فرهنگی هنری اجتماعی فرهنگی هنری اجتماعی
| ||
تبلیغات ترکي,حسينعلي
سال 1347 به خدمت سربازي رفت و دوران خدمت سربازي را در گارد جاويدان گذراند . او که فقر و بيچارگي مردم زادگاهش و ساير نقاط کشور را ديده بودبا ديدن رفتار هاي متکبرانه و عياشي شاه و اطرافيانش وساير مسئولين نظام فاسد شاهنشاهي بيش از پيش در مبارزه با اين رزيم فاسد مصمم شد.اودرباره ي خدمت سربازي چنين مي گو يد: زندگي من از سربازي شروع شد آن جا حس کردم وديدم که چه خيانتي درکشورميشودوآن زاغه نشينها واين کاخ نشينها وآن مردم محروم روستاهاواين مستشاران آمريکايي که دسته دسته براي مکيدن خون ملت مظلوم ايران وارد اين کاخها مي شوند. در اين باره درس هاي زيادي من آموختم و اين سربازي برايم همچون دانشگاهي بود که من حس کردم خودم را از آنها جدا نمي ديدم . در اين دوران بيش تر به ورزش مي پرداخت . تا دوره ي تکاوري را گذراند . پس از سربازي ازدواج کرد و در سازمان برنامه و بودجه تهران استخدام شد علاقه اش به کسب علم و تحصيل باعث شد روزها کار کند و شبها درس بخواند . سه سال در اين سازمان کار کرد وبا تحصيل شبانه موفق شد درکلاس سوم متوسطه قبول شود . داشتن چنين شغلي وبرخورداري از اين سطح تحصيلات براي هر جوان ايراني در آن دوره موفقيت ممتازي بود. که ميتوانست زندگي خوبي را براي خودش فراهم سازد . اماشهيد ترکي از سازمان برنامه و بودجه ي تهران استعفا داد . اين شهيد بزرگوار در مورد استعفايش ميگويد"نمي توانستم بي تفاوت درمقابل دزدي هاي سران طاغوت باشم. جايي که من خدمت ميکردم خدمت به اسلام نبود ،خدمت به يک عده از خدا بي خبر ووطن فروش بود. پس از استعفا به زادگاهش برگشت و يک دستگاه ميني بوس خريد .تا از اين طريق مخارج زندگي اش را تامين کند. مدتي بعد ميني بوس را فروخت ويک دستگاه اتوبوس خريد ودر ذوب آهن اصفهان هم مشغول کارشد اما هيچ کدام از اين ها مانع از کارهاي اجتماعي شهيد ترکي نشد. حدود بيست سال از زماني که شهيد ترکي مجبور بود براي ادامه ي تحصيل با دوچرخه مسافت پانزده کيلومتر ي روستاي هرچگان تانافچ را بپيمايد گذشته بود، اما هنوز روستاي هرچگان از مدرسه ي راهنمايي بي بهره بود و همين امر باعث ترک تحصيل بچه ها ميشد. شهيد ترکي روز ها درکارخانه ي ذوب آهن اصفهان کار ميکرد و شبها هم با همکاري اهالي روستا اقدام به ساخت مدرسه ي راهنمايي ميکرد.عوامل حکومت که از محبوبيت روز افزون او در ميان اهالي روستا ناراضي بودند شروع به مانع تراشي کردند. شهيدترکي بي توجه به اين مزاحمتها به ساخت مدرسه ادامه داد. وقتي عوامل رژيم شاه موفق به ممانعت از ساختن مدرسه نشدند با دسيسه چيني وايجاد اختلاف ودرگيري شهيدترکي رازنداني کردند . با زنداني شدن او کار ساخت مدرسه هم متوقف شد. اما پس از مدتي شهيدترکي از زندان آزاد شدو با فروش اتو بوس و حتي لوازم منز لش، مدرسه را ساخت و آن را افتتاح کرد.اين مدرسه، پل و خدمات عمراني ديگري که شهيد ترکي در هرچگان انجام داد هنوز مورد استفاده مردم قرار ميگيرد. سال1356که انقلاب اسلامي مردم ايران اوج گرفت اوهم به فعاليتها ي ضدرژيم طاغوت شدت بيشتري داد.
باکانونهاي انقلابي دراصفهان ارتباط برقرارکردوباپخش اعلاميه هاي حضرت امام(ره)درزادگاهش وبخشهاي ديگر استان چهارمحال وبختيارينقش مهمي درآگاهي دادن به مردم ازستمهاومفاسدشاه داشت.حضورفعال درراهپيمايي هاوتظاهرات ضدرژيم وشرکت درتحصن کارگرانکارخانه ذوب آهن اصفهان ازجمله کارهاي شهيد ترکي درراه به ثمررساندن انقلاب اسلامي بود. انقلاب که پيروزشداودرهرجاکه نيازبه فعاليت وايثاربودحضورداشت.ابتدا به عضويت شوراي اسلامي روستاي هرچگان درآمداماحضوردرشوراي روستا روح پرعطش وفعل اورا ارضاء نميکرد پس واردسپاه پاسداران انقلاب اسلامي شد. چيزي از ورود او به سپاه نگذشته بود که لياقت و شايستگي اش به فرماندهان اثبات ميشود . و به فرماندهي سپاه بازفت دربلندترين وصعب العبور ترين نقطه ي استان چهارمحال و بختياري منصوب ميشود.اوکه حالافرصت طلايي خدمت به مردم را که سالها به دنبالش بود پيدا کرده با تمام تلاش وتوان خدمت به مردم محروم و عشاير اين منطقه راآغاز ميکند. باگذشت حدود سي سال از آن دوران اگرگذري به منطقه ي بازفت وکوهرنگ داشته باشيد و از شهيد ترکي بپرسيد از خدمات بي شمارآن شهيد بزرگوار حرف هاي زيادي را خواهيد شنيد. جنگ که آغاز شداو حتي يک لحظه به خود ترديد راه نداد وبااولين گروه از رزمندگان که از شهرکرد عازم جبهه بودند اعزام و وارد جبهه شوش شد. يک سال در جبهه ي شوش با مسئوليت فرماندهي محور اين جبهه مشغول خدمت شد وپس از آن به شهرکرد برگشت تا فرماندهي عمليات سپاه را در اين استان به عهده بگيرد. او همزمان گوينده ي راديويي برنامه هاي سپاه در استان نيز بود. اما تمام اين تاشها او را قانع نمي کرد و دوباره به جبهه برگشت و سه بار مجروح شد اولين بارپس از ده روز معالجه دوباره به جبهه برگشت و بار دوماز ناحيه ي پا مجروح شد که پس از ده روز معالجه مجددا به جبهه برگشت. سومين بارو براثراصابت ترکش خمپاره از ناحيه ي پاهاوسينه زخمي شد طوري که بيرون آوردن ترکش ازسينه اش ممکن نشد اما بااين وجود پس از يک هفته معالجه دوباره به جبهه برگشت اين در حالي بود که تنها پسر او روح الله به دليل ابتلا به بيماري سختي دربيمارستان بستري بود وتشخيص پزشکان معالج اين بود که بايد روح الله را به اصفهان ببرند تا شايدبشود آنجا کاري براي معالجه ي او کرد. و او پسر بيمار وهمسرش را به پدرو مادرش مي سپاردوعازم جبهه ميشودسه روزپس از اين تقدير خدا بر اين قرار مي گيردکه روح الله از اين دنيا بار سفر ببندد و شهيد ترکي از اين امتحان اللهي سربلند بيرون بيايد. او در جبهه فقط فرماندهي نمي کرد،درکنار جنگ با دشمن به تربيت نيرووتربيت کادر قوي از نيروهاي رزمنده نيز مي پرداخت.آموزش جرئت و جسارت به نيروهاعلاوه بر آموزش نظامي از جمله کار هاي شهيدترکي در جبهه است شهيدترکي فرماندهي بودکه با تلاشهايش خستگي را خسته ميکرد هيچ گاه نشد که او قبل از عمل به کاري آن را به نيروهاي تحت امرش دستور دهد فردي بود پر از فضايل و اخلاق حسنه هنوز هم اعضاي خانواده اش امر به معروف و نهي از منکروسفارشات مهربانانه ي او را از ياد نبرده اند که همواره آنها رابه حفظ حجاب برپايي نماز اخلاق نيک و توجه به رضايت اللهي دعوت ميکرد. اويک نمونه و سرمشق کامل در اطاعت از ولايت فقيه است او در يکي از نوشته هايش درباره ي ولايت چنين مي نويسد:"اي کساني که به جان هم افتاده ايد واين تحفه ي شهدا را به اينجا آنجا ميکشيدو صاحبانش را مي آزاريد به خود آييد و به وظايفتان عمل کنيد.چون مالک آن نيستيد رها کنيد وبه مالکان آن واگذاريد که در رأس آن ولايت است امامت است وآ نچه او صلاح بداند ، به خدا قسم اگر بر خلاف آن عمل کنيد هم دراين دنيا و هم در آن دنيا پس خواهيد داد." شهيد ترکي پس از افتخار آفريني هاي بي شمار درچهارم بهمن ماه1360درجبهه شوش وبراثراصابت ترکش خمپاره به شهادت رسيدوپيکرمطهراودرگلزارشهداي روستاي هرچگان به خاک سپرده شدتاسندي باشدبراي سربلندي وافتخارابدي ايران بزرگ.ازاين شهيدبزرگوارسه فرزند دختربه يادگارمانده است. منبع:پرونده شهيد در سازمان بنياد شهيد وامور ايثارگران شهرکردومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد وصيت نامه ...امام رادرهرشرايطي تنها نگذاريدوحق رافداي مصلحت نکنيد،چون حق باقي است ومصلحت زودگذر....خوش رفتاري کنيدکه اخلاق نيک ازصفات نيک بشريت است ودرهرجرياني قرار گرفتيد؛فقط توجه شمابه خداباشدوکاري انجام دهيد که خداراضي شودنه هيچکس ديگر. حسينعلي ترکي خاطرات محمد کاظم پندار: آنقدر خستگي ناپذير بود که شب وروز را به هم ميدوخت. عصرها اسلحه را بر ميداشت و به طرف دشمن ميرفت و از نيروهاي دشمن شکارمي کرد. قنبرعلي کريمي: يکي از نيروهاي تحت امردر حين نگهباني احساس خطر ميکند وشهيد ترکي را خبر مي سازد. ترکي پس ازبررسي اوضاع رو به رزمنده ي بسيجي ميگويد ترسيديد؟ عيبي ندارد من هم ميترسم ولي سعي کنيد کم کم شجاعت را بياموزيد."بعد هم روي خاکريز رامسطح ميکند و همانجا ميخوابدتا به نيروهاي بسيجي بياموزد که بايد جرئت لازم را کسب کنند. سبزعلي کياني: ما از كودكي تقريباً با هم بوديم تا اينكه من از هرچگان عازم راستاب شدم. در حدود دو سال از هم جدا بوديم تا به خدمت اعزام شديم. بعد از چهارماه آموزش ايشان به گارد جاويدان انتقال يافت و من به تيپ هوابرد شيراز رفتم. سه ماه خدمت كردم و بعد فرار كردم در تهران مخفي بودم، ولي با شهيد هميشه در تماس بودم. يك روز كه به مرخصي آمده بود با من خيلي دعوا كرد. چنان عصباني شد كه ميخواست مرا بزند .در حالي كه در تمام اين مدت من هيچ وقت او را اينگونه در حال عصبانيت نديده بودم. اين شهيد چنان صبور و بزرگ مرد بود كه اگر بزرگترين اهانت را به او ميكردند، هيچ وقت ناراحت نميشد و با خنده جواب ميداد. موقعي كه سر من فرياد كشيد كه چرا از خدمت فرار كردي؟ من در جواب گفتم :من هرگز به يك فرد خائن خدمت نميكنم.منظورم شاه بود. ايشان با همان روي خنده جواب دادند : شما به وطن خدمت ميكنيد نه به فرد. من به ايشان گفتم: شما اگر به وطن خدمت ميكنيد چرا جاي ديگر را انتخاب نكرديد؟ چرا رفتهايد گارد ؟ شهيد چنان خندهاي كرد كه صداي خندهاش مدتي طول كشيد. بعد به من گفت: داداش مسلمان بودن شماها در چشمتان است.!!شماها اسلام را از روي ديد ظاهري مينگريد و همين ديد ظاهري است كه سرتان را به باد خواهد داد .درحالي كه هيچ خدمت مثبتي انجام ندادهايد. من دوباره گفتم :براي اينكه سرباز مخصوص خدا يگان (لقب فرعون ايران شاه خائن) نيستم. من حاضرم بميرم و سرباز گارد نشوم. ايشان دوباره خنديد و گفت: آقاي قهرمان تو، مو را ميبيني و من پيچش مو . من به خاطر سه چيز گارد را انتخاب كردم. اول بخاطر اينكه در آنجاي دورة تكاوري و رنجري ميبينم .دوم به خاطر آشنائي با فنون ديگري كه بجز سربازان گارد، سربازهاي ديگر از آن بينصيب هستند. سوم آنكه با افراد كه در آنجا هستند آشنائي كامل داشتهباشم. من دوباره گفتم آنهايي كه در آنجا هستند تمام سر تا پا يك كرباس هستند. همه شان فدائيان شاه و خانواده او ميباشند. شهيد دوباره خندهاي كرد و گفت: آيا در دادگاه حق هم اين نظر را ميدهي؟ گفتم: چطور؟دستهايش را به من نشان داد و گفت تمام انگشتان من يك اندازه هستند؟ من گفتم: انگشت كار خداست. ايشان گفتند: آنها هم بندگان خدا هستند. از آنجا كه من از حقيقت دور بودم چيزي از حرفهايش درك نكردم و سكوت اختيار كردم. مدتي بعد گفتم شما يك سرباز هستيد ،نميتوانيد از جريان داخلي گارد با خبر باشيد. ايشان گفت پس داداشت رانشناختهاي!! من در آنجا چنان خود را جاي كرده ام كه خود شاه بيچاره هم نمي داند چه كاري به سر ش خواهم آورد. گفتم: مثلاً چه كار؟ گفت: تازهگي چند بيت شعر نوشتهام كه خيلي پسند كرد است. چنان مرا از خود مي داند كه حرفهاي خصوصي را هم از من پنهان نميكند. ولي از آنجائي كه اين شهيد ديد وسيعي داشت، من نتوانستم درك كنم. اين مواردرا كه براي شما مينويسم ؛بعدازشهادت ايشان است ودر زمان حياتش راضي به افشاء اين حقايق نمي شد. بعد از دوران خدمت در سازمان برنامه وبودجه تهران استخدام شد .اوايل ماهي ده تومان حقوق ميگرفت تا بعد شد 400 تومان در حالي كه هفتصد تومان اجاره خانه مي داد. هر موقع حقوق ميگرفت من ميديدم كه مقداري ازآن را كنار ميگذاشت و ميگفت اين مال فلاني كه نام نامش را نميبرم چون زنده است و اين مقدار هم مال فلاني . من با او رفتم بازار و قدري چاي و پارچه خريد و گفت: اين هم مال پدر و مادر و خواهر م .اين شهيد مظلوم چنان گذشت از خود نشان ميداد كه در بعضي مواقع من گريه ميكردم و ميگفتم: حسين تو خانه نميخواهي؟ زندگي نميخواهي؟ چرا قدري هم به فكر خود نيستي!! پدر شما به اندازه كافي دارد. از آن گذشته برادرانت همه پول دارند و دركويت هستند ،آنها بدهند. در جواب به من ميگفت: برادرانم زن دارند، بچه دارند و آنهايي كه زن ندارند بايد زن بگيرند و سروسامان پيدا كنند. وانگهي سوال برادر را از من نخواهند كرد.!!من به دنيا نيامدهام كه سربار جامعه باشم .من به دنيا آمده ام كه باري از دوش بيچارهگان بردارم و چون هدف اينست از خود شروع ميكنم و تو اگر ميخواهي هميشه زنده باشي كاري ميكنم، قدري امتحان كن و اگر سود بردي ادامه بده و اگر ضرر كردي ادامه نده. آن شهيد هميشه به من ميگفت: ما از خود نيستيم. ما ما ل ديگران هستيم. تو خود را بساز، كاري به ديگر نداشته باش كه چه كار مي كند تو فقط راه خدا را برو. چيزي که خدا فرموده است. اين شهيد در هيچ موقع زمان به خود فكر نميکرد.اوهميشه مي گفت:دوست داشتم چنان قدرتي داشتم که ظلم را خرد ميكردم و حق مظلوم را ميگرفتم و حرفي هم كه ميزد ثابت ميكرد. براي اينكه من خدمت شما حرفهاي اين شهيد مظلوم را ثابت كنم به يك نمونه اشاره ميكنم شاهد زنده و حاضري توانيد برويد تحقيق كنيد هم فرد موردنظر را من نام ميبرم که محفوظ است. اين شخص اوايل معتاد بود به حشيش و فرد بيبندوباري بود. تا اين كه روزي ديدم حسين گفت: يك مغازه خريدم. من گفتم شما اداره ميرويد يا مغازه داري ميكنيد؟ ايشان گفتند: چه ضرري دارد. من يك اداري هستم وشايد فرداي بيكار شوم.خوب كار ميكنم . بعد از مدتي متوجه شدم كه شخص موردنظر را شريك كرده است .در جائي كه ما هيچگونه سنخيت ونسبتي با اين فرد نداشتيم. و اين فرد يكي از بستگانش ميلياردر بود.که آن فرد را از مغازه اش بيرون كرده بود .من گفتم حسين اين كار تو خوب نيست ،مردم حرف درميآورند. من ميدانم تو به خاطر خدا اين كار را ميكني. ولي زخم زبان مردم را چه كار ميكني؟ چه زحماتي كه اين شهيد مظلوم به پاي اين فرد كشيد. تا يك روز مادر همان شخص به حسين جسارت کرد!!حرف ناشايست اين زن چنان ضربه به سر من كوبيد كه هنوز هم فراموش نميكنم .در حالي كه اگر حسين نبود خدا ميداند كه اين فرد چگونه به خاري ميافتاد .من چنان گريه كرده بود كه تمام چشمانم باد كرده بود. شهيد از من پرسيد چي شده است؟ من از روي ناراحتي گفتم: خدا مرا بكشد تا ديگر نه اين حرفها را بشنوم و نه كارهاي بيخود تو را ببينم ؛من از دست تو چه خاكي به سرم بريزم !؟شهيد خندهاي كرد و گفت :خاك ايران بهترين خاكهاي جهان است. چقدر ميخواهي تا برايت بياورم .من خيلي ناراحت بودم چون تاب و تحمل اين كه حرف پشت سر او بزنندرا نداشتم. با گريه گفتم: تو بي غيرتي!! دوباره خندهاي کرد و بازوانش را به من نشان داد و گفت: اين هم غيرت مگر كوري!! من دوباره گفتم: اي كاش كور بودم! اي كاش كر بودم! آخر تا كي؟ تو چرا نميخواهي بفهمي! يك كس كه مي خواهد خود را چاه بيندازد، چرا تو مانع مي شوي!! فاميل او به او اعتنا نميکنند! آيا او خدا را نميشناسد. فقط تو يكي که ازروستاي خراب شده هرچگان آمده ايي؛ خداشناس هستي. باز خندهاي كرد و گفت: من خدا را ميشناسم و تمام جانداران از گياه حيوان و انسان، همه موجود خدا هستند. تو هنوز بچه هستي! تا صدسال ديگر هم اگر عمر كني باز هم بچه هستي!! آدم اگر بخواهد با حرف مردم زندگي كند –پل بعد از رودخانه است. كسي كه به خاطر خدا كاري ميكند چه باك از حرف بندهخدا. تو هنوز خدا را نشناختهاي! من گفتم :آره خداشناس فقط تويي!! در جواب گفت: اگر خدا ر اميشناختي مثل يك بچه به خاطر چند كلمه حرف خالهزنانه گريه نميكردي. برو جلو آيينه قيافه خود را ببين .چنان گريه كردهاي كه از شکل آدميت خارج شدهاي. بله آن شهيد مظلوم قلبي پر از مهر علي(ع) داشت. او حسين بود حسينوار زيست و حسينوار فدا شد. اينكه در ادامه خاطرات لقب مظلوم به ايشان دادهام براي اينكه هر تهمتي كه به ايشان ميزدند با خنده جواب ميداد. خاطرهديگري كه از اين شهيد دارم ؛ آمدم شهركرد وايشان را در سپاه ملاقات كردم. بعد از احوالپرسي معمولي، گفتند: فلاني چه كار ميكند؟ منظورش همان فرد معتادي بود که شهيد اورا حمايت کرده بود ونجات داده بود. گفتم: حالش خوب است. گفت: وضع مالي اش چطور؟ گفتم: تازهگي يك جفت فرش خريده 20 هزار تومان. گفت: نقد يا نسيه؟ گفتم: ميگويند نقد. چنان خوشحال شد كه بي اختيار دست به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا شكر .بعد رو كرد به من و گفت: داداش اگر بيايي و به من بگويي كه فلاني در تهران خانه براي خود خريده است ؛بهترين مژدگاني را پيش من داري . او عاشق خدا بودو به خدا پيوست. سبزعلي کياني 9/11/1360 آثارمنتشر شده درباه ي شهيد فيلمنامه پرستوي عاشق دستهاي پرستو در آسمان آبي در حال پروازند دوربين پان ميكند و سپس پرندهها فيكس ميشوند. تيتراژ ميآيد و با حروف درشت تمام كادر را پر ميكند ـ پرستوها سپس فيد ميشوند و پرستوها به حركت خود ادامه ميدهند. دوربين پرستوئي را نشان ميدهد كه بر روي سيم برقي نشسته است و ميخواند. بك راند نماي آبي آسماني است. تيتراژ دوم بر روي پرستو ميآيد ـ پرستوي اول شهيد حسينعلي تركي هرچگاني هنوز فيد نشده كه پرستو پرميزند و از كادر خارج ميشود ـ صداي رژه هماهنگ سربازان كم كم بلند ميشود و تصوير چند گروهان را نشان ميدهد البته تنها اينسرت پوتين نظاميان در كادر است كه در حال دريدن هستند. تمام تيتراژ بر پوتين نظاميان ميآيد تا پايان تيتراژ اينسرت پوتين سربازان (نظاميان) در كادر است. 2- منطقه عملياتي است ماشين لندكروز (يا موتور) استتار شده با گل و لاي ـ به طرف دژباني راه كه دو سرباز ايستاده و با زنجير راه را بسته و در حال نگهبانياند. ماشين ميآيد و پشت زنجير متوقف ميشود. سرباز مسلح ميرود جلو كارت تردد ميخواهد .راننده پس از سلام و خستهنباشيد،کارتش را به او نشان ميدهد .دژبان سپس مشخصات او را ميپرسد. نام ؟ راننده ميگويد: حسينعلي تركي هرچگاني. نام پدر؟ عبدالمناف . تاريخ تولد ؟ 1327 در اين حين درجهداري كه آن طرف، جزء نگهباني است نزديك ميشود و با ديدن پرس و جوي نگهبان، به او ميگويد (زنجير را بنداز) نگهبان چنين ميكند. راننده ماشين را حركت ميدهدو آنطرف زنجير ميرود. درجهدار سلام نظامي ميدهد .ماشين ميايستد و با او احوالپرسي ميكند. درجهدار لبخندزنان ميگويد: برادر ببخشيد!! اين نگهبان تازه به اين منطقه اعزام شده و به همين خاطر شما را نشناخت. راننده: اتفاقاً جوان خوب و وظيفه شناسيه. بعد ميگويد: اينجا كم و كسري ندارين كه؟ درجهدار: نه الحمدالله همهچيز هست. راننده: خوب فعلاً التماس دعا. درجه دار: محتاجيم به دعا. راننده: حركت ميكند و ميرود. سرباز مبهوت آنها را نگاه ميكند. بالاي نگهباني پارچهنويسي شده: تيپ 17 عليبنابيطالب (ع) 3- فضاي جبهه جنگ صداي انفجار و تير، موتورسوار آرپيجي بر دوش با سرعت حركت ميكند و از خط مقدم به طرف عقب باز ميگردد. جايي در مقابل سنگر ميايستد. چند نيرو در آنجا در حال جابجايي مهماتاند. در همين حين يك بسيجي كه با بيسيم حركت ميكند. گوشي را به او ميدهد و ميگويد: شما را ميخواهند. 4- در سنگري شب هنگام با چند بسيجي ديگر نشستهاند. و يك چراغ زنبوري در بالا آويزان كردهاند و نقشهاي در وسط گذاشته و مشغول بررسي و شناسايي براي فردا تركي: خوب، پس انشاءالله سحر بعد از نماز براي شناسايي حركت ميكنيم همه توجيه هستند؟ همه ميگويند: بله. سحرگاه: در سنگر به نماز ايستادهاند و مشغول ذكر و دعايند. پنج نفر يكييكي در سحرگاه از سنگر خارج ميشوند. سكوتي مطلق حاكم است. گاهگاهي منور بر آسمان روشن ميشود. 5- دوربين از پشت خاكريز 5 بسيجي را نشان ميدهد كه يكييكي به آنطرف خاكريز ميغلتند و آهسته و سينهخيز با ايما و اشاره حركت ميكنند. در كنار جادهها ميرسند و كمين ميكنند. يك گروه عراقي با نفربر (كاميون نظامي) به آنجا نزديك شده و همانجا پياده ميشوند. آن 5 نفر كاملاً استتار و مخفي شدهاند. موزيك نواخته ميشود كه بر شدت خطر ميافزايد. عراقيها دقيقاً از بالاي سر آنها حركت ميكنند. دوربين پوتينهاي آنها را نشان ميدهد كه از بالاي سر آنان حركت ميكند (دقيقاً در گودال اطراف جاده كمين كردهاند). پس از چند لحظه عراقيها دور ميشوند، و تركي سر خود را بلند كرده و آهسته بچهها را صدا ميزند اما صدايي نميشنود. خود را سينهخيز به سنگر ايرانيها نزديك ميكند. 6- چند بسيجي و از جمله 4 نفر كه با تركي براي شناسايي رفته بودند در كنار سنگر در حال خوردن غذا هستند. يكي از آن 4 نفر بسيجي: هيچ فكرش رونميكردم كه از بين ما 5 نفر تركي اسير بشه. بسيجي ديگر: خواست خدا بود. در همين حين. يك بسيجي آنجا را نگاه كنيد، تركي داره ميآد. دوربين او را نشان ميدهد كه آرام و خسته و خاكآلود نزديك ميشود. همه بسيجيها برميخيزند و ميخندند و صلوات ميفرستند. و او به جمع آنان ميپيوندد. يكي از آن چهارنفر: ما رو بگو كه فكر ميكرديم تو اسير شدي. 7- شب است باران شديد همراه رعد وبرق در حال بارش است. در سنگر بسيجيان نشستهاند و تركي خيس وارد ميشود. و كنار چراغ مينشيند و در جمع آنان يكي از فرماندهان: خوب به سلامتي فردا يك هفته به مرخصي ميروند ، برادران در جريان باشند كه بعضي كارها را با ايشون هماهنگ كنند. 8- مادرش: هي تقريباً 30 روز تو جبهه بود و يك هفته ميآمد مرخصي يادمه يه روز: فيد ميشود به خاطر آن روز. در حياط خانه دارد وضو ميگيرد. بچهها دورش حلقه زدهاند. تركي: بچهها خوب نگاه كنيد ياد بگيريد. و خود وضويش را گرفت. و بعد به بچهها گفت: حالا شما وضو بگيريد. مادرش از پشت پنجره نگاه ميكند و آنانرا در حياط زير نظر دارد .دوربين به طرف زوم ميشود. فيد ميشود به مادر كه ادامه ميدهد. و ميگويد: يك روز كت و شلوار خريده بود و روز بعد بدون كت و شلوار آمد خانه. با اصرار من و همسرش گفت: كت و شلوار را به يك نفر كه احتياج داشت بخشيدم. بخشنده بود و معروف به (آقاي قابل ندارد). 9- خواهرش (خواهر كوچكش) ميگويد: هميشه به ما سر ميزد و از ما دلجويي ميكرد. يادم هست يكروز: فيد ميشود به روز مذكور. خواهرش در حالي كه مشغول قاليبافي است و بچه شيرخوارهاش روي زمين در اتاق گريه ميكند و در همين وقت تركي ياالله ميگويد و وارد ميشود و ميبيند كه خواهرش در حال قاليبافي است و بچهاش در كف اتاق ميگريد و ميگويد: خواهر چرا بچه را برنمي داري. و بعد خودش بچه را بغل ميكند و او را ناز ميكند و. ميگويد: بايد از اين بچه نگهداري کني. خواهرش مي گويد: آخه ما وضع ماليمون خوب نيست. بايد روزگارمان را با قاليبافي سپري كنيم. تركي: ميخندد، اي بابا خدا را شكر كن، تو هم چه حرفها ميزني؟ بعد: بدون اينكه خواهرش بفهمد در حين آنكه بچه را بغل دارد مقداري پول كنار قالي ميگذارد. 20- همسرش (عصمت محمدي): مشكل مادي داشتيم ولي آنقدر زندگيمان شيرين بود كه اصلا ماديات برايمان ارزشي نداشت. ميگفت: شما راضي باشيد من شهيد شوم. اين دفعه آخر كه آمد مثل اينكه شهيد شده بود. ديگر اصلا روحش رفته بود. خودش خواب ديده بود كه شهيد ميشود. 21- مادرش: ميگفت مادر تا تو رضايت نداشته باشي من شهيد نميشوم تو را به حضرت علي(ع) از من راضي باش و از خدا بخواه كه من شهيد شوم و به همسر و فرزندانش هم ميگفت دعا كنيد كه من شهيد بشوم. 22- برادرش: ايشان خيلي مهربان بودند خصوصاً با پدر و مادر مهربان بود. ميخواستم بروم مشهد مادر تكه پارچه اي به من داد و گفت به ضريح ببند من آن تكه پارچه را گم كردم وقتي برگشتم گفتم مادر پارچه گم شد. مادر گفت: حسينعلي شهيد ميشود. 23- همسرش: جبهه كه بود بچهمان مريض شد: فيد به خاطره آن روز. باران به شدت ميبارد ـ رعد و برق ـ مادر بر بالين بچه نشسته ـ زن چهره نگران، غمگين و منتظري دارد و به عكس همسرش که در طاقچه گذاشته شده نگاه ميكند دوربين ذوم ميكند برعكس 24- منطقه عملياتي پشت خاكريز، صداي رگبار و انفجار به گوش ميرسد. بيسيم چي ميرود وسراغ تركي را ميگيرد. او را نشان ميدهند به او نزديك شده و ميگويد: آقا تماس گرفتند كه بچهتون مريضه، براي درمانش خانواده به حضور شما نياز دارد. گفتند هرطور شده چند روزي مرخصي بيائين. تركي: كمي فكرمي كندو آهي ميكشد. و ميگويد: اگه باز تماس گرفتند از طرف من پيغام بده نميتوانم. بسيجي دوستش: برو برادر، امكان داره بچهتون تلف بشه. تركي: نه نميشه (رو به بيسيمچي پيغام همينه) بيسيمچي برميگردد. رو به دوستش، خودت ميدوني كه عمليات نزديكه. نميتونم برگردم. برادرم هست. اينجا به حضور من بيشتر نيازه. خدا اگه بخواد او نو حفظ ميكنه. دوستش: اميد به خدا. 25- همسرش: (همسرش سياهپوش) در بيمارستان پرستار: ببخشيد از دست ما كاري ساخته نبود. آهنگي غمگين نواخته ميشود. صورت زن فيد ميشود به صورت شهيد تركي در جبهه: 26- تركي: در كنار موتور ايستاده و قرآن جيبياش را در دست گرفته و ميخواند سپس آن را بوسيده در جيب پيراهنش ميگذارد. موتور سوار اول حركت ميكند صداي تير و توپ انفجار شنيده ميشود پس از كمي پشت موتور سوار اول تركي با موتور سوار ديگر حركت ميكند خمپاره 120 كنار موتور منفجر ميشود و او به (حالت اسلو ميشن) بر زمين ميافتد و آهنگي غمين نواخته ميشود. دستهاي پرستو پرواز ميكنند. پايان آثار باقي مانده از شهيد ... برادر عزيزم در هيچ مقطع زماني نبوده كه افرادي اين چنين عاشقانه وظيفه ي اصلي انسانيت را باز شناخته و همچون بلبلان در جستجوي گلستاني باشند، كه امروز ما ميبينيم جوانانمان در اشتياق شمع وجود اسلام عالم افروز مي سوزندو جان تسليم ميكنند. انشاالله همة ما در راهش آن سعادت نهائي را پيدا نمائيم. شما را به خدا قسم ميدهم كه در شناخت وظيفهات قصور و در انجام وظيفهات كهولت و در ايثار و گذشت بيدريغ مباش. امام امت ما خميني بتشكن بسيخون دل خورده است. زحمات بسيار ارزنده اي به پاي اين انقلاب كشيده و همانطور كه ميدانيد جوانهاي بسياري را هم اين انقلاب از ما گرفته است. به خون همة شهدا، از صدر اسلام تا قيام امام زمان قسم ميدهم كه امام ما را در هر شرايط تنها مگذاريد و مصلحت را فداي حق نكنيد كه حق يافتني است و مصلحت زود گذر. و از زبان من به همة برادران بفرمائيد اي شمائي كه لحظهلحظههاي عمرتان در پرونده تان ضبط ميگردد، به شما هشدار ميدهم كه دست از بعضي افكارتان برداريد و زياد خود را فهميده ندانيد. برادران پاك و بيريائي كه در خدمت اسلام هستند را نرنجانيد . ميتوانيد به جاي ترد كردن؛ آنها را بسازيد كه از قول ائمه اطهار(ع)است که: اگر يك كلام به من بياموزيد من يك عمر بندة شما شدهام و شما اين كار را انجام بدهيد و عزيزان ما را نرنجانيد. كه خدا راضي نميشود. با برادران خوشرفتاري كنيد كه اخلاق حسنه از صفات نيك بشريت است در هر جرياني قرار گرفتيد فقط توجه شما به خدا باشد و كاري را انجام دهيد كه خدا راضي شود و نه هيچ كس ديگر. ميگويند كه بايد سواد بياموزيم و در اين مورد تأكيد ميكنند آيا از خود هيچ پرسيدهايد كه چرا سواد بياموزيم يا علمهاي مختلف فراگيريم؟ آيا هيچ پرسيدهايد كه چرا؟ اما تصور ميكنم همان شخصي كه بدون فراگرفتن سواد و دنبال علم رفتنهاي اينچناني؛ تمام صفات و اخلاق و خصلت معاني ذات پروردگار را شناخت و او الگويي براي ما و فرد لايق وحي برا ي خدا گرديد و بناي يك دين حق و بزرگترين روشها وپديدة انساني را براي بشريت به ارمغان آورد ونيك بدانيد كه انسان به سوادآموزي و فراگيري علمهاي گوناگون، نميتواند فقط در راه الله و بندگي خدا به مرتبة عالي برسد. بنا به گفته امام عزيز و بزرگوارمان: ممكن است با اندك آگاهي يك انسان با تزكية نفس به عاليترين مقام بشريت دست يابد و بندة عزيزي براي خدا باشد. اي دنيا تمام انسانها را از حب خودت در امان دار واين خدا گونهها را به مرتبة خودشان واگذار از هستي. و اي غرور اين حقپرستان را آنچنان بازي مده و برايشان آن رنگها را مريز، كه آنان جايگاه اعلاتري را لايقند. اي جهالت از اعماق اين وجود ملكوتي بيرون آي، كه او جايگاه تمام كهكشانهاست و افكارش تا مرزهاي بينهايت است. اي پدران و مادران دل ميازاريد و خود را غمگين مپنداريد كه خدا دوستدار شماست و از بين همة بشريت شما را برگزيد و از بوستان شما گلها را لايق چيدن جست و بسي شادي نمائيد كه باغبانان شايستهاي هستيد . اي برادران و خواهران از اين سينهچاكان درگاهش پند گيريد و به غافلة شان برسيد كه ديري نپائيد كه بمانيد و كاروان بگذرد. اي فرزندان خونرنگ پدرانتان را از ياد نبريد و از آن پاسداري نمائيد و اگر خلاف آن كنيد بدانيد كه در حق آنان ظلم كردهايد كه خدا از ظلم فرزند در حق پدر نگذرد . اي همسران خدا درآن روزي كه شما و ما را خلق كرد هركدام را خداي ديگر قرار نداد. زندگي را بارديگر از سرگيريد و بر روح ما؛ از درگاه پروردگار طلب مغفرت نماييد. اي كسانيكه در مكتب من؛ برادر ، خواهر ، مادر و پدر ميشويد. مگر ما نبوديم كه گرفتار آنچنان ظلمت و تباهي جهالت شده و فرعوني به ما حكومت ميكرد .مگر امروز نيست كه آزادي الهي را در جامعه با تمام ابعادش ميبينيد .پس چرا بيتفاوت نشسته و حركت نميكنيد و آن وجود بركت آميز امام عزيز و جان مسلمين، خميني را ياري نميكنيد .ما از شما انتظار داريم ، روز قيامت از شما نميگذريم و اين وديعهاي كه در برابر خدا و امام زمانش بر شما سپردهايم از شما طلب خواهيم كرد. اي كسانيكه به جان هم افتادهايد و اين تحفه ي خون شهدا را به اينجا و آنجا ميكشيد و صاحبانش را ميآزاريد، به خود آئيد و به وظايفتان عمل كنيد؛ يعني چون مالك نيستيد رها كنيد وبه مالكان آن وا گذاريد كه در رأس آن ولايت امت و امامت است و آنچه كه اوصلاح بداند به خدا قسم اگر برخلاف آن كنيد هم در اين دنيا و هم در آن دنيا پس خواهيد داد. همانطوركه وارثان پدر و مادر فرزند بحق آن خواهد بود و بعد از آن برادران و خواهران و در اسلام هم برادر و خواهري خطاب مي شوند البته بصورت حقيقي آن . شما اي برادراني كه در چشمه نور و رحمت بي بهره ايد و كام خود را سيراب نكرده ايد، به جز اين مكتب در هيچ جا شما اين آزادي ها را نخواهيد داشت . شما را به همان چيزي كه معتقديد و در آن هم باقي نيستيد؛ اگر به اسلام بخواهيد ضربه بزنيد؛ نابود ميشويد و جاي شما در اعماق جهنم خواهد بود. و بياييد و مكتب ما را مطالعه كنيد بعداً اگر به نظرتان بد بود؛ باز ميتوانيد راهتان را ادامه دهيد . قرآنخواندن و روح آن را فهميدن،از ياد همگان نرود. محتاج به دعائيم. السلام عليكم و رحمتالله و بركاته درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان چهارمحال و بختياري , بازدید : 160 [ 1392/04/24 ] [ 1392/04/24 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
:: |
||
[ طراح قالب : گرافیست ] [ Weblog Themes By : graphist.in ] |