فرهنگی هنری اجتماعی فرهنگی هنری اجتماعی
| ||
تبلیغات
استان گيلان
رحيم زاده,زكريا (اصغر) 15 اسفند 1338 در روستاي قاسم آباد سفلي از توابع شهرستان رودسر دراستان گيلان در خانواده رحيم زاده متولد شد . پدرش كارگري ساده بود و زندگي خود را با سختي و مشقت اداره مي كرد . والدين رحيم زاده چند سالي از داشتن فرزند محروم بودند تا اينكه به گفته خودشان "با نذر و نياز ، خداوند زكريا را به آنها داد ." زكريا در هفت سالگي ، در سال 1345 به مدرسه ابتدايي قاسم آباد سفلي رفت و اين مقطع تحصيلي را در سال 1351 به پايان رسانيد . زكريا ، تحصيلات دوره راهنمايي را در مدرسه راهنمايي قاسم آباد عليا آغاز كرد . بعد از اتمام تحصيلات راهنمايي در سال 1357 در هنرستان كشاورزي لاكان پذيرفته شد و در كنار تحصيل در كارهاي كشاورزي دوشادوش خانواده تلاش مي كرد . مادرش مي گويد : او اهل سينما نبود ، ورزش مي كرد و به مطالعه كتابهاي مذهبي مي پرداخت . رفتارش با همسايه ها خيلي خوب بود و آنها هميشه مي گفتند كه اين پسرت خيلي خوب و مهربان است . براي كسي ناراحتي و مزاحمت ايجاد نمي كرد . زكريا در دوران انقلاب ، يكي از نيروهاي فعال محله بود و در سازماندهي و رهبري بچه هاي محل نقش بسيار داشت و در تحولات و دگرگونيهاي انقلاب و راهپيماييها حاضر بود . در بسياري از درگيريها با منافقين در شهرستان لنگرود شركت داشت . چند بار از ناحيه سر و پا در درگيري در سطح شهر مجروح ش . او براي جذب جوانان زادگاهش به تأسيس هيئت عزاداري امام حسين (ع) اقدام كرد و در كنار آن كلاسهاي آموزش قرآن ، آموزش عقيدتي ، خطاطي و نقاشي داير نمود . در 1 شهريور 1361 به عضويت «طرح جنگل» سپاه پاسداران انقلاب درآمد و به مدت سيزده ماه به عنوان نيروي داوطلب بسيجي در طرح مذكور انجام وظيفه كرد .او به مدت يك سال مسئوليت گردان جنگلي را به عهده داشت . در درگيريهاي جنگل آمل با ضدانقلابييون حاضر بود . از 31 ارديبهشت 1362 ا پايان روز 4 آذر 1362 در جبهه هاي نبرد حضور يافت و در واحدهاي عملياتي لشكر 25 كربلا انجام وظيفه كرد . مدتي نيز در قسمت فرماندهي واحد جنوب حضور داشت . در 24 شهريور 1362 به عضويت رسمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي پذيرفته شد و چهل و پنج روز دوره آموزش اطلاعات و عمليات را گذراند و سپس در واحد اطلاعات و عمليات سپاه پاسداران رودسر به كار گمارده شد . در سال 1362 در سن بيست و سه سالگي با دخترعمويش – خانم زمرد – طي مراسمي تشكيل خانواده داد . پس از آن ، بار ديگر در اعزامهاي 11 فروردين 1363 و 2 تير 1363 به جبهه هاي نبرد شتافت . در مدت حضور در جبهه چهار بار مجروح شد و در اثر اصابت تركش ، پاي راست او دچار محدوديت حركتي گرديد . در سال 1364 دخترش به دنيا آمد براي نامگذاري او به قرآن تفال زد و اسم مائده را براي او انتخاب كرد . در تاريخ 12 بهمن 1365 وصيت نامه خود را نوشت . 17 بهمن 1365 به جبهه عازم شد و جانشيني فرمانده گردان امام حسين (ع) از لشكر قدس را به عهده گرفت . در اين زمان در رشته طرح عمليات دانشگاه امام حسين (ع) پذيرفته شده بود اما به دليل حضور در جبهه موفق به ادامه تحصيل نشد . رحيم زاده با مسئوليت جانشين گردان امام حسين (ع) از لشكر قدس در عمليات نصر 4 در منطقه ماووت عراق شركت جست و با توجه به شناختي كه از منطقه داشت به اتفاق گروهي از نيروهاي تحت امر توانست در جبهه دشمن نفوذ كند . بعد از درگيري با نيروهاي دشمن به اسناد محرمانه دشمن دست يافت . با به دست آمدن اين اسناد ، بخشي از معادلات نظامي منطقه دستخوش تغيير شد هر چند كه احمد پسند – پيك نوجوان گردان – در اين همراهي به شهادت رسيد . در اين عمليات ، فرمانده گردان مجروح شد و زكريا فرماندهي گردان را بر عهده گرفت . منطقه به شدت زير آتش دشمن بود و نيروهاي عراقي با تك به سوي لشكر پيشروي مي كردند . در اين هنگام استعداد گردان به شصت و پنج الي هفتاد نفر رسيده بود . براي جلوگيري از پيش روي دشمن و انجام مرحله سوم عمليات ، زكريا با باقي مانده نيروهايش به سوي دشمن يورش برد . در مسير حركت ، همراه با جعفرپور – پيك گردان – ابتدا مورد اصابت تير مستقيم دشمن قرار گرفت . همزمان شيميايي شد . در نتيجه بر اثر آلودگي مواد شيميايي و اصابت تير از ناحيه پهلو در 4 تير 1366 بعد از چهل و هشت ماه حضور در جبهه به شهادت رسيد . او خطاب به يكي از افرادي كه سر او را به هنگام شهادت در بغل گرفته بود اين جمله را به زبان آورد : خيلي دوست داشتم كه امام حسين (ع) و كربلا را زيارت كنم ولي اكنون كه به شهادت مي رسم قولي به من بده كه يكي از برادران پاسدار به روستاي ما در قاسم آباد سفلي برود و دخترم را دو بار ببوسد . صبح روز بعد همرزمانش جنازه او را با همان چهره بشّاش و لبخند هميشگي مشاهده مي كنند . پيكر او به استان گيلان منتقل و در روستاي قاسم آباد سفلي از توابع شهرستان رودسر به خاك سپرده شد . منبع:" فرهنگنامه جاودانه هاي تاريخ(زندگينامه فرماندهان شهيد استان گيلان)نوشته ي ،يعقوب توكلي،نشر شاهد،تهران-1382 وصيتنامه بسم الله الرحمن الرحيم اي مردم حزب اللهي و امت شهيدپرور ! اگر دوست داريد آبرومندانه زندگي كنيد ، اگر مي خواهيد با عشق به خدا و ائمه اطهار زندگي كنيد ، اگر دوست داريد با مردانگي زندگي كنيد پشتيبان انقلاب اسلامي به رهبري امام عزيز باشيد و متوجه باشيم كه اصل ولايت فقيه را فراموش نكنيم . اي انسانها ! به خود آييد كه هر حيواني و هر انساني داراي تولد و مرگ است و هيچ موجودي نيست كه متولد شود ولي مرگش نيايد ، ولي يك تولد است كه مرگ ندارد و آن هم تولد شخصيت انسان است و آن هم شهيد است كه با شهادت خود تازه تولد يافته است . من نمي خواستم وصيت نامه بنويسم چون پيام شهيد علي پور و پيام شهيد برزگر و وصيت نامه هاي شهيدان ديگر را كه خوانديد چه كرديد ؟ اي امت حزب الله ! وصيت همه شهدا وحدت بود پس وحدت خود را حفظ كنيد ، دست در دست هم دهيد و عليه حكام شرق و غرب بپاخيزيد تا دل خانواده هاي شهدا را شاد كنيد . اي برادران و خواهران ! شهيد براي احياي دين و قرآن رفته و خون داده است نه براي پست و مقام و نه براي مال دنيوي و نه براي زمين . اي عزيزانم ! پر كردن سنگر مسجد همانند پر كردن جبهه است پس صف نماز جماعت را خالي نكنيد . اين جنگ ، جنگ بين اسلام و كفر ، بين حق و باطل است و بين روشنايي و تاريكي است . اين جنگ براي ما يك نعمت بود براي خالص شدن عاشق شدن ما به خدا . اين حقير نيز به جبهه رفتم و به نداي رهبرم خميني ، حسين زمان لبيك گفتم . اميدوارم مرا جزو سربازان خود بپذيريد . اي برادرانم ! نگذاريد اسلحه ام د رگوشه اي بيفتد پس آن را برداريد و به مبارزه ادامه دهيد تا پيروز شويد كه ان شاء الله پيروزي نزديك است ... اي مادرم از فاطمه آموز اخلاص عمل . فاطمه را زدند ، فاطمه اي كه دختر پيغمبر (ص) بود ,صورتش سيلي زدند و كبود كردند ، فرزند شش ماهه اش محسن را كشتند و سرش را به ديوار كوبيدند . فاطمه اي كه همسرش علي (ع) بود ، فاطمه اي كه مادر زينب بود ، فاطمه اي كه مادر حسن و حسين بود ، فاطمه اي كه 18 ساله بود ، او را به شهادت رساندند اما او صابر بود . مادر ! چه كسي را بالاتر از فاطمه برايت نشان دهم . مادرم ! شما بر سر گهواره ام تا صبح بيدار ماندي اميدوارم و از خدا مي خواهم كه تو را همنشين فاطمه كند . مادرم ! همسرم را مانند پسرت كه دوست داشتي ، دوست بدار با او خوب مدارا كن . دخترم مائده را به عنوان يادگاري از من قبول كن و او را همانند زينب تربيت كن . مادرم ! مرا ببخش كه گاهي اوقات مزاحمت براي تو فراهم مي كردم . اي پدرم ! من خجالت مي كشم كه با تو صحبت كنم چون با دستان پينه بسته ات مرا بزرگ كردي و تربيت اسلامي كردي و مرا با مسائل اسلامي و قرآن و نماز آشنا نمودي . پروردگارا گناهان پدر و مادرم را ببخش و آن آزارهايي را كه از دستم كشيده اند و رنجهايي كه در بزرگ كردنم ديده اند را به حساب كفاره ي گناهان و لغزشهايشان قرار بده . اما همسرم ! يك يادگاري به دست تو سپرده ام پس امانت دار خوبي باش تا ادامه دهنده راهم باشد . همسرم تو در مشكلات زندگي صابر بودي و در مقابل مشكلات مرا نصيحت مي كردي كه صبر كنم و حالاتي بايد صبر كني . همسرم ! تقوا را پيشه خود كن و به دخترم حجاب ، قرآن و نماز بياموز و وقتي بزرگ شد به او بگو كه پدرت كه اگر خدا قبول كند براي اسلام شهيد شد . بگو كه پدرت با چشمان باز ، گوش شنوا و دست باز رفت . بگو كه پدرت را ظالمان جور كشتند . به دخترم بگو كه پدرت را يزيدان كشتند . همسرم ! دخترم را به مدرسه بفرست تا با قلم خود با ظالمان به نبرد بپردازد و به جاي من بر سرش دست نوازش بكش و مبادا به او توهين كني و او را همانند زينب به جامعه تحويل بده . همسرم ! اگر كم لطفي در قبال تو انجام داده ام مرا ببخش و از من راضي باش . خواهرانم ! حجاب خودتان را حفظ كنيد و برايم گريه نكنيد ، گريه براي امام حسين (ع) كنيد . اگر برايم گريه مي كنيد به ياد اصحاب حسين باشيد . اگر برايم گريه مي كنيد براي علي ، براي فاطمه باشد چون براي ائمه گريه ثواب دارد . زكريا (اصغر) رحيم زاده خاطرات مادرشهيد : پسر آرامي بود . بيشتر با پسر عموهايش كه در همسايگي ما بودند همبازي بود . در چيدن برگ چاي و گاهي در نگهداري بچه ها كمكم مي كرد . وابستگي زادي به من داشت و با من مأنوس بود و بدون من يك شب هم نمي توانست در جايي بماند . چون از وضع بد مالي خانواده خبر داشت براي خريد لباس و گرفتن پول توجيبي تقاضايي نداشت . ازكودكي نمازش را مي خواند . همسرشهيد : ايمان قوي خوب و حسنه داشت . در مدت زندگي هيچ وقت از من خرده و ايرادي نگرفت و بسيار با گذشت بود . هيچگاه مغرور نمي شد ؛ رفتارش با كوچك ترها و بزرگ ترها به يك نحو بود و به همه احترام مي گذاشت . با فرزندش خيلي صحبت مي كرد . به هنگام نماز و خواندن قرآن او را بر زانوي خود مي نشاند و مي گفت : «تا گوشش شنيده باشد كه نماز و قرآن چيست و با آنها انس بگيرد.» محمدرضا داوطلب: اصغر (زكريا) داراي اخلاق منحصر به فردي بود . اگر براي دوستان و برادران ديني از نظر اقتصادي يا اجتماعي مشكلي پيش مي آمد سعي مي نمود كه آن را به هر طريقي مرتفع نمايد و نسبت به مشكلات ديگران حساس بود و رنج مي برد . در تمام فعاليتهاي سياسي و عبادي با شور انقلابي بسيار شركت مي جست . در روستاي ما ستادي در خصوص مراسم شهدا تشكيل داد كه هنوز هم باقي است . قبل از اذان به مسجد مي رفت و چند تن از نوجوانان را با خود به مسجد مي برد . با گشاده رويي با نيروها برخورد مي كرد كه در جذب نيروهاي بسيجي به سمت گردان تحت فرماندهي وي بسيار مؤثر بود . جذابيت او به حدي بود كه برخي از دوستان به او غبطه مي خوردند . تجربيات او در كارهاي بنيادي در كارنامه گردان و تيپ به ثبت رسيده است . محمد صادق درود: وقتي كه عروسي يكي از نزديكانش پيش آمد ، پيشنهاد كرديم كه چند روزي به شمال برود و در مراسم شركت كند . در جواب گفت : «حضورم در اين شرايط حساس جنگ ضروري تر است.» قبل از عمليات براي جمع آوري افرادي كه مورد نظر گردان بودند به گيلان رفته بوديم . در روز حركت به منزل زكريا رفتم تا به اتفاق او به سوي منطقه جنگي حركت كنيم . در حالي كه ساك دستي همراه داشت سوار ماشين شد ولي بسيار غمگين و ناراحت به نظر مي رسيد وقتي كه جويا شدم ، اظهار داشت كه امروز صبح وقتي حركت مي كرديم صاحب خانه به ما پنج روز فرصت داده تا خانه اش را تخليه كنيم . اما علي رغم اين مشكل به توصيه و سفارشات من توجهي نكرد و عازم منطقه شديم . درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان گيلان , برچسب ها : رحيم زاده , زكريا (اصغر) , بازدید : 245 [ 1392/05/13 ] [ 1392/05/13 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
:: |
||
[ طراح قالب : گرافیست ] [ Weblog Themes By : graphist.in ] |