فرهنگی هنری اجتماعی فرهنگی هنری اجتماعی
| ||
تبلیغات ابوالحسني فريدون ابوالحسني,فريدون
درسال 1340 ه ش درشهر «بروجن» يکي از شهرهاي استان «چهارمحال وبختياري» ودر خانوادهاي مذهبي چشم به جهان گشود . جهاني پر از دردها و رنجها خوشيها و ناخوشيها خوبيها و بديها دوستيها و دشمنيها؛ واوازميان همه ي اينها ،خوبي ها را وپاکي هارا انتخاب کرد. دوران كودكي را با زحمات پدر و مادر خويش پشت سر نهاد و پا به دستان گذاشت. اواز كودكي از رفتارهاي پسنديده اي برخوردار بود كه از ديگران متمايز مي شد. رفتارهايي مانند احترام به پدر و مادر نجابت و ... بود به گونه اي که هيچگاه كسي از او گله و شكايتي نداشت. اخلاق و رفتار شايسته وي باعث شده بود او زبانزد دوست و آشنا باشد. اين خصلت هاي پسنديده در او نويد ظهور يک اسطوره وقهرمان ملي را مي داد. دوران تحصيلات ابتدايي را در دبستان« فرخي»در« بروجن» به اتمام رساند و وارد مدرسه راهنمايي« ارشاد» اين شهر شد. دوران راهنمايي تحصيلي خود را به آخر رساند و با شايستگي كامل وارد مقطع دبيرستان شد. در اين دوران او علاوه بر درس خواندن فعاليتهاي اجتماعي وسياسي خود را شروع کرد. به عضويت انجمن اسلامي دبيرستان درآمد و خدمات بيشماري در اين رابطه انجام داد. بعد از آن موفق به كسب ديپلم شد و وارد جهاد سازندگي شد. ا ودر اين نهاد به عضويت هيئت 7 نفره زمين جهادسازندگي استان چهارمحال و بختياري درآمد. نشستن در اطاق وپشت ميز برايش سخت بود .باحضور در روستاهاي دور افتاده از نزديک با مشکلات مردم آشنا مي شد وبه رفع مشکلات آنها همت مي گماشت .بارها اتفاق افتاد شبي در خانه يكي از اهالي روستايي ميهمان بود. آن خانواده به رسم غلط زمان حکومت طاغوت که در هر خانه روستايي يک مسئول محلي يا کشوري وارد مي شد؛بايد گوسفند يا مرغي رابرايش ذبح کند وبپزد؛ هرگز اجازه نميداد كه آنها گوسفند يا مرغي برايشان ذبح كنند. ميگفت: اين تنها وسيله روزي شماست من هرگز راضي نميشوم كه چنين كاري انجام دهيد و نان و ماست را بر گوشت ترجيح ميداد. و همه در حيرت و تعجب نگاه ميداشت. موقع خدمت سربازي فرارسيد . به نزد مادر آمد و ازاوحلاليت خواست. اوبا پدر ومادرش مشورت كرد كه آيا خدمت خود را در سپاه انجام دهديا در ارتش. مادر در جواب گفت پسرم با قرآن استخاره كن هرچه كه خدا صلاح بداند. او استخاره كرد هر دو خوب بود ولي او سپاه را براي انجام وظايف خود برگزيد و وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بروجن شد. در آنجا از هيچ كوششي دريغ نميكرد بلكه از همان اوايل وظايف خود را به خوبي انجام ميداد. مدتي درسپاه مربي آموزش شد . او يكي از ورزشكاران قهرمان وزنهبرداري بود كه در مسابقات وزنهبرداري استان رتبه اول را كسب نموده بود. با نيروها ي رزمنده به كوه ميرفت و بدنسازي را به آنها آموزش مي داد. پس از مدتي فرمانده بسيج شهر بلداجي شد و در آنجا هم فردي بود نمونه و كامل از هر جهت . شبانه روزدر بسيج بلداجي ميماند و به خدمت مشغول بود و از هيچ كوششي در راه تحقق آرمانهاي اسلامي فروگذار نبود. بعد از مدتي در مسابقات تيراندازي بين سپاه و ارتش و بسيج شركت نمود و مقام اول را كسب كرد .اما هرگز خود را بالاتر از ديگران نمي ديد. مدت 2 ماه در پادگان غديراصفهان دوره تكميلي نظامي را گذراند و آماده رفتن به جبهه شد. مادر را براي روزها ي جدائي آماده مينمود ساعتها كنار او مينشست و از خدا و قيامت و مردن و زيستن حرف ميزد .ميگفت: مادر ديگر بايد به جبهه بروم اما مادر مادر است و دلش راضي نميشود كه جگرگوشهاش از نزدش برود. فراق او برايش ناگوار بود اما فريدون براي مادر دليل ميآورد و ميگفت: مادر مگر هركسي كه به جبهه رفت شهيد ميشود نه مردن، زنده ماندن به دست خداست .تا خدا نخواهد هيچكس خراشي نميبيند. اگر لياقت شهيدشدن را داشته باشيم كه آرزوي ماست مگر خداوند حضرت يونس را در شكم ماهي سالها حفظ نكرد. پس اگر خدا خواست و لايق بودم كه به نزدش ميروم وگرنه كه باز بايد جهاد اكبر كنم تا بتوانم جهاد اصغر بروم. او به جبهه جنوب رفت و در آنجا به فعاليت مشغول شد. مدتي ازحضورش در جبهه مي گذشت که به سمت معاون فرمانده گردان توپخانه تيپ 44 قمر بنيهاشم(ع) منصوب شد. بعد از مدتي با زشادتهايي که از خودذنشان داد، فرمانده گردان توپخانه شد. اما هيچگاه هيچكس كلمه (من فرماندهام) را از زبان او نشنيد زيرا او هميشه خود را يك بسيجي ميدانست در حملات بسياري شركت نمود. از جمله در جزايرمجنون او از خود فدا كاريهاي بينظيري نشان داد. كارهاي وي زبانزد فرماندهان ورزمندگان بود . اومثل دوران کودکي که بين همسالان ش نمونه بود؛ در جبه هم سرمشق ديگران بود. کمتر شبي مي شد او رادربستر خود يافت. بعد از عمليات بدر به مرخصي آمد . مادرش گفت: پسرم ديگر وظايف تو تمام شده . پاياني خود را بگير تا به زندگيت سروساماني بدهم و برايت همسري بگيرم. اما او لبخندي زد و گفت: مادر عروسي من در جبهه است و عروس من شهادت و نقلهاي عروسيم گلولههاي سربي است كه هر دم سينه دلاوري را ميشكافد و او را به ملكوت اعلي ميرساند. نه مادر من تا خيالم از جبهه و جنگ راحت نشود حاضر به ازدواج نيستم. اگرچه ازدواج سنت پيامبر است اما حالا واجب شرعي ما جنگ است و جنگيدن. اگر به وصال دوست رسيدم كه چه باك وگرنه كه بعداً براي اين امر فرصت هست. او هميشه سعي داشت پدر و مادري را كه سالها خون دل خوردهاند از خود راضي نگه دارد و آنها را ناراحت نكند. عبادات او به موقع بود و نماز و روزههاي او سرمشق ديگران بود ساعتها سر بر سجاده مينهاد و با معبود خويش گفتگو مينمود. خيلي دوست داشت كه قرآن تلاوت نمايد. با مردم طوري رفتار مينمود كه پس از يك بار برخورد، مثل اين بود كه سالها با وي آشنا هستند. روزي كه قصد آمدن به بروجن را داشت ؛براي خداحافظي به نزد دوستانش رفت .اما اين رفتن ديگر بازگشتي نداشت .خودروي حامل او ودوستانش درديد دشمن قرار گرفت و با اصابت گلوله دشمن، سرداري را در خون خويش شناور نمود مادر چشم به راه آمدن جوان دلاور و سردار رشيدش بود اما صبح روز جمعه 13/9/63 در منزل به صدا درآمد و چشم مادر و پدر به سوي در دوخته شد. اما او وارد نشد بلكه خبر شهادت اوآمد. قلب مادر فروريخت و چشمان پدر ميخكوب شد. برادرش به دور خود ميچرخيد و ياراي تكلم نداشت زيرا به آنها آگاه شده بود كه ديگر فريدون به خانه باز نميگردد . پيكر پاكش بر روي دستهاي هزاران نفر تشييع شد و او را كه آرزويش عروج به سوي خدا بود در روضهالشهداء بروجن در كنار دوستان و همسنگران ديگرش به خاك سپردند. اوشهيدي بود كه پيش از اينكه پيكرش از بين برود روح و روانش به معراج رفته بود و اين جسم خاكي او بود كه در حال به خاك سپرد. ميشد آري فريدون با مرگ عاشقانه به ديار باقي شتافت و مادر را با صدها اميد و آرزو تنها گذاشت .اما خداوند بر هر كاري عالم است او چنان صبري به مادر و پدرش داد كه بتوانند مرگ جوانشان را تحمل كنند . او سوخت اما با سوختن خويش محفل بشريت را كه در تاريكي فرو رفته بود نور بخشيد .او رفت اما يادش هميشه ماند. منبع:پرونده شهيد در سازمان بنياد شهيد وامور ايثارگران شهرکردومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد خاطرات مادر شهيد:
روزي موقع صرف افطار او را صدا زدم و گفتم فريدون مادر غذا آماده است بيا افطار كن. مدتي گذشت نيامد، من داخل اطاق شدم ديدم سر بر سجاده گذاشته و به دعا و نيايش مشغول است ايستاد تا بالاخره سر از سجاده برداشت. با تعجب گفت مادر شما كي تا حالا اينجا ايستادي مادر با تعجب گفت من ساعتي پيش ترا صدا زدم چرا نيامدي با زبان روزه ضعف ميكني ولي او با حيرت گفت ولي مادر من صداي شما را نشنيدم. او هم رهرو مولايش علي(ع) بود.گاهي ميگفت مادر امروز هوا خوب است آماده شويد تا بزنيم به كوه و دشت، هميشه از طبيعت خوشش ميآمد و خدا را در ذره ذره وجود كوهها ـ چشمهها ـ درهها ـ درختها مشاهده ميكرد. دوست داشت هميشه همهچيز را به سادگي و صفا برگزار كند با خوشروئي و خوش اخلاقي، هيچگاه بداخلاقي نميكرد. هيچكس از او رنجشي نداشت. بردباري و گذشت وي همچون امام حسن(ع) بود و صبر و مقاومت وي همچون علي(ع) بود و فداكاري و بزرگمنشي و ايثار و شهادت او همچون سرورش حسين(ع) بود، چون آقايش حسين(ع) زيربار ظلم وستم نرفت و شهادت را به جان خريد تا خود و ملتش سربلند باشند. هيچگاه ماديات را بر معنويات ترجيح نداد و با ريختن خون خود هزاران لاله سرخ كاشت تا در وقت لازم نداي حق را سر دهند. براستي كه قلم ياراي نوشتن را در مورد اين شاهدان زنده ندارد. نهج البلاغه علي(ع) مونش شبهاي او بود. رفتار و گفتارش و كردارش همه الگوي بودند براي ديگران. او رفت اما يادش و نامش در تاريخ زنده خواهد بود. همچون سرورش حسين(ع) زندگي كرد و همچون او شهيد شد همانگونه رفت كه خود ميگفت : خوشا با فرق خونين در لقاي يار رفتن سرجدا، پيكر جدا، در محفل دلدار رفتن آثارباقي مانده ازشهيد .... دوستي داشتم كه بسيار فرد مؤمن و با خدا و شجاعي بود جملات زيادي شركت نمود اما حتي زخمي هم نشد هميشه ميگفت من لياقت زخميشدن را هم ندارم و خدا مرا قابل نميداند ميترسم در رختخواب بميرم و شهادت نصيبم نشود بعد از مدتي كه در سنگر كار ميكرد برق سه فاز او را گرفت و به شهادت رسيد حال قدرت او را ببين كه تا او نخواهد هيچكس خراشي نميبيند بارها زير گلولههاي دشمن بود بارها در عمليات شركت نمود اما طوري شد. خداوند به من عنايت نمود و مقدمات نوشتن اين خاطرهها را برايم مهيا كرد لذا اين دفترچه را از تبليغات گرفتم تا چند خطي در آن بنويسم. بارها آرزو ميكردم كه مثل گردان پياده خطشكن باشم اما چون مسئول توپخانه بودم لذا بايد وظايف خود را انجام ميدادم. آن شبها چه بگويم از آن شب از شب عمليات بدر كه قابل توصيف نيست. شب، شب ايثار و گذشت است شب پيشيگرفتن بچهها براي روي مين رفتن و جان باختن ديگر كسي نميدانست به چه صورت از اين دنيا عروج ميكند. آيا من واقعاً به مقام والاي شهادت نائل ميشوم آيا هدف من از جبهه آمدن و جنگيدن براي رضاي خدا بوده يا براي خدا ناكرده چشم و همچشميها، براي خودنماييها اينها كلماتي بود كه در جلو چشمانم رژه ميرفتند. خدايا به اين دلهاي پاك و به اين انسانهاي وارسته قسمت ميدهم هرچه كه لايق من است نصيبم نما. براستي كه قلم ديگر ياراي لغزيدن بر روي كاغذ را ندارد چون يادآوري اين شهيدان و آزادمردان شجاعت و دلاوري ميخواهد يادش گرامي باد ـ روحش شاد باد ـ راهش پررهرو باد و طريقه زندگي ومردنش جاويد باد كه هرچه گفتهايم و نوشتهايم كم گفتهايم زيرا ايمان و فداكاري و گذشت و بردباري وي قابل نوشتن نيست چرا كه ما لياقت نوشتن اين الفاظ را نيز نداريم. او را خدا ميشناخت و بس. به اميد آنكه ما نيز رهرو راه او گرديم و پيرو كلام او.... آثار منتشر شده در باره شهيد ...با رفتن او سرداري بزرگ و فداكار از ميان تيپ قمربنيهاشم(ع) هجرت نمود. سرداري كه اسوه مقاومت و شجاعت بود فرزندي از دست پدر و مادري زحمتكش كه با خون دل خويش اين نهال را پرورانده بودند پركشيد و بسوي حق شتافت. بردباري و گذشت وي همچون امام حسن(ع) بود و صبر و مقاومت وي همچون علي(ع) و فداكاري و بزرگمنشي و ايثار و شهادت او همچون سرورش و آقايش حسين(ع) بود او چون حسين(ع) زيربار ظلم و ننگ نرفت و شهادت را به جان خريد تا خود و ملتش آزاد باشند و سربلند. او ميخواست آزاده باشد و همچون سرورش هرگز ماديات و زر و سيم دنيا را به معنويت ترجيح نداد بلكه هستي خود را كه جانش بود تا بتواند سربلند باشد. همچون حسين زيستي و همچون او مبارزه با كفر نمودي و همچون او فداكاري و ايثار نمودي و شربت شهادت را نوش كردي اميد است كه فرزندان ما همچون او زندگي كنند و همچون او بميرند براستي كه هر كس را كه خداي عاشقش شد ميكشد و سپس نزد خود ميبرد. اميدي،همرزم شهيد درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان چهارمحال و بختياري , بازدید : 147 [ 1392/04/24 ] [ 1392/04/24 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
:: |
||
[ طراح قالب : گرافیست ] [ Weblog Themes By : graphist.in ] |