فرهنگی هنری اجتماعی فرهنگی هنری اجتماعی
| ||
تبلیغات آصف ترابي
سال 1335 ه ش در روستاي تازه قلعه شهرستان ملكان در استان آذربايجان شرقي به دنيا آمد . در خردسالي به مكتب خانه رفت . هميشه مي گفت : « خوب درس مي خوانم تا در آينده دكتر يا مهندس شوم . » در اين دوران ، اغلب در كارهاي كشاورزي به ياري پدر مي رفت و يا همراه ديگر فرزندان خانواده ، قاليبافي مي كرد . تعدادي كبوتر هم داشت كه به آنها علاقه زيادي داشت .
دوره ابتدايي را در سالهاي 47-1342 در مدرسه روستاي تازه قلعه گذراند . پس از پايان دوره ابتدايي ، به خاطر نبودن مقاطع تحصيلي بالاتر در روستا ، به ناچار براي ادامه تحصيل به شهرستان ملكان رفت و تا سال دوم متوسطه را در آنجا پشت سر گذاشت . آنگاه به شهرستان بناب رفت و سال سوم متوسطه را در آنجا گذراند و در سال چهارم متوسطه ، ترك تحصيل كرد . چون فرزند بزرگ خانواده بود براي بهبود وضع نامساعد معيشتي خانواده ، مدتي را در تبريز به كارگري مشغول شد و آرزو داشت كه بتواند برادرانش را براي تحصيل به مدرسه و والدينش را به مكه بفرستد . در اين ايام ، قبل از اعزام به سربازي ، به اصرار خانواده با دختري از بستگان به نام وجيهه مهرآذر ازدواج كرد . مراسم ازدواج در نهايت سادگي ولي شايسته و برخلاف رسوم آن دوران با صلوات و قصيده هاي درويشي انجام گرفت . پس از مراسم ازدواج ، در خانه پدري ساكن شدند و زندگي مشترك خود را آغازکردند . پس از گذشت سه ماه از ازدواج براي خدمت سربازي به ارتش فراخوانده شد و پس از طي دوره آموزشي در پادگان عجب شير ,براي ادامه خدمت به بيرجند اعزام شد . چند ماهي از دوران نظام وظيفه نگذشته بود كه صاحب فرزند پسري شد و اسم او را عليرضا گذاشت . پس از اتمام خدمت سربازي به صورت پيماني به استخدام ارتش درآمد . همزمان با اوج گيري انقلاب اسلامي ، به فعاليت مذهبي سياسي گسترده در ارتش پرداخت و به خاطر اين گونه فعاليتها و پخش اعلاميه هاي حضرت امام خميني در سال 1356 ، از ارتش اخراج شد . پس از آن ، مدتي به قاليبافي و كشاورزي اشتغال داشت و همزمان در راهپيمايي ها و تظاهرات شركت مي كرد و حتي براي شركت در تظاهرات به شهرهاي مياندوآب ، عجب شير ، مراغه و تبريز مي رفت . پس از پيروزي انقلاب اسلامي و تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، داوطلب عضويت در سپاه شد و با وجود مخالفت خانواده كه اذعان داشتند « از ارتش كه حقوق بيشتري مي داد بيرون آمدي چرا به سپاه مي روي كه حقوق بسيار كمي مي دهد . » گفت : « من براي پول به سپاه نمي روم بلكه براي خدمت به قرآن و مملكت مي روم . » چون در سالهاي اول انقلاب در شهر ملكان هنوز سپاه تشكيل نشده بود ، به اتفاق چند تن از دوستان به مياندوآب رفت و جزو اولين افرادي بود كه به عضويت سپاه پاسداران درآمد . به اين ترتيب ، در منطقه كردستان حضور داشت و عمده فعاليت او مقابلـه با گروه هـاي دمكرات و كوملـه بود .او به نماز اول وقت و نماز شب مقيد بود . يكي از همرزمانش نقل مي كند : روزي پس از مأموريت به پايگاه برگشتيم و همه با حالت خستگي خوابيدند ولي ترابي آرام و ساكت مشغول راز و نياز و خواندن نماز شب شد . به مطالعه نيز علاقه مند بود و رساله امام خميني و كتابهاي استاد مطهري ، آيت الله طالقاني و دكتر بهشتي را زياد مطالعه مي كرد . او که در گذشته طعم تلخ فقر ونداري را چشيده بود,در برخورد با فقرا ، متواضع بود و تا مي توانست به آنها كمك مي كرد . حتي در مواردي لوازم زندگي آنان را تهيه مي كرد . از فخر فروشي بيزار بود به طوري كه هيچ وقت سلاحي را كه به همراه داشت در معرض ديد ديگران و حتي خانواده اش نمي گذاشت . حضور در جبهه هاي كردستان و مقابله با گروه هاي محارب دمكرات و كومله را تنها راه پيروزي انقلاب در منطقه مي دانست و مشكل كردستان را بر مشكلات شخصي ترجيح مي داد و ديگران را به حضور در اين صحنه ها تشويق مي كرد . حضور ترابي در جبهه كردستان از سال 1359 ، تقريباً دائمي بود و اغلب وقتي به ديدار خانواده مي رفت ، حتي پوتين هايش را در نمي آورد و پس از ديداري سرپايي به پايگاه برمي گشت . اين مشغله كاري سبب شده بود حتي فرزندش خيلي كم او را ببيند و گاهي اوقات پدر را نشناسد . او هميشه به فكر مناطق ناآرام كردستان بود . روزي نيروهاي يکي از گروهکهاي ضد انقلاب به نام ,حزب دمكرات 12 دستگاه تراكتور دولتي را به غنيمت بردند و ترابي به اتفاق نفراتش به آن روستا رفت و با درگيري و تلاش زياد موفق شد تراكتورها را برگرداند . از آرزوهاي قلبي او شهادت در راه خدا بود و اعتقاد داشت اگر با شهيد شدن يك نفر ، هزاران نفر ديگر در آسايش باشند ، اين امر مبارك است . سفارش مي كرد در صورت به شهادت رسيدن بار مالي بر دولت تحميل ننمايد و از بيت المال خرج نكنند . از قبل برنج و روغن و ساير اقلام را خريداري كرده بود تا در صورت شهادت از آنها استفاده كنند ؛ حتي پيراهن مشكي براي همه اعضاي خانواده تهيه كرده بود . در آخرين باري كه عازم مناطق عملياتي شد ، به همسرش گفت : ديگر چشم به راه من نباشيـد ؛ شهيد خواهـم شد و خبر شهادتـم از طريق راديـو اعلام خواهد شد . آصف ، دوستي داشت به نام باباعلي كه از عناصر وابسته به حزب دمكرات بود ، ولي توبه كرده و به جمع رزمندگان پيوسته بود . باباعلي به ترابي گفته بود : « اگر شهيد شدم و جنازه ام را دشمنان با خود بردند از شما مي خواهم كه به هر نحو ممكن جنازه ام را از دست آنهـا پس بگيـري . » در جريان عمليات پاكسازي منطقة مياندآب در نزديكي كوره هاي آجرپـزي ، گـروه سي و دو نفره آنها به كمين دشمن افتاد و اتفاقاً در اين كمين ، باباعلي به همراه تعدادي ديگر از نيروها شهيد شدند . ترابي براي آوردن جنازه باباعلي به محل ديگري رفت . در اين حين ، هدف گلوله دمكراتها قرار گرفت و شهيد شد . جنازه شهيد ترابي و شهيد باباعلي را دمكراتها با خود بردند و در ميان برفها پنهان كردند و پس از دو ماه جنازه آنها كشف شد . جنازه شهيد ترابي كه اولين شهيد منطقه ملكان بود ، پس از انتقال به زادگاهش تشييع و به خاك سپرده شد . از شهيد آصف ترابي دو پسر به نام عليرضا و غلامرضا به يادگار مانده است . غلامرضا دو ماه پس از شهادت پدر به دنيا آمد . منبع:"فرهنگ جاودانه هاي تاريخ"(زندگينامه فرماندهان شهيد آذربايجان شرقي)نوشته ي يعقوب توکلي,نشر شاهد,تهران-1384 درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان آذربايجان شرقي , بازدید : 215 [ 1392/04/19 ] [ 1392/04/19 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
:: |
||
[ طراح قالب : گرافیست ] [ Weblog Themes By : graphist.in ] |