فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

در دي ماه سال 1330 در خانواده اي کارگري در شهرستان بهشهر به دنيا آمد. او پنجمين فرزند خانواده اي بود که با مشکلات مالي فراوان دست به گريبان بود. مادرش مي گويد: «بعد از اينکه به دنيا آمد وضعيت اقتصادي ما بهتر شد و خداوند در رحمتش را گشود.» در شش سالگي قرآن را فرا گرفت. در اين دوران بيشتر تيله بازي، هفت سنگ و گاهي فوتبال بازي مي کرد. پسري پر جنب و جوش و فعال بود و بيشتر در منزل با برادران ناتني خود بازي مي کرد. در سال 1337 وارد دبستان نظامي گنجوي بهشهر شد. به کتاب و درس علاقه فراوان داشت و تکاليف خود را در مدرسه انجام مي داد. مادرش مي گويد:
به خاطر هوش و استعداد بالايي که داشت در منزل تنبلي مي کرد و درس نمي خواند . هر چه مي گفتيم در جواب مي گفت: «نگران نباشيد من درسم را در مدرسه ياد گرفته ام و احتياجي نيست که مجدداً آن را بخوانم.»
به گفته دوستان همکلاسي اش از بچگي لاغر اندام، چابک و شوخ طبع بود. رابطه خوبي با برادران و خواهران خود داشت.

در دوره سربازي فعاليتهاي سياسي خود را آغاز کرد. در اين دوره با ايجاد بي نظمي در ارتش معتقد بود بي نظمي در سطوح مختلف ارتش موجب تضعيف آن خواهد شد به همين خاطر مورد توبيخ قرار گرفت. به دليل فعاليتهاي سياسي در سطح مدارس بارها از روستايي به روستاي ديگر تبعيد شد.
در سال 1356 فعاليتهاي مخفي خود را به شرکت در جلسات سياسي و تکثير و پخش اعلاميه ها و نوارهاي امام خميني در سطح استان مازندران گسترش داد. در 20 آبان ماه 1354 خدمت سربازي را در سپاهي دانش به اتمام رساند و در نهم آذر همان سال به استخدام آموزش و پرورش در آمد. با آغاز امواج انقلاب اسلامي به صف مردم پيوست در عيد نوروز سال 1357 براي شهيدان انقلاب سفره پهن کرد و نان خشک و خرما بر سفره عيد گذاشت. در همين سال در هدايت مردم در راه انقلاب اسلامي فعالانه شرکت داشت و به همراه عده اي از دوستان اقدام به تشکيل يک گروه چريکي کرد و با تهيه مقاديري سلاح و مهمات آماده جنگ مسلحانه با رژيم ستم شاهي شد. در 14 مهر 1357 اولين فرزندش فائقه به دنيا آمد. با تولد فرزند ،مي گفت: تو دخترم عزم مرا در راه انقلاب مصمم تر کردي. وقتي که دخترش پنج روزه بود به خاطر شرکت در آتش زدن يک مشروب فروشي صبح روز 21 مهر 1357 دستگير ولي با تلاش دوستانش بعد از چند روز آزاد شد.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي در 22 بهمن 1357 در تشکيل کميته انقلاب اسلامي در محل شهرباني بهشهر، جمع آوري سلاحها در مراکز نظامي و انتظامي و دستگيري عوامل رژيم طاغوت نقش به سزايي داشت. در اوايل تير ماه 1358 به همراه دوستانش سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بهشهر را بنيان نهاد و خود عضو شوراي مرکزي سپاه شد و پس از مدتي به عنوان مسئول تدارکات سپاه منصوب گرديد. در تشکيل بسيج و آموزش پاسداران فعاليت داشت. در آذر ماه 1358 مسئوليت اولين گروه چهل نفري اعزامي از بهشهر به قصر شيرين را به عهده گرفت و به مدت چهل و پنج روز در قصر شيرين بود. از دوم بهمن تا بيست هفتم اسفند سال 1358 فرماندهي گروه عملياتي در جنگ دوم گنبد و مسئوليت پاکسازي شهر را به عهده داشت. در گنبد تلاشهاي بسياري براي ايجاد امنيت و مقابله با گروهها به انجام رساند و در بازگشت به همسرش گفت: «ضدانقلاب بايد خواب ببيند که دوباره در گنبد اتفاقي بيفتد.»
در 27 اسفند 1358 به کردستان اعزام شد و جانشيني فرمانده گروهان عملياتي در شهر پاوه را عهده دار بود. در اين زمان در محاصره و کمين ضدانقلاب افتاد و از ناحيه سر زخمي شد و مدتي تحت درمان بود. پس از بازگشت از کردستان در 16 ارديبهشت 1359 به مسئوليت واحد تدارکات سپاه منطقه 3 سپاه(گيلان و مازندران) منصوب شد. پس از دو ماه در 21 تيرماه 1359 به کردستان و قرار گاه حمزه سيد الشهدا(ع) رفت و به عنوان فرمانده محور بيجار ـ تکاب و بوکان مشغول به کار گرديد. پس از مراجعت از کردستان در 7 شهريور 1359 بار ديگر در سمت مسئول واحد تدارکات منطقه 3سپاه مشغول خدمت شد. پس از شروع جنگ تحميلي در 25 مهر 1359 به جبهه جنوب اعزام و تا هشتم آذر ماه همان سال به عنوان جانشين فرمانده گردان در سرپل ذهاب و شوش حضور داشت. پس از بازگشت از منطقه جنگي در واحد فرماندهي منطقه 3 به کار مشغول شد. در آذر ماه 1359 فرماندهي سپاه گنبد را به عهده گرفت. از اين تاريخ مهاجرت او و خانواده اش از شهري به شهر ديگر آغاز شد.
دو سال و دو ماه فرماندهي سپاه گنبد را به عهده داشت. در اين مدت با حفظ سمت بارها به جبهه اعزام گرديد. در بهمن و اسفند 1360 در منطقه چزابه حضور داشت که در اين مأموريت اصغر بيات به شهادت رسيد و او به همراه مهدي مهدوي مجروح شدند.
در فروردين 1361 بار ديگر در جبهه حضور يافت و به همراه شهيد قاري و شهيد ابوعمار مشاورت فرمانده تيپ در قرارگاه خاتم الانبياء را در عمليات بيت المقدس به عهده گرفت. همچنين با حفظ سمت فرماندهي سپاه گنبد با عنوان مشاور نظامي فرمانده تيپ در عمليات والفجر مقدماتي حضور داشت. در شهريور 1362 به فرماندهي سپاه سوادکوه منصوب و مدتي عهده دار اين مسئولين بود. سپس با حفظ سمت به عنوان فرمانده تيپ 1 قدس در اسفند ماه 1362 در عمليات والفجر 6 و خيبر شرکت داشت.

به افراد فقير خيلي علاقه داشت و با آنها رفت و آمد خانوادگي برقرار مي کرد. اگر براي شخصي گرفتاري پيش مي آمد تا آنجا که توان داشت کمک مي کرد.
در ايامي که خانواده اش در پادگان بهشتي اهواز ساکن بودن، مي توانست دفعات بيشتري در کنار آنان باشد اما شبها در کنار نيروهايش مي ماند. در همين ايام همسرش در يادداشتي از قول همسر يکي از همسايگان در محبت مهرزادي نسبت به خانواده ترديد روا مي دارد و او در پاسخ مي گويد: «چطور مي توانم از کنار نيروها عبور کنم و نزد خانواده بيايم در حالي که براي نيروها چنين امکاني وجود ندارد. من حتي در تاريکي از نگاه نگهبان خجالت مي کشم.»
از 28 بهمن 1360 به سمت رئيس ستاد لشکر 25 کربلا منصوب گرديد و با اين سمت تا مهرماه 1364 به طور مستمر در جبهه هاي نبرد حضور داشت. در اين مدت در عملياتهاي بدر، قدس 2 و 3 شرکت جست و چهار بار مجروح گرديد. در مهرماه 1364 با درخواست و پيگيريهاي شديد اداره آموزش و پرورش شهرستان بهشهر بازگشت در دبستان المهدي اين شهر مشغول تدريس شد. در حالي که امکان مديريت دبيرستان برايش مهيا بود تدريس در کلاس اول ابتدايي را برگزيد و هر چه اصرار کردند، گفت: «مدتها رئيس بودم ولي اين دفعه مي خواهم مرئوس باشم و نفسم را بيازمايم.» بعد از چهل روز در 28 آبان 1364 با درخواست مکرر فرماندهي لشکر 25 کربلا دوباره به جمع رزمندگان اين لشکر پيوست وبه عنوان رئيس ستاد لشکر 25 کربلا مسئول نظارت بر عمليات الفجر 8 درشهر فاوبود. در اين عمليات بر اثر بمباران شيميايي دشمن مجروح شد و غروب پنجشنبه 8 سفند 1364 به نزد خانواده اش رفت.
مهرزادي در صبح سه شنبه 13 اسفند 1364 با در خواست مکرر تلفني فرماندهي لشکر کربلا مبني بر نياز لشکر به حضور وي بعد از سه روز مرخصي به منطقه جنگي بازگشت. در روز جمعه شانزدهم اسفند وصيت نامه خود را نوشت.در شبي که فردايش به شهادت رسيد، روي زمين دراز کشيده بود و خوابش نمي برد. روز شنبه 17 اسفند همسنگرانش نماز ظهر را به امامت او به جا آوردند و او براي هماهنگي نيروهاي لشکر به منطقه ام القصر در نزديکي بندرفاو رفت. سرانجام در ساعت پنج بعد ازظهر روز 22 اسفند ـ همزمان با شهادت حاج عسکر قاري و سالگرد شهادت امام علي النقي (ع) ـ در محور ام القصر فاو به شهادت رسيد.
او به هنگام شهادت مسئوليت ستاد لشکر 25 کربلا را به عهده داشت. جنازه شهيد حسينعلي مهرزادي در بهشت فاطمه (ع) بهشهر به خاک سپرده شد. از او دو دختر به نام هاي فائقه و فائزه و يک پسر به نام محمد حسين به يادگار مانده است.
منبع:"فرهنگ جاودانه هاي تاريخ ،زندگي نامه فرماندهان شهيد مازندران"نوشته ي يعقوب توکلي ،نشر شاهد،تهران-1386





وصيتنامه
بسم الله الرحمن الرحيم
انا لله و انا اليه راجعون
هل اتي علي الانسان حين من الد هرام يكن شيئا مذكورا - انا خلقنا الانسان من نطفه - امشاج نبتايه فجعانه سميعاً بصيرا -
انا هدينه السبيا، ماشاكراً و اما كفورا.
سلام بر ارواح طيبه شهداي اسلام بخصوص شهداي (بدر، حنين، احد، كربلا و كربلاي ايران با سلام و درود بر امام امت بارقه الهي مجسمه اخلاص و تقوا و درود به جميع خانواده هاي معظم شهدا، معلولين، اسرا، مفقود الاثرها بخصوص مفقود الاجسادها و سلام و درود بر همه رزم آوران و رزمندگان كفر ستيز جبهه هاي نبرد حق عليه باطل، خدايا ترا شكر مي كنم كه بر من منت نهادي تا توفيق سربازي و حمايت دينت را حاصل تلاش و كوششم را شهادت در راهت نصيب گردانيدي هر چند كه جهاد روزي بيش نبود كه از عمليات والفجر 8 برگشتم مجدداص مرا طلبيدي، خوشحالم آنچه بر توان داشتم براي جلب رضايت عاشقانه بكار گرفتم و هيچ چيز دنياي مادي و لذايد زندگي مرا از ياد تو بودن غافل نكرد و هيچ چيزي مرا باندازه ايثار كردن يك قطره خون هم شده در راهت خوشحال نمي گردانيد و باز هم ترا شكر كه مرا به تكاليفم آشنا نموده اگرچه مرا با لباس مقدس سپاهي نپذيرفتي بسيجي بسويت پرواز نمودم، نهايتاً به آرزويم رساندي، خدايا تو بما در قرآنت آموختي كه اين دنيا ادرياي عميقب و عيبي است كه خيلي انسانها را در خودش غرق كرده ايت و كساني سعادتمند شده اند براي هر كاري كه داشته اند براي خود هدف تعيين كردند هدفي كه او را از ساير موجودات. حيوانات جدا ميكرد هدفي كه با بيان رسالت حضرت رسول الله (ص) اتخرج الناس من الظلمت الي النور)
تا انسان را از وادي ذلالت و جهالت از نفاق و گمراهي بيرون كرد و بسوي نور و بسوي كمال بسوي معرفت بسوي مشتعل كردن
كيان انسان سوق بدهد برمائي كه روزگاري گذشت كه هيچ بحساب نمي آمديم و از علقه ممزوج شده بي شعوري خلق شديم كه فردا منت بصيرت و بينايي را بر ما عطا فرمود تا اما شاكرا قرار بگيريم اي امت حزب الله حال كه خداوند اراده نموده است كه ببركت حضرت امام و بركت قائليش نه فاعلي جمهوري اسلامي را كه زمينه ظهور و حكومت حضرت مهدي (عج) بر پا كرده بما عطا نموده است تا بتوانيم غل و زنجير را كه بگردن مسلمانهاي جهان انداخته اند برداريم و مسلمانها را از بردگي و بندگي نجات دهيم و تسليم خدا گردانيم بايد رسالتمان كه ثمره خون شهداست حفظ نمائيم. اي امام، اي سلاله حسين اين بت شكن تاريخ، رژيم ستم شاهي با درسي كه از مكتب الهي بمن آموختي تا آخرين قطره خونم در سنگر اسلام باقي خواهم ماند و لحظه اي آنرا درك نخواهم كرد و با خداي منان پيماني كه بسته ام در صراط حق تو كه همان صراط مستقيم اسلام است باقي خواهم ماند تا احكام و پرچم توحيد اسلام در سراسر جهان اجرا و به احتزاز درآورده شود و شما اي امت حزب الله و شهيد پرور دل قوي داريد كه قادر يكتا پشتيبان و نگهبان شماست و تنها اوست كه شما را از دشمنان نجات مي بخشد و عاقبت شما را ختم به خير ميگرداند. همه اين مصيبتها و سختي ها زودگذر است اما پاداش اين جانفشانيها و فداكري و زير بار ظلم و ستم نرفتنها همان رسيدن به نعمت بي پايان خداست. (اولئك يرجعون رحمت الله)
امت حزب الله شما بر سير و كرامت خدا تكيه كنيد و به تمنيات و تمايلات مادي و نفساني و شيطاني برحذر باشيد كه اين دنيااز آن بي خانه ماناني است كه جهت ساختن خانه آخرت بر نيامده اند پس بايد سنگر و صفوف خود را در نماز يرصلابت و دشمن شكن جمعه و جماعات حفظ كنيد و از امامت جمعه كه مظهري از مظاهر امام و محور فكري و اعتقادي و ثمرة تلاش هزار و سيصد سال شيعه كه با تشكيل جمهوري اسلامي محدوداً تحقق پيدا كرده ات اطاعت داشته باشيدو از روحانيت متعهد پشتيباني نمائيد كه دشمن استكبار از فكر و اعتقاد آنها شكست خودره است اسلام خودتان را با ولايت فقيه و روحانيتي كه تقواي فقهي دارند و از خدا مي ترسند پيوند بدهيد تا هميشه دينتان و خودتان محفوظ بمانيد.
و حال پدر و مادرم خوشحال باشيد فرزندي را تربيت نموده ايد كه هيچگاه از خدمت كردن به اسلام و مسلمين احساس خستگي در خودش نميكرد و با وجود اينكه فرماندهي سپاه اسلم شش شهر پر مشقله كنيد و تابعه، سوادكوه و... راداشت بحمدالله خود را غير از خدمت گذار و سرباز امامزمان چيز ديگري نميدانست و تمام اين مدت يكريال هم از سپاه و بسيجي برداشت نداشت و هر كجا خطر احساس ميكرد پيشقدم بود و حال هم كه بعنوان بسيجي مأموريت جديد پيدا كردم با كمال ميل و رضايت تمام عازم ميشوم و اميدوارم كه حلالم كرده باشيد و شما اين مادران و پدران شهيد پرو، اي امت حزب الله مبادا از رفتن فرزندان خود به جبهه هاي حق عليه باطل ممانعت كنيد ومسئله تنهايي . گرفتاري و بيماري را دليل قرار بدهيد و مطمئن باشيد مرگ و زندگي دست خداست و فردا در محضر خدا نمي توانيد جواب حضرت زينب (س) را بدهيدكه تحمل 72 تنشهيد را نموده است شما همچون مادر وهب باشيد كه پسر بارها سالم از جبهه برميگشت ازعام مجدد ميداد تا اينكه سربريده فرزند را آوردند و نهايتاً بطرف دشمن پرتاب نمود و تو اي پدر و مادر مهربانم ميدانم كه مرا در استراحت نديده اي هر وقت فقدان من شما را ناراحت ميكند بعد از دو ركعت نماز شكر بياد مادراني باشيد كه چندين جوان رشيدتر از من داده اند و هنوز جنازه هاي تكه تكه آنها را نيافتند حال شما اي رزمندگان سلحشور واي رزم اوران اسلام اي سپاهيان و اي بسيجيان و ارتشين اين قدرت ما نبود كه اين همه حماسه افريد بلكه نصرت و قدرت خدائيستت كه در توان ما ظاهر گشته است روزي را نصيب اسلام و مسلمين گردانيده است خداوند بندگان خويش را در اوج عزت آزمايش ميكند نكند خداي ناكرده عجب و غرور در وجودتان حاكم شود و در محظر شهداي اسلام شرمنده بانيد همچنين از باندبازيهاوگروه گرائي بپرهيزيد و مسايل داخلي خود را در سطح اجتماع نكشانيد كه دشمنان در پي ايجاد تفرقه اين نيروهاي مكتبي هستند حال اي همسرم اي همسنگر رزممم ميدانم كه در تمام مراحل لزندگانيم برايم يك همرزم بودي و همچنين وقتت را با تحمل انقلابي به تربيت فرزندانم صرف نموده اي وقتي براي يكبار هم شده از اينهمه مأموريتم ممناعت نكردي و هيمشه مي گفتي چون راهت براي خداست تحملش آسان است و در نهايت نمشكلات و تنگدستيها و در تنهائيها خدا را شكر ميكردي اما همسر شهيد بودن بيش از اينها صبر و تحمل لازم دارد ومسئوليت ميآورد دشمن من در كمين است كه رنگارنگ نشان دادن زندگي مادي وابستگي و دلبستگي دنيايي ايجاد كند.
دشمن بخاطر حفظ موقعيت و منافع خود از انسان يك قهرمان ميسازد اما تو به تربين فرزندانت تبپردازد چون هميشه از من دور بودند و از ابراز محبت ديگران در نهايت خضوع خدا را بياد داشته باش.
مقلد و يار امام و حامي روحانيت متعهد باش از تشويق ديگران مغرور و از تكذيب آنها دلگيز نشود، اگر شبهه اي پيدا كردي با امام جمعه محترم حجب الاسلام جباري مشورت كن از خداوند منان ضمنت طلب استغافر و مغفرت ميخواهم مرگم را
شهادت در راهش قرار بده.
قلب امام زمان و امام امت را از من راضي و خوشنود بگردان
وجود حضرت امام و قائم مقام رهبري را از جميع بليات حفظ
و طول عمر با عزتشان را تا انقلاب مهدي افزون گردان وصيت نامه
مرا همسرم بخواند نمازم را امام جمعه محترم غسلم را پدرم دفنم را پسرم و دخترم
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي حتي كنار مهدي خميني را نگهدار .
64/12/16 حسينعلي مهرزادي

وصيتنامه ي شخصي:
بسمه تعالي
...يك هشتم مالم را اگرجنگ است به جبهه هاي حق عليه باطل بفرستيد،اگر نيست به چند خانواده ضعيف آبرومند ببخشيد.
بقيه اموالم در اختيار همسرم خواهد بود تا زماني كه زنده است و شوهر ديگري اختيار نكرده و هيچ يك از وراث حق دخل تصرف يا تقسيم آنرا ندارند در غيراينصورت همسرم در اموال هيچگونه مشاركت نخواهد داشت و بايد كليه آنها بين وراث تقسيم گردد. خانواده من و خانواده همسرم حق هيچگونه مطالعه اي از اموالم را ندارند.
كليه بدهي مرا همسرم پرداخت خواهدنمود اگر چنانچه نپذيرفت با فروش اجناس بدهي پرداخت شود. ضمناً مبلغ پنج هزار تومان با گرفتن وسيله مور نياز يا وجه نقد به صورت اقساط به گروه مقاومت بيم محله كمك شود. والسلام حسينعلي مهرزادي




خاطرات
مادر شهيد :
کودک جذابي بود و همه را به طرف خود جذب مي کرد. بعضي از بچه ها از او مي ترسيدند ولي با وجود اين او را دوست داشتند و با هم رفت و آمد مي کردند. همسايه اي داشتيم که به من گفت: «اين بچه تو آخر پليس مي شود چون بچه ها خيلي از او مي ترسند.» به خاطر همين او را حسين پليس مي خواندند. در دوران نوجواني در مواقعي که با درخواستهايش مخالفت مي شد، عصباني مي شد و هر چه دستش مي رسيد پرت مي کرد ولي بعد از مدتي آرام مي شد و ساکت مي نشست. در عين حال خيلي رئوف و مهربان بود، در کارها به ما کمک مي کرد و در درس به کمک بچه هاي ديگر مي رفت.

کبري مهرزادي ،خواهرشهيد:
«در کودکي از بچه هاي ديگر بازيگوش تر و پر جنب و جوش تر بود و در بازيهاي کودکانه حکم رهبري آنها را داشت.» در سال 1345 با اتمام موفقيت آميز دوره شش سالة ابتدايي وارد دبيرستان بهشهر شد و در رياضي فيزيک مشغول تحصيل گرديد. در اين سنين شيفته افراد مذهبي بود و به مسجد مي رفت و در مراسم مذهبي شرکت مي جست و با دوستان خود درباره مسايل مذهبي و ديني بحث مي کرد. فردي معاشرتي بود و بيشتر علاقه داشت با سوال کردن از ديگران بر معلومات خود بيفزايد. در اين زمان وضعيت زندگي خانواده نسبت به قبل بهتر شده بود.

مادرشهيد:
با فروش اسباب و اثاثيه منزل توانستيم زميني بخريم و خانه اي بسازيم. در اين سنين علاقه زيادي به درس داشت و حتي مشوق برادران و خواهران خود بود و به آنان در فراگيري درس کمک مي کرد. در سال 1349 موفق به اخذ ديپلم رياضي فيزيک در گرديد. در بيستم آبان ماه 1352 به خدمت سربازي فراخوانده شد و براي گذراندن دوره آموزشي به مشهد اعزام گرديد. بعد از سپري کردن دوره آموزشي در يکي از روستاهاي دور دست به نام رباط عشق بجنورد به عنوان سپاهي دانش مشغول شد. پس از پايان دوره دو ساله خدمت سربازي در فروردين 1354 با خانم فاطمه اسماعيل زاده ـ که دانشجوي تربيت معلم بود ـ ازدواج کرد.

فاطمه اسماعيل زاده همسرشهيد:
با هم ارتباط خانوادگي داشتيم و با شناختي که از خصوصياتي چون پاکي، بي باکي، صداقت و ايمان از او سراغ داشتم به پيشنهاد ازدواج پاسخ مثبت دادم. زندگي ما با صداقت و دوستي آغاز شد و خيلي با هم يکدل و يکرنگ بوديم. حقوق ماهيانه دريافتي از سپاهي دانش او دويست هفتاد تومان بود و با اينکه مستاجر بوديم زندگي ساده اي داشتيم.

زماني که معلم بود لباسهاي بسيار ساده مي پوشيد که بيشتر تداعي آدمهاي ساده لوح را مي کرد. با بچه ها بسيار دوست بود و با خريد ساندويچ وبيسکويت به آنها شعارهاي انقلابي مي آموخت. در آن شرايط در مدرسه به دانش آموزان دختر مقنعه هديه مي کردو به همراه سيد رسول حسيني اعلاميه هاي حضرت امام خميني را توزيع مي کردند. داشتن ريش براي سپاهيان دانش به شدت ممنوع بود ولي او تحت فشار راضي به زدن ريشهايش نشد. از جمله فعاليتهاي او جمع آوري اسلحه بود. ما در خانه اي قديمي مستاجر بوديم که بين طبقه بالا و پايين آن جايي بود که تعدادي سلاح را در آن جاسازي کرده بود و مي گفت که اينها را فقط براي زماني که حضرت امام اعلام جنگ مسلحانه نمايند، نگهداري مي کند. وقتي از او پرسيدم اين سلاح ها را از کجا تهيه کردي مي گفت: « از فرزند آيت اللّه مشکيني گرفته ام.»

اعتماد به نفس و پشتکار عجيبي داشت، طوري که در سال اول کنکور در رشته پزشکي قبول شد. مرا هم تشويق مي کرد درس بخوانم و به دانشگاه بروم. به خاطر همين در پختن غذا و ديگر کارهاي منزل کمک مي کرد تا بهتر درس بخوانم در مسايل عبادي اهل تظاهر نبود، دوست نداشت کسي متوجه دعا و نيايش او شود. بارها اواخر شب متوجه نماز شب او شدم.

زماني که فرمانده سپاه بود،گنبد فرزند دومم فائزه هشت ماهه بود. براي اولين بار چهار روز مرخصي گرفت ما را به مسافرت ببرد. اما مي خواستم چهار روز را در خانه و در کنار هم باشيم؛ مي خواستم براي اولين بار حضور پدر در کنار فرزندان و شوهر در کنار زن را تجربه کنم. در اين ايام فرمانده سپاه گنبد بود و من در دوره ابتدايي در بهشهر تدريس مي کردم و براي ديدن او بعد از ظهر پنج شنبه هر هفته به همراه فرزند خرد سالم از بهشهر به گنبد مي رفتيم و شنبه ها به بهشهر بر مي گشتيم. وقتي که به او گفتم: چرا شما نمي آييد؟ گفت: وقتي شما مي آييد هم شما هستيد و هم من کار سپاه را انجام مي دهم ولي آمدن من فقط ديدار شماست. در اين ايام بچه ها چنان تشنه او بودند که دخترم مي دانست اگر پدر لباس را بر رخت آويز گذارد ساعتي مي ماند و الا نخواهد ماند. يک بار به خاطر گريه دخترم فائقه به گريه افتاد و ناچار شد ساعتي را نزد ما بماند.

مدتي حسينعلي هر شب تلفن مي زد و حال ما را مي پرسيد ولي نمي گفت کجا هست. او هيچگاه اين قدر سراغ ما را نمي گرفت. به ذهنم خطور نکرده بود شرايط جديدي پديد آمده است. يک شب به من گفت اصغر بيات شهيد شده است. پس از آنکه جنازه اصغر بيات تشييع شد تلفنهاي شبانه او نيز قطع گرديد. تازه متوجه شدم او در بيمارستان بستري بوده است. بعد از مدتي که به منزل آمد محل ترکشها را نشان داد که هنوز از محل آنها خون مي آمد گفت: «اين زخمها را نشان مي دهم تا بعدها بتوانيد با اين زخمها بدنم را شناسايي کنيد.»

از زماني که جنگ آغاز شد مسئله اصلي او شرکت در جبهه بود. با اينکه اکثر اوقات حضور مستقيم در جبهه داشت ولي برنامه ها از جانب خدا طوري جور مي شد که در مواقع ضروري مانند تولد بچه ها خود را به ما مي رساند. با اينکه کمتر با او بوديم ولي در کنار او لذت خاصي داشتيم. بسيار صبور بود و رابطه اش با همه صميمي بود و بسيار خوش قول بود. اگر به کسي قول مي داد محال بود به قولش عمل نکند. بين والدين من و خودش فرقي قائل نبود، براي پدرش احترام قائل بود و اگر پدرش چيزي مي گفت گوش مي داد. هميشه به من مي گفت بچه ها را طوري تربيت کن که خود را در مقابل انقلاب بدهکار بدانند نه طلبکار. از بي تفاوتي افراد در قبال انقلاب و جنگ ناراحت مي شود و مي گفت: «عد ه اي هنوز گرد و خاک جبهه بر چهره آنها ننشسته ولي عده اي از بچه ها کم سن و سال در جنگ خسته شده اند.»

مادرشهيد:
غرور و قدرت بالايي داشت و خستگي جبهه و جنگ را با خود به منزل نمي آورد. وقتي مي پرسيديم در جبهه چه مسئوليتي داري؟ مي گفت: «بسيجي هستم.» در طول زندگي هميشه اهل کار خير دستگيري از ديگران بود.

خواهرشهيد:
براي يکي از فرزندانم قبل از اينکه به جبهه برود لباس دامادي خريده بودم. وقتي که او شهيد شد حسينعلي قبل از ما اطلاع يافت و مرتب از شهادت صحبت مي کرد. سپس لباس دامادي را از من گرفت و به يک مستحق داد.

فائقه مهرزادي دخترشهيد:
وقتي از جبهه به مرخصي مي آمد با ما بازي مي کرد و ما را به گردش مي برد. خيلي به درس ما اهميت مي داد. با اينکه خيلي کم به خانه مي آمد ولي هر وقت مي آمد در حق ما پدري مي کرد و به تمام کارهاي ما رسيدگي مي کرد. در مسائل درسي خيلي سخت گير بود. روزي در درس رياضي نمره هجده گرفتم، مسئله اي را که بلد نبودم حل کرد و کمي دعوا کرد که چرا نمره کم گرفته ام. بعضي وقت ها بعد از عصبانيت با ما صحبت مي کرد، نصيحتهايش به دلم مي نشست و دعواهايش شيرين بود. يادم هست اولياي مدرسه اجازه نمي داند پرتقال به خود به مدرسه ببريم. روزي به مدرسه آمد و به مسئول مدرسه گفت: با نمايش به بچه ها ياد بدهيد که بچه ها پوست پرتقال را به زمين نريزند نه اينکه محدوديت ايجاد کنيد. به مادرم خيلي علاقه داشت و به او خيلي احترام مي گذاشت، چون هر دو معلم بودند همديگر را خوب درک مي کردند و با هم مشکلي نداشتند. يادم نمي آيد روزي با هم دعوا کرده باشند.

همسرشهيد:
در مصرف بيت المال وسواس بسياري داشت.
زماني که در بهشهر بود هر هفته براي ديدارش به گنبد مي رفتم. دفتر کارش کمي سرد بود، گفتم يکي از اين برادران شما شوفاژ برقي دارد، يک شوفاژ برقي براي خودت بگذار. گفت: «مي دانم هر چه از اين بيت المال کمتر استفاده کردي آنجا که صف است زودتر کار تمام مي شود و هر چه کمتر بگيري کمتر بازخواست مي شوي.» زماني که در گنبد بوديم روزي براي جلسه اي در مينودشت همراه با مسئولان منطقه به هتل دعوت شده بود. در پايان جلسه در هنگام ناهار سفارش نيمرو داد. وقتي علت را پرسيدم گفت: «کباب را نخوردم چون لباس سپاه تنم بود. فکر کردم در شرايطي که ساير نيروها چنين غذايي نمي خورند، قداست لباس اقتضا نمي کرد مثل بقه حاضرين باشم.»

رمضانعلي صحرايي رستمي:
در کارها اهل مشورت بود و از ديگران اظهار نظر مي خواست. در کارهاي جمعي با قوت برخورد مي کرد و با طرح برنامه پيش مي رفت و در شجاعت همتا نداشت. تابع ولايت فقيه بود و هر چه امام خميني مي فرمود بي چون و چرا اطاعت مي کرد. صبرش فوق العاده بود و هيچ مشکلي نمي توانست کمرش را خم کند؛ انگيزه الهي داشت؛ از جاذبه خاصي برخوردار بود و همه را به طرف خود جذب مي کرد. محال بود کسي از مصاحبت با وي احساس دلگيري کند. با استناد به آيات قرآن سخن مي گفت و در موضوعات مختلف نسبت به زمان مکان افراد از آيات قرآن استفاده مي کرد.

فاطمه اسماعيل زاده همسرشهيد:
روزي به حسين گفتم الان مدتهاست که تو در جبهه هستي در حالي که بسياري جبهه را ترک کرده اند. به خاطر حضور طولاني و مستمر تو در مناطق مختلف عملياتي پس از چند سال زندگي مشترک نمي دانم لذت زندگي خانوادگي چيست؟ با اين که ما را تنها گذاشتيد، اگر راهت راه غير خداباشد من از حق خودم نمي گذرم ولي اگر براي خدا باشد همه اين مشکلات را براي خدا قبول دارم.بعدها مهرزادي به همرزمش بني کاظمي گفته بود: «همسرم حرفي زد که انقلابي در من ايجاد کرد.»

بعد از عمليات الفجر 8 دقيقاً هشتم اسفند موقع اذان بود که با قيافه اي که انگار چند ماهي حمام نرفته است، وارد حياط منزل شد. گفتم چرا پير شده اي چرا قيافه ات اين طور شده؟ گفت: «الان يک ماه است حمام نرفته ام پوتين را از پايم در نيارده ام.» با وجود اين خيلي برايم جالب بود که پاهايش اصلاً بو نمي داد. تن او نه تنها بوي بد نمي داد بلکه بوي خاک کربلا را داشت.

مادرشهيد:
هر وقت از جبهه مي آمد دستش را روي شانه ام مي گذاشت و مي گفت مادر تو نمي گذاري من شهيد شوم. مي گفتم نه اين طور نيست حتي اگر بخواهي من هم همراهت به جبهه مي آيم. روزي در فکر بودم که خدايا چرا اينقدر شهيد مي دهيم و ناراحت بودم. ناگهان وارد ايوان خانه شد و وقتي مرا ديد دست روي شانه ام گذاشت و گفت: «چند روز ديگر خبر شهادت من را به شما مي دهند.» با اين حرفش از حال رفتم و بي هوش شدم. مرا به هوش آورد و بعد ناراحت شدم که چرا او را ناراحت کردم دلش را شکستم. همان شب در خواب ديدم مشغول نظافت منزل هستم که پنج نفر با عمامه مشکي به همراه امام خميني وارد منزل ما شدند. امام به همراهان گفت کمکش کنيد.
به من سفارش مي کرد: «از شهادتم ناراحت نشو و قول بده که گريه نکني و قوي باشي.»

فرزند شهيد:
آخرين بار بادکنک و گيره سر برايم خريد. سه روز پيش ما ماند و هر روز تا مدرسه ما را همراهي مي کرد. آخرين روز به مدرسه آمد و با من و مادرم خداحافظي کرد و رفت. موقع رفتن به من گفت: «تا وقتي که مامان از تو راضي نباشد من هم راضي نيستم پس درسهايت را بخوان و به مادر کمک کن و از همه مهمتر مثل حضرت زينب (س) زندگي کن و کارهايت را به نحو احسن انجام بده.

همسرشهيد:
صبح زود از خواب بيدار شد، بچه ها هنوز خواب بودند. حالتي حسرت بار و همراه با خوشحالي گفت: «خواب ديدم امام حسين (ع) با يارانش روبروي من هستند، من ناراحتم و گردنم را کج کرده ام که چرا در جمع آنها نيستم. امام اشاره کرد و فرمود تو هم بايد در جمع ما باشي.» وصيت کرده بود که اگر شهيد شدم مرا خودت و فرزندانم درون قبر بگذاريد. موقع خداحافظي فائزه و محمد حسين پاهايش را بغل کردند و گريه کردند. آن روز شايد ده بار خداحافظي کرد چون تحمل خداحافظي را نداشتم به مدرسه رفتم، اما به مدرسه زنگ زد و خداحافظي کرد. باز راضي نشد و به مدرسه آمد و خداحافظي کرد. گريه بچه ها مانع رفتن او مي شد. شب را در خانه ماند وصبح روز سه شنبه 13 اسفند ماه وقتي بچه ها خواب بودند، رفت.
فرزند شهيد:
شهيد مصطفي گلگون تعريف مي کرد: «در فاو در ترک موتور سوار بودم که با دست اشاره کرد آنجا کارخانه نمک است. در همين حين ترکشي به گردنش اصابت کرد، حرکت موتور آرام شد و او به زمين افتاد.»

مادرشهيد:
«چون شهادت آرزوي قلبي او بود بعد از شنيدن خبر شهادتش به گفته او عمل کردم وضو گرفتم و نماز شکر گذاشتم.»

همسرشهيد:
آن قدر منتظر شهادت او بودم که انتظار شهادتش برايم کشنده تر از شهادتش بود و به هنگام تشييع پيکرش همان بوي کربلا از بدنش به مشام مي رسيد. ابتدا به من گفتند که حسين مجروح شده است با خود گفتم: يا علي تا الان با کسي زندگي مي کردم که تازه لياقت جانباز شدن را پيدا کرد و توفيق شهادت را نداشت و من چقدر کم شانس هستم.

فائقه مهرزادي:
وقتي که پدرم به شهادت رسيد هشت سال بيشتر نداشتم ومراسم تشييع پيکرش، رفت و آمد مردم و شلوغي و ازدحام جمعيت را هيچ وقت فراموش نمي کنم.
رمضانعلي صحرائي:
او مظلوم زيست و نامش هم مظلومانه باقي ماند. با خيلي از سرداران شهيد دوست بودم، به خدا قسم همه خوب بودند ولي شهيد مهرزادي، گمنام بود و کسي به عظمت او پي نبرد. شب و روز برايش مطرح نبود حتي در زمان رياست ستاد هم با احتياط عمل مي کرد. تمام وجودش در تمامي لحظات فقط براي خدا بود و خود را در حضور او مي ديد و رعايت حال ديگران را مي کرد.

همسرشهيد:
وقتي جنازه اش را آوردند همان بوي خوش را مي داد. جنازه اش را براي آخرين ديدار فرزندان به خانه آوردم سپس من و بچه ها او را داخل قبر گذاشتيم.





آثار منتشرشده درباره ي شهيد
به سرعت از روي نهر آب پريد .اندام چابک و لاغر او در بين هم کلاسي هايش زبان زد بود . مسير مدرسه تا خانه ،به مسابقه گذشت .درب چوبي خانه قرچي کرد و با يک صداي کشدار باز شد .حسينعلي همه ي حياط را دويد وقتي از پله ها بالا رفت و به درب اطاق رسيد ،مثل هميشه شوخ طبعي اش گل کرد و از پشت پنجره هاي رنگي سعي کرد به داخل اطاق تاريک نگاه کند .مادر داشت صندوقچه ي فلزي کنج اطاق را پاک مي کرد .بقچه ي را ترمه اي را پايين آورد و خرت و پرت هاي داخل آن را خالي کرد .سجل همه ي اهالي خانه را بيرون ريخت . حسينعلي به سرعت لنگه ي در را باز کرد و به داخل حمله برد .مادر از ترس پرسيد :
ـ الهي که بوم چي چي بوّي ؟
ولي بعد بالبخندي او را آرام کرد .حسينعلي چهار زانو کنار مادر نشست .
ـ وَچه جان !بَوين اين سجِل احوال ،کنِه شِه ؟
حسينعلي اولين شناسنامه را که بلند کرد برقي در چشم هايش دويد .حسينعلي مهرزادي فرزند کريم متولد 1330 . .
مادر به عکس حسينعلي زل زده بود .نگاهي به اطرافش انداخت ديکر حسينعلي از در نمي آمد و او را غافلگير نمي کرد .فضاي ساکت اطاق او را در خود فرو برد .نگاهي به حجم تنهايي خود کرد . . اشک ها از چشمانش جوشيد .صورتک پهن شده ي کودکي از پشت پنجره نظرش را به خود جلب کرد .لبخندي زد و با دست به پسرک اشاره کرد پسر به داخل دويد و در کنار او نشست درست مثل پدرش .پير زن برگه اي را ز داخل صندوقچه ي فلزي بيرون آورد.
بَخون وَچه ،بَوِينِم وِ کِنِه شِه ؟
پسر با چشم هايش سطر هاي اول را جستجو کرد و چشم هايش شروع کرد به درخشيدن .شهيد حسينعلي مهرزادي متولد 1330 بهشهر .وي در خرداد سال 1352 موفق به کسب مدرک ديپلم شد و در ارديبهشت 1353 به خدمت سربازي رفت .فعاليت هاي سياسي او از همان زمان و با اتخاذ يک سري از حرکات ايذايي آغاز شد .در سال 1354 به عنوان آموزگار کار خود را آغاز کرد ولي به دليل تداوم و پيگيري تحرکات سياسي ،دولت ستم شاهي ،اقدام به تبعيد او نمود.
سال 1356 اوج فعاليت هاي سياسي او بود .او در يک گروه چريکي شرکت نموده و به تهيه ي سلاح و مهمات براي قيام مسلحانه پرداخت.
پس از پيروزي انقلاب در تشکيل کميته ي انقلاب اسلامي بهشهر سهيم شد و در سال 1358 به عضويت سپاه در آمده و مسؤليت تدارکات و اموزش را به عهده گرفت .سال هاي 1358 و1359 براي حسينعلي با تجهيز و اعزام نيرو از بهشهر به کردستان (پاوه) و مأموريت در سپاه به عنوان فرمانده ي عمليات گذشت و شروع هجرت او و خانواده اش بود که تا زمان شهادتش ادامه يافت .شرکت در عمليات منطقة چزابه و مجروحيت در آن و پس از آن حضور در عمليات بيت المقدس و والفجر مقدماتي در پست مشاور نظامي از فعاليت هاي او در خلال سال هاي 60 و 61 بود . فرماندهي سپاه سوادکوه مسؤوليت ديگري بود که به او واگذار شد و پس از آن فرماندهي تيپ يک قدس در عمليات والفجر 6 را پذيرفت و پس از آن به رياست ستاد لشکر ويژه ي 25 کربلا منصوب شد .شرکت در عمليات بدر و سلسله عمليات هاي قدس 1 و 2 و 3 تنها بخشي از فعاليت هاي او در سال هاي 63 و 64 بود .همزمان با بازگشايي مدارس شهيد مهرزادي به آموزش و پرورش بازگشت و به شغل معلمي مشغول شد .اگر چه علاقه ي او به کودکان و عشق او به کار تدريس او را به مدرسه بازگردانده بود ؛ ليکن پيگيري هاي مداوم و شديد لشکر 25 کربلا او را پس از 40 روز معلمي مجددا ً به جنگ کشاند .در عمليات فاو و والفجر 8 در سال 64 به دليل حمله شيميايي وسيع دشمن دچار مجروحيت شد وتنها پس از 20 روز استراحت به دليل در خواست هاي مکررفرمانده لشکر مبني بر نياز به وي به جبهه شتافت و در تاريخ 22/12/64 به شهادت رسيد.
کودک به مادر بزرگ نگاهي کرد .مادر کاغذ را از دست بيرون کشيد و آن را بوسيد .و در داخل بقچه ترمه گذاشت و آن را تا کرد .نگاهي به کودک کرد . صورتش پر شده بود از شادي .به کودک لبخند زد و بقچه را داخل صندوقچه فلزي گذاشت و کليد را از پر روسريش باز کرد و صندوق را بست .
به گوشه گوشه ي اطاق نگاه کرد .عکس حسينعلي به او لبخند مي زد مثل هميشه.
نشريه سبز سرخ ،کنگره بزرگداشت سرداران ،اميران وشهداي مازندران




آثار باقي مانده از شهيد
بسم الّله الرحمن الرحيم
فاطمه جان سلام .خسته نباشي .اميدوارم که خداوند بيش از اينها بهت اجر بده . مي دونم که خيلي از دستم عصباني هستي و اين را هم کار هميشگي من مي داني ،باشه ولي اگر خودت هم جاي من بودي و اينطور در محدوديت قرار مي گرفتي شايد چنين قضاوتي نداشتي. شايد کمتر باور داشته باشي هنوز مثل اول دلم برايت تنگ مي شه حتي از بچه ها بيشتر اما اين غربت و تنهايي که اسلام و جمهوري اسلامي قرار گرفته خيلي برايم مشکل است .آسايش خود را فدا نکنيد .باور کن تو اين مدت به قدري مشغول بودم که گاهي جهت تکميل کارهايم ساعت از يک شب هم مي گذشت .توي ماشين هزيون مي گفتم .سورکي شاهد بود ـ راننده هاي ديگر دلشان مي سوخت نگه مي داشتند تا من به خواب برم و حرکت کنند . اگر خدا کنه مسئله ي جنگ با قوت اسلام و پيروزي شکل بگيرد من راضيم به تحمل همه ي اين مشکلا ت .يک روزي وقت کرده بودم داشتم سفارشات خودم را به تو و بچه ها مي نوشتم آن قدر مراجعه کردند آخر نتوانستم غم دلم را بنويسم .فاطي تو را به خدا تفسير سوره ي انفال ـ فتح ـ اينها را بگير و بخوان .آن وقت خوب مي فهمي هدف از خلقت و زندگي دنيا چيه ؟آن وقت مي فهميم چقدر آدم هاي بدبختي هستيم که هنوز نتوانستيم هدايت بشويم .نور اجتماع ما را فرا گرفته ،افق هدايت (امام) جامعه را روشن کرده ،بايد از اين روشنائي راه را پيدا کنيم ،اگر امروز چشم بسته حرکت کرديم ،گوش بسته شديم .هيچگونه عذري جهت فرار از آتش جهنم نخواهيم داشت . فاطي باور کن اينجا برايمان عالم ديگري است .شب زنده داراني که نداي الهي العفو سر مي دهند از او طلب مي کنند که مورد فضلش قرار بگيرند .قلب مي لرزد.معرفت زندگي اينجاست ،هر چي مي خواهي اينجاست ،روح شما هم اينجاست بيش از اندازه در نظرم مجسم مي شدي .گاهي ازم ناراحتي گاهي دعايم مي کني گاهي برام حرف مي زني .چطور مي تونم در اعمال خالص تو شريک باشم .
مي گمت دنياي را فقط براي زندگي نبين .روايت است از حضرت رسول (ص) :دنيا براي مؤمن زندان است يا دنيا زندان مؤمن و بهشت کافر است .ما براي رهايي از زندان تلاش مي کنيم ،وقتي آزاد شديم هميشه باهميم ،صفاي دنيا در آخرت است. خُب ديگه مزاحمت نشم .سعي مي کنم در اولين فرصت بيام مشکلات را رفع کنم. اصغر نيکنام برام نوشت : بعد از گرفتاري خدا انشاءالّله عزتت را بيشتر کنه و تو را برايم نگه داره ،از قول من به بچه ها سلام برسون ،سعي کن دلداريشون بدي، باباشون آنقدر آدم بد و بي رحمي نيست ،فائقه را سعي کن قرآن خوب يادش بدي مي خوام مثل خودت نجيب باشه اما پر مطالعه ـ محمد هم بايد بچه ي خيلي پاکي بشه ،بعد از پايان تحصيلاتش بفرستش طلبگي .فائزه را هم طلبه بار بيار ،ضمناً سفارشاتي که قبلاً داشتم مي نوشتم تمام نشد اگر عمري باقي ماند برايت مي نويسم . خداحافظ
قربانت حسين 5/12/1363

بسم الّله القاصم الجبّارين
به نام خداوند در هم کوبندة کفر و ظلم و ستمگران
فاطي خوب و عزيزم سلام . صحبتم را با کلامي از آيت الّله طالقاني شروع مي کنم:
رشد پيشرفت در متن راه دريافت حق و صلاح بينش و گرايش به خير و کمال است ،اما در مقابلش اَلغي : گمراهي حيرت انگيز و هلاکت آور ،سرگشتگي بي هدف و بدون انديشه مي باشد !
قرار بود اين دفعه در باره ي ضد تکامل يعني غَيِ برات بنويسم.
وَالذّينَ کَفَروا اَولِيائِهِمُ الطّاغوت
آنانکه کفر مي ورزند و بر حقيقت هستي پشت مي نمايند و بر رشد و تکامل غضب مي گفتند خواه ناخواه طاغوت را به رهبري خودشان انتخاب کرده اند . ( پول ـ تجملات ـ خودپسندي ـ تکبر ـ شهوت ـ خودخواهي ـ خوش گذراني ـ اطاعت از نفس ) همه ي اينها طاغوت هستند .چون دو را ه بيشتر وجود ندارد يا رشد يا غي .گفته بودم آنهايي که در راه رشد افتاده بودند خدا را به ولايتي خود انتخاب راه و آنهايي که در راه غي و ضد تکامل قدم برداشتند خود به خود طاغوت را ارباب خويش نموده اند ،هرچند اگر چهره ي طاغوت ضد خلق را در پشت هزاران ماسک طرفداري از خلق پنهان کنيم؛ هر چند اگر سير و تفکر ضد تکاملي را در قالب کلمات و عبارات دهان پر کن و انقلابي و سنگ خلق به سينه زدن بيان کنيم. همه ي اينها بايد راه ما ،موضع ما ،و هدف ما را معرفي کند نه فقط زبان و بيان و تبليغات ما . اصالت دادن به تبليغات و جار و جنجال براي معرفي يک راه و يک مکتب و يک حرکت هيچ وقت نمي تواند انتخاب صحيح و مفيد باشد .تبليغات ممکنه براي انتخاب يک عامل مهمي باشد ولي انتخاب صحيح و راهنماي خوبي ممکن است نباشد .بگذريم ،به هر حال راه طاغوت همان راه : يُخرِجُونُهُم مِنَ اَلنوُرِ اِلَي اَلظُلُمات آنها را از روشنايي ها و پاکيها و گمراهي سرنگون مي سازيم .و هم چنين در آية شريفه آمده است : اُولئِکَ اَصحابُ اَلنارِ هُم فيها خالِدون عاقبت پيروي از طاغوت جهنمي را آماده مي کند که تا ابد در آن به عذاب و سرگرداني مبتلا خواهند بود .البته تاريخ به هلاکت افتادن حکومت هاي طاغوتي و افراد طاغوت صفت را به ما نشان داده است که چگونه به ذلّت و بدبختي افتاده اند و زندگي برايشان سياه گشته است و ديديم که جامعه اي را که مي بايست آموزشگاه و محل تمريني براي رشد انسانيت باشد چطور تبديل به جهنمي براي نابودي استعدادها و قتلگاهي براي کلية ارزشهاي انساني نموده بودند .اينها همه نتايج انتخاب خط مشي طاغوتي ريا،کشاندن جامعه به مسير «غَي» و خودکامي خ و خود خواهي هايشان مي باشد.
خُب ازم خواستي که موقعيت پاوه را برات بنويسم ،فکر مي کنم که يه چيزهايي نوشتم .به هر حال بازم مي نويسم .شهر پاوه در دامنة کوهي قرار گرفته و از سه طرف ديگر هم کوههاي تقريباً مرتفعي احاطه کرده است.
مردمش تا حدود زيادي نسبت به سپاه خوشبين هستند .سي يا چهل درصد جوانانشان دموکراتيک فکر مي کنند .جلسات و بحث آزاد از طرف بچه هاي ما و فرماندار ،نظر مردم را نسبت به سپاه بيشتر جلب کرده .وجود ما در پاوه به خاطر پاک سازي در شهر نوسود و با ينّکان و چند پارچه آبادي که کلاً در اختيار دموکراتهاست .به حمداللّه فعلاً وضع ما خوبه ،تيراندازي تقريباً از دو طرف متعادل است ،طرفين زخمي داشتيم البته از ما خيلي کمتر ،حال همه ي برادرهاي بهشهري تابه حال خوب است .شايد طي چند روز آينده کارها را در شهرهاي مذکور يکسره کنيم .خُب خبر هاي بعدي را اگر زنده موندم برات مي نويسم .البته نگران من نباش مي دونم که سري که در راه خدا دادي هيچ وقت پس نمي گيري چون اسلام به خونهاي ما جوانان نيازمند است تا بتونه ثمرات خودش را به جهانيان نشون بده يادت اگر باشه . حسينعلي مهرزادي



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مازندران ,
برچسب ها : مهرزادي , حسينعلي ,
بازدید : 288
[ 1392/05/14 ] [ 1392/05/14 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,130 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,714,822 نفر
بازدید این ماه : 6,465 نفر
بازدید ماه قبل : 9,005 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک