فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

سال 1332در روستاي مرزيحران در شش کيلومتري اراک در خانواده اي مذهبي و متوسط به دنيا آمد. در 6سالگي قدم به مدرسه گذاشت. ازکودکي صبور وبرد بار بود. بعد از سپري کردن دوران ابتدايي با گرفتن کارنامه کلاس ششم ابتدايي در سال 1343به خاطر علاقه فراوان به درس وبا توجه به مشکلات اقتصادي براي ادامه تحصيل از روستا راهي شهر شد ودر مدرسه راهنمايي شروع به تحصيل کرد .اين در حالي بود که در اکثر اوقات به خاطر نداشتن وسيله نقليه از روستا تا شهر را پياده طي مي کرد .با جديّت وکوشش فراوان به درس خواندن ادامه داد ودرس خواند. آگاهي بيشتر را کوششي براي خدمت بيشتر محرومان و مستضعفان مي دانست .وقتي از مدرسه بر مي گشت در کار کشاورزي به پدر خود کمک مي کرد ودر کا رهاي خانه نيز مادر را ياري مي نمود.
در دوران نوجواني بسيار با محبت بود وعاطفي . با تواضع وفروتني با مردم بر خورد مي کرد .رفتارش به گونه اي بود که همه به او محبت داشتند. دوران دبيرستان را نيز با سعي وتلاش وسختيهاي زياد که سر راه ايشان بود ومشکلات مالي فراوان با نمرات خوب در رشته ادبيات به پايان رساند.
معتقد بود فقر شديد حاکم بر زندگي هيچگاه مانع رسيدن فرد به هدفش نمي شود،وبر اين عقيده استوار بود که انسان در نارسايي ها وفقر مادي آبديده تر مي شود.اوقات فراغت راکه دبيرستان تعطيل بود و ايشان درس نداشتند به کارگري مي پرداخت . وقتي پولي نيز به دست مي آوردند صرف امور خيريه مي کردند . هرگز به دنيا وابستگي نشان نمي داد واز علاقه اي که هم و غم انسان را به دنيا ثابت کند بيزار بود .همواره در صدد رضاي خدا بود.علاقه ي زيادي به تحصيل در دانشگاه داشت اما مشکلات اقتصادي اورا از تحصيل در دانشگاه باز داشت تادر کار هاي کشاورزي کمک پدر باشد.
مدتي بعد به خدمت نظام وظيفه رفت ودر سپاهي دانش آن زمان مشغول به خدمت شدند، ايشان را به روستاهاي، دوردست و محروم آذربايجان اعزام کردند، جايي که اهالي آن به زبان فارسي آشنايي نداشتند.
اوبا زبان ترکي آشنايي قبلي نداشت وبا تلاش زياد توانست اين زبان را براي برقراري ارتباط با دانش آموزان ياد بگيرد. وقتي به مرخصي مي آمد از فقر مردم ونبود امکانات بهداشتي واز همه مهمتر فقر فرهنگي آنها که در نتيجه ي بي توجهي حکومت شاه بود ,سخن مي گفت.
اوبا دلسوزي ومهرباني براي مردم محروم کار مي کرد .مردم روستا يي که شهيد نجفي در آن تدريس مي کرد, ايشان را بسيار دوست داشتند .
افراد مسن روستا در کارهاي کشاورزي يا دامداري که به مشکلي بر خورد مي کردند، با ايشان مشورت مي کردند ,او اطلاعات وآگاهي که داشت را در اختيار روستائيان مي گذاشت و کمک به آنها را وظيفه ي خود مي دانست .
دلسوزمردم و حامي محرومين بود,چون خودش طعم فقرو تنگدستي را چشيده بود. بعد از اتمام خدمت سربازي، به اراک باز گشت ودر اداره آموزش وپرورش استخدام شد.ا ودوباره به روستا هاي دور دست ومحروم اراک رفت وبه عنوان معلمي دلسوز براي بچه ها به تدريس مشغول شد، بعد از يکسال خدمت در آموزش وپرورش موفق شد در آزمون ورودي دانشگاه قبول شود ودر دانشگاه تهران در رشته زبان و ادبيات عرب ادامه تحصيل دهد. اوچند روز درهفته را در دانشگاه تحصيل مي کرد وچند روز را نيز در مدرسه مشغول به تدريس بود. بعد از يکسال تحصيل در دانشگاه مسيرزندگي ايشان عوض شد،اخلاق ورفتارش نسبت به گذشته حالت خاصي به خود گرفت، سطح مطالعاتش بالاتر رفت در زمينه اخبار روز بسيار کاوش مي کردند.
او در بازگشت از دانشگاه تعداد زيادي کتب مذهبي نوشته شده توسط نويسندگان معاصر وبا تعهد را به اراک آورد واز خانواده خود شروع کرد به آگاهي دادن وافشاء ماهيّت پليد شاه وخاندان سلطنتي وحکومت موروثي آنها .
براي آگاهي دادن به اقوام نزديک ودوستان هميشه کتب واعلاميه هاي امام وعکس مبارک ايشان وهمچنين نوارهاي سخنراني امام راکه در تهران با زحمت وخطرات بسياري تهيه مي کردند به اراک آورده وبين دوستان تقسيم مي کردند. در حرکتهاي مردمي وضد طاغوتي اراک، هميشه پيشتاز بود .در تهران نيز او در صف اول مبارزه با طاغوت قرار داشت .
در دانشگاه به خاطر فعاليتهاي زياد وپيشگام بودن در حرکتهاي انقلابي و تحريم رستوران دانشگاه وتشکيل بوفه در دانشگاه، کوهنورديهاي دسته جمعي ومطرح کردن مسائل سياسي روز در بين دانشجويان سخت تحت مراقبت وکنترل بود ,به گفته ي خودش: بعضي اوقات پشت سرم را که نگاه مي کردم ,مي ديدم قدم به قدم مأمورين مخفي ساواک پشت سرم مي آيند. او يک مبارز چيره دست ومسلط بود ,با حجم زياد فعاليت و مبارزاتي که داشتند چندين بار در تهران مورد بازرسي افراد ساواک قرار گرفتند اما چيزي که بهانه براي دستگيري ايشان باشد ,همراه نداشتند.
دوستان دانشگاهي اش نگران او بودند و اصرار داشتند که کاري بکند ساواک زياد به او مشکوک نشود.
همزمان با مبارزات انقلابي در دانشگاه تهران، در اراک نيز به خاطر فعاليتهاي چشمگير زياد تحت تعقيب ساواک و نيروهاي انتظامي حکومت شاه بود .با همه ي تلاشي که نيروهاي شاه انجام مي دادند فقط يکبار اوتوسط پليس دستگير شد وبا تلاش موفق به فرار شد.
بعد از اين دستگيري تمام کتابها يش را به جايي امن انتقال داد و دوستانش را نيز وادار به اين کار کرد. با اهميتي که نسبت به آگاهي مردم قائل بودند, ازقم يک طلبه آگاه به مسائل روز ، به روستاي مرزيحران بردند که در جهت بيداري مردم بسيار مؤثر بود.
بعد از اطلاع نيروهاي امنيتي ونظامي شاه از اين اقدام شهيد نجفي, براي دستگيريش يک گروه از نيروهاي نظامي را به روستا اعزام کردند که موفق به دستگيري او نشدند.
در موقع حضورشان در اراک در در تمام مجالس مذهبي درمساجد آخوند، حاج محمد ابراهيم، حاج تقي خان، آقا اکبر فعالانه شرکت داشتند يا خودشان محور آن بودند.
يکبار توسط آموزش وپرورش کتابهايي در جهت تبليغ انقلاب سفيد شاه بين دانش آموزان پخش کرده بودند که ايشان اکثر کتابها را جمع کردو به منزل آورد و آتش زد وبه جاي آن کتابهاي مذهبي که روشنگر اذهان کودکان بود به مدرسه روستا برد.
در روستا نيز علاوه بر تدريس به کودکان با توجه به جو اختناق ,مردم روستا را نسبت به اوضاع پيرامون ارشاد مي کرد.
مسئولين آموزش وپرورش تصميم گرفتند شهيد نجفي را به مدرسه ي ديگر منتقل کنند؛ اولين روزي که او به مدرسه خسرو بيگ(سابق) منتقل شد به محض رسيدن به آنجا تمام عکسهاي شاه را از ديوار کلاسها کند وپاره کرد.
با وقوع زلزله در طبس با چند نفراز دوستانش که بيشترشان بعدها در مبارزات انقلاب وجنگ تحميلي به شهادت رسيدند؛ راهي آن ديار شدند وحدود دو ماه در آنجا به ساختن خانه، بنايي ودر کنار آن تبليغ مباني اسلامي مشغول بودند.
بعد از باز گشت از آنجا براي مردم از فقر وتنگدستي و محروميتهاي آن ديار مي گفت وهمواره آنها را ترغيب به شرکت هر چه بيشتر در تظاهرات و مبارزات مي کرد تا با ريشه کن کردن حکومت طاغوت در راه نابودي فقر و نابرابري قدم بردارند.
سرانجام وعده الهي فرا رسيد ودر 22بهمن 1357انقلاب اسلامي به ثمر نشست. زنجيرهاي اسارت پاره شدو بار ديگر دين مبين اسلام در زندگي سياسي و اجتماعي مردم وارد شد.
پيروزي انقلاب اسلامي زنگ خطري بود براي مشرکين و ابر قدرتهاي ظالم جهاني، آنها فهميدند که اين اسلام همان اسلام هزار وچهارصدسال پيش است وچهره ها همان چهره هاي صدر اسلام هستند. رهبري انقلاب اتکاء اش به خدا بود و مردم پيرو فرامين او؛ دلها همه به يکديگر پيوسته ومشتها گره شده .

پس از پيروزي انقلاب اسلامي نهادهايي نياز بود تا از دستاوردهاي انقلاب اسلامي پاسداري کنند .به فرمان امام نهادهايي چون سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و کميته هاي انقلاب اسلامي تشکيل شد.
شهيد رحيم نجفي نيز که با همکاري همرزمانش در خلع سلاح نيروهاي نظامي وانتظامي حکومت شاه پيشگام بود , نهاد کميته انقلاب اسلامي رادر مدرسه آقاضياءالدين اراک بنيان گذاشتند ومسئوليت اسلحه خانه راکه مسئوليتي خطير بود خود عهده دار شد.
اوبا تلاش زياد سلاحهاي بي شماري را که دست مردم بود ويا در اختيار بازماندگان حکومت شاهنشاهي جمع آوري وساماندهي کرد.
منافقان وليبرالهاي وطن فروش از ديگر تهديداتي بودند که آن روزها تهديد زيادي بر عليه ثبات انقلاب و کشور به شمار مي رفتند ودر آن فضاي پر تنش وبحراني پاسداري از اسلحه هاي موجود نياز به افرادي از خود گذشته وبا توان مديريت بالا داشت که شهيد نجفي از جمله ي اين افراد بود.

با اختشاش و ترورهاي گروهايي که اسم خلق را بهانه اي براي نابودي خلق قرار داده بودند ,او بار ديگر وارد مبارزه شد تا به دفاع ازدستاوردهاي انقلاب اسلامي ومردم بپردازد.
اين دوران همزمان با شکل گرفتن سپاه بود ,او براي گذراندن چند واحد باقي مانده از دروس دانشگاه به تحصيل پرداخت , همگام با درس در سپاه نيز فعاليت داشت.
بعد از اتمام تحصيلات دانشگاهي موفق به اخذ دانشنامه در رشته زبان وادبيات عرب شد وبه اراک باز گشت ودر دبيرستانهاي اراک شروع به تدريس کرد و با سپاه نيز رابطه نزديک داشت.ا ودر سپاه به عنوان صاحب نظر اصلي براي نيرو ها بود و در هر مسئله اي نظر اوحجت بود.
بعد از مدتي که از تدريسش در مدارس اراک گذشت به علت علاقه زيادي که نيرو ها ي اتنقلابي در اراک , به خاطر جديّت وتلاش ودر عين حال ايثار و فداکاري که در کارهاي ايشان مي ديدند از او مي خواستند, مسئوليتهايي را که به ايشان پيشنهاد مي شود ؛بپذيرند. سرانجام او با اصرار فراوان فرماندهان سپاه در اراک وتهران فرماند هي عمليات سپاه اراک را پذيرفت و برنامه ريزي هايي در سطح گسترده براي انسجام واقتدار سپاه به عمل آورد. مدتي صبحها و شبها در سپاه به فعاليت مشغول بود وبعد از ظهرها در دبيرستان به تدريس دانش آموزان مي پرداخت.
جنگ که شروع شد با چند نفر از دوستانش به کرمانشاه رفت وبعد ازطي نمودن دوره ي آموزش نظامي به جبهه گيلان غرب رفت. چند ماه بعدبه خاطر برنامه هايي که براي اعزام وتنظيم وتدوين اعزامها بود،به اراک باز گشت و دوباره با تعدادي از نيروهاي سپاه که فرماندهي آنها با ايشان بود ,عازم جبهه سومار شد.
اين دوره همزمان بود با خيانتهاي بني صدر وليبرالها وجبهه آزادي به کشور. شهيد نجفي به خاطر علاقه شديد به امام و خط امام با تمام احزاب وگروههاي غيراسلامي که از نظر امام رد بودند شديداً مخالفت مي کرد.
با پيام امام (ره) و برکناري بني صدر از فرماندهي کل قوا و رأي مجلس در عدم کفايت سياسي بني صدر, او را بسيار خوشنود و راضي ساخت، واز اين بابت بسيار خوشحال بود.
سال 3601ً با عده اي از برادران سپاه وبسيج راهي جبهه جنوب شد ودر عمليات طريق القدس و آزاد سازي شهر بستان وپل سابله شرکت کرد.
علي رغم ميل با طني وبا اسرار فرماندهي سپاه به اراک بازگشت ودرجهت جذب نيرو براي جبهه نقش بزرگي به عهده گرفت.
همواره مردم را وبه خصوص جوانان را براي جيهه رفتن تشويق مي کرد ودر اين زمينه از هيچ کوششي دريغ نداشت.ا و اين تلاشها را وظيفه همه مي دانست.
رزمندگان بسيجي را تشويق به عضويت در سپاه مي کرد تا بهتر بتوان روي آنها برنامه ريزي کرد. اسفند ماه 1361 به همراه دو برادرش که يکي از آنها در گردان تحت فرماندهي اش معاون اوبود، راهي جبهه جنوب شدند ودر تيپ نجف اشرف مشغول نبرد با دشمن شدند .نيروهاي ايشان بالغ بر 300 نفر بودند، با همان گردان در عمليات افتخار آميز فتح المبين درميشداغ وتنگه رقابيه به عنوان اولين گردان خط شکن وارد عمل شد که در مرحله اول وچند مرحله بعد ,با فرماندهي بسيار عالي وچشمگير نيروها را هدايت کرد .
درمرحله چهارم عمليات هنگاميکه دشمن ضد حمله ي بسيار شديدي را شروع کرد ايشان در حاليکه نيروها را هدايت مي کرد ,ترکشي به صورتش اثابت کرد که باعث شکستگي دندانهاي ايشان وجراحت صورتش شد اما باز هم با دست و اشاره نيروها رابه سوي منطقه مورد نظر هدايت مي کرد.
بعد از اتمام عمليات يک هفته به اراک آمد تا استراحت کند. او در اين يک هفته از خير وبرکتهاي عمليات بزرگ وغرور آفرين عمليات فتح المبين براي مردم بسيار صحبت کرد وآنها را تشويق به جبهه رفتن نمود.
در برگشت به جبهه اين بار 500نفر از نيروهاي استان مرکزي با او همراه بودند.وقتي به جبهه جنوب رسيدند اين نيروها در دو گردان سازماندهي شدند. گردان امام حسن (ع) به فرماندهي شهيد نا صر بختياري وگردان امام حسين (ع) به فرماندهي شهيد نجفي.
اين نيروها در تيپ 22بدر سازماندهي شدند . مدتي بعد يک گردان ديگر ازنيروهاي رزمنده از استان مرکزي به آنها ملحق شدند که در گردان امام سجاد سازماندهي شدند .
اين نيروها در عمليات الي بيت المقدس که شاهکار نظامي تاريخ معاصر است با رشادت تمام خرمشهر را به آغوش ايران بزرگ برگرداندند.
بعد از اتمام عمليات بيت المقدس از طرف فرماندهان سپاه وقرار گاه کربلا مثل سردار رضايي وصفوي از ايشان خواسته شد که فرماندهي تيپ 17 علي ابن ابي طالب (ع) که در صددتشکيل آن بودند را بپذيرد ولي ايشان نپذيرفت وقول همکاري داد وبه سمت قائم مقام تيپ17علي ابن ابيطالب (ع) منصوب شدو در عمليات رمضان با اين سمت شرکت کرد.
از خصلتهاي بارز ش اين بود که هميشه با پاي برهنه در خطوط عملياتي تردد مي کرد. علاقه قلبي بين او و رزمندگان وجود داشت ,همه او را دوست داشتند واو را عمو رحيم خطاب مي کردند .
براي رزمندگان چون پدري دلسوز بود وتکيه گاهي بزرگ .به جرات مي توان گفت در شبهاي سخت وطاقت فرساي عمليات اميد رزمندگان لشگر17 علي ابن ابي طالب به او بود و اميد او به خدا .
چند ماه قبل از عمليات بيت المقدس تا چندين ماه بعد از آخرين مرحل عمليات رمضان بيش از 9ماه تمام در جبهه حضور داشت وحتي براي مدتي نيز به اراک نيامد.
به اراک که مي آمد قبل از هر چيز به ديدار خانواده شهدا مي رفت ,به پايگا هها وپاسگا ههاي سپاه در حومه وروستا هاي دور سرکشي مي کرد.
يکبار بعد از مدت طولاني که در جبهه بود،براي مرخصي به اراک آمد اما تا مدت زيادي به منزل نرفت تا اينکه مادر ايشان موفق شدند در سپاه ايشان را ببينند.
در يکي از حملات 72تن از رزمندگان در مثلثي هاي پاسگاه زيد عراق به شهادت رسيدند وپيکرهايشان در منطقه دشمن ماند وتعدادي هم مجروح شدند.
شبها تنهايي به جلو خط مقدم عراق وميادين مين محل شهادت بچه ها مي رفت ومجروحين وپيکرهاي شهدا را از آنجا به دوش مي گرفت وبه خط خودي انتقال مي داد.
بعد از باز گشت از عمليات رمضان به محض ورود به سپاه مورد استقبال نيرو هاي سپاه قرار گرفت وبراي ايشان قرباني کردند .در مراسمي که جهت بزرگداشت شهداي عمليات رمضان در مسجد آقاضياءالدين گرفته بودند ايشان خانواده شهدا را نسبت به فداکاريهاوشجاعتهاي فرزندانشان آگاه ترساخت.
مدتي که درجبهه نبود ومسئوليت عمليات سپاه اراک را عهده داشت ,کارهاي مهم و اساسي را انجام داد.او 150نفر از نيروهاي بسيج رابه سپاه آورد وبعد از آموزش در امورانتظامي شهر به کار گرفت واز اين راه مانع از توزيع مواد مخدر وانتقال اسلحه شد.
براي بالا بردن سطح آموزش رزمندگان استان مرکزي با تلاش فراوان پادگان امام علي (ع)را تأسيس کرد ونيروهاي سپاه وبسيج رادر آنجا آموزش مي داد.
او تمام نيروهاي بسيج که در سپاه فعال بودند را به صورت نوبه بندي به جبهه اعزام مي کرد.
درعمليات محرم شرکت کرد .در اين عمليات پا وچند جاي بدنشان زخمي شد. به اراک باز گشت واز امدادهاي غيبي اين عمليات براي همه صحبت مي کرد.از فرصت استفاده کرد ودر مدتي که بستري بود تمام رساله احکام امام(ره) را دوره کرد وکساني را که به عيادتش مي آمدند به خواندن وقرائت قرآن مشغول مي کرد.
بعد از بهبودي از جراحات به علت نياز سپاه ووبخش عمليات ,به وجود ايشان مجدداً شروع به فعاليت کردند ومثل سابق در جذب نيرو ,تأسيس وتقويت پاسگاهها وپايگاههاي سپاه, آموزش نيروها و کلاسهاي عقيدتي و سياسي کارهاي ماندگاري انجام دادند.
حقوق خود را صرف امور خيريه مي کرد.مسئوليت ندامتگاه اراک با ايشان بود، هميشه با ضدانقلابي هاي بازگشته به دامان مردم وحتي کساني که بر دشمني خود با مردم وانقلاب اسلامي اصرار داشتند رفتاري برادرانه داشت، براي آنان صحبت مي کرد با آنان بحث منطقي و اصولي مي کردو به آنان نسبت به اعمالشان هشدار مي داد.
ندامتگاه در آن زمان تلويزيون نداشت ، او دو دستگاه تلويزيون با پول شخصي خود براي آنجا خريدتا زندانيان از آنها استفاده کنند.
آنها بعد از شهادت شهيد نجفي بسيار گريستند و برايش در زندان مجلس ختم گرفتند.
عمليات والفجر مقدماتي در پيش بود.او 15روز قبل از عمليات به آنجا رفت و در چند مرحله آن عمليات شرکت کرد مثل يک رزمنده عادي و بدون هيچ مسئوليتي .
دوستان و خانواده زياد اصرار مي کردند که ازدواج کند ولي ايشان در پاسخ مي گفتند، شايد ازدواج مانع خدمت بيشتر من در سپاه وجبهه شود . با اصرار زياد عقد کرد وبعد از چند روز راهي جبهه وجنگ شد ودر لشکر هفده علي ابن ابي طالب(ع) فرماندهي تيپ يکم به ايشان واگذارگرديد.
او در اين مسئوليت و در عمليات والفجر 3 با شجاعت تمام در مقابل دشمن در جبهه مهران به هدايت وفرماندهي نيروهاي عملياتي پرداخت.رزمندگان تحت فرماندهي ايشان مي گويند:
وقتي عراق پاتک سختي را به قصد بازپس گيري مهران شروع کرد، عمو رحيم با حالت تواضع، خضوع وخشوع تمام وبا پاي برهنه وحالتي خداي گونه ,به درگاه خدا مضطرب وبا موهاي پريشان بدون توجه به گلوله هاي مستقيم تانک و گلوله هايي که در کنار ايشان به زمين مي خورد، دستها را به طرف آسمان بلند کرد و مي گفت: خدايا خودت بچه ها را ياري کن، اينها سر بازان تو هستند.
بعد از عمليات براي مجلس ختم شهيد نديري به ساوه رفت واز آنجا به اراک آمد تا سري به منزل بزند. اينبار وجودش يکپار چه نور شده بود،دوست داشتني تر از هر لحظه ديگر بود؛ تبسمش شيرين و نگاهش وعده وداع را در دل تداعي مي کرد.
بعد از اولين مراحل عمليات والفجر4همراه با سردار شهيد محمد بنيادي که يکماه بعد از ايشان در مراحل بعدي شهيد شدند براي شناسايي با موتور به نزديکي خط دشمن در پنجوين مي روند وچون منطقه هنوز پاکسازي نشده بود،از يکي از سنگرهاي کمين عراق به طرف موتور با تيربار شليک مي کنند که دو تير از پشت به شهيد نجفي اصابت مي کند ولي به سردار بنيادي که راننده موتور بودند ,نمي گويد تا مبادا مانع از شناسايي بيشتر منطقه شود .
در راه بازگشت به جبهه خودي سردار بنيادي به شوخي به او مي گويد :اگر شما شهيد يا مجروح شديد من چطور شما را ببرم ؟شهيد رحيم مي گويد که من زخمي شده ام ودر همان حين از موتور مي افتند .او را به بيمارستان امام(ره) تبريز منتقل مي نمايند وبعد از دو روز در آنجا به شهادت مي رسد و صفحات زرين, زندگي مردي بزرگ از تبار حسين(ع) به نسلهاي آينده امانت داده مي شودتا ادامه دهنده راهش باشند.
وقتي خبر شهادتش رابه بچه هاي سپاه دادند سپاه يکسره غرق عزا شد .همه گريه مي کردند، صداي شيون از همه جاي سپاه بلند بود .کسي قدرت تحمل اين داغ را نداشت. کسي در سپاه يا در اراک نبود که ايشان را نشناسد، تمام چشمها اشگ آلود وگريان بود .
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران اراک ومصاحبه با دوستان وهمرزمان شهيد

 


 




وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
به نام خداوند بخشنده مهربان
والدين عزيز لحظه ي وداع رسيده است وفرصت کم است با نام خدا وصيت را شروع کردم براي شما وديگر پدران ومادران و همچنين همه برادران و خواهرانم، قدر نعمت انقلاب اسلامي راکه تا کنون با خون پاکان به اينجا رسيده است بدانيد وبه ياد خدا باشيد وشکر گزاري کنيد،کفران نعمت نکنيد و از اختلاف بپرهيزيد. تاکنون با وحدت کلمه بوده است که ما پيروز شده ايم, از اختلاف دوري کنيد.
همين وحدت کلمه اي که امام بارها تکرار کرده است.
فراموش نکنيد که دشمنان اسلام دنبال اين هستند که مابين شما ها اختلاف بيندازند تا بعداً بر شما فائق آيند. در مشکلات وسختي ها به ياد خدا باشيد وبه صبر وصلوه خدا توسل جوئيد که خداوند تبارک وتعالي با صابران است.
در اين چند ساله آن گونه که ديدم و شنيدم وشناختم افرادي که شهيد شدند بدون غلو از انسانها ي پاکي بودند که در زمان بودنشان در اين دنياي مادي آرزو مي کردم من نيز مثل آنها بودم.اکبر عزيز ، محسن صالحي، کاظم سليماني، مهدي ثامني، پژمان، ناصر،کاظم ثامني، محمدزراستوند، چهار ديوار، سيد اسد داودي، مجيد تر کماني، شفيع عزت پناه، خدايا چه کساني ؛محسن وخيلي هاي ديگر مثل ناصري. تازه اينها رهروان انقلاب اسلامي بودند وشاگردان امام همچون آقا مصطفي، آيهً الله دستغيب، آيهً الله مدني واعضاي حزب جمهوري آقاي بهشتي وآقاي باهنر ورجائي عزيز از پاکترين افرادو از بهترين افراد بودند که جانشان را براي انقلاب حسيني دادند.
حسيني بودند وحسيني بودن انقلاب مي بايست ديگر بر همگان روشن شده باشد.
پيامبران وامامان عزيزمان خونشان را براي همين انقلاب اسلامي نثار کردند. به خدا قسم قلم قاصر است وخليي قاصر پس اينها نمرده اند و زند ه اند ونزد خداي عزيزشان روزي مي خورند. نمي گويم اسلام رادر نيابيد بلکه دريابيد که اسلام باز هم در دنيا غريب است زيادتر ازاين مي گويم خودمان وخودتان رادريابيد مرگ حق است وبه سراغ همه مي آيد پس چه بهتر که مرگ با عزت وشرف وبراي خدا باشد پس به پيش براي سعادت ابدي که اينها با توسل به خدا به دست مي آيد.
خدا ما را آزمايش مي کند به سختي ها از قبيل ترس وگرسنگي واز بين رفتن اموال وعزيزانمان ومژده مي دهد صابران را، ما در اين چند سال انقلاب اسلامي همه اينها راکه در بالا ذکر شد داشتيم. همانطور که امام فرمود ند ,از اول تاريخ تا به حال اينطور ملّتي نبوده است . شما ها عزيز شديد وبا شرف وسر بلندي چون صبر کرديد وجنگيديد در راه خدا ,پس بايد اين راه را ادامه دادتا اسلام عزيز در دنيا ان شاءا لله پياده شود. پدران، مادران، خواهران وبرادران از شهيد دادن نهراسيد از بمباران نترسيد از آتش زدنها واهمه نداشته باشيد از ترورها بيم نداشته باشيدکه خدا با ماست وباتوکل بر خدا به پيش برويد.
امام حسين (ع) فرمود:
اگر دين محمد نمي ماند مگر به قتل من,پس اي شمشيرها دريابيد مرا .
خون امام عزيزمان که هميشه مي جوشد. کربلاها بعدازکربلا ساخت وعاشوراها ايجاد کرد.پس ما هم مي گوييم :اي تا نکها. توپها. خمپاره ها. مسلسلها. هواپيماها وآرپي جي ها وکاليبر 75 ها وتير بارها وکلاشها ؛اي اسلحه ها وتکنيکهاي جديد وگازهاي سمي دشمن به خداي کعبه وخداي کربلا ها وعاشوراها قسم اگر دين محمد ومکتب محمد که دين وآئين خداست پا بر جا نمي ماند مگر به تکه تکه شدن و ذره ذره شدن ماها پس بگيريد ما راکه مادست از دين اسلام بر نمي داريم. ما خوش نداريم با تير کلاشهايتان شهيد شويم بلکه دوست داريم با تير مستقيم تانکهايتان وسخت تر از آن تکه تکه شويم.
اي دشمنان اسلام بشنويد صداي الله اکبرمان را واشهدان لا اله الا الله و اشهدان محمداّ رسول الله واشهدان علياّولي ا لله وتا آخرين قطره خونمان و هستي مان پايش ايستاده ايم. بجنگيد تا بجنگيم .ما در قرآن داريم که آنان که چون به حادثه سخت و ناگوار دچار شوند صبوري پيش گرفته وگويند:
انا لله وانا اليه راجعون
ما به فرمان خدا آمده وبه سوي او رجوع خواهيم کرد. آن گروهند مخصوص درود والطاف الهي ورحمت خاص خداوند وآنها به حقيقت نجات يا فتگانند. آري با شمايم ,دست از ولايت فقيه بر نداريد تا اسلام عزيزمان آسيب نبيند همينطور که تاکنون امام عزيزمان را ياري کرديد, ياري کنيد ودست از امام وروحانيت برنداريد تا سالم بمانيد واسلام بماند .
فقط امام وروحانيت خط امام است که شما را هدايت مي کند به سوي خدا، بيشتر قرآن بخوانيد وعمل به قرآن بکنيد. نهج البلاغه وصحيفه سجاديه وکتاب دعا هاي ديگر مخصوصاً مفاتيح الجنان را که دشمن تاکنون با مکر وفريب از ما گرفته بود وحالا با خون پاکان دريافتيد, بيشتر مطالعه کنيد وبه آن عمل نمائيد که سعادت دنيا وآخرتمان در اين است. بيشتر روزه بگيريد ونماز بخوانيد ودعا، تا پاکتر شويد واز خدا بخواهيد که خلوص نيّت پيدا کنيد.
برادران تا مي توانيد بيشتر به جبهه ها بيائيد ونهراسيد وبا سازماندهي و تاکتيک جنگي با توکل به خدا عمل نمائيد وباز هم هيچ نترسيد که خدا باماست.
همچون کوه استوار وهمچون سرو راست قامت باشيد به دشمنان اسلام رحم نکنيد بلکه با آنها تکبّر نمائيد وخوشحال باشيد براي خدا و نابود کنيد دشمنان اسلام را با ياري خدا.
ان تنصر وا لله ينصر کم ويثبت اقدامکم. به خدا در جبهه ها آشکاراست که اين ما نيستيم که تير مي اندازيم بلکه خداست، وقت کم است صداي برادران عزيز مسئولين گروهانها و دسته ها بلند است براي جمع آوري بچه ها امشب عمليات است توکل بر خدا.
ربنا افرغ علينا صبرا وثبت اقدامنا وانصر نا علي القوم الکافرين
خواهرم حجاب تو سنگر توست تو با حجاب دشمن را مي بيني و دشمن تورانمي بيند.
اي خواهر :
به تو از فاطمه اينگونه خطاب است
ارزنده ترين زينت زن حفظ حجاب است
محجوب باش وبا تقوا، که شمائيد که دشمن را باچادر سياهتان وتقوايتان به نابودي مي کشيد. کار گر عزيز بيشتر کار کن که دست تو بنا به حديث پيامبر در آتش جهنم نمي سوزد, براي خدا کار کن تا محتاج اجنبي نشويم .
کشاورز عزيز يک درخت اگر براي خدا بکاري در بهشت به همان اندازه به تو درخت مي دهند .بيشتر وبيشتر بکاريد تا خود کفا شويم. مادران وپدران بيشتر صبور باشيد وبا حوصله فرزندانتان را تربيت بکنيد که در آينده اينها حافظ اسلام ومرزهاي اسلامند.
برادران سپاهي, پاسدار انقلاب اسلامي باشيد تنها نه با اسلحه، که متوجه باشيد غير از خط امام خطي در سپاه نباشد وتنها دستتان را به سوي روحانيتي که تاکنون اسلام را حفظ کرده است وبه دستمان داده است دراز کرده واطاعت از اين سرمايه هاي اسلام بکنيد .
يکي باشيد وکساني که دنبال گروه، دسته وحزب هستند همانطوري که امام عزيزمان فرمودند با آنها صحبت کنيد اگر هدايت نشدند از سپاه برانيد که سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، بازوي ولايت فقيه وبازوي اسلام است. پس بيشتر وبيشتر مواظب باشيد, برادران خيلي دلم مي خواهد بنويسم ولي وقت کم است ان شاء الله امشب مي رويم براي حمله به دشمن اگر شهيد شدم چون خيلي گناه کرده ام، برايم استغفار کنيد.
از خدا بخواهيد که مرا ببخشد ورحمت کند. زياد قرآن بخوانيد ودعايم کنيد. البته اگر اين سعادت نصيبم شد از شما واز امام عزيز مي خواهم که دعا کند خدا شهادتم را قبول کند وجزءشهداي صدر اسلام وشهداي کربلا قرارم بدهد .
مادرم گريه مکن غصه مخور ديدار ما به روز قيامت ,منتظر مي مانم.ان شا ءا لله اگر خدا خواست در آنجا با هم ملاقات مي کنيم .
اي پد ناراحت نباش خدا به همه شما صبر بدهد،دعايم کنيد وبگوييد حزب فقط حزب ا...، رهبر فقط روح ا لله، روح مني خميني، بت شکني خميني. مرگ بر آمريکا، مرگ بر شوروي، مرگ بر جهانخواران، تنها راه سعادت ايمان جهاد شهادت، خانواده شهداء را فراموش نکنيد به آنها سر کشي کنيد.
سپاه حزب الهي اگر بميرد بادشمن دين سازش نمي پذيرد
شعار شان بود چنين، مرگ بر منافقين.
هيهات هيهات من الذله
کودک ما از قاسم گرفته الهام به زير تانک دشمن نموده اعلام
که زير تانک مي رويم زير ستم نمي رويم، هيهات هيهات من الذله
4/1/1360رحيم آنجفي مرزي جراني

 


 


خاطرات
محسن کريمي:
نيروهاي عراق به فرماندهي داماد صدام درارتفاع کله قندي مهران در محاصره بودند وصدام شخصاً هدايت عمليات را عهده دار شده بود .
عمو رحيم ضمن بيان مطالبي در مورد منطقه ,بعد از حرکت گردان شيشه ي عطري به دست گرفته بود و همه را مي بو سيد و عطر مي زد .بعد از پس گرفتن خاکريزي که در دست عراق بود متوجه شدم موتور عمو رحيم در خط است بعد از جستو جوي زياد او را پيدا کردم و گفتم: اينجا چه مي کني گفت دلم طاقت نياورد تنها بگذارمتان و بعد از پس گيري مهران خودش ميزبان کادر گردان شد و از همه پذيرايي به عمل آورد .اتفاقا ًشهيد زين الدين هم در اين بزم شرکت کردند و بعد از صبحتها يي فرمودند بچه ها قدر عمو رحيم را بدانيد.

محمدرضا شاکري:
تازه وارد سپاه شده بودم وبه عنوان تحويلدار انبار مرکزي انجام وظيفه مي کردم .وصف عمو رحيم را از همکاران مي شنيدم وخيلي علاقمند به زيارت ايشان بودم، يکروز جوان رشيدي نامه اي براي تحويل گرفتن موتور آورد به او گفتم شما حق ورود به انبار را نداريد، نيم ساعت ديگر بياييد وموتورتان را تحويل بگيريد خيلي خوشحال شد ورفت، نيم ساعت بعد آمد موتورش را تحويل بگيرد که همکاران من که قدمت بيشتري داشتند شروع به صبحت با او کردند ومن متوجه شدم که ايشان عمو رحيم وعضو شوراي فرماندهي سپاه وفرمانده عمليات و است. از او عذر خواهي کردم ولي او به خاطر انجام وظيفه ام مرا مورد تشويق قرار داد همان وقت ياد حرکت مالک اشتر در بازار کوفه افتادم.

عليرضا لطفعلي نيا:
از خصوصيات بارز رحيم دوست داشتن واطاعت از فرماندهي بود، قبل از والفجر سه به اتفاق شهيد زين الدين به شناسايي رفتيم. به محض اينکه از خط خودي گذشتيم عمو رحيم از شهيد زين الدين سبقت گرفت وجلو دار شد وقتي علت را شهيد زين الدين سؤال کرد جواب داد من مي خواهم پيش مرگ شما باشم. اتفاقاً بعد از چند لحظه اي خمپاره اي جلو ستون خورد وترکشي به صورت مبارک شهيدنجفي اصابت نمود.

احمد قاسمي:
عمو رحيم به فکر زير دستان و محرومين ومستضعفان بود و پولي را که از آموزش و پرورش دريافت مي کرد هميشه به محرومين جامعه هديه مي کرد. يکي از اين عزيزان مشکلي برايش پيش آمده بود که نياز به مقداري پول نقد داشت، زماني که من با رحيم مطرح کردم بلافاصله رفت ومبلغ را تهيه کرد وبه من گفت به او بده ونگو چه کسي داده.

عزيزا... براتي:
در مقر گردانها نزديک گيلان غرب در کنار باغ ميوه اي بوديم، ايشان قبل از هر کاري به سراغ صاحب باغ رفتند .صاحب باغ مي خواست آن را مجاني در اختيار لشگر بگذارد اما او قبول نکرد و آن را اجاره نمود و افرادي را مشخص کردند که روزانه به باغ بروند وبه اندازه نياز نيروها ميوه بچينند وبياورند .با اينکار هم نياز گردانها را بر آورده کرد وهم رضايت صاحب باغ را به دست آورد.

با من زياد شوخي مي کرد، به خصوص وقتي که خودرويي دست من بود وآتش گرفت.يکروز به سر پل ذهاب رفته بوديم وايشان مرا ديد وگفت: باز آمدي ماشين آتش بزني . در آنجا يکي از برادران به خاطر مسئله اي برخورد بسيار بدي با ايشان نمود تا حدي که همه ما به شدت ناراحت شديم واز ايشان خواستيم که با او برخورد کنيم ولي عمو رحيم که خنده از لبهايش جدا نمي شد, گفت: لازم نيست ايشان يکروز به اشتباه خودش پي مي برد وروز بعد شاهد عذر خواهي او که توأم با گريه بود از شهيد نجفي بوديم.

علي محمدي:
چند روزي به عمليات مانده بود وقرار شد که شب بعد از صحبتهاي شهيد زين الدين براي شناسايي نهايي به اتفاق شهيد نجفي به منطقه برويم. زمان حرکت هر چه گشتيم عمو رحيم را نيافتيم، پيش شهيد زين الدين رفتيم ديديم ايشان مشغول شستن لباسهايش است. گفتيم آقا رحيم نيست، گفت حتماً پشت يکي از ماشينها خوابيده، شروع به چک کردن ماشينها کرديم، ديديم آقا رحيم از پشت يکي از تويوتاها بلند شد وپريد پايين وگفت بريم دير شد، اگرآقا مهدي بداند تا حالا نرفتيم ناراحت ميشه، آقا مهدي گفت ساعت خواب برادر، دست خدا به همراهتان وحرکت کرديم.

محسن کريمي :
نحوه مجروحيتش را پرسيدم، ايشان فرمودند در عمليات محرم سنگر تيرباري بود که مانع پيشروي بچه ها شده بود، من ضامن يک نارنجک را کشيدم تا داخل سنگر بيندازم يکباره متوجه شدم که بدنم داغ شد. نارنجک را گذاشتم و شروع به چک کردن خودم کردم ديدم تير خورده ام، مدت زيادي گذشت يکدفعه متوجه نارنجک شدم که ضامن آنرا قبلاً کشيده بودم، لذا آن را بر داشتم وبعد که پرت کردم منفجر شد.
هميشه از اين صحنه به عنوان يک معجزه ياد مي کرد. البته صحنه مشابه اي نيز براي برادر پيرايش پيش آمده بود.

عباس خديمي:
بعد از سازماندهي ومعرفي کادر گردانها براي عمليات بيت المقدس مقرر شد که فرماند هي گردانها به عهده بچه هاي خرمشهر باشد که به منطقه وشهر آشنايي کامل دارند.
اين مسئله براي بچه ها غير قابل قبول بود, به خصوص با عشق وعلاقه اي که به عمو رحيم داشتند. وقتي ايشان متوجه شد که پذيرش وتبعيّت اين مطلب براي بعضي بچه ها سنگين است ,به شدت منقلب شد وطي جلسه اي همگي را به پذيرش اين امر ملزم کرد واينجا بود که به روح بلندش پي برديم وبعد از آن به عنوان سرداران مخلص، شجاع ولايق در بين تمام نيرو ها شهرت يافت.

محمد تقي اسحاقي:
در مرحله دوم بيت المقدس اطلاعات کمي از نيرو هاي عراقي داشتيم وهر چه با دوربين نگاه مي کرديم تنها يک دستگاه بيل مکانيکي ويک تپه ديده باني مي ديديم، يک شب عمو رحيم تصميم گرفت به شناسائي برود .تا صبح تمام بچه ها ناراحت بودند، نزديکهاي صبح متوجه شديم که وسيله اي زنجيردار به خط نزديک مي شود وهمه به تصور اينکه تانکها ي دشمن هستند به حالت آماده باش در آمدند ولي وقتي نزديکتر شدند، متوجه شديم عمو رحيم است که ضمن شناسائي خط موفق شده است بيل مکانيکي را نيز به غنيمت بگيرد.

مجتبي مختاري:
مرحله اول بيت المقدس را شروع کرديم وبه علت گير کردن در ميادين مين هوا روشن شد و مواضع ما براي دشمن شنا سائي گرديد . عمو رحيم رادر حاليکه ايستاده به سر وته ستون مي رفت وبه سازماند هي بچه ها مشغول بود مشاهده مي کردم واين در حالي بود که دشمن از تمام سلاحهاي موجودش به طرف اين سردار شليک مي کرد ولي بدون توجه به کار خودش مشغول بود ,چنان خود را به خدا سپرده بود که انگار او يکي از خيا بانهاي شهر قدم ميزند و نهايتاً موفق شد با اين روحيه گردان را به خط بزند وخط را بگيرد.

عليرضا آنجفي,برادر شهيد:
در عمليات رمضان برادرم قائم مقام فرمانده تيپ 17بود که بعد به لشگر تبديل شدولي با اينحال هميشه در خط اول نبرد حضور داشت.
بعد از شهادت 72تن از همرزمانش وبه جاي ماندن پيکرهاي مطهر آنان، شهيد اکثر شبها به تنهايي وارد منطقه مي شد ومجروحين وبعد شهدا را به دوش مي گرفت وبه عقب مي آورد، در عين حال رحيم 9ماه به اراک نيامد. وقتي آمد تمام دوستان و بچه هاي سپاه به استقبالش رفتند وبرايش قرباني کشتند، شهيد عادت داشت وقتي شهر مي آمد اول به خانه شهدا مي رفت واز رزم بچه هايشان مي گفت ويکماه به اينکار مشغول بود وفرصت نکرد به خانه بيايد، تا آخر مادرم در سپاه به ديدارش آمد.

در عمليات فتح المبين من دوازده ساله بودم و تحت امر رحيم قرار داشتيم. يکروز زير آتش شديد دشمن ده کيلومتر راهپيمايي کرديم ,همه بريده بودند از جمله خودم که از همه بچه تر بودم، داخل شيار متوجه حضور رحيم شدم وقتي چهره خسته و وامانده مرا ديد،دستي به سرم کشيد وگفت :علي ,ماشاء ا... با همين حرف تمام خستگي ام بر طرف شد ومقدارزيادي رفتيم وبه دشمن رسيد يم.
ابوالقاسم صفرزاده:
در مرحله دوم عمليات رمضان به علت پيشروي بيش از حد نيروها مقرر شد که مقداري نيروها به عقب بيايند تا با ساير نيروهاي ديگر خط پدافندي تشکيل دهند ولي با رسيدن اين دستور کسي اقدام به عقب نشيني نکرد وعمو رحيم که از وضع منطقه وروحيه بچه ها مطلع بود خيلي سريع شخصاً خود را به بچه ها رساند واز تک تک آنها خواست به خط مشخص شده بر گردند .اين در حالي بود که تانکها ونفرات دشمن تمام خط را زير آتش گرفته بودند وايشان آخرين نفري بود که منطقه را ترک کردند.

عليرضا لطفعلي نيا :
اطاعت پذيري رحيم ازفرماندهي لشکر يکي از ويژگيهاي او بود، به هر طرف که او را مي فرستاد و هر مأمو ريتي که به او واگذارمي شد با روحيه خندان آن را مي پذيرفت، علاوه بر فرماندهي آنچه بين اين دوسردار حاکم بود دوستي ومحبت متقابل بود. شهادت رحيم چنان تأثيري در روحيه شهيد زين الدين گذاشت که در جلسه اي با چشمان پر اشک وبغض که در گلو داشت رو به فرماندهان لشگرکرد وگفت با رفتن رحيم دست راستم قطع شد.

ابوالقا سم صفرزاده :
در عمليات محرم به دلايلي به نيروهاي اراک در لشگر مسئوليت واگذار نشد با اين حال ايشان به عنوان تک تيرانداز در اين عمليات شرکت کردند ونشان دادند که کار کردن براي خدا نياز به عنوان وسمت ندارد واين در حالي بود که در عمليات قبل ايشان قائم مقام فرماندهي تيپ 17بودند.

نوراله تاج:
رحيم شب قبل از شهادتش خواب ديده بود که به اطاق بخت رفته است واين خواب را براي ما بيان کرد وروز بعد آن به شهادت رسيد.

قرار بود که تعدادي از فرماندهان را تا عمق 30کيلومتري براي شناسائي مسير و محدوده عمليات ببريم وبعد از آن متوقف شوند، تا ما که نيروي اطلاعات بوديم 20کيلومتر ديگر را خودمان شناسائي کنيم واطلاعات لازم رادر اختيار ايشان قرار دهيم، ايشان اصرار داشتند که بقيه محل را نيز با ما بيايند و وقتي دستور فرماندهي را برايشان گفتم که براي حفظ جان شما از خطرات احتمالي صادر شده است، لهجه غليظ اراکي که هميشه صحبت مي کرد ضمن تمکين وپذيرش دستور گفت:
اگر فکر مي کنيد چون قدم بلنده ممکن دشمن ببينه، بِهتون قول ميدم کرکر(دولا دولا) راه بيام.

مجيد نيکپور:
در مرداد سال1361در منطقه سوزان مهران بوديم، چند روزي يخ به مقر نرسيد وخوردن آب گرم براي بچه ها مشکلات زيادي به وجود آورده بود .يک شب که از شناسائي آمده بوديم وازفرط تشنگي از حال رفته بودم يکباره با صداي عمورحيم بيدار شدم وديدم يک ليوان آب دستشه ومي گه، پاشو آب يخ بخور، ابتدا باور نکردم ولي وقتي قابلمه آب يخ را کنارش ديدم بلند شدم وبا اشتها آب را خوردم ومتوجه شدم که به محض رسيدن يخ درساعت يک نيمه شب يک قابلمه آب يخ درست کرده وبه بچه هاي تشنه مي رساند.

عزيزا...براتي:
در اوايل انقلاب با ايشان به روستاها براي جمع آوري سلاحهايي که در دست مردم بود مي رفتيم.صبح به يکي از روستاها وارد شديم، ايشان مقداري پول دادند ما شير تهيه کنيم وگفتند به هيچ وجه شير مجاني تهيه نشود بعد از صرف صبحانه تعدادي سلاح کمري وخودکار گرفتيم وموقع ظهر بود که مي خواستيم برگرديم، يکي از همراهان به ايشان اصرار زيادي مي کرد که نهار را در خانه ايشان بمانيم وايشان نمي پذيرفتند وقتي علت را پرسيديم گفت چون احتمال سوء استفاده بود نپيذيرفتم.

برادر غفاري :
بنده يکي دو سال قبل از انقلاب خدمت ايشان آشنايي داشتم در راهپمايي و درمراسم يکي از افراد شاخص، با ايمان پيشتاز بودند .
اوايل تشکيل سپاه يک عده از بچه ها مي گفتند آقاي نجفي چقدر به اطاعت از فرماندهي مقيدي.او مي گفت :درست مي گوئيد شما، من از نظر اينکه چون پيرو خط امام هستم واز دانشجوييم اين را فهميدم که: اطيعوا... واطيعوالرسول واولوالامرمنکم. از اين بابت شما به من مي گوييد .زمان جنگ توي جبهه ها يک گوني گرفته به شانه اش واز اين سنگر به آن سنگرمي رفت.بچه ها داد مي زدند آقاي نجفي تير مي خوري، ترکش مي خوري، مي گفت: خاطر تون جمع آن تيري که مي خواهد به رحيم آنجفي بخوره رويش نوشته رحيم آنجفي. بعد از اين سنگر به آن سنگر مي آمدند وبراي بچه ها کمپوت وکنسرو تقسيم مي کردند. به او مي گفتيم: چرا اين کارها رو مي کني ؟مي گفت: شايد يک موقع آتش دشمن زياد باشه وبه بچه ها مواد غذايي نرسد، بچه ها احتياج دارند. بر عکس ارتشهاي ديگر دنيا که يک فرمانده تيپ بايد جايگاه ويژه اي داشته باشد، مواظبت ازش بکنند، خود ايشان مي آمد واز بچه ها وسنگرها مواظبت مي کردند وعجيب روحيه اي به بچه ها مي داد.از اوايل جنگ در خدمت ايشان بودم مخصوصاً در عمليات محرم وچند عمليات .

 


 

 

آثار باقي مانده از شهيد
مصاحبه راديويي با شهيد رحيم آنجفي
بنده گناهکار وروسياه در تاريخ 1331در روستايي حدود شش کيلومتري اراک متولد شدم ودرست خودم يادم نيست در حدود پنج يا شش سالگي در روستا به مدرسه رفتم و تصديق ششم ابتدائي را گرفتم وبعدش هم چون خودم علاقه زياد داشتم پدرم مرا در اراک به مدرسه فرستادند. يک مدرسه تقريباً دوري هم بود .آنجا خانه ي عمويم بوديم وبعد ازآن هم با اينکه خودمان علاقه نداشتيم به حساب اينکه معدل را به رشته طبيعي نرسانده بوديم البته با يک سري مشکلات وگرفتاري دوران نوجواني ؛رشته ادبيات را انتخاب کرديم وديپلم را گرفتيم, البته با مشکلات خيلي زياد. بعد از کلاس سوم اکثر اوقات از روستا پياده مي آمديم به شهرستان وخيلي مشکلات که باعث مي شد آنطوري که مي بايست تحصيل نکنيم ودرس ياد بگيريم ويک دانش آموز فعال باشيم با اينکه استعدادش را هم داشتيم وبا مشکلات فراوان همينطور ادامه داديم تا ديپلم را گرفتيم.البته مشکلات نمي تواند کسي که هدف داشته باشد يا تصميمي داشته باشد ,جلويش را بگيرد. بعد از ديپلم تا آن زمانيکه، خفقان ظلم وجور وزور حکومت مي کرد با آن مبارزه مي کرديم.
علاقه شديدداشتيم که دانشگاه برويم ولي هيچ راه ورسمش را اصلاً بلد نبوديم وبعد از اينکه در قم تظاهرات مردم واون به خون کشيدن تظاهرات مردم توسط رژيم شاهنشاهي شروع شد ديگر دانشگاه ازآن روز به بعد همش حالت جنگ، گريز ستيز وبه حساب پخش اعلاميه وآوردن کتاب وجلسات مخصوص برنامه ايزي مبارزات را به خود گرفت.
قبل از اون هم ما با بچه ها به کوه مي رفتيم و شرايط يک مقدار حالت به حساب ستيزي به خودش گرفته بود ,يک انسجام بيشتري به خودش گرفته بود . تو اين حال ما با بچه ها بوديم وکار مي کرديم وخيلي مشکلات وسختيها که تواون زمان کشيديم.
بعد از اينکه اون حرکت صميمي مردم شروع شد دانشگاه شده بود يک محل پاسخ براي مردم ,بعد هم که امام فرمان دادند که بايد مردم اون حالت خودشان را حفظ کنند وترسي نداشته باشند توي کوچه هاو خيابانها بريزند جلوي مساجد را گرفتند وتعطيل کردند واون پيش آمدن مسئله 22بهمن که باز مردم ريختتند توي پادگانها ومبارزه کردند وجنگيند وما هر جا را که مشاهده مي کرديم يک ملت بيچاره ومحروم وطبقة مستضعف کارگر وکارگرزاده بودند که نقش داشتتدتوي اين مشکلات واين مسائل واکثر اون بچه هايي که ما با آنها بوديم که کار مي کردند ودل سوزانه کار مي کردند .در خط بودند وطرفدار حزب ا... بعد از انقلاب هم رنگ عوض نکردند همه بچه هاي فقير وبيچاره بودند.



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مرکزي ,
برچسب ها : آنجفي مرزيحراني , رحيم ,
بازدید : 235
[ 1392/05/15 ] [ 1392/05/15 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,251 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,714,943 نفر
بازدید این ماه : 6,586 نفر
بازدید ماه قبل : 9,126 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک