فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

فرمانده واحد تخريب لشگر25کربلا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)


"محمد رحيم بردبار" در يک خانواده مذهبي و پر جمعيت در زمستان 1340در شهر" نکاء"ودراستان" مازندران" به دنيا آمد. او آخرين فرزند خانواده" بردبار "بود .پدرش کشاورزي زحمتکش بود و از اين راه زندگي خانواده را تأمين مي کرد.

در سال 1347 در سن هفت سالگي وارد دبستان "طوسي" شد.تيزهوش و کنجکاو بود و در هر موضوعي پرس و جوي زيادي مي کرد. در سال 1352 با موفقيت و با نمرات عالي دورة ابتدايي را به پايان رساند. در همين ايام قرآن را در مکتب خانه فرا گرفت و از کودکي با قرآن مأنوس بود. تحصيلات دوره راهنمايي را در سال هاي 55 ـ 1353 در مدرسه "داريوش"(سابق) سپري کرد و در سال 1356 وارد دبيرستان 17 شهريور (فعلي) شهرستان "ساري" شد و در رشته علوم تجربي ادامه تحصيل داد. در اين ايام براي بالا بردن اطلاعات ودانش خود عضو کتابخانه ملي شهر بود. در سال دوم نظري همزمان با آغاز انقلاب اسلامي ايران وارد فعاليتهاي سياسي شد . به اعتراف دوستان و همکلاسيها شجاعت، گستاخي و صراحت لهجه اي خاص داشت. در زمان نخست وزيري شريف امامي رئيس دبيرستان طي يک سخنراني سعي داشت در توجيه مشکلات موجود اطرافيان شاه را مقصر جلوه دهد و دامان شاه را از فساد و خيانت پاک کند . ناگهان محمدرحيم از ميان جمع برخاست و فرياد زد: ما مي گيم شاه نمي خواهيم نخست و زير عوض مي شه، ما مي گيم خر نمي خوايم پالون خر عوض مي شه. با سر دادن اين شعار جو مدرسه در هم ريخت و رئيس مدرسه از بيم آنکه اين شعار دامنگير او شد محل را ترک کرد .کليشه سازي تصاويرامام خميني از ديگر کارهاي زمان انقلاب بردبار بود. او با مهارت و تبحر روي ديوارهاي شهر به کشيدن عکس امام با کليشه اقدام مي کرد. در ايام انقلاب به کمک وراهنمايي حبيب اللّه افتخاريان (ابوعمار) که بعدها شهيد شد ـ اقدام به تشکيل گروه هاي کوهنوردي و شناسايي کرد. او با شناسايي منطقه و روستاهاي اطراف، نقشه و کروکي پناهگاهاي احتمالي را تهيه کرد تا در صورت به پيروزي نرسيدن انقلاب نيروهاي انقلابي به اين پناهگاه ها پناه ببرند .هفده سال بيش نداشت که در جنگ و گريزهاي خياباني و برپايي مراسم بزرگداشت شهداي انقلاب در "نکاء"نقش عمده اي داشت .در همين ايام با استفاده از دستگاه تکثيري که به کمک يکي از روحانيون تهيه کرده بود با چاپ اعلاميه و شب نامه ها فعاليت خود را گسترش داد. روزي به علت نداشتن قدرت بدني لازم براي به دوش کشيدن کسيه محتواي کاغذ آن را در خيابان و بازار بر زمين کشيد و به محل مورد نظر حمل کرد.بعدها با خنده و خوشحالي براي دوستان خود تعريف مي کرد که چگونه کاغذ ها را تهيه کرده است. در اين زمان مأموران رژيم به شدت در تعقيب تهيه کنندگان اعلاميه ها بودند ولي موفق به يافتن آن ها نشدند. تهيه نارنجکهاي دست ساز، سه راهي، بمب و کوکتلهاي آتش زا و به کار بردن آنها در خيابان ها و اماکن مورد نظر معمولاً به خاطر شجاعت و شهامت و بي باکي بي نظير ش به او محول مي شد .             
 با آغاز مبارزات در اول انقلاب به زندگي بسيار ساده روي آورده  بود و هر چه پول به دست مي آورد صرف خريد کاغذ و جوهر براي تکثير اعلاميه ها مي کرد .به همين خاطر هميشه لباس ساده مي پوشيد.
  پس از پيروزي انقلاب اسلامي در کنار تحصيل به فعاليتهاي خود در بسيج سپاه پاسداران انقلاب ادامه داد. از فروردين سال 1358 به مدت سه ماه به عنوان نيروي ويژه سپاه پاسداران انقلاب اسلامي" نکا" فعاليت داشت. از تير 1358 به مدت يک سال و شش ماه و ده روز در بسيج ويژه سپاه ساري مربي آموزش نيروهاي بسيج بود .با شروع خرابکاري ضد انقلاب در کردستان در يازدهم دي ماه 1359 به جبهه هاي غرب اعزام شد. قريب به چهارده ماه در کوه هاي برفگير مريوان به عنوان مسئول گروه فعاليت مي کرد .پس از مدت کوتاهي به گروه ضربت مريوان پيوست.
محمد رحيم پس از بازگشت از مناطق جنگي غرب از دوم ارديبهشت تا بيستم شهريور 1360 به عنوان مربي تخريب در پادگان گهرباران ساري مشغول آموزش رزمندگان شد. در بيست و يکم شهريور همان سال به جبهه هاي نبرد اعزام شد و قريب به سه ماه فرماندهي گروهان را به عهده داشت .پس از پايان مأموريت و بازگشت از مناطق جنگي در سيزدهم آذر 1360 بار ديگر در پادگان گهرباران ساري آموزش تخريب بسيجيان را از سر گرفت. در اين دوران به مطالعات تخصصي تخريب روي آورد و با تهيه آزمايشي در منزل تجربيات خود را گسترش داد. از هر کسي که در امور مهندسي  در علم فيزيک و شيمي اطلاعات داشت، بدون هيچ گونه خجالتي بهره مي برد. در 8 بهمن 1360 براي فراگيري آموزش دوره هاي نظامي و تخريب به پادگان "منجيل" اعزام شد و در 8 ارديبهشت 1361 آموزشهاي اين دوره را به پايان رساند. در پايان دورة آموزش مأموريت يافت درباره پلهاي مرزي و دکلهاي ديدباني ايران در مرزهاي اتحاد جماهير شوروي و محاسبه ميادين مين آن کشور به تحقيق بپردازد. پس از بازگشت از اين مأموريت در 19 ارديبهشت 1361 به عنوان مربي تخصصي تخريب در پادگان "المهدي چالوس" به آموزش و کادر سازي نيروهاي تخريب اقدام کرد. در 25 تير 1361 با اعزام به مناطق جنوب، واحد تخريب تيپ در عمليات رمضان شرکت کرد.
پس از انجام عمليات رمضان نيروهاي واحد تخريب را براي شرکت در عمليات محرم سازماندهي کرد.
     بردبار در غم از دست دادن نيروهايش بسيار سوخت و طاقت از کف داد. چرا که ماه ها براي آموزش آن ها زحمت طاقت فرسا کشيده بود و آنان را پشتوانه اي محکم و قوي براي رزمندگان اسلام مي دانست. با وجود اين در عمليات والفجر 4 در منطقه پنجوين شرکت کرد و از ناحيه کمر و پا مجروح شد. به دنبال آن به شهرستان نکاء بازگشت تا شايد با ديدار خانواده قلب اندوهگين او تسلي يابد. اما هرگ نتوانست غم از دست دادن ياران را فراموش کند. پس از سلامتي نسبي بار ديگر به جبهه هاي نبرد بازگشت. او پس از سالها حضور داوطلبانه در جبهه هاي نبرد در نوزدهم دي ماه 1362 به عضويت رسمي سپاه پاسداران انقلاب در آمد. در همين ايام ناجوانمردانه مورد تهمت و افتراء بعضي از باندها و گروه هاي سياسي در نکاء قرار گرفت. چرا که آن ها مي خواستند از اعتبار او در جهت منافع سياسي خود بهره بگيرند ولي او مرد اين بازي ها نبود. به همين خاطر مظلومانه به ميز محاکمه کشيده شد اما دادگاه برائت او را راي داد.                                  
در دوازدهم بهمن 1362 مراسم ازدواج خود را جشن گرفت و زندگي مشترک خود را با خانم "سکينه فيروزي" آغاز کرد. همسرش درباره مشکلات موجود مي گويد : «ابتدا متوجه نشدم که موضوع چيست. بعدها از طريقي فهميدم که او را بارها براي محاکمه مي بردند در حالي که بدنش مجروح بود و حال خوشي نداشت. » مدتها طول کشيد تا مظلوميت او ثابت شود و بقيه محکوم شوند، اما او آنچنان بردبار بود که مي گفت ننگ است پاسداري در دادگاه محاکمه شود ؛ مردم نمي دانند آنها براي چه چيز محاکمه مي شوند، بدگمان مي شوند. بعد از تبرئه همه کساني که او را مورد تهمت و افتراء قرار داده بودند بخشيد و به من نيز سفارش کرد نسبت به آنها گذشت کنم و هيچ عکس العملي نشان ندهم.
 وي در نامه اي که به همسرش نوشت با اشاره اي به اين موضوع چنين نوشته است . بار خدايا، اگر سختي دنيا را تحمل مي کنم، اگر تهمتها و دروغها را تحمل کردم اگر دوري از خانواده و . . . را تحمل کردم، اگر از راحتي زندگي گذرا چشم پوشيدم نه براي بندگان تو بلکه از حکمي است که بر من واجب نموده اي، حکمي که همه پيامبران و امامان و اوليا و مقربان و شهداي راهت بر آن عمل کرده اند و در اين راه به تو رسيدند.                                                                    
  او در تمام مدت حضور در مناطق جنگي با عزمي راسخ نيروهاي خود را براي شرکت در عمليات هاي آتي آماده مي کرد. قربانعلي حقي ـ يکي از نيروهاي کادر تخريب ـ در اين باره مي گويد :                                                                               هر گاه فراغتي حاصل مي شد براي نيروها دوره آموزش مي گذاشت و برنامه ريزي مي کرد تا نيروها چيزي ياد بگيرند و عمر خود را تلف نکنند. در انجام کارها خيلي جدي برخورد مي کرد و کوشا بود. در آموزش از هوش و زکاوت بالايي برخوردار بود و آموزش را تکليف مي دانست .طوري نيروها را به کار       مي گرفت که نمي شدند و احساس نمي کردند در جبهه هستند. همه او را به چشم پدر و برادري دلسوز مي ديدند. هميشه دست نوازش رحيم بر سر تمامي نيروهاي واحد بود. کمتر ديده ام فرماندهي را که اينقدر با نيروهايش رابطه عاطفي داشته باشد. بعد از نماز صبح در مسجد مي نشست و بچه ها دورش حلقه       مي زدند و قرآن تلاوت مي کردند. به برپايي نماز جماعت پافشاري مي کرد ؛ فرمانده دسته ها را مقيد مي کرد تا قبل نماز صبح بچه ها را براي انجام نماز جماعت بيدار کنند. توجه خاصي به برگزاري دعاي توسل و کميل داشت و غير ممکن بود که دعاي توسل و کميل ترک شود.                                                  با نزديک شدن تولد فرزندش به نزد خانواده رفت. در 4 شهريور 1364 اولين فرزندش در بيمارستاني در "ساري" به دنيا آمد که او را "محمد رضا" ناميدند .
بردبار قاطعيت ويژه اي در آموزش رزمندگان داشت. مانورهاي تخريب واقعي ترتيب مي داد و در تيراندازي مهارت عجيبي داشت. به هنگام رزمهاي آموزشي معمولاً از تير جنگي استفاده مي کردو آن قدر در اين کار تسلط داشت که تير را زير پاشنه پاي نيروها شليک مي کرد ولي هرگز به کسي صدمه اي نرساند. قبل از عمليات والفجر 8 بردبار به فرماندهي لشکر مراجعه کرد و در خواست کرد تا عذر او را از قبول فرماندهي تخريب بپذيرند تا مثل ساير نيروها به گردانهاي پياده بپيوندد و در کنار پاسداران و بسيجيان در عمليات شرکت کند. اما فرماندهي لشکر با اين درخواست مخالفت کرد و او را به مسئوليت طرح آموزش واحد آموزش لشکر منصوب کرد.با طرح و پيشنهاد او مانور گردانها برگزار شد و براي فتح فاو غواصها را آماده کرد. در همين ايام واحد تخريب به گردان ارتقاء يافت.
محمد رحيم بعد از حضور مجدد در خطوط مقدم نرد در ادامه عمليات الفجر 8 در فاو در حمله شيميايي عراق شد.
بردبار در سال 1364 اقدام به تأسيس کميته ابتکارات و ابداعات در واحد تخريب کرد. ابتدا طرح خود را به فرماندهي لشکر ارائه داد و براي قانع کردن دوستانش و همرزمانش که مي گفتند وسيله اي براي شروع اين کار نداريم، مي گفت : «آمريکا و اسرائيل هم از صفر شرع کردند و به اينجا رسيده اند.» يکي از همسنگران محمدرحيم مي گويد : يادم نيست قصد رفتن به پشت جبهه کرده باشد مگر چند مرتبه اي که مجروح شده بود. دراين صورت نيز در کمترين زمان ممکن خود را به ياران مي رساند.
بردبار در سالهاي پايان عمر به کم گويي، شب زنده داري، انس با قرآن و توسل به اهل بيت روي آورد. قبل از عمليات کربلاي  سعي کرد بيشتر در ميان نيروهايش باشد و در جمع آنان روش جديدي از فرماندهي را تجربه کند. با نزديک شدن زمان عمليات با اصرار زياد از کميل کهنسال جانشين فرمانده لشکر 25 کربلا خواست تا اجازه دهد در شب عمليات به هنگام باز کردن معبر در کنار نيروهايش باشد. اما کميل نپذيرفت و فقط به جانشين او قربانعلي حقي اجازه داد در کنار نيروهاي تخريب حضور يابد.
محمدرحيم بردبار بعد از شش سال حضور مستمر و فعال در جبهه هاي نبرد در روز جمعه 13 تير 1365 در حالي که براي اقامه نماز وضو ساخته بود بر اثر اصابت ترکش بمبهاي هواپيماي عراقي به شهادت رسيد.
شهيد حاج علي احمدي مسئول بهداري لشکر 25 کربلا گزارش حادثه اين روز را در دفترچه خاطراتش اينگونه نوشته است :                                      « خاطرات والفجر 4 مريوان »                                       
 4 شنبه 24/7/62/صبح ساعت 5/11                                          
 بمباران پادگان شهيد عبادت               شهيد 19 نفر مجروح 39 نفر.    
    منبع:"فرهنگ جاودانه هاي تاريخ ،زندگي نامه فرماندهان شهيد مازندران"نوشته ي يعقوب توکلي ،نشر شاهد،تهران-1386
                           
 وصيت نامه
...خداوندا ! در راه تو تحمل مشکلات و مصائب لذت بخش است اگر کمک و ياريمان کني. بارالهي ! من با ديده باز به راهي قدم گذاردم که نهايت آن را رسيدن به تو و وجه تو دانستم. دشمنان گمان نکنند که يک رزمنده مسلمان راهي را که انتخاب کرده است با شک و ترديد مي نگرد ما به راهي که انتخاب کرده ايم در پشت سر امام امت و آقا امام زمان (عج) و با استواري و اتکال بر خداي تعالي ايستاده ايم .  چه در اين دنياي فاني و گذرا و چه در آن سراي جاويد. ان شاءاللّه که هر کس در قيامت با امام خويش محشور مي گردد من با يقين به اين مطلب در اين راه گام گذاردم. خداوندا ! قلبمان را با ذکر خويش اطمينان بخش و در اين راه خالصمان گردان. برادران و خواهران بايد بدانيم که آنچه از انقلاب اسلامي به ما رسيده است مرهون الطاف و رحمت بي کران الهي است. وجود رهبر کبير انقلاب اسلامي که براستي قلب تپنده ايست براي اين امت و انقلاب . . . ما به راهي مي رويم که امام خميني روحي له الفدا مي روند که يقين داريم راه امامان (ع) و پيامبر اکرم (ص) است. پس چه ابايي از شهادت که به راستي ارثي است از اولياء خدا و ما آن را با آغوش گرم پذيراييم. آناني که اين انقلاب را نمي فهمند و معتقد به آن نيستند بايد بدانند که اين انقلاب نيز حجتي است براي آنان که مطمناً در روز قيامت مواخذه خواهند شد. ما از دشمنان اسلام و انقلاب انتظار مساعدت و همکاري نداريم و آنچا ما را به هدفمان و هدف اولياء الهي پيامبر عظيم الشأن (ص) نزديک مي کند وحدت کلمه و وحدت فعل است و چگونه ممکن است که هر صبح و شام بگوييم. خداوندا ! فقط تو را بندگي مي کنيم و فقط از تو ياري مي خواهيم (اياک نعبد و اياک نستعين) دستمان را به طرف بيگانگان دراز نکنيم و وقتي بخواهيم مستقل باشيم بايد مشکلات و مصائب را تحل کنيم و بدانيم که هر عمل  خيري و هر مقاومتي در راه خداوند بدون اجر نخواهد ماند. فمن يعمل مثقال  ذره خيراً يره. . . و ما بايد بدانيم راحت طلبي و کار را تمام شده انگاشتن باعث ضربه خوردن انقلاب خواهد شد و اطمينان داشته باشيم که سعادت دنيوي و اخروي در پيروي از فرامين امام خميني روحي له الفداست .                                                         محمد رحيم بردبار

خاطرات
گل برار بردبار،برادرشهيد: 
                  

 محمد رحيم در خانواده اي شلوغ متولد شد و رشد کرد. تعداد خواهران و برادران هشت نفر ـ پنج برادر وسه خواهر ـ مي شديم .علاوه بر آن با خانواده عموي خود همسايه ديوار به ديوار بوديم و با آنها نوزده نفر مي شديم .محمد رحيم در کودکي زباني شيرين داشت و نوک زباني سخن مي گفت. به عنوان مثال آش را آس مي گفت، به همين بهانه بستگان و آشنايان با او زياد شوخي مي کردند .در کودکي به بازي هاي محلي و فصلي مثل گردوبازي و شنا علاقه داشت .
پشت منزل باغي داشتيم که در حاشيه آن رودخانه اي قرار داشت. قبل از مدرسه شنا را فراگرفت و خيلي سريع شنا مي کرد.


اکبر رضواني:              
 نيمه شبي در ايام انقلاب مشغول شعار نويسي عليه رژيم شاه در يکي از مناطق مهم شهر نکاء (خيابان راه آهن) بوديم و يک دستگاه موتور سيکلت در اختيار داشتيم. به کنار يکي از مدارس رسيديم که محمد رحيم به من گفت : «من روي دوش تو مي روم تا روي تابلو مدرسه شهار مرگ بر شاه را بنويسيم. » قبول کردم و او روي دوشم ايستاد و مشغول نوشتن شد که ناگهان ديدم ماشين مأموران به ما نزديک مي شود. گفتم ماشين مأموران به ما نزديک شده است. بدون توجه گفت : «هنوز خيلي مانده به ما برسند.» و مشغول نوشتن شعار بود تا اينکه مأموران متوجه ما شدند. هر چه تذکر مي دادم توجهي نمي کرد تا اينکه ماشين آنها در نزديکي ما توقف کرد .در اين هنگام گفتم به خدا مأموران از ماشين پياده شدند و از معرکه فرار کرديم. مأموران ما را تعقيب کردند ولي موفق به دستگيري ما نشدند .


علي بردبار :                                                                                          
 وقتي که به کردستان اعزام شديم ،من فرماندهي آنها را به عهده داشتم .با شناختي که با روحيات و شجاعت رحيم داشتم با نظر فرمانده محور دزلي آقاي قوچه اي او را براي فرماندهي پايگاه مهم و استراتژيک "دَم يو" انتخاب کردم .در آنجا چون آشنايي با تخريب داشت کارهاي تخريب منطقه را هم انجام مي داد . منطقه سرد و برف گير بود و در بعضي جاها ارتفاع برف به ده متر مي رسيد.   به خاطر حساسيت منطقه نيروها از تمام شهرهاي ايران با سنين مختلف به آنجا اعزام شده بودند .منطقه بسيار رعب آور بود و شبها به هنگام نگهباني حتي آنهايي که سن بالايي داشتند دچار ترس و و حشت مي شدند. محمد رحيم به خاطر مسئولين که داشت شبها تا صبح به نيروها سرکشي مي کرد و به آنها روحيه مي داد.دوستانش برايم تعريف کرده اند : صبحها نيروها را براي نماز بيدار مي کرد. حوضچة آبي در نزديکي قرار داشت که در اثر سرما يخ مي زد. او يخها را مي شکست و کنار مي زد و اگر غسل واجب داشت، اول خودش با آب سرد غسل مي کرد و به نيروهايش مي گفت :«اگر غسل واجب داريد در همين آب غسل کنيد .چون درست است که هوا سرد است اما نماز را بايد خواند.» در فروردين سال 1360 از منطقه گيلان و مازندران يک سري نيروهاي زبده را جمع کرديم و به فرماندهي حاج احمد متوسليان فرماندهي وقت منطقه کردستان تصميم گرفتيم در منطقه پاسگاه زالانه و منطقه اُرامانات به قصد تصرف مقر گروهک رزگاري عمليات انجام دهيم. موضوع با نيروهاي مستقر در منطقه مطرح شد و اولين کسي که به حاج احمد لبيک گفت ،محمد رحيم بود که در بين جمع از همه کم سن و سال تر بود و فرماندهي يک گروهان را به عهده داشت. اصرار زيادي داشت که در اين عمليات شرکت داشته باشد. بعد از صحبتهاي حاج احمد نصف گروهان محمد رحيم باقي ماندند و بقيه تسويه حساب گرفتند .عمليات با نيروهاي جديد و تحت امر محمدرحيم آغاز شد و مناطق ياد شده از دست نيروهاي ضد انقلاب رزگاري آزاد پاکسازي گرديد .در اين عمليات ابراهيمي از رستم کلاء، خليلي از نکاء و چند تن ديگر از تنکابن به شهادت رسيدند. به همين سبب پاسگاه و قله زالانه را به اسم پاسگاه و قله شهدا تغيير نام داديم.             

سردارمرتضي:                       
 قبل از عمليات رمضان در لشگرکربلا بود .با توجه به اينکه در آن زمان تشکيلات و سازماني نداشتيم و نيروهاي تخصصي کمتر بودند او با اخلاص و شجاعت يکي از بهترين متخصصين و مهندسين رزمي در قرارگاه کربلا محسوب مي شد. واحد تخريب تيپ کربلا را بيان نهاد و روز به روز به رونق آن افزود و نيروهاي تازه اي را آماده کرد. با توجه به اينکه از ميان سه الي پنج هزار نفر که از استان هاي مختلف به جبهه اعزام مي شدند با توجه به خطراتي که اين واحد داشت فقط بيست تا سي نفر به واحد تخريب مي رفتند، با اين حال او اين واحد را تقويت و نيروهاي خوبي را تربيت کرد که فعاليت آن چشمگير بود. جايگاه تخريب براي همه فرماندهان جنگ، مردم و رزمندگان مشخص است. گروه تخريب پيشتازترين نيروهاي جنگ هستند و در نوک فلش هر حمله اي نيروهاي تخريب ميدان مين را باز مي کنند و از موانع عبور مي کنند و نيروهاي هجوم کننده بعد از گروه تخريب وارد عمليات مي شوند. به نظر فرماندهان نظامي و مهندسي عراق واحد تخريب لشکر کربلا و مهندسي سپاه پاسداران از قوي ترين مهندسي ارتشهاي دنيا است.      گروه تخريب در عملياتها و در جنگ نقش بسيار بالايي داشت و موفقيتهاي که نصيب امت حزب اللّه استان مازندران و رزمندگان آن ديار گرديد مديون بچه هاي  تخريب است.

سيد علي عباسپور:                         
 رحيم، واحد را آماده عمليات محرم کرده بود. قبل از عمليات هانند پروانه اي عاشق بر گرد فرماندة محبوبش، مرتضي قرباني، مي چرخيد و فرامين او را با جان و دل مي خريد و به کار مي بست. با زحمات طاقت فرسايي توانست با همت بچه ها سه محور عمليات، سه معبر بزند طوري که تمامي رزمندگان توانستند سالم از آن عبور کنند و به خط دشمن يورش ببرند. او دقايقي بعر از شروع عمليات در کنار نيروها حاضر شد و به مشکلات  و کمبودهاي آنها رسيدگي کرد. در شب عمليات از توکل عجيبي برخوردار بود و به بچه هاي واحد اعتماد کامل داشت. در کنار آموزش نظامي به نيروهاي تحت امر به مسائل معنوي و عقيدتي توجهي خاص داشت. بارها اعلام کرده بود واحد تخريب رزمنده عاشق مي پذيرد.   بارها در جمع طلبه ها با تأکيد و اصرار بر اينکه در واحد عاشقان بمانيد، مي گفت: «همة شما بايد در موقع عمليات عمامه بر سر داشته باشيد تا دشمن کوردل پشتيوانه حقيقي ما را مشاهده کند و از اين عظمت و شوکت بر خود بلرزد. » نيروهاي واحد تخريب به فرماندهي محمدرحيم بردبار در کليه عملياتهاي منطقه  جنوب در سال 1361 حضور فعال داشتند و پس از انجام عملياتها به پاکسازي ميادين مين مي پرداختند. محمدرحيم به خاطر احتياج مبرم جبهه هاي نبرد به نيروهاي مجرب تخريب اقدام به جذب نيروهاي ويژه اي کرد که در واحد به نيروهاي کادر معروف بودند. به آموزش و تعليم شبانه روزي آنها همت گماشت و در دوم بهمن 1361 در حين آموزش نيروها بر اثر انفجار مين در منطقه رقابيه مجروح شد.
تازه از آموزش آمده بوديم و به استعداد يک لشکر وارد پايگاه شهيد بهشتي اهواز شديم. يکي از نيروهاي کادر به نام بکائي در جمع لشکر حضور يافت و از حساسيت واحد تخريب قدري سخن گفت و از نيروهاي داوطلب خواست تا به اين واحد بپيوندند .از ميان جمع ما حدود 22 نفر داوطلب شديم و به اين واحد پيوستيم .پس از رسيدن به واحد از بچه هاي واحد تعريف فرمانده تخريب را زياد مي شنيديم و مشتاقانه منتظر ديدار بوديم روزي در منطقه رقابيه که توسط علي رضا ابراهيمي مشغول آموزش تخصصي تخريب بوديم او را ديديم در حالي که بدنش و ريشهاي بلند براُبهت او مي افزود و چهرة يک شير قوي پنجه را تداعي مي کرد. وقتي به او نگاه مي کردي حالت عجيبي به فرد دست ميداد. در کنار آموزش نظامي بر آموزشهاي عقيدتي و اخلاقي تأکيد زيادي داشت و براي اين کار از علي رضا نامدار استفاده مي کرد. معروف بود که اجازه شرکت در عمليات ها را به او نمي دادند مي گفت : تو بايد از لحاظ عقيدتي به نيروها برسي. علي رضا نامدار شاعري از خطه گيلان با اسم مستعار حجت سليمان دارابي اهل فضل و مطالعه بود ـ او اين ماموريت را به نحو احسن انجام مي داد در و در سخنراني ها با استفاده از مثل ها و کنايه ها و آيات و احاديث بسيار شيرين و دلنشين شوندگان را مجذوب مي کرد.

حسين شير افکن:                                                                             
 بردبار از جمله افراد نادر و به ياد ماندني زندگي من است که با نگاه نافذش با اطرافيانش سخن مي گفت. وقتي خواستم به عضويت واحد تخريب درآيم به او رجوع کردم و گفتم آموزش تخريب ديده ام ودر عمليات فتح المبين معبر زده ام . چند سوال مختصر از من کرد اما با نگاهش هزاران پرسش برايم مطرح شد .بعد ها در مدت حضور در واحد تخريب متوجه شدم شاگردانش بسياري از دستورات را از عمق چشمهايش محسور کننده او دريافت کنند او دريافت مي کنند. به موقع سخن مي گفت و دستورات خود را قاطع و خلاصه صادر مي کرد و از تکرار آن ابا داشت. در لباس پوشيدن گت کردن شلوار روش بخصوصي داشت که بعد ها مورد توجه شاگردانش قرار گرفت. نظم و انضباط فردي از او چهره اي بر جسته ساخته بود. با دقت در رفتار و کردار اطرافيانش عکس العمل هاي آنان را زير نظر داشت تا ظرفيت نيروهايش را بشناسد. صداي خوشي داشت و در هر مناسبتي با غزلي از حافظ با سرودي که براي امام و شهدا مي خواند ما را به وجد مي آورد. معتقد به سلسله مراتي تشکيلاتي در رزم ولي از نظر روحي و عاطفي وابسته به نطروهاي خود بود و آنها را صميمانه دوست مي داشت. از بدو تأسيس واحد تخريب سعي خود را مصرف پيشرفت شکلي و ماهوي آن کرد.


علي بردبار:                                                                                     
 آقاي علي هوشياري که از بزرگ ترين تخريب کارهاي منطقه گيلان و مازندران در    مواد جامد انفجاري بود ،مي گفت :به رحيم افتخار مي کنم. و در بيان دليل اين سخنش مي گفت : با اينکه در خصوص مواد انفجاري و شيميايي آموزش خاصي نديده ولي در اين زمينه استاد من است .                                                          
همسرشهيد، سکينه فيروزي:
در حالي که مجروح بود به هنگام مرخصي خواهرش را به خواستگاري فرستاد  بعد ازشنيدن جواب مثبت به من گفت : « يک بسيجي ساده هستم و تا زماني که جبهه نياز به من دارد در جبهه مي مانم و هيچ وقت دست از عقيده ام بر نمي دارم. شايد سالها زنده باشم يا بلافاصله بعد از ازدواج به شهادت برسم .اگر لازم باشد و تشخيص دادم که اسلام در خطر است از شما مي خواهم که به عنوان يک همسنگر و همرزم در جبهه بجنگي. پس فکرت را بکن. » اين شيرين ترين و زيباترين کلامي بود که در زندگي شنيده بودم .

 همسرشهيد :                                                                        
مهريه را به نيت 12 امام معصوم 12 سکه بهار آزادي و يک جلد کلام اللّه مجيد تعيين کرد .بعد از اينکه مراسم عقد پايان يافت به من گفت : بيا قرآن بخوانيم. وقتي قرآن را باز کرد سورة حجر آمد و آيه اي که شيطان قسم ياد کرده که تمام بندگان خدا مي فريبد. بعد از قرائت اين آيه شريفه به شدت گريست و من هم همراه او گريستم .                                                                              چند روز بعد از ازدواج به جبهه هاي نبرد بازگشت و پس از شرکت در عمليات والفجر 4 به همراه نيروهاي تحت امر از منطقه جنوب به مريوان اعزام شد .روز قبل از عمليات تعدادي از نيروهاي تخريب به همراهي محمد رحيم به پادگان شهيد عبادت مريوان منتقل شدند. قبل از اذان ظهر ،عده اي از نيروها در حال گرفتن وضو بودند و محمدرحيم از نيروهايي که بايد به خط مي رفتند عکس مي گرفت که ناگهان حمله هوايي هواپيماي دشمن انجام شد در اين حمله 19 نفر از نيروهاي تخريب از جمله احسان اللّه قمي از نوشهر حجت اللّه از آستانه اشرفيه و هوشمندان از بندر انزلي و علي نجمي از رودسر و ابوالفضل حاجي زاده از نوشهر و خادميان از بهشهر و حاتمي از رشت و داداشي ازمازندران و ... به شهادت رسيدند و عده اي مجروح شدند.

 علي بردبار:                                                                               
 در ايامي  که من مسئوليت پادگان المهدي چالوس را به عهده داشتم از محمدرحيم خواستم در آموزش يک گردان از بسيجي ها با ما همکاري کند. طرحي براي پاکسازي ميادين مين منطقه عملياتي فتح المبين داشتيم. حدود سيصد بسيجي را شناسايي کرديم و براي آموزش آن ها کسي جز محمد رحيم را مناسب تر نيافتيم. از طرفي هم مشکلاتي براي او به وجود آورده بودند که سبب شده بود چند ماهي در پادگان آموزشي باشد.

همسرشهيد :                                                                                   
 نسبت به کسي کينه به دل نداشت و هميشه مي گفت : «اگر کار براي خدا باشد هرگز دلسرد و خسته نخواهم شد.» هرگز از مشکلات و سختي ها نمي ناليد و مخلصانه با عشق به ولايت و فرمانبرداري از او مشغول خدمت بود. يک بار که با هم صحبت مي کرديم، گفت : «اگر شهيد بشوم و خداوند بگويد رحيم تو بايد به جهنم بروي و من در جواب بگويم که اي خداي من ! من که جبهه رفتم، سختي کشيدم و همه اين کار را براي رضاي تو انجام دادم و خداوند بگويد نه رحيم ! همه اين کارها ريا بود، من چه کنم. نکند تمام کارهاي ما ريا باشد. »

 در زمان تولد فرزند بسيار بي قراري مي کرد و اضطراب عجيبي داشت. وقتي که با خبر شد که صاحب پسر شده است بسيار خوشحال شد و مرتب به پرستاران سفارش به رسيدگي بيشتر مي کرد.

قربانعلي حقي:
در اين ايام به خاطر مشکلات خانوادگي نمي توانست در جبهه حضور يابد به همين خاطر تعدادي از نيروها را با خود به شمال آورد و همزمان با پرداختن به امور خانواده اش به آموزش نيروها مي پرداخت. پس از مدتي خانواده خود را به اهواز  و پايگاه شهيد بهشتي منتقل کرد و خود با فراغ بال بيشتري به امور جبهه مشغول شد.

 همسرشهيد:
با توجه به اينکه علاقه وافري به همسر و فرزند خود داشت ولي علاقه ذره اي وسوسه در او به وجود نمي آورد و هيچ وقت دست از هدفش حتي براي يک لحظه نمي کشيد. وقتي به منزل مي آمد با علاقه خاصي به سوي محمدرضا مي رفت و مرتي او را مي بوسيد و نازش مي کرد و مي کفت : «اگر در دنيا يک مرد باشد که بيشترين علاقه را به زن و فرزند خود داشته باشد آن مرد من هستم. »گفتم اگر واقعاً اينگونه است که مي گويي پس چرا دير به منزل سر مي زني ؟ در جواب گفت: «مطمئن باش تا زماني که در جبهه به من نياز داشته باشند هيچ کس نمي تواند خللي در هدفم به وجود آورد. اگر امشب به منزل آمدم دست از کار نکشيده ام که به خاطر شما به منزل بيايم بلکه بيکار بودم و به همين خاطر سري به شما زدم.» زندگي ساده اي داشتيم و به همين زندگي ساده و کم هزينه قانع بوديم. او با آن همه خدمتي که مي کرد مي گفت : «من حقوق امام زمان را مي گيرم و کار براي مملکت نمي کنم.» از نظر اخلاقي فردي مردم دار بود وتا آنجا که در توان داشت هرگونه کمکي که از او بر مي آمد به طبقات محروم جامعه کمک مي کرد. اعتقاد داشت چيز اضافه نبايد در منزل باشد و اگر هست متعلق به افراد محروم جامعه است. بارها خودم شاهد بودم که لباس هاي خود را به ديگران مي بخشيد. وقتي که اعتراض مي کردم مي گفت :«اين شيطان است که تو را وسوسه مي کند تا جلوي انفاق را بگيري » از لحاظ آداب همسري کاملاً رعايت حالم را مي کرد و احترام خاص مي گذاشت اصلاً عصباني نمي شد و گاهي اوقات مخصوصاً او را اذيت مي کردم تا عصباني شود، اما با مهرباني با من رفتار مي کرد. مي گفتم آرزو دارم يک بار دعوايم کني يا مرا بزني پس چرا عصباني نمي شوي ؟ ناراحت مي شد و معمولاً سجده شکر به جا مي آورد و ذکر خدا را مي کرد. هميشه عنوان مي کرد :«اين شکر گزاريها به خاطر اين است خدا همسري چون تو به من عطا کرده است.» روزي به من گفت : آيا به خاطر داري که بعد از مراسم عقد از قرائت قرآن به شدت گريه کرديم ؟ گفت :اگر يادت باشد وقتي که سوره حجر را قرائت مي کردم به جايي رسيدم که شيطان قسم خورد و من نگران آن بودم که مبادا با يک شيطان ازدواج کرده باشم و تو با وسوسه هاي شيطاني خود مرا از حضور در جبهه محروم کني. ولي الحمدللّه مي بينم که نه تنها همسر بلکه همرزم و مشوق من هستي. بدون نيروهاي تخريب زندگي براي او لذتي نداشت . يادم مي آيد مدتي نگهبان خانه هاي سازماني به عهده نيروهاي واحد تخريب بود. در طي اين مدت به منزل نمي آمد تا اينکه مدت نگهباني شاگردانش تمام شد. روزي به منزل آمد علت نيامدنش را پرسيدم در جوابم گفت : چطور مي توانستم از در نگهباني وارد شوم در صورتي که نگهبانان آنجا شاگردانم بودند. از نظر اخلاقي درست نبود که من به عنوان فرمانده اين کار را مي کردم و پيش آنها شرمنده مي شدم.


حسين شيرافکن:   
                               

 به ياد دارم قبل از عمليات والفجر 8 به هنگام تمرينات در کنار رودخانه اي در جوار واحد آموزش نظامي در هفت تپه وسايل را طغيان رودخانه به ميان آب برد. وقتي رحيم اين صحنه را ديد دستور داد وسايل را از رودخانه خاذج کنند. علي نياء و کليچي بلافاصله به آب زدند و با وجود اينکه جريان آب رودخانه به سرعت آن ها را به اين طرف و آن طرف مي کشاند، چنان  مصمم به تلاش پرداختند تا دستورات فرمانده را به اجراء در آورند. در عمليات والفجر 8 نيروهاي گردان تخريب به عنوان نيروي خط شکن شرکت کردند.


سردارمرتضي قرباني:                       
 يکي از مأموريت هاي برجسته اين نيروها عبور از استحکامات و موانع رودخانه اروند و خور عبداللّه بود. آنها همزمان از دريا و رودخانه عبور کردند و توانستند موانع و سد ها را پشت سر بگذارند. در سخت ترين مأموريتهاي نيروهاي تخريب ارد عمل مي شدند و گاهي پنج، شش نفر در داخل ميدان مين به قواي دشمن که قصد پيشروي داشتند ،برخورد مي کردند. بردبار در عمليات فاو از ناحيه پا مجروح شد و به يکي از بيمارستان هاي اهواز انتقال يافت.


همسرشهيد:                                                 
 در بيمارستان به پزشکان مي گويد : «زن و فرزندم در اهواز هستند و کسي را ندارند شما مرا مرخص کنيد تا به منزل بروم و همسرم از من پرستاري کند.» ولي آنها قبول نکردند و او با همان وضعيت از بيمارستان فرار کرد. من نيز خبري از او نداشتم تا اينکه از طريق خانم شهيد طوسي با خبر شدم به اتفاق آقاي حسيني  مسئول مخابرات لشکر مجروح شده است. پيش آقاي حسيني رفتم ولي او ابتدا مسئله را کتمان کرد. با اصرار گفتم : من آماده همه چيز هستم. اگر رحيم شهيد شده باشد همين الان وسايل را جمع مي کنم و به شمال مي روم. با اين حرف راضي شد و نشاني بيمارستان را به من داد. تمام بيمارستان هاي اهواز را گشتيم ولي نشاني از او نيافتيم. ناراحت بودم و محمد رضا تقريباً چهار ماهه بود. شنيده بودم در موقع شير دادن به بچه دعا مستجاب مي شود. در منزل در حال شير دادن به محمد رضا با خدا راز و نياز مي کردم که خبري از رحيم به ما برسد. در همين حال يکي از خانم هاي همسايه مرا صدا کرد و گفت : «بلند شو آقاي بردبار دارد مي آيد.» کمي کمپوت و وسايل ديگر گرفتم تا از او پرستاري کنم. در همين حين تلفن زنگ زد و بچه هاي تخريب آمدند و تصميم گرفت دوباره به خط مقدم برگردد. گفتم تو که پايت زخمي است چگونه مي خواهي به جبهه بروي  بجنگي و دفاع کني ؟ گفت : اگر پا ندارم زبان که دارم، بارک اللّه مي گويم تا آنها دلگرم شوند. و خداحافظي کرد و رفت.
 بعد از اينکه شيميايي گرديد به خانه آمد و به من گفت تا لبلسهايش را آتش بزنم. گفتم لباس امام زمان را چگونه آتش بزنم ؟ لباس ها را شستم اما دچار مسموميت شدم و خون از گلويم جاري شد و هنوز هم دچار ناراحتي هستم.


  برادرشهيد:
 او اراده اي قوي و محکم داشت. روزي به منزل او ر پايگاه شهيد بهشتي اهواز رفتيم  ديدم ناخن گير و آينه در دست به دنبال چيزي در سرش مي گردد. گفتم چه کار مي کني ؟ گفت : دنبال ترکشها مي گردم. اعتراض کردم و گفتم بايد به نزد پزشک بروي تا ترکشها را بيرون بياورد چون ممکن است خونريزي و غفونت کند. در جوابم گفت : زندگي در جنگ يعني کار خودت را حتي المقدور بايد خودت انجام بدهي.
 بعد از اتمام عمليات صاحب الزمان در فاو، براي آزاد سازي شهر مهران به فرمان امام خميني به اتفاق نيرهاي واحد تخريب و لشکر 25 کربلا به اين منطقه اعزام گرديد.

 همسرشهيد:       
                            

 وقتي که براي خداحافظي آمد، گفت : « به شمال برويد  من هم احتمالاً موقع تولد فرزند دوم در کربلا باشم و سعي مي کنم از آنجا مرخصي بگيرم و خودم را قبل از آن به شما برسانم.» به هنگام رفتن او گريه کردم، گفت : «بايد چوب به دست دم در خانه بنشيني و نگذاري من به منزل بيايم، آن وقت گريه مي کني.» 
ماه ها مي شد که او را نمي ديديم و فقط با دريافت نامه از سلامتي او با خبر مي شديم.



قربانعلي حقي:                    
 سه روز بعد از عمليات دشمن نيروهايش را در پايين قله قلاويزان براي انجام   تک سازماندهي کرده بود و ما در آن جا حضور داشتيم. آخرين تماس ما با او تلفني از طريق بي سيم بود. گفت : «اگر کارمان در قلاويزان تمام شده است براي استحمام به عقبه لشکر برويم.» در جواب گفتم صبر کنيد تا با فرماندهي هماهنگ کنم، اگر کاري نداشت، مي آيم. نيم ساعت بعد بي سيم چي خبر داد واحد تخريب توسط هواپيمايي دشمن بمباران شده است و بردبار و تعداد ديگري از نيروهاي تخريب زخمي شده اند.  

                                                                   
 رحمت صبحي :
 گروهي تحت عنوان جنگ مين بوديم که مسئوليت آن به عهده حسين شيرافکن بود. حسين شربت آبليموي خوبي درست مي کرد. يک ساعت قبل از شهادت و نزديک اذان ظهر رحيم مشغول درست کردن شربت بود که گفتم : آقا رحيم کمي صبر کنيد حسين مي آيد. او بهتر مي تواند شربت درست کند. در جوابم گفت : امروز مي خواهم به شما شربت بدهم. به گفته برخي از همسنگران در آن لحظه آهسته گفت : اسم اين شربت، شربت شهادت است. در اين موقع با اصرار افرادي که در سنگر نشسته بودند، يکي از بچه ها جايش را با او عوض کرد چون آنجايي که او نشسته بود باد نمي آمد و او به شدت عرق کرده بود. رحيم پس از عوض کردن جايش پيراهن نظامي را در آورد و به يک تکه چوب که هب ديوار سنگر کوبيده شده بود، آويزان کرد و به يک تکه چوب که به ديوار سنگر کوبيده شده بود آويران کرد و همانجا نشست. در همين لحظات براي وضو به بيرون از سنگر رفتم که ناگهان هواپيماي دشمن را ديدم که بالاي سر ما بمبها را رها کرده اند. فکر کردم بمب شيميايي است به درون سنگر دويدم و گفتم هواپيما بالاي سرماست و احتمالاً شيميايي زده. هنوز حرفم تمام نشده بود که با صداي انفجار مهيبي داخل سنگر تاريک شد .به سرعت از سنگر بيرون آمدم، بعد از چند لحظه متوجه شدم چند ترکش به دست، بدن، سر و قلب رحيم اصابت کرده است. همسنگران او را با ناراحتي شين گذاشتند تا به بيمارستان برسانند اما حدود نيم ساعت بعد خبر شهادت او رسيد.

  
گل برار بردبار برادر شهيد :   
چهل وهشت ساعت پس از شهادت محمدرحيم، من که در منطقه عملياتي مهران بوديم براي انتقال همسر و پسر ده ماهه اش به پايگاه شهيد بهشتي اهواز رفتم.   بعد از سلام و احوالپرسي گزارش کامل موفقيت رزمندگان را بدون اعلام شهادت محمدرحيم به اطلاع همسرش رساندم. سپس گفتم رحيم به من گفت : «کار ساختن استحکامات در منطقه مرزي طول مي کشد و شما با من به نکاء بياييد.» همسر محمدرحيم ابتدا قبول نکرد اما بالاخره پذيرفت. تمام فاميل و دوستان شهادت او مطلع شده و در منزل ما در نکاء ازدحام کرده بودند. همسر و فرزندش وارد حياط منزل شده و طول حياط را طي مي کنند.هنوز همسر محمدرحيم از شهادت او مطلع  نشده بود و فکر مي کرد در منزل ميهماني است. پله اول ساختمان را به آرامي پشت سر گذاشت و به پله دوم و سوم رسيد که خواهرم از حضور او مطلع شدند وبا آه و شيون از داخل اتاق به بيرون ريختند و او و محمدرضا را به آغوش کشيدند وگفتند: «همسفرت را چه کرده اي ؟» همسر شهيد روي پله نشست و از اهالي منزل سوال کرد : «چي شده، چرا گريه مي کنيد ؟»     

 

            
همسر شهيد:                  
  روز پنج شنبه او را در مزار شهيدان دفن کرديم و روز جمعه در منزل مراسم ختم داشتيم که يک لحظه اوضاع شلوغ شد و صداي شيون از زن ها بلند شد. از ديدن اين وضع غير عادي متعجب شدم و به داخل جمعيت رفتم و گفتم آرام تر گريه کنيد مراسم شهيد بايد آبرومندانه برگزار شود. در جواب گفتم : راديو عراق گفته است رحيم بردبار فرمانده تخريب لشکر 25 کربلا به هلاکت رسيده است .
  دو سال و نيم با هم زندگي کرديم اما آن چنان درسي به من داد که احساس مي کنم که به اندازه سال هاي طولاني تجربه کسب کرده ام .چنان تحولي در من بوجود آورد که احساس مي کنم انگار خودش را مي بينم .به هنگام شهادت پدر ، محمدرضا ده ماهه بود اما در همين مدت کم عشق عجيبي به فرزند نشان مي داد .  فرزند دوم ما ،دوماه و نيم بعد از شهادت محمد رحيم به دنيا آمد و نام او را رحمان گذاشتيم .
                  
آثار باقي مانده از شهيد:
در يکي ديگر از نامه هايش به من ـ همسرش ـ چنين نوشته : قصد قلم فرسايي ندارم بلکه مي خواهم از زندگي انساني و اسلامي جمعي بگويم که به آن معتقدم. هر فردي لايق نيست پا در اين وادي نهد بلکه با سعي و تحمل شکنجه ها و سختيها مي توان به آن دست يافت. آيا مي شود بدون تنگدستي و تحمل سختيها و صبر بر بلا به نعمت عظما دست يافت ؟ آيا مي شود بودن تحمل سختيها و گذشت از تعلقات اين دنياي فاني به ديدار يار و لقاء خدا رسيد ؟ ما پيرو امامي هستيم که در محراب عبادت، شمشير بر فرق مبارکش فرو آمد طنين فزت بربّ الکعبه از او برخاست. همسر مهربانم ! قلب بي آلايش و بي پيرايه شما را از همان روزهاي نخست ديدم و ستودم. آنچه لازم است همه به آن مقيد باشيم ياد خداست که به ياد او تحمل سختيها به کام جان شيرين مي شود.  



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مازندران ,
برچسب ها : بردبار , محمد رحيم ,
بازدید : 220
[ 1392/05/14 ] [ 1392/05/14 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 3,062 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,712,163 نفر
بازدید این ماه : 3,806 نفر
بازدید ماه قبل : 6,346 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 4 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک