مسئول عقيدتي سياسي تيپ 18الغدير(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)
دوم مردادماه 1337ه ش درروستاي نصرآباد ودريك خانه اي كوچك به دنيا آمد . او در دامن مادري پرورش يافت که حضرت فاطمه(س)را الگوي زندگي خود قرار داده بود.
مهدي در سن شش سالگي به مدرسه رفت و تحصيلات خو را با شور وشوق عجيبي آغازكرد . پس از پايان دوره ابتدايي به مدرسه راهنمايي سعدي نصرآباد رفت تا ادامه تحصيل دهد . با اتمام دوره ي راهنمايي براي تحصيل در دوران متوسطه به دبيرستان ايرانشهر يزد رفت .ايکسال اول تحصيل خود را در اين دبيرستان گذراند و پس از آن به دبيرستان شهيد رسوليان فعلي رفت .
مهدي در اين دوران بود که با افکار وانديشه هاي امام خميني آشنا شد واورا مردي يافت که در آسمانها دنبالش بود,کسي که مي توانست آرزوهاي مهدي را عملي سازد.
از آن به بعد او دست از تحصيل برداشت و مبارزات وفعاليتهاي خود را بر عليه رژيم مستبد پهلوي شروع كرد. او با دوستان خود هسته ي مبارزه ي فعالي تشکيل داد و با عزمي راسخ و قلبي سرشار از ايمان مبارزه مي كردند.
آنها فعاليتشان را با تکثير وپخش پيامها و اعلاميه هاي امام خميني (ره)كه از نجف اشرف مي آمد ,شروع کردند.
مهدي در مسجد مهديه روستاي نصرآباد كتابخانه اي تشكيل داد وبا گردآوري کتابهاي مذهبي وروشنگر ,همزمان با مبارزه سياسي وتشکيلاتي به آگاه نمودن مردم از خيانتها وجناياتي که توسط حکومت پهلوي اتفاق مي افتاد ,پرداخت.
او معتقد بود بايد سطح بينش ,بصيرت وفرهنگ مردم را رشد داد تا آنها با قدرت تشخيصي که پيدا مي کنند راه را از چاه تشخيص دهند.
کتابخانه مهديه محل هماهنگي هاي او ودوستانش در دوران سخت مبارزات انقلابي بر عليه حکومت پهلوي بود, شبها جلساتي در آنجا برقرار بود در اين جلسا ت راه هاي مبارزه بر عليه حکومت پهلوي بررسي مي شد, مهدي در دوران مبارزه سلاحهاي مختلفي را به انتقال داد تا در صورت نياز بر عليه حکومت پهلوي به کار گيري شود.
از اين به بعد بود که او به تحصيلات حوزوي روي آورد وبه قم رفت.
هنگامي كه در مدرسه علميه حقاني قم مشغول تحصيل بود حادثه اي برايش اتفاق افتاد د كه او آن را اينگونه تعريف مي کند:
يك روز در مدرسه مشغول مباحثه بوديم كه ناگهان مزدوران پهلوي به آن مكان حمله ور شدند هركس از گوشه و كناري فرار مي كرد من هم چون راه فراري را نديدم به يكي از اطاقها رفتم ,در آن اطاق تعدادي كارتن خالي بود ,خودم را زير كارتن ها مخفي کردم, ناگهان مزدوران رژيم شاه وارد شدند, قلبم به تپش افتاده بود ولي به حول و قوه الهي با اين كه باطوم به كارتنها مي زدند , مرا نديدند. خلاصه بعد از درگيري بيرون آمدم و از ديوار مدرسه بيرون پريده و از دستشان فرار كردم .
او در دوران مبارزات انقلابي با حکومت پهلوي از جانش مايه گذاشت تا مبارزه را بهتر و كفرستيزانه تر ادامه دهد .در دوران انقلاب در بيشتر تظاهرات وصحنه هاي مبارزه شركت مي كرد .
انقلاب به همت مردم ايران و با ياري خدا و رهبري امام خميني (ره) پيروز شد. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي مهدي ابتدا در بنياد مسكن و بنياد مستضعفان در تهران مشغول خدمت شد .
با شروع جنگ تحميلي به جبهه و فعاليتهاي رزمي وعقيدتي خود را در آنجا آغاز کرد. مدتي در جبهه بود و به تهران برگشت تا ازدواج کند.اودر اين مرخصي ازدواج کرد و دوباره به جبهه بازگشت .يك فرزنددختر به نام زينب يادگار اين پيمان مقدس است.
مهدي از روزهاي آغاز جنگ در سال 1359به جبهه رفت وبا به کار گيري تجارب مبارزات دوران انقلاب خدمات ارزشمندي را از خود به يادگار گذاشت.
کلاس هاي آموزش عقيدتي سياسي که مهدي براي رزمندگان مي گذاشت تاثير زيادي در روحيه بخشي وبالا بردن آگاهي آنها براي مقابله با دشمن داشت.
فروردين ماه 1361 نيروهاي ايراني با انجام عمليات پيروزمند فتح المبين بيشتر مناطق اشغالي ايران را از متجاوزين باز پس گرفتند.
در مرحله دوم اين عمليات حجت الاسلام مهدي ابوطالبي به شهادت رسيد .
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامورايثار گران يزد ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد
خاطرات
حسين ابوطالبي, برادر شهيد:
در زمان انقلاب كوچك بودم, از زبان برادرم مرحوم عليرضا ابوطالبي شنيدم كه در آن زمان يك روز عليرضا به همراه شهيد مهدي در يکي از روستاها مشغول آوردن مقداري ماسه از ته رودخانه بودند كه ساواك براي دستگيري مهدي آمده و دنبال او مي گشتند .
مهدي متوجه نيرهاي امنيتي شاه مي شود وبه عليرضا مي گويد , ماسه ها را روي من بريز وراه نفسي براي خودش پيش بيني مي کند.ساواكي ها متوجه مهدي نمي شوند وبعد از نيم ساعت جستجو آنجا را ترک مي کنند.
مهدي آنقدر شور و شوق داشت كه هميشه و شب و روز در پي فعاليت بر ضد رژيم طاغوت بود. يك روز ساعت 6:00 بعدازظهر ، اتومبيل يكي از اقوام در تهران را گرفته و بدون اينكه چيزي بگويد ، اتومبيل را پر از عكس و اعلاميه هاي امام خميني مي كند و بي توجه به وجود ده ها پست بازرسي وحضور نيروهاي امنيتي شاه ,براي پخش كردن به يزد مي آورد و دوباره بدون استراحت به تهران برگشته و ساعت 6:00 صبح اتومبيل را تحويل صاحبش داده بود.
مادر شهيد:
هر مادري از خبر شهادت فرزندش ناراحت مي شود ولي چون در راه اسلام و دين شهيد شده بود از ناراحتيم كاسته شد . مي دانستم كه در سراي آخرت برايش بهتر است .
به مجلس ختم شهيدي كه يكي از اقواممان بود رفته بودم و موقعيكه برگشتم ديدم برادر زاده هايم مي گويند مثل اينكه يكي از فرزندانتان مجروح شده اند .آن موقع دوتن از پسرانم در جبهه بودند و بعد از اينكه جستجو كرديم فهميدم كه مهدي شهيد شده .
شهادت, آنچه كه من مي دانم كشته شدن در راه دين مي باشد و شهادت نصيب هركسي نخواهد شد زيرا سعادت مي خواهد كه كسي به اين مقام برسد .
مهدي بعد از اينكه كلاس نهم را تمام كرد به شهر رفت براي ادامه تحصيل ولي از آن به بعد راهش عوض شد . مي گفتند : رژيم ستمگر وخائن شاه به درد نمي خورد و موقعيكه مي بايست به سربازي بروند گفتند من نمي خواهم جيره شاه را بخورم و به حوزه علميه رفتند ودو سال در آنجا درس خواند . بعد از آن به دانشگاه رفت و زمانيكه جنگ شروع شد دانشگاه را رها كرد و به جبهه رفتند .
بعد از شهيد شدن چهار روز جنازه اش مفقود بود و حسين محمدي كه يكي از دوستانشان بود ايشان را شناخته بود و خبر دادند .
اخلاق نيكويي داشت و معلوم بود كه فردي شايسته مي شود.با افراد كوچكتر ازخود مهربان بود . همانطور كه گفتم براي ادامه تحصيل به شهر آمدند ولي از همانجا با رژيم شاه مخالفت ورزيدند .
همزمان با سالي بود كه حاج آقا مصطفي فرزند امام را شهيد كردند . دوسال در حوزه ماندند و به فعاليت خود ادامه داد و اعلاميه هاي امام را به شهرها يي مثل تهران و يزد مي آورد و شبها اعلاميه ها را در بين مردم پخش مي كردند . مرتب از رژيم شاه حرف مي زدند كه جنايتكار است و مي گفتند شما ها نمي دانيد که چه خيانت ها وجنايت هايي اين شاه در حق ايران مي کند.
زماني كه رژيم شاه به طلبه هاي قم حمله برد ايشان در آنجابودند ولي به خواست خدا در اين جريان سالم ماندند و بعد از آن به دانشگاه تهران رفتند .در سال 1358 ازدواج كردند كه ثمره آن يك دختراست . موقعيكه ايشان به جبهه رفتند همسرشان مخالفت ورزيد و زماني هم كه در اينجا بودند هيچگاه در خانه نبودند براي تبليغ به اين طرف و آنطرف مي رفتند و همين باعث اختلافاتي در خانه مي شد .بعد از چند مرتبه كه به جبهه رفتند و برگشتند بالاخره روز چهارم فروردين سال 61 در عملياتي که ايران در جبهه شوش انجام داد ,به شهادت رسيدند .
براي جبهه رفتن استخاره کرده بودوجوابش اين بود که :برو به حاجت خود خواهي رسيد . با قلبي مملو از شادي و عشق به خدا و راه امام ,خود را به بسيج كرج معرفي کرد و بسيج كرج او را بلافاصله تأييد كرد و فوراً او را به بسيج اصفهان براي طي کردن آموزش نظامي معرفي نمودند. پس از 20 روز تعليم نظامي به جبهه هاي اهواز فرستاده شد كه حدود شش ماه در خط اول جبهه مي جنگيد .
بعد از شش ماه حدود يك هفته آمد به روستا براي بازديد ما و بعد از يك هفته چون هدفي جز شهادت نداشت باز به اهواز رفت. بعد از رفتن او پانزده روز بيشتر طول نكشيد كه به افتخار شهادت نايل گرديد و به هدف نهايي خود كه شهادت در راه اسلام و راه امام بود ,رسيد.
درباره :
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا ,
استان يزد ,
برچسب ها :
ابوطالبي نصرآبادي ,
حجت الاسلام مهدي ,
بازدید : 229