در سال 1341 در روستاي "کلاکر محله" شهرستان "قائمشهر" به دنيا آمد. او فرزند دوم خانواده بود. پدرش فاقد زمين بود و روي زمينهاي ديگران کار مي کرد. به همين سبب خانواده اش از وضعيت مالي خوبي برخوردار نبود. علي اصغر پيش از آغاز دوران تحصيل رسمي درمدرسه به مکتبخانه رفت و به فراگيري قرآن پرداخت. در سال 1348 در مدرسه «همام» روستاي کلاگر محله تحصيلات دوران ابتدايي را آغاز کرد. علاقه او به درس و مدرسه به اندازه اي بود که تکاليف خود را در مدرسه انجام مي داد و اگر در درسي نمرة خوبي نمي گرفت، ساعت ها گريه مي کرد. او نسبت به ساير کودکان هم سن و سال آرام تر بودو بيشتر اوقات را در منزل مي گذراند. اسکندر فومني و حميدرضا رنجبر (که در 25 فروردين 1362 به شهادت رسيدند) از دوستان دوران طفوليت علي اصغر بودند و ارتباط خود را تا پايان عمر حفظ کردند.
تحصيلات دوره راهنمايي را در سال 1353 در مدرسه راهنمايي امير کبير قائمشهر آغاز کرد. اين دوران آغازگر تحولات و تغييرات خاصي در رفتار و شخصيت او بود. در کلاسهاي احکام و نهج البلاغه که زير نظر روحانيون تشکيل مي شد شرکت مي کرد. در اين جلسات بود که با نام امام خميني (ره) آشنا شد. به تدريج پس از آشنايي با انديشه هاي امام (ره) به همراه جوانان محل، هيئت اسلامي جوانان روستا را تأسيس کردو خود رهبري اين هيئت را که در مسجد مستقر بود عهده دار شد. با آغاز فعاليتهاي علني انقلاب در راهپيماييها و درگيري ها حضور گسترده داشت. به بهانه ورزش با ساير فعاليتها بسياري از جوانان را به مسجد مي کشانيد و سعي مي کرد آنان را ازاين طريق جذب کند.5 رفتار گرم و صميمانه اي با ديگران داشت و با همه به مهرباني برخورد مي کرد. و در عين حال از افراد بي بند و بار تنفر داشت و دوست نداشت کوچک ترين برخوردي با آنان داشته باشد.
در سال 1359 پس از کسب مدرک ديپلم، آماده اعزام به سربازي بود که متوجه شد گروه دکتر چمران به نيرو نيازمند است. آموزش نظامي را به همراه نيروهاي بسيجي در پادگان شيرگاه گذراند و پس از ثبت نام به ستاد جنگهاي نا منظم دکتر چمران در تاريخ 16 دي 1359 به مناطق جنگي جنوب رفت. نخستين اعزام علي اصغر خنکدار با نخستين مجروحيت او همراه بود. در شرايطي که خانواده اش در تدارک مراسم عروسي خواهرش بودند به آنان گفت که براي انجام کاري به تهران مي رود و به زودي بازمي گردد. اما از اهواز و مناطق جنگي سر در آورد در تاريخ 16 فروردين 1360 در منطقه کرخه در اثر اصابت ترکش مجروح شد و در بيمارستان اهواز بستري گرديد.
در اواخر تابستان 1360 به عضويت رسمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در آمد. در تاريخ 1 مهر 1360 به پادگان آموزشي المهدي (عج) چالوس اعزام شد و تا اول دي ماه دوره آموزشي سه ماه سپاه را گذراند. به دنبال آن بلافاصله به جبهه مريوان اعزام شد و تا تاريخ 11 اسفند 1360 در منطقه سروآباد مريوان به خدمت مشغول بود و فرماندهي يکي از واحدهاي مستقر در آنجا را بر عهده داشت. پس از بازگشت در واحد عمليات سپاه قائمشهر بود. با آغاز فعاليتهاي ضد انقلابي گروهک «اتحاديه کمونيستها» در جنگ هاي شمال ايران، پس از گذراندن دورة ويژه جنگ هاي چريکي و اصول جنگ هاي ضد چريکي به فرماندهي گردان ويژة جنگ سپاه قائمشهر منصوب شد.
نخستين سال هاي آغاز جنگ پدرش براي آنکه او کمتر به جبهه برود به وي پيشنهاد کرد تا ازدواج کند. او اين پيشنهاد را پذيرفت و در بيست سالگي يعني در سال 1361 با خانم "زهرا سرور" ازدواج کرد. مراسم عقد عقد اين زوج در مسجد و در نهايت سادگي برگزار شد.
در 25 فروردين 1362 دوست ديرينه اش، "حميد رضا رنجبر" فرمانده گردان امام محمد باقر (ع) از لشکر 25 کربلا در جريان عمليات والفجر 1 در منطقه عملياتي جفير به شهادت رسيد. او که به شدت تحت تاثير شهادت حميد رضا قرار گرفته بود پس از آن هيچگاه منطقه نبرد را ترک نکرد.
مدتي در شمال بود.علي اصغر پس از دو سال حضور در جنگل قائمشهر و مبارزه و سرکوب ضد انقلاب به جبهه نبرد شتافت. در تاريخ 28 بهمن 1362 به منطقه جنوب و لشکر 25 کربلا پيوست و فرماندهي گردان امام محمد باقر (ع) را به عهده گرفت. در جريان عمليات والفجر 6 در منطقه دهلران در محور چيلات بر اثر اصابت تير به سرش زخمي شد اما علي رغم اصرار همرزمان راضي نشد منطقه را ترک کند و دو ماه بعد از مجروحيت به شهر و ديار خود بازگشت.
او براي همسر خود احترام فراوان قايل بود اما حضور در جبهه را ترک نمي کرد. در مدت کوتاه بازگشت از جبهه نيز به جمع آوري نيرو مي پرداخت.
به هنگام تولد نخستين فرزندش براي مدت کوتاهي در يکي از بيمارستانهاي شهرستان بابل حاضر شد و او را به ياد دوست و همرزم شهيدش" حميد رضا "ناميد و سپس به جبهه بازگشت. علي اصغر به امام خميني (ره) عشق مي رزيد، با ذکر مصيبت امام حسين (ع) و با شنديدن مصائب ائمه اطهار به گريه مي افتاد. جبهه براي او از همه چيز مهم تر بود. در حالي که منزل شخصي نداشت و حقوق بسيار کمي از سپاه دريافت مي کرد جبهه را رها نمي کرد. در کنار روحيه خشن نظامي از روحي لطيف و وجداني بيدار برخوردار بود. توجه به اصلاح اخلاقي دوستان و همرزمان، اهتمام به رعايت آداب شرعي و اخلاقي تحصيل و به بطالت نگذراندن عمر در جواني از يکي از دست نوشته هايش به خوبي مشهود است.
او پس از مدت فرماندهي گردان امام محمد باقر (ع) براي گذاراندن دورة آموزش فرماندهي به پادگان امام حسين (ع) تهران اعزام شد. از 18 ارديبهشت 1363 تا 15 مرداد 1363 دوره مزبور را گذراند و پس از آن براي مدت کوتاهي به قائمشهر برگشت. در تاريخ 21 مرداد 1363 به عنوان جانشين واحد عمليات منصوب شد. اما دو ماه بيشتر طاقت نياورد و بار ديگر در 1 آبان 1363 به جبهه اعزام و به عنوان جانشين گردان امام محمد باقر (ع) مشغول به فعاليت شد. در تاريخ 15 آبا 1363 بار ديگر از ناحيه پهلو بر اثر اصبت ترکش مجروح شد. لکن مداواي طولاني را نپذيرفت. در 1 ارديبهشت 1364 به فرماندهي گردان حمزة سيد الشهدا (ع) منصوب شد و تا شهريور در آن گردان باقي ماند. سپس به عنوان جانشين محور دوم لشکر که فرماندهي آن بر عهده سردار عمراني بود منصوب شد. در حالي که رزمندگان گردان امام محمد باقر (ع) اصرار داشتند او را به گردان امام محمد باقر (ع) برگردانند. در همين حال و هوا دومين فرزندش "زينب" به دنيا آمد.
از نفوذ کلام بالايي برخوردار بود واين بنا به فرمايش حضرت علي (ع) به خاطر يکي بودن گفتار وعمل او بود. دربارة نفوذ کلام شيري ـ يکي از همرزمان ـ مي گويد :
در سال 1364 خنکدار به من اعلام کرد که روستاي شما بايد يک دسته نيرو به منطقه جنگي اعزام کند. من نيز به او گفتم چون تعدادي از بسيجيان روستا در جبهه هستند شايد استقبالي که انتظار مي رود صورت نگيرد. وي با چهره مصمم گفت : «شما جلسه اي بر قرار کنيد که من براي صحبت با مردم به آنجا بيايم.» چند ورز بعد مراسمي بر پا شد و از ايشان براي سخنراني دعوت کرديم. وي با کلامي شيوا، چنان صحبتي کرد که فرداي آن روز به تعداد بيش از يک دسته بسيجي با بدرقه مردم روستا به جبهه ها رفتند.
علي اصغر در جريان عمليات والفجر 8 در تيپ 1 لشکر 25 کربلا در فاو حضور داشت و معاون محور 2 بود اما به خاطر علاقه خاصي که رزمندگان گردان امام محمد باقر (ع) به او داشتند و با به صلاحديد فرمانده لشکر به اين گردان بازگشت. در 20 بهمن 1364 در دقايق اوليه عمليات والفجر 8 وقتي نيروها به آن طرف ساحل اروند رسيدند، او در حالي که نيروهاي رزمنده را از درون قايقي به جلو هدايت مي کرد، چندين بار فرياد کشيد کربلا جلوي من است، من کربلا را مي بينم. در همين حال تيري به شقيقه اش اصابت کرد و در دم به شهادت رسيد.
پيکر علي اصغر خنکدار در گلزار شهداي روستاي" کلاگر محله"در شهرستان "قائمشهر" به خاک سپرده شد. يک سال بعد در جريان عمليات کربلاي 5 برادرش "جعفر خنکدار" هفده ساله به شهادت رسيد. سه سال بعد در تاريخ 4 مرداد 1367 در روزهاي آخر جنگ "محمد باقر خنکدار" در منطقه عملياتي جزيرة مجنون به اسارت دشمن در آمد و در سال 1369 به آغوش خانواده بازگشت.
از شهيد "علي اصغر خنکدار" يک فرزند پسر به نام "حميدرضا" که در زمان شهادت پدر دو ساله و دختري به نام زينب که شش ماهه بود. به يادگار مانده است.
منبع:"فرهنگ جاودانه هاي تاريخ ،زندگي نامه فرماندهان شهيد مازندران"نوشته ي يعقوب توکلي ،نشر شاهد،تهران-1386
وصيت نامه
بسمه تعالي
بار الها، بارپروردگارا، ترا سپاس ميگويم كه اين بندة گنهكار را فرصتي ديگر عنايت كردي تا بتوان با خود بينديشم و از كردههاي خلاف خويش پشيمان و با توكل بر خداي بزرگ براي رضاي معبود خويش استغفار و طلب عفو و بخشش براي خويش نمايم.
خدايا، معبودا، بار الهها به تقصير خويش اعتراف كردهايم و اين بار نيز ميگويم و مينويسم كه انساني گناهكارم و هيچ راهي براي خود نميبينم و تنها روزنة اميدم به تو است و خدايا فقط تو را ميپرستم و از تو ياري ميجويم. خدايا بندهاي حقير و ضعيفم و تحمل آتشهايي را كه تجسم اعمال خلاف من ميباشد را ندارم. دستم را بگير و مرا در اين امتحان الهي موفق و قلم عفو بر جرايم بكش.
الهي به حق هشت و چارت زمان بگذر شتر ديدي نديدي
و خدايا چشم طمع به بهشت تو ندارم، زيرا كه خدايا عبادتهايم را براي اين به درگاهت ميكنم كه تو را لايق عبادت ميدانم و تورا عادل ميدانم و ميدانم كه تنها بودن در جوار تو سعادت حضور در قيامت تو است كه انسان را سعادتمند ميكند. خدايا سالها و ماههاست مه به دنبال دست يافتن به وصال خويش در شهرها و آباديها و كوهها و جنگلها و دشتها و بيابانها را پشت سر گذاشتهام، با كارواني از دوستان و عزيزان حركت كردم و در هر مسيري، بر سر هر كوهي و برزني از يكي كه از عاشق تو مخلص تو بود، جدا گشتم، يك يكشان به سوي جوار حق پرواز كردند شهد شهادت نوشيدند.
در جنگلها به ياد عزيز، در كوهها به ياد ياري مهربان، در صحرا و شنزار به ياد سرداراني و . . . شال عزا بر گردن نهاديم و هميشه در اين فكر بودم كه چگونه ميتوان آنان شده گونه ميتوان عاشق شد. عاشق الله شيفتة الله،آري خداي مهربان اين بار نيز در آبهاي هور به دنبال رسيدن به وصال خويش حركت كردم، شايد به آرزوي خويش دست يابم. خدايا اگر مرا در زير آبها خفهام كنند، اگر تمامي هور را ظرفي از آتش سازند و مرا در ميان آن پرتاب نمايند، اگر گلولههاي سر بين دشمن بد كين قلبهاي گنهكار مرا سوراخ كند، همة اينها را به عشق ديدار تو با جان و دل ميپذيرم و آمادة پذيرايي تمام مشكلات در مسير تو هستم و تنها انتظارم و آرزويم در تحمل اين سختيها ديدار وجه الله و رسيدن به وصال معبود ميباشد.
الها دوري خانه ،زن و فرزند را ،خدايا گلولههاي دشمن را، خدايا بيخوابيهاي فراوان را تحمل ميكنم، ولي دوري تو را حتي يك لحظه تحمل نخواهم كرد . خدايا تو را سپاس ميگذارم كه اين بار سعادت را نصيب من كردي تا در يك تلاش براي برپايي عدل و قسط در جامعه شركت داشته باشم و آرزو دارم خالصانه از من بپذيري وصيتهايم را اين گونه آغاز كنم. اسلام را تنها مكتب بر حق جامعه ميدارم و تنها دين نجاتبخش ميدانم و براي اجراي احكام آن تمامي سختيها را همچون شربت شيرين بر عمق جان خويش ميپذيرم. بار الها از اين آيه عزم خويش را جزم نمودم تا به آن جامة عمل بپوشانم و اعتقاد دارم كه جنگ را تا نابودي دشمن و رفع فتنه در عالم بايد ادامه داد و در اين مسير پيروزي حتمي است، انشا الله.
امت اسلام مردم ايران و دوستان و آشنايان جنگ را سرلوحةامور خويش قرار دهيد و شهادتم را وسيلهاي سازيد براي تقويت بيشتر جبههها و ثابت كنيد كه جاي خالي هر شهيدي هزاران لانة سرخ ژوليده ميشود كه با نورانيت خويش ظلمتها را به نابودي و قهقرا ميكشاند.
هنگامي كه خبر شهادتم را شنيديد، به ياد سنگر خالي من و اسلحة بر زمين افتادهام باشيد و براي پر كردن سنگر و برداشتن سلاحم كمر همت بنديد و روانة جبههها گرديد و تنور جنگ را گرم نگه داريد، زيرا كه به قول امام عزيز جنگ برايمان يك نعمت است. سپاه را خانة خويش ميدانم و افتخار ميكنم كه در اين لباس درآمدهام و با جان و دل در آن براي رضاي خدا مشغول انجام وظيفه هستم و شهادت در اين لباس مقدس را افتخاري براي خويش ميدانم، زيرا به قول امام علي (ع) لباس سربازي جامة فاخر است كه در دنيا لباس عافيت و در آخرت خريد بهشت خواهد بود انشا الله.
پيامم به مسئولين شهر و كشور اين كه جنگ سرلوحه امور قرار دهيد و با حضور فعال خود در جبهه و حمايت همهجانبه از بسيجيان دلاور هر اداره و سازمان و نهادي را به سنگري از سنگرهاي ميدان نبرد بر عليه سلطه استعمار مبدل سازيد و به آنهايي كه نغمة شوم صلح را سر ميدهند، ميگوييم كه ما صلحي را ميخواهيم كه رعايت عدالت در ا» بشود و آن محاكمة متجاوز و احقاق حقوق دو ملت ايران و عراق ميباشد. پدر و مادرم خوبم از اين كه توانستم در هنگامي كه نياز شديدي به من داشتيد در كنار شما باشم، از شما عذرخواهي ميكنم و از شما طلب عفو و بخشش را دارم.
زيرا كه زمان را اين گونه تشخيص دادم و بايد به نداي هل من ناصر ينصرني امام لبيك ميگفتم، زيرا كه تمام اسلام در مقابل تمامي كفر قرار گرفته بود و بايد با تمامي قدرت وارد ميدان شد. اين را بگويم كه هميشه شرم داشتم به خاطر زحمات طاقتفرساي شما در چشمان شما بنگرم و اميدوارم كه مرا عفو نماييد و از خدا بخواهيد كه اين قرباني را از شما بپذيرد انشا الله.
همسر خوبم، اي كه همچون نوري در زندگي من درخشيدي و مرا از ظلمتهاي زيادي رهايي بخشيدي، افتخار ميكنم كه با تو زندگي خويش را آغاز كردم، زيرا كه همچون فرشته رحمت بر من نازل شدي و از صبر و شكيبايي تو درسها گرفتم. ميدانم كه حق همسري را هيچ براي تو بجا نياوردم و در سختترين زمانها ترا با كمترين امكانات تنها گذاشتهام، مرا عفو كن و بگو كه اي خدا اين قرباني را از من بپذير. فرزندانم را چون حماسهسازان كربلا پرورش بده، حميدم را حسينوار و معصومة خوبم را زينبوار در مسير الله بزرگشان ساز و آنها را انسانهايي بلندهمت و والامقام تربيت كن. حميد را انشا الله به حوزه بفرست و معصومه را در كنار خودت داشته باش تا مونس شبهاي تر و همدم لحظات تنهايي تو باشد.
برادرانم افتخار بر اين دارم كه چون شما برادراني دارم. در مقابل شما احساس ضعف ميكنم، زيرا كه در واقع در نزد خدا مقربتريد. جنگ را فراموش نكنيد و امام را تنها نگذاريد.
گروهگراييها و سازمانهاي مختلف را محكوم ساخته در خط امام امت گام برداريد و با مخالفان اين خط هيچ سازش و سستي به خود راه ندهيد.
خواهرانم حجاب خود را فراموش نكنيد در هر مكاني كه هستيد جنگ را و رزمندگان را فراموش نكنيد و امام را دعا كنيد. فرزندانتان را عالم و جنگجو بسازيد انشا الله.
اي دوستان خوبم خط فقط خط امام، اين شعار را هميشه در ذهن خويش داشته باشيد. امام را بخواهيد، جنگ را فراموش نكنيد، جبههها را گرم نگهداريد و با مخالفان خط امام و با مخالفان جنگ هيچ سر دوستي و سازش نداشته باشيد. در انتخاب دوست و رفيق نهايت تلاش را بكنيد و از سازمانها و جبهههاي مختلف به شكل كلي بپرهيزيد. در كنار يكديگر در خط امام در انجمن اسلامي و گروهها مقاومت محل فعاليت كنيد و عوامل اختلاف را از خود دور كنيد. از همة دوستان و آشنايان التماس دعا دارم، مرا فراموش نكنيد، همهتان در همين لحظه از خدا بخواهيد كه گناهان مرا ببخشد و مرا با شهداي كربلا محشور كند انشا الله.
شب اول قبر مرا فراموش نكنيد، غروبهاي جمعه سر مزارم فاتحه اي بخوانيد، به احكام اسلام بيشتر پايبند باشيد و در برگزاري مراسم مذهبي و عزاداري بيشتر تلاش كنيد. ترسم از فشار قبر زياد است با دعا و قرآن خواندن بر روي قبرم از خدا بخواهيد كه از گناهانم درگذرد. خانوادة شهدا و مفقودين و مجروحين و اسرا و رزمندگان را فراموش نكنيد. انجمن و گروه مقاومت را تنها نگذاريد، مسجد را حتماً پر كنيد و از آن سنگري بسازيد براي كمك به جبههها و مقابله با فساد و ظلم و فشارهاي گروهكهاي ملحد و غير خط امام. انشا الله در پايان بار ديگر از همة شما التماس دعا دارم، از همة دوستان و آشنايان ميخواهم كه اگر حقي بر گردن من دارند و يا اگر غيبتي از آنها كردم، مرا عفو كنيد و برايم طلب آمرزش نماييد. اگر كسي پولي از من طلب دارد، به خانهام بگويد و از حقوقم بگيرد. التماس دعا از همة شما، شب اول قبر را فراموش نكنيد و روزهاي جمعه سري بر قبرم بزنيد.
بنده خدا علي اصغر خنكدار 23/3/64 ساعت 1.35
خاطرات
سردار اسکندر مومني:
شخصيت او از کودکي ساخته و پرداخته شده بود. هيچ وقت زير بار زور نمي رفت و اگر چيزي را حق مي دانست، ايستادگي مي کرد و در تمام مراحل يک لحظه عقب نشيني نمي کرد. در عين حال اگر دو نفر دعوا مي کردند، هميشه سعي مي کرد طرف مظلوم را بگيرد. کمک به مستمندان و ضعفا از خصوصيات او بود. با توجه به اين که فردي روستايي و کشاورز زاده بود و وضع آنها خوب نبود، تا آنجا که از دستش بر مي آمد کمک مي کرد و اگر هم نمي توانست کمکي بکند غصه مي خورد و ناراحت بود.
در کارها خستگي برايش معني نداشت در سختيها و بحرانها و تحمل توان بسيار بالايي داشت. در سخت ترين شرايط جنگي در چهره اش خستگي و ترديد و دودلي مشاهده نمي شد. در درجه اول تلاش مي کرد که مشکلات را شخصاً حل کند و چنانچه مشکلي لاينحل مي نمود آن را تحمل مي کرد ولي به ديگران منتقل نمي کرد. در جريان عمليات جنگل قائمشهر فرماندهي گردان را بر عهده داشت و من جانشين وي بودم. بعد از چند مدت که داخل جنگل بوديم متوجه شديم که ايشان مريض شده است. به اصغر فتم که شما بهتر است که بروي و استراحت کني وضعيت نامناسب است و از اين بدتر خواهد شد. گفت : «من هستم و تحمل اين جا را دارم .»اما بيماري سخت تر شد و چند بيماري با هم وي را از پا انداخت و از نظر جسمي بسيار ضعيف کرد. بالاخره با يک قاطر وي را به عقبه منتقل کرديم تصور مي کرديم اصغر به شهر رفته و به بيمارستان مي رود، ولي نرفت و در نزديک ترين پايگاه جنگل ماند و بعد از بيست و چهار ساعت به ما ملحق شد در حالي که کمي بهبود يافته بود.
سردارمرتضي قرباني:
اگر ما چند نفر علي اصغر داشتيم هيچ مشکلي نداشتيم .
اصغر خنکدار شير بيشه اسلام بود. خدا مي داند هر وقت او را مي ديدم روحيه ام صد در صد عوض مي شد. حرف زدن او به انسان طمأنينه مي داد، برخوردهاي بسيار اسلامي و سنگين داشت. تدبير و شجاعت و شهامتش مثال زدني بود. قبل از عمليات والفجر 8 او را چند بار براي شناسايي فرستادم و وقتي بر مي گشت، روحيه جديدي به ما مي داد.
محمد علي روحاني :
جزو نيروهاي عملياتي قدس 2 بودم. فرمانده گردان ما علي اصغر خنكدار بود . ايشان علاقه عجيبي به بچه هاي اطلاعات داشتند و هميشه با نهايت احترام و فروتني با آن ها برخورد مي كردند . وقتي به همراه بچه ها به گشت مي رفتيم و بر مي گشتيم ،مي ديديم كه ظرف هاي غذايمان شسته است. از هر كسي كه مي پرسيديم پاسخي نمي يافتيم. دو سه روزي گذشت در اين فكر بوديم كه چه كسي اين كارها را انجام مي دهد. يك روز كه زودتر از زمان مقرر به محل استقرار برگشتيم با كمال تعجب متوجه شديم كه باز ظرف ها شسته است وكنار سنگر فرماندهي گردان چيده شده است . از آقاي خنكدار سوال كرديم كه اين ظرف ها را چه كسي شسته و در اين جا گذاشته است . ايشان چيزي نگفت . از سكوتش متوجه شديم كه خودش ظرف هاي غذاي ما را مي شويد. ايشان وقتي ما براي انجام ماموريت مي رفتيم مي آمدند و ظرف هاي ما را مي شستند .
قبل از عمليات والفجر هشت من و شهيد علي اصغر خنكدار در پايگاه شهيد بهشتي اهواز داشتيم قدم مي زديم . و در رابطه با مسايل روز صحبت مي كرديم . در حين صحبت شهيد خنكدار به من گفت : « مي خواهم براي موضوعي پيش سردارمرتضي قرباني بروم ولي خجالت مي كشم . » به او گفتم : « در چه رابطه اي است ؟ » كمي مكث كرد و گفت : « ما صد در صد شهيد خوايم شد . بعد از ما خانواده ي مان بي سرپرست خواهند شد ؛ مي خواهم بروم به او بگويم به من وامي دهد تا سرپناهي براي همسر و فرزندانم بسازم . » من حرف هايش را تصديق كردم . با هم به سوي ساختمان فرماندهي رفتيم . وقتي به چند قدمي اتاق فرماندهي رسيديم،ايستاد.
گفتم : « چي شد ؟ » با حالت خاصي كه بيشتر به چهره آدم هاي پشيمان مي خورد ، گفت : « شيطان را ببين ! داشت چه كار مي كرد ؟! يادم رفت كه خدا كفيل زن و بچه ام خواهد بود . » به من گفت برگرديم . در بين راه هي استغفار مي كرد .
آثار باقي مانده از شهيد
حميد قهرمانم سلام
سلام گرم پدرت را از راههاي دور و دراز و از پستي و بلنديهاي روزگار. از مكانهاي دور دست تابع جنگ بپذير. فرزند دلبندم نميدانم كه زماني اين دست نوشتهها به تو ميرسد. چه زماني به آنها آگاهي خواهي يافت ولي آنچه هست اين كه آرزو دارم بعد از شهادتم در راه خدا، اين كاغذها به دستت برسد و از آنها استفاده كني. فرزند دلبندم ميدانم كه يتيمي درد بيدرمان است و چشم انتظاري بسيار سخت و اين كه تحمل اين دو بسيار مشكل خواهد بود. ولي جان، من حميد نازنين، از همين اكنون صداي بابا باباي تو در گوشام طنينانداز است و شايد از همين لحظه كه اين نگاره را مينگارم. ديگر چهره معصوم تو را نظارهگر نباشم و شايد كه به زودي گرد يتيمي بر چهره زيباي تو بنشيند و تو را در ماتم بيپدري بنشاند. فرزند قهرمانم پدرت را عفو كن زيرا كه نتوانستهام حق پدري را بر تو ادا كنم و نتوانستم تو را در دامان خود به دلخواه خويش تربيت كنم و نتوانستم كانون خانواده را با بودن در كنارت گرم نگه دارم. 22 بهمن آنقدر اوج و منزلت در جهان اسلام و سراسر گيتي پيدا كرد كه از ايام الله گرديد. اين را بدان كه قدرت الهي هعميشه بر تمامي قدرتهاي شيطاني غالب و مظفر خواهد شد و از اين جهت ميباشد كه تو فرزندم بايد قدرتش را بداني زيرا كه خداوند نصيبت كرد كه در چنين روزي پاي به عرصه گيتي بنهي و انشاءالله از سربازان واقعي آقا امام زمان (عج) و نايب برحقش خميني روح الله باشي. بيش از اين ديگر نميخواهم قلم پراكني كنم. صحبتهايم را جمع ميكنم و به تو حميد عزيزم سفارش ميكنم قرآن و امام و اسلام را فراموش نكني. تقوا را پيشه خود ساز تا رستگار شوي. به اميد آن كه با الهام از مكتب نجاتبخش اسلام فقاهتي، رضاي خداي را در زندگي خود كسب كني و براي بندهي گنهكاري چون من طلب آمرزش كني. حميد جان تولدت مبارك. هديه من براي روز تولدت سه صلوات است انشاءالله بپذيري.
آن كه دوستدار توست
علي اصغر خنكدار 22/11/63
. . . اگر شب ها و روزها نخوابم و اگر برترين تهمتها و افتراها را به من ببندند ناراحت نمي شوم. ولي هنگامي که بشونم جواني و يا نوجواني به وظايف خويش آشنا نيست و يا خداي نا خواسته اوقات زندگي را به بطالت و بازي و سرگرمي، گفتن حرفهاي بيخود، دوستي با افراد ناباب و بي بند و بار مي گذراند، رگهاي بدنم متورم مي شود، موهاي بدنم سيخ مي شود ودر پيش خداي خود احساس شرمندگي ميکنم. به خود لعنت مي کنم که اي خدا! چرا بايد دوستان و نزديکان و اهل محل و روستايم اين گونه باشند. از همة اينها بدتر، وقتي که مي شونم جواني از دوستان جبهه رفته و بعد از بازگشتن، نه حرف پدر را گوش مي کند نه حرف مادر و يا برادر و ديگر دوستان و بزرگتران را خيلي فشار بر من وارد مي شود و از خشم نمي دانم که چه بکنم. گاهي اوقات مانند الان آرام به گوشه اي مي روم و با خدا درد دل مي کنم و قلم بر دست مي گيرم و اين گونه عقده هاي دلم را خالي مي کنم. اما برادر جان! فراموش نکنيم که زمان انقلاب است. حرکت اسلام بايد پياده شود و ما همه سربازاني هستيم که بايد اين قوانين را اجرا کنيم. واي حال خودمان که اگر نتوانستيم اول اين قوانين و اين اخلاق حسنه را در خودمان پياده کنيم. زماني خواهد رسيد که در مقابل خداي شهدا و در مقابل خانواده هاي شهدا مسئول خواهيم بود. آري برادر جان! رفتن به جبهه انسان را نزد خدا، اگر اعمال انسان براي خدا خالص باشد شايد که عزيز کند. ولي اين نبايد باعث غرور و کبر و خود بزرگ بيني گردد و باعث شود که آن برادر رزمنده ديگر حرف پدر و مادر را گوش نکند، و به آنها احترام نگذارد، هر موقع و هر کجا خواست برود، دست از کار و زندگي، درس و تحصيل بکشد.
...پدر و مادرم شما را به مظلوميت حسين مرا عفو كنيد و ببخشيد كه شما را زياد اذيت كردم و فرزند خوبي براي شما نبودم و تكليف فرزندي را انجام ندام. مرا فراموش نكنيد و به رفقايم بگوييد كه پدر و مادرم را فراموش نكنيد. به خانوادههاي شهدا سركشي كنيد. آنها را دلداري بدهيد و از همه مهمتر سنگر جبهه را پر كنيد و بيشتر و فعالتر شركت كنيد و قدر همديگر را بدانيد و براي همديگر احترام و شخصيت قايل شويد تا خدا قلوب شما را به يكديگر نزديكتر كند. از همة شما التماس دعا دارم و برايم طلب عفو بكنيد. يك نفر مامور شود كه از چهل مومن برايم طلب عفو كند و برايم نوشته بگيرد و بر سر قبرم بگذاريد. چهل نفر گواهي دهند كه انشا الله خدا عفو كن. خدايا اعمال ما را خالص بگردان و ما را مخلص بميران، ما را عاشق بميران، خدايا چنان كن كه سرانجام كار تو خوشنود باشي و ما رستگار. التماس دعا
علي اصغر خنكدار 29 جمادي الاول 1409- 20 بهمن 1364
دومين سالگرد شهادت حميد عزيز نزديك است، ولي هنوز انجمن اسلامي ما فقط يك مهر دارد كه نه از مهر زدن ما معلوم است و نه از مراجعهكنندگان و از همة اينها بالاتر انجمن كه عضوي ندارد و ميخواهد كه اعضا بايد از كانالي عبور كند و ميخواهند بر روي همه حاكميت كنند.
و اي خداي بزرگ اين انجمن به ياد شهيدي عزيز و مظلوم شهيدي از ديار انسانيهاي يتيم، شهيد حسيني است، سومين سالگردش را نيز پشت سر گذاشتهايم و هنوز مشغول جنگ و گريز با يكديگر ميباشيم.
اي خداي بزرگ يك سال است كه از مفقود شدن عارف و عاشق محلهمان از چهرة نوراني روستايمان از زاهد شب و از شير روزان، درد و رنج كشيده دوران از صابرترين دوستانمان برادر فيض الله (يدالله) طالبي ميگذرد و ما همچون قوم بني اسراييل انگار كه هيچ آب از آب نجنبيده، يكديگر را ميکوبيم و دشمنان را خوشحال ميكنيم.
اي خداي بزرگ تا كي بايد اين مسايل را ديد و تحمل كرد. معبود من به خاطر تو صبر ميكنم و راضي به رضاي تو هستيم. معشوق من دردم اين است كه تا كي بايد كودكان معصوم محلهمان سرگردان بمانند و شبها و روزها را به بطالت و لهو و لعب بگذرانند. خدايا مسئوليت جمع كردن آنها با كيست. خدايا چرا نبايد اين نيروها در حال حاضر كه جبههها نياز شديد به آنها دارد، در جمع رزمندگان باشند. تا كي بايد در جريانات شهري كه بعضاً به روستا نيز كشيده شده است، حل شوند و از همه چيز و جاي ديگر بيخبر باشند.
اي خداي بزرگ اينها و صدها مسئلهاي ديگر دردهاي فراواني است كه زادگاهم با آن دست و پنچه نرم ميكند، ولي سرخي خون شهيداني چون فرامرز و اصغر و حميد و ياد يار با وفاي محله فيض الله قهرمان است كه صورتها را سرخ نگه داشته و آبرويمان را در برابر تو و بندگان صالح تو حفظ كرده است. خدايا مسئوليت بسيار خطير است و در مقابل خون شهدا مسئول هستيم. دوستان خوبم ديگر طاقت گفتن حرفهاي دلم را ندارم و ديگر تحمل نميكنم كه از ديگران بياحتراميها را نسبت به همديگر در ذهن خويش راه دهم، فقط اين را ميخواهم بگويم مرا عفو كنيد كه اين گونه تند و تيز صحبت كردم و شايد مسايلي را مطرح نكرده باشم، ولي اين را بگويم همة شما را و خويش را بيشتر از شما مقصر ميدانم دليلهاي هيچ كدام برايم حجت و قانعكننده نيست و تنها زماني از شما راضي خواهم بود كه ديگر فراموش كنيد، تمام بچههاي مومن و مخلص جمع شويد، يك جمع واحده تشكيل دهيد براي ديگران، الگو و نمونه باشيد با دوستان خدا مهربان باشيد و با دشمنان خدا سخت و دشمن باشيد.
اعمالتان را خالص براي خدا انجام دهيد، به دامان روحانيت در خط امام پناه بريد و از داخل شدن در جريانات و حركتهاي سياسي منحرف خصوصاً در سطح شهر كه حاكم نيز ميباشد، سخت بپرهيزيد. جمعي مستقل از ديگران، در عين حال در خط مستقيم امام امت و با يكديگر دوست و برادر و غمخوار همديگر باشيد تا ديگران به شما حسرت بخورند و اين كه برادران در سر اين مقامهاي دنيايي با هم مشاجره نكنيد كه اينها همه اسبابي است براي آزمايش انسانها و خوش به سعادت كسي كه از اين آزمايش سالم بيرون آمده است. اميدوارم مرا به بزرگواري عفو كنيد، حتماً چيزهايي ك گفتم از فهم كم خودم بوده و از عدم درك مسايل و تحليل مسايل از طرف خودم. برايم دعاي خير كنيد و مرا ببخشيد.
دست بوس همة شما علي اصغر خنكدار
التماس دعا 21/11/1364
بسمه تعالي
به: برادران انجمن اسلامي و پايگاه مقاومت
پيام: و خط و مشي شهيد علي اصغر خنكدار در رابطه با محل (كلاگرمحلة قائمشهر)
بسم الله الرحمن الرحيم
واتقولو لمن يقتل في سبيل الله امواتا بل احيا و لكن لا تشعرون
امشب شب 21/11/1362 در سال روز مقدس دهة فجر تصميم گرفتم تا مطالبي را به عنوان پيام در دفتر يادداشت بنگارم تا براي دوستان، ياران بهانهاي باشد جهت بخشش اين حقير و طلب آمرزش براي اين بندة گناهكار از خداوند سبحان.
و اما دوستان خوبم، شما را وصيت ميكنم به تقواي بيشتر، شما را دعوت ميكنم به وحدت كلمه و شما را دعوت ميكنم اخلاق در عمل، اگر توانستيد كه اين اعمال را دعوت كنيد، مطمئن در دنيا و آخرت پيروز خواهيد بود. برادران خوبم امروز ديگر آن شور انقلابي بايد همراه شعور انقلابي باشد، امروز ديگر تنهايي كار انجام دادن و يا دنبال پست و مقام رفتن نبايد ما را از دوستانمان جدا كند. لحظهاي همين الان بنگريد كه چه كساني و دوستاني با شما در شروع انقلاب بودند و الان از يكديگر جدات شديد، بماند. كساني كه افكار انحرافي و سازمانهاي انحرافي داشتهاند، ولي حداقل آنهايي كه خود را پيرو خط امام ميدانيد و آنهايي كه هنوز معتقد هستيد، براي رضاي خدا در اين انقلاب خدمت كرد چقدر از يكديگر جدا شدهايد. شما را به خدا قسم ميدهم شما را به خون حميد عزيز قسم ميدهم، بعد از شهادت حميد عزيز كه باز شما نتوانستيد آن خصومتهاي شخصي و كذايي را كنار بگذاريد و خالصانه با هم كار كنيد، ولي اين بار به خون حميد عزيز قسم ميدهم از تفرقه، تهمت بپرهيزيد، از گروهگرايي و سازمانگرايي بپرهيزيد، براي يكديگر احترام قايل باشيد، براي كوبيدن دوست دست سوي دشمن دراز نكنيد.
بگويم برادران همة شما گول خوردهايد و همة شما اشتباه داشتهايد، خود را مبرا ندانيد و خود را عاري از اشتباه ندانيد، با اون سبيلكلفتهاي محلهمان با آن بي غيرتهاي محلة خودمان، همين شما بودهايد كه يك روز تاييديه دادهايد و با آنها در جلسات فردوس جمشيديها شركت ميكرديد و طرف مقابل با شما مخالفت ميكرد، بعد از مدتي عدهاي ديگر با اونها رفاقت كردند و به خانة همديگر رفت و آمد داشتهايد و در مقابل ديگر دوستان خويش ايستادهايد.
ميخواهم بگويم برادران عزيز روستاي خودم اينها عقدههاي دلم بود كه اينجا بر روي كاغذ ميآورم، بگويم متاسفانه همة ما فريب اين تعداد افراد قليل انگشتنشان محلهمان خورديم و هر روز يكي از ما عليه ديگري تحريك ميكردند و بين همديگر اختلاف ميانداختند و هنوز هم بيشرفهاي بيغيرت چنين كارهايي را ميكنند و ما بيفرهنگهاي تهي مغز گول آنها را ميخوريم و با يكديگر به مشاجره و جبههگيري ميپردازيم.
و بگويم آنقدر بيعرضه بوديم كه حتي نتوانستيم يك تهديد خشك و خالي هم كه شده به اين سرمايهدارها و سبيلكلفتهاي محله خودمان كه هنوز هم توطئه ميكنند، بدهيم و بعضاً از آنها حمايت نيز كردهايم. به خاطر چشم هم چشمي و به خاطر اين كه آنها را از خودمان دور نكنيم و به قول معروف هم از آخور بخوريم و هم از توبره، سكوت كرديم و هميشه در مقابل اين جريانات يا ناز كرديم و يا خود آب روي آتش ريختيم و خاموش كرديم. فراموشم نميشود آن روزهايي كه بچههاي محل همه جمع شده بودند و برنجهاي مردم را درو ميكردند. آن از خدا بيخبرها شبها به بهانة جلسه در اين زمينه جمعهاي مشروبخوري راه ميانداختند، ولي باز ما با آنها مدارا ميكرديم و مواظب بوديم كه گربه شاخمون نزدند يا آن زماني كه جريان جاده مطرح شده بود و بحثهايي لفظي همه خود را كنار كشيديد و با آنها همكاري كرديم و آنها ضربههاي خود را نيز زدند و با ايجاد اختلاف باز كار را به نام خود تمام كردند.
ولي برادران خوبم فراموش نكنيد كه هنوز گاهي اوقات جلساتي در منزل همين نامردهاي بي خبر تشكيل ميشود و هنوز تصميم در مورد كشت و كار و وضع مردم روستايمان را اين گرگصفتان ددمنش مشخص ميكنند. ننگ باد بر همة ما كه اين گونه بيوفا به خون شهيدانمان هستيم و حتي حاضر نبوديم بعد از شهادت حميد عزيز نيز اين وحدت را حفظ كنيم و شب به همديگر سوء ظن داشتيم (جريانات درگيري منزل خومان و منزل وطنخواه و جريانات ديگر در مورد انجمن). آري برادران خوبم هنوز كه هنوز ميباشد و تا اين لحظه كه من اين كاغذ را مينويسم از همه شما به هر عنواني شكايت دارم و اينها را براي خدا ميگويم. آنها كه اين اواخر با آنها بيشتر بودم، به اين فكر نباشند كه اشتباهي نداشته اند و شايد همينها باعث ميشد كه با شما بيشتر باشم بتوانم آن وحدت لازم را حفظ كنم، ولي اين شما بوديد كه هنوز با كساني كه مقلد امام نيستند و با امام مخالفاند، نشست و برخاست داريد و دوستان سازمان شما (مجاهدين انقلاب) شايد ديگر از حد عبور كرده باشند و خود شما نميدانيد. خدايا دردهاي من در روستايم آن قدر زياد است كه فقط تو خبر داري و تنها مونسم بعد از حميد عزيزم بود كه با او هم همدرد و هم صحبت بودم و بعد از شهادت او حرفهايم را به قبر نوراني او ميگويم، زيرا كس را ياري تحمل اين حرفها و اين دردها نيست.
درباره :
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا ,
استان مازندران ,
برچسب ها :
خنکدار ,
علي اصغر ,
بازدید : 187