فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

در سال 1339در خانواده اي كارگر در “بهشهر” چشم به جهان گشود .از اوايل كودكي در نزد مادر بزرگ و پدر بزرگ خود پرورش يافت . دوران دبستان وراهنمايي را درزادگاهش بود .تحصيلات متوسطه را نيز در دبيرستان شهيد رجائي فعلي سپري نمود ودر سال1357موفق به اخذ ديپلم در رشته علوم تجربي شد.او در دوران تحصيل همواره شاگردي زيرك و هوشيار بود و همه مراحل تحصيلي را با موفقيت كامل و با نمرات بسيار عالي سپري نمود . از لحاظ اخلاقي بايد گفت كه او در ميان كليه افراد ،اقوام و فاميل از محبوبيت خاصي برخوردار بود و هيچ گاه در برخورد با ديگران ، اخلاق اسلامي را از ياد نمي برد. صفات حسنه او زبانزد تمامي دوستان و آشنايان بود ،به خانواده خود احترام فوق العاده اي مي گذاشت .علاقه زيادي به ادامه تحصيل در دانشگاه داشت ،لكن به واسطه داشتن عشق الهي به انقلاب اسلامي از اين خواسته ي خود چشم پوشيد و به صف رزمندگان و عاشقان توحيد و خداجويان خالص الهي پيوست .
در سالهاي 57و56علاقه زيادي به مطالعه نشان مي داد و هميشه طالب كتابهاي اسلامي و انقلابي بود . به خاطر جو نا امني كه در سالهاي قبل از انقلاب حاكم بود مانند پرندهايي كه فرزندش را به دنبالش به هر سفر مي كشد تا ازدست شكارچي در امان باشد، كتابهاي خود را از خانه اي به خانه،ديگر واز آنجا به جاي ديگري مي كشاند و با كوشش تمام سعي بر روشنگري دوستان و آشنايان داشت و با ارائه نوار و كتابهاي مفيد به آنان در اين راه كوشش فراوان مي نمود .در دوران اوج گيري انقلاب اسلامي با رهبري خميني كبير در سال 1357 وي نقش موثري در راهپيمائي ها و تظاهرات و حمله به موسسات وابسته به رژيم و اماكن فساد و فحشا ،ايفا نمود . لحظه اي از مبارزه احساس خستگي نمي کرد .او از اينكه روزي در دام رژيم شاه بيوفتدوتحت شكنجه هاي سخت قرار گيرد واهمه اي نداشت.در تظاهراتي كه در شهرهاي اطراف ،مانند : ساري ،قائمشهر برپا مي شد به همراه ديگر دوستان و همرزمانش شركت مي كرد.در تكثيروپخش اعلاميه ها و عكس امام ،فعاليت شاياني داشت. پشت بام خانه اش مخزن اينگونه مسائل بود.توسط دوستاني كه داشت از قم اعلاميه ونوار حضرت امام را دريافت مي كرد در سطح شهر پخش مي نمود .بعد از پيروزي انقلاب در اوايل تاسيس سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بهشهر به عضويت اين نهاد انقلابي در آمد و در اوايل درگيريهاي كردستان ،داوطلبانه به آن منطقه مظلوم رفت و مدتي را در آنجا به خدمت پرداخت .او که پاسدار بود به عنوان معلم به مدارس پيرانشهر رفت تا خصوصيات رزمندگان وپاسداران را به کودکان ونوجوانان منتقل کند . در طول مدت خدمتش در مدارس اين شهر كردنشين آنچنان با اخلاق پسنديده وزيبنده در لباس يك معلم خدمت كرد كه با توجه به اينكه افراد آن منطقه به خاطرجو سازي ضد انقلاب، ميانه اي خوبي با افراد طرفدار انقلاب نداشتند و از آنان گريزان بودند بعد از اتمام ماموريت ،به موقع خداحافظي ،وقتي فهميدندكه شهيد پاسدار مي باشد با تعجب كامل به لباس وي نگريسته ،و با ناباوري تمام او را در آغوش مي گرفتند ومي گفتند: آيا شما پاسدار بوديد و ما نمي دانستيم !پاسدارها اينقدر خوش اخلاق هستند !؟ با متوجه شدن اين مطلب ،عده اي ازآنان به سپاه مراجعه كرده و خواستار تمديد ماموريت ايشان شدند .
وي با شروع جنگ تحميلي، در مهرماه سال 1359با مراجعه به فرماندهي سپاه "بهشهر" ،خواستار اعزام به جبهه شد . با توجه به اينكه وجود وي در "بهشهر" ضروري بود با اين خواسته موافقت نشد .اوبراي رفتن به جبهه از سپاه استعفاءنمود وبه عنوان داوطلب ،به صورت بسيجي به جبهه اعزام شد.مدت چند ماه را در سر پل ذهاب با كفار بعثي جنگيد ودر بازگشت به "بهشهر" از جانب سردار رشيداسلام ، شهيد" ابوعمار"كه در آن هنگام فرماندهي سپاه "بندر تركمن" را به عهده داشت از وي دعوت به عمل آمد كه به عضويت سپاه آن شهر در آمده ومشغول خدمت شود .وي اين امر را پذيرفت ومدت قريب 2 سالي در آن شهر خدمت كرد.يكبار به جبهه شوش اعزام شد مدتي را به مبارزه پرداخت تا اينكه مجروح شد.مدتي را در بيمارستانها به سر مي بردو پس از بهبودي ،بار ديگر به جبهه اعزام شد ،در بازگشت از اين ماموريت ،در ستاد منطقه گيلان و مازندران مشغول به خدمت شد.
پس از مدت كوتاهي به واسطه ،لياقت و شايستگي اش به مسئوليت واحد پرسنلي و عضويت در شوراي فرماندهي سپاه "گنبد" انتخاب مي شود.مدت يك سالي را در كنار سردار اسلام شهيد "حسينعلي مهرزادي" انجام وظيفه نمود ،يكبار هم در كنار يكديگر در عمليات بيت المقدس و آزادسازي خرمشهر شركت نمودند.پس از چندي در مسئوليت پذيرش سپاه منطقه 3 که شامل استانهاي گيلان ومازندران بود؛ قبول مسئوليت نمود. بعد از يك سال ،مجددا با اصرار فراوان به جبهه اعزام شدو در عمليات والفجر 6به عنوان مسئول پرسنلي(اداري) قرارگاه سپاه سوم قدس حضور فعال داشت پس از آن خاطر علاقه شديدش به بسيج ؛به ناحيه مازندران آمد ودر انجام وظيفه نمود.
درمسئوليت هاي بسيار مهمي وظيفه كرد اما هيچگاه پايبند اين مسئوليت نشد وهيچگاه اين عناوين او را از حال وهواي جبهه باز نمي داشت.
مدت چند ماهي بود كه هواي جبهه به سر داشت .به هر دري مي زد رضايت مسئولين را جلب نمايدو به جبهه برود اما باوجود نقش موثري که در حفظ وانسجام بسيج داشت هميشه با اين تقاضاي وي مخالفت به عمل مي آمد. او به اين مسائل توجهي نداشت ،زيرا مقصد خود را در جاي ديگري مي ديد . او وصال يار را در جبهه ها مشاهده مي كرد.
اين بار نيز با مراجعه بسيار زياد به مسئولين بالاخره توانست نظر آنان را براي اين منظور جلب نمايد .
در تاريخ 24/11/64به سوي اهواز رهسپار شد،بلافاصله بعد از رسيدن به هفت تپه عازم خط مقدم شد،ودر فاو در كنار شهيد "مهرزادي" به امورات جاري مي پرداختند. يك بار به ترك موتور شهيد "مهرزادي" نشست و از محور عملياتي عبور مي كردند ؛ خمپاره اي در پشت سرشان منفجر شدو تركشي به كنار ستون فقرات وي اصابت نمود ليكن حاضر به معالجه نشد و با همان وضعيت به رزم عليه متجاوزان بعثي پرداخت ،تا اينكه در تاريخ 21/12/65در جاده فاو-ام القصر در جريان يك پاتك دشمن دعوت حق تعالي را لبيك گفت وبه سوي معبودش شتافت .
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران ساري ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد




آثار باقي مانده از شهيد
مناجات شهيد
خدايا پروردگارا،دلم گرفته است ،حال پريشاني دارم ،احساس مي كنم بدبخت ترين بنده ،روزگارم ،ايمانم بسيار ضعيف و سست است ،بار گناهانم بسي سنگين و قلبم از آثار آن سياه ،در ميان رزمندگاني قرار دارم كه هر يك اسطوره مقاومت ،كوه استوار ايمان و مسلح به سلاح تقوي و اخلاص ،رزمندگاني كه شب و روز شان تلاش مي كنند و خدايا من با آنها فرسنگها فاصله دارم .خاك پاي آنها و بالاي سرم جاي دارند ،آنها براي اسلام عزت مي آفرينند و من جز،يك بنده حقير و فقير و مسكين و بيچاره ،چيزي نيستم .قلبم از ايمان خالي ،قدمهايم در راه جهاد سست ،وبلاخره خدايا ،از شما بسيارفاصله دارم .اين فاصله آنقدر زياد است كه فقط با عنايت و رحمت و مرحمت حضرتت جبران پذير
است.خدايا گناهانم را بر من ببخش ،به حق پنج تن آل عبا قسمت ميدهم ،گناهان مرا ببخش ،به فرق شكافته علي (ع) قسمت مي دهم از سر تقصيراتم در گذر،به مظلوميت حسن بن علي قسمت مي دهم نور ايمان به قلبم بيفشان .خدايا ،معبودا، دلم براي هجرت به سوي نيكيها ،فضيلتها ،راستيها ،و صداقتها پر مي كشد.دلم مي خواهد انساني گردم با ايمان ،با توكل ،مسلح به سلاح تقوي ،كسيكه هر لحظه خود را در پيشگاه حضرتت حاضر ببيند،خدايا دوست دارم ،تشنه شهادت ،تشنه ،ديدار مرگ (سرخ) و علاقمند سفربه آخرت گردم تا هرزمان كه به صلاح و مصلحت شماست از اين دنيا رخت بر بسته آماده باشم .خدايا به من حالت دعا و حالت تضرع عنايت كن تا توفيق عبادت و بندگي شما نصيبم گردد .خدايا به مرا انساني با نشاط ،با تقوي ،مطيع امر خودت ،و انساني با اخلاص و با خضوع گردان .پروردگارا به ما شجاعت ،شهامت و استقامت در راهت و قدرت برخورد با دشمنانت مرحمت كن .خدايا قلب مارا قوي دار ،ترس را به طور كامل از ما بريز و كاري كن كه فقط خوف و ترس از عذاب آخرت در دل ما باشد و از هيچ چيز نترسم و فقط اتكا،به قدرت حضرتت داشته باشيم.خدايا ،اي غفار ،گناهان مرا ببخشاي وبه عظمت و جلالت سوگند ،مرا از وادي نيستي و به درجه هستي برسان و فاصله زياد مرا با رزمندگان با لطف و عنايت کمتر گردان.مرا نيز لياقت بده تا يك رزمنده در راه تو باشم .بار الها ما را آنجا در لحظه اي به خود وا مگذار و ثانيه اي وكمتر از ثانيه اي توجهات خاصه ات را از ما كم مكن .يا ارحم الراحمين تا ما را نيا مرزيدي از دنيا مبر و به خون ،ريخته شد،حسين مظلوم ،گلوي تشنه آنحضرت و علي اصغر قسمت مي دهم كه شهادت را نصيب من هم بگردان. والسلام جبهه فاو 20/12/64 عسگري قاري


بنام خداوند فاطمه، يگانه زن قهرمان
خواهران مومنه ام حميرا و زهرا سلام عليكم
اميدوارم كه حال شما خوب خوب باشد و هيچ ناراحتي و رنجي نداشته باشيد .
نامه تان به دستم رسيد و يكدنيا خوشحال شدم ،خوشحال از اينكه شما خواهران خوبم هميشه خدا را به ياد داريد و فقط براي او كار مي كنيد و اگر در خانه به مادرتان كمك مي كنيد براي خداست ،اگر در مدرسه درس مي خوانيد به خاطر خداست و خلاصه هر كاري كه مي كنيد براي اوست .خوشحالم ،خوشحال از اينكه خواهران مومنه اي دارم ،خواهراني با نماز و با خدا ،خواهراني خوش اخلاق و خوش رفتار .انشاء الله اگر برگشتم حتما امتحانانتان را هم مي بينم و از آنجا كه شاگردان درس خوان و زرنگ هستيد ، نمره هاي خوب و عاليتان را از نزديك كه ببينم خيلي خوشحال مي شوم .
خواهرانم ديگر عرضي ندارم،فقط فراموش نكنيد كه شما پيرومكتب فاطمه دختر پيامبر گرامي و همسر علي (ع) هستيد ،حجاب اسلامي و نماز و اخلاق و رفتار اسلامي را فراموش نكنيد و تنها سفارشات من به شما همين هاست .حتما اخلاق و رفتارتان را خوب و اسلامي تر كنيد ودر خانه به مادرتان كمك كنيد و كاري كنيد كه خدا هم از شما راضي باشد و هم پدر و مادر و ديگران .من به وجود شما خواهران خوبم افتخار مي كنم و فقط اين چيزهايي را گفتم انجام دهيد و عمل كنيد و امام خميني فرمودند مدرسه سنگر است و درس اسلحه شماست . .پس فراموش نكنيد كه حتما درسهايتان را خوب بخوانيد.


بسم الله الرحمن الرحيم
سلام عليكم
پس از عرض سلام اميدوارم كه حالتان خوب باشد ،من هم خوب هستم الحمدالله رب العالمين .عرض مي كنم به حضورتان كه ما در اينجا شروع بكار كرده ايم و شكر خدا و به ياري خدا مشغول مطالعات و غيره هستيم و مدت ماندنمان هم فكر مي كنم حدود دو ماه (انشاءالله ) مي باشد.
به هر حال حرفي به آنصورت ندارم و فقط مي خواستم حالي از شما پرسيده باشم . براي پدر و ماد رسلام برسانيد . به مهران و علي سلام مي كنم و از آن برادران عزيزم تقاضا مي كنم ،خواهش مي كنم و تمنا دارم كه حتما درس خود را بخوانند و به فكر درس خود باشند و تقاضا ديگر ي اينكه ،اي برادران خوب من هيچگاه خدا را فراموش نكرده و راه اسلام را گم نكنيد كه رستگاري و سعادت شما در اسلام عزيز است ،حتما پيامم را به آنها برسانيد و من نيز از اين راه دور انتظار دارم كه برادرانم همچون من به دنبال تحصيل علم در حد توانائيهايشان بروند وراه راست و درست را انتخاب كنند و هرگز از ياد خدا غافل نباشند و ضمنا به فكر درس و رفتارحميراوزهراي عزيز نيز باشند و خلاصه اينكه مهران عزيزم در نبود من رسالتت را انجام بده و خوب عمل كن . ديگر عرضي ندارم ووقت گرانبهايتان را نمي گيرم (از اينكه كم و خلاصه نامه نوشتم عذر مي خواهم ) من به نوبه خود از اينجا دعا گويتان بوده و هستم و براي همه تان سلامت آرزو مي كنم و دست همگي شما را مي بوسم . خدا نگهدار همه ما باد .
فرزندتان - عسگري قرباني
ضمنا لباس فرم (لباس مخصوص سپاه ، سبز رنگ) را كه از سپاه گرفتم و به خياطي دادم تا به اندازه من در آورد . حتما بگيريد و بگوئيد كه من به مسافرت رفتم ،شما بگيريد (به خياط ياد آور شويد كه اگر اشكالي داشت ، تنگ يا گشاد بود ،من فعلا نيستم ،بعد كه آمدم سراغش خواهم رفت)
آدرس خياطي - جنب مسجد ملاصفر علي - جنب قصابي - خياطي استاد علي

بنام خدا
سلام عليكم
بعد از سلام اميدوارم كه حالت بهتر شده و همچنانكه رو به بهبودي مي روي و انشاءالله هر چه زودتر سالم شده ،بيمارستان را ترك گويي و به درس ات ادامه دهي . آقاي تذري امروز رسيد و خبر از حالت آورد كه الحمدالله بهتري و هر روز كه مي گذرد سر حالتر مي گردي .خوب برادر من مي خواستم چند كلمه اي درد دل كنم و مسائلي را عنوان نمايم.همانطور كه مسلم است ما انقلاب كرديم ودر صحنه انقلاب به تمام سختيها و مشقتها ودرگيريها تن داديم، شهيد داديم .چه جوانهائي، چه مادراني و پدراني ،چه كودكاني كه به افتخار و مقام بلند شهادت نائل شده اند و به خدا پيوسته اند و اينها همه به اين خاطر بود كه ما طاغوت را ا زسرزمين خود بيرون كنيم (انقلاب) و اسلام و حكومت توحيدي و حكومت امام زمان را جايگزين آن گردانيم .
ولذا بايد كه تمامي آثار طاغوتي و رفتار غربي از ما دور بيفتد. به قول آقا اسلامي عمل كنيم.(نه شرقي و نه غربي ،جمهوري اسلامي ) بلي اين شعار اصلي ما مسلمانها ست و بايد كه ديگر برنامه هاي غربي و طاغوتي را كنار بيندازيم خودمان باشيم و خودمان عمل كنيم .اين كه همواره درزندگي خوش باشيم ،به فكر برادر دينيمان نباشيم و فقط و فقط زندگي دنيايمان را ملاك قرار دهيم وخدا و عبادت را از زندگيمان برداريم ،يك فكر غير اسلامي، اينرا بدانيم در زندگي هر چه خوشگذران و عياش باشيم و فساد پيشه كنيم از شاه كه بدتر نمي شويم و ديديم شاه به چه سرنوشتي گرفتار شد .
پس بيائيم عمل صالحي انجام دهيم.بايد تمام كارهاي غلطي كه شاه ودارو دسته اش و آمريكايي ها و جنايتكاران برايمان به ارمغان آورده اند كنار بگذاريم و فرهنگي نو ،فرهنگي اسلامي خدايي جانشين آن گردانيم ،بلي گوش به فرمان اماممان اسلامي عمل مي كنيم انشاءالله .
برادرم وقتي به تهران براي احوالپرسي ات آمدم ،خيلي خوشحال بودم از اينكه برادر مومن و مسلمان و ديني ام را مي بينم وقتي برگشتم ،علاوه بر خوشحالي ام ،خيلي ناراحت هم شدم .خوب براي اينكه در بيمارستان كه حوصله ات سر نرود برايت ضبط خريده اند ، خيلي كار خوبي كردند .ولي ديگر از تو اي برادرم انتظار نداشتم كه طاغوتي عمل كني ، طاغوتي فكر كني ، كارهايت طاغوتي باشد ، نوارهاي طاغوتي گوش كني ، « آخر برادرم كمي فكر كن ،ببين » اين همه ما شهيد داديم فقط براي اينكه اين آثار طاغوتي را از بين ببريم ، بي حجابها را باحجاب كنيم و ... آيا جواب خون شهدا را اينچنين مي دهي ؟ آيا آن شهيدي كه جانش را براي انقلاب فدا كرد ، آن پدر ي را كه گلوله را با
آغوش باز پذيرفت و زن و فرزندش بي سرپرست شده اند و حتي نان شب را هم ندارند كه بخورند ،به خاطر چه بود ؟ به خاطر اين بود كه ما باز هم طاغوتي عمل كنيم و خدا را فراموش كنيم و فقط و فقط به دنيايمان توجه داشته باشم و بس ؟ « من اصلا چنين انتظاري را از تو برادر خوبم نداشتم و ندارم » كمي بينديش ،كمي فكر كن ، خوب دقت كن برادرم . ببين در عرض دو روز اخير 24 برادر پاسدارمان شهيد شده اند سرشان را بريده اند و بدنشان را يا قطعه قطعه كرده اند يا سوزانده اند.اين فقط كشتار اين هفته مان بوده است . روزي نيست كه پاسداري در گوشه اي از مملكت به درجه شهادت نائل نگردد .آيا ما بايد اين طور از پاسداران قدرداني كنيم ؟ او براي ما جانش را بدهد ولي ما همچنان به فكر خوشي زودگذر و فوري باشيم ؟
آخر چطور برادرم !! من و تو و ما چنيين اجازه اي به خود بدهيم. برادر پاسدارمان به دست ضد انقلاب خائن شهيد گردد جانش را از دست بدهد و ما نوارهاي طاغوتي از خوانند گاني كه يك عمر در سرزمين مان جنايت كرده اند ، خيانت كرده اند ، به خاطر اينكه شاه جنايتكار خوب بچاپد ومال بيت المال مردم راغارت كند .سر مارا مشغول به اين بازيها كرده اند ،سرگرممان كردند تا حسابي شاه كيفش را بكند و موفق هم شدند خوب هم سرگرممان كردند ، مشغولمان به هوس بازيها نموده اند و بلاخره فساد را در جامعه به حد اعلي رسانده اند،تا اينكه جوانان مارا منحرف كنند ، فساد كنند، از راه اسلام عزيز به در ببرند ولي ما انقلاب كرديم وبا خون شهدا و خداي خود پيمان بستيم كه كارهاي زشت گذشته را تكرار نكنيم واسلامي عمل كنيم .حالا ما در مقابل خون اين شهيدان و در پيشگاه خداوند مسئول مي باشيم .كه ديگر راهمان و روشمان و فرهنگمان را اصلاح كنيم. دنباله روي از شاه و آمريكا و به طور كل باطل نكنيم و به جبهه
حق بپيونديم .آري برادرم ،همان زمان كه نوار گوش مي دهيم و به اصطلاح الكي خوش هستيم ، در همان حال در نقطه اي از كشور فرزند عزيزي ، جوان زيبايي در حال جان سپردن مي باشد و در خون خود غلطان است ولي ما بي خياليم وبي توجه به اين مسائل، چرا؟ چون كه درد حس نمي كنيم ، هنوز در خانواده حتي يك شهيد هم نداديم ، يك جوان نداديم تا درد آن را حس كنيم و سپس درست عمل نمائيم من پاسدارم آنان كه شهيد مي شوند برادران من و تو هستند .مي خواهم ببينم برادرم :
اگر روزي فرا رسد كه انشاء الله به ياري خدا ، اگر لياقت ارزش افتخار آلان را داشته باشم كه شهيد بشوم تو همچنان بي توجه به اين مسئله هستي ، برايت بودن و نبودن من فرقي نمي كند و ناراحت نمي گردي و همچنان نوارهاي طاغوتي گوش مي دهي ؟ وانگار نه انگار كه برادرت مرده است ؟
مسلما نه .مسلما اگر من امروز شهيد بشوم تا مدتها حتي خنده بر لبهايت نمي شكند ؟ چرا؟ چون كه برادرت را از دست داده اي ؟ پس با توجه به اين مسئله دقت كن .آنهايي كه هر روز در كردستان شهيد مي شوند ،ويا در عرض دو روز فقط دوروز 24 پاسدار به شهادت نائل شده اند.
ضمنا شنيده ام كه مي خواهيد پايت را عمل كنند از خدا مي خواهم كه به يار ي او با موفقيت هر چه تمامتر به انجام رسد و هر چه زودتر بيمارستان را با سلامت كافي ترك نمائي .آنهامگر برادران مانيستند ؟چرا آنها برادران ما هستند.‍‍‍‍‌‌مانندمن پاسدار انقلابند و با خونشان از اين انقلاب پاسداري ميكنند . پس بايددر مقابل اين جانفشاني هاي آنها حداقل اين كار را بكنيم كه طاغوتي نباشيم و طاغوتي عمل نكنيم بلكه اسلامي باشيم و كاري كنيم كه خداوند از ما خوشنود باشد و در روزقيامت سربلند باشيم و به عذاب الهي دچار نگرديم . پس بيايم كارهاي شايسته انجام دهيم . بيايم از خون شهيد قدرداني كنيم و آن را پاس بداريم. بيايم دنباله روي امام خميني (دلسوز مستضعفان ) باشيم .
خوب :برادرم علي جان سرت را درد آوردم ولي اين درد و دل بود‍.حرفهايي بود و چيزهاي بود كه رنجم مي داد و به هرحال برايت بازگو كردم بنابراين اميدوارم كه توجه داشته باشي و منظورم را درك كرده باشي كه چه ميگويم .باشد كه به اميد خدا بتوانم در زندگي اينگونه عمل كنم وجان پاك و صالحي باشيم . (در جواني پاك بودن شيوه پيغمبريست )و اما پيشنهادي دارم كه اميدوارم كه آن را عمل كني. به عنوان خواهش كه ديگر آن نوارها را با توجه به صحبتهايم در بالا گوش نكني وبه جايش بر روي آن نوارها سرودهاي انقلابي از راديو ضبط كنيد كه از آن ترانه ها بهتر است . من هم يك نوار سرود توسط آقاي تذري فعلاَ برايت فرستادم و تو حتماَ به عنوان برادري كه دلسوز توست و كوچك تو ميخواهيم كه ديگر ان نوارها را گوش ندهي .
سرود گوش كن و روي آن نوارها هم از راديوي سرود ضبط كن .
اميدوارم كه دفعه بعد كه اگر به ياري خدا زنده بودم وسراغت آمدم آن نوارها را در كنارت نبينم . خداوند هر چه زودتر به شما و به تمام مريضان شفا عنايت فرمايد
خدايارو نگهدارت باد ـ برادرت عسكري

بنام خدا
خدمت برادران (علي و مهدي ) و خواهرانم (زبيده و زهرا) سلام عليكم :
پس از عرض سلام خدمت عزيزان بهتر از جانم اميدوارم كه لحظه لحظه عمرتان و در مسير خدا و شاد و خرم و براي رضاي خدا باشد. خسته نباشيد ،جدا خسته نباشيد و درود بر شما كه يكا يكتان از مهدي گرفته تا زهرا به حرف اما متان گوش فرا داديد و سنگرهاي خود را محكم نگاه داشتيد وفراموش نكنيد تا زمانيكه محصل هستيد تنها سلاح و ابزار جنگ شما قلم است .آري درس بخوانيد و سعي كنيد كه همواره شاگرد و
خوب و ممتاز باشيد . و ديگر اينكه از نظر اخلاق اسلامي خوب و ممتاز باشيد ،آنگونه باشيد كه همه تشنه ديدار شما باشند و آنطور رفتار كنيد كه هيچكس را از خود نرنجانيد و خلاصه اينكه از جهت اخلاقي بسيار نيك و ممتاز باشيد ودرست عمل كنيد ، به طوريكه همه از شما راضي باشند. من به عنوان يك غلام كوچك شما به شما توصيه مي كنم كه اين دو نصيحت را از من بپذيريد و به آنها عمل كنيد .طوري نباشد كه اگر آمديم بگوئيد فلاني درس نمي خواند واخلاقش بد است .برادران و خواهرانم سعي كنيد كه از هر جهت نمونه باشيد وديگر عرضي ندارم ، سلامتي شما را از خداوند متعال خواهانم.
بردارتان عسگري قاري

بنام خداي شهيدان
خدمت مامان و آقاجون مادر و پدر گراميم سلام عليكم
ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علي القوم الكافرين.
پس از عرض سلام اميدورام كه حال همگي تان خوب خوب باشد و هيچ كسالتي نداشته باشيد و همواره سر خوش و خرم و به سوي الله و در راه او گام برداريد و جز براي رضاي خداي قادر متعال كاري نكنيد .اكنون كه برايتان نامه مي نويسم حدود ساعت دو بعد از نيمه شب است، امروز غروب نامه پر بار و پر محبت وسرشار
از روحيه و ايمان قلبي به اسلام و امام علي جان به دستم رسيد. بي نهايت خوشحال شدم ، چون نگران حال شما بودم و شكر خدا از سلامتي تان مطلع شدم .لابد هر روز اخبار چند روز پيش درگيري با عراقيان و صداميان مزدور را مي شنويد.وقتي انسان دشمنان دين خدا را نابود مي کند احساس مي کند به خدا نزديکتر شده است. جاي شما خالي ، عجب روزي بود ،حمله كرديم ،زديم و كشتيم ،حدود 5الي 6سنگر دشمن با نفرات آنرا نابود كرديم و سالم به پايگاه خود بازگشتيم و همانطور كه در نامه هاي قبلي خود نوشته بودم چون به آموزش خمپاره رفته بودم و در اينجا خودمان روي قضيه خمپاره كاري مي كنيم و جاي شما خالي كه ببينيد چگونه سنگرهاي آنها را به هوا مي فرستيم . به هر حال وضعمان خوب است ،هواي بهاري ،از بين بردن مزدوران صدام خائن در اينجا بسيار براي ما گوارا است .اما يك چيز جالب از جبهه تعريف كنم .
پيرمردي از طرف بسيج كردكوي آمده به جبهه كه حدود 80سال سن دارد و جدا ما با ديدن و حضور وي در جبهه روحيه ي عجيبي مي گيريم ،با همان حالت پيري خودش در ميان اين همه توپ و خمپاره زندگي مي كند وحركات و رفتار بسيار جالبي دارد .جالب اينكه به تركشهاي خمپاره و توپ "چهار پاره" مي گويد و اگر موقعي توپ و خمپاره كم مي زنند يا نمي زنند مي گويد كه چرا نمي زنند تا غذاي ما حل بشود. ديگر چيز كه به ما
روحيه مي دهد وجود روحانيت متعهد و مبارزدر جبهه است كه با رشادت مي جنگند و از جهات معنوي هم در جبهه كار مي كند . وضع غذاي ما در اينجا بسيار خوب است به طوريكه من چاق شده ام ...
بهر حال عزيزانم ما پاسداران بر حسب عهدي كه با خدا بستم تا آخرين قطره خونمان و تا آخرين توانمان برا ي پيروزي اسلام و مسلمين وادامه راه پيغمبر(ص) و راه حسين(ع) و نابودي كفرو شرك وزورو فساد در جامعه از پاي نخواهيم نشست و آنقدر در اين راه تلاش مي كنيم تا ان شاءالله به هدف و مقصود خود برسيم .يادتان نرود ثواب شما بيشتر از من است اگر من يك كافر را بكشم شما بيش از من ثوابش را مي بريد.به گفته قرآن پدر و مادر نيكي كه فرزندي نيك تحويل جامعه دهند و جايگاه منزلگاهشان بهشت برين است و بس. البته من كه براي شما و همچنين اسلام هم فرزند صالحي نبودم و نيستم ولي همواره سعي و كوشش مي كنم كه بتوانم به ياري حق روزي به آن درجه برسم .فراموش نكنيد كه فرزندتان هديه اي از جانب خداست نزد شما و همه تان به سوي خدا باز مي گرديد و مرگ با عزت بهتر از زندگي با ذلت و خواري است .من چطور زنده
باشم و نيرومند ولي يكي از فقر و بدبختي و از ظلم و ستم زورمندان از بين برود ، من چطور زنده باشم و ببينم كه اينقدر بي شرمانه به كشور و آب و خاكمان حمله و به زنان و خواهرانمان تجاوز كنند .نه مرگ، با عزت را ترجيح مي دهم و تا جان دارم با اين زالوهاي كثيف مبارزه مي كنم .البته اگر برگشتم مبارزه ام را با گروهكهاي كه هر روز در گوشه و كنار مملكت به خرابكاري و توطئه مشغولند ادامه مي دهم و خلاصه هر كه در خط حسين و در خط الله و در خط امام خميني حركت مي كند وبايد اينگونه باشد و بس .ديگر عرضي ندارم ، سلامتي همگي تان را از خداوند متعال خواهانم .براي همه و همه سلام برسانيد .دعا را فراموش نكنيد و اول براي فرج امام زمان دوم براي سلامتي كامل و طول عمر امام خميني و سوم براي پيروزي اسلام و مسلمين و
چهارم براي شفاي عاجل جميع بيماران اسلام


بنام خداوند صابران
يا ايها الذين امنوا ستعينوا بالصبر و الصلوات ان الله مع الصابرين .بقره -153
اي اهل ايمان در پيشرفت كار خود صبر ومقاومت پيشه كنيد و به ذكر خدا و نماز توسل جوئيد كه خدا يارو ياور صابران است.
يا ايها الذين امنوا اصبروا و صابروا و رابطوا اتقوالله لعلكم تفلحون .
اي اهل ايمان در كار دين صبور باشيد و يكديگر را به صبر و مقاومت سفارش كنيد و مهيا و مراقب كار دشمن بوده و خدا ترس باشيد .باشدكه پيروز و رستگار گرديد .
سلام و درود فراوان بر شما پدر بزرگ و مادر بزرگ پدر و مادرم .
پس از عرض سلام اميدورام كه حال و احوال شما بسيار خوب بوده و شاد و سر حال باشيد و كسالتي نداشته باشيد و همواره با ياد خدا و باذكر او كارها را آغاز كرده و در راهش قدم گذاريد. من اكنون از جبهه شوش در سنگر حق عليه باطل مشغول نوشتن نامه هستم و حالم بسيار خوب است و جاي شما بسيار خاليست.
برادران و خواهرانم خواهشم اين است كه نماز را فراموش نكنيد كه اين همه شهدا خون خود را فقط براي نماز بر زمين ريختند .


خدمت برادرانم (مهدي و علي ) و خواهرانم (زهرا و حميرا) سلام عليكم
پس از عرض سلام اميدوارم كه حال شما بسيار خوب باشد و سرحال و سرحال و همواره در راه خدا و با ياد او بنام او كارهايتان را آغاز كنيد و جزدر راه او قدم ننهيد حتما اينروزها مشغول امتحان دادن و درسهايتان بوديد و پس خسته نباشيد . اميدوارم كه هر كدامتان آنچنان درسهايتان را خوانده باشيد كه از امتحان كاملا موفق و پيروز بيرون آمده باشيد و فراموش نكنيد كه سنگر شما مدرسه است و بايد كه خوب از سنگرتان نگهداري كنيد و همچنانكه اسلحه مبارزه تان كه همان درس است بر زمين نگذاريد ودرسهايتان را بخوبي بخوانيد .
برادران و خواهرانم يادتان نرود كه بايد در جامعه وزندگي داراي اخلاقي نيك و آراسته باشيدقرآن مي فرمايد :«تخلقوا باخلاق الله » اخلاق خود را به اخلاق خدائي آراسته كنيد و آنچنان كه شايسته باشيد كه همواره در جامعه از نظر اخلاقي سربلند باشيد وكاري كنيد كه كسي جز خوبي از شما نديده باشد و جز كار خوب و نيك نكنيد و فقط به فكر انجام كارهاي شايسته و بايسته باشيد . اگر اين چنين بوديد بنده اي نيكوكار براي خدا مي
باشيد .ديگر عرضي ندارم جز اينكه شما را به شايستگي و اخلاق نيك و به خواندن درسهايتان سفارش مي كنم .خدا حافظ و نگهدارش باد.
ضمنا من روز وفات امام حسن (ع)به بهپاك تلفن كردم و ليكن تعطيل بوده و جواب نداد و ممكن است كه دوباره باز هم اگر وقت شد به شهر بروم و تلفن كنم .
هر روزمان از روز گذشته بهتر و پرثمرتر است .در نامه گذشته كه برايتان نوشته بودك گفتم كه مشغول آموزش خمپاره نزدبردارن ارتشي هستيم وحال آموزشهاي مدتي است كه تمام شده و دوباره به خط اول جبهه برگشتيم و خود نيز روي خمپاره كار مي كنيم .البته جنگ نه تنها در اين جبهه بلكه در بسياري از جبهه ها با سلاح سنگين (توپ و خمپاره) است وكمتر با سلاح سبك مي باشد ولي هر چند وقت يكبار به صورت گروه چريكي به آنها ضربه مي زنيم و به همينصورت روزهاي مي گذرد و اميدورايم برسد آنروزي كه امام فرمان حمله را بدهد كه با شعار الله اكبر با مسلسلهايمان به طرف بغداد پيش رويم و راه كربلا را براي همه ي هموطنان عزيز باز گردانيم و اميدوارم كه روزي ما يكديگر را در كربلا ديدار كنيم و اما از هواي اينجا كه بسيار لطيف و ملايم است و كاملا هوا بهاري است. ديگر عرضي ندارم و فقط از شما خواهانم كه براي فرج امام زمان
و طول عمر و سلامتي رهبر كبير انقلاب و شفاي مجروحين و پيروزي اسلام بر كفر بسيار دعا كنيد . ما هم نيز دعا مي كنيم و دعايتان مي كنم و اميدورام كه همواره شاد وسرحال و سالم باشيد و خوشحال باشيد كه فرزندتان چون شير ژيان در مقابل كفار در كنار ديگر برداران مقاومت و ايستادگي مي كند و تا پاي جان براي برقراري اسلام و قران و جمهوري اسلامي مي ايستد وخدا نيز بهترين ياورستمديدگان و مستعضفان
ومومنان و بندگان صالح است و بدانيد كه در اين راه پيروز هستيم . به قول امام اگر بكشيم پيروزيم و اگر چنانچه كشته و شهيد شويم باز هم پيروزيم و بهر حال پيروزي از آن ياران حق است و من به نوبه خوداز اين بابت بسيار خوشحالم و اميدورام كه شما هم چنين باشيد و هيچ نگراني از بابت من نداشته باشيد و فقط به خدافكر كنيد و نه به فرزندتان و فقط به ريسمان خدا چنگ بزنيد .ديگر عرضي ندارم براي همه و همه سلام
برسانيد و پيام من پيروزي است آن را به گوش همه برسانيد .
فرزندتان عسگري قاري

بنام خداي صابران
اوست خدايي كه مرگ و زندگي را آفريد تا بيازمايد تان كه در صحنه پيكار حق وباطل كدامين از شما نيكوكار تر است . قرآن كريم
سلام عليكم پدر گرامي و مادر مهربان و هر كه اگر غير از شما نامه را مي خواند :
پس از عرض سلام اميدوارم كه حال همگي شما بسيار خوب باشد و همواره براي خدا گام برداريد و در راه او قدم گذاريد. اين دعاي هميشگي من از براي همه شماست .ديروز 14/12/59نامه محبت آميزشما و مهران و حميرا پس از يكماه تمام به دستم رسيد يعني 14/11/59فرستاده شدو پس از يك ماه به دست ما رسيد و به همين دليل آلان جواب مي نويسم .باري پدرم نامه شما غمي را كه سه ماه تمام در گوشه دلم بر جاي مانده بود از بين برد و شادي جا يش كاشت ،چرا كه از آن شب كه با شما به تندي صحبت كردم و بسيار ناراحتتان نمودم هنوز ناراحت بودم و ترسيدم كه بميرم و شما از من راضي نباشيد و آنگاه جواب خدايم را چگونه مي توانستم بدهم . ولي بسيار بد فكر مي كردم .آري ،چون مي دانم كه شما پدر مهربانم بهتر ازمن بيشتر از من مومن و خداپرست هستيد و من در مقابل شما هيچ هستم .ولي قبول كن پدرم كه آنشب حق داشتم و هر
چه گفتم خدا گواه است كه حق بود و البته شما هم حق داشتيد اما قول وحرف خدا بالاتر ازاينهاست وبايد كه حرف خدا را اجرا نمود تا رستگار شد . عمل صالح انجام داد ن و حرف خدا را به مرحله اجرا در آوردن كار آساني نيست ،از دنيا و زن و فرزند و پدر و مادر گذشتن مي خواهد ،از جواني گذشتن مي خواهد واينها همه آزمايشات خداوند است .پدرم مي بخشيد كه به لقمان پند مي دهم وليكن مي خواهم نمونه اي باشم از آزمايشات خداوند را درباره حضرت ابراهيم برايتان عرض كنم چرا خداوند بندگان خود را به انواع طرق آزمايش مي كند تا ببيند كه چه پايه اي دارد و ايمانش چه اندازه است :
حضرت ابراهيم از پيامبران برگزيده و بسيار شايسته خداست ،ولي همسري نازا داشت و بسيار او را دوست مي داشت و با آنكه نازا بود از او دست نمي كشيد ،بهرحال عمري را با وي گذراند و كم كم به سن پيري پا مي گذاشت وسني از او گذشته بود ولي به حكم خدا و به پيشنهاد همه و با رضايت كامل او از همسر ديگرش صاحب بچه شد و اسمش
را اسماعيل گذاشتند.
پس از مدتي زن اول وي با هاجر (كه كنيز مومن در خانه ابراهيم بود) بناي مخالفت و حسادت را گذاشت و از ابراهيم خواست كه اوو بچه را (هاجر و اسماعيل ) از پيش چشم وي دور كند و خود در كنار وي برگردد ،بالاخره ابراهيم هاجر و اسماعيل را با مقداري آذوقه و غذا به بياباني برد ودر خانه اي در آن بيابان رها يشان ساخت و آنها را به خدا و اگذارد و خود برگشت به نزد زن اول خود .پس از مدتي آذوقه هاجر تمام شد و با بچه شيرخوار خود در اين بيابان تنها و تنها سرگردان شد و بي آب و غذا ماند و كمي نمانده بوده كه از تشنگي هلاك شوند ،هاجر در اين بيابان دنبال آب مي گشت و چيزي نمي يافت تا اينكه گريه و ناله سرداد و اسماعيل نيز از تشنگي تاب نداشت ، گريه مي كرد و دست و پايش را به زمين مي كوفت .هاجر سر به سوي آسمان بلند كرد و از خدا مدد خواست تا اينكه رحمت الهي آنها را زير سايه خود قرار داد و چشمه آب زلالي در اين بيابان خشك و بي آبي و علف نمايان شد و هاجر و اسماعيل از آن نوشيدند و سيراب شدند.
پدرم به ظرافت قضيه دقت كن كه چگونه خدا حاكم و قادر است و هر چه خواست همان مي شود،پس از مدتي كارواني از آنجا مي گذشت و از وجود چنين چشمه آب زلالي در اين بيابان خشك سخت تعجب كرد ،(نام اين چشمه را همانطور كه شما مي دانيد چشمه زمزم است) ،به هر حال كاروان در آنجا مستقر شد و كم كم اطراف آن چشمه آبادي ساخته شد و رفت و آمد ي در آنجا به پا شد.حال ديگر اسماعيل بزرگ شده بود و كم كم از سن كودكي پا فراتر مي گذاشت و بسيار جوان زيبا و مومن و شادي بود كه براي او احترام زيادي قائل بودند .
اما ابراهيم ،ابراهيم هر چند وقت فقط به اسماعيل و هاجر سر مي زد و حال و احوالي از آنان مي پرسيد و بيش از اندازه اسماعيل ،اين تنها پسر و فرزند خود را دوست مي داشت .تا اينكه روزي از طرف خداوند متعال فرماني به ابراهيم مي رسد ،(اين آزمايش است ،خدا يكبار ديگر بنده خود را آزمايش مي كند ) ،فرمان مي رسد كه اي ابراهيم بايد اين تنها فرزند خود راه در راه خدا قرباني کني ،عجب ! اسماعيل به چه رنج وزحمتي بزرگ
شده ومادرش چه بدبختيهايي كشيد تا او جوان رعنا ورشيدي شد.پدرش از جدائي فرزند چه رنجها و سختيها يي كشيد.
اين فرمان خداست و ابراهيم پيامبر خداست و از فرمان او سرپيچي نمي كند و در صدد بر مي آيد كه فرمان خدا را اجرا نمايد .اين امر را با اسماعيل در ميان مي گذارد و جريان را به وي اطلاع مي دهد و اسماعيل از آنجائيكه بسيار مومن و با خدا بود و مي پذيرد و بي درنگ به پدر مي گويد كه هر لحظه آماده اجراي فرمان خدا هستم و شما مي توانيد مرادر راه خدا قرباني كنيد .بهر حال وقت مقرر فرا مي رسد .ابراهيم مي خواهد فرزند خود را قرباني كند .(ببين پدرم چقدر كارمشكلي !چه آزمايش بزرگي!ابراهيم با چه زحمت
و سختي و گرفتاري صاحب فرزند شد و حال بايد با دست خود سرش را از تنش درراه خدا جدا كند. پدرم اين كار بسيار مشكل است البته براي بندگان مقرب خدا كار ساده و سهل است).به هرحال ابراهيم اسماعيل را به قربانگاه مي برد ،فقط براي اجراي فرمان خدا كارد را بر گلوي فرزند خود مي گذارد (چقدر ايثار و از خود گذشتگي !!آيا هر پدري مي تواند با دست خود سر فرزندش را جدا كند و او را قرباني راه خدا نمايد ؟ آنهم
فرزندي كه اينهمه گرفتاريها از برايش كشيده شد).ولي ابراهيم كارد بر گردنش مي گذارد ومي برد ولي كارد گردن اسماعيل را نمي برد .اسماعيل مي گويد پدر جان شايد كاردت تيز نبود ،تيزش كن و هر چه زودتر فرمان خدا را اجرا كن ؟! ابراهيم كارد را تيز مي كند و دوباره بر گردن اسماعيل مي گذارد ولي باز كارد نمي برد و هر كاري كرد كاردش نبريد كه ناگاه جبرئيل گوسفندي از جانب خدا براي ابراهيم مي آورد تا به جاي اسماعيل
قرباني كند .در اين موقع بود كه فرشتگان آسمانها از اين عمل سر به فرمان خدا فرود آورده و او را سجده نمودند كه اي خدا تو چه بندگان خالص و مخلصي داري .پدر و پسر يگديگر را در آغوش گرفتند و بوسيدند و خوشحال از اينكه از آزمايش خدا پيروز و موفق بيرون آمدند .
پدرم اين بود داستان ابراهيم و اسماعيل والبته بقيه دارد وطولاني تر و مفصل تر است ،خودتان كه بهتر از من مي دانيد و بسيار داناتر وواردتر از من در اين مسائل هستيد ولي پدر جان از شما خواهش مي كنم كه درباره اين داستان وسرگذشت واقعي كه در قرآن هم بسيار از او ياد شده فكر كن .
هوا بسيار خوب است و با غذاهايي كه به ياري ملت برايمان مي آورند و همه چاق و سرحال هستيم و خجالت مي كشيم از اينكه برگرديم چون نمي توانيم جبران زحمات را بكنيم .خيلي فكر كن و به ظرافت اين داستان بينديش كه يكساعت فكر كردن بهتر از سالها عبادت است .من كوچكتر كه بودم ،سالها پيش ،هر گاه روضه اي گوش مي دادم كه مي گفتند در كربلاي حسيني چنين شد و چنان شد و لشكريان يزيد اينگونه بر سر امام حسين (ع) آوردند و سر امام حسين (ع) را بريدند ،با خود مي گفتم ايكاش من هم آنجا بودم ودر صف ياران حسين مي جنگيدم كه اينچنين مصيبتي وارد نمي شد،اينجور
فكر مي كردم ؛به نظر من خود شما هرگاه روضه اي گوش مي داديد اين مسئله براي شما تداعي مي شد ولي پدر جان اين روزها همانروز است ،امروز بايد به (هل من ناصر ينصرني ) حسين پاسخ دهيم .آنروز حسين فرياد مي زد كه آيا كسي هست مرا ياري كند ،ولي كسي نبود وياريش نكردند. بلي پدرم امروز هم بايد به نداي امام عزيز خميني كبير لبيك گفت وبلند شد و عمل كرد. امروز روز عمل است پدرم بايد ابراهيم وار فرزندانتان را به خدا هديه كنيد .مگر اسماعيل را كه به ابراهيم داده مگر نه اينكه زن ابراهيم نازا بود ،ولي خداي تبارك تعالي چنان كرد كه ابراهيم صاحب فرزند گردد و شما هم پدرجان فرزندتان را از خدا گرفتيد و هر گاه كه خواست بايد دودستي تقديمش كنيد.امروز روز آزمايش است ،امروز روز امتحان از جانب خداست ،پدرجان خدا دارد ما را آزمايش مي كند تا بندگان خوب خود را جدا كند ،آري پدرم بايد كه هشيار بود ،بايد كه از آزمايشات چون ابراهيم و اسماعيل پيروز بيرون آمد ،چرا كه خدا انسان را با مال و جان وزن وفرزند آزمايش مي كند .اگر فرزندت را مي خواهي به جبهه برود براي خدا ودرراه خدا كار كند ،اين آزمايش خداست كه ببيند آيا مانع مي شوي و يا فرزندت را به رفتن تشويق مي كني .خيلي بايد مواظب بود ،خدا يك يك بندگانش را آزمايش مي كند.بايد كه از آزمايش پيروز و سرفراز بيرون آمد .آري پدرم لحظه اي كه ابراهيم آماده اجراي فرمان الهي شد، شيطان با خود گفت كه بايد در جلد آنها بروم ،بايد مانع اين كار بشوم و دست به كار شد و گفت اول به سراغ هاجر مادر اسماعيل مي روم تا ببينم چه مي كنم ،با خود گفت كه او زن است وزن دلش نازك تر است حتما مي توانم در او نفوذ كنم . گفت :"آيا مي داني كه ابراهيم براي چه از تو كارد خواست ،مي خواهد سر اسماعيل را از تن جدا كند ،مي گويد كه فرمان خداست ،برو و مانع اين كار شو،ولي هاجر زني مومن و خدا پرست بود و به شيطان گفت كه اگر به اندازه تمام دنيا فرزند داشته باشم حاضرم به فرمان خدا براي اجراي فرمان الهي قرباني كنم .شيطان ديد كه نتوانست در هاجر نفوذ كند و هر چه كرد نتيجه اي حاصل نشد .با خود گف كه بهتر است به سراغ ابراهيم بروم و فكر كرد كه مي تواند در او اثر بگذارد ولي ابراهيم در جواب به او گفت كه اگر به
اندازه غرب و شرق عالم فرزند داشتم قرباني راه خدا مي كردم ،شيطان ديد از اين كار هم نتيجه اي نگرفت و هر چه كرد نتوانست ابراهيم را از ياد خدا غافل كند ،سراغ اسماعيل رفت و فكر كرد كه چون جواني نو گل است مي تواند در او نفوذ كند ولي تا لب گشود اسماعيل گفت شيطان توئي خدا لعنتت كند و سنگي برداشت و به سوي شيطان پرتاب كرد كه آنجا را اكنون حاجيان در مكه هنگام اعمال حج به عنوان ياد آوري خاطره
اسماعيل سنگ پرتاب مي كنند .آري شيطان هر چه كرد نتوانست در اسماعيل هم نفوذ كند .هنگاميكه خدا شيطان را از درگاه خود راند ،شيطان از او تقاضائي كرد و خدا نيز تقاضايش را پذيرفت .شيطان گفت حال مرا از درگاه خود راندي پس اين اختيار را به من بده كه بتوانم در بندگانت وسوسه ايجاد كنم .خداگفت قبول كردم ولي اين را بدان كه هرگز نمي تواني در بندگان خالص ،مومن من داخل شوي و آنها را از راه حق به در سازي واز ياد خدا غافل داري ،،براستي كه خدا دانا و حكيم است . 



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مازندران ,
برچسب ها : قاري , عسکر ,
بازدید : 139
[ 1392/05/14 ] [ 1392/05/14 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,573 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,715,265 نفر
بازدید این ماه : 6,908 نفر
بازدید ماه قبل : 9,448 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک