فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

صالحي, نوروز

 

 سال 1341 ه ش در خانواده‌اي مذهبي و كشاورز درشهرستان« اردل» دراستان« چهارمحال وبختياري» ديده به جهان گشود. پس از سپري كردن ايام طفوليت پا به مدرسه گذاشت. تحصيلات راهنمايي را در حالي به اتمام رسانيد كه انقلاب شكوهمند اسلامي به رهبري اما خميني (ره) داشت به وقوع مي‌پيوست. با آغاز مبارزه مردم عليه حكومت ستمشاهي در تمام راهپيمايي‌ها و تظاهرات شركت فعال داشت و در ميان دوستان فردي فعال وانقلابي به شمار مي‌رفت. در دوران دبيرستان عضو انجمن اسلامي مدرسه و يكي از دست‌اندركاران برگزاري نماز جماعت و برنامه هايي مانند كوهنوردي دانش‌آموزان بود.
وي تعطيلات تابستاني خود را به علت علاقه به كارهاي تبليغي در جهاد سازندگي بعنوان مسئول كميته فرهنگي مي گذراند و جهت بالا بردن سطح فرهنگ و آگاهي مردم در روستاهاي دور افتاده اقدام به پخش فيلم، ايجاد نمايشگاه پوستر و عكس و سخنراني مي‌نمود و علاقه زيادي به مردم محروم منطقه داشت، بطوريکه هنگام ماموريت بدون صرف غذا از صبح تا شب مشغول فعاليت بود. در سال 1361 موفق به اخذ ديپلم گرديد و افتخار بسيجي بودن نصيب وي شد و در تاريخ 14/1/61 براي اولين بار در شهرشان به اتفاق جمعي از دوستان راهي كربلاي خونين خوزستان شد. مدت كوتاهي در جبهه« شوش» بود «14/1/61 الي 7/3/61» و بعد به زادگاه خود برگشت و پس از مدتي دوباره به جبهه اعزام و در عمليات‌« فتح‌المبين» و« بيت‌المقدس »شركت نمود . او علاقه زيادي به جنگ و كارزار با دشمنان داشت و از همين رو پاسدار بودن را بر هر شغل ديگر ترجيح داد و جذب سپاه پاسداران اسلامي شهرستان «بروجن» شد.ا و در قسمت‌هاي واحد بسيج ، پرسنلي، پذيرش ، آموزش عقيدتي سياسي انجام وظيفه نمود ودر تاريخ 14/3/62 عازم كردستان شد و در آنجا وارد گردان جندالله سنندج شد.ا و درآنجافرماندهي گروهان امام حسن (ع) رابه گرفت و اكثر اوقات به عمليات و پاكسازي مناطق از لوث وجود ضدانقلاب مي‌رفت. وي در يكي ازاين عمليات‌بر اثر تركش نارنجك از ناحيه بازو مجروح گرديد كه در طول عمليات در حالي كه گرمي خون خود را احساس مي‌كرد تا پيروزي كامل مقاومت نمود . در عمليات ديگري دو شبانه روز به محاصره دشمن درآمدند در حالي كه هيچ گونه آب و غذايي نداشتند و غذاي آنان برگ درختان و پوست انارهاي بجا مانده از دشمن بود.
شهيد صالحي در تاريخ 7/10/1362 در عمليات وحدت كه فرماندهي يكي از گروه‌هاي عملياتي را عهده‌دار بود پس از نبردي گسترده به اسارت حزب منحله دمكرات در مي‌آيد و با اينكه اسير دشمن بود و علاقه‌اي كه به ائمه اطهار(ص) داشت لحظه‌اي از عبادت و ستيز با بي‌بندو باري و كفر دشمن دريغ نورزيد و چراغ هدايت اسرا در زندان شد.
وي زمان اسارت را با سخت‌ترين و طاقت‌فرساترين شكنجه‌هاي روحي و جسمي سپري نمود اما همچون كوه مقاومت كرد. خواندن نماز، قرائت و زمزمه‌هاي دعاي كميل و نماز شب وي به گوش آن گريختگان از وطن و منافقان كور دل آشناست از فعاليت‌هاي او در مدت اسارت مي‌توان تبليغ بر روي ضدانقلاب و افراد سرسپرده گروهكي و خود فروخته، طرح فرار از زندان و ستيز با مقامات تشكيلاتي زندان را نام برد، بطوريكه چنان بر روحيه و افكار نيروهاي فريب خورده غالب شد كه چند نفر از آنان از حزب دمكرات بريده و به جمهوري اسلامي ايران پناهنده شدند و همين امر باعث شد كه مسئولين زندان به وي مشكوك شده و او را دوباره تا مرز شهادت تهديد كنند اما از آنجايي كه لطف خدا شامل حال بندگان مخلص و متقّي مي‌باشد آنها از نقشه خود منصر ف شدند.
وي حدود 16 ماه در اسارت ضد انقلاب«دمكرات‌ها» بود كه با راهنمائي‌هاي خانواده توسط دوستاني كه از زندان آزاد شده بودند در دو مرحله ملاقات برادران و يكي از دوستان ايشان دريکي از روستاهاي استان« سليمانيه»در« عراق»؛ مقدمات آزادي وي از چنگال ضدانقلاب فراهم و در تاريخ 5/1/1364 از زندان حزب دمكرات آزاد و در تاريخ 12/1/1364 در ميان استقبال گرم و فراموش نشدني مردم خوب و نجيب اردل وارد زادگاهش شد .او فقط مدت دوازده روز در كنار خانواده و منطقه به افشاي جنايات منافقين و آگاه سازي افكار مردم درباره مسائل كردستان پرداخت و پس از آن جهت زيارت مرقد مطهر حضرت ثامن‌الائمه علي‌بن موسي‌الرضا (ع) به« مشهد مقدس» مشرف و از همانجا مجدداً عازم «كردستان» شد.
او بارها به دوستان مي گفت آنچه مرا رنج مي‌دهد مظلوميت مردم كردستان است و حرفش اين بود كه اي كردستان بايد آنقدر بمانم تا جواب خون نيروهايي را كه اين ديوسيرتان به شهادت رساندند بدهم.
پس از حضور مجدد در كردستان معاونت گردان حمزه سيد‌الشهدا از تيپ بيت‌المقدس را عهده‌دار شد و به رزم بي‌امان خود ادامه داد و در بيش از 25 عمليات در كردستان شركت کرد تا سرانجام در تاريخ 5/7/1364 درمنطقه سرو‌آباد مريوان با چند تن از سرداران اسلام به شناسايي دشمن رفتند كه به كمين ضدانقلاب برخورد نموده و ضمن درگيري با دشمن از ناحيه شكم مجروح و بلافاصله به« تهران» اعزام شدند كه به علت شدت جراحات در تاريخ 7/7/1364 به شهادت رسيد.
شهيد نوروز صالحي فردي بي‌آلايش با وقار و خوشرو و آراسته به صفات متعالي اخلاقي اسلامي بود هميشه به افراد كوچكتر از خود احترام مي‌گذاشت. با بينوايان به مهرباني رفتار مي‌كرد و دوستان را به تهذيب نفس سفارش مي‌نمود. به واجبات عمل مي‌كرد و ديگران را به انجام واجبات و رعايت تقوا دعوت و سفارش مي‌نمود. لباس ساده مي‌پوشيد و به پدر در كارهاي كشاورزي كمك مي‌كرد. از برجسته‌ترين ويژگي‌هاي آن شهيد مي‌توان از مقاومت در برابر مشكلات و گرفتاريها و ناصح و عارف بودن نام برد.
منبع:پرونده شهيد در سازمان بنياد شهيد وامور ايثارگران شهرکردومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد




وصيت نامه
وصيتنامه شهيد نوروز صالحي به لهجه بختياري
وصيت نومنه واخين نوشتُم اول از دين و از آئين نوشتُم
سي يو كه تا قيومت دين بمئنه كدهو سوره ياسين نوشتم
بسنگرم شوون روزون نشستم بدادُم جون و سدها نه شكستم
مپرس از حال و از هنگوسه‌مُ گواهم هد بوميني جومة مُ
سخن ازداغ لاله شرح حالم نه از حرف وصيّت نومه مُ
مكنن دا و ويل چروليك سيم بيدم شير و نه بيدك ار كسم بيم
اسير دشمنون آبيدم اما ذليل دشمنون هرگز نه وا بيم
اير آبيده صحرا سر زچينم ري اسبيدم تي آئين و دينم
از اي دينا به بستم بارو رئدم كه دي ري دشمن دينه نه و نيم
نيبو هه گئد هر نامزد مرده بدين كارش چنه سي دين چه كرده
از اي عرم دراز چند ساله سي يهن يا كه سي ملت چه ورده
واژه ادبيات لهجه بختياري
وصيت نومنه = وصيت نامه را
اَيَرْ= اگر
واخين= با خون
سُر= سرخ
سي‌يُو= براي اين
ري= صورت، چهره
بمئنه= بماند
تي آيين= پيش آتين

كدهو= در آن
رَيدُم= رفتم
هو= آن
نه‌وينم= نه‌بينم
مُ= من
ينبوهه= نمي‌شود
شوون روزون= شبها روزها
گُئد=گفت
نبوهه= نباشد
بوين=ببين
دا و ويل= مادروخواهرها
عُرم=عمر
چه‌ورده= چه آورده
چروليك+ ناله و فرياد در عزاداري
سيم= برايم
بيدم= بودم
آبيدم=شدم
نه وابيم= نشدم
نادعلي طهماسبي ( فرشيد) 6/8/64




خاطرات
بهرام صالحي ،برادر شهيد:
هنگاميكه در تاريخ 26/10/63 جهت ملاقات برادرم نوروز به سفره واقع در خاك عراق مسافرت كرده بودم پس از دو ساعت سوال و جواب مسئولين تشكيلات حزب منحله دمكرات به من قول دادند كه فردا ساعت 10 صبح او را جهت ملاقات به پيشم مي‌آورند.ساعت مقرر شده داشت نزديك مي شد و من بر روي سنگهاي نمناك كنار جوي آبي نشسته بودم ناگهان افراد سياه پوشي راديدم که به ما نزديك مي شدند. فهميدم كه آنها اسرا مي باشند و اطرافيان آنان هم عده‌اي افرادمسلح هستند كه آنان را براي ملاقات مي‌آورند. همه آناني كه زنداني خود را ديدند همه از شوق ديدار اشك مي‌ريختند و من در حاليكه اشك‌ شادي در چشمانم حلقه زده بود پس از ماهها اسارت برادر خود را در آغوش كشيدم پس از ديدار ما را به داخل چادري بردند كه برنامه اسرا در آنجا معلوم مي‌شد، پس از اينكه نشستيم معاون زندان درباره هر كدام از اسرا صحبت مي‌كرد كه در اين ميان بين نوروز و معاون زندان برخوردي بوجود آمد . معاون زندان از شدت خشم چهره‌اش برانگيخته شد و در حاليكه دستهايش را بر روي صندلي مي‌فشرد ،خطاب به نوروز گفت كه 16 ماه زندان بودي 16 ماه ديگر در زندان مي‌ماني هنوز حرف او تمام نشده بود كه نوروز با نهايت جرئت و حالتي تمسخرآميز در جواب او گفت كه من 16 ماه بودم و 16 ماه ديگر هم تحمل مي‌كنم تا ببينم آقاي قاسملو درباره من چه تصميمي ميگيرد. ازديدن اين همه جسارت وجرات برادرم به او افتخارکردم.

غلامعلي سيرجاني:
من در دوران اسارت با شهيد آشنا شدم در روزهاي سخت كه اسير گروهك‌ دمكرات بودم مانند ساير اسرا بدنبال پيدا كردن همنشين و دوست مورد اعتماد بودم كه شهيد صالحي با رخسار آراسته و متواضع كه بسيار متمايز از ديگران نيز بود نظر مرا جلب كرد . در يك شب كه نيمه‌هاي شب بي‌خوابي وجود مرا فراگرفته بود متوجه زمزمه‌اي شدم خوب كه دقت كردم ديدم چهره نوراني شهيد صالحي است پس در تصميم خود عزم جزم كردم و مصمم شدم كه با شهيد دوست شوم. يكي از روزها چند نفر بازديد كننده در قالب كادر پزشكي وارد اردوگاه اسرا شده و پس از سوال از نوع بيماري يا درد هر كدام از اسرا متاسفانه فقط يک نوع قرص كه همراه داشتند به آنها مي دادند و ضمنا فيلمبرداري نيز صورت مي‌گرفت و تا نوبت شهيد صالحي رسيد. ايشان چپه اي را بر روي صورت انداختند ؛ دليل اين امر را پرسيدم پاسخ داد كه چون نمي‌خواهم دشمن از مظلوميت ما سو استفاده كند . اين خود در آن شرايط زماني و مكاني تصميم بسيار شجاعانه‌اي بود. از خصوصيات بارز هميشه راهنمايي و ارشاد نسبت به كليه اسرا بود مثلا يكي از روزها جاسوسي كه پي به هويت من برده بود و تقريبا اطلاعات كاملي از من داشت براي اين كه بنده را تحت فشار شديد قرار دهد اقدام افشاي اطلاعات شخصي و نظامي اينجانب نمود ولي با راهنمايي و ارشاد برادر شهيد صالحي من خود را به سادگي زده و آن فرد جاسوس و سايرين با اين حربه شهيد صالحي دست از سرم برداشتند .در دوران اسارت معمولا غم و اندوه سرتا پاي ما را فراگرفته بود و براي توسل جستن به پروردگار و ائمه اطهار كتاب دعايي در دسترس نبود. شهيد صالحي با گوش كردن راديو دعا را براي رزمندگان دربند تهيه و روحيه اسرا كلا با اين اقدام شهيد صالحي بسيار بالا رفت و ادعيه استجابت كننده برخي از آيات مهم قرآن كريم را انتخاب در اختيار رزمندگان قرار مي داد. البته تمامي لحظات حكايت از خاطرات شهيد دارد كه به همين تعداد بسنده مي‌كنم اميد آن دارم كه مردم رشيد ايران براي بويژه نسل جوان امانت دار راه شهدا باشند.

مجتبي پورزلفي :
ساعت چهار بعدازظهر يكي از روزها، دو تن از اسرا ايراني كه در بيرون از زندان براي حزب منحله دمكرات آشپزي مي‌كردند فرار كرده بودند، غروب كه شد (مم‌جو‌خوا) مدير داخلي زندان شتابزده به سلول ما آمد، آمارگيري كرد سپس خبر آن دو اسير آشپز را از ما جويا شد. بعد از شنيدن جواب منفي، نام شهيد عزيز صالحي و چهار نفر ديگر كه مدنظرشان بودرا خواند .سپس اعلام كرد شما پنج نفر حق بيرون آمدن از زندان را نداريد. فكر كردند ما در فرار آنها دست داشتيم .شب كه شد .عزيز(يکي اززندانيان) خود را به ما نزديك كرد. فرمود اگر اقدام به فرار نكنيم هر پنج نفر را صبح تيرباران مي‌كنند، از نقشه‌اش مطلع شديم .قبول كرديم كه نصف شب، با يك تاكتيك نظامي، اول آنها را خلع سلاح، سپس به اتفاق بقيه زندانيان به ايران برگرديم، شب شد هر جور نقشه كشيديم كه از زندان بيرون بيائيم متاسفانه نشد حتما مصلحت همين جوري بود، برنامه‌هاي آن شب را با شبهاي قبل بسيار عوض كردند بودند. اكثر اسرا به شهيد صالحي بسيار دل بسته بودند تصميم گرفت موضوع را به شكل ديگري عوض كند، اول صبح آقا عزيز به كليه اسرا اعلام کرد تا نسبت به سوءظني كه به اين پنج نفر پيدا كرده بودند، به رئيس زندان اعتراض كنند تا شايد نظرشان عوض شود. به لطف خدا، نقشه‌اش گرفت، بعداز ظهر كه شد اعلام كردند شما هم مثل بقيه برويد كار كنيد.
اما كينه اي كه نسبت به ما پيدا كرده بودند فراموش نشدني است، آنها در حين بيگاري، بزرگترين سنگ و چوب رابر دوش ما مي گذاشتند و در كارهاي ديگر سخت‌ترين كارها را تحويل ما مي دادند تا براي‌شان انجام دهيم.

سيد کاظم رضوي :
زمانيكه خانواده‌اش به كمك مردم و دولت توانستند او را از اسارت آزاد نمايند و به اردل آمد جمعيت بسيار زيادي به استقبال ايشان از تمام شهرها و روستاهاي شهرستان و استان آمدند. ايشان مستقيم به گلزار شهدا رفتند و فقط كلامش تشكر از زحمات مردم بود و تنها مي‌گفت من هيچوقت نمي‌توانم محبت مردم را فراموش و جبران نمايم. بعد از چند روز به اصرار من شب به منزلم آمد .من اصرار داشتم كه شبانه ايشان را به حمام ببرم و او راضي نشد . خلاصه با يك نفر ديگر همان شب او را به حمام قديمي شهر برديم ، بدن ايشان از سوختگي جاي سيگار ضدانقلاب جاي سالم نداشت. هيچوقت از كارهايي كه انجام مي‌داد از رشادتهايش و اينكه فرمانده بودنش براي مردم مطرح نمي‌كرد و نمي خواست از خودش تعريف كند ايشان فردي نمونه از هر نظر بود و با نوشتن نمي‌شود ايشان راوصف کرد.
چقدر شايسته و با وقار و انساني صالح و پرهيزكار بود. خداوند روحش را با ائمه اطهار مشهور گرداند .

بهمن صالحي :
بنده دوره اول راهنماي بودم وشهيد بزرگوار سال آخر دبيرستان بود .شروع كلاس‌هاي دبيرستان در بعدازظهر بود ظهر كه از مدرسه مي‌آمدم ايشان يك نوار كاست خالي و يا احيانا نوار ترانه مبتذل كه از قبل تهيه كرده بود در اختيار من مي‌گذاشت و مبلغي بين 20 ريال تا 50 ريال به عنوان اجرت و دستمزد به من مي‌داد و مرا موظف مي‌كرد كه سخنراني‌هايي كه پيش از اخبار يعني ساعت 1 بعدازظهر كه از طريق راديو سراسري پخش مي‌شد را براي ايشان ضبط كنم . سخنراني‌هاي مسئولين وقت نظام را شامل مي‌شد. از جمله سخنان حضرت امام (ره) حضرت آيت‌اله خامنه‌اي – شهيد مطهري- شهيد رجايي و باهنر و احيانا خطبه‌هاي نماز جمعه تهران و اصفهان که توسط آيت‌اله طالقاني و طاهري ايراد مي شد را ضبط و به ايشان تحويل مي دادم. شهيد صالحي نوارها را روي كاغذ پياده مي‌كردند و در طول روز و هفته مطالب مهم را يادداشت مي‌كرد ودر مدارس در بين معلمان و دوستان خود انتشار مي‌داد تا مطالب آن سرلوحه كار خود و دوستانش باشد. و از اين طريق افكار عمومي را نسبت به انقلاب آگاه مي‌ساخت و معلومات اطرافيان را اضافه مي‌كرد.

علي بهراميان :
اينجانب خاطره‌اي از اين شهيد عزيز در دوران اسارت ايشان در بند دمكرات كه برايم نقل كرده بود مطرح مي‌كنم. ايشان فرمودند بعد از عمليات در اطراف كوههاي سليمانيه .ارتباط با فرمانده گردان و مركز قطع شد ( در آن زمان ايشان فرمانده گروهان بودند) و مدت 48 ساعت مقاومت كرديم و تمام فشنگ‌هايي كه داشتيم تمام شد .هيچ غذايي هم نداشتيم . پس از 48 ساعت محاصره شديم. لذا به بچه‌هاي گروهان گفتم تمام اسلحه‌هاي خود را يا در آب رودخانه يا زير خاك پنهان كنند كه به دست دشمن نيفتد . در بين راه ما را به ستون مي‌بردند و من برگ كد و رمز را بلعيدم كه دشمن متوجه نشود. آنها ما را از كوههاي سليمانيه مدت زيادي چرخاندند و هر كس پشت سرش نگاه مي‌كرد با قنداق تفنگ به سر ش مي‌زدند. بسياري از برادران زخمي شدند و گرسنگي هم از يك طرف آنها را آزار مي‌داد تا اينكه ما را داخل يك مسجد در يك روستا بردند تا براي خودشان تبليغي كرده باشند. پس از چند روز گرسنگي و تشنگي و زخمي شدن؛ اولين چيزي كه ما در آن مسجد اجرا كرديم نماز بود. طوري كه خاطره اسارت حضرت زينب(س) در آنجا زنده شد و تاثير زيادي در روي افراد حاضر در مسجد گذاشت و دشمن نتيجه معكوس از اين تبليغ گرفت.
ايشان در دوره راهنمايي فردي صادق و دوست داشتني بود پس از انقلاب علاقه زيادي به خدمت به نظام داشت و به همين خاطر ضمن ادامه تحصيل در مدرسه راهنمايي و دبيرستان با جهاد سازندگي و بسيج همكاري زيادي داشت در کارهاي فرهنگي و آگاهي دادن مردم فعاليت داشت پس از اخذ ديپلم وارد سپاه شد و در همان سالهاي اول به كردستان اعزام شد و با توجه به علاقمندي به خدمت و مديريت و فرماندهي خوب و شجاعت در مدت كوتاه جزء فرماندهان شايسته قرار گرفت. ايشان زماني كه وارد سپاه شد مدتي بعنوان مسئول تبليغات بسيج فعاليت داشتند و در انجام ماموريت خود موفق بودند.

احمدرئيسي:
در فروردين سال 1364 كه بنده به اتفاق برادرش آقاي بهرام صالحي جهت آزاد سازي ايشان كه در دست حزب منحله دمكرات اسير بود ،عازم منطقه سردشت دركردستان شديم و در روز عيد نوروز از روستاي بيتوش سردشت كه آخرين پايگاه نيروهاي رزمنده ايران بود بوسيله راهنمايي كردهاي محلي به نقطه صفرمرزي رسيديم . از رودخانه وحشي شيلر كه مرز ايران و عراق عبور كرديم و پس از چند ساعت پياده‌روي به شهرك صفري در سليمانيه عراق كه مقر حزب منحله دمكرات و پاتوق ديگر گروه‌هاي ضد انقلاب بود رسيديم . پس از ملاقات با تعدادي از مسئولين دفتر حزب منحله دمكرات چند روز در همان شهرك مانديم تا روز 5 فروردين با پرداخت مقداري پول به ضد انقلاب شهيد صالحي را ( پس از 16 ماه اسارت ) از زندان آزاد کرديم .وقتي به ايشان رسيديم او را در آغوش گرفتيم و شروع به بوسيدن و احوالپرسي کرديم. وقتي خبر آزادي را به ايشان داديم اصلا خوشحال نشد. اين براي من خيلي عجيب بود. كمتر از 12 روز پس از آزادي اواز اسارت ضد انقلاب مي گذشت که دوباره به جبهه‌هاي كردستان اعزام شد و تحمل دوري از جبهه‌هاي مقدس حق عليه باطل را نداشت .



آثارباقيمانده ازشهيد
......مهمات و فشنگ‌هاي برادران به اتمام رسيده بود و حلقه محاصره دشمن هم کامل شده بود. انگار تقدير الهي بر آزمايش ما در اسارت دشمن قرار گرفته بود.....
وقتي كه به اسارت دشمن درآمديم، بعد از سه شبانه‌روز پياده‌روي به مقر و زندان حزب دمكرات رسيديم، وقتي كه وارد زندان شديم برادراني را مشاهده كرديم كه مثل يك برده با چهره‌هاي آنچناني (سياه پوست) و لباس‌هاي زنداني – لاغر اندام- سنگهاي بسيار بزرگ بر دوش دارند و آنها را جلوي ديوار خانه‌اي مي‌ريزند .بعد از نيم ساعت بازرسي بدني ما را به داخل زندان هدايت كردند در داخل زندان زيلوهايي بود كه پر از حشرات گوناگون از جمله شپش – كك- و يا رتيل و عقرب بود كه چند نفر از برادران بر اثر مريضي همين حشرات شهيد شدند، آنجا دارو و يا دكتر داشتند اماکاري براي اسرا انجام نمي دادند.
در سرماي زمستان به هرنفر يك پتوي پاره بيشتر نمي دادند و با همان پتو شب را تا به صبح تحمل مي‌كرديم. در موقع خوابيدن با كمبود جا مواجه بوديم و در آن سرماي زمستان با بودن يك متر برف، با آن يك پتوي پاره چشمانمان بسته نمي‌شد، دعا مي‌كرديم هر چه زودتر شب به صبح برسد.
تا يك هفته اول هيچكس را نمي‌ديديم بپا ايستد و نماز بخواند چه زندانيهاي قبلي و چه جديدي‌ها، بعلت نداشتن آب؛ تيمم مي‌كرديم و نمازهايمان را درخفا بجا مي‌آورديم. تا اينكه بعد از چند روز كه گذشت يك شب آقا عزيز ( نوروز صالحي) و احمد مرحبا نماز خود را ايستاده خواندند، مثل اينكه همه منتظر استارت بودند بعد از چند دقيقه يكي‌يكي بلند شدند بدون اينكه هراسي از كسي داشته باشند. نماز خود را خواندند، تا چند روز قديمي ها منتظر بودند ببينند كه چه اتفاقي خواهد افتاد همه تعجب كرده بودند چرا تا آن روز كسي جرات نمي‌كرد نمازش را در آشکارا بجا آورد واقعا شجاعت و ايماني بسيار بالا مي‌خواست كه كسي پيش قدم بشود. صبحها ساعت 6 بر پا مي‌زدند و 7 صبح مدير داخلي زندان آمارمي گرفت وهر کسي رابه کاري وامي داشت . بعلت زمستان پربرف و هواي سردش نياز به خانه‌هاي خشتي بود. در آن زمستان سرد بعضي از برادران سنگ مي‌آوردند، بعضي گل مي‌كندند و بعضي هم با علف‌هاي هرز كاه درست مي‌كردند تا خشت بسازند. مجبور مي‌كردند پاي برهنه درسرماي بيش از 20درجه زير صفر ، گل را خيس و با كاه مخلوط كنيم وسپس لگد كنيم. كسي جرات روشن كردن آتش را نداشت، برادران مان يكي پس از ديگري كمردرد- پادرد و مرض‌هاي داخلي گرفته بودند، اما هرگز آنها را به دكتر نمي‌بردند حتي يك قرص هم به آنهايي كه بسيار ناراحتي مي‌كردند نميدادند تا شبي را بي‌درد بخوابند. افراد حزب به برادران مان كه مريض بودند مي گفتند شما دروغ مي‌گوئيد بهانه مي‌آوريد تا از كار فرار كنيد، در صورتي كه خدا گواه است پاي يكي از بچه‌ها بر اثرروماتيسم چنان ورم كرده بود كه بعضي اوقات در اثر درد زياد از حال مي‌رفت .

سخن شهيد با خانواده
....پدرجان من بخوبي درك كردم كه در اول عمر پسر خوبي براي تو نبودم و اين قطعه نوشته آخرين نوشته‌اي است كه از پسرت بدست تو مي‌رسد. پدرجان ما در يك سير تعالي و تكاملي داريم حركت مي‌كنيم....
سخنان شهيد با مدرسه
مدرسه سلام. اي سنگر هميشگي‌ام سلام. سلام اي مدرسه‌اي كه رازها داري و هر گوشه‌ات خاطره اي دارد. اي جايي كه ميعاد بستيم يا آمريكا را نابود كنيم يا خودمان بايد نابود شويم.. سلام اي استادان و برداران.اي همرزمان، درود بيكران بر شما. در آن سنگر بجنگيد و من هم در اينجا.

يادداشت‌هاي شهيد در كردستان
تاريخ 1/1/64- در اين روزدر زندان دو حالت داشت 1- ماتم 2- شادي
ماتم، براي آنهايي كه اميدي به آزادي نداشتند و شادي براي آن عده اي كه بوئي برده بودند كه در اين روز از زندان آزاد مي‌شوند. در حالي كه وطن عزيزمان زير بمباران هواپيماهاي عراقي و موشكهاي اهدائي ابرقدرتها بود، ما هم زير چكمه فرزندان صدام له مي‌شديم و ما را با تهمت و افترا، بمباران مي‌كردند .هر دو بمباران يك هدف را تعقيب مي‌كردند آن هم ضعيف كردن ايرانيان و اسرايشان را.
تاريخ 3/1/64
در چنين روزي همراه سه نگهبان از زندان( تاميش) با برادرانم خداحافظي كردم و جهت ملاقات عازم يكي از روستاهاي تخريب شده عراق شدم در ضمن 8 نفر ؛ سروان احمدي ومحمدحسن نشاط ثاني و 7 سرباز ديگر به نام‌هاي 1- عبدالله 2- عبدالهي 3- مصيب خادمي 4- عليرضا 5 -شجاع عزيز 6- قليچ‌خاني 7- هادي مقدم پناه از همدان و 6 نفر ديگر از آمل و شيروان، تربت حيدريه بودند؛ آزاد شدند.
در بين راه حسن معاونت زندان مرا تهديد مي‌كرد و مي‌گفت ريش‌هايت را بزن كه من مكرراً پشت گوش انداخته و جواب سربالائي مي‌دادم ولي چنان ناراحت شد كه مرا در حضور تقريبا 20 نفر كرد- منافق و زنداني تحقير كرد ؛ من هم موقعيت را غنميت شمرده و با تمام وجودم گفتم كه من 16 ماه زنداني كشيدم و خم به ابرو نياوردم 16 ماه ديگر هم مي‌كشم. و با اين جمله دوستم جنگي شروع به گريه كرد و بهرام «برادرم» از شدت ناراحتي پك عميقي به سيگار ش ‌زد . سكوت شد و معاون زندان و مسئول تشكيلات حزب دمکرات سرخ شدند. مرا همراه نگهبان به زندان قبلي( باساوه) فرستادند. شب را در مسيرراه تارسيدن به زندان در مقر(يكتي لارن) گذراندم كه در آنجا گوشه هائي از جنايت حميد گوهري يکي از سران حزب جنايتکار کومله را بيان نمودم.
4/1/1364
در اين روز به زندان قاميش رسيديم . با يك تاكتيك ضرب‌العجلي وبااستفاده از غيبت حسن معاون زندان که رفته بود دفتر سياسي حزب دمکرات جهت تمديدمدت زنداني من ؛با مسئول زندان صحبت كردم و 7 صبح از زندان آزاد شدم و به سفره آمدم.
مسئول تشكيلات خيلي ناراحت و نگران بود و با تمام عصبانيت پاكت «برگه آزادي» را رو به آفتاب گرفت و آن را باز كرد. وقتي ديد كه نامه آزادي است و از شدت عصبانيت حتي با برادرم كه ادعاي رفاقت مي کرد.؛خداحافظي نكرد و اين جمله راتکرار مي کرد: اين پاسدار است و نبايد آزاد شود.
برگه آزادي را گرفتيم از اينكه مبادا دوباره به دام بيفيتم راه 5 ساعته را 5/2 ساعته آمديم. سرتاسر اين راه را در آب حركت كرديم. دراين روز بعدازمدتها كباب خوردم كه اصلاً با آن بيگانه شده بوده بودم.
تاريخ 5/1/64
در اين روز همراه برادرم بهرام ازروستاي سفره درسليمانيه عراق به طرف وطن عزيز حركت كرديم. نزديكهاي ظهر از خاك عراق خارج شديم و به ايران رسيدم .در چنين لحظه‌اي گو اينكه اصلاً من زندان نبودم و يك نفس در خاك وطن تمام مشكلات و مرارتها را فراموشم كرد. خود را از جهنم آزاد شده يافتم. بعد از ده دقيقه پياده روي در خاك ايران به اولين روستاي مرزي به نام «هرزنه» رسيديم .دردومين روستاي مرزي بنام «اشكان» اولين برخوردم با رزمندگان اسلام ؛اشك را در چشمانم حلقه زد و با آنها شروع به شوخي كردم .
بازگشت مجدد به كردستان
پنج‌شنبه 23 خرداد ماه 1364
در اين روز به توصيه فرماندهي از پادگان خارج شده و به تفريح رفتيم و نهار را در باغات اطراف سنندج خورديم وبه پادگان آمديم و عازم محور ديواندره شديم .درآنجا ضدانقلاب را تا نزديكي مريوان تعقيب كرديم. نزديك غروب به محل درگيري رسيديم و همان موقع به استعداد يك گروهان نيرو عازم ارتفاعات حسين آباد- گله سور شديم و ساعت 10 با موفقيت تمام ارتفاعات را تصرف کرديم و سحرگاه همراه يكدسته عازم حسين آباد شديم.
جمعه 24 خردادماه 1364
در حسين آباد پس از پرس و جود ازاهالي سراغ ضدانقلاب رفتيم و باچند تويوتا در منطقه راه افتاديم و تمامي آن منطقه را گشتيم ولي از ضدانقلاب خبري نبود.
يكشنبه 27 مردادماه 1364
در ابتداي حركت بچه‌ها بوسيله فرمانده توجيح شدند .چون مكررا خبر مي‌آمد كه دشمن در منطقه هست و تعداد آنها به 120 نفر مي‌رسد. لذا بچه ها آمادگي كامل براي انجام عمليات داشتند. در بين راه فقط ذكر خدا مي‌گفتيم و خيلي مشتاق درگيري بوديم. بچه‌ها را از زير قرآن رد كرديم و در بين راه آياتي كه از قرآن حفظ بوديم خوانديم . به احتمال اينکه باضد انقلاب درگير خواهيم شد؛ حركت كرديم .پس از مدتي حرکت بچه‌هاي ما در دهانه دو يال ارتفاعاتي که هدفمان بود؛ با دشمن شديداً درگير شدند و او را عقب راندند و تعدادي از آنها را به درك واصل نمودند. من در طول درگيري مرتب با هادي و رشيد در تماس بودم. همچنين كنترل يال سمت چپ كه به بچه‌هاي ماتيراندازي مي‌كردند را به عهده داشتم. مدتي که گذشت مقداري پيشروي کرديم. 100 متر مانده به محل درگيري بعلت شدت آتش دشمن زمين‌گير شدم و نمي‌توانستم حركتي از خود نشان بدهم . خودم را به مردن مي‌زدم تا ديگر دشمن به طرف من تيراندازي نكند. بچه‌ها كم‌كم عقب‌نشيني مي‌كردند و من خيلي نگران شدم و با خود زمزمه مي‌كردم و گاهي گريه. خدايا تو خودت اصحاب خودت را ياري فرما. خدايا شرمنده‌ايم شرمنده‌ترمان مكن . خدايا تو خود حافظ اين عزيزان باش. و چون بي‌سيم همراه نداشتم سريع خود را به بي‌سيم‌چي رساندم و عده‌اي را هم با تيربار به پشتيباني نيروها عملياتي فرستادم . تااينکه نيروها ي کمکي رسيدند وضد انقلاب با تعدادي تلفات فراري شد.

سخنان شهيد در رابطه با مبلغين :
وظيفه داريد تبليغ كنيد من خود عاشق تبليغ اسلام هستم. تبليغات خود را وسيع و گسترده كنيد و پيام خون اين همه شهيد را برسانيد. وظيفه داريد اين جنگ را تبليغ كنيد و از من اين پيام را به مردم رسانيد كه اي مردم مسلمان، اين جنگ‌،جنگ فرهنگ اسلامي با فرهنگ كفر است و كسانيكه جنگ رارد مي‌كنند جلو آنها را بگيريد. جنگ نعمت خداست. و او مي‌فرمايد :(كتب‌عليكم القتال و هو كره لكم و عسي تكرهوانها و هو خيرلكم و عسي ان تحبواشيئا و هو شرلكم والله يعلم و انتم لاتعلمون) بر شما جنگ و جهادواجب شد، در حاليكه اين فرمان بر شما گران و سنگين و مورد كراهت شماست ولي بدانيد كه چه سختيهايي كه مورد ناگواري شماست امادر حقيقت به نفع شماست .و به عكس برادران همانطور كه ديديد جنگ نعمت است . فرهنگ است .از جنگ و جهاد نهراسيد كه جنگ و جهاد استعدادها را شكوفا مي‌كند .لياقتها را بروز مي‌دهد و به فرموده رهبر انقلاب جوهر وجود انسانها در جنگ رشد مي‌كند. در جنگ صفوفي كه شعار مي‌دهند با صفوفي كه عمل مي‌كنند از هم جدا ست.آنچه امروزنيروهاي حزب‌الهي انجام مي‌دهند؛ جنگ شرف است. جنگ به انسان ارزش مي‌دهد و اساسا نشانه زنده بودن است. چاره ما و خصوصا مستضعفين و مسلمين جهان جنگيدن است و در جنگ است كه انسان در ميان انبوه مصيبت‌ها محكم مي‌شود و به قول علي(ع) درختانيكه در دامن بيابان‌هاي خشك مي‌رويند چوب محكمتري دارند و يا آن حرف امام حسن (ع) كه مي‌گويد در نهاد بلاها خيرهاست.

نامه هاي شهيد
اولين نامه شهيد به خانواده بعد از حضور در كردستان
با درود و سلام به روان پاك شهداي انقلاب اسلامي و خواستاري طول عمر براي امام عزيز كه خدا ايشان را تا ظهور امام زمان (عج) نگهدارد و شما خانواده گرامي از پدرو مادر و خواهران و برادران و همه اقوام. باري اگر از طرف فرزند كوچك خود نوروز صالحي خواسته باشيد الحمدالله سلامتي برقرار است و اميدواريم با ريشه‌كن كردن كومله و دمكرات بار ديگر در كانون گرم خانواده همديگر را ببنيم. وقتي وارد سنندج شدم يك تصور خيلي غلطي از آن داشتم كه نكند تا به پادگان برسم سرم راببرند. بعد كه وارد شديم ديديم خير اين خبرها نيست. همانند شهركرد همه مي‌روند و مي‌آيند و كسي كار به كار كسي ندارد. ولي اين آرامش ثمر خون آن پاسداراني است كه خون 900 تن آنها در چند سال پيش در وسط سنندج بر زمين ريخت و چه عزيزاني را سربريدند و بدنهايشان را تكه‌تكه كردند تا كردستان دوباره به دامان جمهوري اسلامي برگردد و چه خوش گفت آيت ا.. شهيد دستغيب كه در زير اين آسمان كبود عبادتي بالاتر از خدمت در كردستان نيست. سرتان را درد نياورم حدود چهار روز متوالي تلاش كردم تا آخر موفق شدم دستم را از كارهاي اداري سپاه دور كنم و افتخاري نصيب شد و سعادتي ياري كرد كه وارد گردان جند ا... كه تمام عمليات كردستان را عهده‌دار است؛ شوم و غصه نخوريد پدري از اين كومله و دمكراتها در بياوريم كه آنطرفش پيدا نباشد و ستارگان شب را روز بشمارند. اميدوارم كه در پناه آقا امام زمان (عج) موفق باشيد. انشاءا... از اين حرف و سخنهاي كه مردم مي‌زنند ناراحت نباشيد ..خدا مي‌خواهد شما را امتحان كند و انشاءا.. جزايشان را خدا خواهد داد. از زخم زبان‌ها نهراسيد و خوف به دل راه مدهيد و هميشه بياد خدا باشيد كه دادرس دادرسان خداست و هميشه دعاگوي اين پير بزرگوار (امام خميني )باشيد. گاه‌گاهي به قبرستان شهدا سربزنيد و يادشان را گرامي بداريد.
فرزند حقيرتان نوروز صالحي- 21/3/62
«دومين نامه شهيد از زندان دمكرات به خانواده»
خدمت پدر گرامي و مادر مهربان، خواهران و برادران و دوستان عزيزم سلام. اميدوارم كه از دوري ما نگران نباشيد باري اگر، احوال از فرزند حقير خود نوروز صالحي خواسته باشي سلامتي برقرار است و ما سالم هستيم و در آينده‌اي نزديك همديگر را ملاقات خواهيم كرد در ضمن به رضا، شاهين ، فضل‌ا... و مجيد «چهار نفر از شهيدان شهرمان» و عموهايم «پدران شهيد». سلام برسانيد.
والسلام- نوروز صالحي – 22/12/1362
سخن شهيد با خانواده
....پدرجان من بخوبي درك كردم كه در اول عمر پسر خوبي براي تو نبودم و اين قطعه نوشته آخرين نوشته‌اي است كه از پسرت بدست تو مي‌رسد. پدرجان ما در يك سير تعالي و تكاملي داريم حركت مي‌كنيم....
سخنان شهيد با مدرسه
مدرسه سلام. اي سنگر هميشگي‌ام سلام. سلام اي مدرسه‌اي كه رازها داري و هر گوشه‌ات خاطره اي دارد. اي جايي كه ميعاد بستيم يا آمريكا را نابود كنيم يا خودمان بايد نابود شويم.. سلام اي استادان و برداران.اي همرزمان، درود بيكران بر شما. در آن سنگر بجنگيد و من هم در اينجا.

يادداشت‌هاي شهيد در كردستان
تاريخ 1/1/64- در اين روزدر زندان دو حالت داشت 1- ماتم 2- شادي
ماتم، براي آنهايي كه اميدي به آزادي نداشتند و شادي براي آن عده اي كه بوئي برده بودند كه در اين روز از زندان آزاد مي‌شوند. در حالي كه وطن عزيزمان زير بمباران هواپيماهاي عراقي و موشكهاي اهدائي ابرقدرتها بود، ما هم زير چكمه فرزندان صدام له مي‌شديم و ما را با تهمت و افترا، بمباران مي‌كردند .هر دو بمباران يك هدف را تعقيب مي‌كردند آن هم ضعيف كردن ايرانيان و اسرايشان را.
تاريخ 3/1/64
در چنين روزي همراه سه نگهبان از زندان( تاميش) با برادرانم خداحافظي كردم و جهت ملاقات عازم يكي از روستاهاي تخريب شده عراق شدم در ضمن 8 نفر ؛ سروان احمدي ومحمدحسن نشاط ثاني و 7 سرباز ديگر به نام‌هاي 1- عبدالله 2- عبدالهي 3- مصيب خادمي 4- عليرضا 5 -شجاع عزيز 6- قليچ‌خاني 7- هادي مقدم پناه از همدان و 6 نفر ديگر از آمل و شيروان، تربت حيدريه بودند؛ آزاد شدند.
در بين راه حسن معاونت زندان مرا تهديد مي‌كرد و مي‌گفت ريش‌هايت را بزن كه من مكرراً پشت گوش انداخته و جواب سربالائي مي‌دادم ولي چنان ناراحت شد كه مرا در حضور تقريبا 20 نفر كرد- منافق و زنداني تحقير كرد ؛ من هم موقعيت را غنميت شمرده و با تمام وجودم گفتم كه من 16 ماه زنداني كشيدم و خم به ابرو نياوردم 16 ماه ديگر هم مي‌كشم. و با اين جمله دوستم جنگي شروع به گريه كرد و بهرام «برادرم» از شدت ناراحتي پك عميقي به سيگار ش ‌زد . سكوت شد و معاون زندان و مسئول تشكيلات حزب دمکرات سرخ شدند. مرا همراه نگهبان به زندان قبلي( باساوه) فرستادند. شب را در مسيرراه تارسيدن به زندان در مقر(يكتي لارن) گذراندم كه در آنجا گوشه هائي از جنايت حميد گوهري يکي از سران حزب جنايتکار کومله را بيان نمودم.
4/1/1364
در اين روز به زندان قاميش رسيديم . با يك تاكتيك ضرب‌العجلي وبااستفاده از غيبت حسن معاون زندان که رفته بود دفتر سياسي حزب دمکرات جهت تمديدمدت زنداني من ؛با مسئول زندان صحبت كردم و 7 صبح از زندان آزاد شدم و به سفره آمدم.
مسئول تشكيلات خيلي ناراحت و نگران بود و با تمام عصبانيت پاكت «برگه آزادي» را رو به آفتاب گرفت و آن را باز كرد. وقتي ديد كه نامه آزادي است و از شدت عصبانيت حتي با برادرم كه ادعاي رفاقت مي کرد.؛خداحافظي نكرد و اين جمله راتکرار مي کرد: اين پاسدار است و نبايد آزاد شود.
برگه آزادي را گرفتيم از اينكه مبادا دوباره به دام بيفيتم راه 5 ساعته را 5/2 ساعته آمديم. سرتاسر اين راه را در آب حركت كرديم. دراين روز بعدازمدتها كباب خوردم كه اصلاً با آن بيگانه شده بوده بودم.
تاريخ 5/1/64
در اين روز همراه برادرم بهرام ازروستاي سفره درسليمانيه عراق به طرف وطن عزيز حركت كرديم. نزديكهاي ظهر از خاك عراق خارج شديم و به ايران رسيدم .در چنين لحظه‌اي گو اينكه اصلاً من زندان نبودم و يك نفس در خاك وطن تمام مشكلات و مرارتها را فراموشم كرد. خود را از جهنم آزاد شده يافتم. بعد از ده دقيقه پياده روي در خاك ايران به اولين روستاي مرزي به نام «هرزنه» رسيديم .دردومين روستاي مرزي بنام «اشكان» اولين برخوردم با رزمندگان اسلام ؛اشك را در چشمانم حلقه زد و با آنها شروع به شوخي كردم .
بازگشت مجدد به كردستان
پنج‌شنبه 23 خرداد ماه 1364
در اين روز به توصيه فرماندهي از پادگان خارج شده و به تفريح رفتيم و نهار را در باغات اطراف سنندج خورديم وبه پادگان آمديم و عازم محور ديواندره شديم .درآنجا ضدانقلاب را تا نزديكي مريوان تعقيب كرديم. نزديك غروب به محل درگيري رسيديم و همان موقع به استعداد يك گروهان نيرو عازم ارتفاعات حسين آباد- گله سور شديم و ساعت 10 با موفقيت تمام ارتفاعات را تصرف کرديم و سحرگاه همراه يكدسته عازم حسين آباد شديم.
جمعه 24 خردادماه 1364
در حسين آباد پس از پرس و جود ازاهالي سراغ ضدانقلاب رفتيم و باچند تويوتا در منطقه راه افتاديم و تمامي آن منطقه را گشتيم ولي از ضدانقلاب خبري نبود.
يكشنبه 27 مردادماه 1364
در ابتداي حركت بچه‌ها بوسيله فرمانده توجيح شدند .چون مكررا خبر مي‌آمد كه دشمن در منطقه هست و تعداد آنها به 120 نفر مي‌رسد. لذا بچه ها آمادگي كامل براي انجام عمليات داشتند. در بين راه فقط ذكر خدا مي‌گفتيم و خيلي مشتاق درگيري بوديم. بچه‌ها را از زير قرآن رد كرديم و در بين راه آياتي كه از قرآن حفظ بوديم خوانديم . به احتمال اينکه باضد انقلاب درگير خواهيم شد؛ حركت كرديم .پس از مدتي حرکت بچه‌هاي ما در دهانه دو يال ارتفاعاتي که هدفمان بود؛ با دشمن شديداً درگير شدند و او را عقب راندند و تعدادي از آنها را به درك واصل نمودند. من در طول درگيري مرتب با هادي و رشيد در تماس بودم. همچنين كنترل يال سمت چپ كه به بچه‌هاي ماتيراندازي مي‌كردند را به عهده داشتم. مدتي که گذشت مقداري پيشروي کرديم. 100 متر مانده به محل درگيري بعلت شدت آتش دشمن زمين‌گير شدم و نمي‌توانستم حركتي از خود نشان بدهم . خودم را به مردن مي‌زدم تا ديگر دشمن به طرف من تيراندازي نكند. بچه‌ها كم‌كم عقب‌نشيني مي‌كردند و من خيلي نگران شدم و با خود زمزمه مي‌كردم و گاهي گريه. خدايا تو خودت اصحاب خودت را ياري فرما. خدايا شرمنده‌ايم شرمنده‌ترمان مكن . خدايا تو خود حافظ اين عزيزان باش. و چون بي‌سيم همراه نداشتم سريع خود را به بي‌سيم‌چي رساندم و عده‌اي را هم با تيربار به پشتيباني نيروها عملياتي فرستادم . تااينکه نيروها ي کمکي رسيدند وضد انقلاب با تعدادي تلفات فراري شد.

سخنان شهيد در رابطه با مبلغين :
وظيفه داريد تبليغ كنيد من خود عاشق تبليغ اسلام هستم. تبليغات خود را وسيع و گسترده كنيد و پيام خون اين همه شهيد را برسانيد. وظيفه داريد اين جنگ را تبليغ كنيد و از من اين پيام را به مردم رسانيد كه اي مردم مسلمان، اين جنگ‌،جنگ فرهنگ اسلامي با فرهنگ كفر است و كسانيكه جنگ رارد مي‌كنند جلو آنها را بگيريد. جنگ نعمت خداست. و او مي‌فرمايد :(كتب‌عليكم القتال و هو كره لكم و عسي تكرهوانها و هو خيرلكم و عسي ان تحبواشيئا و هو شرلكم والله يعلم و انتم لاتعلمون) بر شما جنگ و جهادواجب شد، در حاليكه اين فرمان بر شما گران و سنگين و مورد كراهت شماست ولي بدانيد كه چه سختيهايي كه مورد ناگواري شماست امادر حقيقت به نفع شماست .و به عكس برادران همانطور كه ديديد جنگ نعمت است . فرهنگ است .از جنگ و جهاد نهراسيد كه جنگ و جهاد استعدادها را شكوفا مي‌كند .لياقتها را بروز مي‌دهد و به فرموده رهبر انقلاب جوهر وجود انسانها در جنگ رشد مي‌كند. در جنگ صفوفي كه شعار مي‌دهند با صفوفي كه عمل مي‌كنند از هم جدا ست.آنچه امروزنيروهاي حزب‌الهي انجام مي‌دهند؛ جنگ شرف است. جنگ به انسان ارزش مي‌دهد و اساسا نشانه زنده بودن است. چاره ما و خصوصا مستضعفين و مسلمين جهان جنگيدن است و در جنگ است كه انسان در ميان انبوه مصيبت‌ها محكم مي‌شود و به قول علي(ع) درختانيكه در دامن بيابان‌هاي خشك مي‌رويند چوب محكمتري دارند و يا آن حرف امام حسن (ع) كه مي‌گويد در نهاد بلاها خيرهاست.


نامه هاي شهيد
«اولين نامه شهيد به خانواده بعد از حضور در كردستان»
با درود و سلام به روان پاك شهداي انقلاب اسلامي و خواستاري طول عمر براي امام عزيز كه خدا ايشان را تا ظهور امام زمان (عج) نگهدارد و شما خانواده گرامي از پدرو مادر و خواهران و برادران و همه اقوام. باري اگر از طرف فرزند كوچك خود نوروز صالحي خواسته باشيد الحمدالله سلامتي برقرار است و اميدواريم با ريشه‌كن كردن كومله و دمكرات بار ديگر در كانون گرم خانواده همديگر را ببنيم. وقتي وارد سنندج شدم يك تصور خيلي غلطي از آن داشتم كه نكند تا به پادگان برسم سرم راببرند. بعد كه وارد شديم ديديم خير اين خبرها نيست. همانند شهركرد همه مي‌روند و مي‌آيند و كسي كار به كار كسي ندارد. ولي اين آرامش ثمر خون آن پاسداراني است كه خون 900 تن آنها در چند سال پيش در وسط سنندج بر زمين ريخت و چه عزيزاني را سربريدند و بدنهايشان را تكه‌تكه كردند تا كردستان دوباره به دامان جمهوري اسلامي برگردد و چه خوش گفت آيت ا.. شهيد دستغيب كه در زير اين آسمان كبود عبادتي بالاتر از خدمت در كردستان نيست. سرتان را درد نياورم حدود چهار روز متوالي تلاش كردم تا آخر موفق شدم دستم را از كارهاي اداري سپاه دور كنم و افتخاري نصيب شد و سعادتي ياري كرد كه وارد گردان جند ا... كه تمام عمليات كردستان را عهده‌دار است؛ شوم و غصه نخوريد پدري از اين كومله و دمكراتها در بياوريم كه آنطرفش پيدا نباشد و ستارگان شب را روز بشمارند. اميدوارم كه در پناه آقا امام زمان (عج) موفق باشيد. انشاءا... از اين حرف و سخنهاي كه مردم مي‌زنند ناراحت نباشيد ..خدا مي‌خواهد شما را امتحان كند و انشاءا.. جزايشان را خدا خواهد داد. از زخم زبان‌ها نهراسيد و خوف به دل راه مدهيد و هميشه بياد خدا باشيد كه دادرس دادرسان خداست و هميشه دعاگوي اين پير بزرگوار (امام خميني )باشيد. گاه‌گاهي به قبرستان شهدا سربزنيد و يادشان را گرامي بداريد.
فرزند حقيرتان نوروز صالحي- 21/3/62
«دومين نامه شهيد از زندان دمكرات به خانواده»
خدمت پدر گرامي و مادر مهربان، خواهران و برادران و دوستان عزيزم سلام. اميدوارم كه از دوري ما نگران نباشيد باري اگر، احوال از فرزند حقير خود نوروز صالحي خواسته باشي سلامتي برقرار است و ما سالم هستيم و در آينده‌اي نزديك همديگر را ملاقات خواهيم كرد در ضمن به رضا، شاهين ، فضل‌ا... و مجيد «چهار نفر از شهيدان شهرمان» و عموهايم «پدران شهيد». سلام برسانيد.
والسلام- نوروز صالحي – 22/12/1362


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان چهارمحال و بختياري ,
بازدید : 285
[ 1392/04/24 ] [ 1392/04/24 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 805 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,713,497 نفر
بازدید این ماه : 5,140 نفر
بازدید ماه قبل : 7,680 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک