فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

کاووسي,غلامرضا

 

در صبحدم يك روز سرد پاييزي در سال 1337 ه ش در دامان پاك مادري عفيف و متدين ودر يك خانواده متدين ومتوسط خورشيدي طلوع كرد كه در طول مدت كوتاه عمرش، همواره حرارت وجودش، به دل‌هاي بسياري گرمي اميد و ايمان ‌بخشيد . در حالي كه در سوزسرماي پاييزسرد«فرخشهر »گل‌ها يكي‌يكي پژمرده مي‌شدند، نوگلي شكوفه زد كه به تنهايي يك بهار بود. او اولين فرزند خانواده بود كه در دامان مادري دلسوز كه الگويش فاطمه‌ (س) و پدري فداكار كه الگويش علي (ع) بود رشد كرد و از همان كودكي با معارف دين اسلام از طريق پدر و مادر آشنا شد.
عشق و علاقة خانواده‌اش به حضرت ثامن‌الحجج باعث شد او را غلام‌رضا بنامند. كودك دوست‌داشتني باليد و باليد و آرام آرام به شخصيتي تبديل شد كه براي همة دوستان ، آشنايان ، همشهريان و ايران بزرگ واسلام ناب محمدي(ص) موجب افتخار و سربلندي شد.
دوران ابتدايي و راهنمايي را در مدارس فرخ‌شهر سپري كرد. از همان دوران همت بلند، تواضع، پاكي، ايثار و شجاعت در رفتار و سيمايش آشكار بود.
ازهمان دوران نوجواني روحيه ايثاروازخود گذشتگي در شخصيت او نمودار بود.در حالي كه جوان كم سن و سالي بود وقتي با صحنة سوختگي يكي از كودكان همسايه مواجه مي‌شود، بچه را به بغل مي‌گيرد و به بيمارستان مي برد.درآنجاپزشکان براي درمان آن کودک به خون نياز پيدا مي کنند که شهيد کاووسي بي درنگ براي اين کار داوطلب مي شود.پدر ومادر کودک وقتي به بيمارستان مي رسند مي بينند فرشته اي تمام کارها بستري وعمل جراحي کودکشان را انجام داده است.
سال1352 بود که اودوست داشت در رشته فني مشغول تحصيل شود تا بتواند قدمي در جهت کم کردن فاصله نجومي عقب ماندگي ايران از کشورهاي صنعتي بردارد. به «اصفهان »مهاجرت نمود و در هنرستان فني شماره «1 اصفهان »(ابوذر فعلي) در رشته صنايع اتومبيل مشغول به تحصيل شد. سپس در سال 1355 وارد انستيتوتكنولوژي «شهركرد» شد و در آستانه انقلاب موفق به اخذ فوق ديپلم گرديد.
در روزهاي پرخطر و شورانگيز انقلاب در سال 57 از هيچ ايثار و تلاشي در راه انقلاب دريغ نكرد. شركت در راهپيمايي‌ها و سازمان‌دهي جوانان، پخش شب‌نامه‌ها، شب‌گردي‌هاي طولاني براي كنترل نظم شهر ازجمله اقدامات شهيد درمبارزات قبل ازانقلاب اوبود.
شجاعت او در همان دوران زبانزد همه بود. در روز عاشورا كه راهپيمايي مردم در فرخ‌شهر با تيراندازي مأموران ستم‌شاهي به خاك و خون كشيده شد، يكي از دوستانش به نام سيدعباس صالحي با گلوله مأموران به شدت مجروح شد. گرچه غلام‌رضا او را از صحنه خارج كرد اما سرانجام سيدعباس به شهادت رسيد. برخي از دوستان هنوز شجاعت و رشادت او را در آن لحظات كه همراه چند تن ديگر، و با دست خالي به تعقيب مأموران پرداختند و آنها را فراري دادند ؛ به ياد دارند.
دوران پس از پيروزي انقلاب تا شهادت براي او دوراني سرتاسر كوشش و تلاش در راه حفظ دستاوردهاي انقلاب بود. مدت كوتاهي را به همراه چندي از دوستانش به كشاورزي پرداخت.اوخوشحال بود که فضاي ظلم واختناق ستمشاهي از کشوربرچيده شدهوباخيالي آسوده درراه آباداني وسازندگي کشورمشغول تلاش وکوشش شد.چيزي از پيروزي انقلاب نگذشته بود که صدام يکي از نوکران آمريکا به ايران حمله کرد.جنگ که شروع شد،شهيد «کاووسي» لحظه اي درنگ نکرد و وارد جنگ شد.اوکه به عضويت سپاه آمده بود،درجبهه ها ودرپستهاي گوناگون فداکاري وجانفشاني هاي زيادي انجام داد. در عمليات «رمضان» برادر او حاج عبدالرضا كاووسي به اسارت نيروهاي عراقي درآمد ودامادشان شهيد«خداكرم رجب پور» از ناحيه سر زخمي شد و شهيد«کاووسي» نيز از ناحيه دست زخمي شد.
اوپس از بهبودي دوباره عازم جبهه‌ها شد و در چندين عمليات از جمله:« والفجر مقدماتي»،« بدر»،« كربلاي 4»، «كربلاي 5»، «والفجر 8»و« والفجر 10 »شركت نمود و رشادت‌هاي زيادي از خود نشان داد.
«غلامرضا» و برادرش« عليرضا كاووسي» هر دو در عمليات والفجر 10 در تاريخ 12/12/1366 در منطقه «شاخ شميران» به مقام والاي شهادت نائل آمدند. تادرسراي جاويدان بهشت،به داماد بزرگوارشان خداكرم رجب‌پورکه قبل از آنها در عمليات« كربلاي 5 »به شهادت رسيد،به پيوندند. سردار شهيد «غلامرضاكاووسي» از نظر ايمان، تقوا، اخلاق و ... الگوي بسياري از همرزمان و مردم ديگر بود. حضوردر مبارزات وجنگ باعث نشد اوراازعمل به سنت اسلام يعني ازدواج بازدارد.ثمره ازدواج حاج غلامرضا دو پسر و يك دختر به نام‌هاي« حسين» ،« محسن» و« هاجر» است.
منبع:پرونده شهيد در سازمان بنياد شهيد وامور ايثارگران شهرکردومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد
 
 


وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
انالله و انا اليه راجعون
با حمد و ثناي خداوند متعال و با شهادت بر وحدانيت خداوند عزوجل و شهادت بر رسالت حضرت محمد مصطفي(ص) خاتم‌الانبياء و شهادت بر امامت اولياء عظام كه درود و صلوات خداوندبرآنها باد، بالاخص خاتمشان حضرت حجه‌ابن الحسن(ع) .و با سلام و درود بر نايبش حضرت آيت‌الله العظمي خميني رهبر كبير و بت‌شكن وبيدار کننده نفس‌هاي مرده؛ كه خداوند تا انقلاب حضرت حجت طول عمر با عزت به ايشان عنايت بفرمايد. انشاءالله. با سلام و درود بر شهيدان از صدر اسلام تاكنون و خانوادة معظم شهداء و اسرا و مفقودين كه با اهداء مهمترين سرماية زندگي خود درخت اسلام را آبياري نمودند. و با سلام و درود بر شهيدان زنده آن عزيزاني كه براي زنده و پايدارماندن ا سلام از سلامتي خود گذشتند كه انشاءالله خداوند به آنها صبرو استقامت و شفاي عاجل عنايت بفرمايد. و با سلام و درود بر كفر ستيزان جبهه توحيد اين دلاوران اباعبدالله الحسين که عاشورا وکربلايي ديگر آفريدند.آنها که نگذاشتند کربلا وعاشوراي اباعبدالله (ع) ويارانش فراموش گردد. و انشاا.... ادامه مي دهند تا انتقام خونهاي پاک به ناحق ريخته شده آن عزيزان و تمامي شهيدان را بگيرند.
ان تنصرالله ينصرکم و يثبت اقدامکم
و بالاخره نصرت خداوند تبارک و تعالي رسيد و اسلام بر کفر غلبه کرد و اين وعده خداست. زيرا که وعده خداوند دروغ نيست. اما اي عزيزاني که مي خواهيد جاي خالي شهدا را پر و راه شهدا را ادامه دهيد، بدانيد که نصرت خدا به همين سادگي انجام پذير نخواهد بود. زيرا که راه حق سختي ها دارد و سختي ها را عاشقان به جان مي خرند .مانند شمع مي سوزند تا روشن نگه دارند محفل خاموش نشدني اسلام را. پس شما هم اگر مي خواهيد در آخرت با سرفرازي بايستيد. سختي هاي بعدي را تحمل کرده و با آنها مبارزه کنيد تا انشاا.. حکومت ولي خدا تعيين گردد.
همانطوريکه امام عزيزمان فرمودند، نهضت را به دست آقا امام زمان (عج)تحويل دهيم .نکند خداي ناکرده اندوهگين گرديد در برابر مشکلات. اي عزيزان ادامه دهنده نهضت حسيني ، خودخواهي ها و خودپسندي ها را کنار بگذاريد زيرا آفت انسانهاست که منحرف مي کند و به تباهي مي کشاند. از ولايت دورنشويد و با ولايت بايستيد که اگر با ولايت فقيه باشيد آسيبي به شما نخواهد رسيد. اما اگر خودسر شويد منحرف خواهيد شد. اي عزيزان به ياد بياوريد بعد از پيغمبر(ص) را که با علي(ع) چه کردند. اينها عبرت است براي همه و قرآن هم زياد به اينطور مسائل اشاره نموده است. اگر گوش شنوا و چشم بينا باشد. البته نه اين چشم و گوش ظاهري زيرا که اين چشم وگوش را صداميها وريگانها و ...هم دارند؛ بلکه چشم وگوش که بشنود وببيند و عبرت بگيرد و بالاخره عبرت که پيش آمد انسان نظر به روز آخر عمر خود مي افکند و چون نمي داند که روزآخر عمرش چه موقع است، لذا لحظه ها را لحظه آخر مي داند و اينجاست که ( حاسبو انفسکم قبل ان تحاسبو ) پيش مي آيد. انسان به حساب خودش مي رسد قبل از آنکه به حسابش برسند و در نتيجه از مرگ ابايي ندارد .زيرا ترس از مرگ ترس ازعذاب آخرت است و انساني که قبلا به حساب خود رسيده باشد ديگر از حساب آخرت ترسي ندارد . شاعر دنيا را اينطور بيان مي کند:
حال دنيا را پرسيدم من از فرزانه اي.
گفت: يا باد است يا خواب است يا افسانه اي.
گفتمش احوال عمرم را بگو تا عمر چيست؟
گفت: يا شمعي است يا بزمي است با پروانه اي.
گفتمش اينها که ميبيني چرا دل بسته اند؟
گفت يا کورند يا مستند يا ديوانه اي.
و اما کوردلان بدانيد که من با چشمان باز و آگاهي کامل دراين راه قدم گذاشتم و با آغوشي باز به سراغ شهادت رفتم؛ نه از روي احساسات و نه براي حقوق و مزايا و نه براي پست و مقام. زيرا که در زير آتش توپخانه و گلوله ،رفتن براي پست و مقام حماقت است . اينرا بدانيد بنده اگر مي خواستم ميتوانستم در شهر بمانم و بيشترين حقوق را دريافت نمايم و هيچ به جبهه نروم مثل خيلي افراد ديگر. اما احساس مسئوليت و دفاع از کيان اسلام و انقلاب اسلامي و خون شهيدان به بنده اجازه ماندن در شهر را نداد و نتيجه اينکه:
من نمي گويم صمندر باش يا پروانه باش گر به عشق رفتن افتاده اي مردانه باش

و اما وصيتي به خانواده و پدر و مادر و خويشان و بستگان محترم:
پدر و مادر عزيزم انشاا... که مرا ببخشيد زيرا نتوانستم حق فرزندي را خوب ادا کنم .برادران و خواهر عزيزم مرا ببخشيد و در شهادت من گريه نکنيد. بلکه اگر خواستيد گريه کنيد به ياد ابا عبدالله(ع) و اصحاب مظلومش و خانواده به اسارت رفته اش گريه کنيد. زيرا زينب کبري(س) و ديگر خانواده هاي شهدا ي کربلا را نه تنها احترام نکردند بلکه به صورت آنها سيلي هم زدند. عزيزان در گريه کردن صدايتان را بلند نکنيد و به سر و صورت خود نکوبيد. زيرا اينکار را براي آنهايي که در راه غير خدا و در فساد از بين مي روند بايستي انجام داد و براي آخرت آنها غصه خورد . اين راه و اين مرگ ( شهادت) غصه ندارد، بلکه اي پدر و مادر عزيزم خوشحال باشيد که فرزندان اين چنين بزرگ کرديد. مگر سعادت و خوشبختي فرزندتان را نمي خواهيد پس سعادت ما در اين مرگ و اين شهادت است.
و چند کلمه اي با همسر و فرزندان عزيزم:
همسر عزيزم مي دانم که سختي هاي زيادي را براي خدا تحمل کرده و صبر کرده اي که ( ان ا... مع الصابرين)
پس در اين شهادت هم صبور باش که نزد خدا اجر عظيمي براي خود اندوخته اي و اين را بدان که انسان عاقبت يک روز خواهد مرد و عمل اوست که او را نجات خواهد داد .هاجر جان ، حسين جان و محسن جان را بجاي من ببوس و خوب نگهداري کن و به راه اسلام آنها را هدايت کن که خوشبختي انسانها در اسلام است و لا غير. به آنها خوب احترام کن تا انشاا... بتو احترام کنند.
حاجي يداا... و حاجيه خانم انشاا... مرا ببخشيد و حلال کنيد و بدانيد اجر عظيمي در نزد خداوند داريد. پس صبور باشيد و نکند سختي ها شما را از پاي درآورد. زيرا انسانها هميشه در حال امتحان مي باشند و بدانيد که يکروز مرگ فرا خواهد رسيد .خويشان و بستگان و دوستان و آشنايان مرا حلال کنيد و ببخشيد .همگي را التماس دعا دارم.والسلام- غلامرضا کاووسي16/11/61
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار
 
 
 
 
 


خاطرات

محمد کياني :
شب عمليات والفجر ده ؛ عصر با هم حركت كرديم. نماز مغرب را خوانديم اما بعد متوجه شديم هنوزوقت اذان نشده. براي دومين بار نماز مغرب را خوانديم و بعد حركت كرديم در بين راه با هم خيلي صحبت كرديم . در جايي كه گردان‌هاي مقدس امام سجاد(ع) و يا زهرا(س) از هم جدا مي شدند؛ چند لحظه با هم ايستاديم و بعد با يك خداحافظي جانانه از هم جدا شديم. ساعت نزديك به 12 شب را نشان مي‌داد كه صدا شهيد كاووسي از بي سيم ها قطع شد . براي ما فرماندهان بسيار سخت بود كه صدا يك فرمانده گردان قطع مي‌شد. او شهيد شده بود و شهادت او سخت روي همه تأثير داشت .

حسينعلي کريمي :
پس از مدتي كه در كوهها ي كردستان آموزش و تمرينات نظامي ديديم. و نسبت به عمليات والفجر 10 در اطراف شهر حلبچه و ارتفاعات سد دربندي خان عراق توجيه شديم . بر روي ارتفاعاتي که خط پدافندي نيروهاي خودي بود رفتيم .از دور مواضع دشمن و مسير عبوري را توجيه شديم. چند ساعت قبل از عمليات آخرين توضيحات بر روي نقشه و كالك عمليات براي ما داده شد .در جنگ يكي از تاكتيك‌هاي نظامي براي رسيدن به هدف استراتژيك و مهم قراردادن عده‌اي براساس تشخيص در پشت سر دشمن و يا جلو دشمن به عنوان اصطلاحاً (لقمه)است. تا دشمن مشغول درگيري با اين نيروها شود و در نقطه ي ديگربا انجام عمليات اصلي به هدف رسيد. لذا در اين عمليات وقتي نقشه را توجيه شديم .من گفتم : ما لقمه‌ايم زيرا ما قصد داريم به ارتفاعات مشرف بر سد دربندي‌خوان عراق برويم. دشمن فكر مي‌كند كه ما قصد منفجر نمودن سد آنها را داريم و باعث مي‌شود چند شهر عراق در معرض آب گرفتگي قرار گيرد. لذا تمام توان خود را به كار مي‌گيرد و مانع مي‌شود و در صورتي‌كه اصلاً چنين مسئله‌اي (انفجار سد نبود) بلكه آزادي حلبچه و ارتفاعات مشرف به آن براي تسلط بر دشمن بود. پس از طي مسافت طولاني از نقطه رهائي رزمندگان اسلام به نزديك ميدان مين رسيديم. قبل از ميدان مين آبشاري بود نزديک آبشارکه رسيديم كاملاً در ديد دشمن قرار ‌گرفتيم . شهيدکاووسي از نقطه رهائي به عنوان فرمانده گردان در جلو گردان با نيروهاي اطلاعات تيپ حركت مي‌نمود.
پائين آبشار ما را در ستوني نشاندو منتظر دستور حمله ماند، به محض اعلام شروع عمليات؛ ايشان همچنان در جلو گردان حركت نمود. او به ساير نيروها دستور پيشروي را داد.درطول جنگ اينگونه بود که فرماندهان بسيج و سپاه خود شان پيشاپيش نيروها حرکت مي کردند . شهيد کاووسي نيز چنين بود . به محض اينكه از آبشار بالا آمديم تير بارها و ساير سلاح‌هاي دشمن به كار افتاد. آنچه در خاطرم است.اولين شهيد در اين قسمت ازعمليات شهيد كاووسي بود كه به آرزوي ديرينه خود رسيد. اميدوارم ما بتوانيم ادامه‌دهنده راه اين شهيدان باشيم و در روز قيامت ما را شفاعت نمايند.
 
سيد حجت هاشمي:
شهيد حاج غلامرضا كاووسي از جمله رزمندگاني بودند كه در تمام ابعاد جهاد مي‌كردند و در مقابل هرگونه لغزشي مي‌ايستادند . از همان ابتدا با تفكرات الحادي و التقاطي درگيري داشت. خاطره‌اي از ايشان يادم است كه مي‌نويسم: در سال 1359 كه به جبهه رفتند در عمليات سوسنگرد مجروح شدند و براي مدتي به فرخ شهر آمدند . همان زمان اوج جهت‌گيري بني‌صدر و طرفدارانش با مردم ونيروهاي انقلابي بود.يکي از روزهاي اسفندماه سال 59 اعلام كردند: فردا شيخ علي تهراني در سالن انقلاب شهركرد سخنراني مي‌كند. در مسجد شب اعلام شد كه بايد فردا براي سخنراني به شهركرد رفت. بعضي بچه‌ها مانع شدند، وعده گذاشتيم فردا ساعت 3 به شهركرد برويم. فردا ساعت 3 آمديم، ديديم بجز شهيد كاووسي و برادرش شهيد عليرضا كاووسي و چند نفر نوجوان ديگر كسي نيامده. به شهيد كاووسي گفتم جز اين 4 نفر بزرگ و هشت نفر نوجوان كسي نيامده، چه كار كنيم. گفت تكليف است بايد برويم. حركت كرديم و با ميني‌بوس به شهركرد رفتيم . با عجله خود را به سالن انقلاب رسانديم وقتي به ميدان بسيج فعلي رسيديم، ديديم كه مردم به صورت گروه گروه در ميدان و اطراف خيابان ايستاده و بحث مي‌كنند. توجهي به مردم نكرديم و به طرف سالن رفتيم. جلو درب متوجه شديم كه يك نفر يك مقواي بزرگ در دست گرفته در چيزي روي آن نوشته شده بود. جلو رفتيم و روي مقوا را خوانديم كه نوشته شده بود (به علت مجروح شدن شيخ علي تهراني به دست چماقداران!! حزب جمهوري اسلامي در اصفهان، جلسه سخنراني تعطيل است) تا اين مطلب را خوانديم به شهيد كاووسي گفتم الحمدالله خبري نيست . بيا تا شب نشده برگرديم ، اين بچه‌ها گم نشوند. آمديم به ميدان انقلاب شهركرد كه با ميني‌بوس‌ها به فرخ‌شهر برگرديم. در كنار ميدان انقلاب يك دكة مطبوعاتي از منافقين بود كه مقداري كتاب و مجله و روزنامه دور آن چيده بودند.بچه‌ها رفتند به طرف آن كتاب‌ها و آنها را تماشا مي‌كردند . ناگهان چندتاي آنها داخل کانال آب افتادند .مسئول دكه كه دنبال بهانه‌اي براي مظلوم‌نمايي بود با بچه‌ها درگير شد . من مداخله كردم و جريان فيصله پيدا كرد. ولي در همين لحظه متوجه شدم كه تمام ياران آنها از گوشه و كنار جمع شدند و درگير شديم . شهيد حاج غلامرضا كاووسي با اينكه پايش مجروح بود با آنها درگير شد وبا آن پاي مجروحش بيشترين نقش را در درگيري آن روز داشت .

مريم كاووسي (خواهر شهيد):
ابتداي سال 1360 كه بسيج يك واحد از سپاه شد، يك روز مرحوم شهيد توسلي كه در آن زمان در فرخ شهر بود فرستاده بود به دنبال من كه با من كار دارد. من در همانوقت رفتم خدمت ايشان ديدم كه شهيد كاوسي هم آنجا نشسته است، وقتي داخل شدم و احوالپرسي تمام شد و نشستم به آقاي توسلي گفتم چه فرمايشي داريد. ايشان فرمودند كه ميدانيد كه بسيج از تحت نظر آقاي مجد و بني‌صدر خارج شده و يك واحد از سپاه گشته، گفتم بله گفت: آقايان سازمان مجاهدين انقلاب و با ند هاشمي (البته آنروز غير از خواص كسي اين را نمي‌دانست) سعي دارند كه اينجا را در فرخ شهر در دست بگيرند. با توجه به اينكه سركردگان اينها در فرخ شهر زندگي مي‌كنند، مسئله حساس است. من گفتم: خوب حالا چكار كنيم. فرمودند: من به شما دو نفر تكليف مي‌كنم كه بايد مسئوليت آن را به عهده بگيريد. گفتم: من دانشجو هستم و فعلاً دانشگاه تعطيل است ولي بعد .... ايشان فرمود فعلاً مسئول شويد تا زماني كه دانشگاه باز شود. شهيد كاوسي هم امتناع كرد. ولي پس از آنكه يك سري مسائل را ايشان براي ما روشن كرد، پذيرفتيم و قبول كرديم . ايشان با سپاه شهركرد صحبت كرد. بعد از آن وقتي دانشگاه بازگشائي شد من برگشتم. ولي شهيد کاووسي تا آخرين لحظة عمر به آن وفادار ماند.
محمد حسين قاسمي :
ساعت 3 بعدازظهر بود كه فرماندهي محترم گردان، شهيد بزرگوار حاج غلامرضا كاووسي دستور دادند كه گروهان‌ها به خط شوند. من كه خودم فرمان را مستقيماً گرفته بودم .سريعاً پيام را به پيك گردان رساند و از او خواستم كه به فرماندهان دسته ابلاغ و فرمان را اجراء نمايند. چند دقيقه‌اي از فرمان صادر شده از طرف فرماندهي محترم گردان نگذشته بود كه ايشان مقابل چادر كوچك ما ظاهر شد انتظار داشت نيروها با تعجيل بيشتري آماده شوند. بنده هم احساس و خواسته قلبي او را به خوبي درك كردم و در ميان چادرها قرار گرفتم و با صداي بلند از دسته‌ها خواستم كه سريعتر بخط شوند. بسيجيان حماسه‌آفرين سريعاً با تمام تجهيزات عملياتي به خط شدند. و آنها را در جريان اينكه فرماندهي محترم گردان قصد دارند با گروهان صحبت نمايند قرار دادم و گروهان به طور منظم آماده شنيدن سخنان فرماندهي محترم گردان خود شدند . اين شهيد عزيز با يك صلابت و حالات عرفاني خاصي كه داشتند در مقابل گروهان قرار گرفتند و سخنان و تذكراتي كه قبل از هر عمليات لازم بود متذكر شود؛ فرمودند. سخنان شيوا و دلپذير ايشان هنوز در گوش‌ها طنين‌انداز است و هر موقع آن لحظات تاريخي را به ياد مي‌آورم با تمام وجود چهرة زيبايش را در مقابل خود احساس مي‌كنم. چرا كه شايد قابل باور نباشد اما برايم يقين حاصل شده بود كه او ساعات آخر عمرش را طي مي‌كند. حواسم را به او دوختم و با علم به اينكه او را فردا در عمليات غرق به خون مشاهده مي‌كنم. يادم هست وقتي او صحبت مي‌كرد از شهادت بسيار مي‌گفت و بيشتر کلماتش، واژه آشناي شهادت را خبر مي‌داد. به ياد دارم در اواخر سخنرانيش چند مرتبه اين جمله را تكرار فرمودند: شهادت براي ما سعادت است و سعادت ما در گروه شهادت ما نهفته است. آن لحظات دل‌انگيز و بسيار معنوي با سخنان دلنشين به پايان رسيد و نيروهاي گروهان با فرمانده خويش آخرين ملاقات وخداحافضي را پشت سر گذاشتند. ولي اي كاش آن لحظات پايان‌يافتني نبود. و آن سبكبالان عاشق هميشه مقابل چشمانمان ظاهر و از ما جدا نمي‌شدند تا شايد ما هم ....
در پس كوه‌هاي سر به فلك كشيده منطقه عملياتي در غرب شرايط آماده بود تا سفيدي روز جايش را به سياهي شب بسپارد. اما اين شب، شبي بود كه مي‌بايست با خون جمعي از حسينيان ازجمله سردار دلاور گردان امام سجاد(ع) و تني چند از فرماندهان ديگر رنگين گردد. اين‌گونه شبها در ميان رزمندگان به شب (ميعاد) معروف بود.چرا كه عده‌اي بايستي به ديدار حق مي شتافتند و از بين دوستان پر مي‌كشيدند. كه در مسلخ عشق جز نكو را نكشند.کساني که به قول علماء ره صدساله را يك شبه طي مي‌كردند. در اين لحظات عده‌اي در حال گرفتن وضو، تعدادي در حال به آغوش كشيدن همرزمان خود و حلاليت طلبيدن از يكديگر. جمعي در گوشه‌اي نشسته و قرآن جيبي خود را درآورده و قرآن مي‌خواندند. عده‌اي هم مشغول چك كردن تجهيزات خود بودند. تعداد زيادي تويوتا هم در كنار مقر براي رساندن رزمندگان به نزديكي خط آماده شده بود . چند دقيقه پس از غروب آفتاب دستور سوار شدن به تويوتاها داده شد و برادران به طور منظم دسته به دسته سوار تويوتاها شدند و بعد از هماهنگي لازم حركت كردند. پس از مدتي در ابتداي محور عمليات قرار گرفتيم. از تويوتاها بيرون آمده و به طرف دره‌اي كه قراربود ما عمليات کنيم ،رفتيم. تاريكي همه‌جا را گرفته بود .در حالي كه هنوز برادران موفق به خواندن نماز خود نشده بودند . از طرفي وقتي نبود که نمازرا نشسته خواند. بايستي گردان سريعتر حركت مي‌كرد تا به موقع به محل عمليات برسد. لذا دستور دادند همينطور كه ستون در حال حركت است نمازهاي خود را بخوانند. برادران در حاليكه صورتشان را رو به قبله مي‌كردند نماز خود را خواندند. دره‌اي كه گردان ما از آن حركت مي‌كرد دو طرف آن از كوه‌هاي بلند تشكيل شده بود و در وسط دره آب با سرعت بسيار زياد به طرف رودخانه آن منطقه سرازير بود. گاهي ستون از طرف راست بسيار حركت مي‌كرد و گاهي از سمت چپ آن. در جابجايي، چون برادران مجبور بودند به آب بزنند. همه برادرها تا زانوهايشان خيس آب بود. در حالي كه منطقه عملياتي از سرماي شديدي برخوردار بود. ولي عشق عمليات اداي تكليف و احساس مسئوليّت در برابر دين خدا تحمّل سرما و همه مشكلات را آسان مي‌كرد.
برادران بسيجي با تمام توان به حركت خود ادامه مي‌دادند. در راه حركت ستون ناهمواريهاي زيادي وجود داشت. برادران مجبور بودند از طنابهايي كه از قبل تهيه شده بود استفاده نمايند. و در بعضي از جاها استفاده از طناب هم جايز نبود اگر مي‌خواستند به نوبت با طناب از تپه‌ها بالا روند؛ گردان با كمبود وقت مواجه مي‌شد .برادران بسيجي مجبور بودند به هر طريق ممكن خود را به بالا ي قله بكشند و به راه خود ادامه دهند. در آن لحظات به آسمان كه نگاه مي‌كردم، سكوت همه‌جا را فراگرفته بود و درست مثل اينكه ستارگان آسمان با گردان در حركت بودند و همه حركات ما را زيرنظر داشتند . شايد هم خوشحالي مي كردند. زيرا عده‌اي از برادران مسافر آسمان بودند و بايد به طرف آن پرواز مي‌كردند. اما وقتي به اطراف نگاه مي‌كردي براي سكوت جايي نبود و سروصداي حركت گردان و صداي آبشار آن منطقه سكوت را كاملاً به هم مي‌زد. دشمن هم هر از گاهي يك خمپاره جنگي و يك منور شليك مي كرد.شايد اهداف خاصي از اين شليكها داشت و مي‌خواست كه ما فكر كنيم كه او متوجه حركات ما نيست و طبق معمول آنها را شليك مي‌كند امّا اين مسئله برايمان كاملاً آشكار به نظر مي‌رسيد كه دشمن تمام حركات ستون ما را زيرنظر دارد و متوجه همه حركات ما شده است. به هرحال بايستي تكليف خودمان را انجام ميداديم . ما مامور به انجام وظيفه بوديم نه نتيجه. گردان به حركت خود ادامه ميداد و در طي اين مسافت من شايد بيشتر از ده بار كل گروهان را دور زده بودم و ضمن روحيه دادن و روحيه‌گرفتن از نيروهاي گروهان. مكرراً آنها سفارش مي‌كرديم كه آيه وجعلنا.... را بخوانند و از ذكر خدا غافل نباشند . وقتي كه از كنار گروهان حركت ميكرديم. بلااستثناء همه آنها ذكر مي‌گفتند و از حال و هواي عجيبي برخوردار شده بودند. هشت ساعت ازحرکت نقطه رهايي گردان ما به طرف منطقه عملياتي گذشته بود .گروهان‌ها هركدام بايستي جداگانه مأموريت خود را آغاز مي‌كردند. هنوز ما براي رسيدن به معبرها فاصله زيادي را بايد طي مي‌كرديم . من در اول گروهان قرار داشتم وبه مسيرمان ادامه مي داديم. يكدفعه متوجه شدم كه بر اثر تاريكي شديد ستون گروهان بريده است. اما چون برادراني كه از جلو رفته بودند لباسهايشان خيس بود از رد پاي آنها مي‌شد تشخيص داد كه ستون از كدام طرف حركت كرده است. ستون گروهان را ازروي ردپا هايي که قبل از ما رفته بودند حركت دادم. ناگهان آسمان ميزبان هزاران گلوله آتشين شد. غرش شليك خمپاره‌هاي جنگي و منور از يكطرف، صداي رگبار تيربارها از طرف ديگر و صداي نهيب صدها انفجار آتشبار و كاتيوشا و گلوله‌هاي تانك زمين و آسمان را به لرزه درآورده بود . تمام منطقه روشن شد. طوري كه با روشنايي روز چندان تفاوتي نداشت و به راحتي هر شيء را مي‌شد تشخيص داد . لحظات اوّل من خونسرديم را از دست داده بودم چرا كه در يك لحظه چند مسئله مرا به محاصرة خود درآورده بود. ستون بريده بود. بي‌سيم ما از كار افتاده بود و دشمن متوجه ماشده بود . از همه مهمتر بايستي هرچه سريعتر خودمان را به اهداف از قبل تعيين شده مي رسانديم. يک لحظه با سرعت ستون را دور زدم. شايد روحيه‌اي باشد براي نيروهاي گروهان و از آنها خواستم سريع پشت سرم حركت كنند. سروصداي فوق‌العاده‌اي در منطقه حاكم شده بود امّا ما هم به سرعت به طرف معبر گروهان مي‌دويديم. يادم هست در آن لحظات از حضرت زهرا «س» كمك خواستم كه براي تقويت روحيه‌ام خيلي عالي بود و ... بعد از آن احساس كردم همه‌چيز به راحتي قابل حل است . با عنايت خداوند همه چيز آسان خواهد شد. در اين لحظه متوجه شخصي شدم كه به سرعت طرفمان مي‌آيد و از ما مي‌خواهد كه سريع‌تر به طرف او حركت كنيم او معاون گردان ما بود كه وقتي به من نزديك شد راهنمائي هاي لازم را فرمودند و خواستند سريع حركت كنيم چون آتش بسيار سنگين بود. احتمال شهيدشدن نيروها خيلي زياد است. ناگفته نماند در اين لحظه عدّه‌اي از برادران به فيض شهادت نائل آمده بودند که خبر به شهادت رسيدن سردار شهيد حاج غلامرضا كاووسي فرمانده محترم گردان بسان خراب‌شدن دنيا بر سرم بود.او در معرض تيربار دشمن قرار گرفته و شربت شهادت را مظلومانه نوشيده بود. بعد از آن پرچم عمليات به معاون او سپرده شده بود و نيروها به فرماندهي ايشان با تمام قدرت و توان با هيجان عجيبي به طرف نوك قلّه پيشروي مي‌كردند. نيروها با صداي ياحسين(ع) و يا زهرا (س) كه سرداده بودند و با فرياد الله‌اكبر روحيه مي‌گرفتند وبه پيش مي‌رفتند. گروهان درست در اوّل معبر (ميدان مين) قرار گرفته بود. از هر طرف که پيش مي‌رفتيم ناگهان انفجاري صورت مي گرفت. يک دفعه به هوا پرتاب شدم و به صورت شيء معلق در آسمان قرار گرفته و به زمين خوردم. اول هيچ چيز را احساس نمي‌كردم و در اولين حركت بلند شدم تا به راه خود ادامه دهم. امّا هرگونه حركتي از من سلب شده بود و احساس كردم پاي چپم به حالت غيري درآمده است. پاشنة پاي چپم به شدت مجروح شد. و خون از آن فوران مي زد. امدادگر به سرعت خودش را به من رساند و بلادرنگ مشغول پانسمان محل جراحت شد. پانسمان زخم به اين بزرگي چندان سودي نداشت. خودم كشي را كه به عنوان گتر از آن استفاده مي‌كردم بالاي زخم بستم تا شايد از رفتن خون جلوگيري به عمل آيد. امّا آنطور كه مي خواستم نشد و خون هم چنان جاري بود. گلوله از هر طرف به سويمان سرازير بود و دشمن تك تك نيروها را زير آتش گرفته بود. در اين لحظه مورد هجوم چندين رگبار مسلسل قرار گرفتم كه بر اثر يك رگبار احساس كردم. تنم مي‌سوزد و خون گرمي بدن سردم را نوازش مي‌دهد. از امدادگر خواستم آن را پانسمان نمايد . چند دقيقه در كنار تخته سنگي نظاره‌گر رزم بي امان دلاوران بسيجي بودم. برادران بسيجي حماسه‌سازي را مي‌ديدم كه گلوله سرخ چگونه سينة آنها را مي‌شكافت اما فرياد الله‌اكبر آنها لحظه‌اي قطع نمي‌شد و با فرياد الله‌اكبر و يا حسين(ع) هرگونه اراده‌اي را از دشمن سلب مي کردندو به پيش مي‌تاختند. آتش سنگين و سنگين‌تر مي‌شد و بسيجيان مقاوم به پيش مي‌تاختند. من احساس كردم مي‌بايستي خودم را از ديد و تير دشمن محفوظ نگه دارم تا از ديد و تير دشمن در امان بمانم. تصميم گرفتم از جا بلند شوم امّا اصلاً برايم مقدور نبود. چند لحظه بي‌آنكه به چيزي فكر كنم نشستم و به اطراف نظاره‌گر بودم...
تا اينكه دو برادر بسيجي را ديدم كه يكي از آنها مورد اصابت تركش از ناحيه پا قرار گرفته بود و ديگري برانكاردي در دست داشت. من از آنها خواستم در صورت امكان مرا از اين منطقه دور كنند. آنها قبول كردند مرا تا پايين قلّه آوردند. در پائين قله صحنه دلخراش را ديدم گروهاني كه مي‌بايست سمت چپ گردان عمليات كند مورد هجوم گلوله‌هاي آتشين خمپاره قرار گرفته بودند و مظلومانه همانند شاخه هاي گُل روي هم افتاده بودند. بعضي به شهادت رسيده بودند و بعضي هم سخت مجروح شده بودند . هركدام زمزمه‌اي داشتند و طلب كمك و ياري مي‌نمودند. هوا در حال روشن شدن بود و سياهي شب كه با خون رنگين شده بود و با منورهاي دشمن و با غرش توپها و تانكها قهقهه شادي مي زد. چه زيبا آن خورشيدي كه در دقايق اوليه طلوع بر چشم پاك و مطهر شهدايي مي‌تابيد كه به جنگ سياهي و ظلمت آمده بودند.
دو امدادگر را ديدم که با سرعت از عقب به سوي منطقه در حركتند. با ديدن من به طرفم آمدند و مرا روي برانكارد گذاشته و به عقب حركت دادند. تا اينكه يكي ديگر از برادران گروهانمان رسيد و كمك کرد تا سريعتر به عقب انتقال داده شوم. مقداري به عقب آمده بوديم كه سيّد تداركات گروهانمان را ديدم كه با قاطري به طرف خط در حركت است. سيّد يك مرد متديّن و مؤمن بود كه حالات عجيبي داشت. او يكدفعه با ديدن من اشك از چشمانش سرازير شد و با صداي بلند شروع به گريه و زاري كردن نمود. گريه و زاري سيّد به خاطر علاقه‌اي كه من و او به همديگر داشتيم و از طرفي هم روز قبل من به شوخي به سيّد گفته بودم كه فردا يك قاطر به خط بياور و مرا كه مجروح مي‌شوم به عقب انتقال بده. مرا سوار بر آن قاطر كه مخصوص حمل مجروح بود نمودند تا به عقب برگرديم افسار قاطر را بدست يكي از رزمندگان كه سنش شايد بيشتر از 13 سال نبود، داده بودند كه به عقب هدايت كند . هيچ‌گونه حركتي از من سر نمي‌زد و ضعف كاملاً بر من غلبه كرده بود. چشمانم را براي يك لحظه باز كردم و بالاي آبشار را نگاه كردم واشاره کردم كه مرا زود نجات بدهيد. چون موقعيت منطقه عملياتي خيلي حساس شده بود و من حقيقتش را اگر بخواهيد نمي‌خواستم بدست عراقي‌ها اسير شوم. مسئول تداركات گردانمان را ديدم كه با يك قاطر همراه با برانكارد كه روي آن بسته شده بود به ما رسيد. و از آنها خواست تا مرا سوار آن برانكارد نمايند. مرا سوار بر آن برانكارد نمودند و قاطر به حركت درآمد . يك لحظه احساس كردم همراه من و مجروح ديگري در نفربر هستيم ودوباره از هوش رفتم. تا زماني‌كه خود را در بيمارستان سيار پشت خط روي تخت مشاهده كردم.
 
مادر شهيد:
در همكاري‌هاي خانه و بيرون از خانه كمك فراوان مي‌كرد و هميشه خوش‌رو و مهربان بود به طوري كه وقتي پاي آن زخمي شده بود و به خانه آمد من از شدت خوشحالي او را در بغل گرفتم و او با وجود درد فراوان، مي‌خنديد. او و برادرشهيدش عبدالرضا و يكي از دوستانش، سه نفري وبدون هيچ مزدي خانه‌اي براي خاله خود ساخت.
يك زن و شوهر از فاميل با همديگر جروبحث كرده و قهر بودند كه روزي غلامرضا براي خانه تكاني به خانه آنها رفت و هر دو آنها را با همديگر آشتي داد و دوست كرد.


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان چهارمحال و بختياري ,
بازدید : 240
[ 1392/04/24 ] [ 1392/04/24 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,394 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,711,495 نفر
بازدید این ماه : 3,138 نفر
بازدید ماه قبل : 5,678 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک