فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

رحماني,رضا

 

 سال 1341 ه ش در شهر «کيان» در استان «چهارمحال وبختياري» به دنيا آمد .درهفت سالگي به مدرسه رفت و بعد از اخذ مدرك دوره ابتدايي روزها در كوره‌هاي آجرپزي كار مي‌كرد و شبانه درس مي‌خواند. انقلاب که پيروز شد شبها را در مسجد مي‌گذراند و مي‌گفت به گفته امام خميني مسجد سنگر است . .پس بايد سنگرها را حفظ كنيم. هنگامي كه از تلويزيون شاهد تشيع جنازه شهيدي بود بي‌اختيار اشك مي‌ريخت و رشك مي‌برد كه چرا نتوانسته همانند شهيدان بر كافران و منافقان و گروهك‌هاي منحرف بتازد و شهيد شود . در نامه‌اي كه در نوبت دوم جبهه رفتن نوشته بود .خواندم که :برادر من به پدر و مادرم گفتم مي‌روم تهران آموزش نظامي ببينم اما به پدر و مادر دروغ گفتم. اميدوارم مرا ببخشند و تو از زبان من عذرخواهي كن ودلداري بده تا خدا از تقصير من درگذرد.
سي و يک شهريور سال 1359که صداميان كافر با تانكهاي روسي ،هواپيماهاي فرانسوي ودلارهاي نفتي کشورهاي عربي به ايران حمله آوردند ؛«محمدرضا» آماده اعزام به جبهه‌هاي جنگ بود . در مهرماه59 13مصادف با عيدقربان همراه با يك گروه از رزمندگان جهادسازندگي(سابق)« شهركرد» به جبهه رفت.درراه برادرش که همراه بااو به جبهه مي رفت، گفت: محمد تو برگرد . دوتايي كه نمي‌شود برويم . اما محمد گفت: اگر اين راه اشتباه است خودت برگرد . اگرهم درست است من مي‌روم تو برگرد. اما چه مانعي دارد كه با يكديگر برويم. شهيد «رحماني» وبرادرش باهم به اهوازرفتندوبعد از چند روز آموزش راهي «ماهشهر» شدند . در آنجا «محمد» با يك گروه از رزمندگان عازم شد تا از جاده فرعي ماهشهر- آبادان محافظت كنند تاعراقي ها آنجا را مين‌گذاري نكنند. برادرش که درجبهه« آبادان» بود ،زخمي مي شود به شهر«كيان» بازمي گردد. او بعد از شنيدن زخمي‌شدن برادرش به ديدار او مي شتابد وچند روزبعدبه جبهه برمي گردد. ا و در نوبت دوم حضور درجبهه بوسيله لودري كه از عرقي ها به غنيمت گرفته بودند مشغول فعاليت مي شود. روزها درجاده سازي جبهه ها فعاليت مي کند و شبها در سنگرسازي فعاليت مي کند.‌ چندين باردر حين كار لودراومورد اصابت ترکش خمپاره هاي دشمن قرا مي گيرد اما کوچکترين خللي در اراده اش ايجاد نمي شود. مدت زيادي از حضور او درجبهه مي گذرد وبرادرش تصميم مي گيرد برود در جبهه به عنوان نيروي جايگزين او باشد تا او چندروزي را به مرخصي بيايد. موقعي كه به محمد مي‌رسد مي‌بيند با جديت وشبانه روز كار مي‌كند. به او مي‌گويد: چرا شبها نمي‌خوابي ؟! تو كه خسته مي‌شوي!!محمد رضا مي‌گويد: کار براي خدا خستگي ندارد. من كه هيچ خستگي احساس نمي‌كنم .
مدتي بعد شهيد« رحماني» فعاليت در بخش مهندسي جنگ را رها مي کند و وارد گردان پياده مي شود.اودراين بخش درجبهه ها وعمليات مختلف حضوري تاثير گذارداشت.نقطه نقطه جبهه هاي غرب وجنوب هنوز فريادهاي الله اکبر وياحسين اوراتکرار ميکنند. شهيدرحماني که حالا ديگرفرمانده گردان اما م سجاد (ع)ازتيپ44قمربني هاشم(ع)است ،بااحساس مسئوليتي دوچندان درجبهه حضور مي يابد.تابستان سال1365ارتش عراق با استفاده از گرماي طاقت فرساي تابستان تلاش مي کند جزاير مجنون رااز دست ايران بازپس بگيرد. گرداني که شهيدرحماني فرمانده آن است، ماموريت دارد از قسمت خيلي مهم اين جزاير محافظت کند. قسمتي که سقوط آن مساوي است با از دست رفتن تمام جزاير.
شهيدرحماني به همراه نيروهايش چند شبانه روزدر مقابل ارتش عراق مقاومت مي کند وبادرگيري نفس گير حملات آنهارا خنثي مي کند وخودش نيز درآنجا به شهادت ميرسد تااين سنت الهي همچنان برقراربماند که:مجاهدان حقيقي درجنگ با دشمنان خدا از اين دنيا ميروند. منبع:پرونده شهيد در سازمان بنياد شهيد وامور ايثارگران شهرکردومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد



وصيت نامه

بسم الله الرحمن الرحيم

قال رسول‌الله(ص):
فوق ل برّ بر الاالشهاده فانه ليس فوقه برّ.
بالاتر از هر نيكي، نيكي است مگر شهادت كه بالاتر از خود ندارد.
مدعيان ايمان زيادند ولي مؤمنين اندك هستند (امام خميني)
درود بر منجي عالم بشريت حضرت حجت ‌ابن الحسن العسگري(عج) و با سلام بر ناخداي كشتي انقلاب، امام امت و سلام بر امت شهيدپرور كه فرزنداني چون شير در دامان خود پرورش دادند .و سلام بر خانواده شهداء كه ميوه درخت خويشتن را خوب به ثمر رساندند و آخر هم به معبود خويش تقديم كردند . سلام بر رزمندگان هميشه جاويد، رزمندگاني‌ كه بي‌ريا و بي‌باك همچون رهبرشان علي(ع) مي‌غرند و هيچ گاه پشت به دشمن نمي‌كنند و هميشه و در همه‌جا با خداي خويش راز و نياز مي‌كنند و دين خدا را ياري مي‌كنند. روزها در ميدان نبرد دشمن را از پاي در مي‌آورند و شبها عابدي خاضع سر بر سجده مي‌برند و خداي خود را شكر مي‌كنند و آنقدر بر هواي نفس خويش غلبه دارند و آنقدر متواضع هستند كه اكثراً در سفره شان نان خشك ديده مي‌شود . اين عزيزان هيچ موقع كفران نعمت نمي‌كنند و هميشه در زبانشان شكرگذاري خدا جاري است.
با اجازه امت شهيدپرور با اراده خودم و به كمك الله وصيت خود را آغاز مي‌كنم: اول اينكه به تمام امت حزب‌الله و شهيد پرور هدفم را اعلام مي‌دارم: هدف از اينكه به سپاه رفتم و در سپاه جبهه‌رفتن را انتخاب كردم، تنها هدفم الله و گسترش دين اسلام به رهبري امام خميني بوده و هركه امام را ياري كند مثل اين است كه به امام حسين(ع) لبيك گفته ودين محمد(ص) را ياري كرده. از امت حزب‌الله مي خواهم امام را ياري كنند و هيچگاه از امام دست برندارند و دعاگوي او باشند. اي خواهران و برادران نماز را به پاي داريد و از نمازگزاران باشيد. نكند خداي ناكرده به مسجد برويد براي رياكاري، نكند به مسجد برويد و از دنيا و ماديت حرف بزنيد. آيا برادران تا به حال موقعي پيش آمده كه دور هم جمع شويد و حرف از آخرت بزنيد؟
هيچ موقعي پيش آمده بگوييد از كجا آمده‌ايم؟ و به كجا مي‌رويم؟ و يا اينكه هميشه از دنيا و ماديت صحبت مي‌كنيد .برادران به ياد خدا باشيد تا خدا شما را ياري كند. همانطور كه در آيه شريفه مي‌فرمايد: الابذكرالله تطمئن القلوب . گذشته از مسائل عبادي اي برادران و خواهران در مسائل سياسي هم شما بايد آگاه باشيد كه اگر خداي ناكرده يك دقيقه غفلت كنيد روزگارتان سياه خواهد شد. شما بايد در همه كارهايتان از امام عزيزمان پيروي كنيد و ببينيد امام چه مي‌گويد .چون اگر به سخنان امام گوش فرا ندهيد به زمين خواهيد خورد. چون امام حق است و مسئله ديگر كه پيغمبر مي‌فرمايد: لا يولد يلدغ المؤمن من جحر مرتين. انسان مومن از يك سوراخ دو بار گزيده نمي‌شود.
آري ما فريب منافقان را خورديم، بني‌صدر منافق هم زماني بر ما حكومت كرد .زيرا ما به آنصورت آگاه نبوديم و از روحانيت مبارز مانند شهيد مظلوم بهشتي، خامنه‌اي و رفسنجاني و ديگر روحانيت مبارز به نحواحسن اطاعت نكرديم .موقعي كه حوزه علميه كانديد مشخص كرد، باز هم ما به بني‌صدر رأي داديم و ديديد كه چگونه به اين كشور ضربه زد. برادران ما بايد تا آخر عمر پيرو امام باشيم. ببينيم امام چه مي‌گويد بال و پر امام چه مي‌گويند و پيرو دستورات آنها باشيم. نكند خداي ناكرده بعد از اين‌همه شهيد و مجروح و معلول باز هم از سوراخ‌هاي ديگر گزيده شويم كه خدا از ما نخواهد گذشت. اي برادران و خواهران مواظب تمام كارها باشيد، به ريزريز مسائل توجه داشته باشيد. نكند به خواب برويد و يك موقع كه كار از كار گذشت بيدار بشويد كه فايده ندارد. نكند موقعي بيدار بشويد كه بي‌تفاوتها، ضدانقلاب‌ها، كساني كه تعهد به اسلام ندارند، كسانيكه از ترس اخراج به مساجد مي‌آيند
، بر شما مسلط شوند و تمام كارها را قبضه كنند. تمام ادارات را بگيرند، درس را بگيرند و بعد شما بيدار شويد. اي انسانهاي متعهد بيدار باشيد و گوش به فرمان امام عزيز و روحانيت متعهد بدهيد و با گام‌هاي استوار بر سر ضدانقلاب‌ها بي‌تفاوت‌ها و ديگر مزدوران كه مي‌خواهند اين انقلاب عظيم را از دور خارج كنند، بزنيد. كه نتوانند نفس بكشند. انشاءالله
در اينجا لازم ميدانم كه از پدر و مادر عزيزم قدرداني كنم و بگويم كه خوشحالم كه چنين فرزندي در دامان گرم خود پرورانديد و خدا توفيق رفتن به جبهه و شهيدشدن را بما عطا كرد و اميدوارم كه شما عزيزان اين حقير را ببخشيد.
وصيت ديگر اينكه وقتي جسدم را به شهر {شهرکيان} آوردندو خواستند در قبر بگذارند، جسدم را روي دست بلند كنيد بگذاريد تمام مردم جسد را ببينند كه جزء چند تكه پارچه سفيد بيش با خود ندارم. اي انسانها اي كساني كه الان جسدم را نگاه مي‌كنيد بيدار باشيد و از خدا غافل نباشيد كه خدا از رگ گردن به خود انسان نزديكتر است و مرا در گلستان شهدا دفن كنيد و دو سنگ ازمحمدرضا و آيت‌الله در دو طرفم بگذاريد.
و به قنبرعلي، برادرم مي‌گويم كه وصيت نامه‌ام را با صداي بلند و كوبنده بخواند كه مردم بدانند ما اگر تماممان هم شهيد بشويم باز هم با كي نداريم. و در آخر به همسرم مي‌گويم كه شبهاي جمعه دست فرزندانم را بگيرد و بياورد روي قبرم و بگذارد كه اين فرزندان روي قبرم بازي كنند تا خودشان بدانند كه پدرشان براي چه شهيد شده و بدانند كه پدرشان را استكبار جهاني به شهادت رسانده است.
«والسلام عليكم و رحمه‌الله و بركاته»
رضا رحماني




خاطرات

همسر شهيد:
کمتر مي‌آمد يا جبهه بود يا اگر هم چندروزي مي آمد پشت جبهه، دنبال كارهاي جبهه بود . به خاطر اين كه مثلا عملياتي در پيش بود. نيروها را مي‌ديد، نيروها را جمع مي‌كرد. روستاها و نقاط استان را سركشي مي‌كرد. اينقدر كه نيرو فراهم مي‌شد بعد از آن باز مي رفت جبهه.
توصيه‌اش بيشتر نماز جمعه و جماعت و مسجد رفتن بود .مدتي کويت کار مي کرد.دوري از کشور وقرارگرفتن درمحيط اين کشور کوچکترين تاثيري دراعتقادات او نداشت. وقتي از كويت به ايران آمد ،عضو هيئت جلسات قرآن و عترت بود و كارهاي هيئت‌ها راانجام مي‌داد . در حفظ حجاب زياد تأكيد مي‌كرد. وهميشه سفارشش اين بود كه نماز را در مسجد بخوانيم.
يك روز كه رفته بوديم قم، منزل يكي از روحانيون ومي خواستيم برويم ديدن امام كه تازه تشريف آورده بودند به ايران.آن موقع حزب دمكراتيك خلق مسلمان به رهبري شريعتمداري که يک روحاني فريب خورده اي بود؛از تبريز آمده بودند و شعارهايي بر عليه امام مي دادند و مي‌خواستند حمله كنند به طرف بيت امام. شهيد رحماني از ما جدا شد و رفت قاطي آنها شد ويك سري اطلاعات جمع كرد.آن روز امام به مردم دستورداد؛ بروند خانه‌هايشان. ما هم آنجا را ترك كرديم و برگشتيم .نيم‌ساعتي گذشت وشهيدرحماني از تير برق رفت بالا و عكس شريعتمداري را پرت كرد پايين .اتفاقات آن روزاز ساعت 11 تا ساعت 4 بعدازظهر طول كشيد . وقتي رفتيم خانه ديديم راديو دارد گزارش حوادث آن روز را مي‌گويد.
آرزوي مادي نداشت چون چيزي كم نداشتيم .به حد كافي داشتيم. او همة آنها را رها كرده بودو بزرگترين آرزويش شهادت بود .مي‌گفت: الهي من در رختخواب نميرم آرزو داشت كه در جبهه شهيد شود.وقتي از شهادت حرف مي زد، مي گفتم: اين حرفها را نزن مي‌گفت: مي‌خواهم گوشتان پر باشد. مي‌گفتم: الهي من نباشم و زودتر بميرم. مي گفت: نه بايد شما باشيد و ببينيد كه چه مي‌شود.
مدتي در شهرکرد بود. مي‌خواست كتابخانه درست كند. وقتي مي‌آمد خيلي خاكي و گلي بود. بعد رفت فرمانده سپاه فرخشهر شد. 24 ساعت در فكر ساختن كتابخانه، نوار خانه و ...بود . به او مي‌گفتم :چرا هميشه خاكي و كثيفي ؟ مي‌گفت: مگر ما بايد بخوابيم، ما نان دولت را مي‌خوريم كه كار كنيم .خدا وكيلي اين حرف را مي‌زد. مي‌گفت: ما بايد دفاع كنيم و براي اسلام كار كنيم.

مادرشهيد:
در جزيرة مجنون بود .دشمن تلاش مي کرد بااستفاده از فصل تابستان اين جزاير را از دست ايران خارج کند. شهيد فرمانده گردان بود.او خودش رفته بود درسنگر كمين وجلوي پيشروي دشمن را سد کرده بود. در سنگر کمين او با يک گروهان عراقي درگير مي شود.به چند نفر نيرو که همراهش بودند مي‌گويد شما برويد عقب و با يك نفراز نيروهايش مي ماند واز پيشروي نيروها ي عراقي جلوگيري مي کند.او يك گروهان از نيروهاي دشمن را ازبين مي برد. ودر همان جا به شهادت مي رسد.
فرماندهان عالي جنگ از رشدت وجنگجويي او خبر داشتند. وقتي مي خواست به جزيره مجنون برود ،گفت:بايد بروم محسن رضايي تماس گرفته ودستورداده که خودم را به آنجا برسانم.خدا راشكر رضاي من وبرادرش هميشه آرزو داشتند؛ شهيد شوند وبه آرزوي خودشان رسيدند. هميشه اين حرف را در گوش من تکرارمي‌كرد كه زماني خبر شهادتش را به من دادند ؛بي تابي نکنم.من گفتم: خدا امانتي به من داده بود امانتش را ‌گرفت . براي مادر سخت است ولي حرفهايي كه رضا زده بود ؛من را ازاينکه بي تابي کنم باز مي داشت. خدا را صدهزارمرتبه شكر. اين دوشهيدرا كه من دادم خدايا خودت اين دو را قبول كن. من زياد گريه و زاري نكردم چون خود رضا گفته بود. بعضي مي‌گفتند: چطور مادر شهيد شكر مي‌كند، مادر فرزندش شهيد مي‌شود و شكر بكند؟ ولي من گفتم حي علي خيرالعمل، من اين بچه‌ها را به راه حق دادم.
مدتي آبادان بود، مدتي همينجا كشاورزي مي‌كرد، چند گوسفند خريده بود كه دامداري مي‌كرد. بعد به اين نتيجه رسيد كه بايد اينها را رها كند . رفت آبادان و چند سال در آبادان شاگردي‌مي‌كرد. برادر م كويت رفته بود و شهيد هم از آنجا رفته بود كويت. يك مدتي كه كويت كار كرده بود مغازه خريد. بعد از انقلاب تصميم گرفت به ايران برگردد روز 11 فروردين 58 كه با برادرش آمد به ايران و ازدواج كرد. بعد از اينكه ازدواج كرد، يك كمپرسي با يكي از دوستانش كه از كويت آمده بودند گرفتند و مدتي با آن كار كرد .مدتي بعد آن را فروختند و يك وانت گرفتند. با اين وانت مدتي در تأسيسات جهاد سازندگي هم بودند و به صورت روزمزد كار مي‌كردند تا اينكه جنگ شروع شد.
يكي از دوستانش تعريف مي‌كرد كه از نظر شجاعت و شهامت نمونه بود.يكي از زندانيان كويت فرار كرده بود و ازشهيد رحماني کمک مي خواهد.اين زنداني مصري خيلي التماس مي‌كند .شهيد رحماني دستبند اورا با اره‌برقي مي برد و دستبند را در چاه فاضلاب مي اندارد تا بوسيلة سگها ي پليس کويت پيدا نشود .او به راحتي هر كاري كه تصميم مي‌گرفت به هر قيمتي كه بود آن كار را انجام مي‌داد.

کيومرث شاهقلي، همرزم شهيد:
يك روز با تعداد زيادي از بچه‌ها در يك محلي محاصره شديم و داشتيم دقيقه‌شماري مي‌كرديم كه اسير شويم. روي فركانس بي سيم عراقي ها رفتم ( شهيد عربي رابه خوبي صحبت مي‌كرد.اومدتي در کشورهاي عربي کارمي کرد) و به آنها گفتم كه چيزي نمانده كه اسير شويد ، سعي كنيدمقاومت نکنيدواسير شويددراينصورت باشما کاري نداريم. مدتي بعد با تعجب ديدم عراقي ها به طرف ماآمدند تاخودشان راتسليم کنند.زماني كه عراقي ها به ما رسيدند،ديدم تعدادشان بيشتر ازماست. به آنها گفتم همين حالا ايرانيها مي‌آيند ، اگر مي‌خواهيد ايراني‌ها شما رااذيت نکنند ونکشندو ما بتوانيم ضمانت شما را بكنيم ،مواظب رفتارتان باشيد . من حاضرم شما را از اينجا نجات دهم و نگذارم ايراني ها شما را بكشند. به شرطي كه هرچي گفتم بپذيريد و همه افرادتان را تسليم ما كنيد.باتعجب ديدم آنها اين كار را كردند و ما از محاصره نجات پيدا كرديم و همه ي آنان را اسير كرديم.

شب سوم عمليات والفجر 8 دشمن بين گردان مقدس امام سجاد(ع) و يا زهرا(س) فاصله انداخته بود . شب شبي سختي بود و مهمات گردان يا زهرا(س) هم تمام شده بود. سردار حيدري فرمانده گردان يا زهرا(س) درخواست نيرو و مهمات مي‌کرد. بافرماندهي شجاعانه شهيد رحماني و شهيد براتپوروپس از يك ساعت درگيري تمام عيار وسخت با عراقي ها، توانستيم به كمك گردان در حال محاصره يا زهرا(س) بشتابيم و آنها را نجات بدهيم .درگيرودار اين جنگ سخت طاقت فرسا صدا ي تكبير شهيد رحماني که تا شکستن محاصره به گوش مي رسيد. آن شب براي همه شب فراموش‌ نشدني بود. حماسه‌هاي شهيد رحماني در والفجر 8 براي همه رزمندگان خاطره بوده و هست. شهيد رحماني فرمانده دلير و شجاعي بود كه در هر جاي جبهه كه حضور داشت آن منطقه آرام بود.

محمد کياني، همرزم شهيد:
با توجه به اينكه شهيد رحماني از نظر مالي وضعيت خوبي داشتند ولي به لحاظ رعايت مسائل شرعي و عرفي همواره در سطح مردم عادي زندگي مي كرد. و بارها دور از چشم ديگران از نيازمندان دستگيري مي‌نمود و افرادي كه مي‌خواستند ازدواج كنند ولي توان مالي نداشتند. اول به آنها اميد مي‌داد و در عمل هم به آنها كمك مالي مي‌نمود. يك روز با ايشان از شهركرد به شهركيان مي‌رفتيم در راه به ايشان گفتم: موتور را بفروش و يك دستگاه ماشين بخر .ايشان گفتند: ما نبايد با عملمان باعث بدبيني مردم به سپاه و انقلاب بشويم. بايد سعي كنيم همانند قشر متوسط جامعه زندگي كنيم. ما بايد به مردم بفهمانيم كه در لباس پاسداربودن و سپاهي‌گري فقط به خاطر خدمت به اسلام و دفاع از اين سرزمين و خدمت به مردم است وما براي اين وارد سپاه شده‌ايم. او هيچ امتيازي براي خودش قائل نبود و همين خودساختگي در پشت جبهه؛ باعث شده بود كه در عمليات‌ مختلف از جمله عمليات بدر با حركت‌هاي منحصر بفرد و با رزم بي‌امانش خطوط پدافندي دشمن را از ابتداي سيل‌بند تا آنسوي دجله با همرزمانش درهم شكست و بي‌مهابا خودش را به صفوف دشمن مي زد.

همايون اميرخاني، همرزم شهيد:
در عمليات والفجر 8 به عنوان معاون گردان حضورداشتم.شهيد رحماني فرمانده گردان بود. نيروها همه مي خواستند باشهيد رحماني در اين عمليات شرکت کنند. اين موضوع به خاطر شجاعت و شهامتي بودكه او از خودش نشان مي‌داد .هيچ موقع از جنگ نترسيد مثل آچار فرانسه هرجا مشکلي پيش مي آمد زود بيسيم مي‌زدند و رضا را صدا مي‌زدند و آن مشکل باموفقيت تمام مي‌شد.
يادم هست موقعي كه از منطقه جزيره مجنون در عمليات خيبر دستور عقب‌نشيني دادند، فقط فرماندهان مي‌دانستند كه بايد عقب‌نشيني كنيم. به هيچكس حرفي نمي‌زد كه در روحيه رزمندگان اثر بگذارد. او گفت تمام سلاح و مهمات را برداريد، مي‌خواهيم برويم كمك لشگر امام‌رضا(ع) كه در سمت چپ تيپ 44قمربني هاشم(ع) قرار داشت. در همان عقب‌نشيني اخوي ايشان كه خيلي سن و سال كمي داشت هم در گردان بود.شهيد رحماني حتي به او هم نگفت كه عقب‌نشيني است .

پسرعموي شهيد:
درعمليات والفجر 8 يکي از رزمندگان که بي‌سيم‌چي بود ،بعد از عمليات در حدود 20 الي 30 ساعت عراقي جمع كرده بود .وقتي شهيد رحماني متوجه شد كه او اين كار را كرده فوراً آن را خواست و كتك مفصلي به بي‌سيم‌چي زد و تمام ساعتها راازاو گرفت وچون عراقي ها که صاحبان ساعتها بودند يا کشته شده بودند يا اسير وآنجا نبودند ؛شهيد رحماني ساعتها را بين بچه‌ها تقسيم كرد.

جمشيد علي بابايي همرزم شهيد:
لحظه ايي آرام وقرار نداشت. اگر مسجدي منبر نداشت. برايش مي گرفت. اگر مسجدي را مي ديد که کثيف است فوري دست به کار مي شد وآن راتميز مي کرد. با اينكه شهيد رحماني از نظر مالي خيلي در رفاه بودند. چون چندين سال در كويت و بودند. نمايندگي مجاز قطعات يدکي يکي از کارخانه ها راهم داشتند. داشتند و از نظر مالي در رفاه بودند. ولي نسبت به لباس سبز سپاه علاقه داشتند. به دعاهاي كميل هم خيلي علاقه داشت.
هر موقع هم كه در عقبه بودند به سركشي خانواده‌هاي شهدا و جانبازان مي‌رفت و آنها را دعوت به خانه مي‌كرد . از طرفي هم به خانواده‌ خودش مي‌رسيد به رفتار و كوششهاي آنها توجه مي‌كرد. يك از توصيه كه داشت صلة رحم بود. سركشي به اقوام و آشنايان بود.
خودش همه حال در جنگ بود ولي مي گفت : بسيجي بايد درس بخواند و پست‌هاي كليدي را بگيرد و نگذارد آنها بي اهلان وکساني که دلشان به حال مردم نمي سوزد پست‌هاي كليدي را صاحب بشوند . تكيه‌كلام‌هاي او اين بود كه بچه‌هايي كه حافظ ارزشها هستند بچه‌ها‌يي كه پيرو امام هستند بايد به تربيت اينها خيلي اهميت بدهيم و بايد بيايند بالا . امورات بالاي تصدي و استاني را بگيرند . اگر انقلاب ما چندين رحماني داشت ،انقلاب يك دستي بود .اما متاسفانه مي‌بينيم كه بعضا ا فردي كه هيچ‌يك از اين شرايط را ندارند در جاهايي مسئوليت مي گيرند.
با اينکه شهيد سواد بالايي نداشتند اما ازسطح دانش ومعلومات بالايي داشتند.

او از انحراف جوانان متأثر مي‌شد و مي‌گفت بايد يك اهرمي باشد كه جوانان را از انجام كارهاي خلاف دور كنيم وبه هر طريق ممکن آن را انجام مي‌داد. . اگر در ادارات بي احترامي به خانوادة شهدا مي شد ؛بسيار ناراحت مي‌شد و مي‌گفت بايد جلو اينها را گرفت و ما بايد اينها را به خاك بكشيم كه اينها نبايد به خانواده شهدا، رزمندگان، ايثارگران بي‌احترامي كنند. يادم هست يك بار زخمي شده بودم و مرا با دو چرخه برده بودند بيمارستان براي مداوا؛ از طرف رييس بيمارستان به مابي‌احترامي شد . شهيد رحماني مثل شير غرش كرد و در برابر او ايستاد وکاري کرد که او ازکرده اش پشيمان شد. نسبت به مؤمنين و حقيقت عشق و علاقه داشت و افرادي كه اين خصلتها را نداشتند ؛اورا بسيار متاثر ميکردند.
هميشه قبل از محرم فکروذکرش اين بود که يک روحاني خوب وباسواد از قم به شهر کيان بياورد تابا لستفاده از دانش واطلاعات او به رشد فکري مردم کمک کند.به مطالعه خيلي علاقه داشتند. با تمامي روزنامه‌ها اشتراك داشتند به اخبار علمي خيلي علاقه داشت. اخباررسانه هاي بيگانه را هم دقيقا گوش مي‌داد و اگر در عمليات هم بوديم يك راديو كوچك جيبي در دستش بود و گوش به اخبار جنگ از راديو ها بيگانه. در بيشتر اوقات مي‌ديديم كه در حال خواندن روزنامه است و با توجه به اينكه به مسائل سياسي خيلي علاقه داشتند ودر مسائل انحرافي با افراد ي كه افكار بيگانه داشتند مي‌نشست و صحبت مي‌كرد . علاقه خيلي زيادي به امام داشت و خيلي هم به خط امام علاقه داشتند. علاقة عجيبي به پيروان امام داشت . بزرگواراني مثل شهيد بهشتي ، شهيد رجايي، باهنر، مطهري و مقام معظم رهبري. او يک نيروي نظامي نبود ؛بلکه يک شخصيت کامل نظامي ،فرهنگي ،مذهبي و..بود.
اوکسي بود که با شناخت و تشخيص واز روي فكر، انتخاب مي‌كرد و فردي مثل ايشان كه با هدف و انگيزه به ميدان هنگام جنگ وسختي ها پايش نمي‌لرزيد و نمي‌ترسيد. دستش، دلش،نمي لرزيد چون با انگيزه وارد ميدان جنگ شده بود.
شهيد رحماني عربي بلد بود در برابر عراقي ها شعارها ي عربي مي‌خواند و مبارزه مي‌كرد كه باعث قوت قلب بچه‌ها مي‌شد . وقتي سرلشكر سردار محسن رضايي در تشيع جنازه ايشان سخنراني كردند؛ ايشان را علمدار تيپ 44 قمر‌بني‌هاشم(ع) معرفي كردند.
در عمليات فتح‌المبين نه بنده، و نه او مسئول گردان نبوديم و چون من وشهيد رحماني در رابط با جنگ مطالب زيادي نمي‌دانستيم و كم‌تجربه بوديم . در آن زمان هم محدوديت‌هايي قائل مي‌شدند و هركسي كه براي بار اول وارد ميدان مي‌شد يك ترس و واهمه‌اي داشت ما ديديم شهيد رحماني با اينكه بار اول او بود هيچ ترسي نداشت و وارد يك ميدان جنگ منظم در ارتفاعات رقابيه با دشمن شد. ما طوري با دشمن روبرو شديم كه دشمن پاتك كرده بود ومي خواست آن منطقه را كه ما شب قبل گرفته بوديم، پس بگيرد. از زمين و هوا بر سر ما مهمات مي‌ريخت كه ما با تمام نيرو به آن ميدان وارد شديم . در آنجا شهيد رحماني كه يك تك تيرانداز بود كه ما او را شناختيم . با اينكه دشمن فشار را به ما بيشتر مي‌كرد و مهمات كم داشتيم و آنجا آن خصوصيت شهيد رحماني بروز كرد و او براي ما شد يك نيروي محوري .شرايط طوري شد که شهيد رحماني درآن شب عملا فرماندهي رادست گرفتند. آن شب با تدبير ودرايت او وبا مهمات كم و با بسيجيان كم سن بر آن كماندوهاي ورزيده وآموزش ديده پيروزشديم.
.
حتي عراقي‌ها هم او را مي‌شناتند و از او مي‌ترسيدند به گونه ايي که از او به نيكي ياد مي‌كردند . حتي يك نقطه كور هم نداشتيم كه به دست شهيدرحماني باز نشود. به او غبطه مي‌خورم.
اهل مشورت بودند، نظرات ديگران را محترم مي‌شمرد. واقعاً علي‌واربود و اقتدار داشت .درمقابل دشمن چنان از خود رشادت ودليري نشان مي دادکه غيرقابل تصور بود .اما درمقابل دوستان وخانواده خيلي رئوف ومهربان بود.

اردشير رئيسي:
باران شديدي مي آمد. جاده ها و کوره راه هاي اطراف اروند، شديدا گل آلود و صعب العبور شده بود. صبح زود همراه گروهي از برادران، به سمت محل هاي از پيش تعيين شده حرکت کرديم و بي سر و صدا براي عمليات شبانه نزديک خطوط پدافندي حاشيه اي اروند، در سنگرها مستقر شديم.
فضاي نخلستان هاي اروند، حال و واي عجيبي داشت. نخل هاي سوخته و بوي علف و ني هاي باران خورده، شرجي ملس هوا، خروش موج هاي اروند و گاه گاه غرش توپ هايي که سکوت را مي شکست، گوشه هاي دنجي را فراهم کرده بود تا خداحافظي هاي برادرانه و التماس دعاهاي عاشقانه، دل هر بيننده اي را بلرزاند.
آسمان هم به رسم همراهي، قطره اشکي مي باريد و دلش را سبک مي کرد. آن جا نه اروند، که همسايه ي عرش بود. چشم ها نه چشم، که ابرهاي بهاري بودند و دل ها نه دل، که بوي بهشت را مي شد از حرف هاي از دل برآمده شان بوييد و بر لب ها تنها لبخند بود که جاري مي شد.
آسمان که غروب کرد، چشم هاي منتظر رزمندگان فرصتي براي طلوع يافت. نماز مغرب و عشاء را که خوانديم، نيروهاي گردان به ستون يک معراجشان را آغاز کردند. لحظه اي بعد به کنار يکي از اسکله هاي استتار شده ي گردان رسيديم. طبق برنامه ابتدا بايد غواصان، عرض اروند را طي مي کردند و معابري را براي حرکت نيروها باز مي نمودند.
همين که غواصان به دل اروند زدند، باران شديدتر شد و همين شدت و مه غليظي که همه جا را محاصره کرده بود، عبور از عرض اروند را با استتار بهتري همراه کرد. باران براي لحظاتي آنقدر شديد شد که همه ي نيروها، جز غواصان، مجبور شدند به سنگرهاي حاشيه ي اروند پناه ببرند و از ديگر سو منتظر فرمان حمله باشند. سکوت سنگيني فضاي سنگرها را به انتظار نشانده بود. هرکس در دل به چيزي مي انديشيد.
- خدايا، چه بر سر غواص ها خواهد آمد!
- خدايا، يعني مي شود که معبرها باز شود!
- اين بار پرندگان بهشت چه کساني خواهند بود؟
در همين سکوت نفس گير، نجواي آرام، اما دلنواز، شعري را زمزمه مي کرد، که دل هر رزمنده اي را مي لرزاند:
کجاييد اي شهيدان خدايي
بلا جويان دشت کربلايي؟
خوب که دقت کردم، صاحب صدا را شناختم. صدا، نجواي سردار ابوالفتح نظري فرمانده گروهان شهيد بهشتي بود. اشک بود که از چشمه ي چشم ها سرازير مي شد و او در آن سکوت آميخته به انتظار و دلهره، گويي همرزمان شهيدش را به انتظار نشسته بود.
بعد از عمليات، در گوشه اي از زمين هاي به آسمان چسبيده، پيکر سردار نظري را ديدم که با چشماني نيمه باز و لبخندي بر لب خشکيده، آسمان ها را مي کاويد. اشک در چشمانم حلقه زده بود. دوباره نجواي شعر مولانا در گوشم طنين انداخت. حيف! آن ها رفتند و ما مانديم.
شب تاريک و سنگستون و مو مست ...
شرجي هوا، همه را کلافه کرده بود. گرماي تير ماه و آغاز خرماپزان، خبرهاي خوبي به همراه نداشت. نيزارهاي دم کرده ي مجنون و آوازخواني زنجره ها و بوي عفن لاي و لجن، همه جا را پر کرده بود.
شب ها، قورباغه ها و آواز خواني هاشان، امان همه را مي بريد و روزها، هُرم خورشيد و تابش آفتاب، جزيره را به تنوري سوزان تبديل مي کرد. بچه هاي ما به تازگي در يکي از پدافندهاي جنوبي مجنون مستقر شده بودند. آتش بود که از آسمان فرو مي باريد و نت هاي موسيقي تير ماهي را کامل مي کرد.
با تمام تلاشي که عراقي ها براي پس گرفتن آن موضع انجام مي دادند، جز باد ثمري در دست نداشتند. البته در اين ميان، گاه گاهي پنجره هايي را به آسمان باز مي شد و کبوتري سبک بال، پر مي کشيد و فضاي جبهه را بوي بهشت پر مي کرد. يکي از اين کبوتران، سردار دلاور رضا رحماني بود که وقتي پر کشيد، آواز غم بود که بر دل ها خراب شد.
خوب يادم هست که يکي از همان شب ها، پنج نفر از بسيجي هاي اعزامي تربيت معلم، بعد از شام، وقتي که مشغول گرفتن از هر دردي بوديم، وارد سنگر فرماندهي گروهان شدند و با اعتراض و اصرار از فرمانده گروهان، رضا اسماعيل زاده، از وي خواستند که محل استقرار سنگرهايشان را عوض کند. مي گفتند سنگرها انتهاي خط قرار دارد و عراقي ها دائماً با داشتن گراي منطقه، اطراف و اکناف سنگرها را هدف قرار مي دهد.
هرچه فرمانده گروهان به آن ها مي گفت که تمام سنگرها همين وضعيت را دارند و حتي سنگرهاي ميانه ي خط به دليل تجمع آتش دشمن، وضعيت بدتري دارند، گوششان بدهکار نبود که نبود. جر و بحث کم کم بالا گرفت و مي رفت که صداي بحث و مجادله، بچه هاي تازه آرام گرفته در ساير سنگرها را هم با خبر کند که من با سياست يکي به ميخ و يکي به نعل، با اين استدلال که تقدير خدايي را نمي توان تغيير داد و حرف هايي از اين دست، آبي بر آتش ريختم.
سر و صداها که خوابيد و آن ها که رفتند، يکي – دو نفرشان آن شب را به يکي از سنگرهاي ميانه ي خط رفتند و معلوم بود که مجاب نشده اند. چند ساعتي از آن همه قيل و قال نگذشته بود که بعد از يک انفجار شديد، دوباره سر و صداها، سکوت شب را شکست و اين بار فريادهاي يا حسين و يا زهرا بود که خبرهاي ديگري به همراه داشت.
با عجله خودمان را به سنگري که محل پر کشيدن پرستوهاي عاشق بود رسانديم. متاسفانه يکي از بسيجيان که ساعاتي قبل با اصرار مي خواست سنگرشان را عوض کنيم و به نشانه ي اعتراض آن شب به سنگر خودشان نرفته بود، غرق در خون، بوي عروج را با خود به همراه داشت. بي اختيار به ياد اين دو بيتي بابا طاهر افتادم:
شب تاريک و سنگستون و مومست
قدح از دست مو افتاده و نشکست
نگه دارنده اش نيکو نگه داشت
وگرنه صد قدح نفتاده بشکست



آثار باقيمانده ازشهيد
در عمليات فاو خداوند لطف كرد ما هم در كنار بسيجيان و سپاهيان باشيم. وقتي شب دوم يا سوم عمليات حركت كردم و آن طرف رودخانه اروند رفتم
. از نخلستان اطراف شهر فاو عراق گذشتيم و وارد شهر فاو شديم . شب بودوهوا تاريك. وقتي گردان حركت مي‌كرد عده‌اي بغل ديواري ايستاده بودند. ما فكر كرديم كه اينها نيروهاي خود هستند. وقتي مقداري جلو رفتيم چند نفري از تاريكي شب استفاده كردند و داخل ستون ما آمدند. چند نفر از بچه‌هاي گردان متوجه شدندوموضوع رخنه نيروهاي شناسايي عراقي به فرمانده گردان اطلاع داده شد. فرمانده گردان دستور دادند رمز راهمه نيروها به آهستگي به يکديگر بگويند.رمزمان هم اين بود :ژين ژيان ژاله. بچه‌ها از اول ستون رمز راتكرار كردند .هفت‌نفر از نيرهاي عراقي که به ستون نيروهاي ما رخنه کرده بودند؛شناسائي شدند و همان شب به هلاك رسيدند.فرداي آن روز دشمن پاتك شديدي را انجام داد ولي موفق نشد كه حتي يک ذره از خاک شهر فاو را از دست نيروهاي اسلام پس بگيرد .دشمن با چندين تانك آمد جلو . من بلند شدم ببينم كه آيا نيروي پياده هم ‌مي‌آيد كه درهمين موقع يکي از تانکهاي عراقي شليک کرد و قسمت زيادي از خاکريز خراب شد . من و يكي ديگر از بسيجيها زير خاك رفتيم و به سختي هر دوي ما را از زيرخاك درآوردند. تانك‌هاي دشمن جلو آمدند و تانكي آمد كه هم پشت خاکريز را مي‌زد وتانکهاي ديگر جلوي خاکريز را . هر آرپي‌جي‌زني كه بلند مي‌شد آن تانك را بزند با تيربار تانكها به شهادت مي‌رسيد ويا به شدت زخمي مي‌شد. من و ديگر بچه‌ها تصميم گرفتيم اين موضوع را با فرمانده در ميان بگذاريم .به فرماندة گردان؛ حاج محمد كياني گفتيم كه او به شهيد رحماني گفت با چند نفر از بچه برو و مشكل آنجا را حل كن .عراقي ها هرکس راآنجا مي ديدند به رگبار گلوله مي‌بستند ولي او با شجاعت تمام جست مي‌زد اين طرف و آن طرف و ما فقط او را نگاه مي‌كرديم كه نيروهاي عراقي كه بالاي تانك بودند با زبان عربي كه بلدصحبت مي کرد.بافريادهايي که مي کشيد؛ آنها راوادار کردازتانکها پايين بيايند و فراکنند . بعد نيروهاي پياده عراقي ها آمدند بازبافرماندهي شهيد رحماني آنها را دنبال كرديم كه من آن روز از شجاعت شهيد رحماني مات و حيران شده بودم . خداوند چقدر به يك نفر شجاعت داده است انشاالله آن شهيد با شهداي كربلا محشور شود و دست من روسياه را هم بگيرد. به اميد شفاعت.

 

سخنراني شهيد در بين رزمندگان
اعوذبالله من‌الشيطان‌الرجيم
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم
رب اشرح لي صدري و يسرلي امري و حلل عقده من لساني يفقهوا قولي
با سلام و درود به پيشگاه ولي عصر‌(عج) و نائب پرتوان او امام امت، و همچنين با درود و سلام بر خانوادة معظم شهدا و همچنين بر شما رزمندگان ايثارگر، يكي از برادران تبليغات آمدند گفتند كه مي‌خواهيم با شما مصاحبه بكنيم. گفتم من مصاحبه نمي‌كنم. با برادرها صحبت مي‌كنم، شما ضبط بياوريد و ضبط كنيد. يكي از برادران زحمت كشيدند و ضبط را آوردند و ما چند دقيقه‌اي كه در خدمت شما هستيم اين برادرها هم ضبط مي‌كنند. صحبت‌هاي ما در رابطه با جنگ و اهميت جنگ و چرا آمديم به جبهه و كلاً هدف ما چيست؟ دربارة اين مسائل چند مطلبي را من حضورتان عرض مي‌كنم. هدف كلي ما كه به جبهه‌ها مي‌آييم. احياي دين اسلام است. يعني از موقعي كه حركت مي‌كنيم و به طرف جبهه‌ها مي‌آييم. تنها و تنها هدفمان خداست. الله است. اميدواريم كه تا آن موقعي كه برمي‌گرديم. هدف الله باشد. و يك وقت در مسير نلغزيم و پايمان نلرزد. و خداي نكرده شيطان بر ما غلبه نكند. ان‌شاء‌الله. در رابطه با مسائل جنگ و مسائل جهاني جنگ. يك سري مطالبي دارم. كه مي‌خواهم به خدمتتان عرض كنم. اين را من معتقدم كه برادرها هم در وصيت نامه‌هايشان حرف مرا بنويسند. ما كمرمان را سفت بسته‌ايم. و با قامتي استوار و با پاهائي كوبنده مي‌رويم به طرف دشمن. مي‌زنيم. نابودش مي‌كنيم. آتشش مي‌زنيم. چرا؟ براي اينكه اين دشمن مزدور به ما حمله كرد. خانه‌هاي ما را آتش زد. تمام مملكت ما را به آتش كشيد. بچه كوچولوهاي ما را در قنداق گشت. ما عقب‌نشيني نمي‌كنيم. و بايد بجنگيم. و اگر نجنگيم خيانت كرده اييم. گفتم كه هدف ما الله است. براي خاطر هيچكس نمي‌جنگيم. امام تكليف كرده بياييم جبهه، به جبهه مي‌آييم و مي‌جنگيم. هيچ باكي هم نداريم. شما برادران رزمنده كه از خانة از زن و بچه؛ همه‌چيزتان گذاشتيد و به جبهه آمديد من مي‌دانم كه فقط براي خداست. حتي استثناء در شما نيست. كه كسي به خاطر خدا نيامده باشد. و مي‌بينم هر روز يك سري از کشور‌ها مي‌خواهند جمهوري اسلامي را تضعيف كنند. همين الآن ببينيد جريان اُپك را به چه روزي انداخته‌اند...



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان چهارمحال و بختياري ,
بازدید : 321
[ 1392/04/24 ] [ 1392/04/24 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,076 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,714,768 نفر
بازدید این ماه : 6,411 نفر
بازدید ماه قبل : 8,951 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک