فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

سال 1341 ، در شهرستان رشت به دنيا آمد .مادرش مي گويد :
در منزل متولد شد . از همان لحظه ي اول محبتي در دلم ايجاد شد كه تمام سختي ها را فراموش كردم . پدر خانواده به كار نجاري اشتغال داشت كه بيشتر فصلي بود .
جعفر در زمان كودكي براي پر كردن اوقات فراغت خود به نزد خانمي كه در محله تدريس مي كرد ، مي رفت . به فوتبال بسيار علاقه داشت و گاهي به عنوان تماشاچي در كنار زمين فوتبال بزرگترها مي نشست و تماشا مي كرد . گاهي نيز براي تماشاي كشتي عموي خود مي رفت . در منزل در كارها به مادرش كمك مي كرد ، با اينكه بسيار كوچك بود براي آوردن آب به چشمه مي رفت و در خريد نان و وساير نيازمنديها ياور مادر بود . سيد جعفر ، كودكي بسيار آرام و ساك بود و به مادر و پدربزرگ خود بسيار علاقه داشت .
سيد جعفر به تحصيلات خود در مقطع راهنمايي و در مدرسه فرهنگ و دين رشت ادامه داد . اواخر دوره راهنمايي بود كه انقلاب اسلامي ملت ايران شدت گرفت و او در مسير انقلاب قرار گرفت . در غالب حوادث دوران انقلاب شهرستان رشت حضور داشت و در راهپيمايي ها و درگيري هاي شبانه كه معمولاً در محله هاي مختلف شهر رخ مي داد ، حاضر بود . چون خواهرش – سيد مريم – نيز در جريان انقلاب فعال بود ، فعاليّتهاي خود را با هم هماهنگ مي كردند . به گفته خواهرش : «شبي به شدت تيراندازي شد ولي جعفر ترسي نداشت . من ترسيده بودم و به خانه رفتم ولي او ايستاده بود و شعار مي داد.» او كه فردي آرام و ساكت بود در جريان انقلاب بسيار فعال شده و احساس بزرگي مي كرد . در اين دوران جعفر به مطالعه روي آورد و بيشتر كتابهاي استاد مطهري را مطالعه و با خط خوش فيش برداري مي كرد . كتابهاي دكتر علي شريعتي را هم مي خواند ولي فيش بر نمي داشت زيرا معتقد بود كتابهاي آقاي مطهري پربارتر است . به كتابهاي آيت الله دستغيب و فخرالدين حجازي نيز علاقه داشت . اگر چه در اين دوران كتابهاي ماركسيستي رواج داشت اما معتقد بود كه وقت گذاشتن براي مطالعه آنها و همچنين بحث كردن با افرادي كه چنين اعتقادي دارند ، بيهوده است . او بسياري از روابط فاميل را به دليل همين بحث و جدلها قطع كرده بود و از اينكه مي ديد افراد مذهبي در دام گروههاي چپ يا منافقين افتاده اند ، ناراحت و عصباني مي شد .
سيد جعفر به پدر خود بسيار احترام مي گذاشت . پدرش از ترس اينكه خطري براي او پيش نياييد با فعاليّتهاي او مخالفت مي كرد و مي گفت : «اگر تو را بگيرند ، لازم نيست ديگران تو را بكشند ، خودم تو را مي كشم چون طاقت ندارم كسي ديگري تو را بكشد.» با اينكه به شدت مورد اعتراض پدرش قرار مي گرفت ؛ ليكن هرگز در مقابل او ايستادگي نمي كرد و فقط مي گفت :‌ «آقا شما به عقيده خودتان ، من هم به عقيده خودم.»
او تحصيلات خود را در دبيرستان امير كبير رشت ادامه داد و زماني كه سال اول دوره متوسطه بود ، انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد . بعد از پيروزي انقلاب به همراه حاج محمود قلي پور و چند تن ديگر در فلكه ي گلسار رشت سپاه پاسداران را بينان نهادند و خود در 30 فروردين 1358 به عضويت رسمي سپاه پاسداران درآمد . با ورود به سپاه و گذراندن دوره ي آموزش دوهفته اي به صورت نيمه وقت مسئوليت واحد فرهنگي و روابط عمومي را به عهده گرفت . اساساً به كارهاي فرهنگي بيشتر از امور رزمي علاقه داشت . با وجود اين در تشكيل انجمن اسلامي و پايگاه مقاومت بسيج محل تولد خودش نقش زيادي ايفا كرد . در سپاه پاسداران انقلاب در كنار كار تبليغات و انتشارات ضمن ارتباط با انجمنهاي اسلامي مدارس و كارخانجات با همكاري آنها نمايشگاه كتاب داير مي كرد . يكي از دوستانش مي گويد :
شهر لنگرود دستخوش آشوب و درگيري گروههاي ضدانقلاب با پاسداران انقلاب و مردم حزب اللهي بود كه سيد جعفر به سپاه لنگرود آمد و درخواست كرد محلي براي افتتاح نمايشگاه در اختيار او قرار گيرد . گفته شد كه شهر ناآرام است اما وي جواب داد : «ما نمايشگاه كتاب را افتتاح مي كنيم چرا كه اين فقر فرهنگي است كه سبب رشد ضد انقلاب در شهر مي شود . مهم ترين كار ، پرداختن به امور فرهنگي است.» به اين ترتيب پس از چند ساعت نمايشگاه كتاب را به راه انداخت و چندين هزار كتاب در عرض يك هفته در آن به فروش رسيد .
در اوايل سيد جعفر به اتفاق دوستانش از جمله احمد وارسته فر كارهاي فرهنگي مي كردند ؛ از جمله دكه هاي كتابفروشي در نزديكي مساجد يا مدارس برپا مي كردند و از اين طريق نشريه ي پيام انقلاب در اكثر شهرهاي استان گيلان توزيع و پخش مي شد .
سيد جعفر در كنار فعاليتهاي اداري و فرهنگي به فوتبال نيز علاقه داشت و عضو تيم فوتبال سپاه پاسداران انقلاب اسلامي رشت بود . به شنا نيز بسيار علاقه داشت و در هر فرصتي كه دست مي داد به آن مي پرداخت . نسبت به مادر خود عشق و محبتي بسيارداشت و به هر بهانه اي هديه اي براي او مي خريد . آرزو داشت او را به زيارت قبر پيامبر و حج بفرستد و مي گفت ك «وقتي امكاني فراهم شود تا تمام خواسته هاي مادر را برآورده كنم و روزي كه مادر بگويد ديگر هيچ كمبودي ندارم ، آن روز بهترين روز من است.» در اوايل استخدام در سپاه تمام حقوق خود را كه بالغ بر هفتصد تومان مي شد بين افراد خانواده تقسيم مي كرد . حلال مشكلات خانواده و بسيار رازدار بود .
با شروع جنگ تحميلي به فعاليّت خود در واحد فرهنگي سپاه ادامه داد . يكي از دوستانش مي گويد:
در اوايل جنگ يك ماه فقط سيب زميني ، تخم مرغ و هويج پخته مي خورديم زيرا مي خواستند تداركات لازم را براي جبهه فراهم كنند . ما هم سعي مي كرديم سهميه و جيره خود را به حداقل برسانيم . روزي به سيد گفتم مدتي است پرتقال نخورده ايم ، برويم و مقداري پرتقال بخريم . او هم موافقت كرد و با پول خود پرتقال خريديم . مشغول خوردن بوديم كه آقاي مومني – قائم مقام سپاه – به داخل اتاق آمد و گفت : «بوي پرتقال مي آيد . آيا مي دانيد برخي از مردم پول خريد پرتقال را هم ندارند.» در پي اين سخنان ما هم از خوردن صرف نظر كرديم .
مدت كوتاهي از آغاز جنگ نگذشته بود كه سيد ، درخواست اعزام به جبهه كرد اما به علّت سن كم و جثه ي كوچك ، مسئولين سپاه با تقاضاي وي موافقت نكردند . سيد اصرار كرد اما ثمري نبخشيد و بالاجبار او را در اتاقي زنداني كردند تا اينكه با وساطت خواهر بزرگش موقتاً از اعزام منصرف شد . مدتي او را براي پشتيباني از نيروها به پادگاني در اروميه اعزام كردند ، فرار كرد و به رشت بازگشت و گفت : «مي خواهم به جبهه بروم . پادگان جاي خوردن و خوابيدن است و من نمي توانم در انجا بمانم.» در پي اين فرار از سوي مسئولين سپاه توبيخ شد و اجازه اعزام به او داده نشد تا اينكه پس از اصرار فراوان رضايت آنان را جلب كرد . اولين بار كه از طرف سپاه به جبهه اعزام مي شد مردمي كه براي استقبال آمده بودند نيروهاي اعزامي را روي دست به سوي محل اعزام بردند .
سيد جعفر از 24 آبان 1361 تا 2 اسفند 1361 در گردان رزمي واحد 106 لشكر 25 كربلا در منطقه عملياتي محرم در رقابيه حضور داشت . پس از پايان مدت مأموريت در تاريخ 17/12/1361 به سپاه گيلان بازگشت و تا تاريخ 11/10/1362 در قسمت روابط عمومي ، مسئوليت واحد سمعي و بصري را بر عهده داشت . در 12 دي 1362 بار ديگر به جبهه اعزام شد و جانشين فرمانده گرداني را به عهده گرفت . در كنار حضور در جبهه ها ، سيد به تحصيلات خود در مقطع دبيرستان ادامه داد با شركت در انتخابات متفرقه موفق شد سال سوم نظري را به پايان ببرد .در اين مقطع زماني مادرش اصرار داشت تا سيد ، همسري اختيار كند ولي او مي گفت : «وقتي جنگ تمام شود ، ازدواج مي كنم.» معتقد بود : «تا زماني كه دستور امام ادامه جنگ است بايد بجنگيم و زماني كه بفرمايد جنگ تمام شود ، جنگ تمام مي شود ،‌ما تابع امر امام هستيم.» سيد جعفر به خواهرش بسيار علاقه داشت و در فيلمي كه در جبهه گرفت شد گفته بود : «خواهرم نه فقط براي من بلكه براي همه ي افراد خانواده زحمت كشيد و من هر چه دارم از او دارم.» به نماز اول وقت و حجاب خواهران خود بسيار تاكيد داشت .
برادرش مي گويد :
به نماز بسيار اهميت مي داد . يادم هست شبي حدود ساعت يك بامداد از جبهه به منزل آمده بود . با وجود خستگي راه ، نيم ساعت خوابيد و بعد بيدار شد و نماز صبح را اقامه مي كرد .
هنگام بروز مشكلات صبور و پر تحمل بود و در شرايط سخت و بحراني ابتدا فكر مي كرد و بهترين راه را انتخاب مي كرد . در سخت ترين شرايط مي خنديد و تابع جوّ شرايط محيطي نمي شد . در كارهاي جمعي هميشه پيشگام بود . در عمليات والفجر مقدماتي در حالي كه نيروهاي رزمنده مي خوابيدند او بيدار مي ماند و براي آنها صبحانه آماده مي كرد . سيد به ماشين و رانندگي عشق مي ورزيد و مي گفت : «اگر ماشين خريدم اولين بار مادر و خواهرم را به مشهد مي برم.» براي دريافت پيكان ثبت نام كرد و نزديكهاي آخرين اعزامش ماشين به نامش درآمد . وقتي خبر را به وي دادند در حال رفتن به جبهه بود گفت : «ماشين را فراموش كنيد ، اينها باعث مي شود كه آدم پايبند اين دنيا شود.» بزرگ ترين آرزوي سيد ، شهادت در راه خدا بود ، به گفته مسئول تعاون واحد محل خدمتش ، از خدا مي خواست جنازه اش پيدا نشود .
قبل از آخرين اعزام به جبهه مدتي به پادگاني در اروميه رفته بود كه بدون اجازه و به بهانه استحمام به رشت بازگشت و با اصرار راهي جبهه شد . در اين اعزام اصرار زيادي داشت اردشير رحماني – برادر شوهر خواهرش – را كه از دوستان صميمي او با خود برد .
سرانجام براي آخرين بار به جبهه رفت و در عمليات والفجر 6 در حالي كه معاون فرمانده گردان قمر بني هاشم از لشکر قدس گيلان را در منطقه دهلران ,بر عهده داشت ، در 19 اسفند 1362 در اثر اصابت تركش توپ به سرو بدن به شهادت رسيد . جنازه وي در ارتفاعات مشرف به شهر علي غربي و در زير آخرين قله آن به جاي ماند .
اردشير رحماني – همسنگر وي ، كه در منطقه عملياتي همراه او بود – درباره چگونگي شهادت سيد جعفر مي گويد :
بعد از اينكه حمله شروع شد ، در محاصره دشمن قرار گرفتيم . سيد ، معاون من در اين عمليات بود . و به نيروها گفتم هر كه مي توان برگردد چون جهنمي برپا شده بود . سيد با جسارتي كه داشت گفت : «به پيش برويم شايد غالب شديم.» ا ز روحيه او در تعجب بودم چرا كه ترس به دل راه نمي داد . تپه به تپه جلو رفتيم .
ساعت ده صبح بود . اصرار كردم كلاه آهني بگذارد . گفت : «الان زمان مراقبت از جان خود نيست ، بايد هر طور كه شده اينها را از بين ببريم و گر نه دهلران را از دست مي دهيم.» من رفتم تا به نيروهاي ديگر سر بزنم . به فاصله يك بالا و پايين رفتن از تپه وقتي برگشتم ديدم پشت افتاده و تركش به نخاعش اصابت كرده است . وقتي بلندش كردم از پشتش خون مي آمد . خيلي آرام چشمانش را بست و بدون اينكه مجالي براي صحبت كردن باشد ، شهيد شد .
پس از مدتي دستور عقب نشيني داده شد . بي سيم زدند كه «برگرديد ،‌صلاح نيست هيچ نيرويي در آنجا بماند.» گفتم: شهيد زياد داده ايم مي خواهم جنازه سيد را بياورم . فرمانده عمليات مخالفت كرد و گفت : «اگر به عنوان فرمانده گردان بخواهي شهيد بياوري بقيه هم مي خواهند شهيد بياورند . كانالي حفر كنيد و جنازه شهدا را در درون آن بگذاريد.» كارت شناسايي سيد را در جيبش گذاشتم . هنوز پلاكي در كار نبود . و اوركت را به رويش كشيدم و شهدا را رديف كنار هم گذاشتيم .
دو روز غذا نخورده بوديم و توان نداشتيم . در نهايت به سختي عقب نشيني كرديم و جنازه سيد در محل درگيري باقي ماند .
شهادت سيد جعفر ، ضربه سنگيني براي خانواده او بود . خواهرش مي گويد : حدود ده روز از قضيه شهادت جعفر خبر نداشتيم . شوهرم از ماجرا با خبر شده بود و ده روز روزه گرفت و چيزي نخورد . تمام دوستان و آشنايان هم مي دانستند اما به ما حرفي نمي زدند .
روزي در جلسه امور تربيتي دوستم را ديدم كه گريه مي كند . علّت را پرسيدم ، گفت : «برادر يكي از دوستانم شهيد شده است . همه مي دانند و كسي جرئت نمي كند به خانواده اش بگويد.» گفتم به خانواده اش بگوييد، اگر يكدفعه از كسي بشنوند ، شوكه مي شوند .
سرانجام شب شوهرم ماجرا را به من گفت : مانند ديوانه ها شده بودم و چيزي نمي فهميدم . يادم نيست چكار مي كردم ولي شوهرم مي گويد حالت رواني داشتي . بعد از دو سه ساعتي پدرم با لبان خندان به منزل ما آمد و گفت : »چرا نشسته ايد ؟ برادرت داماد شد.» او از خياط اهل محل ماجراي شهادت سيد جعفر را شنيده بود . سپس همگي به خانه پدر رفتيم و مادرم در را باز كرد و وقتي كه حالت ما را ديد ، بيهوش شد .
منبع:" فرهنگنامه جاودانه هاي تاريخ(زندگينامه فرماندهان شهيد استان گيلان)نوشته ي ،يعقوب توكلي،نشر شاهد،تهران-1382




خاطرات
سيده مريم, خواهرشهيد:
يادم مي آيد كه پدربزرگم مريض بود . جعفر دست او را مي گرفت و با همه ي كوچكي به حمام بيرون از خانه مي برد . وقتي پدربزرگ از حمام بر مي گشت . مي گفت : «اين بچه چقدر به من مي رسد . همانجا مي نشست تا كارم تمام شود . از پدر خودش هم به من با محبت تر است.»

اهل نزاع و دعوا نبود سعي مي كرد اگر پيش بچه ها درگيري رخ مي داد به عنوان بزرگتر آنها را از هم جدا كند . در بين بچه هاي خانواده عاقل تر بود و رفتار خوب و سنجيده اي داشت و با سن و سال كم هميشه مردانه و بزرگ منشانه رفتار مي كرد . به دليل علاقه شديدي كه اعضاي خانواده به او داشتند ، همه روي حرفهايش حساب مي كردند . اين توجه ي بيشتر باعث شده بود كه احساس بزرگي و مردانگي در او بيشتر رشد يابد . او يك ستون بود كه به او تكيه داده بوديم . از كودكي و قبل از رسيدن به تكليف نماز مي خواند و روزه مي گرفت .

احمد وارسته فر:
روزي من و سيد براي انجام كارهاي فرهنگي با عجله با موتور به طرف مقصد مي رفتيم كه ناگهان در محلي كه در اثر ريزش گازوئيل لغزنده شده بود ، تعادل موتور را از دست داده ، به زمين خورديم و مجروح شديم . اما سيد با وجود جراحت و پاره شدن لباس ، كار را رها نكرد و با همان وضع به كار ادامه داديم .
سيد به جذب و تربيت جوانان و تشويق آنان به مطالعه كتب اسلامي بسيار بها مي داد . به همين جهت مي كوشيد به كمك دوستان با برپايي كلاسها و تشكلّها جوانان مستعد را جذب كند . معتقد بود اوقات بيكاري جوانان را بايد با مطالعه و ساير كارهاي مفيد پر كرد تا به انحراف كشيده نشوند . او در جريان حوادث انقلاب فرهنگي در دانشگاه گيلان كه با حضور حجت الاسلام هادي غفاري انجام شد ، نقش مؤثري ايفا كرد .

خواهرشهيد:
بعد از مدتي كه از تشكيل سپاه مي گذشت ، حالت نظامي به تدريج در آن غالب شد و پوشيدن لباس فرم و پوتين و ... در سپاه اجباري شد . با آمدن فرمانده ي جديد ، دستور رعايت اين مقررات صادر شد اما سيد جعفر اين فرمان را نشنيده و با لباس شخصي به سركار خود رفت . فرمانده سپاه وقتي او را كه ريز نقش بود ، ديد خطاب به اطرافيان گفت : «اين بچه كيست و اين اطراف چه مي كند؟» سيد جعفر از شنيدن اين سخنان ناراحت شد و گفت : «اين آقا كي باشند كه از من ايراد مي گيرند؟» سيد جعفر بعدها گفت : «بعد كه فهميدم او فرمانده ي سپاه است ، بسيار شرمنده شدم.»

احمد وارسته فر:
عاشق امام بود .در اوايل انقلاب از طرف بنياد شهيد به ديدار امام رفته بوديم . وقتي سيد ، امام را ديد ، رخسارش زرد شد و بي اختيار اشك از چشمانش جاري شد . بعدها به من گفت : «تا حالا چيزي مثل اين ديدار برايم پيش نيامده بود . وقتي امام را ديدم ، منقلب شدم . امام همچون خورشيد است.»

از افراد رياكار متنفر بود و معمولاً با صراحت در مقابل انحرافات مي ايستاد . يادم هست روزي به خاطر مشكلي كه در سپاه پيش آمده بود ،‌ نماينده ولي فقيه از تهران آمده بود تا با پاسداران انقلاب در مسجد صحبت كند . در اين جلسه او بدون ترس و نگراني ايستاد و حرفهاي خود را زد در حالي كه ديگران ساكت و تنها شنونده بودند .

عليرضا خوشحال :
او خيلي راحت سخني را كه بايد در آخر گفته مي شد همان ابتدا به زبان مي آورد و رد گفتار بسيار صراحت داشت.» هميشه در بطن تمامي جريانهاي شهر بود و اعلام موضع مي كرد . در زمان انتخابات رئيس جمهوري بني صدر مي گفت : «اين شخص با امام رابطه ي خوبي ندارد.» علاوه بر اين ، با اينكه به دكتر شريعتي علاقه داشت ولي توصيه مي كرد كه كتابهاي او فعلاً مطالعه نشود . به دكتر بهشتي و شهيد مطهري بسيار علاقه داشت . در روابط خود با فاميل و آشنايان مي كوشيد به جاي دفع ، جذب كند به همين علّت در تماسها بسيار خوش برخورد و مهربان بود و محبت مي كرد . با بچه ها روابط صميمانه برقرار مي كرد و بسيار به آنان علاقه داشت ، نسبت به اعضاي خانواده تعصب خاصي بروز مي داد .

خواهرشهيد :
به ما اجازه نمي داد تنهايي جايي برويم و خود به همراه مان مي آمد . خريدهاي خانه را كه به عهده مادر بود خود انجام مي داد و فردي منظم و مرتب و وظيفه شناس بود . يادم هست در يك روز زمستاني برف مي باريد ، ساعت پنج صبح نماز را به جا آورد و رختخواب خود را جمع كرد و بلافاصله لباس پوشيد و آماده حركت به سوي سپاه شد . گفتم امروز كه برف مي بارد و مراسم صبحگاه نداريد ؛ پس يكي دو ساعتي بخواب . گفت ‌:‌ «صبحگاه نداريم ، اما بايد منظم بود . اگر ذره اي تنبلي كنيم ، فردا آمريكا تمام كشور را مي گيرد . بايد هميشه در انجام وظايف خود مرتب و نظم باشيم.»

عليرضا خوشحال:
در مناطق عملياتي دشت ذهاب بوديم . چند تن از افراد ارتشي به همراه عده اي از پاسداران براي شناسايي رفته بودند . بعد از دو ساعت درگيري چند نفر بازگشتند . اما ابراهيميان و رمضان نژاد بازنگشتند . حدود سي ساعت بعد آقاي ابراهيميان به حالت زخمي خود را به سنگرهاي خط مقدم خودي رساند . به محض اينكه از بي سيم اطلاع دادند شخصي با حال زخمي خود را به مواضع خودي رسانده است . سيد بدون اينكه با كسي مشورت كند به سرعت خود را به خط مقدم رساند و آقاي ابراهيميان را به بيمارستان برد . پس از بازگشت از بيمارستان توسط فرمانده مؤاخذه و به او گفته شد كه شما حق نداشتيد اين كار را انجام دهيد . سيد هم در جواب فرمانده گفته بود : «او يكي از رزمندگان بوده كه به كمك احتياج داشته است.»

احمد وارسته فر :
بعد از عمليات محرم من و سيد در منطقه زبيدات عراق بوديم و در توپخانه 106 خدمت مي كرديم . يكي دو روز در دهلران مانديم و بعد به موسيان اعزام و در قسمت زرهي مشغول شديم . پس از آموزش به خط مقدم رفتيم و كار با توپ 106 را آغاز كرديم . روزي به سوي تانكهاي عرلقي كه در خط مقابل حركت مي كردند ، شليك كرديم و همزمان يكي از تانكها به سوي ما شليك كرد كه در نزديكي محل استقرار ما منفجر شد و در نتيجه دچار موج انفجار شديم و از ماشين به بيرون پرت شديم .

در منطقه موسيان يك چشمه آب گرم بود و من و سيد جهت استحمام به آنجا رفته بوديم موقع برگشت يك راه كوتاهتر را انتخاب كرديم . بعد از مدتي راهپيمايي متوجه شديم در ميدان مين هستيم ، حدود دو الي سه ساعت طول كشيد تا از ميدان مين خارج شديم . سيد در مدت حضور در مناطق موسيان به نيروهاي پياده و زرهي مستقر در خط مقدم بسيار كمك مي كرد و ميوه و خوراكي براي آنها مي برد و توزيع مي كرد .



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان گيلان ,
برچسب ها : دليل حيرتي , سيد جعفر ,
بازدید : 254
[ 1392/05/13 ] [ 1392/05/13 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 3,541 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,712,642 نفر
بازدید این ماه : 4,285 نفر
بازدید ماه قبل : 6,825 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک