فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

در مرداد سال 1339 در شهر اليگودرز ديده به جهان گشود. دوران كودكي و نوجواني را تحت تعليم و سرپرستي پدر بزرگوارش سپري نمود و از محضر روحانيت معظم آنزمان از جمله شيخ احمد كروبي، حجت الاسلام كرماني نماينده ، آيت اله گلپايگاني بهره زيادي برد.
اين تربيت ياقته روحانيت در همان زمان با ظلم و ستم و فساد رژيم فاسد شاهنشاهي آشنا شد .با بلوغ سني و فكري به فعاليت سياسي از قبيل تهيه و تكثير و پخش نوارها و اعلاميه هايي از امام خميني(ره) پرداخت و روز به روز هر چه بيشتر نفرت انزجار خود را نسبت به رژيم ستم شاهي ابراز مي داشت . مدتها تحت تعقيب بود و چندين بار هم مورد ضرب و شتم نيروهاي نظامي شاه قرار گرفت.
انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني(ص) ثمر گرفت و پيروز شد. در همان اوايل انقلاب با تاسيس كميته انقلاب اسلامي(سابق) در 24 بهمن 1357 در اين نهاد به فعاليت پرداخت. در سال 1358 به خاطر شورشهاي ضد انقلاب در كردستان به عنوان بسيجي عازم اين منطقه شدوبا دشمنان ايران به مبارزه بر خاست.
با شروع جنگ نابحق و تحميلي عراق عليه ايران در شهريور ماه 1359آرام نگرفت وبه جبهه هاي جنگ شتافت.
او در مدت حضور در جبهه به مناطق بستان، دهلران، سوسنگرد، كوسور، كرخه نور،چزابه، حميديه، هويزه و...رفت و در عمليات متعددي شركت داشت.
در عمليات فتخ المبين و بيت المقدس با سمت فرماندهي گردان حماسه هاي بي شماري ازخود به يادگار گذاشت و از ناحيه پا مجروح گرديد.
مجروحيت او باعث نشدکهاز جبهه غافل شود. پس از بهبودي به دفعات مكرر در جبهه هاي حق عليه باطل شركت نمود.
در نيمه دوم سال 1362 ازدواج کرد که ثمره اين ازدواج يك دختر است. در اين دوران در شهرستان اليگودرز فرماندهي اطلاعات سپاه را عهده دار بود ولي به خاطر رفتن به جبهه اين سمت را رها كرد و در دي ماه 1362 به جبهه برگشت .
او در اسفند سال 1362 در جبهه جنوب به شهادت رسيد تاپاداش مجاهدتهايش را از خداي متعال بگيرد.
تاريخهائي كه شهيد در جبهه بوده به شرح ذيل مي باشد.
16/12/1358تا 20/2/1359در جبهه کردستان.
25/7/1359 تا25/10/1359درجبهه سوسنگرد.
26/10/1359تا 31/2/1360در جبهه نوسود و پاوه.
20/6/1360 تا 18/10/1360 در عمليات طريق القدس، ثامن الائمه و محمد رسول الله (ص.)
1/12/1360 تا19/12/1361با سمت فرماندهي گردان ابوذر .
در جبهه هاي جنوب ،عمليات فتح المبين و...
29/4/1362 تا 27/5/1362درجبهه مهران و حاج عمران.
1/9/1362تا 3/12/1362 درعمليات خيبر و شهادت .
قبل از انقلاب فعاليتهاي سياسي عمده اي داشت از جمله پخش و تهيه و تكثير نوارها و اعلاميه هاي حضرت امام خميني(ره)وشرکت در مبارزات بر عليه حکومت فاسد شاه.
بارزترين خصوصيات اخلاقي شهيد، خونسردي در برابر ناملايمات زندگي دنيوي است. حيا و تواضع، همت، ايثار، گذشت، تقوا، اراده راسخ از برجسته ترين خصوصيات اين شهيد است. هميشه به ياد خدا و ذكر كلامش حسين(ع) بود.
منبع:پرونده شهيد درسازمان بنياد شهيد وامور ايثارگران خرم آبادومصاحبه باخانواده ودوستان شهيد




آثار منتشر شده درباه ي شهيد
مراسم
مادر برگشت طرف خيراله و گفت:« اين قدر مته به خشخاش نذار. اجازه بده بچه ها راحت باشن. مگر چندبار مي خوان عروسي تو رو ببين.» خيراله نشست كنار مادر و گفت:« مادر امروز جنازة صادق كاوياني رو آوردن. اگر امروز من شهيد مي شدم و يكي از آشناها عروسي مي گرفت، اون هم با سرو صدا، شما چي كار مي كردي؟ دلت راضي مي شد؟» مادر لب گزيد و گفت:« بر دل سياه شيطون لعنت. مادر من كه حرفي ندارم بچه ها ميگن كه زحمت كشيديم. ريسه تهيه كرديم. ميز و صندلي از سمساري گرفتيم. كيك سفارش داديم و كلي كارت عروسي آماده كرديم. به دادش بگو اجازه بده كه استفاده كنيم.»
- مادر اجازه بدين طوري كه دلم مي خواد، مراسم برگزار بشه. خدارو خوش نمياد امشب يه خونواده عزاداران اون وقت ما ريسه ببنديم. مي خوام تا جايي كه امكان داره عروسي ساده باشه و فقط تعدادي از فاميلهاي نزديك مثل خاله و عمو بيان. اينها كه ديگه كارت دعوت نمي خوان زودتر به قنادي هم خبر بدين كه كيك نمي خوايم، پشيمون شديم. يا اين جوري و يا از خير زن گرفتن مي گذرم. حبيب الله كه تا آن موقع ساكت نشسته بود. گفت:« داداش ! راستي همه چي رو پس بديم؟»
- آره داداش. اين جوري خيال من هم راحت تره. آدم كه حرف مي زنه بايد هم عمل بكنه.
وقتي حبيب الله را دلخور ديد، گفت:« حضرت عباسي خودت بگو، كسي كه جا نماز آب بكشه، به دلت مي شينه.» حبيب سر تكان داد و گفت:« هر چي شما بگي داداش.» اعظم با سيني چاي وارد اتاق شد و گفت:« به مريم زنگ زدم كه آماده بشه، ساعت 5 بريم دنبالش براي خريد حلقه، داداش ديگه نه و نو نيار و آماده باش.» خيراله گفت:«خودت و مريم هم مي تونيد با هم بريد خريد، ديگه لازم نيست كه من هم بيام.»
- مگه شما نمي خواي حلقه انتخاب كني؟
- من حلقه مي خوام چه كار؟ دست نمي كنم.
- ممكنه مريم ناراحت بشه.
- مريم دختر فهميده ايه. براي چيزهاي جزيي ناراحت نمي شه.
مادر چايي را هورت كشيد و گفت:« خيراله جان! دوست دارن با شما برن خريد. باهاشون برو حلقه هم انتخاب كن. حالا دستت نكردي يادگاري نگه دار.» حاج محمد تكيه داده بود به پشتي و تسبيح مي گرداند. با دست ديگر استكان چايي را برداشت و گفت:«پسرم! من تا حالا تو كارت دخالت نكردم.از اين به بعد هم خيال ندارم از من مي شنوي، به خاطر دل خواهرت برو خريد. فردا شب عروسيه بذار زودتر كارها انجام بشه.» خيراله روي حرف پدر حرفي نزد و رو به اعظم گفت:« خيلي طولش ندين. دوست ندارم كسي مارو توي طلا فروشي ببينه.»
خيراله رو كرد به اعظم و گفت:« شما آرام آرام برين من خودم رو مي رسونم زود بر مي گردم» و رفت طرف مصطفي كه آن طرف خيابان ايستاده بود منتظر ماشين. مصطفي سلام و عليكي كرد و گفت:« مي گن جنازه صادق رو آوردند. فردا شب تو مسجد محله شون مراسم ختم برگزار مي شه.» وقتي خيراله را ساكت ديد، گفت:«حالا بقرماييد بريم منزل.»
- ممنون كار دارم بايد برم.
و دست مصطفي را فشرد و خدا حافظي كرد. اعظم ومريم جلوي اولين طلافروشي ايستاده بودند. خيراله كه جلو رفت. اعظم گفت:« داداش بريم تو.»
- آقا بي زحمت اون دو تا حلقه كه جفت هم هستن رو بيارين ببينيم.
طلا فروش حلقه ها را گذاشت روي پيشخوان و چشم دوخت به دست خيراله. خيراله حلقه را دستش كرد و گفت:«پلاتينه؟»
- بله قربان، طلاي سفيد
- مريم حلقه را گذاشت روي پيشخوان و گفت:« اندازه اس» طلا فروش حلقه ها را گذاشت توي جعبه و گفت: مباركه ان شاءالله.»
ساعت از ده گذشته بود. خيراله نشست لبه حوض و سر كرد به سمت آسمان توي آن تاريكي، ستاره ها مثل دانه هاي مرواريد مي درخشيدند. هر چقدر با خودش كلنجار رفت، نتوانست دلش را راضي كند. زير لب گفت:« امروز جنازه صادق رو آوردن، چطوري مي تونم عروسي بگيرم هر جوري شده بايد مادر و بقيه رو راضي كنم كه مراسم رو عقب بندازيم.» به داخل هال آمد و نشست كنار مادر. مادر با لب پر خنده گفت:« حاجي! گوش شيطون كر، به سلامتي پسرمون داره داماد مي شه.» رو كرد به خيراله و گفت: «مادر جون، حلقه خريدين؟»
- آره مادر، اعظم برداشته.
مادر زل زد توي صورت خيراله و گفت:«انگار كمي پكري؟»
- چيزي نيست مادر!
- ولي چشمات مي گن يه چيزي مي خواي بگي. بگو مادر جون، دل دل نكن.
- راستش مادر جون، فردا شب مراسم ختم صادق برگزار مي شه، تو مسجد محلشون.
- خدا رحمتش كنه تو اولين فرصت مي ريم خونشون.
- مادر مي خواستم بگم اگه مي شه مراسم رو عقب بندازيم.
- چطوري مادرجون. بچه ها همه كارها رو كردن به فاميل هم گفتيم فردا شب بيان عروسي مگر مي شه عقب بندازيم ،اونم معلوم نيست دو روز ديگه خونه باشي يا جبهه. بذار كار تموم شه.
- اعظم دنباله حرف مادر را گرفت و گفت:«اين قدر دست دست مي كني، خانواده مريم پشيمون مي شن ها. دختر به اين خوبي ديگه گيرت نمي ياد.» مادر گفت:« مادرجون جنگه. هر روز شهيد ميارن. نمي شه هيچ كاري نكنيم. اونهايي هم كه شهيد مي شن عزيزاي دل ما هستن ولي چاره چيه، كار دنيا بايد بگذره.»
- آره ولي نه روز عزا.
- مادر نگاهش را داد به حاج محمد و گفت:« حاجي! تو يه چيزي بهش بگو ما كه از يك ماه پيش تاريخ عقد و عروسي رو مشخص كرديم. والله من ديگه روي نگاه كردن توي صورت مادر مريم خانم رو ندارم. يه بار مراسم رو عقب انداختيم بسه.» حاج محمد گفت:« بابا جون، مادرت راست مي گه خوب نيست. فردا مردم هزار تا حرف در ميارن.» خيراله وقتي ديد كه حرفش خريدار ندارد، گفت: من كه نگفتم عقب بيفته. گفتم اگر امكان داره. حالا كه شما مي گين نه اشكالي نداره.»
دور تا دور اتاق ها مهمان نشسته بود. مريم پايين لباسش را جمع كرد و تكيه داد به صندلي دخترهاي فاميل دور و برش رو گرفته بودند و توي گوش هم چيزهايي ميگفتند. حياط شلوغ بود و ديگ هاي غذا، گوشه حياط روي آتش بودند. اعظم گوشي تلفن را برداشت و دوباره شماره اي راگرفت. مادر آمد طرفش و گفت:«چي شد مادر جون، پيداش كردي؟»
- نه مادر معلوم نيست كجا رفته. والله به خدا آبرومون رفت.
- دخترم اين قدر جوش نزن هرجا باشه الان ديگه پيداش مي شه.
مادر رفت طرف مريم. صورتش را بوسيد و گفت:«مريم جون نگران نباش، حتماً كاري براش پيش اومده. مي دونم الان دلش شور اينجا رو مي زنه.» مريم نگاه مهرباني به مادر خيراله كرد و گفت:« عاقد تا نيم ساعت ديگه مي ياد. خدا كنه تا اون موقع پيدايش بشه.» مادر نگران دستهايش را ماليد به هم و گفت:« خدا از دهنت بشنوه.» مردهاي فاميل نشسته بودند توي اتاق بيروني و حاج محمد مرتب به آنها ميوه و شيريني تعاريف ميكرد. مادر خيراله سيني چاي را برد پشت در و شوهرش را صدا زد.

- حاج محمد! حاج محمد!
حاج محمد گوشة در را باز كرد. سيني چاي را گرفت و گفت: «خيراله نيومد.»
- نه حاجي، هيچ خبري ازش نيست.
صداي زنگ در آنها را به خود آورد. حبيب جلو دويد و گفت:« آقا جون! عاقد اومده.» حاج محمد دست پاچه سيني را داد دست حبيب و گفت:« برو تو چايي تعارف كن، تا من برگردم.» و رفت جلوي در به عاقد تعارف كرد. عاقد كه رفت توي اتاق، آمد پشت در هال و گفت:« حاج خانوم! يه ديقه تشريف بيارين.» مادر خيراله خود را رساند به حاج محمد و گفت:« چي كار كنيم حاجي؟»
اگه كاري با حبيب نداري، بفرستم در خونة دوست و رفقاي خيراله، شايد پيدايش كنه.
مداح داشت مصيبت مي خواند و صداي بلندگو از فاصلة دور شنيده مي شد. خيراله خود را رساند طرف در و رفت طرف پدر صادق او را در آغوش گرفت و تسليت گفت. پدر او را به داخل راهنمايي كرد. نگاه خيراله دويد طرف مصطفي و رفت كنار نشست. برادر صادق سيني چاي را گرفت جلوي خيراله و گفت:« زحمت كشيدي تشريف آوردي.» خيراله صورتش را در قاب دست هايش جا داد و برگشت به زمان كودكي.
حميد رو كرد به صادق و خيراله و گفت:« من نميام نماز. دوباره دير مي شه وآقاي احمدي در رو مي بنده.» صادق گفت:« هر كي نمياد، نياد، من كه مي رم.» خيراله دويد دنبالش و گفت: « صبر كن صادق. من ميام.» وارد مسجد كه شدند، صف نماز تشكيل شده بود. امام جماعت چند دقيقه اي راجع به اهميت نماز صحبت كرد و گفت:«نماز از واجبات دينه. اول نماز، بعد كارهاي ديگه بايد از همان كودكي، اين چيزها رو به به بچه هامون ياد بديم...»
نماز كه تمام شد، صادق و خيراله راه مسجد تا مدرسه را يك نفس دويدند. در مدرسه بسته بود. بچه ها با مشت و لگد افتادند به جان در. آقاي احمدي در را باز كرد و گفت:« تا حالا كجا بودين؟ بدوين برين سر كلاس تا آقاي ناظم شما رو نديده.» خيراله كنار گوش صادق گفت:« اگر بخوايم هر روز بريم نماز و بخوايم و دير بيام مدرسه، بايد يه فكري براش بكنيم.»
- چه فكري؟
- بايد يه كاري بكنيم كه آقاي احمدي لاي در رو باز بذاره.
- قبول نمي كنه. فوري مي گه آقاي ناظم بفهمه، دعوا مي كنه.
صادق مكثي كرد و گفت:« من يه فكري دارم چطوره پول روزانه مدرسه رو بديم به آقاي احمدي. اين جوري ديگه در رو نمي بنده.
داداش!داداش!
به خودش كه آمد، دست حبيب روي شانه اش بود. چند قطره اشك راكه از گونة چشمش سر خورده بود پايين، از روي گونه هايش گرفت و گفت: «چيه حبيب؟» حبيب اله نشست كنارش و گفت:« كجايي داداش؟» از غروب تا حالا داريم دنبالت مي گرديم. پاشو بريم كه دير شد.»
- مگر يادت رفته، عروسي خودته.
خيراله كه اين را شنيد، از جا بلند شد. دست مصطفي را فشرد و رفت طرف پدر صادق و گفت:« ما رو تو غم خودتون شريك بدونين. پدر دست صادق را فشرد و گفت:« به سلامت. داغ نبيني الهي.» از مسجد كه بيرون آمدند، رو كرد به حبيب گفت:«مهمون ها اومدن. پدر و مادر مريم كه نارحت نشدن؟»
- مهمونها خيلي وقته اومدن. دو ساعته كه آقاجون عاقد رو هم نگه داشته. پدر و مادر مريم خيلي نگران شدن.
- از كجا فهميدي ه ايم جا هستم؟
- رفتم در خونة مصطفي اينا. مادرش گفت كه مصطفي رفته ختم صادق تو مسجد محل حدس زدم شايد اين جا باشي.
بچه ها با سروصدا حياط را گذاشته بودند روسرشان. يكي از آنها كه چشمش افتاد به خيراله، دويد طرف اتاق و گفت:« حاج محمد! حاج محمد! آقا خيراله اومد.» حاج محمدميان قاب در ايستاد و گفت:« كجايي پسرم؟ بدو بياد كه خيلي دير شد. عاقد بندة خدا كار داشت، مي خواست بره، ازش خواهش كردم يه كم ديگه صبر كنه.» خيراله يالله گفت و وارد اتاق شد. زن ها كه تا آن موقع با روي باز نشسته بودند، چادرشان را محكم گرفتند و ساكت شدند. خيراله كنار مريم نشست و عاقد شروع به خواندن خطبه كرد.
ساعت از 11 گذشته بود. مهمان ها آرام آرام خانة حاج محمد را ترك كردند. پدر مريم سر در گوش خيراله برد و گفت:« مواظب مريم باش.» خيراله دست پدر مريم را بوسيد و گفت:« مثل چشمام ازش مراقبت مي كنم.» خيراله چادر سفيد و گلدار مريم را از روي صورتش بالا زد و گفت:« به خونة خودت خوش آومدي.» لبخندي نشست روي لب هاي مريم و ساكت ماند.
سپيده زده بود كه مادر براي وضو گرفتن به حياط آمد. چشمش افتاد به ديگ هاي بزرگ مسي كه خيراله آنها را شسته و تكيه داده بود و به سنگ لبة باغچه تكيه داده بود. چند سبد ظرف شسته گوشة حياط بود. خيراله حياط را شسته بود و داشت شمعداني هاي لبه حوض را آب مي داد.
منبع:يادهاي ماندگار،نوشته ي مهري حسيني،نشر بهار،قم-1383




آثار باقي مانده از شهيد
بسم الله الرحمن الرحيم
جهاد در رحمت الهي است كه تنها بر روي بندگان ويژه خداوند باز مي شود . علي (ع)
خدمت برادر عزيزم سليماني سلام مي رسانم و اميدوارم كه حالت خوب باشد و هيچ ناراحتي در بين نباشد. نامة پر محبت شما به دستم رسيد، از نصايح پر ازش شما متشكرم و تا آخرين لحظه سعي مي كنم كه از اين پندهاي پر ارزش شما استفاده كنم . كليه برادران خدمت شما سلام مي رسانند . سلامتي بيشتر شما را از درگاه خداوند متعال خواهانم .شما دعا كنيد كه جهاد ما در درگاه خداوند متعال مورد قبول باشد و سلام ما را از اين راه دور خدمت كليه برادران بسيجي و سپاهي برسان .برادر در اين مكان درراه خدا مي جنگيم، به ياد خدا مي جنگيم تا به صداميان درسي بدهيم كه تجاوز به مملكت اسلامي يعني چه .درسي به آنها دهيم كه هيچوقت ديگر هيچكس بر آن نشود كه به يك مملكت اسلامي حمله كند. در اينجا بچه هاي گردان آنچنان روحيه اي دارند كه اصلاً نمي توان آنرا به روي كاغذ تشريح كرد. در خط مقدم هستيم افراد گردان هر روز پيش من مي آيند التماس مي كنند كه به جلو بروند و حتماً خبر حمله سلحشوران اسلام را بر كافران شنيده ايد و همچنان مي شنويد .دعا كنيد كه پيروزي مسلمانان بيشتر و شكست دشمنان هم بيشتر شود و اميدواريم كه در اين مدت هر چه زودتر حكومت صدام برانداخته شود و حكومت اسلامي امام خميني جانشين آن شود.
بيدار باشيد كه سالياني دراز مبارزه در پيش است. با تقديم احترامات خيراله توكلي



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان لرستان ,
برچسب ها : توكلي , خيراله ,
بازدید : 269
[ 1392/05/14 ] [ 1392/05/14 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,873 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,711,974 نفر
بازدید این ماه : 3,617 نفر
بازدید ماه قبل : 6,157 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک