فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

در شام غريبان عاشوراي حسيني سال 1322 در يکي از روستاهاي” فريدونکنار “به دنيا آمد. او اولين فرزند زوج "محمد حسن بصير" و سيده "سکينه طيبي نژاد" بود که در دورة ارباب و رعيتي به عنوان يک رعيت در زمين هاي ارباب کشاورزي مي کردند. مادرش مي گويد : «در آن دوره ما رعيت مردم بوديم و گندم و پنبه مي کاشتيم. ما کار مي کرديم و ارباب مي برد. حتي خانه اي که زندگي مي کرديم مال ارباب بود.» "حسين" در مهر ماه 1329 در سن 7 سالگي به مدرسه فرستاده شد و دوره شش ساله ابتدايي نظام قديم را در مدرسه "سنايي" فريدونکنار گذراند.
بعد از اتمام دوره ششم ابتدايي نظام قديم ترک تحصيل کرد و نزد يکي از بستگانش در "بابل" به آهنگري مشغول شد. در کنار اين کار در امور کشاورزي به پدرش کمک مي کرد.
اول شهريور 1341 براي انجام خدمت وظيفه به "تهران" اعزام شد و در آنجا به دليل فعاليت هاي سياسي و پخش اعلاميه هاي امام خميني به پادگان منظريه قم تبعيد گرديد. شرايط سخت و دشوار خدمت سربازي را در اول شهريور 1343 به پايان رساند. در سال 1346 در بيست و چهار سالگي ـ با خانم "آمنه براري" ازدواج کرد.
در دوم مرداد 1350 در شرکت باطري سازي وزارت جنگ در تهران مشغول به کار شد ولي به علت فعاليتهاي سياسي در اول مهر 1353 اخراج گرديد. به دنبال آن به زادگاهش "فريدونکنار" بازگشت و مشغول آهنگري شد. مدتي بعد به کمک پدرش يک کارگاه ساخت در و پنجره آلومينيومي راه اندازي کرد و مشغول کار شد.

او در رژيم پهلوي به طور گسترده و همه جانبه مبارزه مي کرد به همين خاطر چند بار دستگير و روانه زندان شد درسال 1357 برنامه راهپيمايي "فريدونکنار" را با تظاهرات مردم در "تهران" هماهنگ مي کرد و در شهر هسته مبارزه و راهپيمايي را سازمان داد.
تا 30 دي ماه 1359 در جبهه حضور داشت و بعد از دو ماه مراجعت به زادگاهش بار ديگر در اول فروردين 1360 به جبهه اعزام شد.مدتي در منطقه "گيلان غرب "مسئول حفاظت از قله هاي "صدفي"،" ابرويي" و "کرجي" بود.
حسين از اول فروردين تا پنجم تيرماه 1360 در مناطق مرزي بود و در عمليات طريق القدس و فتح بستان شرکت داشت. پس از عمليات ها براي مدت کوتاهي بازگشت.اما بار ديگر در 8 بهمن 1360 به جبهه اعزام و تا شهرير 1362 به عنوان بسيجي و به طور مستمر در جبهه ها بود. در اين مدت به عنوان جانشين فرمانده گردان در لشکر 25 کربلا انجام وظيفه مي کرد و در عمليات فتح المبين، بيت المقدس، رمضان، محرم و والفجر مقدماتي شرکت کرد.
در بيست و هشت شهريور ماه 1362 در منطقه جنگي به عضويت رسمي سپاه پاسداران در آمد. از آن پس فرماندهي گردان يا رسول (ص) لشکر کربلا را عهده دار شد. يکي از همرزمانش مي گويد : به ندرت لباس فرم سپاه را مي پوشيد و اکثر وقت ها لباس خاکي بسيجيان بر تن داشت. روزي در قرارگاه با فرماندهان عالي رتبه جنگ مانند محسن رضايي و علي شمخاني جلسه داشت. مشاهده کردم که با همان لباس خاکي بسيج مي رود تا در جلسه شرکت کند. گفتم بهتر نيست تا لباس فرم سپاه را بپوشيد ؟ در جوابم گفت : فرزندم ! من اين لباس را دوست دارم و به آن افتخار مي کنم و از خدا مي خواهم که همين لباس را کفنم قرار دهد. دوست دارم لباس رزم کفنم شود و در آن روز بزرگ که همه در پيشگاه محبوب سرافکنده مي ايستيم در قافله پر شور شهيدان سربلند بر حرير خويش مباهات کنم .
در عمليات والفجر 4 به سمت جانشيني تيپ يکم ويژه 25 کربلا منصوب شد.پس از عمليات الفجر 4در عمليات والفجر 6 نيز با همين مسئوليت شرکت کرد و بر اثر اصابت ترکش مجروح گرديد. در سال 1363 با تقليل بعضي از تيپهاي لشکر فرماندهي گردان يا رسول (ص) را به عهده گرفت. در همين سال به زيارت بيت اللّه الحرام مشرف شد.
او همچون تمامي سرداران گمنام جنگ متواضع و فروتن بود. وقتي که عنوان و سمت وي در جبهه سوال شد، گفت : «مثل رزمندگان بسيجي من هم دارم مي جنگم.»
وقتي ضرورت جبهه و عمليات اقتضاء مي کرد آن را با هيچ چيزي عوض نمي کرد. حتي در جريان ازدواج دختر اولش با" مرتضي جباري" که رزمنده دايم الحضور جبهه بود و بعد ها شهيد شد ـ شرکت نکرد و در جبهه بود.
حاج بصير نسبت به حفظ بيت المال بسيار حساس بود. يکي از همرزمانش مي گويد : قبل از عمليات بدر حاجي براي سرکشي به نيروهاي پادگان بيگلو آمده بود و مشغول صحبت کردن با مسئولان گردان بود. ناگهان لامپ کوچکي را مشاهده کرد که در خاک ها افتاده بود خم شد و آن را برداشت و نگاهي به آن کرد و متوجه شد که سالم است و مسئول تدارکات گردان را خواست و به او گفت چرا لامپ را دور مي اندازيد. اگر چه اين لامپ کوچک است ولي بيت المال است و بايد در روز قيامت جواب دهيد. در حفظ بيت المال کوشا باشيد تا خداي ناکرده در روز قيامت سرافکنده نباشيد. حاج بصير در گردان تاکيد داشت که در موقع اذان نيروها اذان دسته جمعي بگويند. او با نيروهاي تحت امر بسيار صميمي بود و گاهي اتفاق مي افتاد نيروهاي گردان اگر خواب مي ديدند براي تعبير آن به نزد حاجي مي رفتند و او با صبر و حوصله خواب آنها را تعبير مي کرد. يکي از همرزمانش مي گويد : صبح روزي در چادر فرماندهي مشغول خوردن صبحانه بوديم که به حاجي گفتم: يکي از دوستان خواب ديد که يکي از انگشتان دستم قطع مي شود. حاجي در تعبير آن گفت : «يکي از بهترين دوستانت را از دست خواهي داد .» ديري نپاييد که دوست عزيزم محمد تيموريان در عمليات بدر به شهادت رسيد. وقتي حاجي خبر شهادت تيموريان را شنيدگفت : «شهيد تيموريان فرزند من بود وشهادت او کمرم را شکست.» حاج حسين بصير بعد از شرکت در عمليات بدر در عملياتهاي زنجيره اي قدس در سال 1364 شرکت داشت و با هدايت نيروهايش توانست پاسگاه "بلاليه" و "ابوليله" عراق را تصرف کند. پس از عمليات قدس، گردان يا رسول (ص) به عنوان گردان نمونه مأمور ادغام در لشکر 77 خراسان شد. بعد از اتمام ماموريت، نيروهاي گردان براي آموزش غواصي و کسب آگاهي براي انجام عمليات والفجر 8 به منطقه "بهمنشير" انتقال يافتند و بصير شخصاً آموزش نيروها در رودخانه را به عهده داشت. در همين زمان به فراندهي يکي از تيپهاي عملياتي لشکر ويژه 25 کربلا منصوب شد.
بعد از تصرف شهر فاو به فرماندهي محور عملياتي منصوب شد و در حالي که شبانه روز دوشادوش رزمندگان در منطقه عملياتي حضور داشت بر اثر اصابت ترکش به قفسه سينه و بازو مجروح شد. در سال 1364 در مازندران و فريدونکنار شايع شد که حاج بصير به شهادت رسيده است. مطرح شدن اين موضوع در صبحگاه سپاه مازندران به اين شايعه قوت بخشيد. اما بسيجيان فريدونکنار در يک شب که براي اقامه نماز مغرب و عشا به مسجد جامع شهر رفته بودند با خبر شدند که حاجي به فريدونکنار آمده است. آنها با سردادن شعارهاي حماسي به سوي منزل حاجي حرکت مي کنند. در بين راه عده اي از مردم نيز به آنها پيوستند تا به خانه حاجي رسيدند و شعار مي دادند «حاجي سرت سلامت.» جمعيت گرداگرد حياط خانه به ياد شهيدان جنگ اقدام به نوحه سرايي کردند. سپس حاجي شروع به سخنراني کردند و با ذکر آيه اي از قرآن مجيد تشکر از حضار در حالي که قطرات اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت : « اي عزيزان من ! نور چشمان من ! چرا شعار سرت سلامت مي دهيد. من خسته و تنها شده ام ؛ دلم گرفته ؛ دوستانم همه رفتند و عزيزانم مرا تنها گذاشتند. شما نمي گذاريد که به آنان ملحق شوم. همين شعارها و دعاهاي شماست که مرا از آنان جدا کرده است. شما انسانهاي بزرگي هستيد و خدا به شما نظر دارد و حرف شما را اجابت مي کند.»
در عمليات صاحب الزمان (عج) که در منطقه فاو در سال 1365 انجام گرفت حضور داشت. دشمن که با شروع عمليات متوجه حضور نيروها ي ايراني شده بود اقدام به آتش سنگين روي مواضع رزمندگان کرد به طوري که نيروها در دويست متري خاکريز دشمن زمين گير شدند و تلاش فرماندهان گردان براي به حرکت در آوردن و پيشروي نيروها ثمري نداشت. وضعيت با بي سيم به حاجي گزارش شد و او به سرعت خود را به خط مقدم رساند و با صداي خوش و ملايم اما استوار گفت : «فرزندان من، کربلا رفتن خون مي خواهد.» بعد يا حسين گويان نيروهاي زمين گير شده را تشويق به پيشروي کرد و آنان که با حضور حاجي در جمع جاني دوباره گرفته بودند با نداي يا حسين (ع) به خاکريزه هاي دشمن يورش بردند و مواضع آنان را به تصرف در آوردند. بعد از اتمام عمليات که با شب نوزدهم ماه مبارک رمضان مصادف بود، حاجي به مقر پشتيباني برگشت و وارد چادر تدارکات شد و تا صبح مشغول عبادت بود.
قبل از عمليات کربلاي 1 در سال 1365 و فتح مهران حاج بصير خواب مي بيند که در عالم رويا سيبي شيرين به او داده اند که مانند آن را هرگز نخورده بود. خودش اين خواب را به شهادت تعبير مي کرد.
در عمليات کربلاي 1 بعد از فتح قله قلاويزان مشاهده کرد که بعضي از رزمندگان با اسرا با عصبانيت رفتار مي کنند. با ديدن اين منظره بسيار ناراحت شد و گفت : «اسرا هيچ وسيله دفاعي ندارند، پس با برخوردي مناسب با آنها رفتار کنيد و کاري نکنيد که خداوند ورق جنگ را برگرداند و پيروزي را به شکست مبدل نمايد. » حاج بصير در عمليات کربلاي 4 نيز حضور داشت.

در ادامه عمليات کربلاي 5 يک دسته شانزده نفري به اتفاق حاجي که فرمانده محور عمليات بود براي نجات گردان نصر از محاصره دشمن به سوي نوک شمشيري درياچه ماهي حرکت کردند. آنها در داخل کانال که عرض آن حدود سي سانتي متر بود با تمام توان جنگيدند تا اينکه مهماتشان به تمام رسيد.
در اين عمليات مرتضي جباري ـ داماد حاجي، فرمانده گردان عاشورا ـ در شلمچه به شهادت رسيد. حاجي در مراسم بزرگداشت سومين روز شهادت در مجلس عزاي او حضور يافت و در سخنان کوتاهي اعلام کرد : « خدا را شاهد مي گيرم که به خاطر شرکت در اين مجلس عزا براي اينکه در مراسم بزرگداشت دامادم شرکت کنم جبهه را ترک نکرده ام، بلکه به امر فرمانده لشکرم در اينجا حضور يافتم تا شما مردم شهيد پرور و دوستان مرتضي و جوانان غيور اين سامان را به سوي جبهه حماسه و شرف فراخوانم.» اين سخنان باعث شد تا جمع کثيري از بسيجيان فريدونکنار به سوي جبهه اعزام شوند.
حاج بصير در 19 فروردين 1366 به قائم مقامي فرمانده لشکر 25 کربلا منصوب شد و در عمليات کربلاي 8 شرکت کرد. در اين عمليات دو همرزم او سردار محمد حسن قاسمي طوسي و سردار حميدرضا نوبخت به شهادت رسيدند.
حاج حسين بصير قبل از هر عمليات موهاي سر و صورت را اصلاح مي کرد و گفت : «عمليات سعي در صفاي مستي و طواف کعبه عشق است.»

نقل است که روزي حاج بصير از مادرش خواست به وي اجازه دهد بر سجاده اش دو رکعت نماز حاجت بخواند و پس از نماز خواندن به دعايش آمين بگويد. مادرش با قبول اين درخواست بر دعاي او آمين مي گويد. حاجي بعد از دعا رو به مادرش کرده و پرسيد مادر آيا مي داني دعايي که کردم چه بود ؟ مادر گفت : «حتماً پيروزي رزمندگان.» جواب داد : «بله آن به جاي خودش ولي من از خدا طلب شهادت کردم وچون مي دانم دعايت مانع شهادتم مي شود امروز خواستم آمين تو را بر شهادتم بشنوم.» مادر در جواب فرزند مي گويد : «پسرم من به خدا از شهادت تو باک ندارم همچنان که برادرت اصغر شهيد شد و هادي در جبهه است. دوست دارم شما زنده بمانيد و از امام و انقلاب دفاع کنيد.»
قبل از شروع عمليات کربلاي 10 شبي که با نيمه شعبان مصادف بود، حاج بصير خطاب به رزمندگان گفت : «انتظار يعني حرکت و انتظار يعني ايثار، يعني خون؛ انتظاريعني ادامه دادن راه شهيدان، انتظار براي اين است که انسان در سکون آب گنديده نباشد، انتظار خيمه خروشان استو درياي مواج.» نقل است که حاجي قبل از هر عمليات يکي از معصومين را در خواب مي ديد و براي تقويت روحيه بسيجيان و رزمندگان آن خواب را براي آنان تقويت مي کرد. بعد از آن نوحه اي مي خواند تا رزمندگان با معنويت بيشتري در عمليات شرکت نمايند. قبل از عمليات کربلاي 10 برادرش هادي به حاجي مي گويد : «چرا در اين عمليات براي رزمندگان خوابي را تعريف نکردي ؟» حاجي گفت : «قبل از اين عمليات هيچ خوابي نديدم و اين نشانه آن است که اين بار مي خواهم خودم به کنار امام حسين (ع) بروم و براي اين لحظه روز شماري مي کنم .» غروب عمليات حاجي به اتفاق تني چند از رزمندگان در سنگر نشسته بود. دستي به محاسنش کشيد . گفت : ديگر پير و خسته شده ام و نياز به استراحت دراز مدت دارم. برادرش هادي مي گويد : «من که هيچگاه کلمه خستگي را از حاجي نشنيده بودم با تعجب گفتم : ان شاءاللّه بعد از عمليات به شمال برويد و کمي استراحت کنيد.» در شب عمليات شيشة عطري ازجيبش بيرون آورد و به سر و صورت تک تک افرادي زد که با او وداع مي کردند. به آنها مي گفت : «اگر به فيض شهادت نائل شديد ما را فراموش نکنيد؛ ما از شما التماس دعا داريم.»
حاج بصير در سال 1366 در عمليات کربلاي 10 در ارتفاعات برفگير ماووت حضور داشت. سرانجا در 2 ارديبهشت 1366 در شب عمليات کربلاي 10 بر فراز ارتفاعات ماووت خمپاره اي بر سنگر او فرود آمد و حاج حسين بصير در سن چهل و پنج سالگي بعد از هفت سال حضور مستمر در جبهه هاي نبرد به شهادت رسيد. پيکر شهيد حاج حسين بصير در ميان انبوه جمعيت سوگوار تشييع و در گلزار شهداي "فريدونکنار" به خاک سپرده شد.
منبع:"فرهنگ جاودانه هاي تاريخ ،زندگي نامه فرماندهان شهيد مازندران"نوشته ي يعقوب توکلي ،نشر شاهد،تهران-1386





وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
مقداري از وصيت نامه خود را در شب 25 ديماه سال 1365 در منزلي كه در پايگاه شهيد بهشتي مستقر هستيم عنوان مي كنم زيرا هر كس بايد در زندگي خود وصيتي داشته باشد تا وظايف اسلامي و مذهبي خود را به درستي مشخص نموده، به پايان برساند.
خداوندما را ياري فرمايد تا مسائلي را مطرح كنيم كه به نفع اسلام و جامعه اسلامي باشد. قطعه شعري است كه يادم آمد براي همه مايي كه بايد در ميدان عمل و نبرد با دشمن كاروزار كنيم و اين ميدان نمايانگر حقايقي ارزنده است مفيد خواهد بود:
با بيرق خون بيا به ميدان نبرد
درهم بشكن سپاه دشمن اي مرد
مردانه به پيش چشم نامرد
بشوي با سرخي خون خويش گونه زرد
دل مي تپد از ترانه خون شهيد
بر خاك ببين گونه گلگون شهيد
در دفتر روزگار از روز نخست
با جوهر خون نوشته قانون شهيد
بنام خدا و بنام هستي بخش دانا و به ياد شهداي گرانقدر اسلام و به ياد شهداي كربلاي امام حسين (ع) و شهداي كربلاهاي ايران. امشب در اين خانه به خاطر ضبط وصيتنامه خود تنها هستم و پيش بيني قبلي هم نداشتم كه چه مطالبي را عنوان نمايم ولي اميدوارم خداوند كمك فرمايد تا بتوانم همه مطالبي را كه لازم است عنوان كنم كه همانطور كه عرض شد آن مطالب به نفع اسلام باشد.
اين حقير حسين بصير متولد 1322 شماره شناسنامه 108
تاريخ جنگ اسلام تاريخي است كه براي ما و آيندگان درس است و مكتبي است براي همه انسان هاي در خط خدا و مسلمانان جهان و يك حركتي است كه نوع نگاه و حركت انسان را در صحنه كارزار معين مي نمايد و هدف ها را در آن حركت ها معلوم مي دارد. چه هدف آن كسي كه هدف نامقدس و پليدي ـ شيطاني ـ براي خود درست مي كند هدف مقدس ندارد بلكه انديشه هاي شومي در سر دارد كه آن هم زور گفتن و تعدي كردن به مال و نواميس مردم است. حركت اسلامي، حركتي انسان ساز است و براي آينده و بشريت درس و كلاسي آموزنده است كه انسان مي تواند با اين حركت و جنگ ـ با اين جهاد ـ همه مسائل انساني را تأمين كند اين است كه خداوند بر ما جهاد في سبيل الله را واجب كرده است. اين همه ارزش را در مقام مجاهدين به انسان داده است كه بهشت جاودان است. مجاهدين في سبيل الله افضل بر مردمي هستند كه دائم به عبادت خداوند مشغولند از همه آنهايي كه به خداوند ايمان دارند افضل هستند. اين است كه بايد نواري را پر كنم كه برخي از مسايل جبهه در آن ضبط شود و برخي از مسايل خودمان هم گفته شود اين حرف ها را با ياد خدا شروع مي كنم و با ياد خدا و ياد امام زمان (عج) به اتمام مي رسانم. حدود 6 سال و خرده اي شايد حدود 7 سال است كه ما در جنگ هستيم و در اين مدت جوانان رزمنده فراواني به جبهه آمدند و رفتند. مجاهدين راه خدا براي رضاي خدا دست از خانه و زندگي شان كشيدند و در اين ميدان عمل حاضر شدند تا بتوانند وظايف ديني خود را به انجام رسانند. به امام عزيزشان لبيك بگويند. بتوانند پرچم لا اله الا الله را به اهتزاز در آورده حسين وار خود را در معرض خطرات، شدايد و سختي ها و آزمايشات قرار دهند. شايد بتوانند در زمره پيروان واقعي امام حسين (ع) قرار بگيرند.
من عذر مي خواهم از اينكه اين نوار را پر مي كنم ... به خاطر اينكه قدرت بيان و قدرت حرف ندارم كه بتوانم مسايل را مطرح كنم.
اول اينكه اين بسيجيان و پاسداراني را كه در خط مقدم و جبهه و پشت جبهه عاشقانه جهاد مي كنند و احكام اسلامي را اجرا مي نمايند، بشناسيم. آنان شيفتگان حقيقت هستند. مي خواهند هميشه صداقت، پاكي و درستي در وجودشان و محل كارشان موج بزند. اگر پليدي و ناپاكي را ببينند آزرده خاطر مي شوند. آن قدر نسبت به اين ارزش ها حساس هستند كه حاضرند تمام وجودشان را در اين راه بدهند تا ديگران را صادق،‌ پاك و درستكار ببينند. متأسفانه عده اي صداقت آنان را درك نكرده اند تا حمايت لازم را از آنان داشته باشند. آناني كه درك كرده اند همان مسئولان مستقيم شان است كه ارزش آنان را مي دانند و نظرشان به آنان است و همه ورد زبانشان اين است كه وجود اين عزيزان ـ رزمندگان ـ سالم باشد. بايد شرايطي حاصل شود كه به زندگي و كارهايشان رسيد. هنوز هستند كساني كه آنان را درك نكرده اند و نتوانستند بفهمند بسيجي يعني چه؟ بسيجي ها وقتي به جبهه اعزام مي شوند واحدها را خودشان اعلام مي كنند وقتي از آنان مي خواهي در فلان واحد كار كن مي گويد من در ادوات ورزيده ام آنجا بايد مشغول بشوم يا در گردان آر پي جي زن بايد باشم يا فلان و ... اين عشق توي دلش هست از همانجايي كه دارد مي آيد به عشق همان واحد حركت مي كند وقتي واحد مورد علاقه اش را انتخاب نمود شروع به آموزش و يادگيري مي كند. آموزش هاي مختلف را ياد مي گيرد شب تا صبح و صبح تاشب به كار و آموزش امور جنگي مشغولند. اگر در كارش نواقصي است سعي دارد آنها را برطرف نمايد. اگر در آموزش چيزي را جا گذاشته است سعي مي كند ياد بگيرد تا قادر باشد كار بهتري را عرضه كند چون عمليات كوهستاني، دشت باز و ديگر عمليات به يك صورت نيست. هر كدام تاكتيك هاي مربوط به خود را دارد. بايد از تجربيات گذشته استفاده شود و آنها را با شرايط جديد تطبيق داد و در اين صورت مي تواند خود را به خوبي براي عمليات آينده آماده سازد. مثلاً زماني عمليات ما آبي خاكي شد از اين جهت خيلي از امور لازم براي خودمان روشن نبود ولي الحمدلله روشن شد. خيلي از مسائل بود كه ما متوجه آنها نبوديم ولي وقتي در عمليات قرارگرفتيم متوجه شديم كه اين جنگ برايمان منفعت داشت، منفعت هاي زياد .
در يک مورد قرارشد روز اول به "تبور" برويم و آنجا را تحويل بگيريم .كيلومترها با بلم راه رفتيم در داخل هور العظيم متوجه شديم كه در اينجا بايد يك طور ديگر جنگيد. تاكتيك هايي را به كار ببنديم كه بتوانيم مقاومت كنيم ،حداكثر مقاومت را داشته باشيم .روزهاي اول وضعيت داخل آب برايمان مأنوس نبود. شايد هم فكر مي كرديم كه نتوانيم در اينجا خوب بجنگيم. نتوانيم خوب مقاومت كنيم ولي با رفتن و حضور يافتن در آنجا و با آموزش هايي كه برادران ما ديدند باورمان شد كه مي توانيم و عمليات انجام شد. آنقدر اعتماد به نفس و قدرت يافتيم كه مي توانستيم ادعا كنيم در اقيانوس ها هم مي شود جنگيد. با همين امكانات كم خود مي توانيم خيلي كارها بكنيم. حتي كشتي هاي دشمن را ساقط كنيم حتي ناوگان هاي دشمن را از كار بياندازيم حتي در مقابل همه قدرت هايي كه بر عليه اسلام بلند شدند قد علم كنيم. اين را دشمن هم فهميده بود، دشمن قدرت اسلام را فهميد موقعيت و وضعيت اسلام را و خلوص بچه هاي بسيجي را متوجه شد. در وجود بسيجي ها عشقي زبانه مي كشد كه همه چيزشان را فرا مي گيرد. ايثارشان، فداكاري هايشان همه و همه به عشق به مكتب وابسته است كه انسان را عاشق مي كند .اين مكتب است كه انسان را اميدوار مي كند؛ او را پا بر جا و استوار نگه مي دارد. يادآوري جنگ هاي گذشته در صدر اسلام براي نيروهاي مان لازم است ما مي توانيم با يادآوري جنگ هاي بدر، احد، خيبر و ديگر جنگ هاي صدر اسلام كه در بيشتر آنها مولايمان علي مرتضي (ع) شركت كرده بود، پيامبر اكرم (ص) در آن جنگ ها حضور داشته، اعتقادشان را ريشه دار كنيم و بگوييم بعد از آن نبردها، امام حسين (ع) در كربلا حماسه اي به پا نمود و بر عليه ظلم قيام جانانه كرد؛ او بر عليه ستم پيشگان و ستمگران قيام كرد ومظلوميت خود را به عالم نشان داد. به ما درس داد كه چگونه بايد در آينده زندگي كنيم و قدرت مكتب خود را به عالم بشناسانيم. امام حسين (ع) در روز عاشورا يك عمليات نكرد چندين هزار عمليات انجام داد.
عمليات امام (ع) جنبه هاي معنوي، اقتصادي، اجتماعي، رزمي، ‌تاكتيكي و ... را در خود داشت، وضعيت خود، موقعيت خود و مشخصات خود به مردم و مردم را به آينده اي كه در پيش دارند آگاه نمود. گذشته و اجداد خود را معرفي فرمود. با همه آنهايي كه كمر به قتل او بسته بودند اتمام حجت نمود تا نگويند نمي دانستيم چه كسي را كشتيم.
وقتي توطئه هاي آنان در قتل امام حسين (ع) در خانه خدا برملا شد و رسوا شدند جنگ روي در روي را ‎آغاز نمودند و امام حسين (ع) همه ياران خود را يكي پس از ديگري فداي اسلام كرد و زن ها و بچه ها را به صحنه آورد تا به آيندگان بياموزد وقتي اسلام در خطر است اهل و عيال ارزش ندارند و بايد فدا شوند ...
زينبي كه در دامان پر مهر و محبت چون دامن پاك فاطمه زهرا (س) پرورش يافت و از او درس ها آموخت از پيامبر اكرم (ص) و از پدرش علي مرتضي (ع) درس گرفته بود از برادرانش حسن و حسين (ع) چيزهاي فراواني آموخت در عاشورا حضور يافت و همه آن دانسته ها را در صحنه عاشورا و در اسارتش پياده كرد؛ اسارتش يك كلاس درس بود .رشادت و بزرگواريش و قدرت بيانش درس بود، خطبه اش دانشگاه بود اين ها همه اهدافي هستند كه رزمنده به آنها عشق مي ورزد و مفتخر است كه آن درس ها را از ائمه گرفته است.
حركتي كه يك رزمنده در جبهه مي كند اين است كه آر پي جي بر دوش به دنبال شكار تانك مي رود. چون مكتب دارد و به خاطر مكتب آر پي جي بر دوش مي گيرد وتا شكارش نكند آرام نمي گيرد. اين رشادت، جسارت و قدرت را مكتبش به او داده است، دليري به او داده است. مكتب به او قدرت و جسارت داد تا بتواند از حريم مقدس اسلام دفاع كند.
در عمليات والفجر 8 مسايلي را در عمليات آبي خاكي داشته ايم كه همه اش را نمي شود بيان كرد ولي گوشه اي از آموزش هاي را كه آنان ديده اند نقل مي كنم. براي اولين بار در آب بهمن شير افتادند وقتي اولين بار داخل آب شدند تصور نمي كردند كه بتوانند از اين طرف آب به آن طرف بروند با آموزش هايي كه ديدند بعد از چند روز توانستند عليرغم جزر و مدي كه آب داشت به آن طرف آب بروند روزهاي بعد رفتن و آمدن ها چندين بار تكرار شد و همين تمرين در شب و شب هايي كه هوا تاريك بود انجام مي شد.آنان در آب سردي كه جزر و مد هم داشت تمرين مي كردند، مي لرزيدند ولي با اين همه اميد به چيزي داشتند، اميد به پيروزي، اميد به رسيدن هدف، اميد به اينكه حرف امامشان اطاعت كرده باشند، اميد به اينكه حرف و فرمان خدا را اطاعت كرده باشند و وعده هايي را كه خداوند داده است تحقق يابد . آنان اين تلاش را داشتند تا بلكه خانواده شهدا را خوشحال كنند روح همرزمان شهيدشان از آنان راضي و خشنود باشد چون پيمانهايي بسته بودند كه آنان كه مانده اند راه را ادامه بدهند و شوق ادامه دادن راه است كه آنان اين همه خطرها را پشت سر مي گذارند و بعد از آموزش خسته و كوفته برمي گردند به سنگرهاي خودشان، همانجايي كه گرد هم مي آيند با هم غذا مي خورند، حرف مي زنند دعا و مناجات مي كنند، ‌نماز اقامه مي كنند. همانجا آقايي بلند مي شود نوحه مي خواند و بقيه به سينه مي زنند البته نوحه خواندن و سينه زدن در آنجا حالت ديگري دارد چون نوحه و سينه در ميدان عمل است و با شرايط عادي فرق دارد حالتي كه يك رزمنده در محوطه جنگش دارد نمي تواند با بيرون از اين حالت يكي باشد چون در ميدان عمل حالتي پيش مي آيد كه خود رزمنده متوجه نيست حتي چشم تيز بين دوربين ها قادر به ثبت دقيق آن حالت نيستند. صداها قادر به برداشتن همه صداها نيستند حتي نويسندگان قاصرند كه اين حركت ها و حرف ها و صحبت هايشان را روي كاغذ بياورند. اين مسايل و حد ارزش آنها را فقط خدا مي داندو غير از خدا كسي نمي داند كه حركت معنوي آنان چه اندازه بالاتر از حركت عملي آنان است. آن حركت معنوي انسان است كه مي تواند حركت عملي اش را جهت بدهد. اگر رزمنده حركت معنوي نداشته باشد حركت عملي اش ارزشي ندارد. اگر دقت كنيم همين حركت عملي و عملياتي را دشمن هم دارد ولي سوال اين است كه چرا به او مقاومت و استواري نمي دهد؟ ولي ما مقاوم هستيم چه فرقي است؟ فرق اين است كه ما در سنگرهايمان قرآن داريم، مناجات داريم، دعا داريم، ياد و خاطره شهدا را داريم، امام حسين (ع) و عشق به ولايت را داريم به ياد مظلوميت علي (ع) زهرا (س) هستيم ولي دشمن اين حركت را ندارد. وقتي سنگرهاي دشمن را تصرف مي كرديم داخل آنها عكس، روزنامه ناجور و شيشه هاي مشروبات الكلي را مي ديديم. ورق هاي قمار و عكس ها مبتذلي كه به ديوار زده بودند!! عكس ها و نقاشي هاي مبتذل روي ديوارهاي سنگرهايشان كشيده بودند ولي در سنگرهاي ما عكس هاي امام امت نصب شده بود. مطالب ارزنده و آموزنده نوشته شده بود .آنچه كه رزمندگان ما به همرا دارند قرآن، نهج البلاغه، مفاتيح و كتاب هاي شهيد مطهري و ...است ولي دشمن و سنگرهايش اين وضعيت را ندارد، اين است كه ما پيروزيم، اين است كه ما استوار و مقاوم هستيم و مي توانيم ادعا كنم همه وجودمان صرف اسلام شود باكي نداريم.
اين مقدمه اي بود از وضعيت ما و نيروهايمان وقتي كه وارد عمل مي شدند. وقتي عمليات والفجر 8 شروع شده بود و نيروهاي ما داخل آب افتادند غواص ها كه همان نيروهاي خط شكن ما بودن كار را آغاز نمودند. نيروهاي موج بعدي آنهايي بودند كه در قايق ها نشسته و آماده بودند تا اينكه غواص ها به سنگرهاي دشمن حمله كنند. اين عمل آنان به ما امكان مي داد تا نيروهاي دوم ـ داخل قايق ها ـ را حركت بدهيم. مي بايست حركت زماني و مكاني را دقيقاً محاسبه مي كرديم. بايد مشخص مي شد كه چه ساعتي بايد اين نيرو را حركت داد.
آن شب مقداري باران آمد. ابر روي آسمان پيدا شد. دشمن متوجه نشد كه ما قصد حمله داريم. اطلاعي نداشت. نيروهاي عمل كننده همچنان به پيش مي رفتند، چون عرض اروند زياد بود و نيروها مي بايست وقت زيادي صرف مي كردند با وضعيت سرد هوا اين حرف تو دل نيروها بود كه آيا مي توانند خوب عمل كنند آنان مي خواستند پيروز شوند و پيروزي را براي خانواده هاي شهدا به ارمغان ببرند. بتوانند با اين پيروزي امام خودشان را شاد كنند.
بتوانند با اين پيروزي ملت محروم دنيا را اميدوار كنند .حركت شروع شد. وقتي به وسط آب رسيدند عده اي از برادرها ـ چند نفري ـ با صداي يا حسين و يا علي و يا زهرا از پا مي افتادند. گويا آب آنان را گرفته بود ولي حركتشان را ادامه مي دادند و جلو مي رفتند سر و صداي آب اين صداها را به گوش دشمن نرساند و آنان نتوانستند از موضع رزمندگان سر در بياورند تا اينكه به پاي كار رسيدند. تخريب چي ها يكي پس از ديگري معبرها را باز كردند نيروها وارد معبر شدند آمادگي خودشان را اعلام كردند تا دستور عمليات با رمز يا زهرا (س) داده شد و نيروها در آن وهله اول با نارنجك ها و سلاح هايي كه داشته اند به دشمن حمله كردند.
با اولين برخورد با دشمن، نيروهاي خودي روي سنگرهاي آنان رفتند. زمان زيادي طول نكشيد كه قايق ها به حركت در آمدند و معبرهايي را كه از پيش تعيين شده بود باز كردند. قايق ها با دريافت علامت چراغ دستي به سمت معبرها رفتند و جنگ را شروع كردند. دشمن تا آن زمان متوجه اين مسأله نشد كه اين طور غافلگير بشود. قبل از رسيدن غواص ها به سنگرها و باز كردن معبرها دشمن چند بار چراغ روشن و خاموش كرد با نور افكنهاي خيلي قوي اين كار را كرد. اول خيال كرديم دشمن از حمله ما آگاه شده بعد فهميديم دشمن متوجه مسأله نشد. برادران با اطمينان كامل معبرهايشان را باز كردند. منورها يكي پس از ديگري زده شد. تيراندازي آنها به چپ و راست مي شد. باز خيال كرديم حمله لو رفت در اين عمليات بعد از اين غافلگيري برادران بالا رفتند و دشمن را به عقب راندند. يك نفر از دشمن قادر به فرار نشد ،همه را به هلاكت رساندند. فرماندهي گردانشان به فرماندهي تيپ پيام داد كه ما داريم اسير مي شويم ما داريم اينجا كشته مي شويم رزمندگان ايراني خيلي به سرعت آمدند و ما را غافلگير كردند!! فرمانده تيپ مي گويد مقاومت كن. فرمانده گردان مي گويد من نمي توانم مقاومت كنم. رسيدند ... ديگر تمام شد. صدا قطع مي شود و بعد از چند لحظه خود فرمانده تيپ به فرمانده لشكرش مخابره مي كند كه من هم دارم اسير مي شوم باورشان نشد كه اين اندازه سرعت عمل داشته باشيم و بتوانيم دشمن را غافلگير كنيم اين از عظمت روح اين رزمندگان است اين رزمندگان خداجو ...
اين گوشه اي است از وضعيت والفجر 8 .همينطور بودند عمليات يا صاحب الزمان ادركني از داخل آب عبور كرديم با اينكه دشمن مي دانست و مي توانست عزيزان ما را درو كند ولي اينجا خدا نخواست و برادران رفتند و كار دشمن را يكسره كردند و دشمنان را به جهنم فرستادند. بعد از آن عمليات هاي ديگر آبي شروع مي شود كه در گوشه و كنار خليج فارس يا در جاهاي ديگر بود. تنها چيزي كه به اين عزيزان دلگرمي مي دهد عشق به خداست و عشق به لقاي پروردگار و عشق به ائمه اطهار (ع) است .عشق به حقوق حقه اسلام است و هدف پياده كردن احكام مقدس اسلام و برافراشتن پرچم افتخار اسلام است.
اين عزيزان ـ اين پاكبازان در همه عمليات ها، پرشور و پرطراوت و با عشقي مملو از ايمان، ايثار، فداكاري و گذشت شركت نموده، مردانه ايستادند و جنگيدند.
خدا ماراموفق گرداند تا بتوانيم سرباز خوب و واقعي اسلام باشيم و بتوانيم فرداي قيامت نزد ائمه اطهار عليهم السلام سربلند باشيم. والسلام حسين بصير






خاطرات
دکتر محسن رضائي فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در زمان دفاع مقدس:
« سردار حاج حسين بصير افتخار ملي است .اينان که هشت سال دفاع مقدس ما را زير سوال مي برند در ميدان جنگ از بصيرها سيلي خورده اند . »

دريابان شمخاني فرمانده نيروي زميني سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در دوران دفاع مقدس :
« قلوب پاک مردم قهرمان بهترين صفحات کتاب تاريخ هستند که نام قهرماناني همچون سردار دلير اسلام شهيد حاج حسين بصير بر آنها نوشته شد .از ابتدا تا انتهاي آشنايي با سردار حاج بصير برقامت ايشان هيچ لباسي زيبنده تر از شهادت نمي ديدم . »

مادرشهيد:
بين راه مدرسه و روستا رودخانه اي بود که پل نداشت و بچه ها بايد از آب عبور مي کردند. حسين به پدرش گفت : «اگر مي خواهي به مدرسه بروم بايد برايم چکمه بخري.» پدرش هم برايش چکمه خريد. هنگام رفت و آمد از مدرسه او بچه هايي را که چکمه نداشتند به دوش مي گرفت و از رودخانه عبور مي داد. به انجام تکاليف مدرسه رغبت زيادي نداشت .گاهي اوقات من تکليفش را انجام مي دادم. بيشتر بازي مي کرد و در فصل تابستان براي شنا به دريا مي رفت. حتي يکبار نزديک بود غرق شود. بيشتر اوقات در خانه کنارم مي ماند، من خياطي مي کردم و او برايم سوزن نخ مي کرد. رابطه حسين با بچه هاي ديگر معمولي بود ؛ گاهي اوقات به آنان علاقه نشان مي داد و گاهي هم دعوا مي کرد ولي با اکثر بچه هاي محل دوست بود و گاهي اوقات آنها را جمع مي کرد و مراسم عزاداري و سينه زني بر پا مي کرد.
پسري ساکت ؛ آرام و معاشرتي بود و با همه رابطه حسنه داشت ؛ اصلاً عصباني نمي شد با برادران و خواهرانش با نرمي صحبت مي کرد و همه بچه ها به او احترام مي گذاشتند.به فکر ازدواج نبود و ما او را به فکر ازدواج انداختيم. با اصرار قبول کرد و گفت : زني را که دلخواه خودم باشد بايد پيدا کنم. در انتخاب همسر بيشتر جنبه مذهبي را مد نظر داشت. حسين و آمنه سه سال با هم نامزد بودند و بعد از آن با مراسمي خيلي ساده عروسي کردند. چند سالي با هم زندگي کردند. رفتارش با همسر و پدر و مادر همسرش بسيار خوب بود. به همان اندازه که به ما احترام مي گذاشت به آنها هم احترام مي کرد. حتي وقتي پدر خانمش مريض شد چند بار او را براي معالجه به "تهران" برد.

همسرشهيد:
هفت سال با والدين او زندگي کرديم. بعد از آن که از آنها جدا شديم .خورد و خوراک ما همچنان با هم بود. زنگي ساده و بي آلايشي داشتيم. فردي شوخ طبع و با همسايه ها و فاميل مهربان بود. به روحانيون علاقه وافري داشت. با افراد مذهبي رفت و آمد مي کرد و در مراسم مذهبي شرکت مي جست. در ايام فاطميه که در منزل ما مراسم سوگواري برگزار مي شد، مداحي مي کرد. در لباس پوشيدن و نشت و برخاست اعضاء خانواده حساس بود و زماني که حرف بدي از ما مي شنيد يا احياناً بچه ها را نفرين مي کردم عصباني مي شد. اگر کسي از نظر مالي در مضيقه مي افتاد، کمک مي کرد و اگر همسايه اي مريض مي شد براي معالجه آن مي شتافت.

حسين ذاکري:
در يکي از راهپيمايي هاي سال 1357 دو خواهر به نام هاي "طوبي" و "خديجه يزدانخواه" به دست عوامل رژيم شاه به شهادت رسيدند و اجازه تشييع و تدفين آنها را نمي دادند. در اين ميان "حسين بصير" با ايراد سخناني حماسي مردم را تحريک و تشويق رد تا جنازه ها را بردارند و بعد از تشييع به خاک بسپارند. چندين بار اقدام به برپايي راهپيمايي کفن پوشان در "فريدونکنار" کرد و در غروب 22 بهمن 1357 به همراه مردم شهر پاسگاه ژاندارمري را خلع سلاح و تصرف کردند. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در دستگيري عوامل وابسته به رژيم گذشته و ضد انقلاب با دادگاه انقلاب همکاري داشت. همچنين در تشکيل انجمن هاي اسلامي شهر و روستا و ستاد مبارزه با منکرات فريدونکنار نقش اساسي و برجسته اي ايفاء کرد. مدتي با هيئت تقسيم زمين همکاري داشت. در پاکسازي دانشگاه "بابلسر" از هوادارن منافقيي و گروههاي ضد انقلاب بسيار فعال بود. او براي دفاع از مردم "افغانستان" در مقابل حمله ارتش "شوروي"(سابق) در 20 شهريور 1359 به آنجا رفت. با آغاز حملات ارتش "عراق" به مرزهاي جمهوري اسلامي" ايران" او جزء اولين گروه هاي داوطلب بود که در 8 مهر 1359 عازم جبهه شد.
در عمليات كربلاي 5 لشكر 25 كربلا از يك پلي كه در غرب كانال ماهي قرار داشت پشتيباني مي شد و تدارك رساني به خط مقدم از همين پل فقط امكان پذير بود و چون دشمن از اين موضوع با خبر بود در او ميل و طمعي ايجاد شد كه آن را از بين ببرد و بتواند مطقه اي كه در اختيار لشكر 25 كربلا قرار داشت را باز پس بگيرد.
تمام توانايي هاي عملياتي خود از جمله نيروهاي گارد ويژه رياست جمهوري و كماندوهاي ارتش بعث عراق را در آن منطقه متمركز كرده و پشت سر هم و بدون هيچ وقفه اي پل و منطقه را با خمپاره،‌آتشبار هاي توپخانه، هلي كوپتر و گاهي هم عمليات هوايي زير آتش خود گرفته بود . تنها جان پناهي را كه ما مي توانستيم در آن منطقه از آن به عنوان دفاع از نيروهاي خودي استفاده كنيم كانالي بود كه در دژ غرب درياچه ماهي توسط عراقي ها احداث شده بود .در آن موقعيت و در آن صحنه نبرد، عرصه بر ما خيلي تنگ شده بود و اغلب نيروهاي ما شهيد و يا مجروح شده بودند و دشمن هم از سمت راست خط ـ كانال زوجي ـ شروع به پيشروي كرد و بخشي از خط را تصرف نمود . هر لحظه در صدد بود كه خود را به كانال ماهي و پل روي كانال نزديك كند. دشمن همينطور پيشروي مي كرد و بچه ها هم يكي يكي مجروح و عده اي به شهادت مي رسيدند .مقاومت بسيار سخت شد و خط ما هم داشت جمع مي شد به سمت پل روي كانال و اين جمع شدن نيروها، آسيب پذيري هاي ما را بيشتر مي كرد. در اين شرايط بسيار سخت كه ما هيچ اميدي براي حفظ كردن آن منطقه و حتي زنده ماندن نداشتيم، من يك باره صداي دلنشين و گرم حاج بصير را از آن سوي بي سيم شنيدم كه مي گفت: ‹فلاني من دارم ميام› من وقتي صداي حاجي را شنيدم چنان تقويت شدم و روحيه گرفتم كه اصلاً فراموش كردم از ايشان سوال كنم با چند تا نيرو مي آيد؟ ‌يعني به محض شنيدن صداي حاجي، قوت گرفتم و ناخودآگاه با صداي بلند به بچه ها گفتم: ‹حاج بصير داره مي ياد› بچه ها هم با شنيدن اين خبر خوشحال شدند و با صداي بلند به يكديگر خبر مي دادند كه تا چند لحظه ديگر حاج بصير مي خواهد بيايد.
مدتي نگذشت كه حاجي از راه رسيد اما نيروي زيادي همراهش نبود چون بخش عمده اي از نيروها در مسير زخمي يا شهيد شده بودند. وقتي ايشان رسيد زماني بود كه فاصله بين ما و دشمن به حداقل رسيده بود به گونه اي كه جنگ به نبرد نارنجك تبديل شده بود. من سريع منطقه را براي حاجي توجيه كردم و حاج بصير وقتي در جريان اوضاع منطقه قرار گرفت رو به نيروها كرد و گفت: «به نام مقدس 5 تن آل عبا (ع) 5 تن نيرو مي خواهم» هنوز حرف حاجي به پايان نرسيده بود كه پنج تن از بچه ها از جمع نيروهايي كه در اطراف ما بودند بلند شدند و پشت سر حاجي كه ذكر مقدس يا فاطمه الزهرا (س) بر لبش جاري بود نيم خيز از داخل كانال رو به سوي دشمن حركت كردند.
وقتي حاجي حركت كرد نه تنها آن 5 نفر بلكه بقيه نيروها به جز يك بي سيم چي به همراه ايشان رفتند.
بيش از 15 دقيقه نگذشته بود كه حاجي به همراه آن نيروهاي بسيار اندك بخشي از خط سمت راست ما، كه به اشغال دشمن در آمده بود را تصرف كردند و بعد از مدتي كل خطي كه ما از دست داده بوديم را مجدداً باز پس گرفته و 23 تن از نيروهاي دشمن را به اسارت در آوردند.
از 5 نفر اولي نيروهاي خط شكن غواص يك نفر آن پاي او داخل آب افتاد و نتوانست پا بزند و اسلحه و مهمات خود را در داخل آب انداخت و خود با دست خالي آن طرف آب رفت و عمليات انجام داد.

ناصر رزاقيان:
با شروع جنگ کسب و کار و تجارت خود را رها کرد به اتفاق تعدادي از نيروهاي "بابلسر" و "فريدونکنار" در منطقه عملياتي حضور يافت . در آن زمان هنوز هويت سازماني نداشتيم .او تعداد دويست الي سيصد نفر نيروي مردمي را سازماندهي کرد و به "آبادان" برد. "آبادان" در آن وقت در محاصره بود و تردد فقط از طريق دريا و با لنج امکان پذير بود. چون در روشنايي روز مسير تردد در معرض ديد و برد موشکهاي دشمن قرار داشت يا نيروها با حملات هواپيما يا بالگرد مواجه مي شدند، لنجها در شب حرکت مي کرد و در انتهاي رودخانه "بهمنشير" نيروها پياده مي شدند بردن امکانات به آنجا خيلي مشکل بود. ولي بصير محل استقرار و استراحت نيروهايش را فراهم آورد و آنها را با سلاح تجهيز کرد و کارهاي ابتدايي و مقدماتي را انجام داد. به سپاه آبادان رفت و در قرارگاه عمليات و مسئول آموزش و هماهنگ کننده سپاه خرمشهر گفت : « من به اتفاق نيروهاي خودم حاضرم با سپاه همکاري کنم .» آنها جزء اولين گروهي بودند که به سپاه آبادان ملحق شدند گر چه تعدادي از آنها در قالب فدائيان اسلام سازماندهي و به جبهه اعزام شده بودند .

در عمليات كربلاي 5 لشكر 25 كربلا از يك پلي كه در غرب كانال ماهي قرار داشت پشتيباني مي شد و تدارك رساني به خط مقدم از همين پل فقط امكان پذير بود و چون دشمن از اين موضوع با خبر بود در او ميل و طمعي ايجاد شد كه آن را از بين ببرد و بتواند مطقه اي كه در اختيار لشكر 25 كربلا قرار داشت را باز پس بگيرد.
تمام توانايي هاي عملياتي خود از جمله نيروهاي گارد ويژه رياست جمهوري و كماندوهاي ارتش بعث عراق را در آن منطقه متمركز كرده و پشت سر هم و بدون هيچ وقفه اي پل و منطقه را با خمپاره،‌آتشبار هاي توپخانه، هلي كوپتر و گاهي هم عمليات هوايي زير آتش خود گرفته بود . تنها جان پناهي را كه ما مي توانستيم در آن منطقه از آن به عنوان دفاع از نيروهاي خودي استفاده كنيم كانالي بود كه در دژ غرب درياچه ماهي توسط عراقي ها احداث شده بود .در آن موقعيت و در آن صحنه نبرد، عرصه بر ما خيلي تنگ شده بود و اغلب نيروهاي ما شهيد و يا مجروح شده بودند و دشمن هم از سمت راست خط ـ كانال زوجي ـ شروع به پيشروي كرد و بخشي از خط را تصرف نمود . هر لحظه در صدد بود كه خود را به كانال ماهي و پل روي كانال نزديك كند. دشمن همينطور پيشروي مي كرد و بچه ها هم يكي يكي مجروح و عده اي به شهادت مي رسيدند .مقاومت بسيار سخت شد و خط ما هم داشت جمع مي شد به سمت پل روي كانال و اين جمع شدن نيروها، آسيب پذيري هاي ما را بيشتر مي كرد. در اين شرايط بسيار سخت كه ما هيچ اميدي براي حفظ كردن آن منطقه و حتي زنده ماندن نداشتيم، من يك باره صداي دلنشين و گرم حاج بصير را از آن سوي بي سيم شنيدم كه مي گفت: ‹فلاني من دارم ميام› من وقتي صداي حاجي را شنيدم چنان تقويت شدم و روحيه گرفتم كه اصلاً فراموش كردم از ايشان سوال كنم با چند تا نيرو مي آيد؟ ‌يعني به محض شنيدن صداي حاجي، قوت گرفتم و ناخودآگاه با صداي بلند به بچه ها گفتم: ‍‍‍‹حاج بصير داره مي ياد› بچه ها هم با شنيدن اين خبر خوشحال شدند و با صداي بلند به يكديگر خبر مي دادند كه تا چند لحظه ديگر حاج بصير مي خواهد بيايد.
مدتي نگذشت كه حاجي از راه رسيد اما نيروي زيادي همراهش نبود چون بخش عمده اي از نيروها در مسير زخمي يا شهيد شده بودند. وقتي ايشان رسيد زماني بود كه فاصله بين ما و دشمن به حداقل رسيده بود به گونه اي كه جنگ به نبرد نارنجك تبديل شده بود. من سريع منطقه را براي حاجي توجيه كردم و حاج بصير وقتي در جريان اوضاع منطقه قرار گرفت رو به نيروها كرد و گفت: «به نام مقدس 5 تن آل عبا (ع) 5 تن نيرو مي خواهم» هنوز حرف حاجي به پايان نرسيده بود كه پنج تن از بچه ها از جمع نيروهايي كه در اطراف ما بودند بلند شدند و پشت سر حاجي كه ذكر مقدس يا فاطمه الزهرا (س) بر لبش جاري بود نيم خيز از داخل كانال رو به سوي دشمن حركت كردند.
وقتي حاجي حركت كرد نه تنها آن 5 نفر بلكه بقيه نيروها به جز يك بي سيم چي به همراه ايشان رفتند.
بيش از 15 دقيقه نگذشته بود كه حاجي به همراه آن نيروهاي بسيار اندك بخشي از خط سمت راست ما، كه به اشغال دشمن در آمده بود را تصرف كردند و بعد از مدتي كل خطي كه ما از دست داده بوديم را مجدداً باز پس گرفته و 23 تن از نيروهاي دشمن را به اسارت در آوردند.

سردار"مرتضي قرباني" فرمانده لشکر 25 کربلادر زمان دفاع مقدس:
از اولين بسيجيان استان مازندران بود که در محاصره آبادان شرکت داشت. فرمانده محور بود و از جبهه ذولفقاريه تا ماهشهر را پوشش مي داد.

عباس فخاري :
قبل از عمايات محرم در شهرک زبيدات عراق مستقر بودم. او به مقر ما آمد و چند بيت مصيبت از فضيلت شهدا و شهادت خواند. بعد از ان به شش نفر از ما گفت :«شما بايد براي ساختن سنگر کمين جلو برويد.»و به هر نفر ما دو عدد نارنجک داد. گفتم : نفري دو نارنجک آن هم در اين موقعيت خطرناک کم نيست. گفت : «آيت الکرسي بخوانيد که بهترين سلاح است،» بعد به هر يک از ما يک قرآن جيبي داد و گفت : با توکل به قرآن انشاءاللّه موفق مي شويد. به جلو رفتيم و با سرو صداي زياد و با بيل و کلنگ سنگر را ساختيم . وقتي برگشتيم گفت : "آيا مي دانيد چه کار بزرگي کرده ايد؟ دور تا دور شما عراقي ها بودند و اصلاً متوجه سر و صداي شما نشدند. بدانيد که قرآن هميشه محافظ شماست .

همسرشهيد:
يکي از بزرگترين آرزوهايش تشرف به خانه خدا بود. وقتي که اسمش اعلام شد، گفت : "من تنها نمي روم".از طرفي پول کافي نداشتيم قرض کرديم و با هزار زحمت او را فرستاديم.» بعد از بازگشت از سفر بيت اللّه الحرام به جبهه رهسپار شد. فرماندهي گردان يا رسول (ص) را تحويل گرفت و نيروهاي خود را در يکي از خطوط جبهه مستقر کرد.

سردار مرتضي قرباني:
حاج بصير يک انسان بسيار مومن و متدين بود که نماز اول وقت را فراموش نمي کرد ؛ نماز شبش ترک نمي شد و شبانه روز حداکثر دو تا دو ساعت نيم استراحت مي کرد. با کمترين امکانات و تجهيزات وظيفه اش را انجام مي داد. زماني که فرماندهي گردان را به عهده داشت، گردان تحت فرماندهي او به گردان طلبه ها و روحانيون معروف بود. بعد از بحثهايي که در جلسه مي شد مي گفت : طلبه ها، روحانيون مرا بدهيد ما نه نان مي خواهيم و نه آب و نه مهمات و نه تجهيزات. روحانيون ما را بدهيد ما عمليات را انجام مي دهيم. هميشه در گردان حاجي بيست الي سي روحاني وجود داشت. روحانيت معنوي حاجي باعث مي شد که بيشترين نيروي بسيجي و بهترين غواصها جذب گردان او شوند. هميشه از عمليات محوله پيروز و سر بلند بيرون مي آمد.

سردار مير شکار:
در دوره آموزش عالي فرماندهي به اتفاق حسين و چند تن از فرماندهان سپاه و ارتش به قرارگاه خاتم الانبياء رفته بوديم. در مدت بيست روز که آموزش فشرده داشتيم ،حاج بصير ضمن شرکت در همه کلاسهاي سخت و فشرده،ختم قرآن نيز داشت و يکي از موفق ترين و فعال ترين افراد کلاس بود.

عبد الحق براري:
شب بيست و دوم بهمن حاج بصير براي انجام کارهايي به فريدونکنار آمده بود و به اتفاق جمعي از بسيجيان شام را در منزل شهيد خسري بوديم. هنگام صرف شام بود که صداي تکبير از کوچه ها برخاست. در همان زمان همه از جا برخاستيم و بيرون از خانه آمديم و تکبيرگويان به راه افتاديم و تا گلزار شهدا رفتيم. حاجي شروع به سخنراني کرد و درباره جبهه و جنگ و حماسه شهيدان سخن راند. در قسمت هايي از سخنانش گفت : اي رفقاي شهدا واقعاً از شما خجالت مي کشم. هر وقت که بر مزار شما حاضر مي شوم احساس شرمندگي و حقارت مي کنم که چرا خداوند شهادت را نصيب من نکرده است.

همسرشهيد:
وقتي از جبهه به خانه مي آمد مي گفت : «مي گفت با خانم هاي همسايه صحبت کن تا شوهرانشان را راضي کنند به جبهه بروند.» فردي شوخ طبع بود و با بچه ها شوخي و بازي مي کرد. گاهي به بچه هاي شاهد سر مي زد و با آنها بازي مي کرد. حتي چهار دست و پا راه مي رفت و بچه ها را بر پشتش سوار مي کرد.

علي شمخاني :
معمولاً براي سخت ترين عمليات لشکر ويژه 25 کربلا انتخاب مي شد و وقتي حاج بصير فرمانده گردان بود از گردان او و زماني که فرمانده تيپ بود از تيپ او استفاده مي شد. در عمليات والفجر 8 مبهوت و متحير بودم که فاو را چگونه فتح کنيم . وقتي که توان خود را ارزيابي کرديم و در مقابل توان دشمن قرار داديم بعضاً دچار ترديد مي شديم. اما وقتي که سردار قرباني يا حاج بصير را مي ديديم که با چه اطميناني تقسيمات محوري را انجام مي دهند، ايمان پيدا مي کرديم که با وجود اين سرداران شهر فاو قابل دسترسي است. قبل از عمليات والفجر 8 حاجي به اتفاق نيروهايش به منظور شناسايي به طرف منطقه حرکت کرد. در حاشيه اروند رود و در محل ابوفلفل، مرتضي قرباني منطقه عملياتي را براي او تشريح کرد و گفت :
مأموريت تو اين است که با گردانهاي عمل کننده به آن طرف اروند بروي. لشکر ما بايد در کوتاهترين زمان خود را به اهداف از پيش تعيين شده برساند. غواصها را بايد از اين رودخانه عظيم عبور دهيم و در آن طرف اروند با نيروهاي عراقي درگير شويم. همزمان فوج دوم گردانهاي عملياتي سوار قايق شده و خود را به خط دشمن مي رساندند. در آن زمان درگيري خيلي سنگين با دشمن بعثي خواهيم داشت چون استحکامات دشمن در اين منطقه بسيار زياد است. بايد همه موانع استحکامات را از بين برده و بيست کيلومتر آن طرف اروند پدافند کنيم. وقتي که آن طرف رفتيم هيچ راه برگشتي ندارد و دشمن پاتکهاي سنگيني روي ما خواهد داشت و توپخانه و هواپيماهاي آنها با بمباران شيميايي روي سر ما متمرکز مي شوند و راه عقبة ما را مي بند ند و ما را زمين گير مي کنند. حاجي با چهره اي بشاش در حالي که تبسم بر لب داشت گفت : «آقا مرتضي ما انشاءاللّه مي رويم کربلا. ما را جاي بسيار خوبي آوردي از همين جا مي رويم کربلا. بچه هاي ما از همين اروند غسل مي کنند و به طرف کربلا مي رويم. من انگار در کنار اين نخل ها گلدسته هاي حرم اباعبداللّه را مي بينم.»
قبل از شروع عمليات والفجر 8 هوا ناگهان مه آلود و باراني شد به طوري که باعث کوري ديد مي گرديد. حاج بصير با ديدن اين منظره به نيروهاي خود گفت : «اين امداد غيبي و عنايت خداوند متعال به رزمندگان اسلام است. پس همه وضو بگيريد و نماز بخوانيد و شکر گزار اين نعمت عظيم باشيد.

احسان اللّه پروين :
وقتي که وارد چادر شد بعد از سلام و احوالپرسي در گوشه اي نشست و مشغول نماز و مناجات شد. من بعد از مدتي خوابيدم و گاهي اتفاق مي افتاد که از خواب بيدار مي شدم و حاجي را در حال راز و نياز مي ديدم. آن شب تا صبح ناله هاي جانسوز و ضجه هاي دردناک و عاشقانه اش را مي شنيديم.

سردار کميل کهنسال:
خوابي را براي ما نقل کرد که سيب سياهي ر ا در عالم رويا به او عطا کردند که از بهشت براي او آورده بودند. حاجي اين سيب را در عالم رويا خورد بعد از آن که بيدار شد، گفت : «مزه آن سيب هنوز در کام من است.» خيلي خوشحال بود که چنين خوابي ديده است. مدتي بعد برادرش علي اصغر فرمانده گردان يا رسول (ص) بر اثر اصابت خمپاه به انبار مهمات ر اثر سوختن بدن به شهادت رسيد.

محسن يونس پور :
در عمليات کربلاي 1 به اتفاق آقايان کريمي و طالقاني سر دو راهي به طرف مهران بوديم حاجي لبخند زنان مي آيد. گفتم: حاجي کجا ؟ گفت : «اصغر را مي خواهيم به عقب ببريم.» گفتم: کدام اصغر ؟ گفت : «اصغر، داداشم.» گفتم: اصغر آقا کجاست ؟ آرام پتو را کنار زد. ديدم بدن اصغر کاملاً سوخته و از هم پاشيده است. دو روز بعد دست جدا شدة اصغر در محوطه سنگر فرماندهي که در آن به شهادت رسيده بود، پيدا شد و به بدنش ملحق گرديد. پس از آن حاج بصير گفت : «آن سيب شيرين که به من داده شد شهادت برادرم اصغر بود.

محمد بني نژاد:
بعد از عمليات کربلاي 4 نيروهاي گردان در مقر لشکر با حالت اندوهگين نشسته بودند چون در جزيره ام الرصاص بسياري از همرزمان خود را از دست داده بودند و موفق نشده بودند جنازه هاي آنان را به عقب برگردانند. در اين هنگام حاجي شروع به صحبت کرد : «فرزندان من ! اتوبوس براي رفتن به شهر آماده است، هر کس مي خواهد به مرخصي برود مانعي نيست مي تواند برود اما اگر فرزند شهيد اسماعيل نجات بخش جلوي شما را گرفت و گفت پدرم چي شده ؟ چه جور جوابي داريد بدهيد. اگر مي خواهيد بمانيد آزاديد تا در عمليات بعدي انتقام ياران خود را از دشمن بگيريم. » با صحبتهاي حاجي همگي نيروها گفتند : «ما همه آماده جهاديم.» مقدمات عمليات کربلاي 5 مهيا مي شد و حاج بصير به همراه مرتضي قرباني فرمانده لشکر 25 در قرارگاه کربلا در اتاق جنگ حاضر بودند. آقاي هاشمي رفسنجاني در حالي که دستش را به پشت دست حاجي مي زد به مرتضي قرباني گفت : من کليد بصره را از ايشان مي خواهم.

مرتضي قرباني:
او در عمليات کربلاي 5 در غرب کانال ماهي به همراه نيروهاي جان برکفش بيست و دو روز حماسه آفريد. در يکي از همين روزها که عراق براي باز پس گيري سر پلي که ما گشوده بوديم تمام امکانات تدافعي و تهاجمي را در قالب دو تيپ کماندويي وارد عمل کرد ؛ عدنان خير اللّه فرمانده سپاه 4 عراق نيز براي روحيه دادن نيروهايش در منطقه حضور داشت. کار به جايي رسيد که در خط ما فقط حاج بصير و دو پاسدار و دو طلبه بسيجي مانده بودند. در همين گيرودار حاجي در تماسي به من گفت : آقا مرتضي ما پنج نفر به تعداد پنج تن آل عبا با ذکر مقدس يا فاطمه زهرا جلوي نيروهاي دشمن را مي گيريم. حال يا به شهادت مي رسيم يا پيروز باز مي گرديم. در حالي که بغض سنگيني گلويم را مي فشرد آنان را به خدا سپردم. آنان با عزمي آهنين و ايماني والا دو تيپ کماندويي را با جرئت و جسارتي شگرف به ياري خدا عقب راندند. بعد ها از نيروهايي که در اين عمليات به اسارت ما در آمدند شنيديم که مي گفتند : شما پانزده گردان وارد عمل کرده بوديد.

عباس فخاري:
...به حاجي گفتم که مهمات تمام شده است. حاجي در حالي که ذکر خدا بر لب زمزمه مي کرد، گفت : «برادران ! با صلوات از دشمن پذيرايي کنيد تا مهمات برسد.» بعد از اين کلام حاجي با ذکر صلوات و گلوله کردن گل و پرتاب آن به سوي دشمن توانستيم آنها را عقب بزنيم و گردان نصر را از محاصره نجات دهيم.

علي جهانگرد:
دشمن اقدام به ضد حمله شديدي کرده بود. در آن لحظه حاجي از من پرسيد: «ساعت چند است ؟ » گفتم : ظهر شده است. ناگهان در همان شرايط تيمم کرد و به نماز ايستاد. گفتم مگر خدا در اين شرايط نماز را از آدم خواسته ؟ گفت : «شيريني نماز در اول وقت آن است. »نماز را شروع کرد و در قنوت بود که ناگهان خمپاره در چند متري ما به زمين نشست. با شنيدن صداي سوت خمپاره به سرعت سينه خيز رفتم. بعد از انفجار خمپاره گرد و خاک شديدي به پا شده بود. بعد از بر طرف شدن گرد و خاک حاجي را ديدم که هنوز در قنوت است. بسيار تعجب کردم و بعد از نماز از او پرسيدم چرا هنگامي که خمپاره افتاد خيز نرفتيد ؟ گفت : « فرزندم اگر قرار باشد من به شهادت برسم چه اينجا باشد چه جاي ديگر ؛ به وسيله خمپاره باشد يا چيز ديگر، تا قضا و قدر الهي نباشد هيچ آسيبي نخواهد رسيد.

فرزندشهيد :
پدرم در مراسم سوم همسرم گفت: من در عروسي دخترم نبودم بنابراين نخواستم روز سوم شهادت دامادم نيز نباشم.

همسرشهيد:
روزي ريش او بيش از حد بلند بود، گفتم : کوتاه کن بدم مي آيد .گفت : مي خواهم ريشم را بلند کنم تا با خون سرم خضاب شود؛ ديگر شهدا مرا صدا مي کنند، وقت نشستن نيست بايد رفت.

سردار کميل کهنسال:
حاج بصير هميشه بيم داشت که مبادا به درجه شهادت نايل نشود و دوست داشت هر چه سريع تر به شهادت برسد. روزي عنوان کرد ديگر بيمي از شهادت ندارم و خيالم راحت شده است و حالا هر چه زودتر شهيد شوم بهتر است. گفتم : قضيه چيست شما تا کنون دلواپس شهادت بوديد؟ در جوابم گفت : «در عالم رويا سراغ امام حسين (ع) را گرفتم و پرسان پرسان به اردوگاه امام رسيدم. از اصحاب حضرت سراغ خيمه امام را گرفتم و آنها نشانم دادند و نزديک خيمه شدم. از فردي که از خيمه محافظت مي کرد اجازه ورود خواستم، لي در جوابم گفت : آقا هيچ کس را به حضور نمي پذيرد. خيلي ناراحت شدم و دوباره گفتم : فقط سوالي از آقا دارم. گفت سوال را بنويس تا من جوابش را برايت بياورم. من هم در برگه اي خطاب به آقا نوشتم آيا من شهيد مي شوم ؟ آقا در جواب نوشتند : بله شما حتماً شهيد مي شويد .»

علي شمخاني:
قبل از عمليات در بالاي مرتفع ترين قله بوديم که حاجي با مرتضي قرباني به قرارگاه آمد. وقتي راجع به طرح عمليات صحبت مي کرديم احساس کردم هدايت کننده و فرمانده اين عمليات حاج بصير است و مطمئن شدم که حاج بصير فتح يا شهادت را به طور قطع به ارمغان خواهد آورد.

خسروي:
بي سيم چي گردان بودم و در چند متري دشمن موضع گرفته بوديم و حاج بصير با بي سيم از من خواست تا وضعيت را گزارش کنم. با صداي آرام شروع به گزارش کردم. حاجي گفت : «چرا اين قدر آرام صحبت مي کني مگر براي دزدي رفته اي.» گفتم : حاجي دشمن نزديک ماست صداي ما را مي شنود. با صداي گرم و دلنواز گفت : «مگر خدا را فراموش کرده اي؛ خدا چشم و گوش آنان را کر و کور کرده که از سپاه اسلام و سربازان امام زمان (عج) غافل هستند. به راحتي صحبت کن ، دست رحمت حق هميشه روي سر ماست.

مرتضي قرباني :
به او گفتم امشب آتش دشمن خيلي سنگين است. شما هم چند روز است که خواب به چشمت نرفته بمان و قدري استراحت کن. گفت : «آقا مرتضي من فرمانده محورم و بايد در کنار بسيجيانم باشم تا آنها دلگرم کار باشند و مشکل پيش نيايد.» بعد با اصرار از من خواست که اجازه دهم همراه نيروهايش روي قله بماند. وقتي رضايتم را براي ماندن جلب کرد با چهره اي شکفته گفت : «اگر خدا بخواهد ديگر رفتني هستيم.»

غلام فخاري:
بعد از نبردي سخت و طاقت فرسا به او پيشنهاد کردم که به فريدونکنار برگرديم و بعد از چند ماه ضمن سرکشي به خانواده اگر نيروهايي داوطلب بودند به جبهه بياوريم. در آن موقعيت با وجود کمبود ماشين و پول حاضر نشد ازپول و ماشين هايي که در اختيار ما بود استفاده کنيم و حتي حاضر نشد تا کرمانشاه هم با ماشين دولتي برويم. مي گفت : «اينها بيت المال است و بايد در جنگ به کار گرفته شوند.»







آثارباقي مانده از شهيد:
من بصيرم، حسين دردمند، تنها و بلاکشيده اي که در بيابان ها سرگردانم. در دل کوها و صحراهاي سوزان زير باران گلوله ها خود را به دل دشمن مي زنم و به دنبال گلوله اي مي گردم تا سينه ام بشکافد و در تعقيب شهادت از بين قله ها از اين سرزمين به آن سرزمين از اين شهر به آن شهر و از اين مزر به آن مرز مي دوم. اما نمي دانم چرا به آرزويم نمي رسم. با غم و اندوه و آه جانسوز مي گويم شما با اين دعاها نمي گذاريد به شهادت برسم. شما مرا از معشوق جدا مي کنيد. او وقتي اين جملات را مي گفت به شدت مي گريست و جمعيت نيز با او هم ناله شده بودند.
اسم مرا نپرس، من شهيدم. مدتهاي زيادي با تو و در کنار تو بودم، آن زماني که بسان قرص ماه در تاريکي سنگر مي درخشيدي رو به قبله در حال نيايش بودي، چشمهاي همه در خواب بود ولي چشم تو بيدار .وقتي آن روز دشمن بر دزفول موشک بست، آن شب تو در سنگر قبضة اسلحه ات را محکم در دست مي فشردي و زير لب مي غريدي و قطرات اشک چون دانه هاي مراريد بر گونه ات مي غلتيد. اي همسرم ! چه دنياي شيريني با تو داشتم. اي همسنگرم سعي کن چشمت براي خدا ببيند و گوشت براي او بشنود و قلبت به ياد او بتپد و دستت براي خدا اسلحه را بچکاند. نکند دستت بلرزد و پايت بلغزد و قلبت از تپش باز ايستد. همسنگرم ! تو را به خون گرم بهشتي مظلوم و 72 تن از يارانش سوگند. به خون سرخ سردار اسلام چمران، شهيد محراب و پيرجماران، سوگند به اطفال يتيمي که درنيمه هاي شب بهانه بابا را مي گيرند و به ناله هاي مادران داغديده و پدران قد خميده، سوگند به خواهري که داغ برادر ديده و بر نو عروسان سيه جامه پوشيده. سوگند به اسيران در بند که پير جماران را تنها مگذار و قلبش را نيازار و هميشه گوش به فرمانش باش . و اما اي امت قهرمان بيدار که تا کنون از بذل مال و جان در راه دين دريغ ننموده ايد .شما اي کوخ نشينان و مستضعفان که هزاران داغ در سينه داريد. اين انقلاب بر دوش شماست نه بر دوش محتکران و گرانفروشان. پس براي تداوم و بقاي انقلاب و تحول آن به صاحب اصلي اش امام زمان (عج) همه شما موظفيد گوش به فرمان رهبر و روحانيت متعهد در خط امام بوده و مدام در صحنه باشيد و سستي دلسردي به خودراه ندهيد و دست از رهبر نکشيد. و اما روحانيت متعهد ! من عاجزانه از شما تقاضامندم تقاضاي يک شاگرد کوچک و ضعيف و ناتوان که در تمام احوال امام را تنها نگذاريد و به کوخ نشينان توجه بيشتري کنيد و به محرومان توجه بيشتري داشته باشيد چون آنان شما را دوست دارند و از شما فرمان مي برند من خود علاقه ام تا حدي است که گرد روحاني متعهد را سرمه چشمهايم مي کنم . . . . مادر ! مرا ببخش و حلال کن و از من راضي باش. مادر ! تو مهر حسين (ع) را از زماني که مرا به دنيا آوردي و شيرم دادي در دلم جاي دادي. تو بودي که کنار گهواره ام زمزمه مي کردي و از کربلاي حسين (ع) مي گفتي. تو آن قدر به سرور شهيدان علاقه داشتي که نامم را حسين نهادي. خوشحالم از اسم زيبايي که بر من گذاشتي اگر چه لايق آن نبودم ولي مفتخرم و سرافرازم و از تو سپاسگزارم و از درگاه حسين (ع) تقاضا دارم که خدا مادرم را به خاطر محبتهايي که در حقم نموده و زحمتهايي که برايم متحمل شده، و در جوار رحمت خود جاي دهد. مادرم! صبور باش و بردبار و فراقم را تحمل کن و همانگونه که برايم مادري دلسوز و مهربان بودي براي همسر و فرزندانم نيز همانگونه باش. مادرم ! اگر شبهاي جمعه فرصتي يافتي فراموشم نکن ولي اول به مزار همسنگرانم برو بعد به ديدنم بيا که به من آرامش مي بخشي. به خانواده شهدا سر کشي کن و دست نوازش به سر اطفال آنان بکش. پدر بزرگوارم ! سلام، از پيشگاه تو طلب عفو و بخشش دارم و از درگاه خداوند بزرگ برايم طلب بخشش نما و در فراقم شکيبا باش و صبوري پيشه کن و براي همسر و فرزندانم پدري دلسوز و مهربان باش.
و اما اي همسرم ! اي کوه صبر و استقامت که با فقر و نداري ام دست و پنجه نرم کردي و هنگامي که از تو جدا مي شوم و به ياري اسلام عزيز به جبهه مي رفتم تو چون شيرزني با شجاعت و صبر و قناعت مشوق و مايه آرامش من بود. مرحبا بر مادري که همچون تو را در دامان خود پرورانيد و بر پدري که تو را تحت تعليم و تربيت قرار داد. مرحبا به تو که همسري مهربان و قابل تحسين براي من و متدري دلسوز براي فرزندانم بودي. همسرم ! در فراقم صبور و شکيبا و بردبار باش که امروز روز جزع نيست بلکه روز پايمردي و استقامت است و روز امتحان و تلاش. رسالتي بر گردن ماست که لنگان لنگان با عزمي راسخ، با نقص زياد، ولي با قلبي مملو از عشق به خدا و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام و عشق به رهبر و روحانيت متعهد انجام مي دهيم. اميد است خداوند بزرگ از من بپذيرد، اما تو رسالتي بس سنگين تر و مسئوليتي بزرگ تر بر دوش داري. بکوش که با سلامت به مقصد برساني. هر گاه دلت تنگ شد و بغض گلويت را فشرد ياد حضرت زهرا و حضرت زينب سلام اللّه عليهما کن ؛ ياد اسيري و استقامت و مبارزه و رسالت او. هر شب جمعه به مزارم بيا ؛ مي دانم آنجا آرام خواهي گرفت. هنگام نماز امام را دعا کن و همواره در خط او باش زيرا سعادت دنيا و آخرت در کنار رهبر است.
و اما اي فرزندانم، جگر گوشه هايم، پاره هاي تنم ! عنان صبر را در کف گرفته و به ياد رقيه حسين (ع) و سختيهايي که او متحمل شده باشيد. رقيه عزيز تازيانه و سيلي خورد و با پاي برهنه روي سنگ و خار دويد ولي طاقتش طاق نشد. ميوه هاي دلم ! فرصتي نشد و موقعيتي دست نداد که محبتم را به شما ابراز کنم و ميزان علاقه ام را به شما بفهمانم دلم مي خواست که در کنارتان توقف کنم ولي امروز وقت توقف نيست بلکه مسئله اسلام و انقلاب مطرح است. دلم مي خواست خنده شما را تماشا کنم ولي ناله هاي يتيمان آرامم نمي گذارند. دلم مي خواست با شما بازي کنم ولي ياد آن بچه ها، وجودم را به آتش مي کشيد. دلم مي خواست با شما به گردش و تفريح بروم ولي امروز روز تفريح نيست. دلم مي خواست در اين چند صباح عمر باقي مانده در خانه بودم ولي ياد اسرا در زندان دوري ياران و تنهايي برادران رخصت نمي دهد. روزگاري است که جان اسلام و انقلاب و اميد مسلمين و ناموس خطر و مورد تاخت و تاز لشکريان ابرهه و نمرود و فرعون است. آيا آسوده نشستن، آرام گرفتن، خوردن و خوابيدن، گفتن و خنديدن و بي تفاوت بودن کار هيچ انساني مي تواند باشد ؟ امروز، روز امتحان است پس اي جگر گوشه هاي من ! همواره در خط امام باشيد و گوش به فرمان او. هرگاه دلتان برايم تنگ شد با مادرتان بر سر مزارم به ديدنم بياييد که اميد من به شماست. حسين بصير


سخنراني قائم مقام فرمانده لشكر ويژه 25 كربلا ، سردار شهيد حاج حسين بصير
اعوذ با ا... من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
با درود و سلام به پيشگاه حضرت بقيه ا... العظم امام زمان (عج) و با درود و سلام بر شهدا گلگون كفن كشور اسلامي مان و اين جنگ تحميلي عراق بر ايران و با درود و سلام به رهبر كبير انقلاب اسلامي بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران و با درود و سلام بر اسراي عزيزمان كه در چنگ دژخيمان بغداد اسيرند و با درود و سلام بر پدران و مادران و همسران و فرزندان شهيدان گلگون كفن مان.
از وقتي كه گردان يا رسول ا... (ص) تشكيل شده است ـ برادراني انتخاب شده اند براي اين گردان به عنوان ضد زره كه اين برادران قرار شد كه در هر لشكري اگر عملياتي بشه وارد عمل بشوند و در عمليات شركت كنند و بتوانند كار بهشتي را انجام دهند. از وقتي كه ما اهواز بوديم سه بار قرار شد به ما مأموريت بدهند تا ما برادران را مي خواستيم جمع و جور كنيم و بفرستيم براي عمليات متأسفانه يا خوشبختان دشمن عقب نشيني كرد ما برنامه خودمان را به تأخير مي انداختيم.
تا اينكه مأموريت لشكر ما به كردستان آن روز برادران اسلحه هاشونو برداشتند و به اينها گفتيم كه شما در ماشين تون سوار بشويد تا براي كردستان عازم بشويم. اولين گرداني كه از لشكر ويژه 25 كربلا حركت كرد همين گردان يا رسول ا... (ص) بود. اولين قرباني كه ما در اين مسير داديم كه دو تا از جانشينان مون به درجه شهادت رسيدند و يك بسيجي و يك راننده ما هنوز پايمون به كردستان نرسيد ـ روحشان شاد پس از آن ما در كامياران مستقر شديم واز طرف لشكر، گردان را بردند در آنجا مستقر شدند .تا اينكه به ما مأموريت دادند براي شناسايي در منطقه مريوان و بانه كه مسير عملياتي در رودخانه شيلر بود و چندين تپه هاي مجاور كه در دست دشمنان بود. قرار شد كه ما در آنجا عمليات انجام دهيم ـ مسئولين گردان ها و گروهان ها يكي پس از ديگري براي شناسائي منطقه در آنجا وقتي مسئولين را مي برديم آنجا براي شناسائي منطقه پس از چند روز اين رفت و آمد ادامه داشت. ديديم دشمن حدود 12 كيلومتر عقب نشيني كرد فهميدند كه ما اينجا عمليات داريم و متوجه شده و نيروهايش را جمع كردندو در پشت مستقر شده و حالت پدافندي زيادي كرد . ما از آن مسيري كه قبلاً تعين شده بود كه از بانه يا از مريوان عمل بكنيم منصرف شديم و نيروهاي اطلاعات و عمليات خودمان را براي شناسائي مجدد به منطقه برديم تا اينكه منطقه را خوب شناسايي كردند و به ما گفتند كه شما بيائيد در منطقه شناسائي شده، و نيروهايتان را وارد عمل كنيد. در اينجا ما حالا چند لشكر شركت داشتند اين را صرف نظر مي كنيم و لشكر خودمان را مي گوئيم كه قسمت "هفت توانا"،" خدوزه 1" و "خدوزه 2" و قسمت هاي" پلور" از طرف "خانيدان" . شب دوازدهم ماه محرم ما ح 



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مازندران ,
برچسب ها : بصير , حسين ,
بازدید : 176
[ 1392/05/14 ] [ 1392/05/14 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 3,477 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,712,578 نفر
بازدید این ماه : 4,221 نفر
بازدید ماه قبل : 6,761 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک