فرهنگی هنری اجتماعی فرهنگی هنری اجتماعی
| ||
تبلیغات بياتي,کريم
در سال 1341 ه ش در روستاي «اشکفتک» دراستان «چهارمحال وبختياري» ودريك خانواده مذهبي ، متدين و زحمتكش چشم به جهان گشود . تحصيلات خود را در« شهركرد» وبا موفقيت تمام به پايان رسانيد. او در محيط گرم خانواده با تعاليم اسلامي آشنائي پيدا كرد وهمين امر باعث شد او در راه تبليغ اهداف انقلاب اسلامي كوشش و فعاليت نمايد كه ميتوان كمك به تشكيل اولين كتابخانه روستا و همچنين برگزاري مراسم مناسبتهاي مذهبي از جمله ميلاد با سعادت حضرت وليعصر «عج» و ديگر ايام مذهبي رانامبرد. وي علاقه زيادي جهت خدمت به اسلام و ميهن داشت با توجه به اينكه در رشته دندانپزشكي دانشگاه مشهد قبول شده بود بنا به شرايط جنگي كشور؛ دانشكده افسري را انتخاب و با موفقيت و سرعت دوران آموزش دانشكده را سپري نمود و با درجه ستوان سومي از دانشكده افسري فارغالتحصيل و بعد از تقسيم در« لشكر 77 پيروز ثامنالائمه خراسان» شروع به كارنمود و بلافاصله داوطلبانه عازم جبهههاي نبرد حق عليه باطل شد. در جبهه با توجه به فعاليتهاي بيوقفه و مخلصانه و رشادتهاي زيادي كه از خود نشان داد؛ در عمليات پيروزمند بدر شركت فعال داشت و در اين عمليات مجروح گرديد. در عمليات «ظفر 4 »در تيرماه سال 64 رشادت زيادي به خرج دادو پس از انجام مأموريت و در حالي كه مجروح و زخمي شده بود با موفقيت كامل از محاصره دشمن رهائي يافت . اين عمل او باعث تشويقهاازسوي فرماندهي وقت نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي ايران يعني امير سپهبدشهيد صياد شيرازي و فرماندهان لشكر 77 پيروز ثامنالائمه(ع) خراسان شد. شهيد بزرگوار ما در گردان ويژه شهادت كه يك گردان مشترك از نيروهاي سپاه و ارتش تشكيل شده بود با اهداف خاص جنگي و با آمادگي هميشگي و كامل ،به عنوان يكي از فرماندهان مقتدر و شجاع و با تقوا در مأموريتها و عملياتهاي زيادي از جمله عمليات بدرـ ظفر4 ـ آزادسازي تپههاي 56 و 57 و 58 غرب كشور و عمليات والفجر 8 و گشتي شناسائيهاي متعدد و بسيار شركت كرد. جبهههاي شمال غرب ـ غرب و جنوب كشور شاهد رشادتها و دلاوريها و از خودگذشتگي ايشان است. در عمليات بزرگ والفجر 8در فاو؛ با توجه به اينكه ايشان به عنوان جانشين و فرمانده گردان ويژه شهادت بود با اصرار خودش عليرغم نظر فرماندهان به عنوان فرماندهي گروه غواص در حالي كه سر و صورت، دست خود را حنا بسته و بعد از قرائت زيارت عاشورا با غسل و وضو وارد عمليات شد. پس از تسخير و شكستن خط دشمن با رشادت زياد شربت شيرين شهادت را به همراه ده تن از يارانش نوشيد .امير سرافراز شهيد «بياتي» هميشه جلودار قافله و پيشتاز ميدان رزم عليه دشمنان اسلام بود. شهيد عزيز ما پس از چندين سال حضور در جبههها ،رشادتهاي فراوان از خود نشان دا د و به سرعت مراحل ترقي را طي كرد كه به قول يكي از فرماندهان لشكر درجه براي او اهميتي نداشت و آنچه برايش مهم بود، كسب درجه و منزلت در نزد خداوند باريتعالي و سرباز بودن در ركاب امام زمان «عج» و نائبش امام امت بود تا اينكه آخر الامر به نداي حق لبيك گفت و به سوي معشوق خود شتافت و در عمليات والفجر 8 پس از تصرف پاسگاه كوت سواري عراق در منطقه شلمچه و پيشروي به سوي نيروهاي دشمن در مورخه 20/11/1364 ساعت 23 شب بر اثر آتش پرحجم و كمينهاي دشمن در جنگ تن به تن به شهادت رسيد. منبع:پرونده شهيد در سازمان بنياد شهيد وامور ايثارگران شهرکردومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد
وصيت نامه بسم الله الرحمن الرحيم
خدايا تو مي داني كه من در اين لحظه خالصانه و مخلصانه قدم در اين راه نهادم و از همه چيز زندگي گذشتم و همه ماديات و معنويات زندگي را ناديده گرفتم. خدايا تو به من كمك كن كه با قلبي پاك بتوانم اين راه را ادامه دهم. اي خداي بزرگ خوب ميداني كه در اين دنيا خيلي كم انسانهايي پيدا مي شوند كه به فكر هم يا هم نوع خود باشند. خدايا ما را از اسارت دنيا برهان و به سعادت آخرت برسان . در جامعه اي كه هر كس فكر خويش و فكر دنيا داري خويش باشد هيچ پيشرفتي حاصل نمي شود و بشر را به منجلاب يأس مي كشاند و انسان را در گردابهاي نيستي و باتلاقهاي پستي مفقود مي سازد، گيرم كه من حالا هم زنده بمانم آيا مي توانم ميليارد ها سال به زندگي خود ادامه دهم ؟ سرنوشت آخر من چيست و چه خواهد شد؟ مگر من نمي ميرم، پس بهتر است راه را خودم انتخاب كنم و با شرافت زانو هاي من به زمين بيفتد و سر تعظيم در برابر پروردگار خود فرود آورم، اگر بناست انسان بميرد چرا مرگ با افتخار و عزت نباشد و چرا به استقبال مرگ نرود، و صبر كند مرگ به سراغ او بيايد و او را به ذلت و خواري بكشاند. چرا انسان بايد همانند چوبي باشد كه در آب شناور است و موقعي كه به گرداب مي رسدآنقدر در آب بچرخد تا آب مسير حركت او را تعيين كند. چرا انسان بايد مثل كسي باشد كه او را مي كشي و رها مي كني و اين كار را ميليارد ها بار تكرار مي كني. چرا زندگي ما هم مانند آن اينقدر تكراري شده. چرا ما از منيت ها و شيطنت ها خودستايي ها و خود روي ها دست بر نمي داريم؟ چرا ما در مقابل انسانها احساس مسئوليت نمي كنيم؟چرا ما از گرسنگان آفريقا خجالت نمي كشيم ؟چرا ما به آوارگان فلسطين كمك نمي كنيم ؟چرا شيطان ، ماديات و زن و فرزند دست و پاي ما را بسته، چرا ما حركت نمي كنيم؟چرا ما معتقد نيستيم و اگر هستيم قدم بر نمي داريم. جواب اينها را نمي دانم چه كسي بايد بدهد! من با خون خودم به عنوان يادگاري اينها را امضا مي كنم زيرا بندگان خدا را تنها مي بينم و كاري بيش از اين از من ساخته نيست. الان من همه چيز را مي بينم و فكر مي كنم چرا خدا به ما عقل داده ، چرا شعور داده، بينش داده، فهم و درك داده و چرا از اين ها در راه خود او استفاده نكنم؟ چرا الان كه فرصت دارم صبر كنم تا فردا دست و پاي من بسته شود و چشم من نبيند و گوش من نشنود و زبان من نگويد حقايق را. در جهان امروز ما، اسلام تنهاست . مستكبران مي رفتند با سياست هاي استعمار گرانه خود معنويات مكتب ما را از بين ببرند و ظواهر كفرآميزي جايگزين آن سازند. ولي صاحب آن به موقع دست آنها را قطع و چشم آنها را كور و پاي آنها را بريده و ما را كه در خواب غفلت و ذلت بوديم بيدار كرد و نور امامت را در جامعه ما دميد و راه عدالت را به ما نشان داد تا ببينيم لياقت سربازي او را داريم، آيا ما شايستگي اطاعت از وي را داريم ، ما همه چيز را همانطوريكه ايثارگران نشان دادند نشان خواهيم داد. آنها در زماني كه كشتي طوفان زده اسلام را بر فراز آن دريا شناور سازند و از نيستي نجات دهند و ما نيز آنقدر خون خواهيم داد وآنقدر حماسه آفريني خواهيم كرد تا درياي خروشان از خون و حماسه به وجود آوريم و كشتي اسلام و انقلاب را بر فراز آن به حركت دهيم و به ساحل نجات رسانيم . همانند باد وحشي اقيانوس كه خالق امواج طوفنده است و از دور به بيگانه اي لبخند مي زند و در نزديك آنها را به كام مرگ مي كشاند و به هيچ بيگانه اي رحم نمي كند ؛همه مفسدين را از سطح گيتي محو كنيم.((انشاءالله)) کريم بياتي خاطرات رحمت الله خداياري از دوستان شهيد: آشنايي بنده با اين شهيد عزيز برميگردد به دوران كودكي كه در يك محل زندگي ميكرديم . دوران ابتدايي را هم در يك دبستان درس خوانده و اكثر اوقات با هم بوديم. شهيد عزيز از همان دوران كودكي به مقدسات اسلام و مسائل ديني اهميت زيادي ميدادند. شركت در مراسم مذهبي از جمله ايام سوگواري امام حسين(ع) و ايام سوگاري حضرت علي(ع) و به خصوص نقش اين شهيد را در مراسم جشن نيمه شعبان نبايد فراموش كرد زيرا كه عنايت خاصي نسبت به اين روز داشت. همزمان با پيروزي انقلاب اسلامي اين شهيد عزيز در تشكيل كتابخانه امام خميني (ره) نقش بزرگي داشت و يكي از اعضاي فعال آن بود. با تشكيل بسيج در محل ؛آن بزرگوار يكي از اعضا فعال بسيج بودند. در درسخواندن خيلي كوشا بود و هميشه فكر و ذهنش خدمت به مردم مظلوم بود. به همين خاطر با اتمام تحصيلات در كنكور سراسري شركت كرد و در دانشگاه مشهد در رشته دندانپزشكي قبول شد. با اينكه از قبولي در اين رشته خوشحال بود ولي ميگفت دلم ميخواهد كه در ارتش باشم و به كمك رزمندگان بروم. وقتي به او ميگفتم كه در همين رشته هم ميشود به مردم خدمت كرد؛ او همچنان به تصميم خود پايبند بود و راه خود را انتخاب كرده بود. سرانجام هم دانشكده افسري را انتخاب كرد و با موفقيت دوران آموزشي را طي كرد و در لشگر پيروز ثامنالائمه شروع به خدمت نمود و از آنجا عازم جبهه گرديد. در جبهه هم از خود رشادتهاي زيادي نشان داد و بارها زخمي گرديد. به خاطر اين رشادتها بارها مورد تشويق از طرف فرمانده نيروي زميني وقت ارتش اسلام سرلشگر شهيد صياد شيرازي و فرمانده عالي لشگر 77 خراسان گرديد. يادم هست براي آخرين باري كه اين شهيد عزيز از جبهه به مرخصي آمده بودند براي ديدنش به سراغ او رفتم و آن شهيد عزيز براي من از جبهه و از جانفشاني رزمندگان صحبت كرد و گفت 3 يا 2 روز بيشتر نميمانم و دوباره به جبهه برميگردم. آمدهام براي رزمندگان كمك ببرم. چون آنجا به كمك ما خيلي احتياج است. وقتي كه به چهرة معصومانه و نوراني آن شهيد نگريستم، شهادت را در چهرة او به خوبي احساس كردم. او كه روحي بلند و والا داشت نداي هل من ناصر ينصرني حسين زمان خود را لبيك گفت و به ديدار معبود و معشوق خود شتافت.ا و سرانجام به آرزوي ديرينهاش كه همان شهادت در راه خدا بود رسيد. پيكر پاك اين شهيد چندين ماه دور از وطن بود و سرانجام پس از چندماه وقتي كه پيكر پاكش شناسايي شد به زادگاهش انتقال يافت. كرامت بياتي اشكفتگي(جانباز): در يك محله بزرگ شديم و زندگي ميكرديم، علاقه وافري به حضرت حجت روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و ائمة معصومين(ع) داشت. هميشه از بنيانگذاران جشن ميلاد حضرت حجت(عج) بود و يكي از بانيان كتابخانه روستا بود كه با هزينه شخصي تعدادي از برادران در محل مسجد جامع تأسيس شد. تا كلاس پنجم ابتدايي در يك كلاس بودم از آن زمانها بجز شيطنت و بازي و دوستي و مهر و صفا چيز ديگري ندارم كه بگويم. اما خاطرهاي كوچك دارم. امتحان جغرافيا داشتيم .كلاس چهارم ابتدايي بوديم در صحن خاكي مدرسه نشسته بوديم قرار شد كه تقلب كنيم. من جلو بودم و كريم پشت سر من نشسته بود. شهيد مجيد بياتي سمت راست و شهيد يدالله تاجيک هم سمت چپ من قرار داشتند. جواب اكثر سوالات را به كريم گفتم.اما نمره من شد هيجده و نمره كريم شد بيست. در اواخر دوران راهنمايي كه همزمان بود با سال 1356 و 57 در اوج درگيريهاي تهران و شهرستانها؛ دور از چشم بعضيها به بهانه كوه رفتن در تظاهرات شهركرد شركت ميكرديم و از طرف ديگر پياده به خانه برميگشتيم در پائيز و زمستان سال 57 از كلاس درس فرار كرده و با مردم شهر هم آواز ميشديم و شعار «مرگ بر شاه و ...» سر ميداديم آن وقتها شانزده سال داشتيم. در اوج درگيري مسلحانه مردم تهران با عوامل شاهنشاهي كه خبر آن كم بيش به شهرهاي ديگر ميرسيد. ايشان به من پيشنهاد ميداد كه برويم و تفنگ بسازيم براي مقابله با نيروهاي امنيتي شاه. من به اين شهيد گفتم: ما كه هيچچيزي از ساختن تفنگ و مواد منفجره نميدانيم او گفت: من بلد هستم . در تكاپو و پيدا كردن لوازم و وسايل بوديم و مقداري از آنها را منجمله لوله فرمان ماشين جيپ، جهت لوله تفنگ را پيدا كرديم كه انقلاب شكوهمند اسلامي به پيروزي رسيد و از اين كار منصرف شديم. شهيد والامقام كريم بياتي در تمامي كارها يك قدم معمولاً از ساير دوستان و آشنايان جلوتر بود. نبوغ خوبي داشت و خيلي از مسائل را بيشتر از ديگران ميفهميد. دوران دبيرستان را در با مبارزه بر عليه گروههاي الحادي و منافقين بسر كرديم سال چهارم دبيرستان من از طرف بسيج به جبهههاي جنگ در كردستان اعزام شدم ولي كريم درسش را تمام كرد و ديپلم گرفت و در دانشگاه افسري ارتش پذيرفته شد . بعد از اتمام تحصيلات دانشگاهي با درجه ستوان سومي در ارتش مشغول به خدمت شد در اين موقعيت كمتر همديگر را ميديديم اما از هم بيخبر نبوديم من عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شده بودم و ايشان عضو ارتش جمهوري اسلامي ايران. ايشان بعد از رشادتهايي كه از خود نشان داده بود به عنوان فرمانده گروهان و بعد معاون گردان ارتش منصوب شده بودند. از خاطراتي كه خود ايشان برايم تعريف كرده بود فرار از محاصره دشمن و نجات دادن جان درجهداران و سربازان تحت امر خود بود كه با شيريني زائدالوصفي تعريف ميكرد. ايشان بعداً به فرماندهي يكي گردانهاي مشترك ارتش و سپاه منصوب شد. در عملياتي دچار موجگرفتگي شده بود به ملاقات ايشان كه رفتم بعد از حال و احوالپرسي از اوضاع جبههها و جنگ تعريف ميكرديم .صحبت از شهيد و شهداء و جايگاه و منزلت شهداء شد، مرا در آغوش كشيد و با گريه گفت :كرامت ديدي خدا مرا دوست نداشت و شهيد نشدم!! به او گفتم :خدا شما را دوست داشت كه بيشتر به اسلام وسربازان امامزمان(عج) خدمت نمائيد. قربانعلي تاري : ايشان بعد از عمليات بدر و فراخواني گردان شهداء از طرف سپهبد شهيد صيادشيرازي فرمانده(وقت) نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي ايران بعنوان عضو گردان داوطلب شهادت انتخاب شد. او از پرسنل جان بركف و مخلص ارتش بود و ايثار و خلوص و از جان گذشتگي در عمليات مختلف از خود نشان داد. بنده قريب به دو سال افتخار همسنگري با ايشان را داشتم و در عمليات والفجر 8 در منطقه شلمچه كه لشگر 77 پيروز خراسان حمله سنگين خود را داشت ايشان را به عنوان معاون گردان انتخاب كرده بودند كه در عمليات هدايت و فرماندهي را انجام دهد. با توجه به عشق و علاقه و خلوصي كه در ايشان بود در شب عمليات به بنده .مراجعه و با ردخواست خود خواست به عنوان فرمانده گروه غواص در عمليات شركت كند. به سرتيپ شهيد كريم بياتي گفتم: كه شما جانشين گردان هستيد و بايد در عمليات افراد را هدايت كنيد. ايشان با توجه به اخلاصي كه داشت و ميخواست با اصرار و التماس زياد و اشك چشم به عنوان غواص در سختترين شرايط در نوك حمله باشد. با توجه به اصرار و التماسهاي ايشان و با توجه به اينكه ايشان جانشين گردان بود عليرغم ميل خودمان قبول كرديم كه ايشان به عنوان فرمانده گروه غواص در عمليات شركت كند و ايشان به همراه 9 نفر از گروه غواص با رشادتها و از خودگذشتگيهاي بسيار زياد در آن عمليات بسيار سنگين كار خود را به خوبي انجام دادند و توانستند خط دشمن را بشكنند و ما وارد عمليات شديم . در حين عمليات رشادتهاي بسيار به خرج داد و در جنگ تن به تن با دشمن به شهادت رسيد و پيكر مطهرش بعد از چندين سال پيدا و به زادگاه منتقل شد .ميتوانيم بگوئيم ايشان يكي از مخلصين و متعهدين کارکنان زحمتكش ارتش جمهوري اسلامي ايران بودند كه آثار بسيار خوبي از خود بجاي گذاشتند اينها نشاندهنده اخلاص ديانت و از جانگذشتگي انسانهايي هست كه خود را فدا كردند. ابراهيم بياتي ،پسرعموي شهيد: سال 64ـ 63 بود كه من با داشتن 15 سال سن تب و تاب عجيبي براي رفتن به جبهههاي نبرد حق عليه باطل داشتم، ليكن به علت كمي سن و كوچكي جثه به هيچ عنوان مسئولين بسيج و هلال احمر مرا به جبهه اعزام نميكردند. حتي با دستگاري شناسنامه هم موفق نميشدم. شهيد كريم در آن موقع از دلاوران جنگ در ارتش و فرمانده گردان شهادت لشگر 77 پيروز خراسان بود. خوشحال بودم كه يكي از فاميل از فرماندهان جنگ است. لحظهشماري مي كردم كه ايشان به مرخصي بيايند تا بلكه از طريق ايشان به جبهه بروم يا بتواند برايم كاري بكند. انتظار به سر آمد و ايشان به مرخصي آمدند و من خوشحال با آن شور و حال نوجواني خواستهام را بيان كردم. ايشان لبخندي زد و گفت: تو هنوز كوچك هستي عراقيها از تو خيل بزرگترند. من گفتم: خيلي از نوجوانها در جبهه هستند. ايشان از پائين ايوان منزلشان به صورت پرش بالا پريد (ارتفاع ايوان بيش از 5/1 متر است) و در ايوان ايستاد و گفت: اگر ميخواهي به جبهه بروي، ورزش كن تا قوي شوي و بعد حركات رزمي انجام داد و من و برادرش محمد را نصيحت كرد كه براي جبهه رفتن هنوز كوچك هستيم. آنقدر كوچك كه توانايي مقابله با عراقيها را نداريم. چون خيلي علاقة زيادي به جبهه داشتم و دوست داشتم هرطوري شده به جبهه بروم ،بايد كاري ميكردم كه قدم بلند شود. يك روز به خانه عمهام رفتم در آنجا كفشهاي پسر عمهام را پايم كردم. با تعجب ديدم كه قدم بلندتر شده است اين موضوع را به شهيد كريم گفتم. بسيار خنديد و گفت با اين كفشها باز هم قدت كوتاه است.
شهيد سرفراز كريم با همة اعضاي فاميل مأنوس و صميمي بود .به خصوص با مرحوم پدرم كه هميشه علاوه بر عمو و برادرزاده با هم دوست بودند زيرا منزل ما و عمويم (پدر شهيد) كنار هم و يكي بودند. براي اهل محل قابل تشخيص نبود كه ما با هم برادريم يا پسرعمو. شغل پدر بنده كشاورزي بود و در مزارع كار ميكرد .شهيد بزرگوار وقتي به مرخصي ميآمد (شب يا روز) به منزل نميرفت و يك راست به خانة ما ميآمد و به پدرم سر ميزد. پدرم از ديدن او بسيار خوشحال ميشد. و شهيد كريم به اتفاق پدرم با همان لباسها و با اصرار از پدرم ميخواست كه به مزرعه برود و در كارهايش كمكش كند. پدرم از قبول اين خواسته صرفنظر ميكرد و به او ميگفت كه كار هميشه هست ولي امير شهيد کمک مي کرد و كارهاي پدر را در كمال سخاوت و مردانگي انجام ميداد و اجازه نميداد كه پدر دست به چيزي بزند. ما همگي به داشتن چنين پسرعمويي افتخار ميكرديم و خواهيم كرد. در سال 64 بود كه به جبهه اعزام شدم و در عمليات والفجر 8 شركت كردم و از خدا ميخواستم كه شهيد كريم را در جبهه ببينم و به او نشان بدهم كه بزرگ شده ام و به جبهه آمده ام. هركدام از بچههاي ارتش را كه ميديدم از آنها سراغ او را ميگرفتم و هميشه به خودم ميگفتم من حتماً او را ميبينم .ميخواستم به او بگويم تا ترتيبي بدهد تا من هم وارد ارتش بشوم ولي موفق به ديدن او نشدم و به خانه آمدم. چندروز بعد خبر شهادت اين دليرمرد ارتش اسلام را آوردند. حرفها در دل داشتم كه باقي ماند او با سرفرازي و رشادت و تواضع به همراه ساير افسران و درجهداران و سربازان تحت امرش در شلمچه جبهه عراق را به هم ريخته بود و عراق به اين خيال كه ايران ميخواهد از شلمچه حمله كند نيروها و امكاناتش را به آنجا برده بود كه ايرانيها از فاو حمله كردند و آنجا را فتح كردند و اين تاكتيك شهيد كريم براي هميشه در ذهن عراقيهاي بعثي باقي ماند . آثار باقي مانده از شهيد
... شهدا در روز قيامت درحالي ظاهرمي شوندکه خون از گلوي آنها جاري ست. روز قيامت از گروهي سؤال ميشود در روي زمين چه كار ميكرديد؟ ميگويند: "ضعيف و ناتوان بوديم." فرشتگان قبول نمي كنند و ميگويند: "زمين خدا به اين بزرگي شما بايد مهاجرت ميكرديد. از كفر، از ظلم و فساد، جايگاه آنان جهنم است.
در قرآن بر اصل مهاجرت تأكيد شده. هركجا كه ميگويد آمنوا ايمان بياوريد، آيه بعد به مهاجرت اشاره ميكند (هاجروا). به خاطر اين كه فرد در جايگاه خود كمتر مورد پذيرش قرار ميگيرد و بعد از هجرت، جهاد است. انسان به اين خاطر مؤمن ميشود كه جهاد كند و مبارزه كند با كجي و نادرستي. نشانه مؤمن، مجاهدت است و لازمه همه اينها اين مقاومت است. همانند پيامبر كه اسوه و الگوي مقاومت است طي 23 سال پيامبري خويش. شهري كه سياستمداران سر، جنگآوران بازو، دانشمندان قلب و عامه مردم به منزله شكم باشند (نظر افلاطون) و ازدواج زير نظر سياستمداران طوري باشد كه مردان و زنان برجسته با هم ازدواج كنند و مردان و زنان پست با هم (همين سوسياليسم امروز)... شنبه 12 خرداد 1363 من نميدانم احساسات خود را در اولين روز ورود به منطقه جنگي چگونه بر زبان آورم كه اصولاً بر زبانآوردني نيست و اتفاقاتي كه در آن روز رخ داد و اعمالي كه ما انجام داديم، از اهواز به سهراه خرمشهر رفتيم و سرانجام از آنجا به ستاد عملياتي لشكر 77 و بعد از تقسيم و انتخاب ،ما تيپ 1 گردان 136 را انتخاب كرديم و به گردان نقل مكان كرديم. فرمانده گردان ما را بين گروهانها تقسيم كرد و ما همان شب به گروهان سوم رفتيم و همان برخورد اول با همقطاران نظامي درس بزرگي براي من شد كه هرگز آن را فراموش نخواهم كرد. زيرا تا آن لحظه از طريقه ي برخورد نظامي درگوش ما چيز ديگري خوانده و در ذهن ما جايگزين شده بود. شنبه 23 تير 1363 بسماللهالرحمنالرحيم خدايا تو ميداني كه من در اين لحظه خالصانه در اين راه قدم نهادم و از همه چيز زندگي گذشتم و همه ماديات و معنويات زندگي را ناديده گرفتم. خدايا تو به من كمك كن كه با قلبي پاك بتوانم اين راه را ادامه دهم. اي خداي بزرگ تو خوب ميداني كه در اين دنيا خيلي كم انسانهايي پيدا ميشوند كه به فكر هم يا همنوع خود باشند. خدايا ما را از اسارت دنيا برهان و به سعادت آخرت برسان. در جامعهاي كه هر كس فكر خويشتن و فكر دنياداري خود باشد، هيچ پيشرفتي حاصل نميشود و بشر را به منجلاب يأس مي كشاند و انسان را در گردابهاي نيستي و باطلاقهاي پستي مفقود ميسازد. ولي به هرحال هر كس ايده و عقيدهاي دارد، اما از عقيده خود درست استفاده نميكند. گيريم كه من الان هم زنده بمانم آيا ميلياردها سال به زندگي خود ادامه مي دهم؟ سرنوشت آخر من چيست و چه خواهدشد؟ مگر من نميميرم؟ پس بهتر است راه را خودم انتخاب كنم و با شرافت زانوهاي من به زمين بيفتد و سر تعظيم در برابر پروردگار خود فرودآورم. اگر بناست انسان بميرد، چرا مرگ با افتخار و عزت نباشد و چرا خودش به استقبال مرگ نرود و صبر كند مرگ سراغ او بيايد و او را به ذلت و خواري بكشاند. چرا انسان بايد همانند چوبي باشد كه در آب شناور است و موقعي كه به گرداب برسد، آنقدر در آب بچرخد تا آب مسير حركت او را تعيين كند. چرا انسان بايد همانند كشي باشد كه او را ميكشي و رها ميكني و اين كار را ميلياردها بار تكرار ميكني. چرا زندگي ما هم مانند اينها اينقدر تكراري شده و چرا ما از منيتها و شيطنتها و خودستاييها و خودرويها و خودشناسيها دست برنمي داريم. چرا ما در مقابل انسانها احساس مسئوليت نميكنيم. چرا ما از گرسنگان آفريقا خجالت نميكشيم؟ چرا ما به آوارگان فلسطين كمك نميكنيم؟ چرا شيطان، ماديات و زن و فرزند دست و پاي ما را بسته؟ چرا ما حركت نميكنيم؟ چرا ما معتقد نيستيم و اگر هستيم قدم برنميداريم؟ جواب اينها را نميدانم چه كسي بايد بدهد؟ من با خون خودم به عنوان يادگاري اينهارا امضا ميكنم .زيرا مجبور به پاسخگويي نيستم. زيرا بندگان خدا را تنها ميبينم. زيرا كاري بيش از اين از من ساخته نيست. الان همه چيز را فكر ميكنم و ميبينم چندشب پيش، چند تا از دوستانم را خواب ديدم كه شهيد شده بودند. آنها در عالم برزخ بودند. من از آنها پرسيدم آنجا چه خبر؟ گفتند: كه خوب است ولي مثل اين كه مرا تنها گذاشتند و گفتند: نامه عمل تو شايد از پشت سر به دست چپت داده شود و من خيلي ناراحت شدم. بيدار شدم و تصميم گرفتم از فرداي آن روز كه اين راه را مردانه ادامه دهم و در آن قدم بردارم. چراكه خدا به ما عقل داده، شعور داده، فهم و درك داده و... چرا از اينها در راه خود او استفاده نكينم؟ چرا الان كه فرصت دارم ،صبر كنم تا فردا دست و پاي من بسته شود و چشم من نبيند و گوش من نشنود و زبان من نگويد حقايق را. در جهان امروز ما؛ اسلام تنهاست. اسلام فقير و بيكس است و مستكبرين ميرفتند كه با سياستهاي استعمارگرانه خود ،معنويات مكتب را از بين برده و ظواهر كفرآميزي جايگزين آن سازند ولي صاحب اسلام دست آنها را قطع و چشم آنها را كور و پاي آنها را بريد و ما را كه در خواب غفلت و ذلت بوديم، بيدار كرد و نور امامت را در جامعه ما دميد و راه عدالت را به ما نشان داد، تا ببيند آيا ما لياقت سربازي او را داريم؟ ولي ما همه چيز را همانطوري كه ايثارگران نشان دادهاند، نشان خواهيم داد. آنها در زمانيكه كشتي طوفانزده اسلام داشت، در باطلاقها فروميرفت ،با گامهايي استوار، دريايي از خون به وجود آوردند، تا كشتي طوفانزده اسلام را بر فراز آن دريا شناور سازند و از نيستي نجات دهند و ما نيز آنقدر خون خواهيم داد و آنقدر حماسهآفريني خواهيم كرد تا دريايي خروشان از خون و حماسه به وجود آوريم و كشتي اسلام و انقلاب را در فراز آن حركت دهيم و به ساحل نجات برسانيم . همانند طوفان اقيانوس كه خالق امواج طوفنده است، و از دور به بيگانگان لبخند ميزند و در نزديك آنها را به كام مرگ ميكشاند و به هيچ بيگانهاي رحم نميكند. همه ي مفسدين را از سطح گيتي محو مي كنيم. ... همه در زندگي اميدها داشتيم و براي ما آرزوها داشتند و پدر و مادر ما حق داشتند انشاءالله كه پاسخگوي حقوق آنها باشيم. چهارشنبه 3 بهمن 1363 درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان چهارمحال و بختياري , بازدید : 202 [ 1392/04/24 ] [ 1392/04/24 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
:: |
||
[ طراح قالب : گرافیست ] [ Weblog Themes By : graphist.in ] |