فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

در خانواده اي کشاورز و مذهبي ودر سال 1338 در روستاي “بورمحله” از توابع شهرستان” آمل” به دنيا آمد. در کودکي برحسب تعليمات خانواده به احکام ديني علاقه زيادي يافت و هر روز براي اداي فريضه نماز همراه پدر به مسجد مي رفت. دوران ابتدايي را طي سال هاي 50 ـ 1344 در دبستان خيام زادگاهش گذراند. در اين ايام خانواده او در تابستان در روستاي ييلاقي تينه سکونت مي کردند. در آنجا تعدادي دام نيز داشتند که حشمت به نگهداري آنها مي پرداخت. به علت نبود دبيرستان براي ادامه تحصيل به تهران مهاجرت کرد و نزد برادر بزرگ ترش سکني گزيد. سال هاي دبيرستان را در مدارس بايندر و مدرسه اسلامي احمديه با موفقيت گذراند و در سال 1356 موفق به اخذ ديپلم رياضي شد. مدرسه احمديه با برنامه ها و فعاليتهاي مذهبي اثرات معنوي در او گذاشت و او را با تعليمات و ارزشهاي اسلام آشنا کرد. در شرايط فرهنگي ضد ديني حاکم بر ايران حشمت به خودسازي مشغول بود و روحيه معنوي خاصي داشت. از چهارده سالگي عبادت او اطرافيان را تحت تاثير قرار مي داد. از سنين جواني دعاي «اللهم ارزقني الشهاده في سبيلک» زينت بخش قنوت نمازهايش بود. قبل از رسيدن به سنين بلوغ روزه مي گرفت و براي اينکه مزاحم ديگران نباشد از روشن کردن لامپ در وقت سحر خودداري مي کرد.
از سستي و تنبلي بيزار بود و بسيار فعال و پرتوان عمل مي کرد. در انجام امور بسيار سريع و بانشاط بود و با روحيه انجام وظيفه مي کرد. بسيار متواضع و بي آلايش بود. نسبت به پدر و مادر و اطرافيان با احترام و عطوفت بر خورد مي کرد. با اين ويژگي ها اخلاقي بين فاميل و دوستان به عنوان مشاوري فهيم مورد اعتماد بود. پس از اخذ ديپلم به زادگاهش بازگشت. با آغاز قيام مردم مسلمان ايران از جمله کساني بود که در اين سالها با تلاش بي وقفه و روحيه اي خستگي ناپذير در تمام مراحل حساس انقلاب چه در تهران چه در زادگاهش شرکت فعال داشت. در مراسم اربعين شهداي 19 دي 1357 که در تبريز برگزار شد حشمت حاضر بود و زماني که اربعين شهداي تبريز در يزد برگزار شد مشتاقانه به يزد رفت. از اربعين ديگر از شهري به شهر ديگر شرکت مي کرد. در صورت لزوم خود را به آمل مي رساند و هسته مبارزه و گروههاي راهپيمايي را سازمان مي داد. علاقه خاصي به ائمه اطهار و روحانيت مبارز همچون آيات عظام جوادي آملي و حسن زاده آملي داشت و در جلسات سخنراني آنان شرکت مي کرد. به آداب و دستورات اسلامي علاقه قلبي داشت و مقيد بود که هر فريضه اي را به جا آورد. به نظم و تربيت در کارها اهميت زيادي مي داد؛ فردي صبور، مهربان، متواضع و بردبار بود. بر امر به معروف و نهي از منکر تاکيد مي کرد و مي گفت : «بکوشيم هر کاري که مي کنيم براي رضاي خدا باشد.» با تأسيس کميته انقلاب اسلامي از اولين نيروهاي کميته و با تشکيل سپاه پاسداران از نيروهاي تشکيل دهندة آن بود. بيست و يک سال بيش نداشت که تدين او در بين نيروهاي سپاه زبانزدبود.
تقيد خاصي به قوانين داشت و قوانين نظام جمهوري لسلامي را از امور واجب تلقي مي کرد. به عنوان نمونه وقتي راهنمايي و رانندگي اعلام کرد ،موتور سواران بايد گاهي نامه داشته باشند با وجود مشغلة فراوان و نياز مبرم به وسليه نقليه در انجام وظايف، موتور سيکلت را در پارکينگ گذاشت و در اولين فرصت براي اخذ گواهينامه اقدام کرد و تا گواهينامه نگرفت از موتور سيکلت استفاده نکرد. اهل انفاق بود و به عمران آبادي توجه زيادي داشت. نقل است وقتي پدرش حاج حبيب اللّه در سال هاي 1357 عازم سفر حج بود پدر را قانع کرد تا به جاي وليمه حج، پول آن را در ساخت پل مورد نياز روستاي بورمحله هزينه کند. همچنين در سال 1358 حدود هزار متر مربع از زمين شاليزار پدر را براي احداث مسجد علي بن ابي طالب اهداء کرد و به کمک مردم و دوستانش به ساخت مسجد همت گماشت.
سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در 24 شهريور 1358 مسئوليت عمليات سپاه آمل را به وي واگذار کرد و تا سال 1363 در اين سمت باقي بود. در سال 1358 به مدت يک ماه براي مقابله و سرکوبي فراريهاي طاغوتي و گروههاي تجزيه طلب به کردستان اعزام شد. در اوايل سال 1359 که سازمان چريکهاي فدايي خلق در شهر گنبد شورش ايجاد کردند ، او از جمله کساني بود که داوطلبانه در سرکوبي اشرار گنبد شرکت داشت. به گفته يکي از فرماندهان عمليات طاهري يکي از عوامل اصلي پيروزي گنبد به شمار مي رود. او اولين مجروح آن نبرد بود و از ناحية دو دست مجروح شد و مدت سه روز در بيمارستان گنبد و بعد از آن در آسايشگاه ولي عصر تهران بستري بود.
اواخر اسفند سال 1359 براي سرکربي اشرار سيستان و بلوچستان به مدت سه ماه به شهر سراوان اعزام شد. پس از بازگشت از اين مأموريت به همراه تني چند از دوستان خود در سال 1359 از سپاه استعفا داد اما جدايي وي از سپاه دوام چنداني نداشت و دوباره به سپاه بازگشت و با شتاب هر چه تمام تر به فعاليت هاي سابق خود ادامه داد.
در خرداد 1360 با خانم طيبه خزائي ازدواج کرد. خطبه عقد در مراسمي ساده توسط آيت اللّه جوادي آملي جاري شد. مراسم عروسي آنها در شب 31 شهريور 1360 که با اولين سالروز جنگ تحميلي مصادف بود، برگزار شد.
به ندرت به مرخصي مي آمد و زود هم بازمي گشت اما سعي مي کرد با محبت، خستگي هاي روحي مشکلات ناشي از عدم حضورش در خانه را جبران کند. هرگز خستگي ناشي از کار را در خانه منتقل نمي کرد. در ايام درگيريهاي جنگل با وجود مشغله بيست و چهار ساعته وقتي به خانه مي آمد با بذله گويي و شوخي محيط خانه را با نشاط و طراوت مي کرد و با اصرار در تهيه غذا و نظافت بچه ها مشارکت مي جست. طاهري مداح اهل بيت بود و به ائمه اطهار علاقه وافري داشت. در مراسم ماه محرم خصوصاً در روزهاي تاسوعا و عاشوراي حسيني بسيار فعال بود و همه ساله در ماه مبارک رمضان افطاري مي داد. شرکت در نماز جمعه در راس همه امور او قرار داشت.
در سال 1360 به خاطر آشنايي طاهري با مناطق جنگلي و کوهستاني مازندران به عمليات کميته انقلاب اسلامي(سابق) مامور شد وبه عنوان فرمانده عمليات اين نهاد اقدامات ماندگاري را انجام داد. او در مدت تصدي اين سمت، توانست با سازماندهي نيروهاي کميته انقلاب اسلامي آمل بسياري از عوامل منافقين و گرههاي چپ را شناسايي و دستگير کند. هر گاه کسي را دستگير مي کرد با رأفت بسيار برخورد مي کرد و با برخوردهاي تند بعضي از نيروهاي سپاه يا کميته به شدت مقابله مي کرد. به زندانيان سرکشي مي کرد و با آنها به صحبت و گفتگو مي نشست. حضور اودر فرماندهي عمليات همزمان بودبا عمليات اتحاديه کمونيستها در جنگلهاي آمل و شمال ايران، براي جداسازي قسمت شمالي کشور. در درگيريهاي جنگل که يک سال و نيم به طول انجاميد، طرح و فرماندهي تيمهاي عملياتي را بر عهده داشت.
با حمله اعضاي اتحاديه کمونيستها به شهر آمل حشمت تلاش بسياري در دفع آنها و نجات شهر داشت. به محض اطلاع از درگيري غافاگيرانه دشمن به سرعت خود را به کانون خطر يعني سپاه رساند و تمام آن روز را درگير بود.

با شروع جنگ تحميلي در سال 1361 در سمت فرماندهي گروهان در عمليات بيت المقدس در جبهه هاي جنوب شرکت کرد. ارادت خاصي به شهيد دکتر بهشتي داشت و همه ساله در شب هفتم تير ماه شام مي داد. از اعضاي فعال حزب جمهوري بود و در زمان حيات شهيد بهشتي فعاليتهاي چشمگيري داشت. با وجود اين هنگامي که امام خميني فرمود نظاميان نبايد در هيچ حزب و گروهي عضويت داشته باشند از حزب کناره گيري کرد. در سال 1363 فرزند ديگرش به دنيا آمد و او را "زهرا" نام نهاد. به شدت مقيد بود هر آنچه را براي آسايش خود مصرف مي کند همسر و فرزندانش نيز از آن برخوردار باشند.
براي خانواده شهدا احترام خاصي قايل بود و نسبت به بيت المال حساسيت خاصي داشت.
در سال 1362به منظور پاکسازي جنگل به آمل برگشت. در اسفند همين سال در يکي از درگيري هاي منطقه شيميکوه به کمک نيرو هاي درگير رفت و پس از الحاق پاکسازي انجام شد. توانست به هنگام درگيري تمام مجروحان را به عقب برگرداند و از تلفات بيشتر جلوگيري کند. به خاطر تجربه زياد در نبردهاي شهري و جنگلي به نيروهاي تحت امر توصيه مي کرد در اوقات فراغت در تمام کوچه هاي شهر گشت بزنند تا با مناطق و کوچه هاي مختلف شهر آشنا شوند تا در مواقع خطر حضور ذهن داشته باشند. توانايي او در برقراري امنيت در جنگل شايان توجه بود. پست هاي حساس را درست و مطابق اصول نظامي مستقر مي کرد. هر موقع که خبري از حضور ضد انقلابيون در جنگل مي رسيد، بلافاصله بعد از طراحي عمليات به منطقه مي آمد. در اوايل سال 1363 زماني که امنيت در جنگلهاي آمل برقرار شد، بار ديگر به جبهه هاي نبرد رفت. او جزء کادر اصلي لشکر ويژه 25 کربلا بود از ارديبهشت 1363 تا 16 خرداد 1363 در سمت معاون فرمانده گردان ملک اشتر مشغول خدمت شد. از تاريخ 8 ارديبهشت 1363 به مدت چهار ماه براي گذراندن دوره فرماندهي عالي از طرف مسئولان لشکر به پادگان امام حسين (ع) معرفي شد و توانست اين دوره را با موفقيت به پايان برد. پس از اتمام دوره به جبهه ها بازگشت. مي گفت : «تا جنگ هست مبارزه هم هست و من در جبهه ها مي مانم.» در اکثر عمليات از جمله بدر، عملياتهاي زنجيره اي قدس و . . . شرکت مستقيم داشت. از تاريخ 18 مرداد 1363 تا 4 دي 1363 در سمت معاون گروه گشت در گردان مالک اشتر خدمت کرد. در عمليات بدر فعاليت گسترده اي در هورالهويزه و پاسگاه ترابه داشت.
در منطقه عملياتي ساده مي زيست و از امکانات موجود استفاده مي کرد، از اسراف و تبذير منتفر بود. براي استحمام بسياري به حمامهاي شهر مي رفتند اما او از همان حمام صحرايي پادگان بيگلو استفاده مي کرد. بر ذائقه خود تسلط کامل داشت.
حشمت طاهري از 5 دي 1363 تا 5 فروردين 1364 سمت معاون فرمانده گردان مالک اشتر را به عهده داشت. فرماندهي گردن مالک اشتر را در تاريخ 6 فروردين 1364 پذيرفت در حالي که بيست و شش سال بيش نداشت. در شبهاي عمليات جلودار بود و با سر دادن شعر و نوحه هاي عارفانه در تقويت روحيه رزمندگان تاثير بسيار داشت. در تابستان 1363 از ناحيه کمر مجروح شد و بعد از بهبودي بار ديگر به جبهه رفت. بعد از مدتي از طرف لشکر 25 کربلا مأموريت يافت تا راهيان کربلا در استان مازندران را براي حضور در جبهه هاي جنگ سازماندهي کند. در همين زمان محمد تيموريان از فرماندهان شجاع و به نام شهر آمل شهيد شد. طاهري کاروان کربلا را پس از سازماندهي در روز اعزام ابتدا براي تجديد ميثاق با آن شهيد و خانواده اش به طرف منزل اين شهيد هدايت کرد و سپس به سوي جبهه حرکت داد. در 12 خرداد 1364 مصادف با ماه مبارک رمضان فرزند سوم او به دنيا امد که نامش را محمد حسين نهاد چون معتقد بود محمد (ص) آورنده دين خدا و حسين (ع) نگهدارنده آن است. محمد حسين در هفت ماهگي به دنيا آمد بود نياز به مراقبت شديد داشت. اوبا وجود مشغله زياد گاه از سحر تا غروب در بيمارستان کنار همسر و فرزندش مي ماند و گاهي از سحر روز بعد غذا نمي خورد و از آنان پرستاري مي کرد. در بدترين شرايط هرگز از ياد خانواده غافل نمي شد و مدام با نوشتن نامه آنها را ارشاد مي کرد و از آنها مي خواست براي او و تمامي رزمندگان دعا کنند.
او در نوجواني مدتي به چوپاني اشتغال داشت و وقتي به فرماندهي گردان ارتقاء يافت هرگز خود را گم نکرد بلکه در يکي از اتاقهاي منزل ابزار آلات چوپاني را در منظر چشم خود قرار داده بود. قتي علت را جويا شدند در جواب گفت : «مي خواهم هميشه در چشم و ذهنم باشد که در گذشته چه بودم و مغرور پست و مقام نگردم و دنيا مرا گول نزند.»
در هدايت و فرماندهي نيروها فردي قاطع و پايبند به مقررات بود از بي نظمي پرهيز داشت و با افراد بي نظم برخورد مي کرد. در تاريخ 25 بهمن 1364 از ناحيه پاي چپ مجروح شد اما در منطقه عملياتي باقي ماند.
درعمليات والفجر 8 با فرماندهي يکي از گردانهاي خط شکن به تثبيت مواضع در شهر فاو پرداخت. رمز عمليات والفجر 8 ـ يا زهرا ـ را براي نيروهاي گردان مالک اشتر اعلام کرد. او تا پايان عمليات حضور داشت و هرگز خستگي به تن راه نداد . در 28 بهمن 1364 در يکي از پاتک هاي سنگين دشمن در جنگ تن به تن پس از نابودي يکي از تانک هاي دشمن از ناحيه ي شکم، جراحات سختي برداشت و شريان هاي دست و فک او پاره شد.

طاهري از لحظه لحظه هاي عمر کمال استفاده را مي کرد، چنان که مدتي بستري بود براي کنکور ثبت نام و تقاضاي کتاب هاي درسي کرد. با همان حال بيماري به مطالعه ي کتاب هاي درسي مي پرداخت.
پس از چند هفته و بهبودي نسبي از تهران به آمل انتقال يافت. در آمل با اينکه مجروح بود همچون گذشته به صله رحم مي پرداخت. همواره خانواده را به تقوا و پاکدامني، معرفت و سادگي دعوت مي کرد. علي رغم بدن رنجور و خسته کار ناتمام مسجد علي ابن ابي طالب محله را که خود باني آن بود با جديت به اتمام رساند. در همين ايام خانه مسکوني اش را که ناتمام مانده بود به پايان برد. در تشييع جنازه شهيد سيد جواد علوي ـ از همرزمانش ـ در پايان مراسم به همسرش گفت : «انشاءاللّه براي من نيز چنين مراسم با شکوهي برگزار خواهند کرد.» وقتي همسرش مي گويد : «شما که به شدت مجروح هستي و نمي تواني به اين زوديها به جبهه برگردي.» با اطمينان خاطر گفت : «به اين بودنم در کنارتان دلخوش نباشيد.» به شهادت قريب الوقوع خود بصيرت و آگاهي داشت و سعي مي کرد در خانواده آمادگي لازم را ايجاد کند. همسرش شهادت او ر ا اينگونه روايت مي کند:
لحظاتي بعد از اذان صبح در حالي که حالش بسيار وخيم بود ناگهان ديدم به صورت نيمه نشسته روي تحت با احترامي خاص تعظيم کرد. گويا شخصي يا اشخاص بزرگواري به ديدار او آمده اند. شروع به تلاوت قرآن کرد و سپس پرسيد : «اين کاخها براي کيست؟» در آخر در حالي که دستهايش را با احترام روي سينه گذاشته بود، گفت : «چشم مي آيم، مي آيم.» آرام سر را روي تخت گذاشت و نگاهي به من انداخت و شهادتين را بر زبان جاري کردو لحظاتي بعد روح او از قفس تن جدا شد. با چشماني باز و لباني خندان در سالگرد تولد پسرش در حالي که بيست و هفت سال بيش نداشت به ديار باقي شتافت.
پيکر نحيف او را که پوستي چسبيده بر استخوان بود در ميان انبوه جمعيت سوگوار تشييع و در گلزار شهداي آمل امام زاده ابراهيم (ع) به خاک سپرده شد. از شهيد حشمت طاهري سه فرزند به نام هاي "زينب" ، "زهرا" و "محمد حسين" يک ساله به يادگار مانده است.
منبع:"فرهنگ جاودانه هاي تاريخ ،زندگي نامه فرماندهان شهيد مازندران"نوشته ي يعقوب توکلي ،نشر شاهد،تهران-1386






وصيت نامه
...خدايا! تو را شاهد مي گيرم که در مقابل فرمان تو و در مقابل عدل تو عاجز هستم و ناتوان. فقط ترحم تست که مرا اميدار کي کند چون تو رحمان و رحيمي، خداوندا مرا آنگونه بميران که خودت صلاح مي داني . . .
سرانجام عمر مرا ختم به شهادت در راهت بگردان . . .
خدايا نمي دانم چگونه با تو صحبت کنم و از تو آمرزش بطلبيم، مي دانم بزرگواري، کريمي، رحيمي، رحماني و سبحان اللّه .
مادرم ! هرگز نگو دستم رفت بگو به سوي خدا شتافت. اگر رويم سفيد باشد در قيامت ملاقاتت مي کنم. اما تو اي همسرم ! اي شريک در مشکلاتم اي آنکه مسبب آن شدي تا در اين وادي عشق که عشق که سليمانش حسين است رو سفيد باشم. و اي آنکه مظلومانه با مشکلات زندگي دست و پنجه نرم کردي مرا براي وصال با معشوق آماده نمودي. بدان که هرگز تو را از ياد نمي برم و اگر در قيامت آبرو داشته باشم منتظرت مي مانم و تو را به صبر و تقوا دعوت مي کنم و از تو مي خواهم مثل هميشه سربلند و سرافراز بوده و سجده شکر بجاي آري. در آينده و حال براي فرزندانمان مربي باش و آنها را طوري تربيت کن تا از دامن آنان بندگان خالص خدا پرورش يابند و در آينده ناصرالدين باشيد.اگر من به علت گناهانم و غافل بودنم از خداي بزرگ، نتوانستم در زندگيمان معنويت را حاکم بکنم از هم اکنون از خدا مي خواهم معنويت و توجه به خداي بزرگ را هر چه بيشتر نموده تا برمصائب صبر کني و چون شير زن کربلا زينب (س) خطبه بخواني و پيام همه شهدا را به جهانيان و امت بعد از ما و آينده سازان برساني با صداي بلند بگويي هيهات منا الذله و همچنين بر اراده آهنين و عزم راسخ خود در راه اعتلاي کلمه حق بيفزايي، هرگز زبوني و خواري به خودت راه مده و مطيع امر خدا باش . چون خودت هم روزي به سوي خدا خواهي شتافت آن وقت است که در صورت جلب رضاي پروردگارت سرافراز خواهي بود. همسرم بدان که در ظاهر شايد ما چيزي در زندگي کسب و فراهم نکرديم ولي گرچه اري براي رضاي خدا انجام نداديم اما اگر انشاءاللّه نيت ما بر اين بوده که انجام بدهيم خدا قبول مي کند و بايد بگويم همه چيز در اين زندگي کسب کرده ايم. شما اي فرزندان خوبم! مي دانم هيچ موقع در حدي نبويد که من براي شما صحبت کنم يا از شما صحبت بشنوم و حرفهاي خودم را به شما بزنم. اما اين را مي نويسم به يادگار مي گذارم که اين است پدرتان در عين علاقه سرشار نسبت به شما و دوستي با شما براي ياري دين رفت و چون دين داشت، شما را دوست داشت و همه اين دوستي به خاطر خداست. وقتي ديدم دين در خطر افتاد رفتيم تا دين خدا را ياري کنيم تا در آينده شما در پناه دين زندگي کنيد و دين مبين اسلام را راهنماي خود قرار بدهيد. در آينده به پاس شهدا از دين پاسداري کنيد و آنچه را که دين مبين اسلام مي پذيرد عمل کنيد و آنچنان زندگي کنيد که مادرتان زندگي کرد. آنچنان انتخاب کنيد که فاطمه زهرا و زينب (س) انتخاب کردند و هميشه يار حسين باشيد و مونس علي. از اصحاب محمد باشيد و سردار اسلام. پروردگارا فرزندانم را به تو مي سپارم و از تو آنگونه که مي بيني راهنمايي اش نمايي. اکنون زينبم و زهرايم! به آيندگان بگوييد که ما فرزند کسي هستيم که براي ياري دين خدا رفت. ما فرزند کسي هستيم که از حسين آموخت و از محمد (ص) درس گرفت و بگوييد به ما وصيت کرد که پيرو فاطمه باشيم و وارث زينب و يار حسين تا سر حد جان و آنچنان عفيف باشيم که فاطمه را خوشحال و آنچنان وفادار باشيم که زينب (س) را يادمان هميشه زنده نگه داريم و آنچنان فرزند تربيت کنيم که رضايت فاطمه را جلب کنيم. چون فاطمه (س) که حسين و حسن و زينب و کلثوم تربيت کرد و زينب را خوشحال کنيم که يار حسين زمانه باشيم و از حسين زمان پيروي کنيم و به نواي او لبيک بگوييم .
باز تواي همسرم ! مي دانم کاغذ جاي آن قلم مرکب آن را وقت فراغت آن را ندارم که بخواهم از تو تشکر کنم.فقط تو را به خدا مي سپارم و از تو مي خواهم که براي بچه ها هم پدر باشي و هم مادر. توکل بر خدا کن اين دنياي فاني بسر مي رسد. خلاصه کم يا زياد تو را وصي خودم قرار مي دهم و از تو انتظار دارم که آنگونه که رضايت خدا را جلب مي کند. بعد از من رفتار کني. مطمئنم که سرافراز و سربلند خواهي بود و جز اين نيست و بعد از تو مسئول فرزندانم برادم محمد رضا خزاعي خواهد بود. تو را به صبر و تقوا دعوت مي کنم و از تو مي خواهم آنگونه قدم برداري که رضايت خداي بزرگ جلب گردد و آنچنان تصميم بگيريد و بينديشيد که فقط خدا از تو راضي باشد. اما شما اي برادران عزيز! بدانيد ايمان به خدا و اعتقاد به روز قيامت موجب سعادت در زندگي و ايثار در راه خدا و انجام تکاليف الهي باعث خوشبختي مي گردد. جز اين بن بست است و نااميدي، جز اين فنا است و زبوني، شما اي خواهرانم و اي مهربان تر از جانم! شما را به صبرو حجاب و ترک محرمات دعوت مي کنم و دست دارم آنگونه زندگي کنيد. در تربيت فرزندانتان کوشا باشيد که خدا از شما راضي و در آينده سرباز اسلام و بازوي امام زمان تحويل جامعه بدهيد . . . حشمت اله طاهري



خاطرات
طيبه خزائي ، همسر شهيد :
مدتي در طبقه پايين ما در تهران سکونت داشت. هنگامي که پدرم براي صرف سحري اصرار مي کرد که به منزل ما بيايد قبول نمي کرد. فقط چاي خشک در قوري مي ريخت و در مقابل اصرار پدرم آب جوش طلب مي کرد و اصرار داشت که از مال خودش سحري بخورد و افطار کند. در دوران دبيرستان نيمه شب ها با زمزمه هاي مناجات شبانه او که از کانال کولر به گوش مي رسيد از خواب برمي خواستم و تصور مي کردم وقت نماز صبح شده است گاهي اوقات نماز صبح را زودتر از وقت مي خواندم.

در تظاهرات 13 آبان 1357 که مدارس تهران تعطيل شد و در جلوي دانشگاه تهران درگيري شديدي روي داد، ناگهان طاهري را ديدم در حالي که اورکت خونيني در دست داشت. بدون ترس و واهمه در برابر سربازان مسلح شعار مي دادند. از 12 بهمن تا 22 بهمن 1357 در درگيريهاي تهران حضور داشت. در روز بيستم که در نيروي هوايي تهران درگيري شديدي شروع شد بعضي از خانه هاي اطراف تخليه و به ستاد تبديل شد. چون منزل پدر من در همان حوالي بود ساعت يازده شب طاهري را ديدم که اسلحه به دست پشت بام منزل مشغول نگهباني است. در روز 22 بهمن به سرعت خود را به آمل رساند و در تصرف پاسگاه اين شهر و سرنگوني مجسمه شاه و تصرف اماکن ديگر شرکت فعال داشت.

فريدون عليپور:
«ما همه به عشق او در سپاه مانده بوديم و اگر حشمت نبود ما در سپاه نمي مانديم.»

طيبه خزائي:
زماني که مادر حشمت براي خواستگاري به منزل ما آمد من در تهران و خانواده حشمت در شهرستان ساکن بودند. به علت دوري مسافت و غربت تصميم گرفتم جواب منفي بدهم. اما همان شب خوابي ديدم که مرا منصرف کرد؛ در خواب جمعيت عظيمي را ديدم که با پرچم هاي سبز و قرمز به دست در حالي که فرياد يا محمد و يا حسين مي دادند در حرکت بودند. سوال کردم اينان کيستند ؟ جواب دادند اين ها کاروان محمد (ص) هستند. خيلي خوشحال شدم چرا که با شروع جنگ هميشه غبطه مي خوردم چرا نمي توانم به جبهه بروم. اما ناگهان يکي از بين جمعيت فرياد زد تو که سرباز ما را قبول نداري از ما نيستي. روز بعد قبل از دادن جواب به خانواده حشمت براي يکي ازدوستانم خوابم را تعريف کردم و او پيشنهاد استخاره داد. متوسل به قرآن شدم و اين آيه آمد : ازدواج و تقوا را پيشه کنيد تا رستگارشويد. جواب مثبت داد م و با مهريه اي شامل يک جلد کلام اللّه مجيد و يک جلد نهج البلاغه به عقد ايشان در آمدم. روز عقد بعد از صرف ناهار، حشمت ميهمانان را که از آمل آمده بودند، به ملاقات امام خميني (ره) برد. آيت اللّه جوادي آملي در سخنراني روز نيمه شعبان همان سال درباره ازدواج او چنين گفت : بعضي مي گويندنمي شود زندگي علي (ع) را پياده کرد ولي من امروز به عينه ديدم که بخشي از زندگي علي (ع) پياده شده است.

اصغر بذر افشان:
طاهري جشن عروسي را در مسجد برگزار کرد و ميهمانها را با گفتن تکبير به حياط و خيابان اطراف هدايت کرد. بعدها در درگيريهاي جنگل تنها نگراني او تنهايي همسرش بود.

همسرشهيد:
حتي اگر مهماني بوديم شرکت در نماز جمعه را به مهماني ترجيح مي داد. به ادعيه عرفاني علاقه بسيار داشت، دعاي کميل را شبهاي جمعه با سوز و گداز قرائت مي کرد.

اصغر بذرافشان:
روزي به اتفاق چني تند از دوستان به فرماندهي طاهري از "خش واش" به منطقه "منگل دره" (از مناطق جنگلي آمل) رفتيم که وضعيت خطرناکي داشت. طاهري اصرار داشت در منطقه بمانيم. تابستان بود و هواي جنگل گرم و سنگين بود. نصف راه را از مسير رودخانه طي کرديم. وقتي به آب رسيديم به شوخي گفتم : حشمت کجاي آب را بخورم ؟ با تحکيم خاصي چند قدمي مرا تعقيب کرد و گفت : اينطور نگو در روحيه ما اثر مي کند و اجر ما ضايع مي شود.
در درگيري شهر آمل در سال 1360 در غروب روز ششم بهمن که دشمن تار و مار شده بود همراه حشمت پس از سرکشي به تيمهاي درگير از خيابان هراز به طرف خيابان نور که ساختمان سپاه در آن قرار داشت در حرکت بوديم که ناگهان در يکي از کوچه هاي فرعي به اصلي به ما ايست دادند. ايستاديم و بچه هاي بسيجي را ديديم که به علت نبود اسلحه با چوبدستي نگهباني مي دادند. حشمت خيلي متاثر شد و يکي از اسلحه هاي غنيمتي را به آن ها داد.

فريدون علي پور:
در درگيري در مناطق برفگير " گزناسرا "در برف سنگين به خوبي مقاومت مي کرد و با وجود آسيبهايي که ديده بوديم ما را بدون وسايل و پتو در برف حفظ کرد و سازمان داد. هنگام بازگشت با هلي کوپتر آخرين نفر بود که سوار شد. از خصوصيات بارز حشمت اين بود که هميشه احکام فقهي و تشريعي را يادآوري مي شد. همکاران را به صبر و توکل دعوت مي کرد. به افراد مذهبي بسيار علاقه مند بود و سعي داشت سپاه را مرکز امني براي آنها قرار دهد. در عملياتها هميشه پيشقدم بود و امکانات لازم را فراهم مي کرد؛ بعضاً رانندي و فرماندهي تيمهاي عملياتي را بر عهده مي گرفت. در کنار شرايط عملياتي سخت چه در جنگل يا گوه هر وقت که اذان مي شد به نمازمي ايستاد و هيچ چيز نمي توانست مانع نماز اول وقت او شود. شهادت يارانش در ششم بهمن 1350 تاثير فراواني بر او گذاشت.

همسرشهيد:
روزي از جبهه به منزل زنگ زد و اصرار داشت براي خود و بچه ها آب ميوه بخرم. علت را جويا شدم چيزي نگفت. بعدها دوستش گفت : آن روز براي کاري از منطقه عملياتي به شهر آمديم و با اصرار از حشمت خواستيم براي ما آب ميوه بخرد اما زير بار نمي رفت و گفت : با خود عهد کرده ام بدون خانواده ام به تفريح نپردازم. آنها در منزل مشغول کار و چشم به راه من هستند، صبر کنيد براي همسرم زنگ بزنم.

اصغر بذرافشان:
موتوري داشت و وقتي مي خواست به جبهه برد آن را به من داد و گفت : براي سپاه از اين استفاده کنيد تا کمتر از بيت المال استفاده شود.


در زمستان 1363 در منطقه جنگي ايلام فرماندهي گردان مالک اشتر با سردار بابايي بود و طاهري معاونت وي را به عهده داشت. روزي به اتفاق حشمت و چند نفر ديگر براي صخره نوردي رفتيم.عده اي عبور از کمره صخره را ناممکن مي دانستند اما طاهري بااطمينان کامل اسلحه را بر دوش انداخت و با ترغيب و تشويق توانست همه را به سلامت از صخره عبور دهد.

سعيد آرش:
ازمنطقه جنگي براي تفريح بيرون نمي آمد و مي گفت رزمندگان آسايش و تفريح ندارند.»

علي محمد کاظمي:
در پادگان امام حسن (ع) در تهران با او آشنا شدم. در 28 دي 1364 در حين سازماندهي گردان مالک اشتر جزء نيروهاي اين گردان بودم که طاهري براي تکميل نيروهاي مورد نياز اسم مرادر فهرست آرپي جي زنهاي گردان ثبت کرد. به هنگام عزيمت به جبهه در داخل قطار فرصتي دست داد تا همه نيروهاي اعزامي از آمل در کوپه اي تجمع کنند. طاهري با صحبتها، خاطرات و خنده هايش ديگران را پروانه وار به گرد خود جمع کرده بود.

اصغر بذرافشان:
طاهري يک ماه قبل از ورود نيروها به منطقه عملياتي والفجر 8 به نمايندگي از گردان مالک اشتر وارد منطقه اروندکنار در خسروآباد شد. من نيز با يک گروهان پس از ورود به منطقه به او ملحق شدم. براي رعايت مسايل امنيتي شبها را براي فعاليت و روزها را براي استراحت در نظر گرفته بودند. ولي حشمت شب و روز نمي شناخت و روزها به خط سرکشي مي کرد. تلاش هاي شبانه روزي وي سبب شد دچار بيماري سختي شود و به ناچار به استراحت و درمان بپردازد.
فريدون علي پور :
ديدم حشمت دست روي شکم گذاشته و از لب ها و دهانش خون مي آيد و به طرف عقب در حرکت است. دشمن نيز به شدت منطقه را زير آتش گرفته بود. گفت: «فريدون به حميد نوبخت بگو من دارم مي روم.» همين را گفت و افتاد و پيکر نيمه جان او را به بيمارستان اهواز و از آن جا به بيمارستان شريعتي اصفهان انتقال دادند.

همسرشهيد:
طي چند هفته اي که در بيمارستان اصفهان بستري بود فرزندان را هر روز به ديدار او مي بردم. با اين که از لحاظ جسمي وضعيت خوبي نداشت بچه هايش را در آغوش مي کشيد و با آن ها صحبت مي کرد.صبر عجيبي داشت و اظهار درد نمي کرد. در همين وضعيت با شنيدن اذان وضو مي ساخت و نماز را اول وقت مي خواند و گاه سيل اشک از ديدگانش جاري مي شد. ناراحت بود از اين که چرا از شاهدين درگاه نبوده است. مرتب مي گفت: «خداوند مرا لايق درگاهش ندانسته است.» بعد از مداواي اوليه در بيمارستان شريعتي اصفهان به تهران انتقال يافت تا در منزل تحت مراقبت خانواده باشد. در مدت بستري اصرار داشت اتاقش ساکت باشد.به خاطر جراحت سخت و خونريزي زياد خوابيدن برايش غير ممکن بود و همين که چشمش را مي بست ناگهان با فرياد يا حسين (ع) از خواب مي پريد. پدرم از او مي پرسيد: چرا يا حسين مي گويي؟ در جواب مي گفت:«عمليات يادم مي آيد؛ ياد محمود حسيني افتادم که در حال غرق شدن يا حسين (ع) مي گفت؛ نمي توانم بخوابم.»

همسرشهيد:
يک ماه پس از مجروحيت در اول فروردين سال 1365 مصادف با ماه مبارک رمضان، چند ساعتي به ساعت پنج صبح،زمان تحويل سال مانده بود.حشمت در حال استراحت بود که ناگهان از خواب برخاست و با حيرت به نقطه اي خيره شد.مدتي در اين حال بود تا اينکه به هنگام تحول سال با شادي و لبخند خوابي را که ساعتي قبل ديده بود براي خانواده چنين تعريف کرد : «صحنه اي از ميدان کربلا را در خواب ديدم. امام حسين (ع) را در ميان سيل جمعيت که پارچه هاي سفيد تميزي در دست داشتند، مشاهده کردم. همه با شور عجيبي با هم صحبت مي کردند. صفا، اخلاص و نورانيت در چهره هاي پژمرده و خاک آلود افراد موج مي زند. تک تک پارچه ها را بلند کرد و با رويي گشاده لبي خندان به يارانش مي داد. هفتاد و دو نفري که من هم جزء آنها بودم از امام اين پارچه هاي سفيد را دريافت کردند. من که نظاره گر اين موضوع بودم سوال کردم اين ها چيست، گفتند: کفن است يک کفن از هفتاد و دو کفن در دست امام باقي بود که امام به سمت من آمد و آن را به دست من داد و گفت : اين هم براي تو.»

رمضان قبادي :
«روزي به اتفاق طاهري با موتور سيکلت از لاريجان به آمل رفتيم و من بر ترک او سوار بودم. در بين راه گفت : دعايي بخوان تا استفاده کنيم. شروع به خواندن دعاي کميل کردم و او با علاقه گوش مي داد.»

اصغر بذرافشان:
روزي در فيزيوتراپي شهرستان آمل شخصي را ديدم که پشتش خميده شده و شباهت زيادي به پيرمردها داشت. خوب که دقت کردم او را شناختم. همان دوست بيست و هفت ساله من طاهري بود که از شدت مجروحيت و درد جسمش تکيده شده و قدرت ايستادن نداشت. گفتم : چرا اين طوري شدي؟ گفت : « چيزي نيست. چند دقيقه اي طول مي کشد تا کمرم صاف شود.» گفتم : چرا آدامس مي جوي تو که اين کار را در شأن يک مرد نمي دانستي؟ گفت : «به خاطر باز شدن فکهايم چاره اي جز جويدن آدامس ندارم.» با همه اين اوصاف تبسم و محبت درنگاه او موج مي زد. با اينکه به خاطر جراحات شکم کلوستومي به روده بزرگ داشت در شبهاي ماه رمضان در گوشه اي از حياط مسجد امام حسين (ع) ملت آباد آمل مي نشست تا از مراسم استفاده کند. بارها واعظ مسجد او را در عين حال ديده و براي شفاي عاجل او دعا کرده بود. پس از سه ماه مداوا آخرين عمل جراحي دربيمارستان بوعلي تهران در تاريخ 1 خرداد 1365 روي او انجام و از آن به بعد حال او روز به روز وخيم تر شد.

همسرشهيد:
شب 23 ماه مبارک رمضان مصادف با 12 خرداد 1365 حال او بسيار بد بود و روي تخت بيمارستان شاهد آخرين نفسهايش بودم. در آن لحظات سخت مسايلي را بيان کرد ، از جمله گفت : «فردا غوغايي به پا مي شود چه خواهيد کرد؟» گفتم بيدي نيستم که به هر بادي بلرزم. با خنده رضايت بخشي از من تشکر کرد و سفارشهايي درباره فرزندان کرد و وصيتها نمود. لحظاتي بعد از اذان صبح در حالي که حالش بسيار وخيم بود ناگهان ديدم به صورت نيمه نشسته روي تحت با احترامي خاص تعظيم کرد. گويا شخصي يا اشخاص بزرگواري به ديدار او آمده اند. شروع به تلاوت قرآن کرد و سپس پرسيد : «اين کاخها براي کيست؟» در آخر در حالي که دستهايش را با احترام روي سينه گذاشته بود، گفت : «چشم مي آيم، مي آيم.» آرام سر را روي تخت گذاشت و نگاهي به من انداخت و شهادتين را بر زبان جاري کردو لحظاتي بعد روح او از قفس تن جدا شد. با چشماني باز و لباني خندان در سالگرد تولد پسرش در حالي که بيست و هفت سال بيش نداشت به ديار باقي شتافت. پيکر نحيف او را که پوستي چسبيده بر استخوان بود در ميان انبوه جمعيت سوگوار تشييع و در گلزار شهداي آمل امام زاده ابراهيم (ع) به خاک سپرده شد



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مازندران ,
برچسب ها : طاهر ي , حشمت اللّه ,
بازدید : 212
[ 1392/05/14 ] [ 1392/05/14 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 538 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,713,230 نفر
بازدید این ماه : 4,873 نفر
بازدید ماه قبل : 7,413 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک