آذر ماه 1341 بود كه حبيب الله لطيفي ,سرماي شهرستان اسدآباد را به گرمي تولد خود فرو شكست و ديده به جهان گشود. بسيار باهوش و فعال بود و در فراگيري مسائل مختلف از ذهني آماده برخوردار بود. 6 ساله بود كه داغ سنگين و جبران ناپذير از دست دادن مادرش او را سخت آزرده خاطر ساخت، اما با بهره گیری از اراده مصمم خود، مسير تعالي را با جديت ادامه داد.
دوران تحصیلات او در مقطع متوسطه همزمانه شده بودبا اوج مبارزات مردم ایران بر علیه حکومت پهلوی.حبیب الله که از مدتها قبل با افکار نورانی امام خمینی آشنا شده بود,از نوجوانی فعالیتهای زیادی در راه مبارزه با طاغوت ایران انجام می داد.
سال دوم تحصيلاتش در دبيرستان همزمان بود با سال 1357 .در این سال سه اتفاق خیلی مهم در تاریخ ایران رخ داد,اول فرار مفتضحانه ی شاه در 26دیماه,دوم ورود امام خمینی در 12بهمن ماه ودرنهایت پیروزی انقلاب اسلامی در 22بهمن ماه و تغییر حکومت شاهنشاهی به جمهوری اسلامی. حبیب الله که توانسته بود در دوران دوران مبارزاتش اقدامات مؤثري بر ضد حکومت شاه انجام دهد و ضرباتي بر پيكره فاسد حكومت پهلوي وارد آورد,در این دوران حساس تمام زندگی اش شده بود مبارزه و حضوردر عرصه های حساس انقلاب اسلامی.
وقتی انقلاب به پیروزی رسید,او ضمن حضور درمیدان حفظ وتثبیت این حکومت الهی لحظه ای غفلت نکرد. سال 1359، پس از اینکه مدرک پایان تحصیلات دبیرستان را گرفت, به فرمان امام خمینی لبيك گفت و بهعضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. در یک سال بعد در سال 1360 برای اجرای سنت پيامبر گرامي اسلام ، ازدواج کرد و تشكيل خانواده داد. حبیب الله با وجود مسئوليت خانواده و مشكلات زندگي، تمام سالهاي جنگ تحميلي را در جبهه گذراند و درعمليات متعددي حضورعاشقانه داشت.
روزی که او به جبهه آمد مسئولیتی در رده های پایین را به عهده کرفت اما پس از مدتی کوتاه با اثبات توانایی خود ,فرماندهان را برآن داشت از وجودش در مسئولیتهای سطوح بالاتر استفاده کنند.
سال 1367,سال پایان دفاع مقدس مردم ایران در برابر ده ها کشور متخاصم فرا رسیده بود.دشمنان که پس از سالها تلاش هنوز در پشت دروازه های مردانگی ایران زمینگیر شده بودند,آخرین تلاشهای خود را به کار گرفتند وبا تجهیز منافقین ,آنها را برای به اصطلاح تسخیر ایران روانه کشورمان کردند.
در آن دوران حبیب الله لطیفی رئیس ستادتیپ دوم لشکرانصارالحسین(ع)بود.ماموریت سازمانی او اقتضا می کرد کیلومترها پشت خط اول جبهه باشد اما وقتی موضوع حفظ تمامیت ارضی ایران مطرح باشد,همه ی ایران وایرانی اسلحه به دست می گیرند وبه دفاع بر می خیزند.
او به این گفته ی امام خمینی(ره)که فرموده بود:"حفظ جمهوری اسلامی ایران ,امروز از نماز واجب تر است."اعتقاد داشت.وقتی مشاهده کرد منافقین که دستشان به خون هزاران ایرانی آلوده است,قصد اشغال کشور را دارند,اسلحه بر داشت وبه مقابله با آنعا پرداخت.
عملیات مرصاد,عملیاتی بود که فرماندهان ورزمندگان ایران اسلامی در مقابل این وطن فروشان انجام دادند واجازه ندادند خاک پاک ایران به وجود کثیف آنهاآلوده شود.
حبیب الله لطیفی پس از بعد از سالها مجاهدت و پيكار در راه خدا سرانجام مورد قبول درگاه الهي واقع شد و دراین عمليات ، بهدست منافقين سياه دل به مقام رفيع و جاودانه شهادت نائل شد.
منبع:پرونده شهید دربنیاد شهید وامور ایثارگران همدان و مصاحبه با خانواده وهمرزمان شهید
وصیت نامه
بسم الله الرحمن ارحيم
الحمدالله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
هر چه فكر كردم كه چه بنويسم فكرم به جائي نرسيد، آنچه را ميخواستم بنويسم يا به ذهنم خطور ميكرد كه بنويسم با اندكي تامل در مييافتم كه ديگران نوشتهاند و لذا ديگر اين حقير اگر مطلبي را بيان كنم تكرار و تذكر است كه به نفع مومنين است. (به فرموده قرآن كريم)
هر روز كه از عمرم ميگذشت حس ميكردم كه علاقه به دنيا بيشتر به پر و پاي من ميپيچد و يا شايد برعكس بود و من به دنيا چسبيده بودم. هر وقت در تنهايي به ياد خدا و آخرت ميافتادم و هر وقت كه خاطره دوستان شهيدم در سپاه و بسيج، (اعم از دوستان اسدآبادي و ساير شهرهايي كه در آنجا اگر خدا قبول كند خدمت ميكردم) به يادم ميآيد, آنچنان از خودم بدم ميآيد كه ديگر اين اواخر به خاطر اينكه آثار منفي روحي و رواني برايم به بار مي آورد, كمتر به مسائل فكر ميكردم اما همواره خود را از درون ناراحت، شرمنده و خجل مييافتم. تصور اينكه تاكنون شاهد اين همه رشادتهاي برادراني كه از من سنشان خيلي كمتر بود و مردانه و شجاعانه به قلب دشمن ميزدند و من توفيق چنين عملي برايم پيش نميآمد ,خيلي دشوار بود و همواره نيرويي دروني مرا ميآزرد، گويي نفس لوامه به تنگ آمده بود و دنياي دني را برايم دشوار كرده بود و اين بود كه همواره به فكر يك گمشده بودم. يكبار فكر كردم گمشدهام در حوزه علميه است اما هرچه خواستم به خودم بقبولانم كه بروم حوزه نتوانستم، بار ديگر فكر كردم در دانشگاه است، اما هر چه خواستم درس بخوانم و آماده شوم باز نتوانستم. در سپاه خود را مشغول فعاليت سخت ميكردم كه خود را قانع كنم، باز احساس دروني شديد من، مرا آزاد نميگذاشت اما همين كه قصد رفتن به جبهه، علي الخصوص شركت در عمليات به سرم ميزد شوق عجيبي در وجودم احساس ميكردم و قدري احساس آرامش ميكردم. البته يكبار رفتم و شرمنده و نا موفق برگشتم. هروقت سر مزار شهدا ميرفتم خيلي احساس شرمندگي از چهرههاي شهدا می کردم,آنهابه من ميگفتند: چقدر اهل حرفي پس عملت كو، هر هفته ميآيي و ما را نظاره ميكني و ميروي و آخرش هم در قبرستان اموات دفن مي شوي و از ما فاصله ميگيري، هميشه اين تصور در ذهنم بود كه خدايا شهدا كه الان در جبهه حضور دارند و نظاره گر كار ما هستند آيا از من راضي هستند يا خير و خدايا من چگونه و با چه رويي در آن دنيا به دوستان شهيدم بنگرم و از اين فكر خيلي ميترسيدم . راهي به جز شهادت براي ريختن اين ترس وجود نداشت. آنقدر احساس خجالت و شرمندگي ميكردم كه عليرغم ميل شخصي نميتوانستم بيشتر سراغ مجروحين و معلولين بروم و اين اجازه را به خودم بدهم كه بعد از هفت سال انقلاب و جنگ با كمال پرويي به اسم پاسدار انقلاب اسلامي بروم بنشينم جلوي چشم بسيجي و حزب الهي، معلول يا مجروح، لذا به خاطر اين احساس كمتر خدمت اين عزيزان ميرسيدم و اميدوارم مرا حلال كنند .
اما اينجانب از تمام دوستان و آشنايان كه حقي برگردنم دارند تقاضا دارم كه قبلاً مرا حلال نمائيد و به بزرگواري خودشان ببخشند، اگر بر اثر احساسات و ناراحتي عملي كردم كه موجبات ناراحتي اقوام و يا دوستان را فراهم شده اميدوارم كه به بزرگواري خود مرا ببخشيد و اينجانب هم از خداوند منان طلب عفو و بخشش مينمايم و اميدوارم كه خداوند به همگي مسلمين و مومنين در خدمت به اسلام و قرآن توفيق عنايت فرمايد.
اما چند كلامي با خانواده محترمم:
اميدوارم كه اينجانب را به خاطر قصوري كه در حق شما روا داشتهام ببخشيد و خداوند انشاء الله در آخرت به خاطر صبر و استقامت شما، به شما اجر عظيم عنايت فرمايد. اميدوارم آقا سجاد را آن طوري كه خدا ميخواهد به ياري و خواست خداوند، بزرگ كنيد. دنيا چه خوب و چه بد ميگذرد و سختي دنيا راحتي عقبي را در پي دارد و لذت دنيا سختي آخرت را.
دنيا جهنم است براي مومنين و بهشت كافرين است. لذا بايد به خاطر ايمان به خدا با سختي پيكار كني. بايد روحيهاي چون زينب كبري(س) داشته باشي و بايد تعهدي چون اهل بيت ابا عبدالله(ع) داشته باشي تا رستگار شوي , بهشت را به بها دهند نه به بهانه و ما بايد الگو باشيم، قصد ما توفق و برتري جويي نبود, قصد ما شكست صدام نبوده، مقصد ما فقط رسيدن به فيض عظماي شهادت نبود, بلكه انشاءالله قصد ما اداي تكليف شرعي و الهي خدا بود و شوق به لقاي او و بس و هر چه از خدا آمد خوش آمد. ما نسبت به تكليف، وظيفه ی عمل داريم و اگر چنين كرديم هم در دنيا و هم در آخرت پيروزيم، اميدوارم كه فقط در هنگام شهادت خيلي مخلص براي خدا باشم، شايد خداوند گناهانم را عفو نمايد اميدوارم كه خدا اين حقير سر پا تقصير را در زمره شهدا قرار دهد، تا همانطور كه علماي دين ميگويند, موفق به ديدار خداوند(جل جلاله)، رسول خدا(ص)، علي مرتضي(ع)، فاطمه زهرا(س)، امام حسن مجتبي(ع)، امام حسين(ع) بشوم و اين برايم از هر بهشتي بالاتر است.
در خاتمه سلام مرا به امام عزيز و بزرگوار كه مهر آن نور پاك در قلبم همواره منور بود، برسانيد. دوست داشتم كه دست و پاي امام را ببوسم و ثوابي ببرم، كه توفيق نداشتم اما برادراني كه ميدانند سلام مرا به امام برسانند و از جانب من دستش را به خاطر پيامبر خدا و به خاطر خدا ببوسند، تقاضا دارم كه اين كار را بنمايند و من از امام بزرگوار بسيار تشكر ميكنم كه در هدايتم كه جزئي از امت اسلام بودم, نقش عمده و سازندهاي داشتند.
خداوند انشاء الله به امام امت عمري به درازاي آفتاب عنايت فرمايد و ياران با وفاي امام را كه در غم و شادي با امام بزرگوار شريك بودهاند را نيز در پناه خودش حفظ كند. (البته حق حقيقي مطلب آن بود كه در ابتدا اين مطالب را مينوشتم و خدا از من درگذرد). در خاتمه سلام مرا به خانوادههاي محترم شهدا برسانيد و ورود خانواده خودم را به جمع اين عزيزان تبريك عرض مينمايم و اميدوارم كه خداوند به همگي ما لياقت حفاظت از دستاوردهاي انقلاب و خون شهيدان را عنايت كرده و به ابعاد معنوي شهدا بيش از پيش توجه نمائيم. والسلام علي عباد الله الصالحين. حبيب الله لطيفي
درباره :
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا ,
استان همدان ,
برچسب ها :
لطيفي ,
حبيب الله ,
بازدید : 169