اولين فرزند خانواده اي مذهبي در 2 بهمن 1339 در شهرستان رشت به دنيا آمد . خانواده آلياني از وضعيت مالي متوسطي برخوردار بودند و در منزلي استيجاري زندگي مي كردند . مادرش , فرزند يكي از كشته شدگان نهضت جنگل بود.او درباره تولد سعيد مي گويد : «چون بچه اول بود بسيار خوشحال بودم و زمان به دنيا آمدن او احساس خاصي داشتم.»
خردسالي سعيد با آرامش و فعاليت همراه بود . علاقه زيادي به بازي داشت و بيشتر اوقات را در منزل به بازي مي پرداخت . به پدر و مادر و دايي خود بسيار علاقمند بود . پس از پشت سر گذاشتن دوران خردسالي در سال 1345 در مدرسه خصوصي اميد در شهرستان رشت دوره ابتدايي را آغاز كرد و در سال 1350 به پايان رساند .
با شروع انقلاب اسلامي سعيد نيز به فعاليّت پرداخت . و به صف مردم انقلابي پيوست .
پس از شروع جنگ تحميلي بنابر ضرورت ، د رس و مدرسه را در پايان سال سوم متوسطه رها كرد و در تاريخ 7 بهمن 1359 پس از طي دوره بيست و پنج روزه آموزشي به عضويت رسمي سپاه پاسداران درآمد . خدمت سربازي را نيز در سپاه گذراند . سپس دوره آموزشي مربيگري سلاح را در آموزشگاه بسيج تهران گذراند و در بخش زرهي و طرح هدايت عمليات تخصص يافت . پس از پايان اين دوره آموزشي در تاريخ 12 بهمن 59 در واحد عمليات سپاه رشت مشغول خدمت شد . مدتي را جانشين فرمانده سپاه در فرودگاه بود . سپس براي مقابله با منافقين به مناطق هشتپر آستارا رفت . در فروردين سال 1360 در عمليات فتح المبين شركت كرد و مجروح شد . پس از بازگشت از منطقه عملياتي در تاريخ 29 فروردين 1360 در واحد آموزش مديريت اشتغال يافت . پس از آن در عمليات بيت المقدس شركت جست و در اين عمليات هم زخمي شد . مادرش در اين باره مي گويد : در اين عمليات با آقايان داود حق ورديان و احمد وارسته فر بود كه زخمي شد . داخل تانك بود كه عراقيها تانك را زدند و تمام سر و گردنش سوخت . چشم راستش نيز صدمه ي سختي ديد به طوري كه بعد از آن ديد خيلي كمي داشت . چند ماه از او خبر نداشتيم ؛ مي گفتند مفقودالاثر يا اسير شده است . پس از مدتي به سپاه رشت بازگشت بچه هايي كه او را ديده بودند به برادرش مسعود خبر دادند . صورتش به حدي سوخته بود كه مسعود نتوانست او را بشناسد .
پس از عمليات بيت المقدس و بهبودي از جراحت در عمليات محرم و والفجر مقدماتي در نيمه دوم سال 1361 حضور پيدا كرد . در تاريخ دهم فروردين 1362 از طرف فرماندهي سپاه رشت مأموريت يافت تا پاسگاههاي سپاه را تشكيل داده و به عنوان مسئول و هماهنگ كننده آنها عمل كند . مدتي بعد در تاريخ 7 دي 1362 به كردستان اعزام شد و در واحد عمليات سپاه مريوان در تيپ مالك اشتر حضور يافت . هدف از اين مأموريت پاكسازي نيروهاي ضدانقلاب در كردستان و شهرهاي هم مرز با عراق بود . بعد از پاكسازي ، مدتي را براي جلوگيري از حملات احتمالي ضدانقلابيون در آن منطقه ماند . در اواخر سال 1362 به سمت فرمانده اطلاعات و عمليات سپاه آستارا انتخاب شد . از تاريخ 2 آبان 1362 در پادگان منجيل به عنوان مربي آموزشي به فعاليّت پرداخت . زماني نيز در پادگان شهيد بيگلو به نيروها آموزش مي داد و با گردان جانبازان پادگان شهيد بيگلو همراه بود . آلياني در تاريخ 10 دي 1364 بنا به درخواست قرارگاه منطقه ي 2 نجف در تيپ نبي اكرم (ص) باختران و در واحد اطلاعات و عمليات با عنوان مسئول محور اطلاعات در جبهه وارد عمل شد . مدتي هم در پادگان آموزشي سپاه مريوان (شهيد ابوعمار) فعاليّت داشت . برادرش مسعود در مورد ويژگي هاي روحي او مي گويد :
بارزترين خصوصيت او حُسن خُلق بود و در برخورد با آشنايان و فاميل همه را جذب مي كرد . در مقابل مشكلات صبور بود و ديگران هم را به صبر دعوت مي كرد . توصيه هايي كه به ما مي كرد ادامه ي تحصيل بود تا بتوانيم در راه رشد و تعالي انقلاب گام برداريم . همچنين به نماز و حفظ انقلاب و جمهوري اسلامي سفارش مي كرد .
در زماني كه در جبهه ها حضور داشت براي ادامه ي تحصيل به صورت متفرقه ثبت نام كرد ولي موفق به دريافت ديپلم نشد . در جواب حرف مادر كه مي گفت : «چرا تحصيل را ادامه ندادي.» مي گفت : «مادر فعلاً بهترين دانشگاه جبهه است . اگر خدا بخواهد و در جنگ پيروز شويم ادامه تحصيل مي دهم.» آرزوي بزرگ او شهادت بود . عليرضا خوشحال در اين باره مي گويد : «من در اين دنيا و آخرت شهادت مي دهم كه آرزوي او شهادت بود و چند بار اين موضوع را به من گفته بود.»
سرانجام هم پس از بيست و پنج ماه حضور در جبهه هاي مختلف در تاريخ 7 بهمن 1364 درعمليات والفجر 9 در حالي كه مسئوليّت محور واحد اطلاعات و عمليات تيپ نبي اكرم (ص) را برعهده داشت در اثر اصابت تركش به ناحيه سر و گردن در منطقه جنگي مريوان (سليمانيه) به شهادت رسيد .
مادرش در مورد شهادت او مي گويد :
بار آخر كه رفت ، من و پدرش مريض بوديم . گفتم اين بار نرو . گفت : «اين دفعه مي روم و بعداً مرخصي مي گيرم و پيش شما مي مانم.» وقتي مي رفت او را بوسيدم سفارش پدرش را كرد و رفت شهيد شد . بعد از شهادت ، خلاء وجود او براي ما خيلي مشكل بود ولي شكرگزار خدا هستم كه چنين شهيدي را در راه خدا دادم .
منبع:" فرهنگنامه جاودانه هاي تاريخ(زندگينامه فرماندهان شهيد استان گيلان)نوشته ي ،يعقوب توكلي،نشر شاهد،تهران-1382
خاطرات
مادرش در خصوص اين دوران مي گويد :
وقتي مدرسه رفت ، خوشحال بود . هميشه تكاليف خود را به سرعت انجام مي داد . معلمين از او راضي بودند عكس او را به عنوان شاگرد ممتاز در روزنامه چاپ كردند . اوقات فراغت را بيشتر در خانه بود و به مطالعه مي پرداخت و يا به من كمك مي كرد . سعيد بسيار باادب و با محبت بود و با ساير بچه ها تفاوت داشت . كلاس چهارم يا پنجم دبستان كه شد به پدرش گفت نمي خواهم به كوچه برود . براي اين كه كاري داشته باشد جعبه و مقداري سيگار و كبريت گرفتم و جلوي مغازه ي دايي ام گذاشتم كه بفروشد . روز دوم كه به منزل آمد پول به دست آمده از فروش سيگار را ميوه خريد و گفت مامان ! كار كردم و برايت ميوه خريدم .
در سال 1350 تحصيل را در مدرسه ي راهنمايي ابوريحان رشت ادامه داد . از اين زمان در روحيه سعيد تحول خاصي به وجود آمد .
مادرشهيد :
از دوره ي راهنمايي به فكر نماز و ائمه اطهار خصوصاً امام حسين (ع) بود .
روزي به من گفت : «يك ضبط برايم بخر.» برايش خريدم و با آن نوارهاي مذهبي گوش مي داد . بعد از اتمام دوره ي راهنمايي تحصيلات خود را در دبيرستان شهيد بهشتي رشت ادامه داد . در اين دوران اوقات فراغت را بيشتر در مسجد محل مي گذراند . در سخنرانيها و قرائت قرآن شركت مي كرد . در منزل نيز بيشتر به مطالعه كتابهاي مذهبي و علمي مي پرداخت . به ورزشهايي از قبيل ماهيگيري ، فوتبال و بسكتبال علاقمند بود .
مسعود آلياني:
در اوايل انقلاب در صف نيروهاي مردمي ، پيرو ولايت بود ؛ در همه ي راهپيماييها شركت داشت و فردي بود كه در فعاليّتهاي فرهنگي تلاش چشمگيري مي كرد . كتابخانه ي كوچكي در منزل داشت و بسيار مطالعه مي كرد . به كتابهاي تفسير و كتابهاي استاد مطهري و برخي كتب علمي علاقمند بود .
اوايل انقلاب فعاليّت خود را پنهان مي كرد ولي من مي دانستم و به روي خود نمي آوردم .
بعد از مدتي كم كم به من گفت كه در مسجد فعاليّت مي كند . بعدها من هم با او مي رفتم .
بعد از پيروزي انقلاب در كميته هاي محلي كه يكي از آنها در محله ي آفخرا تأسيس شده بود عضويت داشت و نيرو جذب مي كرد . در زمينه ي فرهنگي در كنار مسجد محله ي آفخرا با همفكري ديگر دوستان به تأسيس كتاب و نوار فروشي اسلامي اقدام كرد . مكاني را نيز به تشكيل كلاسهاي تقويتي اختصاصي دادند . با تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و اختصاص مكاني براي كارهاي فرهنگي ، سعيد با ايجاد كلاسهاي رايگان و تشكيل جلسات آموزش قرآن در جهت اشاعه فرهنگ اسلامي مي كوشيد .
محمد حسين امير گل :
سعيد ، قلبي بسيار حساس و دلسوز داشت و بسيار با عاطفه بود و در عين حال روحيه ي اسقامت بي حدي داشت و بسيار متواضع بود . به فرزندان شهيد بسيار علاقه داشت و بسيار به ائمه اطهار توسل مي جست . از ديگر خصوصيات او رُك گويي و صداقت كلام بود . معمولاً آنچه را كه در ذهن و دلش بود بي واهمه بيان مي كرد و از چاپلوسي و تملق تنفر داشت . در دوران فراغت علاوه بر مطالعه به كوهنوردي مي رفت . به فكر امور مادي و دنيوي نبود .
مهدي كاس زاده :
سعيد بسيار عاطفي بود و به همين لحاظ افراد جذب او مي شدند . ايثار و گذشتي كه داشت هميشه به نفع ديگران ، دوستان و اقوام بود . از سليقه و خواسته هاي شخصي خود چشم پوشي مي كرد . به نماز و روزه و مستحبات بسيار مقيد بود . در بحرانها و مشكلات با وجود كمي سن ، خونسرد و محكم بود . همواره مي گفت : قدر انقلاب خودتان را بدانيد . اگر خودتان را حفظ نكنيد انقلاب را هم نمي توانيد حفظ كنيد . طفره رفتن از شركت در جنگ و يا خيانت كردن به آن خيانت به اسلام است . اين نهضت اگر مورد خيانت و سستي قرار گيرد براي انقلاب خطرآفرين خواهد شد .
عليرضا خوشحال :
روحي لطيف و زود رنج داشت . در اوايل يكي از دوستان ما شهيد شده بودند و ما به منزل آقاي رحماني در منطقه سازمان آب رفتيم . در خارج از خانه هاي سازماني در منزلي برنامه ي ساز و آواز و لهو و لعب برقرار بود . سعيد گفت : «قصد دارم از ادامه ي كارهاي زشت آن افراد جلوگيري كنم.» همه با هم رفتيم و هنگامي كه سعيد با صاحب خانه صحبت كرد بسيار برافروخته شد . لب و چهره ي او از خشم تغيير رنگ داده بود .
يادم مي آيد كه بر اثر مجروحيت پايم عفونت كرده بود . گفت : «چرا درمان نمي كني.» گفتم بايد به تهران بروم . ماشيني تهيه كرد و گفت : «بيا با هم به منزل پسرعموي پدرم در تهران برويم.» بدون اين كه به من بگويد به بنياد جانبازان رفت و نامه اي گرفت . ساعت هشت صبح سراغ من آمد و با هم به بيمارستان شهيد مصطفي خميني رفتيم . پس از ويزيت دكتر داروهاي لازم را تهيه كرد .
محمد حسين امير گل:
سعيد بدون آنكه به كسي بگويد در منطقه درگيري حضور داشت و چون در لشکر قدس گيلان او را مي شناختند در منطقه اي حضور يافته بود كه كمتر شناخته شود . دوستان و خانواده اش هيچ اطلاعي از او نداشتند و فقط مي دانستند كه در تيپ نبي اكرم (ص) باختران است . روز آخر ، منطقه شلوغ بود و بمباران هوايي دشمن ادامه داشت . به او گفتم مدتي را اينجا بودي خانواده ات نگران تو هستند. اصرار كردم كه نامه اي براي خانواده و مادر خود بنويسد و زماني كه نامه را مي نوشت هواپيماهاي عراقي بالاي سر ما پرواز مي كردند . نامه را از او گرفتم و به راه افتادم . حدود يك ربع از جدايي ما نگذشته بود كه منطقه بمباران شد . ولي چون منطقه كوهستاني بود فكر نمي كردم به سعيد آسيبي برسد . فرداي آن روز به گيلان آمدم و نامه را به مادرش دادم . دو روز بعد زمزمه شد كه سعيد شهيد شده است . ولي براي من باور كردني نبود . بعد از تأييد خبر شهادت ، نمي دانستيم او را به كدام معراج برده اند . مأمور شديم جنازه را بياوريم . از شهادت وي تا خاكسپاري ، دو هفته طول كشيد و چيزي كه براي من تعجب آور بود اينكه پس از دو هفته جنازه او اصلاً تغيير نكرده بود و حتي رنگ زير پوستش به همان حالت قبل بود .
درباره :
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا ,
استان گيلان ,
برچسب ها :
آلياني ,
سعيد ,
بازدید : 295