فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

آخرين روزهاي زمستان سال 1341 در حال سپري شدن بود که تولد کودکي از نسل خورشيد، گرمابخش روزگار يخ زده ی ستمشاهی شد.
کودکي و نوجواني‌اش را در زادگاهش "مريانج" سپري کرد.ا و توانست تحصیلاتش را تا مقطع راهنمايي به انجام رساند,مقطعی که آن روزبیشتر بچه هادر روستاهای ایران نمی توانستند تا آن مرحله تحصیل کنند.
در دورانی که مردم ایران سالهای پایانی مبارزه ی طولانی خود را با رژیم فاسد پهلوی طی می کردند ,او با نهضت وشخصیت امام خمینی (ره)آشنا شد و مشتاقانه به نهضت عاشورايي امام خميني (ره) پیوست و از آن پس از مریدان این مرد بزرگ شد.
هادی از هیچ کوششی برای پیروزی انقلاب اسلامی فرو گذار نبود,او با وجود سن کم در مبارزات خیابانی حضور داشت ودر سازماندهی و انسجام بخشی مبارزات مردم در مریانج تلاش می کرد.
با پيروزي انقلاب اسلامي به عضويت بسیج در آمد تا درتحقق خواسته ی معمار کبیر انقلاب اسلامی که وجود ارتش بيست ميليوني درایران است سهیم باشد. او پس از عضویت در بسیج تلاشهای زیادی برای انسجام واعتلای این نهاد در مریانج متحمل شد.
اعتقاد داشت برای استحکام پايه‌هاي نظام جمهوري اسلامي باید شبانه روز تلاش ‌کرد. جنگ که شروع شد به جبهه عزيمت کرد.
اوبا پيوستن به واحد اطلاعات و عمليات لشکر32 انصارالحسين(ع) نشان داد برای پیروزی اسلام ,حاضر است سخت ترین وحساس ترین کارها را قبول کند.
مأموريت‌هاي دشوار و طاقت فرسايي را به انجام رساند و همراه با ياران دلير خود,با نفوذ به عمق جبهه دشمن و کیلومترها ورود به خاک دشمن, شناسايي‌هاي را انجام داد و ناممکن هایی را ممکن ساخت که با تفکرات مادی قابل باور نیست.
در طول دوران افتخار آمیز دفاع مقدس لباس رزم و جهاد را از تن بيرون نکرد ,روزی که به جبهه رفت تا 20روز مانده به پایان جنگ مردان در جبهه ماند تا رسالت تاریخی خود را به انجام رساند.
بارها مجروح شد و سخت تر از آن زخم فراق بسياري از دوستانش را به‌جان خريد و صبورانه در راه خدا مقاومت کرد تا آنکه سرانجام در روز هفتم مرداد ماه سال 1367 در جبهه اسلام‌آباد غرب ودر حالی که مسئوليت فرماندهی اطلاعات وعملیات تیپ سوم لشکر32انصارالحسین(ع) را به عهده داشت ,به شهادت رسید.
منبع:پرونده شهید دربنیاد شهید وامور ایثارگران همدان و مصاحبه با خانواده وهمرزمان شهید





وصیتنامه
السلام عليك يا ابا عبدالله
خدايا تورا شكر مي‌كنم كه حسين(ع) را به ما عطا فرمودي. خدايا اگر حماسه حسين(ع) در كربلا و شهادت ياران با وفايش نبود, اگر خطبه حضرت زينب(س) نبود ما اسلام را چگونه مي‌شناختيم و اگر حماسه كاروانسالار كربلا و علمدار باوفايش حضرت ابوالفضل(س) نبود ,ما درس ايثار و شهادت و شهامت را از كجا مي‌آموختيم. پس تو را شكر مي‌كنيم كه همه اينها را به ما عطا كردي , خدايا تورا شكر مي‌كنيم كه اين امام عزيز و بزرگوار و اين قلب تپنده مسلمين جهان را به ما عطا كردي.
چون لازم مي‌دانستم كه چند كلمه‌اي از وصيت نامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ام را كه در درون قلبم بود و مرا هميشه زجر مي‌داد و سينه‌ام را در سالهاي متمادي آغشته به خون كرده بود در روي اين كاغذ بياورم.
اي ملت مسلمان و خدا جو , صداي هل من ناصر ينصرني حسين(ع) در اعماق بدنم جريان پيدا كرده است و اكنون كه نصيبم شده كه به اين پيام لبيك بگويم از جان و دل پذيرا شدم و به كربلاي خونين ايران عازم شدم تا به ياري حسين زمان و ياران با وفايش بپردازم و درفش بلند لا اله الا ا... را در بلندترين قلل جهان به اهتزاز در آوريم بلكه اين خون ناقابل من قابل قبول درگاه خداوند متعال قرار گيرد و كمتر كمكي به امواج خون سرخ شهدا در برانداختن حكومت ظالمان باشد.
اي ياوران حسين زمان, از خون سرخ تمامي شهيدان اين ندا برمي‌خيزد كه اسلام تنها دين جاويد و بر حق و قرآن وتنها قانون پاينده و محمد(ص) پيامبرم و خميني بت شكن رهبرم ,و شما دنباله رو شهيدان بايد به اين پيام ارج دهيد و با وحدتي بي مانند پايه هاي تمامي ظلم را فروريخته و به آرزوي ديرين تمامي شهيدان كه همانا پيروزي اسلام است جامه عمل بپوشانید.
شما اي پيام رسانان خون شهيدان و اي كسانيكه رسالت خطيري داريد پيام ما و تمام شهيدان را به گوش جهانيان برسانيد و پيام ما را به رنج ديدگان و زحمتكشان برسانيد بگوئيد كه ما چه مي‌گفتيم. حرف ما اين بود كه اين قدرترطلبي‌ها و رياكاريها و خود خواهي‌ها بايد محكوم شود با ناحق بايد مبارزه كرد و برنامه جاهليت بايد برچيده شود و عدالت بايد باشد نه ظلم و ستم.
سنت رسول ا...(ص) باشد نه اسلام معاويه و اسلام نمايي. امنيت باشد نه آشوب و اضطراب، سخن از خدا باشد نه از شيطان. آري اين سخن و نظر ما بود كه بدان خاطر ما را كشتند بر بدن‌هايمان اسب تاختند و سر و سينه مان را آماج تير و نيزه قرار دادند .آري ما گفته بوديم كه اسلام بايد زنده باشد حق بايد حاكم باشد و مردم بايد حق حيات داشته باشند و به همين خاطر ما را زدند و كشتند و بدنمان را پاره پاره كردند و فرزندانمان را در زير بمبهاي خوشه‌اي و موشكهاي 9 متري قرار دادند, چون ما حق مي‌‌‌گوييم و از مظلوم دفاع مي‌كنيم و بر ظالم مي‌تازيم.
خداوندا به خون پاك شهداء قسم به رسالت نبي اكرم(ص)، به ذوالفقار اميرمؤمنان، قسم به اسيران در بند زندان عراق، قسم و به آه پيرزنان و ناله بچه‌هاي شهدا در نيمه‌هاي شب، تا انتقام خون تمامي شهيدانمان را از تمام جنايتكاران دنيا نگيريم، از پاي نخواهيم نشست و تا رسالت تمامي شهيدان را به دوش نكشيم. آرام نخواهيم نشست و تمامي عالم و تمامي ملل دنيا بدانند كه فرزندان جمهوري اسلامي همه مردانه جنگيدند و از جنگيدن و مردن نمي‌هراسند .
سخني چند با آناني كه توان جنگيدن دارند ,بيايند و جبهه‌هاي جنگ را پر كنند, شما را به خدا قسم مي‌دهم تا زماني كه جنگ حق عليه باطل ادامه دارد از جنگ دور نشود كه آن وقت روز بدبختي ماست و اگر اين جنگ را پشتيباني نكنيم بلاي سختي به ما نازل مي‌شود پس بيائيد آنچه كه قرآن كريم به ما گفته است (و قاتلوهم حتي لاتكون فتنه و يكون الدين لله) انجام دهيم و آنچه را خداوند به ما تكليف كرده است انجام دهيم, با دشمنان اسلام. پس اي جوانان اي كسانيكه رسالت خميني داريد و اي كسانيكه نام حسين(ع) بر زبان مي‌آيد همه به گريه مي‌افتيد, پس بيايد كه حسين زمان ما امام بزرگوارمان كه ساليان دراز با حکومت ستمشاهي مبارزه كرد, شما را به جنگ با كفار دعوت مي‌كند مگر اين همان دشمني نبودكه ابا عبدا... الحسين(ع) و ياران با وفايش را به شهادت رسانيدند, مگر اين همان دشمني نيست كه خاندان اباعبدا... (ع) را به اسارت بردند و عده‌اي را با فجيع ترين شكنجه‌ها شهيد كردند, پس بيايد با اين دشمنان مبارزه كنيم و آنها را به خاك مذلت بكشانيم. ما اگر اين حرفها را مي‌زنيم از خودمان نمي‌گوئيم همه اينها را شهدا گفتند، اسرا گفتند پس اگر ما به اين نكته‌ها و كلمه‌ها گوش نكنيم بدانيم كه روزي گرفتار خواهيم شد و آن وقت است كه پشيماني سودي ندارد.

سخني چند با بچه‌هاي اطلاعات عمليات, اي دوستان عزيز و مهربان كه تمام مشكلات جنگ بر دوش شماست در وصف شما چه گويم و براي شما كه اولياي خدائيد چه بنويسم كه شما‌‌ها از كدامين تباريد و از كه درس شجاعت و استقامت را ياد گرفته‌ايد. مي‌دانم از كه آموخته‌ايد. جنگيدن را از معلم بزرگوارمان شهيد علي آقا چيت‌سازيان مرد جنگ ,مرد سختيها مرد مبارزه با نفس ,مرد با ايمان ,مردي كه تمام بچه‌هاي سپاه وبسيج شجاعتها و شهامتهاي او را در ميدان عمل ديدند. اي برادران مواظب خودتان باشيد كه شما در پيش خداوند ارزش داريد و تا روزي كه جان در بدن داريد با اين دشمنان اسلام بجنگيد كه اين مرام و اخلاق معلم‌‌‌مان علي آقا بود.

سخني چند با مادرم و برادران و خواهرانم, اميدوارم كه رسالتي را كه من بدوش داشتم شما هم اين رسالت را به دوش بكشيد حتي تا سرحد مرگ و از امام بزرگوارمان و روحانيت مبارز در خط امام مخصوصاً یاران با وفای امام پيروي كنيد كه اينان اسلام را شناسايي كردند و ما را از منجلاب گناه نجات دادند. مادرم اميدوارم كه اين قرباني را كه به درگاه خداوند تعالي دادي مورد قبول خداوند قرارگيرد . خواهرانم را دعوت مي‌كنم به حجاب و مسئله خيلي مهمي است در جامعه اسلامي كه بايد كاملاً حجابتان را رعايت كنيد كه اين مرام و آيين حضرت زهرا(س) است .شما ها بايد به حضرت زهرا(س) اقتدا كنيد و زن زماني به خدا نزديك مي‌شود كه حجابش را رعايت كند.

سخني چند با همسرم, اميدوارم كه خداوند تبارك و تعالي اين چشم انتظاري را قبول كند و فرداي قيامت تو را با فاطمه زهرا(س) محشوركند. انشاءا... تعالي زينبم را چنان تربيت كن كه رهرو حضرت زينب(س) باشد و چنان از خاندان ائمه اطهار براي آن بگو كه غرق در حضرت زهرا(س) باشد و چنان از مظلوميت ابا‌عبدا...(ع) براي آن بگو كه هميشه براي ابا عبدا... (ع) گريه كند و چنان از دشمنان معصومين و خاندان بني‌هاشم براي آن بگو كه هميشه از دشمنان ائمه نفرت داشته باشد و آن را چنان تربيت كن كه فردا در جامعه اسلامي زني باشد كه به حضرت زينب اقتدا كند و من اميدوارم كه همه اينها را كه گفتم براي زينبم بگوئيد . همسرم, زحماتي را كه در طول جنگ تحميلي براي من كشيدي ,چشم انتظاري هايي را كه كشيدي و با من چنان زندگي كردي كه هم خداوند تبارك تعالي و هم حضرت زهرا(س) راضي بود.
خداوند انشاءا... تورا و زينبم را با حضرت زهرا(س) محشور كند. انشاءا... اميدوارم كه فرداي قيامت همديگر را شفاعت كنيم و من در فرداي قيامت منتظر تو هستم. خداحافظ به اميد ديدار در فرداي قيامت در ضمن از تمامي فاميلها و مردم حلالي خواسته و اميدوارم كه مرا عفو نمايند. والسلام
هادي فضلي
خدا يا خدا‌يا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار .
مورخه 12/10/66 در منطقه بانه كردستان مظلوم.
اطلاعات عمليات لشکر النصار الحسين (ع)





خاطرات

دكتر محسن رضايي :
بسم الله الرحمن الرحیم
حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر.
گرامی می داریم یاد و خاطره شهدای عملیات مرصاد را و همچنین تبریک و تهینت عرض می کنم مناسبت با سعادت ولادت مولی الموحدین امیرالمؤمنین ، ذوالفقار شکست ناپذیر جبهه اسلام را. این روز بر همه پیروان زحمتکش و فداکار جمهوری اسلامی ایران به خصوص پدران شهداء مبارک باد.
خوشحال هستم که توفیقی پیدا کردم تا برای ادای دین نسبت به زحماتی که رزمندگان استان همدان در طول هشت سال دفاع مقدس - بالاخص در برهه های حساس جنگ که عملیات مرصاد از آن جمله است - در جمع شما شرکت کنم و مقداری از سهمی که این شهدا برگردن ما دارند، ادا نمایم .
حادثه و عملیات مرصاد را نمی توان بدون حوادث منتهی به پذیرش قطعنامه و مسأله پایان جنگ کاملاً درک کرد و فهمید. برادرمان زحمت کشید و در مورد گوشه هایی از ابعاد صرفاً تاکتیکی این عملیات گسترده صحبتهای مفیدی کردند. بخشهای استراتژیکی که اشاره شد قابل تأمل است. چون در همه جبهه ها چنین وضعیتی را نداشتیم، ایشان باید مطالعات بیشتری بکند؛ همانطور که سختی عملیات را خوب ترسیم کردند که مثلاً چطوری می جنگیدند و حتی دخترانی را تربیت کرده بودند که خیلی قوی تر از مردانشان در صحنه بودند و چند بار از خاکریزهای جمهوری اسلامی عبور کردند و آمدند این طرف. یعنی حتی از تنگه چهار زبر هم عبور کرده بودند که البته دوباره رزمنده های ما اینها را عقب زدند. سختی عملیات را به خوبی ترسیم کردند ولی این درگیری شدید را بدون حوادث آخر جنگ نمی شود به خوبی تحلیل کرد. از طرف دیگر به علت تقارن این ایام با سالروز پذیرش قطعنامه 598، فکر می کنم شما هم از من انتظار داشته باشید این ابعاد را یک مقداری صحبت کنم.
جنگ فراز و نشیب فراوانی دارد. سال اول جنگ سال شکست های ایران و پیشروی های عراق در سرزمین های ما تلقی می شود. ارتش عراق حمله می کند. قریب به 5 استان ایران و اکثر شهر های این استان ها یا اشغال می شود یا مثل اهواز به محاصره در می آیند. ایران زحمات زیادی برای پس گرفتن این سرزمین ها می کشد اما کاری از پیش نمی برد. مقاومت در قصر شیرین از جمله این تلاش ها بود. عده ای از جوانان عزیز استان همدان – از جمله برادر سردار همدانی و آقای آزادی که در این جلسه آنها را می بینم - کسانی بودند که از همان روزهای اول جنگ به مقاومت پرداختند. با اینکه در ظاهر حمله ای به استان همدان نشده بود و استان کرمانشاه در خط مقدم بود ولی مردم همدان اولین گروه هایی بودند که به آنجا رفتند و از سرزمین هایشان، وطن شان و از اسلام و انقلاب شان دفاع کردند با این حال همه اینها مقاومت بود.
لذا سال اول جنگ ، سال مقاومت ایران و پیشروی عراق است. ایران 4 یا 5 حمله بزرگ انجام داد اما در همه آنها ناکام ماند. کاری نمی توانست بکند اما این وضعیت از سال دوم جنگ عوض می شود و ایران شروع به پیشروی می کند؛ ابتدا آبادان را آزاد می کند، بعد به سمت بستان و سوسنگرد پیشروی می کند و بعد با تداوم این روند در قالب عملیات های فتح المبین و بیت المقدس به مرز می رسد. سال های سوم و چهارم ایران وارد خاک عراق می شود؛ ابتدا در عملیات رمضان به سمت بصره پیشروی می کند. بعد جزایر خیبر را می گیرد و بعد در عملیات مسلم بن عقیل در مناطق غرب کشور بر چند شهر عراق مسلط می شود. عملیاتی را در شمالغرب انجام می دهد و از مریوان و ارتفاعات سلیمانیه عبور می کند و بخش هایی از استان سلیمانیه عراق را می گیرد. دیگر همین طور پیشروی های ایران ادامه پیدا می کند تا اینکه به عملیات فاو می رسیم و بعد از فاو ، شلمچه را می گیریم و در شلمچه ، یکسال قبل از پایان جنگ ، قطعنامه 598 صادر می شود. در حقیقت مدیریت یک مجموعه پیروزی های پی در پی طی 6 سال به دست ایران می افتد لذا 6 سال مداوم این ایران بود که حمله می کرد. غالباً موفق می شد. بعضی وقت ها هم اگر موفق نمی شد سرجای اولش قرار می گرفت. 2 یا 3 عملیات از این دست بود که اسم آنها را عدم الفتح می گذاشتیم.

اما ایران در خیلی از عملیات ها موفق بود؛ خرمشهر را آزاد کرد ، شهرهای خودش را آزاد کرد ، بعد رفت فاو را گرفت و اواخر جنگ یک بخش زیادی از استان سلیمانیه عراق را هم گرفت. لذا 6 سال از 8 سال جنگ ،ابتکار عمل دست ایرانی ها بود. رسیدیم به سال آخر جنگ یعنی زمانی که قطعنامه 598 صادر شد. در این دوره دیگر ایران به نتیجه رسیده بود که در جنوب نمی تواند کاری بکند لذا چند قرارگاه در جنوب گذاشته شد که منطقه جنوب را اداره کنند و یک قرار گاه هم در شمالغرب داشتیم. آنهایی که در جنوب بودند به فرماندهی برادر عزیزمان آقای شمخانی بود که آقای صفوی و فرماندهان اصلی جنگ را آنجا گذاشتیم و خودمان به شمالغرب رفتیم. که دوستان بعد از 3 یا 4 ماه آمدند و گفتند ما تا یکسال دیگر نمی توانیم در جنوب بجنگیم لذا عملیات دیگری به اسم والفجر 10 را شروع کردیم که قصدمان این بود که جنگ را ادامه دهیم و به سمت سلیمانیه برویم. تحلیل مان این بود که حالا که در جبهه جنوب به بن بست رسیده ایم و راه بصره و جنوب قطع شده ، باید در کرکوک که سومین شهر عراق و یک منطقه نفت خیز است ، جبهه جدیدی باز کنیم و نگذاریم جنگ به بن بست بخورد. اما از همان موقع پیدا بود که با توجه به مقاومت قدرت های بین المللی آنها نمی گذارند این پیشروی های ایران ادامه پیدا کند و لذا سال آخر جنگ سال تأمل در این مسائل بود که چکار باید کرد؟ چطور باید جنگ را اداره کرد؟ آیا آمریکایی ها دخالت می کنند یا نه؟ اینها همه در بین فرماندهان بحث شد و در تاریخ جنگ ثبت شده است. ما بیش از 60 هزار نوار ضبط شده از اتاق های جنگ داریم که تمام این صحبت ها آنجا منعکس شده است.

از یک سال قبل ، یعنی درست بعد از عملیات کربلای 5 و بعد از پذیرش قطعنامه 598 ، نامه ای خدمت امام نوشته می شود که به زودی عراقی ها حملات شان را شروع می کنند و احتمالاً ما دچار شکست های پی در پی می شویم. البته این نامه ها آن موقع سری بودند ولی امروزه اشکالی ندارد ما جملاتی از این نامه ها را برای مردم عزیزمان بگوییم. در این نامه باصراحت آمده بود که به زودی حملات شدید عراق شروع می شود. البته این قید «به زودی» ، 8 یا 9 ماه طول می کشید ولی مهم این است که تمام این بحث ها از قبل در قرارگاه ها جریان داشته و درباره آن بحث می شده است. البته چون جلسۀ امروز در رابطه با عملیات مرصاد است، ما از طرح جزئیات آن خودداری می کنیم. همین قدر می گوییم که بتوانیم مسائل مربوط به عملیات مرصاد را برای مردم عزیزمان بازگو کنیم.
بالاخره عراق بجایی رسید که از اواخر فروردین سال 1367یعنی حدود 3 تا 4 ماه مانده به پایان جنگ یک توان جدیدی ازخود نشان داد. خیلی از عوامل هم در ظهور این توان مؤثر بودند ؛ از کمک های مستقیم بین المللی گرفته تا ورود مستقیم آمریکا به جنگ در خلیج فارس و روحیه دادن به عراق. از جمله یک مجموعه ای از ژنرال های مصری و فرانسوی و روس به کمک فرماندهان ارتش عراق آمدند. در همین عملیات والفجر 10 ، ما بعد از یک هفته که پاتک های دشمن را خنثی کردیم یک مرتبه متوجه شدیم که نفرات تعدادی از لشکرهای اصلی عراق سوار اتوبوس و تریلی و تانک بر شده اند و به سمت جنوب رفته اند. معلوم بود که یکسری آمده اند به ارتش عراق گفته اند که اینجا نجنگید ، جنگ شما اینجا نیست ، بروید یک جای دیگر بجنگید. اطلاعات ماهواره ای فراوانی به ارتش عراق داده شد. چون مسئله مک فارلین اتفاق افتاده بود ، ارتش عراق و شخص صدام و کشورهای عربی نسبت به آمریکائی ها بدبین شده بودند. آنها فکر می کردند آمریکایی ها به دلیل پیروزی های ایران در فاو و جاهای دیگر ، پشت پرده معتقد شده اند که صدام دیگر قابل دوام نیست و باید بروند با ایران کار کنند. عراقی ها بدبین شده بودند لذا امریکایی ها می خواستند این بدبینی را جبران کنند و اطلاعات انبوهی به ارتش عراق می دادند. البته مسئله منافقین هم بی تأثیر نبود. همه این عوامل دست به دست هم داده بودند و ارتش عراق هفت سال بعد از آن پیشروی هایی که در هفته های اول شروع جنگ داشت و بعد به انفعال تبدیل شده بود، تحرکات خود را شروع کرد و حالت فعال به خود گرفت ؛ فاو ، جزایر خیبر و شلمچه را گرفت و به مرزهای بین المللی رسید. در اینجا یعنی در اواخر تیر ماه بود که جمهوری اسلامی قطعنامه 598 را پذیرفت. دلیلش روشن بود ؛ همان پیش بینی یکسال قبل که وضع جبهه های جنگ به زودی تغییر خواهد کرد و بدون ورود امکانات و توانایی های جدید نمی توانیم در مقابل عراق بایستیم. از یکسال پیش این پیش بینی شده بود ، اتفاق هم افتاد و همه ملاحظه کردند.
لذا مسؤلان کشور خدمت امام رفتند و از ایشان تقاضا کردند شما این قطعنامه را بپذیرید اما امام زیر بار نمی رفت. از اوایل تیرماه 67 تا پایان تیرماه 67 حوادث دیگری اتفاق افتاد و ارتش عراق تمام مرز را گرفت و امام بعد از آن در جریان محتوای نامه های فرماندهان سپاه و ارتش قرار گرفتند. اینها را کنار هم گذاشتند و فرمودند دیگر من تصمیم می گیرم که قطعنامه را بپذیریم و ایران پذیرش قطعنامه را اعلام کرد. اما برخلاف تصور همه ، عراق زیر بار پذیرش این قعطنامه نرفت. این نکات آخر جنگ به اندازه کل وقایع جنگ مؤثر است ؛ یعنی این دو هفته آخر جنگ آنقدر مهم است که ساعت به ساعتش قابل تحلیل است. حتی بسیاری از بزرگان و فرماندهان ما در جمع بندی از جنگ ، از آنجا که وقایع این دو هفته را درست در کنار هم نمی گذارند دچار اشتباه می شوند. جمهوری اسلامی اعلام کرد که قطعنامه 598 را قبول کردیم. امام هم پذیرفت. چون همه دنیا می دانستند که تا امام چیزی را نپذیرد آن مسأله جدی نیست، امام قطعنامه 598 را پذیرفتند.
مسؤلان سیاسی هم توی سازمان ملل فعال شدند اما عراقیها نپذیرفتند. یک روز گذشت ، نپذیرفتند. بعد از دو ، سه روز یکمرتبه به خرمشهر حمله کردند و دوباره خرمشهر را محاصره کردند. پس از این محاصره، ایران دست به یک عملیاتی زد که حتی اسم این عملیات هم هنوز در روزنامه ها و کتابها نرفته ؛ اسمش عملیات سرنوشت شد به این دلیل که امام از طریق احمد آقا پیامی به سپاه دادند. احمد آقا با من تماس گرفت. فرمودند امام گفته «یا سپاه یا خرمشهر». اسم آن عملیات را ما سرنوشت نهادیم و ارتش عراق را به عقب راندیم و دوباره خرمشهر از محاصره درآمد. حالا این حوادث همه در ابتدای مردادماه می افتاد. یعنی تیر ماه 67 مقطع بسیار تلخی است ؛ حملات عراق ، شکست ایران و پذیرش قطعنامه 598 از جمله حوادث تلخی است که در تیرماه رخ داده است. اما در مردادماه 67 همه چیز عوض شد و علت عوض شدن هم یک تحول اساسی است که در جبهه ایران صورت گرفته است. بعد از تقریباً یکسال که می گذرد ، دوباره جبهه ایران متحول می شود ؛ تحول هم از اینجا شروع شد که امام در جریان پذیرش قطعنامه 598 بسیار مظلومانه و صادقانه با ملت ایران صحبت کرد یعنی امام توضیح داد که من تا همین دیروز معتقد بودم که جنگ را باید ادامه بدهیم. من جام زهر را می نوشم و این قطعنامه را می پذیرم. آمد صادقانه با ملت ایران صحبت کرد و آبروی خودش را هم در مسائل بین الملل در طبق اخلاص گذاشت. چرا ؟ چون اگر قرار بود پذیرفته شود باید یکسال قبل و در اوج پیروزی ها پذیرفته می شد.

ایران قطعنامه را در حالی می پذیرفت که تمام آن سرزمین هایی که از موضع قدرت گرفته بود و منجر به صدور قطعنامه 598 شده بود ، دیگر دستش نبود. حالا از کجا معلوم بود که وقتی ما قطعنامه را می پذیریم دنیا هم بپذیرد. این ریسک بسیار بالایی است ؛ آن هم برای کسی مثل امام. اما ایشان اصلاً به این مسائل توجه نکرد ؛ به رضای خدا و مصلحت نظام و کشور فکر می کرد و صادقانه به مردم ایران گفت من تا دیروز این طوری فکر می کردم. الان وضعیت این طور است و من قطعنامه را پذیرفتم و به مسؤلان سیاسی و نظامی هم اعتقاد دارم. کسی فردا شروع نکند به جوسازی کردن علیه اینها. من خودم با تامل و فکر کردن تصمیم گرفتم و امروز این را به مصلحت ملت ایران می دانم. پذیرفت اما همین دو سه جمله کوتاه یک انقلابی در ملت ایران ایجاد کرد. اصلاً در تمام شهرهای ایران انقلاب شد. آن قدر نیروی قوی به جبهه می آمد که ما دیگر ماشین نداشتیم تا نیروها را ببریم و بعضی مردم سوار ماشین های خودشان می شدند. 5 الی6 نفر هم سوار می کردند و می آمدند. در گزارش های دژبانی که مرتب و به طور روزانه به ما می دادند این تغییرات محسوس بود. گزارش می دادند این نیرو که آمد و وارد جبهه شد ، صحنه برگشت. به محض اینکه ارتش عراق خواست از مرز عبور کند و وارد ایران شود با یک برنامه ریزی به خرمشهر حلمه کرد و آنجا را محاصره کرد اما سپاه عملیات سرنوشت را شروع کرد و کمتر از 48 ساعت ارتش عراق را عقب زد. نیروهای عراقی را محاصره کرد و تعداد زیادی را اسیر گرفت. دوباره مرز بین الملل را در جنوب تامین کرد.

هنوز آخرین تانک های عراق به مرز برنگشته بود که یکی از دوستان از جبهه غرب تماس گرفت و گفت که منافقین در کرند هستند. قبلش هم به ما گفته بودند که ارتش عراق قصرشیرین را محاصره کرده و سرپل ذهاب را گرفته و یک خط را تشکیل داده است. جبهه آنجا بیشتر دست برادران ارتش بود. بخشی از دوستان ما هم آنجا بودند و ارتباط داشتیم. تیپ نبی اکرم به فرماندهی سردار عزیزمان آقای مرادی که استاندار همدان هم هستند ، اینها در پادگان ابوذر بودند. یکی دو گردان در آنجا داشتند. آقای آزادی که فرمانده سپاه اسلام آباد بود هم پیش آقای مرادی در پادگان ابوذر رفته بود. موقعی که ارتش عراق حمله کرد در پادگان ابوذر بودند. قبل از اینکه منافقین بیایند و وارد کرند شوند اصلاً ارتش عراق همه جادها را صاف کرده بود. منافقین هم که عنوان ارتش آزادی بخش را برای خودشان گذاشته بودند گفت و این نیروی به اصطلاح آزادی بخش ، با تمام قدرت آمد و وارد مرزهای ایران شد ولی مثل یک شمع آب شد و چیزی از آن نماند.
البته تمام اقدامات لازم برای اینکه این نیروها وارد کرمانشاه شوند و بعد به تهران بیایند توسط ارتش عراق انجام شده بود یعنی یک نفر از منافقین هم در درگیری های مرز شرکت نکرده بودند. ارتش عراق تا نزدیکی تنگه پاطاق آمد ، هواپیماهای ارتش عراق از میراژ گرفته تا سوخو می آمدند و به صورت تاکتیکی جبهه ایران را بعد از کرند و اسلام آباد به اینطرف برای پیشروی منافقین پوشش می دادند. عقبۀ منافقین در باند فرودگاه اسلام آباد توسط نیروهای سپاه بسته شد و منافقین در یک حلقه چند کیلومتری به محاصره افتاده بودند ؛ پشت سرشان را لشکر 27 محمد رسول الله و لشکر 10 سیدالشهداء که از جبهه های جنوب آمده بودند ، بسته بود. از جلو هم لشکر 32 انصار ، تیپ قائم و سه تا گروه دیگر جلوی اینها را بسته بودند. توی محاصره قرار گرفته بودند.

روز دوم و سوم حمله با اینکه ما قطعنامه 598 را رسماً پذیرفته بودیم و ظاهراً ارتش عراق نباید کاری می کرد و شورای امنیت سازمان ملل آتش بست را اعلام کرده بود ، هواپیماهای ارتش عراق می آمدند خط مقدم نیروهای ایران را بمباران می کردند. سردار مرادی می گفت من خودم خلبان های سوخو را با چشم دیدم ؛ اینقدر پایین آمده بودند و بمباران می کردند. لذا در حقیقت ارتش عراق منافقین را در حمایت خودش گرفته بود که زمینه را برایشان باز کند تا به قول خودشان اینها جفت پا بیایند بروند و در تهران پیاده بشوند.
توطئه خیلی حساب شده و کامل طراحی شده بود ؛ از ماه ها قبل هم خودشان را برای اینکار آماده کرده بودند. همه چیز به حساب ذهن خودشان درست بود. نیروهای ما هم بخاطر اهمیتی که خرمشهر داشت و امام فرموده بود که یا سپاه یا خرمشهر عموماً به سمت جنوب رفته بودند و مشغول عقب زدن دشمن بودند. درست در همان لحظاتی که ارتش عراق داشت از جنوب محاصره می شد و نیروهای ما داشتند به مرز خرمشهر می رسیدند منافقین به کمک ارتش عراق عملیات غرب کشور را شروع کردند و لذا نیروهای ما بعضاً توی راه بودند و داشتند از کرمانشاه به اسلام آباد می رفتند که از اسلام آباد به پل دختر و از آنجا به سمت جنوب بروند. دو کاروان با هم روبرو شدند یکی کاروان منافقین که می خواستند بیایند از کرمانشاه به سمت تهران بروند و مقصدشان کرمانشاه نبود. دیگری هم کاروان های سپاه بودند که از کرمانشاه عبور می کردند تا به اسلام آباد بروند و از آنجا بسمت خرمشهر حرکت کنند. در حقیقت دو نیرو به طور اتفاقی در یک منطقه با هم مواجه شدند که هیچ کدام از آنها فکر نمی کردند در این منطقه با هم درگیر بشوند. نه منافقین فکر می کردند که جبهه جنگ شان بین اسلام آباد و کرمانشاه است و نه نیروهای ما که با آنها درگیر شدند فکر می کردند که محل مصاف در اینجا خواهد بود چون ماموریت شان خرمشهر بود.
اما مهم ترین یگانی که توانست تاخیر لازم را در حرکت منافقین بوجود بیاورد تا نیروها و لشکرهای دیگر برسند و کار منافقین را تمام بکنند لشکر 32 انصار بود. این لشکر در جنوب می جنگید. تعدادی از گردان هایش در خط مقدم خرمشهر می جنگیدند و چند گردانش در اینجا بودند. فرماندهان این لشکر اصلاً داشتند در خرمشهر می جنگیدند و به بقیه یگان هایشان هم گفته بودند وعده ما خرمهشر. راه بیافتید و بیایید. ارتش عراق می خواهد خرمشهر را بگیرد و بعد کارهای دیگری بکند. لذا به گردانهای لشکر 32 انصار که آماده بودند به خرمشهر بروند دستور داده شد که جلوی پیشروی منافقین را بگیرند. گفته شد جبهه جنگ عوض شده و خرمشهر را بگذارید برای آنهایی که آنجا هستند. شما باید از کرمانشاه دفاع کنید که در آینده خط تشکیل می دهند.
بالاخره ارتش منافقین محاصره شد و حدود دوهزار نفر راه آنان را از جلو و عقب سد کردند و برادرانمان آقای مرادی و آزادی که از ابوذر آمده بودند ، از سمت قلاجه وارد شهر اسلام آباد شدند و آنجا را آزاد کردند. تیپ لشکر 27 محمد رسول الله و لشکر 10 سیدالشهداء که از سمت اهواز آمده بودند ، از باند اضطراری فرودگاه که محل استقرار هواپیماهای جنگی بود حمله کرده بودند. لشکر 32 انصار ، تیپ قائم و یک تیپ از لشکر عاشورا از سمت تنگه چهار زبر حمله کرده بود. دوهزار نفر از منافقین اینجا از چهار طرف در محاصره افتادند. شما شک نکنید اگر این انهدام به آنان وارد نمی شد بلافاصله بعد از پایان جنگ یکی از مهمترین مشکلات ایران همین منافقین بودند که خدای متعال می خواست اینها آخر جنگ بیایند به محاصره درآیند و اکثرشان نابود شوند. نصف تعداد کشته شدگان هم زخمی و مجروح داشتند. آماری که به طور تقریبی وجود دارد بین 700 تا 800 نفر زخمی و مجروح دادند و دو برابر این رقم به هلاکت رسیدند. این نشان می دهد که بخش عظیمی از امکانات و نیروهایی که در طول این سالها با کمک آمریکا و فرانسه و عراق و بعضی از کشورهای عربی فراهم کرده بودند از بین رفت و منهدم شد .اما نکته خیلی مهمی که هست این است که پس پایان جنگ کجاست ؟ و چگونه تمام شد؟ اتفاقاً این نکته از ابهامات در جنگ ایران و عراق است!
از نظر مسائل معنوی که خودتان در جریان هستید ما برای انجام تکلیف می جنگیدیم واگر هم می گفتم سقوط صدام ، منظور ما یک صلح واقعی بوده که انهدام کفر و تجاوز طلبی را در پی داشته باشد وگرنه ما قصد لشکر کشی به جایی را نداشتیم. از ابتدای انقلاب تاکنون و در آینده هیچگاه منطق جمهوری اسلامی و انقلاب این نبوده که نیروهای ما بروند شهرها و کشورها را تصرف کنند بلکه انقلاب ما یک انقلاب قلبی است.
اگر دنیا حرف منطق ما را بپذیرد می آیند مسلمان می شوند ، انقلابی می شوند ، آزاده می شوند و اگر هم نپذیرند که ما با زور سلاح و از این قبیل کاری نداریم. در مورد جنگ با صدام ، چون برای ما احراز شده بود که او یک عنصر نامطلوبی است که به حوزه های نفتی ایران و کویت و عربستان طمع دارد و جنایتکاری است که دستش به هر کسی برسد آنها را از بین می برد با او می جنگیدیم. ضمن اینکه می دانستیم جنگ ما به سادگی تمام نمی شود، هدف ما هدفی معنوی بود.

اما صرف نظر از ابعاد پیروزی ها و فتوحات معنوی ، آیا ایران از نظر نظامی و سیاسی به پیروزی رسید یا خیر ؟ علت اینکه اینگونه ابهامی وجود داشت این بود که دقیقاً مشخص نشد که پایان جنگ در تیرماه بود یا در مردادماه یا در شهریور اتفاق افتاد؟ به همین دلیل است که در کشور ما طی یک اتفاق بی سابقه به جای پایان جنگ، آغاز جنگ را جشن می گیریم. بارها این را گفته ام و خدمت مسولان عزیزم نامه نوشتم که شما برای چه در 31 شهریورماه جشن می گیرید؟ 31 شهریور ماه ، زمان حمله عراق به کشور ماست. مگر کسی زمان حمله به کشورش را جشن می گیرد ؟ ما باید پایان جنگ را جشن بگیریم و کجاست پایان جنگ ؟
یک ماه بعد از پذیرش قطعنامه ؛ یعنی مردادماه. چرا ؟ برای اینکه درست در تیرماه ما شکست های پی در پی خوردیم و قطعنامه 598 را پذیرفتیم و به همین دلیل عراق نپذیرفت چرا که ما در ضعف بودیم و مرتب شکست می خوردیم اما حادثۀ مهمی در مردادماه اتفاق می افتد. در طول یک هفته عملیات هایی صورت می گیرد. ایران در تمام این عملیات ها موفق می شود. به جبهه خرمشهر حمله کند و دشمن را تا مرز عقب می زند. به جبهه کرمانشاه حمله می کنند. در عملیات مرصاد موفق می شود تا خود قصرشیرین دشمن را عقب بکشاند. ایران بعد از این تغییرات آماده می شود که دوباره به بصره حمله کند. خود امام جلوی نیروهای ایران را گرفتند و فرمودند نه ، چون ما قطعنامه را پذیرفتیم ، نیازی به حمله برای تصرف بصره نیست .
نیروهای ما تازه آماده بودند که در لحظه های آخر جنگ بعد از اینکه کرمانشاه ، خرمشهر و اسلام آباد ، قصرشیرین ، کرند ، سرپل ذهاب و گیلانغرب و همۀ اینها را آزاد کردند به بصره حمله کنند که امام فرمودند نه. پس جنگ در این حالت تمام شده است. پس ما نه تنها پیروزی معنوی داشته ایم بلکه از بعد نظامی هم پیروز شده ایم و علامتش هم اینست که وقتی ما این پیروزی ها را بدست آوردیم صدام اعلام کرد من هم این قطعنامه را قبول دارم ، اگر ما این پیروزی ها را بدست نمی آوردیم که صدام قطعنامه را قبول نمی کرد . کما اینکه قطعنامه 598 هم محصول پیروزی های ایران در فاو و شلمچه بود و در حقیقت دنیا ناچار شد این قطعنامه را بنویسد. با کراهت آنرا نوشتند. ما هم به این دلیل با کراهت پذیرفتیم که در تیر ماه در اوج شکست بودیم و دشمن به این دلیل قبول کرد که در مرداد ماه در اوج شکست قرار گرفته بود.
پس همه صحنه روشن است. تمام صحنه جنگ با تاریخ و روز و پیروزی ها روشن است. یک چیز کوچکی هم نیست که آدم بتواند این خورشید پایان جنگ را پشت ابرهای اوهام پنهان کند. این خورشید پایان جنگ باید در وسط آسمان قرار بگیرد و باید برایش جشن جنگ گرفت. یعنی باید در مردادماه جشن بگیریم چون در مردادماه اسرای ما آزاد شدند ، در مردادماه سازمان ملل صدام را محکوم کرد. اکثر حوادث شیرینی که بعداً در رابطه با جنگ رخ داد اغلب در مردادماه بوده است ؛ مثلاً اسرا در مرداد ماه سه سال بعد یعنی در مرداد 1370 آزاد شدند. اعلام نظر سازمان ملل در محکومیت صدام به عنوان متجاوز در جنگ ایران و عراق و اعلام خسارت ایران و تعیین کمیسیون تعیین متجاوز همه اینها اگرچه چند سال بعد از پایان جنگ بوده اما همگی در مردادماه بوده است. بنابراین مرداد را باید جشن گرفت، مردادماه سال پایان جنگ است و ایران و جبهه ایران موفق شدند در پی پیروزی معنوی ، پیروزی سیاسی و نظامی هم بدست بیاورند.

اما عملیات مرصاد در این رابطه نقش بسیار تعیین کننده ای داشت یعنی اگر منافقین می توانستند بیایند در کرمانشاه و مستقر می شدند و ارتش عراق هم می توانست خرمشهر را در محاصره نگه دارد، شما فکر می کنید قطعنامه را قبول می کرد؟ طرح صدام این بود که بعد از اینکه خرمشهر و کرمانشاه را گرفت ، خرمشهر را توسط ارتش خودش و کرمانشاه را توسط منافقین اداره کند و اعلام کند که قطعنامه 598 را قبول ندارم و باید قطعنامه دیگری نوشته شود. طرحش را هم آماده کرده بود. چرا؟ برای اینکه 598 هشت بند دارد که اکثر بندها به ضرر عراق است. هیچ وقت ارتش عراق قبول نداشت که دوباره به قرارداد 1975الجزایر برگردد. در قطعنامه 598 بازگشت به مرزهای بین الملل یعنی مفاد همان قرارداد 1975 تایید شده است. ارتش عراق و صدام اصلاً حاضر نبود قبول کند کمیته تعیین متجاوز شکل بگیرد. ولی این در قطعنامه 598 آمده است. ارتش عراق و صدام تعیین خسارات را قبول نداشتند ولی در اینجا آمده است. می خواستند بروند و قطعنامه دیگری بگیرند. عملیات مرصاد دشمن را ناکام کرد. صدام فهمید که نمی تواند جنگ را ادامه دهد و نمی تواند از ایران امتیاز بگیرد.
عملیات مرصاد در قطع امید دشمن نقش مهمی داشته است و این 120 نفر شهید استان همدان که در این عملیات شهید شدند باید در حقیقت «120 شهید پیروزی» نامگذاری شوند. ایران در هفته آخر جنگ پیروز شده و اینها شهدای پیروزی ایران هستند. مجروحان و جانبازان عزیزی که در تنگه چهار زبر در عملیات مرصاد مجروح شدند چه از برادران سپاه چه از برادران ارتش ، اینها مجروحین و جانبازان پیروزی هستند. عملیات مرصاد از نظر نظامی خیلی مهم است؛ ارتش عراق و منافقین 120کیلومتر در عمق خاک ایران پیشروی کردند و خودشان را به 30 کیلومتری شهر کرمانشاه رساندند. هر چند عقب زدن اینها از نظر نظامی پیروزی خیلی مهم است اما اثر سیاسی و ناکام کردن صدام در توطئه های آخر جنگش از این مهمتر است و بلکه اثر تعیین کننده ای دارد.
ما برای چه بجنگیم ؟ ما برای صلح می جنگیدیم اما نه صلح سیاسی ، نه صلح استثمارگرایانه ، یک صلح واقعی. یکی از همین شهدا ، شهید هادی فضلی فرمانده اطلاعات عملیات تیپ یک لشکر 32 انصار الحسین که در تنگه چهارزبر به شهادت رسیده، در وصیت نامه اش به یک حرف بسیار مهم سیاسی اشاره می کند و می گوید مگر ما غیر از اینکه برای جنگ و برای صلح می جنگیم؟ ایشان می گوید که شما ای پیام رسانان خون شهیدان ، ای کسانی که رسالت خطیری دارید ، پیام های تمامی شهیدان را به گوش جهانیان برسانید و پیام ما را به رنج دیدگان و زحمت کشان برسانید و بگویید که ما چه گفتیم ، حرف ما این بود که این قدرت طلبی ها و ریاکاری ها و خودخواهی ها باید محکوم شود ، با ناحق باید مبارزه کرد و برنامه جاهلیت باید بریده شود و عدالت باید باشد نه ظلم و ستم ، صحبت ما این است که ما اسلام رسول ا...(ص) را می خواهیم ، نه اسلام معاویه و اسلام ، امنیت باشد نه آشوب و اضطراب ، سخن از خدا باشد نه از شیطان.
ببینید ، برادر عزیزی در سال 1367 یعنی 20 سال قبل ، خونش را برای چه داده و برای چه چیزی مبارزه کرده و چقدر عمیق و اساسی با این نبرد برخورد کرده است؟ یا یکی دیگر از همین شهداء ، شهید بهرام مبارکی می فرماید که ما در چنین جنگهایی می توانیم خودمان را بسازیم و با چنین جنگهایی می توانیم ایران ، عراق ، فلسطین ، کربلا و قدس و تمام مسلمانان و مستضعفان جهان را آزاد کنیم .

نکته اساسی اینجاست؛ با جنگ است که می توان صلح را برقرار کرد و شاید این عمیق ترین صرف سیاسی باشد که از یک مجاهد فی سبیل ا... که فرمانده یک گردان از لشکر 32 انصار است می شنویم که ما برای چه می جنگیم ؟ ما برای آزادی ، انسانیت و برای این که جنگ نباشد می جنگیم ، برای اینکه ناامنی و خشونت نباشد. جنگ ما خشونت نبود. اگر بود که نباید این آدمهای داوطلب شهادت و با این افکار بلند و باشعور و آگاهی های وسیع بیایند در جبهه های جنگ خودشان را به شهادت برسانند. امروز هم همین طور است. امروز ما انرژی هسته ای برای چه می خواهیم ؟ ما برای صلح آنرا می خواهیم و نمی خواهیم وابسته به کشوری باشیم.
شما می گویید که ایران انرژی هسته ای نداشته باشد چون می دانید که در 10سال آینده قیمت نفت فراوان خواهد شد که بعداً بتوانید آنرا مفت در قبال انرژی هسته ای که به ما بدهید بخرید و تمام سرمایه آینده نسل ما را از بین ببرید. اینکه رهبر عزیز ما و دولت خدمتگزار ما دارند ایستادگی می کنند ، براساس یک منطق است. دنبال خشونت که نیستند ، دنبال جنگ طلبی که نیستند ، ایران همیشه آمادۀ مذاکره بوده و الان هم هست .
صحبتهای دیروز مقام معظم رهبری را هم شنیدید که فرمودند که ما مذاکره می کنیم. حالا ممکن است یک عده ای در کشور ما باشند که روحیاتی برای خودشان داشته باشند. اما مسئله اینست که روال منطقی جمهوری اسلامی از ابتدا تاکنون صلح و مذاکره و انسانیت و عدالت و همزیستی بوده ، در یک چنین شرایطی البته امکان سوء استفاده از ما وجود دارد. ما باید مراقب باشیم. وحدتمان را حفظ کنیم. امروز به شدت جامعه ما نیاز به وحدت دارد. امروز هر نوع مناظره سیاسی ، هر نوع برخوردهای غیر وحدت آمیز ، تخریب پشت جبهه ایران است. ما شرایط حساسی داریم. انشاءا... از این شرایط هم باید عبور کنیم و خواهیم کرد. البته باید کاملاً مراقب باشیم. حتی تا آخرین روزهای این فرد دیوانه (جرج دبلیو بوش) ما باید رعایت بکنیم. این شش یا هفت ماه آینده را پشت سر بگذاریم تا اینکه انشاءا... خود مردم آمریکا بتوانند به نتیجه برسند و تصمیماتی بگیرند که هم کشور خودشان را درست کنند و هم این همه فشار به کشورهای منطقه نیاورند.
لذا امروز مسئله وحدت برای ما بسیار مهم است. همدان همیشه پرچم جهاد و مبارزه و وحدت و پرچم شهادت را در دست داشته است. در همین جلسه ، خانواده های بزرگواری از شهداء را می بینم که اینجا نشسته اند. از آقایان حجازی تا دوستان دیگر. همدان شهر شهادت ، معرفت ، عرفان ، علم و حماسه است و همیشه از پرچمداران بسیج هم بوده ما بیشترین بسیجیان و نمادهای بسیجی را همیشه می آمدیم در همدان علم می کردیم. آن بسیج 5 لشکر تا آن بسیج 10 لشکر که در شرایط بسیار حیاتی جنگ یک قیامی در کشور بوجود آورد ، از همدان آغاز شد.
امیدواریم که با وحدت پشت سر رهبرمان ، با وحدت کلمه ، با دوستی و همکاری بیشتر و کم کردن از نزاع های سیاسی بتوانیم این شرایط حساس کشور را پشت سر بگذاریم .
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته. 



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان همدان ,
برچسب ها : فضلي , هادي ,
بازدید : 127
[ 1392/05/15 ] [ 1392/05/15 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 228 نفر
بازديدهاي ديروز : 2,705 نفر
كل بازديدها : 3,720,907 نفر
بازدید این ماه : 5,235 نفر
بازدید ماه قبل : 15,090 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 1 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک