فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

در سال 1342 در شهرستان بروجرد به دنيا آمد . در سن 3 سالگي از داشتن پدر محروم ماند و در دامان پر مهر مادر ارجمندشان پرورش يافت .تا پايان دوران دبيرستان واخذ ديپلم تحصيلات خود را ادامه داد . شهيد از کودکي به ائمه اطهار و فرايض عبادي علاقه زيادي داشته و مراسم مذهبي را سروقت انجام مي داد .در جواني که همزمان با اوج مبارزات و انقلاب مردم ايران بر عليه حکومت شاه همراه بود، با مردم بروجرد بر ضد رژيم فاسد شاه در مبارزات شرکت داشت .
پس از پيروزي انقلاب با تشکيل سپاه پاسداران اسلامي به استخدام رسمي اين نهاد مردمي در آمد و گلي شد از گلهاي باغ سپاه . در طول خدمتش در سپاه در جبهه هاي نبرد حضور داشت .
از روزي که در اوائل جنگ به جبهه رفت تا چند روز مانده به پايان جنگ در جبهه ها حضور فعال وتاثير گذاري داشت.
او که روزي به عنوان يک نيروي معمولي وارد جنگ شده بود پس از ابراز رشادتها وطي نمودن مراحل رشدبه فرماندهي گردان ثارالله درتيپ 57ابوالفضل (ع) رسيده بود.
سرانجام اين سردار ملي در بيست وهفتم خرداد1367 بر اثر اصابت ترکش در منطقه ماووت به خيل عظيم شهداي اسلام پيوست .
منبع:پرونده شهيد در بنياد شهيد وامور ايثارگران خرم آبادومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد





وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
اي کسانيکه ايمان آورده ايد و هجرت کرده ايد از خانه و در راه خدا جهاد کرده ايد اميدوار و منتظر رحمت خداوند باشيد که خداوند بر شماها بخشنده و مهربان است .
قرآن کريم
با درود و سلام بر امام عصر (عج) و نايب بر حقش امام خميني و با سلام بر خانواده هاي محترم شهداء .
مي خواهم وصيتنامه بنويسم ولي نمي دانم از کجا شروع کنم از کربلاي امام حسين (ع) شروع کنم يا از کربلاي ايران . مگر بارها نمي گفتيم اي کاش در صحنه کربلا بوديم و امام حسين (ع) را ياري مي کرديم. الان صحنه کربلا دوباره در تاريخ تکرار مي شود، الان پسر فاطمه (س) امام امت اعلام کرده که اگر تمام دنياي کفر عليه ما برخيزند خودم به همراه بسيجيها به مقابله برمي خيزيم. نگذاريد پرچم و سلاح برادرتان بر زمين افتد و برزمين بماند . عزيزان، خوبان خداوند رفتند و آنها هم که مانده اند مسئوليتي بس سنگين روي دوششان است .پيغمبر مي فرمايند : دوران آخر زمان که فرا مي رسد شهادت خوبان امت مرا گلچين مي کند. آيا مگر امام حسين(ع) قبل از حرکت از مدينه به طرف کربلا نمي دانست به شهادت مي رسد ؟ اهل بيتش را به اسارت مي برند ؟ مگر نمي دانست که سيلي به روي دخترش مي زنند ؟ مگر نمي دانست خواهرانش را با تازيانه مي زنند ؟ که خواهرش اعلام مي کند يا جدا اگر نامحرم اينجا نبود پيراهنم را بالا مي زدم و جاي تازيانه را به شما نشان مي دادم . چرا مي دانست، امام حسين (ع) با تمام اين مسايل پا به ميدان گذاشت و گفت اگر دين جدم جز با کشته شدن من استوار نمي گردد پس اي شمشيرها مرا دريابيد . چرا ما نبايد خانواده و مشکلات و مسائل دينوي را رها کنيم و به جبهه بشتابيم ؟ بايد با تمام قدرت به ياري اسلام بشتابيم .اگر امروز با قدرت اسلام را ياري کرديم اسلام در سراسر جهان گسترش پيدا مي کند و اگر خداي نکرده اسلام را ياري نکنيم اسلام محو مي شود و بايد تا ابد در ظلمت زندگي کنيم که ننگ از اين زندگي بهتر است. مگر اسلام بعد از شهادت ابا عبدالله گسترش پيدا نکرد و خون اباعبدالله باعث پيشرفت اسلام گرديد .
سخني با برادران پاسدار دارم . عزيزاني که امام امت فرمودند : اي کاش من هم يک پاسدار بودم . برادران عزيزم نکند خداي نکرده صميميت از بين شما برداشته شود .سعي کنيد صميميتتان هميشه حفظ شود .دومين مسئله ،نگذاريد اسلحه همرزمانتان بر زمين بيفتد راه آنها را ادامه دهيد .شما از طالبين حضور در جبهه باشيد .به خدا قسم مال زرق و برق دنيا همه از بين رفتني است، آن چيزي که باقي مي ماند اعمال شما مي باشد که به فرياد شما مي رسد. نکند هر موقع به شما اعلام کردند که برويد جبهه براي رفتن به جبهه بهانه بياوريد. بدانيد که پاسدار نيستيد و به خون شهداء خيانت کرده ايد. هيچ مشکلي نبايد مانع شود که اسلام را ياري کنيد که اگرياري نکنيد، تا ابد در ظلمت بايد زندگي کنيد و بايد جوابگوي شهداء باشيد که مردانه جنگيدند و شهيد شدند. اينها از همه چيز خود گذشتند و به خاطر رضاي خداوند و تحقق اسلام شهيد شدند . مادرم مرا حلال کن چرا ؟ چون آن طوري که اسلام گفته است به شما خدمت نکردم. شما هم برايم پدر بوديد و هم مادر. اميدوارم که مرا حلال کنيد و صبور باشيد. خداوند هميشه با صابرين است . به دو فرزندم هم بگوييد که پدرتان در راه رضاي خداوند و براي پيشبرد اسلام شهيد شده است .
برادرم ،نگذار آنها کمبود بي پدر ي را بکشند . خداوند يار همگي شما باشد براي شفاعت اين حقير دعا کنيد از کليه اقوام آشنايان برايم حلاليت بطلبيد . بنده خدا علي حسن نوري اواخر سال 1366 .





خاطرات
همسر شهيد :
تنها همسرم نبود . بلکه دوست و رفيقم بود .اين اواخر تغيير و تحولاتي در شهيد مي ديدم که همه آنها مربوط به جنگ و جبهه بود . آرزوهاي بسيار داشت از جمله گسترش انقلاب ،سلامتي امام و بالاخره آخرين آرزويش شهادت بود . وقتي از جبهه بر مي گشت از شبهاي عمليات و حالات بچه هاي رزمنده مي گفت . مي گفت : اکثر بچه ها دعا و زيارت عاشورا مي خوانند و آنهايي که جوانند حنا مي بندند . پس از شهادتش تا مدتها گيج بودم چرا که علاوه بر همسر پسر عمويم و رفيقم بود .بهترين خصوصيت اخلاقي او سروقت نماز خواندن بود . آخرين مرخصي که آمدند ماه مبارک رمضان بود . همراه مادرشان براي سرکشي به خواهر و برادرش به قم رفتيم .وقتي برگشتيم به او گفتم : نرو ! او پاسخ داد اتفاقا مي روم و ديگر برنمي گردم و دوست دارم مفقود الاثر گردم . ثمره ازدواج ما دوفرزند است .

بي سيم چي شهيدتعريف مي کرد: زماني که براي شناسايي قله اي در منطقه بوکان مي روند ساعت 5/3 نيمه شب بوده که به اتفاق معاونشان حرکت مي کنند وبا عراقي ها برخورد کرده و تا ساعت 5/5 مي جنگند . مهماتشان تمام ميشود ايشان با قرارگاه تماس مي گيرند متاسفانه کمک دريافت نمي کنند. نزديکهاي صبح همه بچه ها شهيد مي شوند . بي سيم چي ايشان تعريف مي کرد که من تير خورده بودم و مي ديدم که ايشان الله اکبر گويان به عراقي ها سنگ مي زد . شديدا گريه مي کرد و براي بچه ها ناراحت بود لحظه اي که مي خواست بنشيند از پشت سنگر به او تير مي زنند .






آثار منتشر شده درباره ي شهيد

خاکريز
عراقي ها تک سنگيني را روي نيروهاي ما انجام دادند . انگار مهماتشان تمام شدني نبود . از رو به رو آتش مي باريد روي بچه ها . رد سرخ تيرهاي رسام مي افتاد روي تاريکي شب و لحظاتي بعد محو مي شد . گلوله پشت گلوله از بالاي خاکريز رد مي شد . فاصله چنداني با عراقي ها نداشتيم . گاهي خمپاره اي زوزه کشان از بالاي سرمان رد مي شد . و با سرمي خورد زمين و صداي انفجار زمين زير پايمان را مي لرزاند . صداي سوت خمپاره که بلند ميشد بچه ها سينه مي چسباندند به خاک تا از ترکش آن در امان باشند . تير بارچي از خاکريز رفته بود بالا و حواسش به کار خود بود . از دهانه تيربار آتش سرخ مي باريد بيرون و چشمها را خيره خود مي کرد . فرمانده پهن شده بود روي خاکريز و با دوربين مادون قرمز رو به رو را مي پاييد . تير اندازي يک لحظه قطع نمي شد . کنار فرمانده زمين را بغل کردم و نگاه انداختم به رو به رو . توي آن تاريکي جز رد گلوله هاي سرخ چيزي ديده نمي شد . حواسم به رو به رو بود که صداي سوت خمپاره بلند شد و پشت سرش صداي شديد انفجار چهار ستون خاکريز را لرزاند . خاک و خل به هوا بلند شد و تا دقايقي چشم چشم را نمي ديد . صداي ناله بچه ها مي پچيد توي گوشم . خاک و خل که فرو نشست . کمي خود را از خاکريز کشيدم پايين خون اطراف را پر کرده بود . يکي از بچه ها از کمر نصف شده بود . سر يکي ديگر از بچه ها از بدن جدا شده بود رو گرداندم تا نبينم . ناله زخمي ها دلم را ريش ريش مي کرد . فرمانده زانو زد کنار زخمي ها . بغض راه گلويش را بسته بود . اشکش درآمد و گفت :بايد نيروي کمکي بياد . اين جوري همه بچه ها قتل عام مي شن . سر يکي از زخمي ها را گذاشت روي پا و گفت : مي بريمتون عقب حالتون خوب مي شه . زخمي چشمهاي بي حالش را دوخت به آسمان . يا حسين گفت و پلکهايش را گذاشت روي هم . فرمانده سرش را گذاشت روي زمين و آمد طرفم . گوشي بيسيم را از دستم گرفت
-عقاب عقاب پرستو
-پرستو به گوشم
-بال هاي پرستو آسيب ديده احتياج به مداوا داره .
-عقاب نمي تونه تا دو ساعت ديگه لونه اش را ترک کنه .
-ولي پرستو مي خواد که عقاب الان بپره .
-الان امکانش نيست .
فرمانده با دلخوري گوشي بي سيم را داد دستم و گفت : نمي تونن تا دو ساعت ديگه نيروي کمکي بفرستند . مجبوريم تا آخرين لحظه مقاومت کنيم . امدادگر جعبه کمک هاي اوليه را گذاشته بود کنار دستش و داشت با نور ضعيف چراغ قوه پيشاني يکي از بچه ها را مداوا مي کرد . براي دقايقي آتش سست شده بود . رفتم کمگ امداد گر و زخمي ها را کشيديم کناري . امدادگر رو کرد به فرمانده و گفت : آقاي نوري ! بايد يه جوري زخمي ها رو ببريم پست امداد . حالشون خيلي بده . فرمانده خيره شد به صورتش و گفت : نيرو کمه . اگه چند تاشون هم بخوان نيروها رو ببرن عقب ديگه کسي به اون صورت با قي نمي مونه . تازه برانکارد نداريم بارباريمشون روش.
-پس چه کار کنيم ؟
-چاره اي نيست بايد تحمل کنيم . يکي دو ساعت ديگه کمکي مي رسه و انتقالشون مي ديم عقب .
-انگار حق با شماس .
امدادگر اين را گفت و رفت کنار دست زخمي ها . دوباره خزيدم کنار دست فرمانده . يکي از بچه ها نزديک آمد و گفت : آقاي نوري ! مهمات تموم شده .جز چند تا نارنجک يکي دوتا آر پي جي چيزي برامون نمونده . اين جوري چيزي از دستمون بر نمي ياد . فرمانده صورت نگران بچه ها را ازنظر گذراند و گفت : اميدتون به خدا باشه . بايد با همين ها سر کنيم تا نيروهاي کمکي برسه . دوباره صداي جيغ خمپاره 60 بلند شد . بچه ها با عجله خوابيدند زمين . خمپاره پايين خاکريز به زمين نشست و ترکش هاي سرخ آن به اطراف پرتاب شد . ترکش خورد به قلب يکي از بچه ها و در دم شهيد شد . يکي ديگر از بچه ها ترکش خورد به گيجگاهش . مثل مرغ پر کنده چرخيد دور خودش و افتاد روي زمين . رفتم کمک امدادگر . زخمي ها يکريز ناله مي کردند . ترکش خورده بود به چشم يکي از بچه ها و تمام صورتش را خون پوشانده بود . خون خاک چسبيده بود لاي موهايش . دست کشيدم روي موهايش و گفتم : يه کم ديگه تحمل کن . الان نيروي کمکي مي رسه . ناله اي کرد و گفت : چشمم خيلي درد داره . تير مي کشه و ذق ذق مي کنه . سرم مي خواد بترکه . امدادگر را صدا زدم و گفتم : مي شه يه مسکن براش تزريق کني ؟ خيلي درد داره . امدادگر سرنگ را از توي جعبه بيرون آورد و مسکني برايش تزريق کرد . رفتم سراغ يکي ديگر از بچه ها . داشت ناله مي کرد . ترکش پهلويش را شکافته بود و روده هايش ريخته بود بيرون . لباس خاکي رنگش يک دفعه خوني شده بود . امدادگر روده هايش را ريخت داخل و با چفيه پهلويش را بست . سرش را گذاشتم روي پايم . نتوانستم جلوي اشک هايم را بگيرم . صورتم خيس خيس بود . صداي هق هقم اطراف را پر کرد . خواست چيزي بگويد کف خون آلود از گوشه لبش بيرون زد . بريده بريده گفت : سلام بر حسين . و صورتش کج شد يک طرف . سرش را گذاشتم زمين و کز کردم گوشه اي . گريه امانم نمي داد . فرمانده آمد طرفم . اشک صورتش را پوشانده بود . دستم را گرفت و بابغض گفت : داري گريه مي کني ؟ حق داري . بچه ها جلوي چشمت پرپر شدن . بلند شو بيا يه جاي ديگه بشين . با لبه آستين اشکهايم را گرفتم و بلند شدم . فرمانده دوباره سينه چسباند زمين و دور بين مادون را گرفت دستش . رو کرد به تير بار چي و گفت : ديگه فشنگ ها رو نگه دار . ممکنه لازم بشه . و با دوربين چشم دوخت به روبه رو . توي دلم خدا خدا مي کردم که نيروي کمکي زودتر برسه . دلم شور زخمي ها رو مي زد . فرمانده رو کرد طرفم و گفت : خدا کنه که زخمي ها دوام بيارن . چيزي تا سپيده نمونده و هر چي زمان مي گذره حالشون بدتر مي شه . دقيق شد به ساعتش و گفت : وقت نمازه بهتره برم وضو بگيرم . هنوز از خاکريز بلند نشده بود . که دوباره سوت خمپاره بلند شد و انفجار به شدت تکانمان داد . فرمانده از بالاي خاکريز غلتيد پايين .گرد و خاک که خوابيد خود را سر دادم پايين خاکريز . فرمانده با صورت چسبيده بود به خاک . صورتش را برگرداندم . نفس نمي کشيد . فرياد زدم : فرمانده شهيد شد . دوباره بغض آوار شد توي گلويم . بلند شدم و دويدم بالاي خاکريز . تيربار چي را کنار زدم و شليک کردم .
– لعنتي ها ......ناگهان سوزش تير را روي بازويم احساس کردم . دست گرفتم روي آن خون لاي انگشتانم را پر کرد . سپيدي داشت پهن مي شد روي خاکريز . يکي از بچه ها فرياد زد : نيروي کمکي آمد ............



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان لرستان ,
برچسب ها : نوري , علي حسن ,
بازدید : 197
[ 1392/05/14 ] [ 1392/05/14 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 166 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,712,858 نفر
بازدید این ماه : 4,501 نفر
بازدید ماه قبل : 7,041 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک