در سال 1342 در شهرستان «فارسان»، يكي از شهرهاي استان «چهارمحال و بختياري» چشم به جهان گشود. در سال 1349 وارد دنياي كسب علم و دانش شد و با موفقيت اين دوران را طي كرد. در سال سوم دبستان مشغول تحصيل بود كه در تابستان آن سال به روستاي «مهدي آباد» در استان «فارس »رفت. برادر بزرگترش در آن موقع در آنجا به عنوان سپاه دانش خدمت ميكرد. او با ديدن شهيد« اميريان» در آنجا تعجب كرد. بچهايي در سن ده سالگي از خانواده جدا ميشود و كيلومترها آن طرفتر بدون دلتنگي مشغول كارهاي خارج از تصور ميشود. او در روستاي مهديآباد نه تنها احساس غريبي و گوشهگيري نميكند، بلكه با رهبري و هدايت بچههاي هم سن و سالش، آنها را در بازيهاي كودكانه هدايت ميكند. مسجد مقصد هميشگي او پس از فراغت از بازيهاي كودكانه و مدرسه بود. او پس از فارغ شدن از اين مسايل بلافاصله خود را به مسجد ميرساند و مشغول تلاوت قرآن ميشد.
روحيه بالندگي و بزرگواري اين شهيد كه حاصل تربيت اسلامي بود، سالها بعد از او يك سردار و قهرمان ملي ساخت كه تا هميشه تاريخ باعث افتخار هر انسان آزادهايي خواهد بود.برخورداري اين شهيد بزرگوار از كمالات و اخلاق پسنديده زبانزد دوستان و آشنايان است. موقعي كه در سن نوجواني عازم جبهه بود، مقدار پولي را كه برادر بزرگترش به او ميدهد در صندوق كمك به جبهه مياندازد تا هم برادرش را ناراضي نكرده باشد و هم از اين طريق هم سهمي در دفاع مقدس و حماسه آفريني مردم ايران در مقابل دنياي ظلم وستم داشته باشد. اوپس از حضور در جبهه به گردان عملياتي ميرود تا با رويارويي مستقيم با دشمن، از كشور و دينش پاسداري كند. او با حضور بيوقفه حماسههاي زيادي خلق ميكند و بر اثر بروز شجاعت و بر اساس شايستگيهايي كه از او مشاهده ميشود، به فرماندهي گردان اميرالمؤمنين(ع) در تيپ 44 قمربنيهاشم(ع) منصوب ميشود. در مدت حضور در اين سمت و با فرماندهي صحيح و اصولي، ضربات زيادي به نيروهاي دشمن وارد ميكند. چند بار در جبهه زخمي ميشود ولي حتي خانوادهاش از اين موضوع با خبر نميشوند و او پس از بهبودي دوباره وارد جنگ ميشود.
سرانجام پس از جانفشانيهاي زياد اين اسطوره ملي در راه دفاع از ميهن ودين، آسماني ميشود تا با قرار گرفتن در ملكوت اعلي نظارهگر ما و اعمالمان باشد.
منبع:پرونده شهيد در سازمان بنياد شهيد وامور ايثارگران شهرکردومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد
بسماللهالرحمنالرحيميا ايهاالذين آمنوا هل ادلكم علي تجاره تنجيكم من عذاب اليم تومنون بالله و رسوله و تجاهدون في سبيلالله باموالكم و انفسكم ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون اشهد ان لاالهالاالله و اشهدان محمد رسولالله و اشهد ان علي ولياللهدرود خدا بر مجاهدين خالص و مخلص خدا و سلام بر رهروانشان؛ كساني كه براي رسيدن به هدفشان از جان خود گذشتند. درود بر پرچمدارشان .درودي بس بيپايان .در اين لحظات حساس انقلاب اسلامي كه دشمنان از هر سو براي از بين بردن آن تلاش مي كنند، بايد حركت كرد و حسينگونه با لبيك بر امام خود بگوئيم تا آخرين لحظات زندگيمان دست از تو برنخواهيم داشت و فرياد بر ميآوريم الله اكبر، خميني رهبر، روح مني خميني بتشكني خميني، من ميخواهم با اين چند كلام و خطوط كوتاه بگويم اي امت حزب الله ،معلمين،محصلين ،کارمندان،کشاورزان وتمام مردم قهرمان ايران.راهي را که رفته ايم پشيماني برايمان تا آخرين لحظات زندگيمان ندارد و با آگاهي به اينكه مجاهد در راه خدا و رضايت حق است،اين راه راانتخاب کرده ايم .اي مردم! دنيا عرصه امتحان است و مرگ حتمي است و شيطان هميشه ميخواهد در همهجا ما را از ياد خدا غافل دارد.پدرومادرم ميدانم كه برايم گريهها ميكنيد ولي گريههايتان مبادا آنچنان باشد كه بعضي افراد بيدين بگويند ببين چه بحال و روزتان آمده و خداوند صابران را دوست ميدارد. بايد اي مردم كمرها را و كمربندها را محكم بست و براي رفع فتنه جهاد كرد. خداوند فرموده كه با كفار بجنگيد و آنها را بكشيد .اي خداي بزرگ تو شاهد باش كه ما تا آنجا كه مقدر بوده است حرفمان را زديم دوستان من صحنه را مبادا خالي كنيد كه دشمن در كمين است. سپاه پاسداران و بسيج را كه يكي از قويترين بازوهاي امام است؛پشتيبان باشيد. سنگرنشينان مدرسه بايد هركدام يك سنگر باشند و تيرهاي خود را بر پيكر دشمن از سنگر خود روانه سازند اما پدرومادرم اگر مقدر است چند سال برايم نماز و روزه بخريد و از همه برايم حلالي بطلبيد. انشاالله كه خداوند گناهانمان را ببخشايد و همچنين برادران ارجمندم اگرچه نميتوانم با اين چند جمله برايتان صحبت كنم و همين را بگويم كه گريههايتان را بر مردم ظاهر مكنيد و مرا ببخشيد همچنين خواهران ارجمندم حجاب كوبندهتر از خون شهيد است. مصائب زينب را در نظر بگيريد و به زندگي خود ادامه بدهيد و هميشه احكام اسلامي را در نظر بداريد.والسلام علي عبادالله الصالحين
خاطرات
اردشير رئيسي:اتوبوس ها آرام و هن هن کنان به سمت منطقه ي سومار در حرکت بودند. گاه به گاه زوزه اي مي کشيدند و پيچي را مي گذراندند و زماني هم انگار هيچ صدايي از آن ها شنيده نمي شد! ساعت ها بود که در اتوبوس نشسته بوديم. تمام کمر دست و پاهايمان درد مي کرد. همه خسته بوديم و همين باعث شده بود تا کمتر به مناظر اطراف نگاه کنيم. هوا کاملا تاريک شده بود که به ايست و بازرسي سومار رسيديم. اتوبوس ها يکي يکي چراغ هايشان را خاموش مي کردند و در دل تاريکي و در کور سوي جاده، به سمت منطقه ي عملياتي مسلم ابن عقيل در حرکت بوديم. دير وقت بود که به منطقه ي مورد نظر رسيديم. بچه ها از فرط خستگي هر کدام در گوشه اي از بيابان پناه گرفته بودند تا خود را از سرما و سوز شب هاي پاييزي که بدجوري به مغز استخوان آدم نفوذ مي کرد، حفظ کنند.به هر سختي شب را صبح کرديم و با روشن شدن هوا، تپه و ماهورهاي منطقه خبر از سيلاب هايي مي داد که بيشتر عوارض طبيعي را شسته بود و مسيل ها به صورت شيارهايي به هر بيننده تازه وارد، دهن کجي مي کرد. استقرار بچه ها يکي- دو ساعت بيشتر طول نکشيد. ميدانگاهي که بچه ها آن را آماده کرده بودند، با صداي اذان ظهر به محلي مناسب براي برپايي نماز تبديل شده بود. در سينه کش تپه ها، چادرها به رديف کنار هم قطار شده و ساير ابزارها و وسايل هم، هر کدام گوشه اي افتاده بودند.نماز جماعت را به امامت شهيد عارف حجت الاسلام شمس برگزار کرديم. شهيد شمس از معدود روحانيوني بود که نفوذ کلام زيادي داشت و بيشتر مواقع، هنگام سخنراني هايش اشعار زيادي از شاعران بزرگ خصوصا حافظ چاشني صحبت هايش مي کرد. خوب يادم هست که آن روز غزلي از حافظ را با بيت مطلع:«ما بدين در نه پي حشمت و جاه آمديماز بد حادثه اين جا به پناه آمديم»با چنان لحني مي خواند که همه ي رزمندگان را مجذوب خود کرده بود. در همين حال، صداي وحشتناکي همه را نکران کرد.- بمب!با شنيدن صدا، هرکس به سمتي دويد. تکه هاي گوشت و استخوان بود که هر گوشه اي از زمين گرم منطقه ي مسلم ابن عقيل را رنگين کرد. سيلاب هاي ويرانگر، گويا ميني را از محل اصلي خود شسته و به محل استقرار ادوات ما آورده بودند. البته اين حدسي بود که بچه ها زده بودند. يکي از بچه ها هنگام وضو گرفتن پايش روي يکي از آن گوجه اي هاي حساس رفته بود و بعد هم ...حدس بيشتر بچه ها اين بود که اين انفجار اتفاقي بوده و اميدوار بودند که ديگر چنين حادثه اي رخ ندهد. صبح فردا بعد از بيدار باش شهيد عبدالصمد اميريان ميدان صبحگاه را پر کرده بود.حين اجراي مراسم، انفجاري مهيب، خبر از مين گذاري مي داد که پاي رزمنده اي را از گرفته بود. بچه ها که حالا خيلي عصباني شده بودند، سرنيزه به دست اطراف چادرهاي نزديک به شيارهاي مسيل را در جستجوي مين، دوباره شيار شيار کردند و در کمتر از يک ساعت، صدمين گوجه اي ضد نفر پيدا و خنثي شد. در همين بحبوحه، تانکر حمل آب هم روي مين ديگري رفت و تمام ترديدها به يقين تبديل شد. بله، محل استقرار، دقيقا وسط يک ميدان مين قرار داشت که هجوم سيلاب، کروکي دقيق آن را از بين برده بود. همه بسيج شدند و به جستجو پرداختند. حتي زير چادرها را هم گشتيم؛ دومين گوجه اي حاصل اکتشاف مين در چادر محل استقرار ما بود! واقعا که خدا به همه رحم کرد.
برگفته از خاطرات شفاهي خانواده ودوستان شهيد
بيشتر فعاليت انجمن اسلامي دبيرستان اميد آن روز و ولايت فقيه امروز را افرادي چون شهيد صمد اميريان، جهانبخش بهرامي، بهرام بهرامي و .... كه از شهداي بزرگوار هستند انجام ميدادند.
صمد روحيهاي بسيار عالي داشت. لبخند از لبانش جدا نميشد، بسيار مؤدب و مهربان بود حتي با گروههاي مخالف هم با لبخند و چهره بشاش بحث ميكرد.
كلاسهاي قرآن در دفتر انجمن اسلامي داير بود و صمد از گردانندگان كلاس بود.
به همت اين شهيد و برخي دوستان ايشان كلاس معارف در منزل شخصي يكي از شهيدان شهرستان تشكيل شد و عصرها بعد از تعطيلي مدرسه با شوق و ذوق بچهها به طرف خانه آن شخص بزرگوار حركت ميكردند و در بين راه از لطيفهها و اخلاق نيكوي صمد بهرهمند ميشدند.
با صدور فرمان حضرت امام خميني بر تشكيل بسيج و شكلگيري اين نهاد طبق معمول شهيد با دوستانش همراه بود و در آموزشگاه و خارج از آموزشگاه فعاليت بسيجي (آموزش نظامي و ...) با كمك مربيان آغاز شد.
جنگ که شروع شدوپس از طي مراحل مقدماتي آموزش نظامي، شهيد اميريان جزو اولين گروه اعزامي به منطقه جنگي بود. كمتر دانشآموزي در دبيرستان اميد و يا رزمندهي دردوران دفاع مقدس درشهرستان فارسان است كه با نام شهيداميريان آشنا نباشد . بهتر بگويم شايد كسي در اين مجموعه نباشد كه با ايشان دوست نبوده، نه به واسطه شهيدشدنش. ايشان در زمان حيات او همه ي بچههاي بسيج ودانش آموزان به نحوي با او ارتباط داشتند.
در جبهه نيز روحيه بشاش او بشاشتر و شادتر از هميشه بود خستگي را از تن انسان بدر ميكرد. و به همرزمان خود روحيه ميداد.
با وجود شوخطبعي و خندهرويي بسيار جدّي هم بود و در مسئوليتي كه عهدهدار ميشد، جديت تمام برخورد ميكرد. شجاع، دليروبا اراده و قوي بود. و بر همين اساس مسئوليتهاي مختلف عملياتي و پدافندي را به او واگذار مي كردند. هدايت و رهبري نظامي او در جنگ و برخورد شايسته با نيروهاي بسيجي و رزمنده و ساير ويژگيها باعث شد كه در ردههاي مختلف فرماندهي عهدهدار مسئوليت باشد و در مقام جانشيني گردان و فرماندهي گردان عملياتي انجام وظيفه ميكرد.
وقتي برخي دوستان مجروح ميشدند به خاطر بالابردن روحيه ايشان تلاش ميكرد.به گونه اي که هيچكس نميتوانست تشخيص دهد كه او يك فرمانده نظامي است. بين همرزمانش بسياربي آلايش و به اصطلاح خاكي بود. تمام حركات ، رفتار، گفتارش خاطره است.
از سال 1359وبعدازپيروزي انقلاب اسلامي جامعه شاهدشکل گرفتن تشکلهاي سياسي بود. در دبيرستان ولايت فقيه فارسان نيزاين شرايط حاکم بود. منتهي اين تشكلها خودجوش بودند در مراكز علمي دبيرستانها به عنوان انجمنهاي اسلامي فعاليتهاي مستمري را شروع كردند.
شهيد اميريان يكي از نيروهاي فعالي كه در به وجود آمدن انجمنهاي اسلامي دبيرستان ولايت فقيه نقشي اساسي داشتند و حقيقت در رابطة با شهداي عزيزي همچون شهيد اميريان بحث كردن كار بسيار سختي است .چرا كه آنان يك روح ملكوتي داشتند كه توان ما درباره اوصاف بسيار بالاي آنان سازگار نيست كه چگونه صحبت كنيم.
شهيد اميريان داراي اخلاص بالايي در تمامي زمينهها بود با اينكه يكي از دانشآموزان بسيار عالي دبيرستان بودند و اكثر فعاليتهاي مذهبي دبيرستانمان حضوري فعال داشت ،اما بسيار جوان كمتوقعي بود. با اينكه يكي از مؤسسين انجمن اسلامي دبيرستانمان بود و در تمام موارد حضوري فعال داشت وليكن وقتي به او مراجعه ميكردند براي انجام هر كاري، ايشان هيچگونه دست ردي به سينة مراجعهكننده نداشت كه هيچ، حاضر بود حضوراً كار را انجام دهد. بدون اينكه هيچگونه توقع از طرف مقابل داشته باشد.
خاطرهاي شنيدني از شهيد اميريان در ذهن بنده در سال 59ـ58 در دبيرستان ولايت فقيه نقش بسته که عرض مي کنم: بعد از پيروزي انقلاب، گروههايي هم چون منافقين، فدائيان اكثريت و اقليت، حزب طوفان در سراسر كشور فعاليت داشتند .از جمله در شهر فارسان و دبيرستان ولايت فقيه نيز نيروهايي داشتند كه فعاليتهاي ضدانقلابي انجام ميدادند.
يك روز يكي از همين نيروهاي مُعاند، تعداد زيادي از مجلات تبليغي خودشان را آورده بود و در بين دانشآموزان توزيع ميكرد .يكي، دو بار شهيد اميريان تذكر داد كه شما اجازه چنين فعاليتي را نداريد. اگر واقعاً مطلبتان حق است بيائيد و در بين بچهها صحبت كنيد و اگر حرف شما و حركت شما حق است ما هم به طبع از شما پيروي كنيم.
وليكن آنها نه حرفشان حق بود و نه حركتشان و نه راهشان . دستوراتي كه از تهران ومراكز ديگر برايشان مي رسيد راکورکورانه اجرا مي کردند ودربحث ومناظره حاضر نمي شدند تا پوچي افکارشان آشکار شود. توجهي به نصيحتهاي شهيد اميريان نكردند تا اينكه شهيد بچهها راجمع کرد و گفت: حالا كه هرچقدر نصيحت ميكنيم و اينها گوش نميكنند مجبوريم كه باآنهامقابلة کنيم. به صورتي كه حتي اگر مقابلة فيزيكي نياز باشد. يكي از همان نيروهاي معاند، تعداد زيادي مجله را در زير بغل داشت كه در راهرو و كلاس به كلاس توزيع ميكرد. شهيد اميريان بعد از اينكه امربهمعروف را انجام داد وآنها گوش نكردند. تمام مجلات را گرفت و در بخاري كلاس آتش زد . درگيري به وجود آمد كه منجر به مصدوم شدن شهيد شد. وقتي كه بچهها خواستند مقابلة به مثل كنند؛ شهيد اميريان آنقدر با اخلاص و با گذشت بودکه گفت: با اينكه بنده را مصدوم كردند. با اينكه از بيني من خون جاري است.ولي گذشت مي كنم. او فعاليتهاي خود را در رابطة بامسائل انقلاب و پيروزي انقلاب وآگاهي دادن به جوانان تحصيلكرده دبيرستان ولايتفقيه متمرکز کرده بودودراين راه كوتاهي نكرد. ايشان چندنوبت روانة جبهه شدند. به طور اتفاقي در عمليات خيبر بنده ايشانرا در جزيرة هورالهويزه ملاقات كردم و پس از سلام و احوالپرسي متوجه شدم كه وي مدتي طولاني است كه در منطقه جنگي حضور دارد. دو الي سه ساعت از ملاقات ما نگذشته بود كه شهيد را يك نفر صدا زد و او رفت و برنگشت.
بنده جوياي احوال او شدم، كه يكي از هم رزمانشان گفت: كه شهيد اميريان ضمن اينكه در دعاهاي كميل و توسل و ادعيههايي كه رزمندگان در ميدان جنگ دارند شركت مينمايد و غير از اينها در شبهاي جمعه ضمن اجراي دعاي كميل او در كنار سنگرش قبري را حفر كرده ودرآن به عبادت مي پردازد.اومي خواست با اين کارش خود راآماده کند تادر شب اول قبر پاسخگويي به نداي حضرت حق برايش آسان باشد. با آنكه در آن زمان ما همه جوان بوديم اين کارها غيرقابل تصوربود. عبدالصمد عامل اصلي جذب خيلي از ما شد كه در فعاليتهاي ديني شركت كنيم. عملاً ايشان از نيروي مذهبي بود كه در ميادين جنگ و نبرد با دشمن حضور پيدا ميكرد و لذا شهيد بزرگوار براي پاسخگويي به نداي حق كه چگونه بتواند پاسخ ملكالموت و يا مأموران حضرت حق را بدهد وي در آن فضاي معنوي كه خيلي از ماها ترس و حراس داشتيم و درون سنگرهاي مينشستيم؛ در شبهاي جمعه در قبري كه خود حفر كرده بود ميرفت و دعاي كميل را زمزمه ميكرد.
يكي ديگر از خاطراتي كه در عمليات خيبر به ذهنم خطور كرد. در منطقة هورالعظيم دشمن موانع مصنوعي ايجاد كرده بود. در يك سمت از نيروهاي سپاه اسلام به وسيله پمپاژ آب از رود فرات، قسمت اعظمي از بيابان وسيعي كه محل استقرار نيروهاي اسلام بود آب پمپاژ كرده بود كه همة منطقه را آب گرفته بود. و حمله از آن مسير به سمت نيروهاي عراقي بسيار مشكل بود. در سمت چپ نيروهاي اسلام هم منطقه باتلاقي بود و پشتيباني نيروها به سختي صورت ميگرفت. تنها جادة ارتباط و كمكرساني به نيروهاي خط اول يك جادة به عرض هشتمتر بود كه ارتفاع آن از سطح زمين حدود يك متر و اكثر نيروهاي رزمنده در پناه اين يك متر آماده نبرد با دشمن بودند.
درحين اينكه نيروها آماده بودند كه دستور فرماندهي جهت اجراي عمليات را بشنوند و عمل كنند، ملاحظه كرديم كه از سمت باتلاقها حدودبيست دستگاه تانك پاتك كردند عليه نيروهاي اسلام و هيچگونه وسيله دفاعي در بين رزمندگان نبود تا از خود دفاع كنند. نه سنگري بود و نه امكاناتي، فقط تنها وسيلهاي كه نيروها در اختيار داشتند همان مانع مصنوعي يا جادهاي كه به طول 12 كيلومتر ايجاد شده بود. شهيد اميريان وقتي آن صحنه را مشاهده كردند مثل شير با صداي بلند همة بچهها را كه در آن نزديكي آمادة نبرد بودند ، صدا كردند كه به همه روحيه ي عجيبي داد. عراقيها جرأت اينكه با نيروهاي پياده بيايند را نداشتند و با نيروهاي زرهي قصد داشتند خط را بشكنند. شهيد اميريان اولين كسي بود كه شايد 10 الي 15 گلولة آرپيجي را شليك كرد. او دقيقاً وسط جاده ايستاد و تانكهاي عراقي كه به سمت نيروهاي اسلام حركت كرده بودند،مورد هدف قرارداد.
پنج تانك را به وسيلة موشک آرپيجي 7 شكار كرد . صداي اللهاكبر رزمندهها بلند شد و مابقي تانكهاي عراقي سريع دور زده و برگشتند و به لانههايشان رفتند. واقعاً شهيد اميريان در ميدان جنگ يكي از شاخصترين نيروهايي بودند كه ضمن اينكه خود به اندازة چندين نيرو فعاليت ميكرد، يكي از نيروهايي بود كه روحية رزمندگان را در سطح عالي بالا ميبرد.
شهيد اميريان پس از اين واقعه به نيروها اعلام كرد كه به لحاظ اينكه در فاصلة صد متر جلوتر از محلي كه نيروها تجمع كرده بودند، يك سنگر كمين عراقيها بود. او به بقية دوستان همرزم گفت: ما دو سه نفر جلو حركت ميكنيم و اگر خواستيم آن سنگر كمين را پاكسازي كنيم كه به وسيلة بيسيم به شما اعلام ميكنيم كه شما حركت كنيد و اگر نتوانستيم و يا مجروح و شهيد شديم شما در همين محل بمانيد.
ايشان با اينكه هوا هم تاريك شده بود و وضعيت جوي نامناسب بود در همان باتلاق و محلي كه آب پمپاژ كرده بودند؛ حركت كرد و سنگر كمين دشمن را به صورتي ماهرانه خنثي كرده و نيروهاي عراقي را از بين برد. و به بقيه ي نيروهادستور داد به صورت ستوني حركت كنند.
در بين راه كه نزديك به دويست ،سيصدمتري حركت كرديم. سه چهار مورد شهيد پيام مي دادوراهنمايي مي کرد. كه ماواردميدان مين ياسايرموانع نشويم. شهيد عبدالصمد با اينكه جزء گروه تخريب نبود ،باشناسايي مانع وميدان مين دشمن علاوه بر اينکه از گرفتار شدن نيروهايش درميدان مين جلوگيري کرد.معبر را باز كرد و با اينكه گروه و نيروي تخريبي نبود و خودش نيروي تخريب نبود، اما با آن شجاعت و حماسهاي كه در همة ميادين ايشان از خود نشان ميداد،اين کار مهم راانجام داد. شهيد اميريان با دو سه نفري كه قبلاً براي تصرف سنگر كمين دشمن رفته بودند؛ پيام دادند كه ما هيچ حركتي نكنيم. تا اينكه پيام دهند. پس از سه ساعت دستوردادند مينهاي کارگذاشته شده توسط دشمن خنثي شده اند.مااز بين نوارهاي سفيدي كه مشخص شده بود حرکت کرديم.
تمام نيروها كه نزديك به صد نفر بوديم باشجاعت واز جان گذشتگي اين شهيد بزرگوار امکان رد شدن از موانع دشمن ،فراهم شدوآن شب شکست سختي به دشمن وارد آمد. عليالخصوص كه معروف بود به شكارچي تانك. هرجا نيروي زرهي دشمن مشاهده ميشد بچهها سراغ عبدالصمد را ميگرفتند كه در فلان محل نيروي زرهي دشمن فعاليت ميكند. يا ماشينهايي غيرزرهي هم اگر مثل توپ 106 و امثال آن اگر مشاهده ميشد، همه بچههابلافاصله سراغ عبدالصمد را ميگرفتند . او هم حضور پيدا ميكرد. وقتي آن بزرگوار در هر منطقهاي كه حضور پيدا ميكردومثل يک نيروي عادي به شکار تانکها دشمن مي پرداخت. همه ي بچهها آشنايي كامل با روحيات ايشان داشتند و مطمئن بودند كه شهيد اميريان در هر نبردي حاظر شود، نيروي زرهي دشمن را متلاشي ميكند. اوفقط فرمانده نيروي پياده نبود. هم تخريب چي بود که مسيري را كه رزمندگان بايدازآن عبور كنندرااز مين وموانع دشمن پاکسازي مي کرد و هم مانند يک نيروي جان برکف هر جا مشکلي پيش مي آمد اوبا جانفشاني حاظر مي شد وآن مشکل را برطرف مي کرد. شهيد اميريان حضورش واقعاً قوت قلبي براي بچههابود. به لطف حضرت حق و ياري حضرت وليعصر (عج)وسايرائمه كه همه واسطه هايي هستند براي رسيدن به حق، شهيد اميريان کسي بود كه واقعاً هم لطف حضرت حق ياور ايشان بود و همه دست غيبي وليعصر(عج) كمكرسانش بود. امام صادق (ع) ميفرمايد: كونو دُعاتَ الناسُ با اعمالَهم ولا تكونوا باالسنتكم. شهيد اميريان هم در زبان هم در عمل از نيروهايي بود كه در هر نقطهاي از ميادين جنگ خصوصاً براي بچههاي فارسان که با روحيات شهيد اميريان آشنايي داشتند؛ يك قوت قلب بسيار قوي بودند. با اينكه روحيه همه رزمندگان عالي بود، اما با وجود شخصيت عبدالصمد روحيهها بالاتر و قويتر ميشد.
درخصوص فعاليتها شهيد اميريان انصافاً از نيروهايي بودکه در تمامي زمينههايي كه احساس ميشد حضور نيروهاي متدين لازم است؛ ضمن اينكه خودش حضور پيدا مي كرد، باعث ميشد اكثر دوستانش نيز شركت كنند.
نماز اول وقت او بين بچهها زبانزدبود. وقتي اذان پخش ميشد يا در وضوخانه وضو ميگرفت و يا آماده بود نماز را شروع كند. حاظر شدن به عنوان اولين نفردر جلسات، يكي ديگر از ويژگيهاي او بود.