فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

10 تير 1339 در خانواده اي مذهبي و متدين در محله ي رودبارتان شهر رشت به دنيا آمد . خانواده با عشق و علاقه اي كه به ائمه اطهار داشتند ، نام او را «محمد تقي» نهادند و علي صدايش مي كردند . او پنجمين فرزند سكينه و محمد حسن بود كه از راه نجاري گذران زندگي مي كرد . از همان كودكي ساكت ، مؤدب و بسيار با گذشت بود .
با شروع سال تحصيلي در مهر ماه 1346 با شوق و اشتياق به مدرسه رفت و دوره ي پنج ساله ابتدايي را در دبستان فرهنگيان سابق رشت با موفقيت سپري كرد و پس از تحصيلات سه ساله دوره راهنمايي ، دوره دبيرستان را در دبيرستان نظام در رشته رياضي به پايان رساند .
در اين دوران علي براي والدين ، احترام خاصي قايل بود و پاهايش را نزد آنها دراز نمي كرد و در كنار سفره قبل از اينكه آنها دست به غذا برند ، غذا نمي خورد . دوران نوجواني را سپري مي كرد كه در 17 تير 1354 پدرش فوت كرد و برادر بزرگش سرپرستي خانواده را به عهده گرفت . با اخذ مدرك سوم راهنمايي در سال 1355 وارد آموزشكده درجه داري رشت شد و با شكل گيري نهضت اسلامي در سال 1356 پادگان را ترك و به جمع مبارزان با رژيم پهلوي پيوست . او در جهت پيروزي انقلاب اسلامي از هيچ كوششي فروگذار نكرد . بعد از پيروزي انقلاب ، انجمن اسلامي محله رودبارتان رشت را پايه گذاري نمود و مسئوليت آن را به عهده داشت . در همين سالها جهت خدمت به محرومان جامعه با هلال احمر ، كميته امداد امام به عنوان مسئول روابط عمومي همكاري داشت . همزمان در دبيرستان به ادامه تحصيل پرداخت . براي تهيدستان صندوق قرض الحسنه شهداي رودبارتان را تأسيس كرد كه دفتر آن در مغازه ي برادرش حاج محمد حسين و در آن روبروي مسجد محمودآباد در گذر بازار رودبارتان رشت قرار داشت . عمده فعاليّت او در همين صندوق قرض الحسنه و انجمن اسلامي مسجد محله بود . او به افراد مذهبي و علما و روحانيون علاقه زيادي داشت . به مسائل سياسي روز آگاهي داشت . خطوط مختلف سياسي را مي شناخت و به راه و مرام امام خميني پايبند بود . به هيچ جناح و گروهي دلبستگي نداشت و فقط به رهبري انقلاب و رهنمودهاي او توجه داشت .
فردي باهوش ، زيرك و اهل نظر بود و با قدرت تشخيص به موقع درك درستي از جريانات انقلاب داشت و مسائل سياسي را تجزيه و تحليل مي كرد . فردي فروتن و متواضع بود مردم را مجذوب خود مي كرد . در اين باره علي يوسفي مي گويد :
جاذبه عجيبي داشت و قدرت جاذبه اش جادويي بود . قدرت كلام و گفتارش در شنونده نافذ بود و قدرت رهبري جمع را داشت ولي هرگز نظر شخصي خود را اعمال نمي كرد ، بلكه در كارها مشورت مي كرد . در مقابل منكرات سكوت نمي كرد .
محمد تقي گلستاني در كنار فعاليّتهاي اجتماعي و مذهبي به تحصيلات خود توجه داشت و توانست تا سال سوم تجربي در دبيرستان امير كبير ادامه تحصيل دهد . در جريان مبارزه با گروههاي ضدانقلاب فعاليّت چشمگيري داشت و در خنثي سازي فعاليتهاي آنان آرام و قرار نداشت و خستگي نمي شناخت . در شناسايي خانه هاي تيمي و محل اختفاي منافقين تلاش گسترده اي داشت ، به خصوص در محل ساغريسازان كه منافقين در آنجا نفوذ داشتند و با تبليغات و شايعه پراكني اقدام به تخريب چهره هاي مذهبي مي كردند .
عضو گروه پيشمرگان امام خميني رشت بود كه در 15 بهمن 1360 به اتفاق شانزده نفر از دوستانش براي مبارزه با ضدانقلاب به كردستان رفتند و او مسئوليت اين گروه را به عهده داشت . حدود هت ماه تا 28 تير 1361 به عنوان بسيجي مشغول خدمت بود تا اينكه در تاريخ 5 مرداد 1361 به عضويت رسمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي رشت درآمد . در 14 مهر 1361 با خانم فهيمه فتحي فر ازدواج كرد .
در تاريخ 28 فروردين 1362 به جبهه اعزام و تا 24 خرداد 1362 در واحد تعاون لشكر 25 كربلا انجام وظيفه كرد . بعد از مراجعت ، در 25 خرداد 1362 به عنوان مسئول امور جانبازان تعاون سپاه ناحيه شش گيلان منصوب شد . در اين ايام در اثر بي توجهي راننده اي روي "پل عراق" رشت دچار سانحه شد و به بيمارستان منتقل گرديد . اولين فرزند علي ، در 31 شهريور 1362 به دنيا آمد و نام زينب را بر او نهادند . يك سال بعد در همين روز پسرش متولد شد كه به ياد برادرزاده اش – شهيد محسن گلستاني – اسم محسن را براي او برگزيدند .
علي گلستاني در تاريخ 4 ارديبهشت 1364 به عنوان جانشين واحد پرسنلي سپاه ناحيه گيلان منصوب و در تاريخ 6 تير 1364 معاونت اجرايي واحد پرسنلي سپاه ناحيه گيلان را عهده دار شد . با افزايش مسئوليتها روحيه معنوي او هم افزون تر گرديد و به دعا و نيايش و به مسجد و شب زنده داري بيشتر مقيد شد . علي يوسفي مي گويد : بدون اغراق در موقع نماز ، رنگ و روي او تغيير مي كرد . عاشق رفتن به مكه بود و موقعي كه حرفي از مكه بر ميان مي آمد اشك از چشمانش سرازير مي شد . وقتي كه به وي پيشنهاد شد مي تواند به عنوان خدمه كاروان به مكه برود با دل و جان پذيرفت و در سال 1364 توفيق تشرف به مكه معظمه و زيارت مشاهد شريفه در سرزمين وحي را يافت . بعد از بازگشت ازسفر حج در ميان دوستان به "حاج علي" اشتهار يافت .
در 19 دي 1364 به جبهه اعزام شد و در لشكر قدس گيلان به عنوان مسئول پرسنلي مشغول به خدمت شد . چندي بعد با حفظ سمت به عنوان جانشين ستاد لشكر قدس برگزيده شد . در اين ايام حرفش هميشه اين بود كه «مي خواهم مثل يك بسيجي در جبهه بمانم تا به آرزويم "شهادت" برسم.»
محمد رسول خدادايان درباره ايام حضورش در جبهه مي گويد : «فردي كنجكاو و كارگشا ، خستگي ناپذير و مدير و مدبر بود و برنامه هايش در بيشتر مواقع مؤثر واقع مي شد.» يكي از همرزمانش در بيان خاطره اي مي گويد :
يك شب در كردستان در منطقه عملياتي والفجر 9 در جوارته عراق با چند نفر در داخل خودرو تويوتا نشسته بوديم . به خاطر حال و هواي بچه ها پنج دقيقه اي چند شعر در مصيبت اهل بيت اطهار (ع)‌خواندم. متوجه شدم اشك از چشمان حاج علي جاري است به طوري كه قطرات اشك از روي محاسن به پايين مي چكيد . به قدري اين صحنه زيبا بود كه هيچ وقت فراموش نمي كنم . همچنين روزي با حاج علي و شهيد قلي پور ، مهياي عمليات كربلاي 2 مي شديم و وسايل لازم را فراهم مي كرديم . راننده اي مقداري وسايل آورده و حاجي به وي گفته بود كه بايد اين بارها را برگرداند . به خاطر همين ناراحت شده و حرفهاي ناجوري به حاجي زده بود . اما او جوابش را نداد و متواضعانه از كنارش گذشت .
حاج علي گلستاني به همراه ديگر همرزمانش از جمله حاج محمود قلي پور (مسئول ستاد) ، رضوانخواه ، محمدنژاد ، قبادي و ... به خط مقدم رفته بودند . در مقر فرماندهي ستاد در حال بررسي چگونگي انجام عمليات بودند كه در ميان دو كوه در منطقه حاج عمران قرار داشت . در ساعت 25/1 دقيقه نيمه شب چادر فرماندهي مورد اصابت گلوله توپ عراقي قرار گرفت و بر اثر انفجار همه افراد حاضر در چادر مجروح شدند . بلافاصله بعد از انفجار اول گلوله ديگري به همان جا اصابت كرد و آنها بر اثر اين انفجار تكه تكه شدند . برادرش حاج محمد حسين از قول بني كاشفي نقل مي كند : «روده هاي حاج علي به بيرون ريخته شده بود . آنها را جمع كردم . بدن حاج علي پنج قطعه شد ه بود ، سر و پاي چپ و هر دو دستش از بدن جدا شده بود . به اين ترتيب حاج علي (محمدتقي) گلستاني كه مسئوليت پرسنلي و جانشين ستاد لشكر قدس را به عهده داشت بعد از هفده ما حضور در جبهه نبرد در تاريخ 10 شهريور 1365 (دو ماه بعد از فوت مادرش) در عمليات كربلاي 2 در منطقه حاج عمران به شهادت رسيد . از او دختري به نام زينب و به نام محسن به يادگار مانده است .
پيکرمحمد تقي گلستاني در گلزار شهداي رشت به خاك سپرده شد .
منبع:" فرهنگنامه جاودانه هاي تاريخ(زندگينامه فرماندهان شهيد استان گيلان)نوشته ي،يعقوب توكلي،نشر شاهد،تهران-1382




خاطرات
علي ابوالقاسم پيوسته:
روابطش با همه افراد و دوستانش صميمي بود . جواني خوش سيما و جذّاب بود ، جاذبه اش بيشتر از دافعه اش بود . فرد صبوري بود و در مقابل ناملايمات ايستادگي مي كرد . داراي سعه صدر بالايي بود ، تواضع و فروتني او بيشتر از همه بود و هميشه لبخند و تبسم بر لب داشت و حتي در مقابل مشكلات فردي و اجتماعي اينگونه بود . خوشرويي و تواضع ، محبوبيت زيادي را براي او در بين دوستان و خانواده ايجاد كرده بود .

محمد رسول خدادايان:
روحيه بشاشي داشت ؛ هيچ وقت او را نديدم كه در صورتش اخم و خشونتي باشد . بسيار چهره ي زيبا و مؤمني داشت به طوري كه انسان از نماز او ، از دعاي او ، از اخلاص او لذت مي برد او عاشق اهل بيت بود . و هر كس يك بار با او برخورد مي كرد شيفته اخلاق او مي شد .

برادرشهيد :
در درگيري با منافقين و حمله مسلحانه به خانه هاي تيمي شركت فعّالانه داشت . زماني كه درگيري مسلحانه آغاز شد ، گفته بود از امشب غذاي گرم نمي خورم تا اين درگيريها تمام شود . در آن مدت غذايش يك تكه نان خشك و آب بود . (اين ماجرا را گاهي امام جماعت مسجد محله در بين صحبتهايش يادآوري مي كند.) به خاطر همين از سوي منافقين تهديد به ترور شد و اسم او را در ليست سياه چهل نفره كه در راديو بغداد خوانده شد ، قرار داده بودند . در اين مدت به خاطر در امان ماندن از ترور ,سپاه پاسداران حفاظت از جان او را به عهده گرفت و ما نمي دانستيم كجاست . به خاطر ناراحتيهاي مادرم كه مي گفت حتماً او را كشتند و شما چيزي به من نمي گوييد به سپاه رفتم و با اصرار موفق شدم براي يك ربع ساعت (تحت الحفظ) ‌او را به خانه بياورم و مادرم او را ببيند . در اين مدت پانزده روز در اطاقي در دانشگاه رشت و سه ماه ديگر را در جايي ديگر تحت مراقبت بود تا غائله به پايان رسيد .

علي ابوالقاسم پيوسته:
وقتي كه وارد سپاه شد او را شناختم . پشتكار عجيبي داشت و اهل تزكيه و نفس و خودسازي بود . ورود گلستاني به سپاه براي رزم نبود بلكه براي حفظ ايدئولوژي اسلامي و حفظ نظام اسلامي و انقلاب بود .

محمد حسين گلستاني :
تمام كارهايش براي خدا بود . قبل از ازدواج حتي يك ريال پس انداز نكرده بود . حقوق خود و يك وعده ديگر از دوستانش را جمع مي كرد و با آنها مايحتاج مورد لزوم افراد كم درآمد را تهيه مي كرد و به اتفاق پسرم محسن – كه طلبه علوم ديني در حوزه علميه رشت بود و در تاريخ 19 شهريور 1363 در عمليات بدر به شهادت رسيد – جلوي در خانه افراد محروم مي گذاشتند . ما هم متوجه نمي شديم آنها چكار مي كنند . فقط شبها مي ديديم كه دير به خانه مي آيند .

علي يوسفي :
او فعاليتش خيلي زياد بود و كم مي خوابيد و اعتقادش اين بود كه بايد فعاليّت كرد حتي در موقع ازدواج و عروسي مرخصي نگرفت.

همسرشهيد :
با محبت و خونگرم و داراي ايمان قوي بود . فرايض روزانه اش را به موقع انجام مي داد و نماز شب مي خواند . بيشتر اوقات در سپاه يا مسجد محله و انجمن اسلامي بود و اگر در خانه مي ماند به مطالعه مي پرداخت يا در كارهاي خانه كمكم مي كرد . نسبت به كساني كه حجاب را رعايت نمي كردند ، يا اهل طاعت و عبادت نبودند حتي كساني كه نماز را سبك مي شمردند حساس بود و ناراحت مي شد و امر به معروف و نهي از منكر مي كرد . نسبت به مادرش و با والدين من خيلي مهربان و صميمي بود و به آنها احترام مي گذاشت . زندگي ما خوش و خرّم بود و هيچ مشكلي نداشتيم چون هر دو قانع بوديم .

برادرشهيد :
وقتي كه به بيمارستان رفتيم اولين چيزي كه از ما خواست اين بود كه به راننده كه افسر نيروي دريايي بود رضايت بدهيم . گفتيم صبر كن حالت بهتر شود اما گفت : «اگر مي خواهيد از شما راضي باشم اول به او رضايت دهيد تا از بلاتكليفي نجات پيدا كند.» رفتيم و رضايت داديم . بعد از بهبودي نسبي كه او را به منزل آورديم همان شب اول امام هشتم (ع) را در خواب مي بيند كه امام (ع)‌ به او مي گويد به مشهد بيا . روز بعد اصرار كرد كه بايد به مشهد برود . گفتيم تو حالت خوب نيست ، با اين وضعيت چگونه مي خواهي به مشهد بروي . گفت : «حتماً بايد بروم چون امام مرا طلبيده است.» ما هم برايش بليط تهيه كرديم و به اتفاق همسرش به مشهد رفت .

همسرشهيد :
او تعريف مي كرد كه : «در شب اول (بعد از تصادف) آقا امام هشتم (ع) را در خواب ديدم كه شال سبزي به كمر بسته بود . فوراً از آقا خواستم كه آرزويي دارم شما آن را برآورده كنيد . آقا دست مبارك خود را روي شانه ام قرار داد فرمود : "آرزويي كه داري بدان خواهي رسيد" عرض كردم
چگونه بدانم كه به آن خواهم رسيد . ايشان شال كمرش را باز كرد و به دور كمرم پيچيد.»

برادرشهيد :
از امام (ع) طلب شهادت كرده بود و امام (ع) نيز قول مساعد داده بود ، اما همين كه محسن پسر من در عمليات بدر (19/6/1363) به شهادت رسيد ، او به منزل خواهرم رفته و با گريه و زاري فراوان گفته بود ، قرار نبود محسن از من جلو بزند.»
در همين ايام ، حجت و فرزاد فتحي فر دو برادر همسرش به شهادت رسيدند و او كه در تب عشق مي سوخت به شهدا غبطه مي خورد و در احترام خانواده هاشان بيش از پيش مي كوشيد .

محمد حسين گلستاني:
وقتي كه در جبهه بود فقط نُه روز به مرخصي آمد اما به علّت كثرت كار و مراجعات نتوانست به ملاقات مادرش بيايد . به او گفتم چرا به مادر سر نمي زني ؟ گفت : «در جبهه بودن واجب تر است تا سراغ مادر گرفتن و به ديدار او رفتن.» مادرش در تير ماه 1365 از دنيا رفت .

همسرشهيد :
وقتي از جبهه بر مي گشت ، نمي گذاشت به ما بد بگذرد . دست بچه ها را مي گرفت و ما را بيرون مي برد و آنقدر خوبي و مهرباني مي كرد تا جبران نبودنش در خانه را پر كند . از حال و هواي جبهه تعريف مي كرد ؛ از شور اشتياق رزمندگان در شب حمله و وداع آنان با هم ، از اينكه چگونه همديگر را در آغوش مي گيرند و اشك مي ريزند صحبت مي كرد . به فرزندانش عشق مي ورزيد و در موقع رفتن به جبهه بسيار سفارش آنها را مي كرد . اگر از جبهه نامه اي مي نوشت دو سطر را ويژه بچه ها قرار مي داد و آنها را مورد خطاب قرار مي داد . پس از شهادت علي هرگاه كه نامه ها را به آنها نشان مي دهم خيلي خوشحال مي شوند كه بابا در كودكي ما را مورد عنايت قرار مي داد . در مورد تربيت بچه ها خيلي به من سفارش مي كرد ، همچنين در رابطه با حجاب و نماز ، بي نهايت تأكيد مي كرد كه نماز را به موقع بخوانيد . دوستانش از تواضع و محبتش تعريف مي كردند . اگر احساس مي كرد كه يك بسيجي در جبهه پولش تمام شده بلافاصله بدون اينكه متوجه شود به او مي رساند .

برادرشهيد :
تا قبل از شهادتش نمي دانستيم او چقدر به محرومان كمك كرده است . اما بعد از شهادت ، بعضي مي آمدند با گريه و زاري عنوان مي كردند كه «با شهادت حاج علي ما بيچاره شديم.» وقتي علّت را پرسيديم ، مي گفتند : چند وقت بود كه مخارج زندگي ما را تأمين مي كرد.»

همسر شهيد:
من چهار سال با او زندگي كردم . خصوصيات اخلاقي او به نحوي بود كه من ابعاد اجتماعي آن را خوب نفهميده بودم . بعد از شهادت او متوجه شدم كه روابط حسنه ايشان با ديگران چقدر عميق بوده و چقدر دلها را به دست آورده بود . ما در اين چهار سال در خانه پدرش زندگي مي كرديم . در اواخر عمر اقدام به بناي خانه اي كرد ولي متأسفانه توفيق نيافت حتي يك شب در آن زندگي كند . 



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان گيلان ,
برچسب ها : ‌گلستاني كرد محله , محمد تقي (علي) ,
بازدید : 179
[ 1392/05/13 ] [ 1392/05/13 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 974 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,713,666 نفر
بازدید این ماه : 5,309 نفر
بازدید ماه قبل : 7,849 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 1 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک