيت زيادي از مردم چالوس شركت داشتند . 



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان گيلان ,
برچسب ها : محمد بيگلو , هرمز (ميثم) ,
بازدید : 178
[ 1392/05/13 ] [ 1392/05/13 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 3,266 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,712,367 نفر
بازدید این ماه : 4,010 نفر
بازدید ماه قبل : 6,550 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 4 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک