فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

در دومين روز از فروردين ماه 1344 در خانواده مذهبي و متدين در اردکان متولد شد .در کودکي پدر خود را از دست داد و با سرپرستي مادر مهربان و متدين رشد نمود .در سن هفت سالگي وارد دبستان شد و دوران ابتدايي را گذرانيد و سپس در مدرسه راهنمايي ادامه تحصيل داد و اين دوران را نيز با علاقه و پشتکار به پايان رساند .
اين دوران همزمان بود با اوج گيري انقلاب شکوهمند اسلامي به رهبري حضرت امام خميني در سراسر ايران.
حسن نيز با مشاهده ظلم وستم ونابرابري ها به مبارزين پيوست وشجاعانه در اين راه قدم گذاشت.
او تظاهرات .مبارزات خياباني با شوروعشق زيادي شرکت مي کرد و براي جانبازي وفداکاري در راه پيروزي انقلاب اسلامي سر از پا نمي شناخت.
با پيروزي انقلاب اسلامي او براي ادامه تحصيل در دبيرستان ثبت نام نمود و تا سال سوم به تحصيلات خود ادامه داد .
حسن ازروحيه فداکاري برخوردار بود. پس از آغاز جنگ تحميلي او با رها کردن تحصيل وگذراندن آموزش نظامي راهي جبهه هاي حق عليه باطل شد ودر ابتداي ورود به جبهه, او تک تيراندازبود. اما وقتي فرماندهان نبوغ وکارايي اورا مشاهده کردند ,درسطوح مختلف فرماندهي از او استفاده شد.
هنگام حضور در جبهه به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد .
از خصوصيات او خوشرو بودن، اخلاق خوب ، بي ريايي و بي آلايش بودنش است ,به گونه اي که همگان را شيفته خود مي کرد .
همرزمان او مي گويند :" همواره ياد خدا ي بزرگ را در زبان و دل داشت."
او پس از 35 ماه فعاليت خالصانه در جبهه هاي نبرد وبا طي نمودن مراحل مختلف فرماندهي ,در عمليات کربلاي پنج وهنگامي که فرمانده محور عملياتي تيپ18الغديربود, در تاريخ 19/10/65 به شهادت رسيد و مفقودالاثر شد.سالها پس از پايان جنگ تحميلي پيکر مطهرش توسط جستجوگران نور شناسايي وبه زادگاهش منتقل گرديد و در کنار ديگر همرزمان شهيدش در گلزار شهداي شهرستان اردکان به خاک سپرده شد.
نام حسن زفاک براي بسياري از اهالي دفاع مقدس و رزمندگان دلير استان يزد, گوياي گمنامي, ايثار و اخلاص زايدالوصفي است ؛مقامي که هر رزمنده اي آرزوي رسيدن به آن را داشت.
او خاطرات خوب و به ياد ماندني از خودبه جا گذاشته است. ايثار و اخلاص اين شهيد عزيز گفتني نيست. کساني او را مي شناسند که فقط يک لحظه يا در يک شناسايي در جبهه هاي مختلف و خطوط عملياتي با او بوده اند.
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامورايثار گران يزد ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد






وصيت‌نامه
بسم الله االرحمن الرحيم
به نام الله پاسدار خون شهيدان
الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله والئك هم الفائزون .
آنانكه ايمان آوردند و از وطن هجرت گزيدند و در راه خدا با مال و جانشان جهاد كردند آنها را نزد خدا مقامى بلند است و آنان بالخصوص رستگاران و سعادتمندان دو عالمند. قرآن کريم
ضمن سپاسگزارى رب واحد و خالق مخلوقات ، محبوب محبان ، معشوق عاشقان و مجذوب خالصان و با سلام و درود بى حد و نصاب حضور مقدس حضرت ولى عصر ارواحنا له الفداء و نائب بزرگوار و بر حقش خورشيد تابنده جماران ، امام امت خمينى كبير و با درود بر ملت دلير و ايثارگر ايران كه اينگونه مخلصانه فرزندان خويش را نثار اسلام و قرآن مى كنند.
با نام خدا و با ياد خدا و بعد از حمد و ستايش به درگاه ايزد يكتا و سلام به شما عزيزان مى خواستم چند كلمه اى به عنوان يك برادر كوچك با شما درد دلى و صحبتى داشته باشم كه انشاء الله همگى اين بنده حقير را خواهيد بخشد .
اولا" خدا را خيلى خيلى شكرگزارى مى كنم كه به من توفيق آمدن به جبهه را داد و از مادرم هم تشكر فراوان مى نمايم كه به من اجازه آمدن به اين دانشگاه كربلا كه هر روز خون دهها على اكبر و قاسمها در آن مى ريزد و به ما درس شهادت مى آموزد ,را داد. ثانيا" به برادران ديگر, سخنم اين است كه هرگز تا به جبهه نيامده ايد نمى توانيد عظمت و شوكت آن را درك كنيد و هرگز قادر نخواهيد بود انسانهاى مخلص حاضر در جبهه را در نظر خويش مجسم كنيد . برادرانم تا آنجا كه مى توانيد به جبهه ها بيائيد و اگر هم اين توانايى را نداريد با كار كردنت ، با درس خواندنت و با كمك و يارى كردن به برادران در جبهه و با وحدت و انسجام خود، با پر كردن سنگر مساجد ، با شركت نمودن در دعاهاى كميل و نماز دشمن شكن جمعه وديگر كارهايى كه به نفع اين جمهورى اسلامى است, انجام بدهيد و مشت بر دهان اين ياوه گويان شرق و غرب بزنيد و نيز باعمل نمودن به سخنان گوهربار امام ، پوزه ابر قدرت شرق و غرب را به خاك فنا بماليد .
از برادران روحانى هم مى خواهم گرچه كوچكتر از آن هستم كه حرفى با برادران روحانى بزنم اما برادران شما مسئول ارشاد مردم هستيد . از شماها خواهش مى كنم كه تا آنجا كه مى توانيد براى خانواده هاى شهداء براى مردم از مقام و قرب و منزلت شهدا در روز قيامت در نزد خدا و در نزد ائمه معصومين برايشان بگوئيد تا بدانند اين خانواده هاى شهدا كه اگر فرزندشان يا اگر پدرشان در راه خدا شهيد شدند ، اگر گريه‌اى مى كنند گريه از روى خوشحالى بكنند كه فرزندشان يا پدرشان فى‌سبيل الله كشته شده و هميشه هم دعا بكنند كه خدا شهدايشان رابا شهداى صدر اسلام محشور بگرداند .
با دانش آموزان عزيز و على الخصوص همكلاسانم هم حرفى دارم و آن اينكه همانگونه كه ما بعد از ..14 سال, سلاح افتاده على اكبر(ع) را از زمين برداشتيم و نگذاشتيم با زمين ماندن اين سلاح اسلام از بين برود . شما هم بعد از ما سلاحمان را برگيريد و به قلب دشمن نشانه رويد تا مشركين بدانند اسلام ما هيچگاه فنا نمى شود و اصلا" فانى شدنى نيست زيرا كه در هر عصر و زمانى جانبازانى پيدا مى شوند و او را با خون خود آبيارى مى كنند . آنهايى كه نمى توانند به اين جبهه هاى حق عليه باطل بيايند ، با درس خواندنتان راه شهيدان عزيز دانش آموز را ادامه بدهيد تا بتوانيد براى اين جمهورى اسلامى خدمت شايانى بكنيد تا ديگر در اموركشور احتياجى به افراد اجنبى نداشته باشيم .
برادرم هيچ وقت از روحانيت دست برنداريد و اميدوارم انشاء الله اين وحدت بينتان هميشه باقى بماند و ديگر هم اينكه هيچ وقت امام را تنها نگذاريد و هميشه و در همه حال همراه و همگام و ياور او باشيد . ضمنا" اميدوارم هركس كه مرا مى ششناسد از من راضى باشد و مرا حلال كند.
اگر هم سنگران روزى به سنگر
به تير كين دشمن كشته گشتم
به پيش چشمتان چون مرغ بسمل
اگر با خاك و خون آغشته گشتم
مبـادا آتـش داغــم بگيريد
شما را اى عــزيزان دامن جان
خدا ناكرده در ميدان وحدت
مبـادا جمعتان گردد پريشــان
سپارم تا كه جان آسوده خاطر
تفنگم را زدوشم بر مداريد
روم تا خواب خوش در بستر خون
سرم بر بالش سنگر گذاريد
دو چشم تيز بينم را مبنديد
كه تا بينند مردم چشم بازم
كه هرگز كوركورانه نرفتم
به سوى جبهه تا جان را ببازم
دو دستم از كفن بيرون گذاريد
كه دستم را ببيند خصم گمراه
كه روز كوچ از اين دنياى فانى
نبردم جز تهى دستى به همراه
مبادا در پيم ماتم بگيريد
زديده اشك خونين بر فشانيد
برايم كف زنان تا حجله گور
سرود سرخ دامادى بخوانيد
چو گرديدم نهان در سينه خاك
بيفروزيد شمعى بر مزارم
كه جاى مادر روشن ضميرم
بريزد اشك روشن در كنارم
خدايا خدايا تا انقلاب مهدى‌خمينى را نگهدار ستارگان كه رفتندخورشيد را نگهدار
حسن زفاک










خاطرات
مهدي واحديان اردکاني :
ما بسيجي هاي مخلصي داشتيم چون حسن زفاک، که وقتي مي رفت براي شناسايي دشمن و عمليات گشت و شناسايي را انجام مي داد و برمي گشت به او مي گفتيم: شما گزارش کار خود را بنويس تا تنظيم کرده و جمع بندي نمائيم و بفرستيم قرارگاه تا برادران مسئول بخوانند و استفاده کنند. ايشان محکم مي ايستاد و مي گفت: من نمي نويسم، من کاري نکرده ام که بنويسم!!

يک شب در يکي از محورها، جهت شناسايي حرکت مي کرديم. باد نسبتاً شديدي مي وزيد و شب قبلش هم رفته بوديم و منطقه را به وسيله گرا و قطب نما شناسايي کرده بوديم. ولي آن شب نمي دانم چطور شده بود که بعد از مقداري راه رفتن مشاهده کرديم قطب نما از کار افتاده است وجهت حرکت را نشان نمي دهد! منطقه تاريک و دشت هم صاف بود و اگر يک دور به دور خودمان مي گشتيم، ديگر نمي دانستيم که عراقي ها کدام طرف هستند و رزمندگان خودمان کدام طرف؟ ! چرا که مسير رفت و برگشت معلوم نبودم با بي سيمي که داشتيم اطلاع داديم که قطب نما از کار افتاده و نمي توانيم جهت را تشخيص دهيم. مسير هم بر گونه اي بود که اگر دو الي سه متر از ميدان مين منحرف مي شديم، ديگر محور اصلي را نمي توانستيم پيدا کنيم و بايد دوباره از نو محور را باز مي کرديم.
خلاصه اين سوال براي ما پيش آمد که اين مسيري که چند بار در آن رفته بوديم، چرا بايد با اين وضع روبرو شود و قطب نما از کار بيفتد. حدود نيم ساعتي معطل شديم، تا نيروهاي محور بغلي رفتند و خط را شکستند و وارد سنگرهاي دشمن شدند. بچه هايي که در کنار ما عمل کرده بودند با تماسي که با آنها داشتيم از آنها خواستيم مسير محور خود را با کلت منور مشخص کنند. بعد از مدتي اين کار صورت گرفت و ما جهت را تشخيص داديم. بعد که وارد کمين دشمن شديم ديديم، همانجايي که قرار بود حرکت کنيم و ادامه مسير دهيم، درست در جلوي همان مسير يک سنگر تيربار دشمن وجود داشت که در صورت باز کردن محور از همين مسير تيربار عراقي تمامي ما را قتل عام مي کرد و چون بچه هاي کنار ما هنوز محورها را باز نکرده بودند اين کمين دشمن مي توانست کل گردان ما را روي زمين بخواباند و منهدم نمايد. پس خرابي قطب نما، حکمتي داشت که ما عمداً مقداري معطل شويم. خلاصه محور اصلي که جزاير مجنون بودند باز شد.

قرار شد ساعت هفت بعدازظهر يکي از روزها براي شناسايي حرکت کنيم. ناگهان ابري فضا را پوشانيد و باران شديدي شروع به باريدن نمود، به طوري که همه را خيس نمود. کليه تجهيزاتمان خيس شده بود، ناگهان صداي ريزش آب به ته کانال به گوش رسيد. آب مهلتمان نمي داد و هر لحظه بالا و بالاتر مي آمد. ديواره کانال هم طوري بود که نمي شد از آن بالا رفت.
اغلب بچه ها به طرف پل رفته و از آنجا به بالاي جاده رفتند. سر و صداي زيادي بود. همه مي گفتند: «يا مهدي يا حسين، غرق شدم، کمک و ...»
ترس ما اين بود که دشمن متوجه شود. همه اين جريانات کمتر از ده دقيقه اتفاق افتاد و اغلب بچه ها اسلحه و مهماتشان را سيل برده بود و عده اي بر اثر جريان سيل شهيد شده بودند. باران بند آمد و باد نسبتاً سردي مي وزيد حدود 500 متر به عقب برگشتيم که دشمن متوجه سروصداي ما نشود. اغلب فکر مي کردند که عمليات لغو شده است ناگهان يکي از مسئولين آمد و گفت: برادراني که اسلحه ندارند جداگانه بايستند و بقيه آماده حرکت باشند تا آنجا که اطلاع دارم مي گفتند: سردار رحيم صفوي با يکي ديگر از مسئولين آن شب آن جريان را تلفني به امام خبر داده بود و کسب تکليف نموده بود و حضرت امام فرموده بودند: صبر کنيد و رفته بودند توي اتاق خودشان و بعد از چند لحظه بيرون آمده و فرموده بودند: عمليات را آغاز کنيد!! لازم به ذکر است که اين سيل فوائد زيادي براي ما داشت. اولاً عراقي ها در حال آماده باش کامل بودند، که با مشاهده اين باران شديد و جاري شدن سيل فکر مي کردند رزمندگان اسلام، امشب عمليات نخواهند کرد و ثانياً آب زيادي داخل سنگرهايشان رفته بود و خسارتي هم به آنها وارد ساخته بود. اين جريان را ما بالعينه مشاهده کرديم و ديديم که عراقي ها پتوهاشان را از سنگر بيرون آورده و روي تپه ها پهن کرده بودند و لباس هاي خيس شده خودشان را در آورده بودند تا خشک شود. اکثراً با لباس زير بودند اين نشان مي داد که آب، همه آنها را نيز گرفتار کرده بود. تمام ميدان هاي ميني که دشمن گسترده بود توسط آب منهدم شده بود و يا از بين رفته بود. با اين امداد الهي عقب افتاد ولي ما پيروز شديم.

در عمليات والفجر هشت قرار بود نيروهاي رزمنده ما از اروند عبور کنند و خود را به جايي که لشکرهاي ديگر بودند برسانند. يعني ام الرصاص و کانال ماهي را فتح کنيم. قرار شد من و شهيد زفاک برويم و يک معبري پشت جزيره ام الرصاص بزنيم، يعني از نوک جزيره رد بشويم و از نيروهاي عراق گذشته و به جايي که به بصره و فاو منتهي مي شد، برسيم و از پشت به جزيره ام الرصاص وارد شويم. شب اولي که مي خواستيم وارد آب شويم، آسمان مهتابي بود من و شهيد زفاک دو نفري صورتمان را با کک سيا کرديم که زير نور ماه نمايان نشود و جوراب زنانه اي را روي سر کشيديم و با لباس غواصي و سلاح ضد آب که به رنگ سياه بود، همراه با يک عدد هفت تير کوچکي که شهيد زفاک به همراه داشت وارد آب شديم و از آنجا که شهيد زفاک چند بار از اين مسير آمده بود به راحتي حرکت مي کرد. موقع مد آب بود، يعني آب از خليج فارس به طرف جزيره مي آمد. وقتي مي خواستيم برويم موج آب ما را به موانعي مي زد که پر از سيم خاردار و مواد آتش زا و ... بود خيلي دقت مي خواست تا آسيب به بدن وارد نشود. خلاصه خود را آرام، آرام به پشت جزيره رسانديم. در آنجا محلي بود که عراقي ها براي ظرفشويي تهيه کرده بودند، آن محل موقعيت خوبي براي نفوذ بود. به داخل رفتيم.
مسئول اطلاعات و عمليات به ما گفته بود که يکي از بچه هاي تهران آنجا اسير است و به همين خاطر زياد آنجا نباشيد و کارتان را سريع انجام دهيد و برگرديد. خيلي دقت لازم بود چون اولين عمليات آبي ما دو نفر بود. وارد جزيره شديم و مستقيم رفتيم نزديک ستاد فرماندهي عراق به دنبال شهيد زفاک به داخل رفتيم و لباس هاي غواصي را بيرون آورديم و رفتيم داخل جزيره و آنجا را شناسايي کرديم، مواضع و ادوات عراقي ها را بررسي کرديم. شهيد زفاک اصرار مي کرد که امشب را اينجا بمانيم و فردا شب برگرديم من اصرار کردم که برگرديم، خلاصه برگشتيم. سپس شب بعد رفتيم آنجا، شهيد زفاک گفت: تو مي خواهي برگردي برگرد، من همين جا مي مانم. هرچه اصرار کردم شهيد زفاک قبول نکرد و ماند. چون در آنجا به جز يک درخت خرما، درختي وجود نداشت. ايشان رفت و خود را لاي برگ هاي خرما پنهان کرد و مشغول جمع آوري اطلاعات از دشمن شد.

با چند نفر از دوستان ديگر در منطقه جنوب مشغول شناسايي بوديم. وقتي پيش رفتيم نيروهاي جهاد سازندگي مشغول احداث خاکريز بودند از دور چراغ لودر پيدا بود. پس از مدتي رسيديم به ميدان مين، يکي از نيروها پايش به سيم مين منور برخورد کرد و عمل کرد. وقتي مين منفجر شد بلافاصله خوابيديم روي زمين ناگهان دو خرگوش از ميدان مين فرار کردند. عراقي ها خيال کردند انفجار آن مين ها به خاطر خرگوش ها بوده، لذا عکس العملي نشان ندادند و ما کار خود را انجام داديم و برگشتيم. اينجا بود که به چشم خود امداد غيبي را مشاهده کردم.

ماموريتي که براي تيپ الغدير در نظر گرفته بودند، سمت راست خطوط عملياتي جنوب بود. زيرا در آن سمت لشکر عمل کننده نبود تيپ الغدير سه محور داشت که قرار بود اين سه محور توسط گروه غواص در آب هايي که تا کمر انسان را فرا مي گرفت به صورت پياده جلو بروند و به مواضع دشمن برسند.
از آنجايي که دشمن در عمليات هاي متعدد فهميده بود که نيروهاي اسلام، هميشه در شب عمليات مي کند، منطقه را با آب و ميدان مين پوشانده بود. به همين سبب عمليات در چنين منطقه اي خيلي مشکل بود و بدين طريق نيروها نمي توانستند به مواضع دشمن برسند و زمان بسيار زيادي مي گرفت تا عمليات موفق شود. منطقه اين گونه بود که سر شب که بچه ها حرکت مي کردند حدود ساعت سه الي چهار به مواضع دشمن مي رسيدند. در آنجا به محور وجود داشت يکي محوري که برادر حسن زفاک مسئوليت آن را برعهده داشت. محور ديگر ما و چند تن از دوستان بوديم و سمت چپ هم نيروهاي ديگري به محورها فرستاده بودند و براي هر محور هم يک گروه غواص براي کار اصلي عمليات يعني شکستن خط دشمن فرستاده شدند قرار شد برويم سر محورها و هرگاه گفتند، عمليات را شروع کنيم. عده اي از نيروها بنا بود به صورت غواصي عمليات انجام بدهند و بقيه نيروها که در حال جنب و جوش بودند در اطراف محورها باشند. دشمن هم که فهميده بود عملياتي در حال انجام است. حجم سنگيني از آتش بر سر رزمندگان مي ريخت و شب و روز بي هدف منطقه را با سلاح هاي سنگين مي زد ما در محور وسطي بوديم از کل بچه هاي اطلاعات عمليات فقط پنج نفر آنجا مانديم. يک لحظه متوجه شديم که آتش دشمن شديدتر شد. در اين لحظه تصميم گرفتيم از سنگر بيرون بياييم تا ببينيم چه خبر است خلاصه به ناچار از سنگر بيرون آمديم و کارمان را شروع کرديم.

يکي از ماموريت هاي در عملياتي، هدايت نيروهاي زبده و غواصي بود که همه از بچه هاي ايثارگر و از جان گذشته انتخاب شده بودند. قرار بود اين گروه از بين دو خط دشمن عبور کنند و از پشت وارد جزيره ام الرصاص بشوند و از صبح تا شب خود را داخل نيزارهاي دشمن استتار کنند و شب بعد که نيروهاي ما از جلو وارد عمل شده و خط دشمن را شکستند بيايند و به نيروها ملحق شوند. شناسايي اين محورها را هم خود شهيد زفاک انجام داده بود. در ابتدا چهار نفر مشخص شدند و در مرحله بعد هم چهار نفر، چهار نفر اول، به علت جريان آب نتوانسته بودند از محور اصلي که حسن زفاک به آن وارد شده بود، وارد شوند. بعد جريان جزر و مد آب آنها را به طرف ساحل نيروهاي خودي بازگردانده بود و تنها همان چهار نفر که مسئول آنها شهيد زفاک بود توانسته بودند از پشت وارد جزيره شوند.
عمليات با رمز يا فاطمه الزهرا (س) شروع شد. برادر حسن زفاک بعد از شکسته شدن خط اول با سه نفر همراهش، از پشت جزيره و پشت سر دشمن وارد عمل شدند. در حين انجام ماموريت، شهيد حسن زفاک به آن سه نفر مي گويد: که من با شما کاري ندارم، شما فقط مواظب من باشيد و در صورت شهيد شدن من، نفر بعدي کار را ادامه بدهد.
برادر حسن زفاک، ابتدا سراغ سنگر فرماندهي آمد و از پشت بام سنگر فرماندهي يک نارنجک داخل راهرو آن سنگر انداخت. به محض انفجار نارنجک، همه فرمانده هان دشمن سراسيمه با زيرپوش از سنگر بيرون آمدند و جلوي سنگر سر وصدا به راه انداختند. به خاطر قدرت ايمان شهيد حسن زفاک در آن لحظه و در دل دشمن، سنگرهاي چهار لول عراقي ها منهدم شد.
خودش مي گفت: در همين درگيري يک مرتبه متوجه شدم که در بين دو لشکر گير افتاده ام. يک تعداد عظيمي از نيروهاي دشمن از جلو، در حال عقب نشيني بودند و يک عده از عقب به کمک نيروهاي جلويي مي آمدند، مي گفت: در اين لحظه هرچه فکر کردم چيزي به ذهنم نرسيد. لذا دو تا اسلحه برداشتم و هر دو را روي رگبار گذاشتم، يکي را به طرف لشکر جلويي و ديگري را به طرف لشکر پشت نشانه رفتم و شروع به شليک کردم و غلط زدم و پشت خاکريزي پناه گرفتم و با اين کار عراقي ها را غافلگير نمودم.
چرا که وقتي اين دو نيرو با هم رسيدند، هريک خيال کردند که ديگري به او شليک کرده لذا آنها با هم درگير شدند و يکديگر را تا آخرين گلوله به درک واصل کردند. فردا صبح شهيد زفاک بي سيم زد که منطقه پاکسازي شده است. وقتي آمديم با تعجب ديديم که عراقي يکديگر را کشته اند. عمليات با کمال موفقيت انجام شد. در حين بازگشت ماهيچه پاي او مجروح شده بود و بازگشت او يک شبانه روز به تاخير افتاد. همه بچه ها از بازگشت حسن قطع اميد کرده بودند. اما برادر حسن زفاک با هر زحمتي که بود خود را به نيروهاي خودي ملحق کرد. به ما خبر دادند که زفاک آمده است. من باور نمي کردم، خيلي خوشحال شدم و خود را به سنگر فرماندهي رساندم تا مطمئن شوم ايشان سالم برگشته، ناگهان ديدم ايشان در حال گريه کردن است. به او گفتم: به خاطر جراحتي که برداشته اي گريه مي کني؟
او گفت: نه
گفتم: به خاطر شهادت بچه ها گريه مي کني؟
باز گفت: نه
گفتم: پس چرا گريه مي کني؟
گفت: خواب ديده بودم که در اين عمليات شهيد مي شوم از اين گريه مي کنم که چرا شهيد نشدم.
بعد از مراحل مقدماتي عمليات کربلاي پنج مي ديديم که حسن زفاک خيلي ناراحت و کسل است. در سنگري نشسته و در فکر فرو رفته بود. به او گفتم: حسن چه طور شده؟ چرا ناراحت هستي؟
او چيزي نمي گفت. يک روز صبح که از خواب بيدار شد ديدم اين حسن، حسن چند روز پيش نيست. خيلي خوشحال و خندان و سرحال است گفتم: حسن چه خبر است؟ چه طور شده که اين همه سرحال هستي؟
گفت: من مزدم را در اين عمليات خواهم گرفت!
گفتم: نه خير، تو قرار است زنده باشي و خدمت کني.
گفت: نه، من چيزي که مي خواهم در اين عمليات به آن خواهم رسيد.
گفتم: چطور و از کجا مي داني؟
گفت: ديشب خواب حضرت زهرا (س) را ديدم. ايشان بشارت شهادت را به من دادند و حتي من با حضرت فاطمه (س) عهد بستم که پيکر و قبرم هم مثل او گمنام باشد.
صبح آن روز در هنگام شروع حرکت، شهيد زفاک از نيروها جدا شد و سينه خيز به طرف سنگر کمين دشمن حرکت کرد تا سنگر عراقي ها را منهدم سازد. دستور عقب نشيني صادر شده بود اما حسن زفاک سر جايش تکان نمي خورد و هرچه صدايش مي کردند برنمي گشت يکي از بچه ها به طرفش رفته و او را تکان مي دهد ولي مي بيند، انگار سالهاست که حسن زفاک شهيد شده و به آرزويش رسيده است لذا آن برادر برگشت چرا که نمي توانست پيکر مطهر ايشان را به عقب بياورد و در نتيجه ايشان، به آنچه آرزويش بود رسيد.
بازآفريني , توسط موسسه فرهنگي و تحقيقاتي و پژوهشي حماسه شهرستان اردکان .



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان يزد ,
برچسب ها : حسن زفاک ,
بازدید : 244
[ 1392/05/16 ] [ 1392/05/16 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 1,697 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,710,798 نفر
بازدید این ماه : 2,441 نفر
بازدید ماه قبل : 4,981 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 1 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک