فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

فاضل دهکردي، سيدکمال فاضل دهکردي,سيدکمال

 

درسوم تير ماه سال 1342ه ش در«شهرکرد» چشم به جهان گشود . در بدو تولد مثل تمام بچه هايي که توسط والدينشان براي خدمت به اسلام ناب محمدي؛ با تربت پاک امام حسين عليه السلام کامشان حلاوت مي‌گيرد، با تربت پاک حسيني زندگي‌اش شروع شد. طنين ملکوتي اذان و اقامه در گوش او، آغاز يک زندگي روحاني را نويد مي‌داد. نامش را کمال نهاد‌ند.
با شروع دوران تحصيل و آشنايي با خواندن و نوشتن، عشق و علاقه اش به معارف ديني بيشتر شد .به خاندان عصمت وطهارت( ع ) به ويژه مادر بزرگوارش صديقه طاهره، حضرت زهرا( س) . عشق مي ورزيد . انقلاب اسلامي که آغاز شد انگار سيد کمال مدتها بود منتظر اين رويداد بود .با عشقي که به امام خميني( ره) داشت، فعالانه در مجالس ومراسم سياسي ومذهبي شرکت مي کرد. با شهامتي انقلابي، کلاس‌هاي درس را به کلاس مبارزه با طا‌غوت تبديل کرد و در راه مبارزه با طاغوت، از خود شجاعت بي نظيري نشان داد .
پس از پيروزي انقلاب اسلامي به پاسداران پيوست و در راه پاسداري از ارزشهاي اسلامي لحظه‌اي از پاي ننشست.
در کنار اين اين وظيفه مقدس در انجمن اسلامي هنر ستان فني شهرکرد براي ارتقاء و رشد افکار هنر جويان، شبانه روز تلاش مي‌کرد. از ديگر فعاليت‌هاي ايشان، تشکيل پا‌يگاه مقا‌ومت شهيد ترکي در مسجد صاحب الزمان« شهر کرد» بود .همچنين اخلاق عملي ايشان در ورزشهاي کوه نوردي و باستاني؛ اثر بايسته‌اي در پرورش و تربيت دوستان و شا‌گردانش داشت.
باشروع جنگ تحميلي پرواز ديگري به سوي آسمان کمال آغاز کرد و همراه سه برادر خود مشتاقانه به سوي جبهه‌هاي حق عليه با طل شتافت به خاطر شجاعت و لياقتي که از خود نشان داد .در عمليات محرم به عنوان فر‌مانده گروهان انتخاب گرديد و در همين عمليات به شدت مجروح شد . طوري که پزشکان معالج از بهبودش نا‌اميد شدند. از آنجا که تقدير خداوند بر زنده‌ماندنش بود؛ در عالم خواب مادر بزرگوارش حضرت زهرا( س) او را شفا داد و خطاب به او فرمود: پسرم تو شفا پيدا کردي. بر خيز! ولي بايد قول بدهي که جبهه راترک نکني. اين رخداد به عنوان خاطره‌اي فراموش نشدني، هميشه در وجودش مي‌جوشيد و تاب و قرار را از او مي‌گرفت. پس از آن بلافاصله در عمليات والفجر مقدماتي شرکت کرد و دوباره مجروح شد. پس از مدتي استراحت دوباره به جبهه برگشت و در عمليات والفجر4 باايمان واخلاص عجيبي که داشت حماسه‌ها آفريد و قسمتهاي زيادي ازمواضع دشمن را به همراه 15 نفر از ياران باوفايش، بدون آب وغذا و مهمات ؛ به قول خودش تنها با استعانت از امام زمان( عج) و بعد از چندين ساعت در‌گيري فتح نمود و حفظ کرد که مورد تشويق فرماندهان به ويژه سردار سيد رحيم صفوي فرمانده کنوني سپاه قرار گرفت. از آن به بعد بود كه به عنوان فرمانده گردان انتخاب شد
در عمليات خيبر فرماندهي گردان حضرت علي اکبر (ع) را به عهده گرفت. مدتي بعد و با توجه به شدت علاقه اش به حضرت زهرا (س) نام گردان را يا زهرا (س) گذاشت .در همين زمان بود که ازدواج کرد و چند روزي از جبهه نبرد دوربود؛ ولي طولي نکشيد که دوباره به جبهه باز گشت در عمليات بدر پس از يکي دو ساعت درگيري و نبرد با عراقي‌ها با همراهي برادرش سيد احمد فاضل، خط دشمن را شکست. در اين عمليات بود که سيد احمد به درجه رفيع شهادت رسيد و برادر ديگرش نيز كه در عمليات حضور داشت، مجرح شد. پس از اين عمليات بود که به توصيه‌هاي برخي از برادران از جمله سردار زاهدي (فرمانده فعلي نيروي زميني سپاه) سيد کمال به حج رفت .پس از بازگشت از سفر حج به جذب نيروهاي بسيجي پرداخت وباتوجه به جاذ به‌ي عجيبي كه داشت؛ كار چندان سختي نبود. او الگوي اخلاق بود. ايمان واقعي در رفتار و نوع برخوردش کاملا نمايان بود.
او آنقدروالا و بزرگ‌منش بود که دوستان در پي سلوک و طرز رفتارش قدم بر‌مي‌داشتند. به عنوان نمونه برخي از بسيجياني که در جبهه نبرد گاهي سيگار مي کشيدند يا با هم شوخي خارج از عرف مي‌کردند؛‌ با برخورد منطقي شهيد فاضل، که در ميان عرفا مي‌توان نمونه آن را ديد،رفتارشان را تغيير مي‌دادند.
شهيد سيد کمال علاقه زيادي به معصومين عليهم السلام به ويژه حضر ت زهرا (س)داشت و همين علاقه و انگيزه يايشان باعث شد نام يا زهرا را براي گردان تحت امر خود انتخاب کند .البته سبب وعلت اصلي انتخاب شان هم الهامات غيبي بود که خود آن بزگوار آن رااين گونه تعريف کرده است (اين موضوع را تا لحظه شهادتشان کسي نمي دانست وپس از آن شهيد ايرج آقابزرگي آن رابازگوکرد.)
درعمليات محرم مجروح شدم.مرا به بيمارستان پشت جبهه انتقال دادند.چندروزي که گذشت حالم بهتر شد.دلم هواي جبهه کرد؛بسيجيان ،پاسداران وآن خلوص بي ريايشان،هميشه درنظرم مجسم بود .درست نبود که من پشت جبهه باشم ودوستانم در ميدان کارزار.اينها رابه دکتر معالجم گفتم اما اوهنوز معالجاتم را کافي نمي ديد. هرچه اصرارکردم اونپذيرفت وگفت:بايد تاچندروزديگرهم بستري باشم واستراحت کنم. راستش دلم گرفت،بغض گلويم رافشرد.شب جمعه بود باناراحتي به خواب رفتم .درعالم خواب بانوي مجلله اي،به سويم آمد،باورم نمي شد ،به نظرم آمد حضرت زهرا(سلام الله عليه )را زيارت مي کنم .خودش بود،جذبه معنوي اش چنان بود که باسنگيني خاصي لفظ مادر برزبانم جاري شد.وقتي گفتم :مادر.درجواب شنيدم:من مادرت خواهم بود به يک شرط!عرض کردم:چه شرطي؟ فرمود:به شرط آن که پيمان ببندي جنگ وجهاددرراه خداراهيچگاه ترک نکني. خواستم چيزي بگويم که آ ن بزرگوار ازنظرم ناپديدشد.
ازآن پس شهيدفاضل تصميم ميگيرد لحظه اي جبهه وجنگ را ترک نکند.حتي زماني که سردار زاهدي (فرمانده نيروي زميني سپاه) که آن موقع فرمانده تيپ 44قمربني هاشم (ع)بود وعلاقه زيادي به سردار فاضل داشت؛ازاو مي خواهد که به مکه معظمه مشرف شود ،قبول نمي کندواصرار مي کند که درجبهه بماندومي گويد:هنوز فرصت زياد است، زمانش که شد ، ميروم . چند وقت بعد با پافشاري واصرار دوستان به خصوص سردار زاهدي شهيد فاضل به مکه مشرف مي شود.
ازمکه معظمه بلافاصله عازم منطقه عملياتي شد به طوري که مراسم ديد و باز‌ديد ايشان در جبهه صورت گرفت .سردار شهيد شاهمرادي در اين زمينه با او شوخي مي‌کرد. من در تعجبم که حاج کمال طاقت آورد يکماه در مکه بماند پس از سفر حج، حاج کمال بي‌تابي زيادي براي شهادت مي‌كرد. وي در نمازهايش بخصوص در نماز شب که در آن بسيار زبانزد بود، همواره دعايش اين بود که خدايا مرابه پيشگاه خود فرا خوان او سرانجام در 23بهمن ماه 1365 که مصادف با دهه فاطميه بود در عمليات پيروزمندانه والفجر 8 از ناحيه پيشاني و پهلو مورد اصابت ترکش قرارگرفت و به ديدارحق شتافت .
منبع:سردار فضائل" نوشته ي علي گرجي،نشر بنياد حفظ آثار ونشر ارزشهاي دفاع مقدس چهارمحال وبختياري-1385
 
 


وصيت‌نامه
بسمه تعالي
"ان‌الله‌اشْتَري من‌المؤمنينَ أنْفُسَهُمْ و اموالَهُمْ بِأن لهمُ الجنّه يقاتلون
في‌سبيل الله فَيَقْتُلونَ و يُقْتَلون..."

"خدا جان و مال اهل ايمان را به بهشت خريداري كرده و آن‌ها در راه خدا جهاد مي‌كنند كه دشمنان دين را بكشند، يا خود كشته شوند..."
خشنودم كه خدا پروردگار من است و اسلام دين من و حضرت محمد (ص) كه درود خدا بر او و آلش باد، پيغمبر من است. حضرت علي (ع) امام من و حسن و حسين و علي و محمد و جعفر و موسي و علي و محمد و حسن و فرزند شايسته او مهدي (عج) كه درود خدا بر او باد، پيشوا و آقايان و رهبر منند. با ايشان دوستم و از دشمنانشان، بيزاري مي‌جويم.
"انا لله و انا اليه راجعون" ‌"ما از خداييم و به سوي او بازگشت مي‌كنيم." انسان به اين دليل به سوي خدا بازمي‌گردد كه از خداست. همه ما در حال حركت به سوي خدا هستيم. چرا ما قادر به درك او نيستيم؟ واضح است، زيرا ما خود را از خدا نمي‌دانيم. مي‌گوييم ما كجا و خدا كجا!‌ در حالي كه نمي‌توانيم بفهميم كه انسان مظهر اوست.
خدايا مرا در راهت ثابت‌قدم بدار. خدايا هدايتم كن زيرا مي‌دانم كه گمراهي چه بلاي خطرناكي است. خدايا مرا از بلاي غرور و خودخواهي نجات بده تا حقايق وجود را ببينم و جمال و زيبايي تو را مشاهده كنم. خدايا من كوچكم، ضعيفم، ناچيزم، پر كاهي در مقابل طوفان‌ها هستم. به من ديده‌اي بينا ده تا ناچيزي خود را ببينم و عظمت و جلال تو را به راستي بفهمم. خدايا دوست دارم گمنام و تنها باشم تا در غوغاي كشمكش‌هاي پوچ و بيهوده، مدفون نشوم. خدايا! دردمندم! روحم از شدت درد مي‌سوزد، قلبم مي‌خروشد، احساسم شعله مي‌كشد و بند بند وجودم از شدت درد صيحه مي‌زند. تو مرا در بستر مرگ آسايش بخش. خسته شده‌ام، دل‌شكسته‌ام، ديگر آرزويي ندارم. احساس مي‌كنم كه ديگر اين دنيا جاي من نيست. با همه وداع مي‌كنم. مي‌خواهم فقط با خداي خود تنها باشم. خدايا به سوي تو مي‌آيم. از عالميان مي‌گريزم. تو مرا در جوار رحمت خود سكني ده.
با درود و سلام بر ساحت مقدس امام زمان (عج) و درود و سلام بر نائب برحقش امام امت و درود و سلام به روان پاك شهدا از صدر اسلام تا كنون و درود و سلام بر شما امت حزب الله و هميشه در صحنه. همه ما مي‌دانيم كه فرزند امانتي است نزد پدر و مادر. انسان‌ها همه امانتي هستند در اين دنيا كه دير يا زود به نزد صاحبش برمي‌گردند. پس چه بهتر كه انسان با دست خود اين امانت را به صاحب اصلي‌اش بدهد. شما اي پدر و مادر شهدا، تكليف الهي خود را خوب انجام داديد. فرزنداني در دامان پاك خودتان پرورش داده‌ايد و چون ابراهيم، اسماعيلتان را روانه قربانگاه كرده و گفته‌ايد: "خدايا من كه چيزي ندارم تا در راه اسلام و قرآن و جمهوري اسلامي هديه كنم. اين هديه ناقابل را از ما بپذير..."
شما اي امت شهيدپرور! در همه كارهايتان خدا را در نظر داشته باشيد و يك لحظه از ياد خدا غافل نشويد. بدانيد كه اگر هميشه به ياد خدا باشيم، خدا به ياد ما خواهدبود و در همه كارها و مصيبت‌ها ما را ياري خواهدكرد. ببينيد اين دنيا چقدر بي‌وفاست كه وقتي انسان مي‌خواهد از دنيا برود، هيچ چيز از اين دنيا به درد او نمي‌خورد! امروز كه مرا به خاك مي‌سپارند، مشاهده كنيد كه چه چيز از اين دنيا با خود مي‌برم؟ تنها چيزي كه به درد انسان مي‌خورد، اعمال و كردار نيك او در اين دنيا بوده است. شما را به خدا در اين روز كه ديگر من در ميان شما نيستم، قسم مي‌دهم، زياد دل به دنيا و پست و مقام‌هاي آن نبنديد. اگر به شما مسئوليتي داده مي‌شود آن را به نحو احسن انجام دهيد. مساوات و برابري را رعايت كنيد و بيشتر به فكر محرومين باشيد. امروز پس از گذشت چند سال از انقلاب، از خود سؤال كنيد كه براي انقلاب چه كرده‌ايد؟ آيا به راستي خون پاك شهدا را پاس داشته‌ايد؟ آيا وارثان به حقي براي سفارش‌هاي آن‌ها بوده‌ايد؟ برادر و خواهر! نكند خداي‌ناكرده، پست و مقام اين دنياي مادي، ما را از خدا دور كند! خدا ناظر بر كارهاي ماست. دست از اين اختلاف‌ها و كشمكش‌هاي پوچ و توخالي برداريد. قلب امام را بيشتر از اين به درد نياوريم. دست به دست هم بدهيم و اگر تا كنون موفق نشد‌ه‌ايم دين خود را نسبت به خون شهداي اسلام از جان عزيزتر، ادا كنيم. با تلاش و كوشش پي‌گير به نگهدراي از دست‌آوردهاي انقلاب بكوشيم و زمينه صدور واقعي آن را با عمل صحيحمان فراهم كنيم ان‌شاءالله.
اي برادر!‌ ثابت قدم و استوار پيش برو. گمان مبر كه شهيدان مرده‌اند. شهيد، شاهد است و جاودانه شاهدي بر ظلم ابرجنايتكاراني كه هر روز بر مردم محروم ستم مي‌كنند.
اي مادر عزيز!‌ چون كوه استوار و ثابت باش. جاودانه بمان و از حق خود و فرزندان اين آب و خاك حمايت كن. هان!‌ بيدار باش كه هادت من، تو را از هدف باز ندارد. چراكه هدفمان بسي بالاتر از اين‌هاست كه در راه آن بي‌توجهي شود. زينب‌وار، بار مصيبت را بر دوش بكش و رسالت شهيدان را بر هر كوي و برزن بانگ بزن و برسان.
برادران و خواهران!‌ شما امام حسين (ع) و زينب (س) را در زندگي خود الگو قرار دهيد و زمينه را براي انقلاب حضرت مهدي (عج) فراهم نماييد. از خداوند مي‌خواهم كه شما را در تمام امتحانات الهي موفق بدارد. چون مقصد امتحان عمل است و اين دنيا فقط محل امتحان است، و هر كس با اعمال خود، نتيجه امتحان را در روز قيامت مشخص مي‌كند؛ همگي در خط اسلام بايستيد. قدر اين رهبر عظيم‌الشأن را بدانيد. چرا كه، ما هر چه داريم از اين رهبر داريم. تا مي‌توانيد براي رهبر دعا كنيد. شب‌ها دو ركعت نماز براي سلامتي امام و براي ظهور حضرت مهدي (عج) به جاي آوريد. دعاي كميل و توسل بخوانيد و ادعيه ديگر را نيز فراموش نكنيد.
اي پدر و مادر عزيزم!‌ اگر نتوانستم وظيفه فرزندي خود را انجام دهم، مرا ببخشاييد. اگر از من خطايي سرزده، به بزرگواري خودتان عفو و بخشش كنيد. مرا حلال كنيد. از همه دوستان و كساني كه مرا مي‌شناسند مي‌خواهم اگر از من بدي ديده‌اند يا خطايي از من سر زده يا غيبتي از آن‌ها كرده‌ام،‌مرا ببخشند و حلال كنند.
"والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته"
"سيدكمال فاضل دهكردي"
8/5/1364


خاطرات
 
 
حسن سميع:
عمليات والفجر 8 شروع شده بود .من چون در دانشگاه امتحان داشتم براي عمليات دير رسيدم و از عمليات اصلي جا ماندم .به وسيله بي سيم از حاجي کسب تکليف کر دم .ايشان فرمودند :بايد به گروهاني که شهيد ابوالفتح نظري فرماندهي آن رابه عهده دارد؛به پيوندي. من هم اين کار را کردم .همان شب برادر نظري شهيدشد .بنا بر اين به دستور حاج کمال ،فرماندهي گروهان به من واگذار شد .
گروهان ما پس از طي مسيري به گردان يا زهرا (س)رسيد. سر از پا نمي شناختم .حقيقتش به حاجي و کمالاتش ،عادت و ارادت پيدا کرده بودم و حالا که او را مي ديدم ،سر از پا نمي شناختم ،گفتم : گروهان کجا مستقر شود ؟با همان شادابي هميشگي اش گفت :همين جا پشت خاکريز خودمان .
برادران از اين هماهنگي و اين که توفيق پيدا کرده بودند با گر دان حاج کمال همنشين و همرزم باشند ،سر از پا نمي شناختند .بدون احسا س خستگي ،شروع کر دند به آماده سازي سنگرهايشا ن تا در مقا بل حملاتي که تا لحظات ديگرازسوي عراقيها شروع مي شود؛مقاومت کنند. همه مشغول بودند .پس از آماده سازي سنگر ها ،داشتم استراحت مي کر دم که حاجي رادرکنارم ديدم .دست گرمش را بر شانه ام گذاشت و گفت :جوون !خسته شدي ؟و من از شدت خستگي قدرت پاسخگويئ نداشتم ،فقط لبخند زدم و به خواب رفتم .وقتي بيدار شدم حاجي نبود .
پرسيدم حاجي کجاست ؟ يکي از برادران دوان دوان خودش رابه من رساند آمد و با گريه و ناله گفت (حاجي ...ترکش خورده و شهيد شده )با شنيدن اين حرف غم تمام وجودم را گرفت.چرا حاجي تنها ؟روزهاي طو لاني جبهه ،دوستي و صميميت خاصي که با هم داشتيم،.همه و همه مثل تصويري از مقا بل چشمانم عبور مي کرد .گويي زمان گذشته زنده و در جريان بود. گويي حاجي مثل هميشه به سجده اي طولاني رفته بود ...و در آن لحظه فراموش نشدني ،غم بزر گي بر دلم نشست .چرا که او افتخار پيدا کرده و جاودانه شده بود و من هنوز اينجا ،تنها ...

اوايل عمليات والفجر 8 بود ،پشت خط پدافندي مستقر شده بودم چند صد متر آن سو تر تعداد زيادي نخل جلو ديدگانمان را گرفته بود و همين امر سبب شد تا حرکت و شناسايي دشمن به دشواري صورت گيرد .
حاج کمال ،چند نفر از برادران را مامور کرد تا آن نخل هاي مزاحم را از بين ببرند
ماموريت آنان ،سو زاندن نخلها بود تا هم ديد کافي براي نيرو ها به وجود آيد و هم اين که شعله هاي آتش ،باعث رعب و وحشت دشمن زبون گردد.ماموريت کار هم به عهده عزيزان شهيد سيد عبدالله حسيني ،شهيد جهانبخش مبيني ،شهيد علياري و شهيد سهراب شريفي و تعدادي ديگر از برادران سپرده شد .
قبل از حرکت برادران ،ناگهان هواپيماي دشمن ،دل آسمان راشکافت ،راکتي شليک کرد و پشت خط باانفجار مهيبي لرزيد .فرياد شهيد حاج کمال در اين ميان شنيده مي شد که خطاب به برادران مي گفت : بخوابيد ...سنگر بگيريد ...و لحظه اي بعد همه دراز کشيدند و يا در سنگر ها مستقر شدند .اما تنها سردار فاضل بود که دلسوزانه سعي مي کرد به افراد کمک کند و هيچ هراسي به خود راه نمي داد.
هرچقدر مي گفتيم :حاجي !تو هم سنگر بگير !!!او بدون اين که به فکر خودش با شد دلسوزانه نيرو هايش راهدايت مي کرد .دوباره از سوي هواپيماهاي عراقي راکتهاي ديگري شليک شد ودر چند متري شهيد فاضل فرود آمدومنفجرشد.
لحظاتي بعدخودم رابه اورساندم آرام وراحت خوابيده بود. او شهيد شده بودومابايد تا ابدحسرت بي اوبودن را داشته باشيم.

حجت السلام شيرمردي:
در گردان يا زهرا( س) به عنوان مبلغ انجام وظيفه مي کردم. هر گاه بحثي پيرامون فريضه امر به معروف و نهي از منکر پيش مي آمد حاج کمال با صبر وحوصله به توضيح وصحبت در مورد آن مي پرداخت .از طرفي در برابر خطا هاي ديگران گذشت و تواضع غير قابل توصيفي داشت به طوري که خود مصداق و نمونه ي بارز موردبحث بود.
همواره به دعا و نيايش متوسل مي شد. اگر به کسي نکته اي را گوشزد مي کرد خود بارهاآن رابه بهترين شيوه عمل کرده بود .زينت جملات و دلايل اعمالش هميشه سخنان ائمه معصومين ( ع) بود .آنقدر متواضع بود که اگر کسي مسوليت و رتبه ي نظامي او را نمي دانست خيال مي کرد که فردي عادي است .هيچگاه احساس غرور نداشت و اين مسئله راهر کسي با اولين برخورد متوجه مي شد .اين اخلاق و صداقت او باعث شد در ميان رزمندگان و جبهه زبانزد باشد.

ازويژگي هاي اخلاقي شهيد فاضل اين بود که کمتر حالات معنوي خود رابروزمي داد و هميشه عادت داشت صادق و بي ريا و خودماني در محافل حاضر شود .يادم هست زماني که از طريق راديو و تلويزيون براي مصاحبه خدمت ايشان رسيدند؛ گفت: حاضر نيستم از من در تلويزيون به عنوان فرمانده نامي برده شود و همين لقب بسيجي برايم کافي است.هر چه اصرار کردند که مصاحبه تلويزيوني انجام دهد ؛ايشان با تاکيد فرمودند: اگر کاري انجام مي گيرد براي رضاي حق تعالي است و من در حدي نيستم که حتي چند دقيقه اي مزاحم امت حزب اله شوم و اين بيانگر نهايت فروتني و بزرگواري ايشان بود.

ايرج مسعودي:
افتخارداشتم به عنوان يکي از نيروهاي گردان يا زهرا(س)باشم.گردان در نيرو گاه انرژي اتمي مستقرو ازفرمانده دلاوري چون حاج کمال فاضل برخوردار بود. يک روز مارا براي اردوبه شوش دانيال بردندونماز رادر زيارتگاه دانيال نبي(ع)،(باآن نماي زيبا و ديدني اش)خوانديم.يک دوربين عکاسي همراه داشتم که با آن دو تا عکس از حاج کمال گرفتم . متاسفانه يکي از عکسها سوخت ولي ديگر ي عکسي است ديدني وجالب .به اين صورت که در داخل محو طه آرامگاه دانيا ل نبي (ع ) حاجي به همراه جمعي از نيروهاي بسيجي ايستاده بود در آن حالت خاص موقعي که همه آماده شده بودند تا از آنها عکس بگيرم، متو جه چهره و حالت سيد کمال شدم که با صفا ترين و بي ريا ترين آنهابود .خيلي متواضع بين بچه ها ايستا ده بود و حالت متواضعانه ايشان مرا به فکر فرو برد که او پرستوي مهاجري است که متعلق به اين عالم خاکي نيست. دنياي او دنياي ديگري است که اوبه آن تعلق دارد...

برادرسميع:
يک روز خيلي دلم گرفته بود از بعضي برادران کمي گلايه داشتم مثل هميشه دواي اين کار .يعني حاجي رايافتم به سراغش رفتم و گفتم حاجي بچه ها مثل گذ شته نيستند. برخي خود ساخته نيستند. معنويت آنها کم شده و کلي گله و شکايت. وقتي همه حرف هايم را زدم حاجي با متانت خاصي گفت اشکال از خودمو نه .به خودت برگرد .فکر نمي کني ما هم مقصريم .بيشتر به اعمالت فکر کن به خودت بيا . اين گفتارحاجي به طور عجيبي بر من اثر گذاشت .انگار از آن زمان واقعا خواستم که به خودم بيايم وکمترشکوه وشکايت کنم.

ايوب زماني:
جذ به و روحانيت فرماندهي چون حاج کمال به گونه اي بود که نيروهايي که وارد گردان يا زهرا (س) مي شدند هيچ گاه و به هيچ نحو از گردان خارج نمي شدند .آنقدر مي ماندند تا شهيد مجروح و يا جانباز شوند و يا اين که پرچم پيروزي را به اهتزاز درآورند .پر و پا قرص مي ماندند و در کنار فر مانده مخلص اين گردان به مبارزه و مقاو مت مي پرداختند. گردان يا زهرا( س) نيروهايي داشت تضمين شده از هر جهت که تا آخرين لحظه در برابر دشمن بعثي مي جنگيدند و حماسه ها مي آفريدند.

سعيد عبداللهيان:
چهره خاص ونوراني برخي ازبرادران درجبهه به قول معروف تابلوبود. چهره حاج کمال هم ازهمان چهره ها بود. هرکس به او نگاه مي کرد ناخواسته مي گفت:اوشهيدخواهدشد.چهره اي مظلوم،باوقار و عاشقانه داشت.طوري که انسان را شيفته خود مي کرد .يادم هست هنگامي که بعضي ازبرادران سربه سرم مي گذاشتندوازشهادت حرف مي زدند،حاجي مي گفت:به خوبي از همديگرکسب فيض کنيم که اين آخرين ديدار است. و عجيب بود که کسي ازاين سخن تاثير منفي نمي گرفت.نه مايوس مي شدونه وحشت زده؛بلکه همگي مصمم مي شدند که بااراده قوي به قلب دشمن حمله ببرندوبدون هيچ احساس ترسي ،دشمن بعثي رابه هلاکت برسانند .همين روحيه قوي وعشق به شهادت يکي ازاساسي ترين رموز پيروزي رزمندگان اسلام بود.


ايوب زماني:
حاجي اجازه نمي داداوقات فراغت بچه هادرجبهه به بطالت سپري شود.همواره سعي مي کرد تا آنهارابانشاط وآماده نگه دارد.چه ازنظرجسمي وچه ازنظرروحي.خيلي خودماني بچه هارا درجمع مي کرد و موضوعي را متناسب با شرايط روز مطرح مي کرد وآن رابه بحث مي گذاشت.
درخصوص ائمه اطهار،سخنان وخصوصيات آنها سخن مي گفت. درموردعمليات وچگونگي استراتژي دشمن سخن مي گفت وازرزمندگان ونيروهاي تحت امرش ،نظرمي خواست. هميشه ازحداقل زمان حداکثر استفاده رامي بردودرپايان اين جلسات همه رابه دعا فرامي خواند تابرايش دعاکنندکه خداوند شهادت را نصيبش کند.

حسن سميع:
زماني که به مرخصي مي آمديم حاجي در پشت جبهه هم بيکار نمي نشست .مرتب با بچه ها ارتباط داشت
و جلساتي در منازل آنها تشکيل مي داد .روحيات افراد را مي سنجيد و سعي مي کرد به همه ي آنها رشد عرفاني دهد .بچه ها همه تحت تاثير اخلاق و منش و سخنان او قرار گرفته بودند برخي مواقع خود اوميزان
مي شد .شبهايي که به خانه ايشان مي رفتيم قبل از هر چيزي پيشنهاد ميکرد که هر کدام از بچه ها يک حديث
بخوانند .حديث ها که خوانده مي شد ، نوبت به بحث و تبادل نظر مي رسيد که غا لبا در مورد مسائل سياسي نظا مي و ديني بود و نتايج حاصله باعث رشد فکري و معنوي برادران مي شد. همه اينها از ثمرات اين گونه جلسات و مهماني ها به شمار مي رفت.

مظاهر داودي دهکردي:
سا لروز وفات حضرت زهرا ( س) بود حاج کمال به دليل ارادت خاصي که به حضرت زهرا ( س) داشت
تصميم گرفتند تا گردان را که به همين نام اسم گذاري کرده بودند؛ براي سوگواري و بر گزاري مراسم به مقر گردان امام سجاد (ع) ببرند .فرمانده گردان امام سجاد( ع).سردار شهيد رضا رحماني دوست وفادار حاجي بودند که در سال1365درجزيره مجنون به شهادت رسيدند. اوبا احترام زياد به پيشوازمان آمد و آن چنان با ما خوشامد گويي کرد که همه از اين همه صفا و صميميت به وجد آمده بوديم. .حتي يادم هست که تاکيد مي کرد .اين وظيفه گردان ما بود که به خدمت شما برسيم.اين برخورد خاضعانه و مخلصانه چنان صفا و صميميتي در بين بچه ها ايجاد کرده بود که گويي گرداني وجود ندارد و همه غرق در آن فضاي معنوي؛يکي بودند

عبداله علي بيگي:
تا زماني که من با ايشان بودم به ياد ندارم که به تنهايي و در سنگر خود غذا بخورد .هميشه با اخلاص تمام سنگر به سنگر مي رفت .خودماني و بي ريا همسفره بسيجي ها مي شد و با آنان غذا مي خورد .برادران با مشاهده اين عمل مخلصانه فرمانده خود ،احساس شوق وشور و شعف مي کردند و او را بيش از پيش در جمع خود پذيرا بودند و شادمان وذ وق زده ديگران را خبر مي کردند . درهرسنگري که او مهمان بود.غلغه به پا بود و همگي نسبت به اين مسئله افتخار مي کردند. يک روز به شوخي به حاجي گفتم : چرا تو سنگر خودت غذا نمي خوري.با خنده جواب داد .پيش بچه ها غذا مي چسبه؛ تنهايي غذا هضم نمي شه . جداي از اين ما با بقيه افراد فرقي نداريم و غذاي ما همين است که ديگران تناول مي کنند.
زماني که خسته و کوفته از شناسايي برمي گشت، کمپوتي را باز مي کردم و به دستش مي دادم و مي گفتم: بخور تا خستگي راه از تنت در بيايد .اما نمي خورد و مي گفت بگذاريد بچه ها بيا يند باهم بخوريم .صبر مي کرد تا برادران و يارانش در اطراف او حلقه مي زدند، آن وقت مي گفت .حالا يکي يک کمپوت هم به آنها بده تا با هم بخوريم .آري او را هيچ وقت تنها نديدم .در جمع بود و دلش پيش خدا و معبودش .

حبيب اله رحمتي:
در ساليا ن جنگ من و تعداد ديگري از برادران مسئوليت تا مين نيرو هاي بسيجي رادر پشت جبهه به عهده داشتيم .برخي مواقع سردار حاج کمال فاضل براي تدارک نيرو به سراغ ما مي آمد .بيشتر موارد دوست همرزمش سر دار شهيدحاج غلام رضا کاووسي نيز در کنارش بود .يعني ما بيشتر آن دو را کنار هم مي ديدم و چنان عادت به ديدن آنها در کنار هم داشتيم که مي دانستيم ، وقتي که يکي از آنها هست ديگري هم خواهد بود .روزي به شوخي گفتم :حاجي چه حکمتي است که شما دو نفر هميشه با هم هستيد ؟حاج کمال با تبسم پر معنايي گفت: حکمت دانه هاي تسبيح وبند است. همان طور که تسبيح بدون بند معنايي ندارد .ما هم بدون هم معنايي نداريم .اين را که گفت حاج غلام رضا کاووسي از اين همه ارادت و دوستي اشک شوق در چشمانش حلقه زد و پيشاني حاج کمال را بوسيد .حرکت خالصانه و عارفانه اين دو برادر مرا به فکر فرو برد .چنان که از اين همه ارادت و صميميت به ياد دوستي ابوذر و سلمان درپناه حضرت علي( ع) افتادم.

سعيد عبداللهيان:
شهيد فاضل هيچ دلبستگي به ماديات نداشت. همواره ازاموردنيايي پرهيزمي کرد.به عنوان نمونه زماني که ازطرف اداره زمين شهري، قطعه زمين کوچکي به او تعلق گرفت، ايشان رغبت چندا ني به ساختن آن نشان نمي دادحتي برخي مواقع که از اومي پرسيديم: حاجي چرادست به ساختن اين خانه نمي زني؟ چشمانش به وضوح شهادت مي داد که تعلقات مادي رادوست ندارد. به زبانش مجال ادعا نمي داد وعملا توجه وفهم خود را معطوف به مسائل معنوي زندگي مي کرد .درهمان حالي که همه مي گفتند حاجي دست به کار زمين شو. با اراده ي مصمم دست به تاسيس وتجهيز بسيج حوره يک شهرکرد شد وبانقش فعال خود دراين حوزه در پيشبردمقاصدعاليه آن همت گمارد.برادران راسازماندهي کرد وسايل خريد ...و کارهاي بسيار ديگري که در حوصله اين خاطره ي کوتاه نمي گنجد .هميشه اين جمله رسا و آرماني اش در گوش بچه ها خواهد ماند که گفت : با ذکر و توسل به ائمه اطهار ( عليهم السلام )خانه آخرت را محکم بنا کنيد .

کمال صمد زاده:
زماني که حاج کمال ازدواج کرد از ايشان دعوت کرديم که به اتفاق همسرشان به خانه ما بيايند .حاجي با صفا ي هميشگي اش قبول کر د و آمد .بعدا از دوستان شنيدم که آن شب به خانه پدر و مادر همسرشان نيز دعوت شده بود و ليکن دعوت مرا اجابت کرده بود .از اين مسئله سخت ناراحت شدم و با خودم گفتم شايد به تعارف و رو دربايستي افتاده و دعوتم راپذيرفته .بنابر اين موضوع را به حاجي گفتم .ايشان با تبسم شيريني گفت :هيچ مسئله اي نبود هر دو برايم عزيز و گرامي هستيد منتهاوقتي تقاضا و دعوتي از سوي بسيجيان جان بر کف باشد .بهتر مي دانم که به آن عمل کنم .خويشان اولي و بسيجيان اولي ترند...

ايوب زماني:
شهيد سيد کمال علاقه زيادي به معصومين عليهم السلام به ويژه حضر ت زهرا (س)داشت و همين علاقه و انگيزه ي ايشان باعث شد نام يا زهرا را براي گردان تحت امر خود انتخاب کند .البته سبب وعلت اصلي انتخاب شان هم الهامات غيبي بود که خود آن بزگوار آن رااين گونه تعريف کرده است (اين موضوع را تا لحظه شهادتشان کسي نمي دانست وپس از آن شهيد ايرج آقابزرگي آن رابازگوکرد.)
درعمليات محرم مجروح شدم.مرا به بيمارستان پشت جبهه انتقال دادند.چندروزي که گذشت حالم بهتر شد.دلم هواي جبهه کرد؛بسيجيان ،پاسداران وآن خلوص بي ريايشان،هميشه درنظرم مجسم بود .درست نبود که من پشت جبهه باشم ودوستانم در ميدان کارزار.اينها رابه دکتر معالجم گفتم اما اوهنوز معالجاتم را کافي نمي ديد. هرچه اصرارکردم اونپذيرفت وگفت:بايد تاچندروزديگرهم بستري باشم واستراحت کنم .راستش دلم گرفت،بغض گلويم رافشرد.شب جمعه بود باناراحتي به خواب رفتم .درعالم خواب بانوي مجلله اي،به سويم آمد،باورم نمي شد ،به نظرم آمد حضرت زهرا(سلام الله عليه )رازيارت مي کنم .خودش بود،جذبه معنوي اش چنان بود که باسنگيني خاصي لفظ مادر برزبانم جاري شد.وقتي گفتم :مادر.درجواب شنيدم:من مادرت خواهم بود به يک شرط!عرض کردم:چه شرطي؟ فرمود:به شرط آن که پيمان ببندي جنگ وجهاددرراه خداراهيچگاه ترک نکني. خواستم چيزي بگويم که آ ن بزرگوار ازنظرم ناپديدشد.
ازآن پس شهيدفاضل تصميم مي گيرد لحظه اي جبهه وجنگ را ترک نکند.حتي زماني که سردار زاهدي (فرمانده نيروي زميني سپاه) که آن موقع فرمانده تيپ 44قمربني هاشم (ع)بود وعلاقه زيادي به سردار فاضل داشت؛ازاو مي خاهد که به مکه معظمه مشرف شود ،قبول نمي کندواصرار مي کند در جبهه بماند و مي گويد:هنوز فرصت زياد است، زمانش که شد ، ميروم . چند وقت بعد با پافشاري واصرار دوستان به خصوص سردار زاهدي، شهيد فاضل به مکه مشرف مي شود.
به راستي که او مرد عمل بود نه حرف سخن . به شهيد آقابزرگي گفته بود:تابه شهادت نرسم از قول وعهدي که باحضرت زهرا (س) بسته ام سرباز نخواهم زد.

شکرالله شکرچيان:
سال 1362درجبهه کوشک درفاصله 500متري عراقي ها سنگر کمين داشتيم که اين سنگر تاخط مقدم نيروهاي خودي 700،800مترفاصله داشت. ماازراه کانالي که حفر کرده بوديم به جبهه دشمن نفوذ مي کرديم وعمليات گشت وشناسايي انجام مي داديم . يکروز صبح هنگامي که همراه شهيد فاضل مقداري از کانال را طي کرديم ،دشمن شروع کرد به سمت ماو باشدت زياد تيراندازي کردن . وضعيت خطر ناکي پيش آمده بود. مثل مواقع اينطوري شروع کردم آيه مبارکه وجعلنا من بين ايديهم سدا ومن خلفهم سدا ،راخواندن .گلوله ها به اينطرف وآن طرف مي خوردند. شهيد فاضل گفت:آتش دشمن خيلي شديد است وحالا نمي توانيم برگرديم به سمت جبهه خودي، خطرناک است . بنشين وآيه وجعلنا را بخوان تا بلند شويم وبه راحتي به سمت نيروهاي خودي برويم. گفتم :دو،سه بار خوانده ام .ايشان فرمود دوباره بخوان! از صميم قلب بخوان!. دوباره باتوجهي عميق وبه همراهي شهيد فاضل آيه راخواندم . بعد بلند شديم وبا کمال تعجب وبه راحتي آمديم به سمت نيروهاي خودمان . بدون اينکه هيچ گلوله اي به ما شليک شود!!

در نيروگاه اتمي آبادان مستقر بوديم .يک روز قرار شد به ميدان تير برويم . به آنجا رفتيم وشروع به تيراندازي کرديم . يکي از رزمندگان به نام محبي که بعد ها شهيد شد ؛ مي خواست با آر پي جي 7 به سوي يک تانک از کار افتا ده شليک ، کند . نشانه گرفت وماشه را فشار داد ، اما آر پي جي 7 شليک نشد. گلوله گير کرده بود .درآن لحظه شهيد فاضل به کمک آن رزمنده رفت تا کمک کند ،گلوله را درآورد.
ناگهان گلوله منفجر شد وگردو غبار همه جا راگرفت .ما ديگر چيزي نفهميد يم لحظاتي بعد متوجه شديم هر کدام به طرفي افتاده و در هر حالي که سر تا پا يمان ازانفجار سوخته است .تقريبا جايي را نمي ديدم .به سرعت ما را سوار خودرو کردند و به بهداري انتقال دادند.به محض اينکه دکتر ما را معاينه کرد ،گفت :اين سه نفر (يعني فاضل ،محبي و بنده )وضعشان وخيم است ،آنها رابه اورژانس انتقال دهيد .سوار خودرو شديم وبه سمت اورژانس اهواز حرکت کرديم .در بين را درحاليکه شانه به شانه شهيد فاضل بودم ،گفتم سيد تو گلوله را گرفته بودي!!طوري نشدي؟د ستت سالم است؟
سعيد عبداللهيان:
به آرامي گفت :چيزي نيست ،دستم کمي سوخته است ولي خوشحالم!! پرسيدم :از چي خوشحالي ؟ گفت:
ازاين که ديگر به آتش جهنم نخواهم سوخت!!
دراهواز پس از معاينه ؛ دکتر تشخيص داد بايد مارا به تهران اعزام کنند . شب اول که در بيمارستان تهران بستري بوديم تخت من کنار تخت فاضل بود .آن شب کلي باهم حرف زديم . سيد کمال گفت:سعيد ديشب براي دومين بار خواب حضرت زهرا (س) راديدم . او اين راگفت واشک از چشمانش سرازير شد.هردوي ما ازناحيه چشم دچار سوختگي شده بوديم. دوروز بعد از آن که فاضل آن خواب عجيب را تعريف کرد ؛ چشمان ما به طور معجزه آسايي روبه بهبودي نهاد. دکتر معالج از ديدن اين شرايط متعجب شدوگفت: سوختگي شما به طور معجزه آسايي روبه بهبودي است .باکمي مراقبت تا چند روز ديگر مرخص مي شويد. يکروز درهمان بيمارستان امير ظهيرنژاد که آن موقع رئيس ستاد مشترک ارتش، بود
وبراي عيادت از مادرش به بيمارستان آمده بود ؛ به ملاقات ما آمد.کلي مارا تحويل گرفت .وقتي ماجراي انفجار گلوله آر پي جي 7 وزخمي شدن مارا شنيد، با خنده گفت:آفرين به شما بسيجي هاوپاسدارها يک گلوله آر پي جي ، تانک 40تني را منفجر مي کند ،اما حريف شما نشده است.

کمال صمد زاده:
اولين بار که با حاج کمال آشنا شدم در منطقه طلائيه بود .من در آن موقع مسئول پرسنلي گردان بودم .به همين جهت اکثر اوقات همراه حاجي بودم. يادم هست در جزيره مجنون سنگر کميني بود که رزمندگان درآن کمين مي کردندومواضع دشمن را شناسايي مي کردند. اين سنگر با خط نيروهاي عراقي فاصله خيلي کمي داشت. يک شب حاجي به من گفت: بياباهم برويم سنگر کمين.باهم رفتيم. از هرطرف گلوله خمپاره مي باريد.سنگر کمين هم به خاطر اين گلوله بارانها استحکامش را ازدست داده بود.روبه حاجي گفتم :موقعيت خيلي خطرناکه ؛ماندن صلاح نيست. حاجي حرفي نزد ؛مدتي سکوت کرد بعد روبه قبله برگشت آرام شروع کرد آيه شريف وجعلنا.... راخواندن .قرآن خواندن حاجي آرامش خاصي به من داد .
پس از آن به طور باور نکردني ،ديگر گلوله ايي ازطرف دشمن شليک نشد.بلند شديم وازسنگر کمين بيرون آمديم.درحال برگشت به سمت خط نيروهاي خودي يک لحظه به طرف خط عراقي ها نگاه کردم.انگارآنها کور شده بودند. هيچ عکس العملي از آنها ديده نمي شد .
آري.خداوند سدي در برابر ديدگان دشمن قرار داده بود که ما را نبينند و اين هم از هيچ نيروي ديگري بر نمي آمد .دست خدا در کار بود و آيه نجات او

ايوب زماني:
قد افلح المومنون..... به راستي مومنان رستگار شدند .
آيات سوره مومنون، آياتي بودند که همواره بر زبان گوياي شهيد حاج سيد کما ل جاري بود .همه جا و در همه احوال زمزمه مي کرد و جزئي از زندگي عارفانه اش شده بود .
هنگام دعا و نيايش با گريه ي شوق از آيات اين سوره مي خواند و در آنها غرق مي شد. مثل آن بود که با اين سوره و يکايک آيه هاي آن پيوند دروني و وا لايي بر قرار کرده است. بعد از شهادت افتخار اميزش من و تعداد ديگري از دوستان بسيجي اش؛ از جمله دوست وفادارش شهيد کاووسي تصميم گرفتيم تا بر اساس قراعن موجود، زندگي نامه ايشان رامرتب و به صورت هماهنگي بنويسيم .براي حسن آغاز کار تفالي به قرآن کريم زديم .الله اکبر، سوره مو منون؛ نگا همان را به خود معطوف کرد و اشک شوق و شگفتي از خاطر ات اين سردار بزرگ بود که در چشمانمان نقش بست. طنين آيه هارا از زبان او مي شد شنيد... الذ ين هم في صلاتهم خاشعون .انگار مثل هميشه در نماز با تمام وجود مي گريست.

کما ل صمد زاده:
نماز شب حاجي هيچ گاه ترک نمي شد حتي در سخت ترين شرايط عمليات ،هميشه موقعي که به نماز مي ايستاد ،چشمانش پر از اشک و چهره اش نوراني مي شد، چنان که آدمي رامجذوب خود مي کرد و بذ ر صفا و لطف را در دل مي کاشت .
در رفتارش با بچه ها بسيار مهربان و گشاده رو بود .به طو ري که هر گاه فرستي دست مي داد ،بين آنها مي نشست و با حالتي که ناشي از صداقت و اخلاص بود ،درباره نماز ،به خصوص نماز شب و نتايج و آثار و مزاياي آ ن سخن مي گفت .حاجي حتي مسائل مربوط به امر به معروف و نهي از منکر را از طريق احکام نماز بيان مي کرد و عجيب اين که در کارش بسيار موفق بود

مظاهر داوودي دهکردي:
وقت نمازصبح بود .با برادران ديگر به مسجد رفتيم ،حاج کمال طبق معمول زودتر از همه در مسجد حا ضر شده بود .شب گذشته به شدت باران آمده بود و به همين جهت از سقف مسجد آب مي چکيد به طوري که حتي محراب هم از آب پر شده بود و به نظر مي رسيد خواندن نماز جماعت غير ممکن باشد .
با توجه به چنين شرايطي ،برادران پيشنهاد کردند نمازشان رابه صورت فرادي و در داخل سنگر بخوانند .حاج کمال که از دوستاران واقعي اهل بيت و ازطرفداران پرو پا قرص نماز جماعت بود ،با صداي رساي خود به همه گفت : برادران حتي اگر شده لباس غواصي بپو شيد و داخل آب نماز بخوانيد ،نماز جماعت بايد برگذار شود.باشنيدن سخنان پر شور حاجي ،برادران همه به ذوق و شوق آمدند و آماده گي خود را براي برگزاري نماز جماعت اعلام کردند .

اسکندر شاهوردي:
در پاسگاه زيد با شهيد حاج کمال بوديم .ايشان در آن زمان مسئول محور بود .ازاوصاف اوبسيارشنيده بودم اماباورم نمي شدکه وي تاآن حدمراتب اخلاص راکسب کرده باشد.هرشب به يک سنگرمي رفت بابرادران بسيارمهربان ويکرنگ بود .اولين کلام وسفارشي که برزبان مبارکشان جاري مي شدنمازوبخصوص نمازشب بود. همواره برادران راتشويق به خواندن نمازشب مي کرد.هنگامي که درباره ي نمازشب سخن مي گفت، حالت عجيبي پيدامي کردواشک درديدگانش حلقه مي زد .توجه به نماز شب ،چنان در ميان بچه هاي جبهه اهمييت داشت که هنگامي که نام گردان يا زهرا(س)،مي آمد همه ميگفتند: گردان يا زهرا(س)همان گردان نماز شب خوانهاست . ))

حجت الاسلام شير مردي:
يک شب مثل هميشه سيد کمال براي خواندن نماز شب در دل تاريکي شب وبا آرامي به سمت صحرا رفت و برادران رزمنده را براي لحظه اي،دقيقه اي و دنيايي تنها گذاشت .تنها با خود و خداي خود .
مدتها بود تمناي دروني ام را مي شنيدم که تکرار مي کرد :سيد خدا چگونه نماز مي خواند ؟ و مدام طنين اين سئوال،کنجکاوم مي کرد تا از اسرار نماز اين سيد و عارف اطلاع پيدا کنم و چگو نگي آن رادر يا بم .بنابر اين آن شب بدون اين که کسي متوجه شود ،سيد را پيدا کردم. آهسته آهسته به دنبالش گام بر داشتم و او را دنبال کردم .مدتي که راه رفتيم ،سيد را ديدم که با سکوتي ژرف به آسمان مي نگرد و چيز هايي زمزمه مي کند .جلو تر رفتم تا چهره نوراني او رابهتر ببينم که مرا ديد .انگار نگاهش چيزي رادر درونم شکست .مانده بودم حرکت و قصدم راچگونه توجيه کنم که خو دش بزرگوارانه به سخن آمد : برادر ،عبادت خدا سر شار از ناگفته ها ست و مومن واقعي کسي است که در خلوت و تنهايي عبادت رادر يابد .انگار فهميده بود که به نيت ( کنجکاوي)او را دنبال کرده ام .با دستپاچگي گفتم :حاجي مي شود من هم با شما نماز شب بخوانم ؟لبخندي زد سپس آرام گفت :نماز شب، گريه و ناله براي حق ؛درتنهايي بهتر است. با اين حرف، ناخواسته اشک در چشمانم حلقه زد. با خود گفتم :حاجي چيزي رامي بيند که ما قادر به ديدن آن نيستيم ،چيزهايي درک مي کند و مي فهمد که ما هنوز ياراي انديشه آن را نداريم . آنگاه گام هاي استوارش بود که به جلو حرکت کرد و در شب ناپديد شد .فردا صبح هنگام نماز چهره نوراني سيد بر افروخته تر از پيش شده بود. چشمانش از گريه ،سرخ و متورم شده بود .انگار ساعت ها گريه کرده بود
خدايا آيا در آن ساعت ما را هم دعا کرده است ...؟

شکراله چراغيان:
يک شب در مراسم دعاي کميل ،متوجه شدم در سياهي شب فردي پيوسته و خالصانه گريه مي کند و صداي ناله اش لحظه يي قطع نمي شود و همين طور از ابتداي دعا تا انتهاي آن مشغول تضرع و انابه است .نزديکي هاي اتمام دعا و قبل از روشن شدن چراغ هاي مسجد ،بلند شد و به گوشه اي جهت اقامه نماز رفت .وقتي به فرش مسجد دست گذاشتم ،احساس کردم ليوان آبي روي آن ريخته اند به طرفي که مشغول نماز بود رفتم .حدسم درست بود او کسي نبود جز(حاج کمال فاضل )
به قدري خالصانه و عا رفانه مناجات مي کرد که مناجات او سرمشق همه رزمندگان اسلام بود و همه از او درس مي گرفتيم .هيچ گاه نماز شبش ترک نمي شد .براي مثال :در يکي از روز ها ،پيا ده روي زيادي داشتيم و شايديک شبانه روز استراحت نکرده بوديم .پس از بازگشت از پياده روي حدود ساعت 12 شب بود که آماده خوابيدن شديم .همه برادران از شدت خستگي به خواب رفتند . من در انديشه بودم که امشب ديگر اين سيد بزرگوارخوابيده است و ديگرکسي براي نماز شب بيدار نمي شود .خوف آن داشتم که براي نماز صبح بچه ها از اول وقت ،دير تر بيدار شوند.درهمين گير ودار ،هنگامي که سکوت همه جا رافرا گرفته بود ،ناگهان ديدم بنده خاص خدا به آرامي و بدون سر و صدا بلند شد و به سمت تانکر آب رفت .وضوگرفت و به گوشه اي جهت مناجات شب رفت و همان شب نيز به هنگام اذان ،نماز صبح را اقامه کرد .

عبد اله علي بيگي:
هنگام بيکاري و اوقات فراغت در جبهه ،شهيد فاضل برادران را به ورزش و جنب و جوش فرا مي خواند .آنان راتشويق و ترغيب مي کرد تا با ورزش هاي گوناگون به توانايي هاي جسمي و رزمي خود بيفزايند و در اين مسير فعاليت هاي زيادي از خود نشان مي داد .مثلا يک روز به من گفت :تعدادي از برادران اهل ورزش باستاني هستند ،بگو يا علي و برو شهرکرد و وسايل مورد نياز اين ورزش راتهيه کن .من هم به شهرکرد رفتم و تعدادي وسايل ورزش باستاني را تهيه کردم .وقتي شهيد فاضل آنها راديد خيلي خوشحال شد .آنها را بين بچه ها تقسيم کرد و به همراه تعدادي از برادران مشغول ساختن (گود)شد. گود که آماده شد ، اولين کسي بود که به داخل آن رفت و احترامات خاص اين ورزش و وارد شدن به گود را به جا آورد.شهيد فاضل بود. به دنبال او برادران يکي يکي به داخل گود رفتند و اين ورزش را در دل سنگر ها رواج دادند .

اکبر سياح:
قبل از عمليات بود .يک شب قرار شد براي آماده سازي نيرو ها ،يک راهپيما يي طولاني شبانه انجام شود. بعد از صر ف شام ،گردان آماده راهپيما يي شد .قرار بود مسافتي راکه از نيرو گاه انرژي اتمي آبادان امتداد داشت؛ طي کنيم .سيد کمال فرمانده گردان ،پيشا پيش بچه ها قرار گرفت و گفت :همه نيرو ها قمقمه هاي خود راپر از آب کنندولي حق خوردن ندارند.
حرکت آغاز شد و چند ساعت بعد از شدت خستگي ،در مکاني به استراحت پر داختيم . همه مي گفتند :تشنه مان شده حاجي |اجازه مي دهي آب بخوريم ؟ شهيد فاضل در برابر چشمان همگان قمقمه خود رادر آورد و آب آن راروي زمين خالي کرد .همه از اين کار او تعجب کر دند .سپس حاجي رو به برادران گفت :
همه اين کار رابکنند .بچه ها با اعتراض گفتند :حاجي خيلي تشنه مان است !ايشان در جواب گفت :اين يک آزمايش و امتحان است تا توان و تحمل و طاقت شما محک زده شود، اين کار انجام شد.نيروها به راه خود ادامه دادند و فر داي آن شب به آبادان رسيدند . در آنجا بود که آب نوشيدند و با اين عمل فرمانده گردان به شناسايي دقيق توانمندي هاي جسمي و روحي برادران پر داخت و آنان را براي عملياتي دشوار ،آماده کرد
 
سال64در پادگان غدير اصفهان آموزش شناوغواصي، مي ديديم . يک روز وقتي از استخر شنا بيرون آمديم در مسير بر گشت به پادگان ،جواني تازه به دوران رسيده به يکي از برادران حرف نا شايستي زد. حاج کمال متوجه موضوع شد و بر خلاف انتظار ما با روش امر به معروف و نهي از منکر و نصيحت با آن جوان صحبت کرد .جوان اول ترسيده بود ولي بعد از عذرخواهي خداحافظي کردو رفت .
 
حسن سميع:
شدت و وسعت عمليات والفجر 8به قدري بود که آدمي را نا خداگاه به ياد جنگ صفين مي انداخت .
درآنجا حضرت علي (ع)فرموده بود : سپاهيان دشمن چون گرگان ،زوزه کشان به طرف ما حمله ور مي شوند . اين عمليات مصداقي بود براي تکرار جنگي که دو باره سر گرفته بود .
نيرو هاي دشمن واقعاچون گرگ ها زوزه کشان به طرف سنگر ها و خاکريز ها ي ما حمله مي کر دند و اين بسيجيان دلاور و گردان هميشه جاويد يا زهرا (س)بود که در برابر آنان چون ذالفقار علي (ع)مي ايستاد و مي جنگيد آري گذشت و ايثار آن جانبازان و دليران آن قدر زياد است که شايد زبان از گفتن و قلم از نوشتن باز بماند و اين حقيقتي است که درنهايت پيروزي را براي رزمندگان اسلام به ارمغان آورد.

عمليات والفجر 4 در مهر ماه سال 62 در ارتفاعات استراتژيک منطقه (پنجو ين )عراق صو رت گرفت .در آن عمليات (حاج کمال )فر ماندهي گروهان شهيد بهشتي از گردان سلمان را بر عهده داشت .
شب عمليات بود .گر دان ها ي عملياتي زير نظر فر ماندهان خود با اشک شوق و دلي آکنده از عشق به معبود بر قلب سياه دشمن حمله ور شدند .ما مو ريت ما تسخير ارتفا ع (خلوزه 1 )در منطقه عملياتي بود .براي اين کار بايد کيلو متر ها راه را طي مي کر ديم و پس از عبور از چند ميدان مين و پشت سر گذاشتن قله و ارتفاعات ،به پاي قله ها يي که قراربود عمليات انجام شود ؛مي رسيديم اين منطقه بلند ترين نقطه به شمار مي رفت و دشمن با امکانات و تجهيزات کامل بر آن استقرار داشت .
فرزندان اسلام سينه خيز خود راسپر گلوله ها ي دشمن کرده بودند و با عز مي راسخ به حرکت خود ادامه
مي دادند .ساعت 5بود که به محل ماموريت مان رسيديم .هوا کمي روشن شده بود .نماز صبح را در حرکت به جا آورديم .ميدان مين بسيار وسيعي در دامنه قله خلوزه وجود داشت .گر دان متوقف شد تا معبر باز شود .ميدان مين تقريبا بازشده بود.هواهم روشن تر شده بود. فرمانده گر دان به حاج کمال دستورداد : گروهان خود راحرکت دهد و قله خلوزه را تصرف کند . آخرين قسمت معبر در حال باز شدن بود که دشمن متوجه ما شد .تير بار هاي دشمن شروع به شليک کر دند .حاج کمال به سرعت گرو هان راحر کت داد و خو د در جلو نيرو ها و بقيه پشت سر او به سوي قله و هدف اصلي روانه شدند .صداي الله اکبر رزمندگان اسلام لرزه بر اندام دشمن مي انداخت . سنگر هاي دشمن يکي يکي فتح مي شد البته اين پيروزي ميسر نبود مگر به لطف خدا و خون سرخ آناني که شهيد مي شدند .قله خلوزه در دود و آتش فرو رفته بود و بلاخره پس از درگيري تن به تن اين قله فتح شدو در همان لحظات حاج کمال از ناحيه سر و صو رت به شدت زخمي شد .بچه ها به بالاي قله رسيدند .تعداد زيادي از نيرو هاي دشمن کشته و بقيه متواري شده بو دند و رزمندگان اسلام بر فراز قله مستقر شدند . در همين حين ،توپخانه دشمن شديدا روي قله گلو له مي ريخت .حاج کمال منتظر دستور بعدي بود.ظهر بود که يک دفعه ستوني ازنيروهاي دشمن از کانالي مخفي درجلومان نمايان شد .دوباره درگيري تن به تن شروع شد،بسياري از آنان کشته و بقيه هم پا به فرار گذاشتند و اين اولين پاتک دشمن بود که خنثي شد .
حدود ساعت 3 بعد از ظهر دشمن پاتک ديگري را آغاز کرد وشدت آتش دشمن به گونه اي بود که اطراف قله از شدت انفجارها ديده نمي شد .دشمن ما را دور زده بود و قصد داشت که از چند طرف به خط ما نفوذ پيداکند .حاج کمال از درد زخمهايش به خود مي پيچيد ،اما با روحيه اي عالي به نيرو ها قوت مي داد و مرتب در اطراف قله خلوزه حرکت مي کرد .از گردان حدود 25رزمنده باقي مانده بودکه براي حفظ قله مقا ومت مي کر دند .دشمن با تمام قوا وار د عمل شده بود .آمده بود تا قله راپس بگيرد. لطف خدا و هوشياري فرمانده دلاورمان حاج کمال و امداد هاي غيبي سبب شد تا متوجه شويم دشمن قصد محاصره ما را دارد و سعي مي کند بيشتر ازپشت سر؛ ما راغافلگير کند.
وضعيت را که اينچنين ديديم ؛چند نفر در آن سمت که نيروهاي دشمن قصد محاصره ماراداشتند،مستقرشديم و موضع گرفتيم .چندين نارنجک به پايين پر تاب کر ديم .درست اين نارنجک ها مانند تير هاي ابابيل به امر خدا هدايت شدند و در وسط ستون دشمن منفجر شدند و اين انفجار ها باعث شد ستون دشمن به هم بريزد .فرياد و همهمه ي دشمن بلند شد با دادو فرياد دشمن متوجه شديم که نارنجکهادرجايي که دشمن حضوردارد؛فرود آمده. در اين موقع آتش رزمندگان اسلام بود که بر آنها باريدن گرفت و آنها رابه درک واصل کرد .
با اين حال به دليل کمبود نيروي کافي ،موقعيت خطر ناکي به وجود آمده بود . حاج کمال دائما با بيسيم تماس مي گرفت و در خواست نيروي کمکي مي کرد .فر مانده گر دان اعلام مي کرد قلعه راتر ک کنيد و به پايين بر گر ديد اما حاج کمال در جواب مي فر مود :خون سرخ دوستانم قله رارنگين کرده . ما حاضر نيستيم قله رااز دست بدهيم . پس از ساعاتي درگيري؛ به لطف خدا و مقا ومت برادران پاتک اول دشمن خنثي شد اما دشمن دست بر دار نبود ديگر باره دشمن از هوا و با توپخانه و نيرو هاي پياده پاتک ديگري راآغاز کرد .در اين زمان ،بيش از15نفر از برادران باقي نمانده بودند .مهماتما ن هم در حال تمام شدن بود. تعدادي سنگر مهمات در جلو قله و با فاصله خيلي نزديک به دشمن وجود داشت که بچه ها به صو رت سينه خيز ،زير بارش گلوله و خمپاره به داخل آنها رفته و مقداري از آنها را بيرون آوردند. يکي دو سنگر مهمات هم منفجر شد که خوشبختانه کسي آسيب نديد .مهمات بين بچه ها تقسيم شد و با از خود گذشتگي بسيار مقاومت ادامه يافت .مقاومتي غير قا بل تصور؛بالاخره اين پاتک دشمن هم دفع شد .خورشيد فروزان در حال غروب بود هوا رو به تاريکي مي رفت و نيرو هاي باقيمانده ،زخمي و خسته مقاومت مي کردند جود فرمانده نستوهي مانند حاج کمال از شدت جراحات ديگران مي کاست.درحالي که خودش مجروح وزخمي در گوشه ي سنگر دراز کشيده بود .هواکاملا تاريک شد .بچه ها اطراف قله رادو نفر دو نفر و با فاصله زيادي نسبت به هم پوشش دادند .فرمانده مخلص هم با حرفهايش به بچه ها روحيه مي داد و مي فرمود :
الان نيروي کمکي مي رسد ،مقاومت کنيد .و منتظر پيام بي سيم بود .وقتي دور قله حرکت مي کر ديم
به هر دو نفري که مي رسيديم و آنها احيانا از شدت خستگي خوابيده بودند با آرامش آنها رابيدار مي کرديم .آنها سراغ نيرو هاي کمکي را مي گرفتند ، مي گفتيم :حاجي گفته نيرو هاي کمکي حرکت کرده و تا چند دقيقه ديگر به قله خواهند رسيد. در آن هنگام انگار کس ديگري بود که از قله حفاظت و پاسداري مي کرد .گويا آقا امام زمان (عج) خود بر قله مستقر شده بود و با دست هاي مبا رکش بچه ها را نوازش مي داد.
خداوند دشمن را کور کر ده بود و يا اينکه در چند قدمي ما مستقربود.
 
 
 


آثار منتشر شده درباره ي شهيد

سردارفضائل

اين کتاب که از انتشارات بنياد حفظ آثار ونشر ارزشهاي دفاع مقدس استان چهارمحال وبختياري است؛حاوي زندگي نامه ؛خاطرات جذاب وخواندني از سرگذشتهاي سردار شهيد کمال فاضل دهکردي است .

شناسنامه کتاب به اين شرح است :

سردار فضايل
يادنامه سردار شهيد حاج سيد کمال فاضل فرمانده « گردان يا زهرا (س) »
شامل : خاطرات همرزمان، خلاصه زندگي نامه و وصيّت نامه
* تهيه و تدوين : علي گرجي
* ويراستار : حسن رضايي خيرآبادي
* ناشر : بنياد حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدس استان چهار محال و بختياري
* طرح جلد : محمد رستميان فر
* حروفچيني و پردازش متن : خديجه شيرعلي زاده – محمد قاسمي
* شمارگان : 2000 نسخه
* ليتوگرافي و چاپ : سروش 3345409 (0381)
* چاپ يکم : ارديبهشت 1385
* شهرکرد، بلوار آيت الله کاشاني، جنب خيابان شهيد رجايي، بنياد حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدس استان چهار محال و بختياري، 


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان چهارمحال و بختياري ,
بازدید : 255
[ 1392/04/24 ] [ 1392/04/24 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,970 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,712,071 نفر
بازدید این ماه : 3,714 نفر
بازدید ماه قبل : 6,254 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک