شهيد «مرتضي اسماعيل زاده» در تاريخ 20/3/1344 ه ش مطابق با بيست و يكم ماه مبارك رمضان شب شهادت مولايش علي (ع) در يك خانواده مستضعف در شهرستان «بروجن» در استان «چهار محال و بختياري» ديده به جهان گشود.دوران قبل از دبستان را سپري نمود و به دبستان رفت و از همان كودكي داراي ذكاوت و شجاعت عجيبي بود تا به مدرسه راهنمايي رفت و پس از اتمام وارد هنرستان فني شهيد مصطفي شبانيان بروجن گرديد.
از زمانيكه به هنرستان رفت فعاليتهاي خود را در بسيج و سپاه شروع كرد و دوره هائي را گذراند. در دوران انقلاب فعاليتهاي زيادي از خود نشان داد و در راهپيمايي ها و حفاظتهاي شبانه با بسيج همكاري داشت، به كلاسهاي ويدئويي که از مباحث شهيد بهشتي تشکيل مي شدرفت و كم كم بعنوان عضو نيمه وقت سپاه در آمد و عازم جبهه شد .در تيپ44 قمر بني هاشم(ع) در واحد تخريب شروع به فعاليت نمود.او در عمليات محرم شركت كرد و بعد از عمليات به خانه بازگشت و پس از مدتي تحصيل و فعاليت در سپاه در تاريخ 12 بهمن 1362 به جبهه بازگشت . پس از ابراز رشادت ها وشجاعتها و گذراندن دوره هاي سنگين به عنوان مسئول آموزش تخريب تيپ قمر بني هاشم منصوب و شروع به فعاليت نمود. در مدت چهار سالي كه در جبهه بود كار هاي تخصصي مهمي انجام داد از جمله انفجار پل مهم جبير در عمليات بدر كه اين پل بر روي رودخانه دجله بود و نقش مهمي در پيروزي عمليات بدر داشت و تمام كارشناسان نظامي دنيا از انفجار اين پل به دست رزمندگان اسلام تعجب كرده بودند در اين انفجار مرتضي با يك گروه از بچه هاي تخريب و گروه ضربت از سنندج مأموريت يافته بودند كه پل را تخريب نمايند. مرتضي مسئول گروه بود و بچه هاي گروه ضربت سنندج براي حفاظت آنها بودند . پس از درگير شدن رزمندگان با دشمن از خاكريز دشمن عبور كردند چند كيلو متر را طي نمودند و پل را منفجر كردند. پلي كه به گفته بچه ها 40متر طول و 16 متر عرض داشت و فلزي بود و نيروهاي دشمن متوجه نشدند وقتي خواستند عقب نشيني كنند ديدند كه پل منفجر گرديده سلاحهاي سنگين آنها در منطقه به جاي ماند و نيرو هاي دشمن به رودخانه ريختند .پس ازانفجارپل،مرتضي موضوع را با بي سيم به فرمانده هان ارشدجنگ كه درقرارگاه کربلا حضورداشتند اطلاع مي دهد اما باور آن سخت است. وقتي نشانه هاي كامل پل را مي گويدو دشمن که در حال عقب نشيني از آن منطقه است خود را بهرودخانه دجله مي اندازد؛ نابودي پل جبيرمسجل مي شود. پس از آن سردار محسن رضايي فرمانده سابق سپاه پاسداران انقلاب اسلامي از فرمانده اين عمليات بزرگ ورزمندگان واحد تخريب تيپ قمر بني هاشم تجليل و قدرداني مي نمايند.
مرتضي همواره در جبهه ماند و بچه ها را آموزش داد. مأموريت هاي سنگين انفجارات را به او محول ميكردند. به قول برادر فتاح فرمانده تخريب ،ما هر وقت مأموريت سختي بود به او محول مي كرديم. نيمه هاي شب كه مي شد منتظر مي مانديم كه برگردند، مي خنديدند و مي آمدند، خوشحال بود از اين كه كارش را انجام داده. قبل از عمليات والفجر 8 روزها چندين گردان را آموزش مي داد و شبها براي شناسايي منطقه به قلب دشمن مي رفت. بچه هاي تخريب مي گفتند هر وقت مرتضي مي آمد شب را آماده مي خوابيديم . عمليات والفجر 8 جاده ، پل و سنگر هاي عراقي رامنفجر كرد.او هيچ ترس و وحشتي نداشت، بي باكانه خودش را به قلب دشمن مي زد تا اينكه سرانجام در تاريخ 28/11/1364 هنگامي كه مأموريتش را انجام داده بود و نيروهاي تحت امر خود را عقب مي فرستاد بر اثر اصابت تركش خمپاره به شهادت رسيد و روحش كه در اين چهار سال بي قرار پرواز بود به ملكوت اعلي پيوست. وقتي خبر شهادتش را به فرماندهان دادند همه ناراحت شدندوازهمه بيشتر بچه هاي تخريب ناراحت بودند، از اينكه سرداري مخلص با شهامت و متخصص را در كنار خود
نمي ديدند .
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثار گران شهرکرد ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد
وصيت نامه
بسماللهالرحمنالرحيم
ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيلالله امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون
به نام خداوندي كه زندگيم از اوست و به نام پروردگاري كه مرا لطف فراوان بخشيد و فرصتي داد تا در امتحان شركت كنم و در ميدان جنگ باز هم عليه باطل بشتابم و به نداي «هل من ناصر ينصرني» امام حسين(ع) و فرمان فرزندش لبيك بگويم. با درود و سلام بر ائمهي اطهار(ع) و يكتا منجي عالم استضعاف و انسانيت، قائم بر حق حضرت مهدي(عج) و درود و سلام فراوان بر نائب بر حقش پير جماران تجديدكنندهي پيام پيامبران، يگانه پرچم دار خونين حسيني و ديگر ياران مخلص امام و سلام بر شهداي اسلام و امت شهيدپرور و افتخارآفرين ايران اسلامي.
بار پروردگارا سپاسگذاريم از آن كه بر ما منت نهادي و نصرت نمودي تا بر طاغوتيان مجنون غربزده پيروز شده تا زمينهي تشكيل يك حكومت واحد جهاني به رهبري امام بر حق حضرت مهدي(عج) را فراهم آوريم و باز، هزاران بار ترا شكرگزاريم كه بهترين خلق يعني روحالله را امام و رهبر ما قرار دادي.
خدايا براي تو قيام نموديم و خدايا تو را شكر ميكنيم كه امانتي را كه در اختيارم گذارده بودي، قبل از اين كه بيش از اين آلوده گردد، به لطف قبول كردي. خدايا من لايق چنين نعمتي عظيم نبودم، چون من جز بندهاي آن هم روسياه درگاهت كه معصيت تو را كرده است نبودم.
در اين تكه كاغذ كه به عنوان وصيتنامه نوشتم سخني با امت شهيدپرور دارم و آن اين كه: «اي امت شهيدپرور و هميشه در صحنه، در حال حاضر شما بايد درخت اسلام را آبياري كنيد. درختي كه عزيزان شما ،اين جگرگوشههاي مادران شهيدپرور ،آن را با خون خود آبياري كردهاند. شما نگذاريد خداي ناكرده اين درخت اسلام خشك شود. چرا كه در مقابل خون به ناحق ريخته اباعبداللهالحسين(ع) و ديگر شهيدان اسلام و شهداي كربلاي ايران مسئوليد.
من عاجزانه از شما امت هميشه در صحنه ميخواهم كه جبههها را خالي نگذاريد و عزيزان خود و اين برادران پاسدار را ياري كنيد. نگذاريد كه دشمنان اسلام كه هميشه در كمين نشستهاند براي نابودكردن اسلام و قرآن حركتي كنند و نگذاريد كه اين گروه ضدانقلاب و اسلام در داخل حركتي كنند. آنها را سركوب كنيد.
چند كلمهاي با برادران و خواهران بيدار دل مسلمان سخن بگويم و به آنان يادآوري كنم كه: مبادا وظايف خود را كه كوشش براي حفظ و صادركردن انقلاب اسلامي و دستاوردهاي آن است فراموش كنيد و از مسئووليتي كه خون شهيدان برگردننتان نهاده غافل شويد.
و سخني نيز با همرزمان و همسنگران دارم كه به آنان نيز وظيفه خطيرشان را تذكر دهم و يادآوري كنم كه: امروز چشم ميليونها مسلمان در ايران و كشورهاي ديگر جهان به دست و بازوي شما عزيزان دوخته شده است. مبادا در اجراي وظيفهي خود كوچكترين تعلل و سستي از خود نشان دهيد و خشم پروردگار را برانگيزيد. گو اين كه آنان نيازي به اين يادآوري ندارند و جان بركف در صفوف به هم فشرده در مقابل دشمنان خدا و دين خدا سينه سپر كردهاند كه انشاءالله خداوند متعال آنان را ياري خواهد كرد.
سخني با پدر و مادر گران قدر و مهربانم. و آن اين كه: پدرم ميدانم كه روزها مشقت كشيدهاي و دستهايت پينهبسته و پاهايت خسته شدهاند و با اعصاب خسته و با چشماني بيرمق ولي با پيشاني بازو با اميد بيشتر چشم از خواب گشودهاي. شايد به جاي اين كه عصاي دستتان باشم عصا از دستتان كشيدم. اميدوارم كه مرا ببخشيد.
و مادرم ميدانم كه براي بزرگكردن و تربيت صحيح فرزندت شب و روز را براي خود حرام كردهاي و ميدانم كه در ظلمات شب كه تاريكي و جاهليت همهجا را فراگرفته بود، تنها تو بيدار بودي و دستهاي پرمهرت را با آواز آرام و متانت لالاييت پيام رسالت خدايي را ياد ميدادي و همهي اينها براي تو يك اميد بود كه فرزندان خوبي داشته باشي كه بتوانند با ظلم و ستم در افتند. اميدوارم كه شير پاكت را بر من حلال كني. چه اين كه براي چنين فرزندي هميشه مادر شيرش را حلال ميكند.
پدر و مادرم اي عزيزان؛ غير از من باز هم فرزند داريد، نكند خداي ناكرده با باز پس دادن امانت از تقديم امانت ديگر خودداري كنيد.
برادرانم و خواهرانم، امام را ياري كنيد و بيشتر از قبل به اسلام خدمت كنيد و امام را تنها نگذاريد.
و سخني با خويشان و نزديكان دارم: اول اين كه از امام اطاعت كنيد و او را دعا كنيد و جبههها را پر كنيد. دوم اين كه اگر جنازهي مرا يا قسمتي از آن را به دست آورديد براي مدت كوتاهي حتماً جنازهام را در پايگاه منتظران شهادت، يعني سپاه پاسداران قرار دهيد و همه يك صدا شعار ما همه سرباز توايم خميني را سر دهيد تا دشمنان بدانند كه ما همه گوش به فرمان امام و رهبر خود هستيم. سپس جنازهام را كنار ديگر شهيدان دفن كنيد. و چنانچه جنازهام به دستتان نرسيد، يعني؛ سرباز گمنام در بيابانهاي كربلاي ايران شدم كه به چنين سربازي افتخار ميكنم، چون در آن صحراي دلاور كربلاي ايران كسي مرا نميشناسد و فقط فرماندهام حضرت مهدي(عج) مرا ميشناسد، در اين موقع شما نگران نباشيد و هربار به جاي اين كه بر سر قبر من بياييد، بر مزار ديگر شهدا حاضر شويد و براي آنان فاتحه بخوانيد. زيرا كه ما همه يكي هستيم. و اگر جنازهام به دستتان رسيد عكس امام بزرگوار را در جلو قبرم نصب كنيد تا همه بدانند كه ما به فرمان نداي او جانمان را فداي اسلام كرديم و روي قبرم يك قرآن بگذاريد تا بدانند كه ما براي خدا و قرآن ميجنگيم. به مادرم بگوييد كه در شهادت من صبور باشد كه خدا شكيبايان را دوست دارد.
از تمام امت شهيدپرور كه در تشيع جنازه بندهي حقير شركت ميكنند كمال تشكر را مينمايم و از تمام دوستان و آشنايان و برادران و خواهران تقاضاي حلاليت ميطلبم.
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگه دار از عمر ما بكاه و بر عمر او بيفزا
والسلام علي من اتبع الهدي
مرتضي اسماعيل زاده /1/1363
خاطرات
علي مسلمي، همرزم شهيد:
موقعي كه تيپ44 قمر بني هاشم(ع) تازه تأسيس شد ، اولين گرداني كه در اين تيپ پايهريزي در خط پدافندي شرهاني مشغول پاسداري از انقلاب و ارزشهاي انقلابي شد. چند روزي بيشتر از استقرار اين گردان در خط نميگذاشت كه 3 گردان از دشمن رأس ساعت 4 صبح شروع به عمليات نمودند، با توجه به موقعيت منطقه كه رملي بود،وباآمادگي کاملي که نيروهاي ما داشتند توانستند افراد دشمن را به هلاكت برسانند و تعدادي را نيز به اسارات درآوردند. دشمن که موفق نشد در عمليات خود به اهداف موردنظر برسد،ساعت 10 صبح دوباره با تانك وآتش توپخانه خط مقدم ما را زير آتش سنگين خود گرفت . شدت آتش توپخانه و تانك و خمپاره به قدري بود كه سانت به سانت خط را مورد هدف قرارمي داد. از نيروهاي گردان ما تعدادي به شهادت رسيدند و تعداد زيادي نيز مجروح شدند و تعداد افراد سالم به تعداد انگشتان دست هم نميرسيد . اين تعداد افراد اندک خطي را كه 300 نفر از آن پاسداري ميكردند در اختيار داشتند وازآن به خوبي حفاظت کردند. به قدري استقامت كردند كه فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در آن زمان سردار محسن رضايي، طي پيامي از استقامت و پايداري تيپ قمر بنيهاشم تجليل به عمل آورد . يكي از اين افراد شهيد مرتضي اسماعيلزاده بود . با توجه به اينكه مجروح شده بود و موج انفجار خمپاره او را تحت تأثير قرار داده بود، محل عمليات و خط مقدم را ترك نكرد و تا آخرين لحظه در خط ماند و نيمههاي شب كه تيپ قمربنيهاشم خط را تحويل لشكر حمزه سيدالشهداء (ع)داد، به پشت جبهه برگشت.
عليرضا كرمي، همرزم شهيد:
در عمليات والفجر 8 ايشان مسئوليت انفجارات واحد تخريب لشكر را به عهده داشتند. بعد از زدن جادههايي كه احتمال پاتك دشمن در آن منطقه ميرفت، فراتر از مسئوليت خود رهبري مينگذاري منطقه را هم به عهده گرفت. در شب سوم عمليات اطلاعاتي به دست آمد كه دشمن قصد دارد با نيروي پياده از منطقهاي كه لشكر قمربنيهاشم در آنجا استقرار دارد، پاتك (ضدحمله) شديدي را آغاز نمايد. آن شب مرتضي به سنگر آمد و بچهها را از خواب بيدار كرد و براي مينگذاري منطقه توجيه نمود. بعد از توجيه عمليات به راه افتاديم و در دشت موردنظر استقرار پيدا كرديم .مرتضي نيروها را به چند دسته تقسيم كرد و با راهنمائي و فرماندهي ايشان دشت وسيعي را با مينهاي ضدنفر پوشش داديم و به عقب برگشتيم . همان شب بسياري از نيروهاي مزدور عراقي بر اثر پيشروي روي مينها رفته و به هلاكت رسيدند و از عمليات آنها جلوگيري شد . نكته جالب توجه اين بود كه به قدري عمليات مينگذاري سريع انجام شد كه فردا صبح بعد از هلاكت نيروهاي عراقي كارشناسان نظامي عراق اعتراف كردند كه به علت گستردگي ميدان مين و كار كارشناسي نيروهاي نظامي ايران تعدادي از سربازان عراقي كشته شدند و از عمليات ارتش عراق جلوگيري شد . اين نكته را در راديو اعلام كردند و بسياري از بچهها با خوشحالي براي همديگر نقل قول ميكردند.
علي زماني همرزم شهيد:
روز قبل از عمليات بدر به اتفاق دو نفر از بچههاي تخريب عازم جبهه شديم و به مقر لشگر 44 قمربنيهاشم(ع) واقع در انرژي اتمي در 30 كيلومتري آبادان رسيديم .همهجا حال و هواي عمليات را داشت و همه عازم منطقه عمليات بودند . به هر وسيلهاي بود خودمان را به منطقه رسانديم. بعد از چندساعت سردرگمي بالاخره مقر واحد تخريب را در جزيره مجنون پيدا كرديم . در مقر همه به محل مأموريتشان رفته بودند و چند نفري هم براي كارهاي متفرقه باقيمانده بودند. من هنوز نميدانستم كه با كدام گروه به عمليات بروم. بعدازظهر مرتضي مسئول گروه انفجارات براي كاري به مقر آمده بود .من به اتفاق او به گروه انفجارات رفتم. در شب مرتضي با ما در مورد ماموريت مهم مسائلي را در ميان گذاشت و همه بچهها در سكوتي مطلق و با چهرههاي كنجكاو به صحبتهاي مخلصانه او گوش ميدادند .او گفت: كه بايد به حول و قوه الهي و با قوت اين ماموريت را به اتمام برسانيم. موقعيت دقيق آن را بر ايمان توضيح داد و گفت كه گروه ما بايد پل مهمي را كه محل انتقال نيرو و تداركات دشمن از رودخانه دجله است منفجر كند . بعد از جمعكردن نقشه گفت :كه برادران هرچه سريعتر كارها را انجام بدهيد و وسايل را آماده كنيد كه امشب حركت ميكنيم . بعد از اينكه همه آماده شديم و به روي پلهاي شناور داخل هور رفتيم؛ نماز ظهر و عصر را خوانديم. شور و شوق عجيبي در ميان بچهها ديده ميشد. همديگر را در آغوش گرفته و غرق در بوسه ميكردند و عدهاي ديگر در گوشهاي نشسته و دعا ميكردند. نزديك غروب آفتاب بود که دستور حركت براي عمليات را دادند. هركس وسايل خود را در كوله پشتي مخصوص به دوش گرفت، قايقها آماده بودند و براي حركت انتظار ميكشيدند .هرچند نفر سوار قايقي شديم و در ميان نيزارها حركت كرديم و نمازمان را در قايق خوانديم، خبر رسيد كه گروه خط شكن بعد از طيكردن چند كيلومتر راه آبي از همين مسير با دشمن درگير شدند و بچهها آرام و قرار نداشتند. صداي شكافتن آب در خاموشي شب با صداي موتور قايقها در هم آميخته بود و از دور دست صداي پراكنده گلوله و خمپاره به گوش ميرسيد. منورها در اطراف بالا ميرفتند/ مدتي گذشت و عاقبت به مقصد رسيديم. بچهها سريع پياده شدند در اين هنگام من خود را تنها يافتم و هرچه گشتم كسي را اطرافم پيدا نكردم و با دلهره به دنبال بچههاي تخريب ميگشتم كه صدايي از دور توجه مرا جلب كرد. زود به طرف آن صدا رفتم. بچهها همه جمع شده بودند و آماده رفتن براي رسيدن به خط. مسافتي را ميبايستي پياده طي مي كرديم .حركتمان را آغاز كرديم. با حركتي سريع از ميان صداهاي مهيب و روشني منورهاي دشمن گذشتيم و خود را به سوي خط دشمن جلو كشيديم . براي رسيدن به مقصد بايد از دهكدهاي كه در دست دشمن بود ميگذشتيم . چون بچههاي تخريب مسلح نبودند ،عدهاي ازنيروهاي گردان پياده ما را همراهي ميكردند. بعد از درگيري سنگين بچههاي گردان راهي از وسط دهكده جوبير باز كردند و ما سريعاً از آن گذشتيم . با وجود آتش پراكنده تيربار كه گاهي روي پل را هدف قرار ميداد ما بدون وقفه مواد منفجره را بر روي پل جوبير انتقال داديم و همه تلاش ميكردند كه مواد را كار بگذارند . دشمن كه متوجه شده بود با تيربار روي پل شليك ميكرد . بعد از آماده شدن در زير آتش شديد عراقيها، فتيله رايكي از بچهها آتش زد و با عجله در سمت مخالف عراقيها به سوي ابتداي پل دويديم. تا لحظاتي ديگر پل منفجر ميشد و .ما ميبايست هرچه زودتر خود را از محل انفجار دور ميكرديم . صداي گلولهها از همه طرف به گوش ميرسيد .بعد از چند لحظهاي صداي انفجار مهيب پل به گوش رسيد . بعد از انفجار ديديم كه پل كاملاً منفجر نشده . ما مواد منفجرع نداشتيم ولي خوشبختانه در همين موقع عدهاي از بچههاي گروه تخريب از راه رسيدند ومواد منفجره باخود داشتند. همه خوشحال شديم. يكبار ديگر همگي در زير آتش دشمن مواد را روي پل كار گذاشتيم و براي دومين بار منفجر كرديم . به ياري و لطف خداوند مأموريت را به انجام رسانديم و به مقر پشتيباني برگشتيم تا براي كارهاي بعدي آماده شويم. روز بعد براي منفجر كردن پل( ابوعران) به لشگر31 عاشورا مامور شديم . قبل از ظهر حركت كرديم و به كنار دجله رسيديم. مرتضي در حال تميزكردن قايق بود. ما نمازهايمان را با پوتين خوانديم و همگي با حالتي عرفاني عبادت خداوند را به جاي آورديم و خود را براي شهادت آماده کرديم. در حين نماز هواپيماهاي عراقي دو طرف دجله و فرات را بمباران كردند كه بمبها در نزديكي ما فرود آمد . به لطف خدا به كسي آسيب نرسيد. بعد از خواندن نماز دو قايق آماده شده بود كه سوار شديم. يكي از قايقها سوراخ بود كه موقع عبور از دجله يكي از بچهها با دست در سوراخ را گرفت. در وسط دجله موتور قايق خاموش شد و در همين حين هواپيماهاي عراقي سررسيدند اما باتلاش بچه ها به ساحل دجله رسيديم . همزمان با پيادهشدنمان چند گلوله كاتيوشا كنارمان خورد و چند دقيقهاي را در ديد دشمن زير آتش شديد حركت كرديم . حدود 500 متري پل بوديم كه هليكوپترها و تانكهاي عراقي پشت سر هم به ما شليك ميكردند و با آن همه حجم آتش دستيابي به پل ابوعران ممكن نبود . همه به داخل فرورفتگي کناررودخانه دجله رفته بوديم . در همين موقع گلوله تانك نزديك ما خورد و بعد از خوابيدن گرد و غبار متوجه شديم يكي از بچههاي گروه شهيد شده است (شهيد بناني) بدين ترتيب بعدازظهر شهيد باكري و چند تن از نيروهاي لشگر عاشورا آمدندو از ما خواستند طبق دستور رسيده از قرارگاه، همراه نيروها به شرق دجله برويم . مرتضي با شهيدباكري صحبت كردند و طبق دستور رسيده به طرف قايق حركت كرديم . در همين حين سردار باكري از ناحيه پيشاني مجروح شدند و چند تن از نيروهاي لشكر عاشورا كه مانده بودند ايشان را به طرف قايق حركت دادند و بچههاي تخريب به همراهي مرتضي سوار بر قايق جلويي شده و با وجودي كه كف قايق سوراخ بود به سمت شرق دجله حركت كرديم . زماني كه به شرق دجله رسيده بوديم هليكوپترهاي عراقي به سمت ما شليك كردند و ما به سرعت از محل دور شديم . قايق حامل شهيد باكري و بسيجيان در وسط دجله بود كه توسط آرپيجي مورد اصابت قرار گرفت و رودخانه دجله جنازه شهيد باكري و همراهان را با خود برد.
ياد و خاطره شهيد مهدي باكري فرمانده لشگر عاشورا، شهيد مرتضي اسماعيلزاده مسئول آموزش و گروه انفجارات و تخريب لشگر 44 قمر بنيهاشم و شهيد لطفاله بناني گرامي باد.