فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

فروزان نژاد ,عباس

 

سال 1341 ه ش در روستایی به نام ورزگ در 24 کیلومتری جنوب شرقی قاین و در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. عباس دوران کودکی خود را در شرایطی بسیار سخت و دشوار گذراند. در این دوران که از طرفی جو خفقان و هولناک رژیم پهلوی بر تمام نقاط کشور اسلامی سایه افکنده بود، برای خانواده هایی مثل خانواده شهید فروزان نژاد که فرزند ارشد خانواده در لباس مقدس روحانیت در حوزه علمیه مشهد مشغول تحصیل علوم دینی بود، خاطر اعضای خانواده از این بابت دائم نگران و از طرفی وضعیت اقلیمی آن زمان که سال هایی کم باران و چند سال پی در پی خشکسالی در قاینات بیداد می کرد، زندگی برای چنین خانواده هایی که منبع درآمدی غیر از کشاورزی و دامداری نداشتند سخت و دشوار بود. پدر خانواده بااجبار در طول سال حداقل شش ماه را از خانه و کاشانه دور بود و به شهرهای تهران، ورامین و قزوین سفر می کرد تا از راه کارگری هزینه زندگی را تامین نماید.
عباس از کوچکی علاقه زیادی به فراگیری علوم قرآنی داشت .او با کمک مرحوم کربلایی حسن پدر بزرگ خودش توانست قبل از رسیدن به سن هفت سالگی روان خوانی قرآن را فرا گیرد. در سنین کودکی شدیداً پاکی و طهارت را رعایت می کرد و اکثر اوقات بیکاری خود را با قرآن و نماز و دعا و نیایش سپری می کرد.
عباس تحصیلات دوران ابتدایی را در مدرسه روستای ورزگ با موفقیت به پایان رساند و به خاطر این که در آن دوران مدرسه راهنمایی در محل نبود و وضعیت مالی خانواده در حدی نبود که ایشان بتواند در شهر ادامه تحصیل بدهد، ترک تحصیل نمود و با دیگر اعضای خانواده به کار کشاورزی و قالی بافی مشغول شد.
دوران نوجوانی شهید در محل زادگاهش سپری شد در حالی که به صورت جدی به احکام دین پای بند بود تا آن حد که کلیه اهالی محل او را به عنوان یک جوان متدین و پرهیز کار و با صداقت می شناختند و مورد علاقه همه بود.
با شروع حرکت های انقلابی از سوی روحانیت معظم و سایر اقشار ملت علیه نظام ستم شاهی ایشان نیز در کنار بقیه اعضای خانواده به خصوص برادر بزرگش حاج شیخ حسن در برنامه ها و جلسات مذهبی و راهپیمایی ها و مبارزات مردم ایران بر علیه حکومت پهلوی شرکت می کرد. بعد پیروزی انقلاب وقبل از موعد مقرر داوطلبانه به خدمت مقدس سربازی اعزام و پس از آموزش عازم جبهه گردید. پس از چند ماه حضور در جبهه در عملیات آزاد سازی کرخه کور که به کرخه نور تبدیل گردیده بود،شرکت داشت که در آن عملیات مورد اصابت موج انفجار گلوله توپ قرار گرفت و به شدت دچار موج گرفتگی گردید که حدود شش ماه در بیمارستان ارتش در تهران و مشهد بستری بود و به خاطر این مجروحیت شدید از خدمت زیر پرچم معاف گردید.
وی بلافاصله پس از بهبودی مجدداً از طریق بسیج عازم جبهه شد و پس از چند نوبت اعزام به عضویت رسمی سپاه درآمد و اکثر ایام هشت سال دفاع مقدس را در جبهه ها بود .او63 ماه در جبهه بود و بقیه ایام جنگ را یا در بیمارستان بستری و یا مشغول آموزش های سنگین و تخصصی مثل آموزش تخریب، آموزش فرماندهی گروهان، آموزش مربی گری و .... بود.
عباس در تمام عملیات در خط مقدم جبهه به عنوان فرمانده گروهان خط شکن و یا تخریب چی شرکت داشت. سه بار مجروح شد . یک بار در بیمارستان اهواز بود وپس از بهبودی مجدداً به خط برگشت و حتی به خانواده هم اطلاع نداد که مجروح شده است.
شهید فروزان نژاد که بر اثر مجروحیت از ناحیه بازوی راست و سر و گوش آسیب دیده بود توسط کمیسیون پزشکی به عنوان جانباز شناخته شده و از کارهای رزمی و سنگین معاف گردیدامااز زیر بار هیچ ماموریتی شانه خالی نکرد و حتی برگه های کمیسیون پزشکی را به کسی نشان نداد و اصرار می کرد که من هیچ مشکلی ندارم.
پس از اتمام جنگ تحمیلی عازم آموزش چتربازی و دوره مقدماتی عالی پیاده گردید و این دوره را با موفقیت عالی به پایان رساند.
اودر آخرین تمرین پرش از هواپیما در زمینی که پوشیده از سنگلاخ های بزرگ بود فرود آمد و از ناحیه پا آسیب دید و نهایتاً با مدرک کاردانی از دانشکده افسری نیروی زمینی سپاه فارغ التحصیل شد.
دوران بعد از جنگ که در نیروهای نظامی دوران سازماندهی بازسازی و مبارزه با اشرار و ضد انقلاب بود ایشان دائماً در ماموریت در استان سیستان و بلوچستان و کویر کرمان، مرز نهبندان، زیر کوه قاین، تایباد و تربت جام بود و با روحیه فوق العاده مثل زمان جنگ در ماموریت ها شرکت می کردو ماموریت های محوله را به خوبی انجام می داد. در سال 1362 ازدواج نمود که حاصل این ازدواج 4 فرزند به نام های مریم، یونس، زکیه و حسین می باشد.
چند ویژگی مهم در زندگی شهید فروزان نژاد وجود داشت که قابل ملاحظه می باشد:
1ـ ایمان و تقوا و پرهیزکاری ،او شدیداً به نماز اول وقت علاقه داشت و دیگران را هم تشویق می کرد و بنابه گفته روحانی محترم گردان المهدی شهید فروزان نژاد در سطح تیپ سه انصار بیشترین اهمیت را به نماز می داد و حتی در منزل نیز نمازرابه جماعت اقامه می کرد، خودش پیش نماز بودو همسر و فرزندان به او اقتدا می کردند.
2ـ اهمیت زیاد به مال حلال و حرام،ایشان از خوردن هرگونه لقمه شبهه ناک خودداری می کرد و نسبت به پرداخت خمس و زکات آن چنان دقیق بود که حتی مقدار باقی مانده نفت داخل بخاری و چراغ را حساب کرده و خمس آن را پرداخت می کرد.
3ـ اهمیت به فریضه امر به معروف و نهی از منکر، شهید تا جایی که در توان داشت دوستان و همکاران و بستگان را امر به معروف می کرد و دیگران را از کارهای بیهوده و لهو و لعب نهی می کرد. بخصوص نهی از غیبت در هر جلسه که صحبت به غیبت کشیده می شد؛ایشان بلافاصله افراد را نهی می کرد.اگر جلسه طوری می شد که امکان پذیرفتن حرف ایشان وجود نداشت جلسه را ترک می کرد.
4ـ صداقت و راستگویی، هرگز مشاهده نشد ایشان یک کلمه دروغ گفته باشد. به شوخی هم دروغ نمی گفت.
5ـ تلاش و جدیت در هر امری اعم از کار و تحصیل، به عنوان مثال ایشان با مدرک پنجم ابتدایی در سال 1362 وارد سپاه شد در جبهه و پشت جبهه ایام فراغت را درس می خواند و توانست دیپلم را از آموزش و پرورش قاین اخذ نماید و دوران کاردانی را از دانشکده افسری امام حسین (ع) اخذ نمود.
6ـ کم توقع بود،او هرگز در مقابل کارهای خودش از کسی توقعی نداشت و خود را از کسی طلبکار نمی دانست. با همان سوابق رزمی همیشه خود را به انقلاب بدهکار می دانست و اگر مسئولی با دوستی اصرار می کرد که اگر کاری دارید، مشکل دارید، بگویید انجام دهیم. او فقط یک کلمه می گفت: برای بنده دعا کنید که خدا مرا به حضور بپذیرد. این جمله پایان حرف او و جمله پایان نامه های او در زمان جنگ و در زمان مبارزه با اشرار بود که از خانواده و بستگان و روحانیون و مومنین و پدر و مادر درخواست می کرد که برایم دعا کنید که خدا مرا توفیق خدمت و عبادت و شهادت بدهد. او هرگز از کمبودها و مشکلات زندگی حتی یک کلمه گلایه نکرد.
7ـ توجه به افراد محروم و بی بضاعت، او با همان حقوق ناچیز خود بارها مشاهده شد مبالغی را به کمیته امداد امام (ره) پرداخت می کرد و بعضاً وسایل و کالاهایی می خرید و برای افراد مستضعف می فرستاد.
8ـ نظم و ترتیب را دوست می داشت، ایشان هر موقع به خانه برمی گشت با دست خود نسبت به منظم کردن وسایل و مرتب نمودن خانه اقدام می کرد، حتی داخل منزل پدر و مادر و برادران را نیز مرتب می کرد و دیگران را هم به این امر تشویق و ترغیب نموده و خودش نیز کمک می کرد.
سخن در باره ویژگی های این شهید بزرگوار زیاد و قلم از تحریر آن عاجز است.
سرانجام پس از سال ها تلاش و مبارزه و جهاد و شهادت طلبی و به نحوی خالصانه این شهید عزیز به مصداق آیه شریفه:
«یا ایتهالنفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه»
آماده پرواز شده بود.
محمد،برادر شهید روزهای آخر عمراورا چنین تعریف می کند:
حالت روحی و معنوی شهید از عید سال 1378 مثل روز روشن واضح بود .برخورد و حرکات و صحبت هایی با پدر و مادر و برادران و خانواده داشت که در واقع وداع می کرد ولی ماها متوجه نبودیم. حالا متوجه می شویم که ایشان از قبل جواب مثبت خود را از معبود خود گرفته بود و به مصداق حدیث شریف: «حاسبواقبل ان تحاسبوا»
به حساب و کتاب و امور شرعی خود رسیدگی کرده بود قبل از آن که از او حساب بکشند خود را از همه جهات سبکبار کرده بود و تمام وصیت های خود را بازبان و عملاً به خانواده و بستگان منتقل کرده بود. و در تاریخ 20/1/1378 برای آخرین بار عازم میدان مبارزه با اشرار کوردل و نوکران سرسپرده اجانب گردید و در یک نبردی جانانه در عصر روز پنج شنبه 26/1/1378 همزمان با فرا رسیدن ماه محرم به استقبال کاروان شهدای کربلا رفت و با چهره بشاش که لبخند رضایت بر لبان چون ماهش نقش بسته بود به دیدار معبود شتافت و به آرزوی دیرینه خود رسید.
منبع:"پرونده شهید در بنیاد شهید وامور ایثارگران بیرجند ومصاحبه با خانواده ودوستان شهید




وصیتنامه
بسم الله الرحمن الرحیم
آنان که چون به حادثه سخت و ناگواری دچار شوند صبوری پیش گرفته و گویند ما به فرمان خدا آمده و به سوی او رجوع خواهیم کرد سوره بقره آیه 155
با درود و سلام به پیشگاه ولی عصر (عج) و نائب بر حقش امام امت و تمام کسانی که در راه خدا گام برمی دارند.
اینجانب عباس فروزان نژاد وصیت نامه ام را آغاز می کنم.
من برای رضای خدا و برای این که انجام وظیفه کرده باشم نسبت به انقلاب اسلامی و حق خودم را ادا کرده باشم به دین مبین اسلام و قرآن و برای پر کردن سنگر خالی شهداهایی که به راه حق و حقیقت رفتند و مسئولیت را به ما واگذار کردند عازم جبهه های نورعلیه ظلمت شدمتا بلکه بتوانم پیام رسانپیام یک شهید باشم.در شان خود نمی ببینم و خیلی کوچکتر از آنم که پیامی داشته باشم برای امت حزب الله, ولی طبق وظیفه دو پیام کوچک را به عنوان تذکر یادآور می شوم یکی این که ای برادران و خواهران مسلمان به قرآن توجه بیشتری بکنید و قرآن را بخوانید و به آن عمل کنید که رضای خدا در آن است. دوم این که به ندای رهبرتان که حسین زمان است لبیک بگویید و طوری با او رفتار نکنید که امت امام حسن با او کردند یعنی رهبرتان این حسین زمانتان را تنها بگذارید که مجبور شود با دشمنان اسلام صلح کند.
حالا یکی دو پیام و با سفارشی از زبان قرآن برایتان می گویم ,امیدوارم که مورد رضای خدا واقع گردد انشاءالله.
خدا در قرآن سوره بقره آیه 192 می فرماید با کافران جهاد کنید تا فتنه و فساد از روی زمین برطرف شود و همه با آیین و دین خدا باشد. بنابراین ای مسلمانان از جنگ با بعثی های کافر یاوران یزید زمان صدام کافر خسته نشوید که انشاءالله بعد از آزادی کربلای معلا قدس عزیز را از چنگال کافران قسم خورده اسلام آزاد کنید.
در آیات 152و153همین سوره خدا به اهل ایمان می گوید در پیشرفت کار خود صبر و مقاومت را پیشه کنید و بذکر خدا و نماز توسل جویید که خدا یاور صابران است و آن کسی را که در راه خدا کشته می شود مرده نپندارید بلکه او زنده ابدیست و لیکن همه شما این حقیقت را درنخواهید یافت و در باره کسانی که در راه خدا کشته شوند خدا با آنها معامله می کند و چه معامله ای بالاتر از این که طرف حساب انسان خدا باشد و خدا در سوره توبه آیه 110 می فرماید: بهاء خون کسی که در راه من کشته شود بهشت است و این وعده قطعی خداست و از خدا باوفاتر کیست و ما باید به این یقین داشته باشیم.
در پایان به پدر و مادرم و خواهرم و برادرانم و همسرم و فرزندانم عرض می کنم که بنده خیلی شماها را دوست داشتم و می خواستم پیش شما بمانم و چند روز دیگر به زندگی دنیا که ارزشی هم ندارد ادامه دهم ولی دیدم الان دیگر وقت توی خانه ماندن نیست و اگر بنا باشد همه توی خانه ها بنشینند دشمن اسلام خواهد آمد و اسلام را از ما خواهد گرفت, قرآن را از ما خواهد گرفت و ظلم و فساد را شروع خواهد کرد وما باید زیر ستم ستمگران باشیم و از طرفی فکر کردم که پیرو سرور شهیدان حسین ابن علی (ع) هستم که می فرماید:
الا و انی لا اری الموت الا سعاده ولا الحیوه مع الظالمین المابرما. می فرماید: من مرگ را عین خوشبختی می دانم و زندگی با ستمگران را شکنجه ای دردناک ؛
بنابراین زندگی وقتی به درد می خورد که انسان در راه خدا آزاد باشد و مزاحمی در راه خدا نداشته باشد و اگر بنا باشد ستمگران و ظالمان و کافران و منافقین بر زندگی اسلامی ما مسلط شوند در این صورت مردن بهتر از زنده بودن است چون برای مسلمان ننگ است که با ستمگر زندگی بکند و از این که حق شما پدر و مادرم و همسرم را اداء نکردم مرا ببخشید و برایم از تمام دوستان و رفیقان و آشنایان و اقوام و همسایگان و تمام اهل ورزگ حلالیت بگیرید و برای بنده زیاد گریه و زاری نکنید فقط به فکر خودتان باشید که قیامتی در پیش دارید و آن روز, روز حساب است.
ضمناً اگر خدا به حقیقر توفیق داد که در جبهه های حقش شهید شدم و جنازه ام برگشت محل دفن روستایمان ورزگ خواهد بود.
التماس دعا دارم از جمیع مومنین برای نصرت اسلام . عباس فروزان نژاد




خاطرات
حسین فروزان نژاد، برادر شهید:
الف ـ آخرین سررسید خمس: شهید بسیار مراقب اموال خویش بود که نکند لقمه ای شبهه ناک به فرزندانش بدهد به نحوی که حتی از گالن نفت باقیمانده سال قبل نگذشته و آن را محاسبه می کرد.
آخرین باری که شهید به مرخصی آمد در تاریخ 19/1/78 جهت پرداخت خمس اموال خود به دفتر امام جمعه شهرستان مراجعه و مبلغی را بدین بابت پرداخت نمود ولی بنابر علتی قبض صادر نشده بود. بعد از آن که شهید به محل خدمت می رود در تاریخ 26/1/78 قبض صادره به منزل ایشان تحویل شد. بعد از دو روز که خبر شهادتش را به ما دادند با کمال تعجب دیدیم که تاریخ شهادت و صدور قبض در یک روز می باشد!!
ب ـ آخرین مطالعه شهید: وی علاقه وافری به کسب معارف اسلامی و تحقیق پیرامون آن داشت. یک هفته قبل از اتمام آخرین مرخصی وی کتاب سیاحت غرب را جهت مطالعه از من گرفت و در این روزهای آخر هروقت به خانه ایشان می رفتم او را در حال مطالعه این کتاب می دیدم.
بعد از گذشت چند روز از شهادت و تشییع جنازه، آقای حسن مجتبی فر (برادر خانم شهید) او را در خواب دیده بود که شهید گفت: همه آنچه را که در کتاب سیاحت غرب آمده است حقیقت دارد و واقعاً همه را تجربه و مشاهده نمودم و انسان ها به شکل اعمالشان به همان نحوی که در این کتاب توصیف گردیده ظاهر می شوند.
ج ـ آخرین سفارش شهید به خانواده اش:
بعد از پخش مصاحبه خانواده شهید صیاد شیرازی و نیز ملاقات فرزند شهید شیرازی با مقام معظم رهبری از صدا و سیما، در غروب 24/1/78 شهید فروزان نژاد او از منطقه عملیاتی تربت حیدریه (کامه) به خانواده اش تماس می گیرد، به همسرش و فرزندان می گوید: از فرزندان و همسر شهید شیرازی صبر و حوصله و اطاعت از مقام معظم رهبری را یاد بگیرید.
د ـ آخرین لحظات زندگی:
برادر محمدعلی داوطلب که تا آخرین لحظات در کنار شهید بوده است نقل می کند: در گروهان یک از گردان المهدی عصر روز پنج شنبه 26/1/78 به فرماندهی فروزان نژاد مشغول پاکسازی اطراف روستای گسکگ از توابع کامه تربت حیدریه بودیم. ساعت 50/2 ناگهان در کمین (اشرار مسلح) افتادیم و از مکان های نامعلومی به طرف ما تیراندازی می کردند. دسته ای از گروهان در پایین قله و حدود مکان های مشکوک حضور دشمن مستقر بودند. لذا شهید به طور مرتب با تیربار یا کلاش مشغول سرگرم کردن دشمن بود تا آنها را از توجه به دسته نزدیکشان برگرداند. در آخرین لحظات که وضعیت خیلی قرمز شده بود و یکی از سربازان به شهادت رسید ایشان از گروهان دیگر تقاضای کمک نمود.
ناگهان دیدم شهید خودش را پایین انداخت. ابتدا من فکر کردم محمدی یا بخاطر احساس خطر بود ولی با کمال تاسف دیدم از لابلای انگشتان خون جاری شد بلافاصله وی را در آغوش گرفتم و هرچه صدا زدم جواب نمی داد ولی با اشاره و نگاه با من حرف می زد که بعد از چند لحظه جان به جان آفرین به دیدار حق شتافت.
لازم است این نکته را ذکر نمایم که اگر فداکاری شهید نبود یک دسته از گروهان در پایین اسیر یا شهید می شدند و دشمن دید که تنها ایشان قلبش برای همسنگرانش می تپد لذا قلبش را هدف گرفته و او را به شهادت رساندند.
کبوتران در خانه شهید: به نقل از خانم یکی از روحانیون شهرستان که نخواسته نامش ذکر شود می گوید: دهه ای در منزل شهید مراسم روضه خوانی برگزار بود و من هم شرکت می کردم. روزی در حین روضه خوانی که غرق گریه بودم و تقریباً حالی پیدا کرده بودم ناگهان سرم را بالا گرفتم. چشمم به کلاه نظامی شهید که روی کمد به عنوان یاد بود گذاشته بودند افتاد. با کمال تعجب تعدادی کبوتر را دیدم که روی و اطراف کلاه نشسته یا حرکت می کنند و صدا می کنند.
از این لحظه به بعد من از جلسه و صدای روضه خوان و گریه اطرافیان را فراموش کرده و تا مدت زیادی غرق و مبهوت نظاره این کبوتران بودم و مرتب از خود سوال می کردم چرا این کبوتران را به داخل خانه آورده اند و گاهی هم با خود می گفتم من شاید در خواب هستم. و برای پاسخ به این سوال چندین دفعه دست به چشمانم کشیده و سرم را تکان می دادم.
بالاخره پس از مدتی ناگهان کبوتران از نظرم غائب شده و اطراف کلاه خالی ماند. بعد از آن یک دفعه متوجه شدم که در مجلس روضه خوانی نشسته ام و اواخر جلسه هم بود ! !
سر زدن شهید از فرزندان: روزی حسین فرزند سه ساله شهید در صحن حیاط منزل بازی می کرد. ناگهان دوان دوان پیش مادرش می آید و گفت: مامان! بابا را دیدی؟!
مادرش با تعجب و حیرت زده می گوید: نه مادر! بابا کجا بود که من ندیدم.
حسین گفت: همین الان که من بازی می کردم بابا از پشت بام پایین آمد و مرا در بغل گرفت و بوسید و بعد از آن از همین دیوار بالا رفت! !

حسین سبزه کار:
شب پنج شنبه 25/1/79 یک شب مانده به تاسوعای حسینی و نیز یک شب مانده به اولین سالروز شهادت فروزان نژاد در خواب دیدم که در پایین کوه مزار سر پشته روستای ورزگ (زادگاه شهید) محلی که نماز عیدین اقامه می شود مجلس عزاداری اباعبدالله برگزار است و من مشغول پذیرایی شربت از عزاداران هستم. ناگهان دیدم سه نفر از دامنه کوه به سمت محفل می آیند وقتی نزدیک شدند با تعجب متوجه شدم شهید چدانی و فروزان نژاد و یک نفر ناشناس دیگر است و یک دست به سینه دارند. جلو رفتم تا ضمن پذیرایی از آنها، احوال پرسی نیز داشته باشم .سینی شربت را روی زمین گذاشتم و شروع به احوال پرسی نمودم. در این لحظه شهید فروزان نژاد سینی شربت را برداشت و برای شهید چدانی و میهمان دیگر با لبان خنده پذیرایی نمود. من از شهید چدانی چون اهل این روستا نبوده سوال کردم اینجا کجا و شما کجا؟ ! جواب داد. ما آمدیم تا در جلسه ای که برای بچه های فروزان نژاد منعقد است شرکت نمایم لذا، میهمان ایشان هستیم و این مرد همراه ما هم مداح اهل بیت است آمده تا این محفل روضه خوانی و مداحی نمایند.
در این لحظه دایی شهید فروزان نژاد (پدر خانم) در حالی که نوحه می خواند و فرزند شهید (حسین) در بغلش بود جلو رفت با شهید فروزان نژاد دست در گردن هم نموده وبسیار گریه کردند. دایی ایشان به فروزان نژاد گفت: دایی جان، خوب شد که آمدید آخر بچه های شما خیلی دلشان برای شما تنگ شده بود. وی در جواب گفت: دایی ناراحت نباشید جای ما خیلی خوب است.
من خواستم آنها را از هم جدا کنم ولی چدانی از من ممانعت کرد و فرزند شهید فروزان نژاد را گرفت و بوسید و بر روی دست هایش بلند کرد و خطاب به حاضرین فریاد زد: ای جوانان که از مجلس عزاداری اباعبدالله الحسین فاصله می گیرید و با دشمنان همکاری می کنید آخر جواب این بچه های پدر از دست داده را چطور خواهید داد، مواظب اعمال خود باشید.
پس از آن به مداح همراه اشاره کرد که مداحی نماید. وی صدای بسیار دلنشین و جذاب داشت و با مداحی خود جلسه را دگرگون نمود. در حالی که به دنبال ضبط صوت جهت ضبط صدای این مرد بودم و از این طرف به آن طرف می دویدم از خواب پریدم.
من در همان دل شب وضو گرفتم و قرآن خوانده و قصد نمودم امسال (علی رغم سالهای گذشته) به هیئت عزاداری روستای ورزگ محلق شوم.
بعد از آن بیشتر جنبه های خواب من مصداق پیدا کرد.
شب تاسوعا در مسجد ورزگ در میان عزاداران دایی شهید را دیدم که فرزند شهید را همراهش دارد. صبح تاسوعا بعد از نماز صبح صدای دلنشین بلندگویی را شنیدم از خانه بیرون آمده و به دنبال صدا رفتم دیدم گروهی از عزیزان جوان و اهالی روستای ورزگ کنار مزار شهید گرد هم آمدند و مشغول خواندن دعای ندبه ـ زیارت عاشورا و روضه خوانی و پذیرایی هستند! !

محمد علی داوطلب:
شب عاشورا سال 79 بود که شهید به خوابم آمد و در حالی که لباس سیاه به تن داشت به من گفت: امسال اولین سالگرد مرا زودتر گرفتند؟ و دیگر این که از هیئت عزاداری در خانه پدرم خوب پذیرایی نشد؟ ! و من که از هر دو جریان بی خبر بودم اظهار بی اطلاعی نمودم. بعداً فهمیدم سالگرد شهید را یک هفته زودتر گرفته اند. و روز عاشورا با تعجب دیدم هیئت عزاداری به سمت منزل پدر شهید می رود در حالی که تاکنون جزء برنامه های هیئت نبوده است.
آری! هر دو گفته شهید مصداق داشت ؟ سالگرد او چون اول محرم به شهادت رسیده بود ما هم گفتیم سالگرد را به تاریخ قمری که مصادف با اول محرم بود برگزار نماییم تا برادر بزرگمان که می خواست به سرکارش برسد بندرعباس مشکل ایشان هم حل شود.
در مورد پذیرایی از هیئت عزاداری باید عرض نمایم دقیقاً این طور شد چون قبلاً متاسفانه مقدمات پذیرایی خوب مهیا نشده بود.

محمد فروزان نژاد :
شب پنج شنبه مورخ 24/6/79 در خواب دیدم که داخل باغی کار می کنم. یک دفعه چشمم به برادرم عباس افتاد که در کنارم ایستاده است. با تعجب پرسیدم: شما که شهید شده ای این جا چه کار می کنی؟ جواب داد: من آمدم از تو خبر بگیرم و نیز سوال کردم حالتان چطور است و چکار می کنید؟
جواب داد: حالم خیلی خوب است بنده 35 سال در این دنیا زندگی کردم و 75 سال عبادت کردم لذا حالا راحتم.
چون من خیلی گریه می کردم ( از شوق دیدن شهید) ایشان رفت یک لیوان آب برایم آورد و گفت بگیر بخور تا آرام بگیری.
به محض این که خواستم لیوان آب را از دست شهید بگیرم همسرم پیدا شد و گفت: لیوان نشسته است و آب را نخور. عباس هم ناراحت شد لیوان آب را به طرف چند نفری که آنجا بودند ریخت که مقداری هم به من پاشیده شد.

محمد مجتبی فر:
در یکی از عملیات های تعقیب و گریز اشرار در کوه های شرق کشور بعد از پیاده روی زیاد و خستگی رزمندگان، آب قمقمه هایمان تمام شده بود و خیلی تشنه بودیم، وقتی به این شهید بزرگوار برخورد کردیم به ایشان گفتم شما تشنه نشده اید. گفتند: نه، چون که بنده از اول عملیات طبق برنامه منظم و زمان بندی از آب قمقمه ام می نوشیدم، و هنوز هم آب دارم، هرگاه که دهانم خشک می شد یک در قمقمه می خوردم که فقط دهانم خشک نشود، ایشان خیلی دقیق کار می کرد. حتی می دانست که قمقمه اش چند سیر آب ظرفیت دارد، بعد از این که ایشان مرا سیراب کرد، شروع کرد به موعظه که شما یک نظامی هستید و باید بدانید که چگونه در گرمای سوزان، بدون آب و غذا ادامه دهید؟ حتمی باید برای خودتان برنامه داشته باشید.
زندگی ایشان سراسر نظم بود. ایشان حدیث امیرالمومنین که به فرزندانشان وصیت کردند : اوصیکم بتقوی ونظم امرکم وهر دو جنبه حدیث را در زندگی خود پیاده کرد، انسانی به تمام معنی متقی بود، نماز اول وقتش ترک نمی شد و رزمندگان را به نماز اول وقت دعوت می کرد.

فاطمه مجتبی فر, همسر شهید:
در شب های ماه مبارک رمضان چند سال پیش ایشان در پادگان بعضی شب ها پاسدار شب بودند. شب های سردی بود، در پایگاه برای روشن کردن آتش و بخاری برای گرم شدن بچه ها کبریتی را از روی فراموشی داخل جیب خود گذاشته بودند، وقتی می خواستم لباسهایشان را شتشو دهم جیب هایشان را وارسی کردم و همان کبریت را کنار گذاشتم، وقتی ایشان آمدند، گفتند که خانم یک قوطی کبریت از پادگان آورده بودم، آن را چکار کردید که مال بیت المال است و باید آن را به بیت المال مسلمین برگردانم. ایشان کسی بود که حاضر نمی شد حتی یک قوطی کبریت از بیت المال را بدون جهت بردارد و مصرف کند.
ایشان برای رفتن به محل کار همیشه از وسیله شخصی که داشتند استفاده می کردند و هیچ گاه حاضر نبودند که سرویس سپاه بدنبال ایشان بیاید، می گفتند اگر ماشین بیاید و بنده را به پایگاه ببرد، یک سرباز هم باید راننده آن باشد، شاید در همان لحظه به ماشین و آن سرباز نیاز باشد.
دقت عجیبی داشتند در بعضی از چیزهایی که از طرف پایگاه برای آنها می آوردند خیلی دقیق بود، اول از همه خمس را جدا می کرد و می گفت: معلوم نیست اینها خمس پرداخت شده یا نه.
حساب سال ایشان خیلی دقیق بود. کوچکترین و کمترین چیزها را حساب می کرد و همه اش را پرداخت می نمود، آخرین قبض رسید حساب سال ایشان درست همان روز شهادت ایشان صادر گردیده است که در عصر همان روز ایشان به درجه رفیع شهادت نائل می گردند.
عشق و علاقه ایشان به خاندان عصمت و طهارت، خیلی زیاد بود، با شنیدن اسم اباعبدالله اشک از چشم ایشان جاری می گردید.
مناجات شبانه اش واقعاً انسان ساز بود، بعضی از شب ها که از صدای گریه ایشان بیدار می شدم، می دیدم که در اتاق فرش را کنار زده اند و صورتشان را روی خاک گذاشته و گریه می کنند وقتی سوال می کردم که چرا این قدر گریه می کنید می گفت: می خواهم صورتم را با خاک آشنا کنم قبل از این که مردم صورتم را بر خاک لحد بگذارند، می خواهم آمادگی داشته باشم.
ماه رمضان که می شد علاوه بر این که قرآنش را کامل تمام می کرد یک مفاتیح کامل هم قرائت می کرد و می گفت مفاتیح در کنار قرآن باید خوانده شود زیرا که دعاهای آن انسان ساز است، زیارت عاشورای ایشان اصلاً ترک نمی شد. ایشان روایت امیرالمومنین را همیشه گوش زد می کرد که حضرت فرمود:
برای دنیا چنان باش و کار و تلاش کن که گویا همیشه می خواهی زنده باشی و برای آخرت چنان تلاش کن که گویا الان خواهی مرد.
به خانه فقرا، و مستمندان سرکشی می کرد و به صورت مخفی به آنها کمک می نمود و پاکتی پول را زیر فرش آنها قرار می داد.
ما از خداوند متعال خواستاریم که روح آن شهید را با شهدای کربلا محشور فرماید و ما را در قیامت از شفاعت خود بهره مند سازد.

حسن مجتبی فر, برادر خانم شهید:
محل زندگی من در تهران است در جایی که سکونت دارم در نزدیکی ما مسجدی هست به نام مسجد خاتم الانبیاء (ص) شب برای نماز و عزاداری به مسجد رفتم و پس از شروع مراسم مقداری که نشسته بودم در خود احساس خستگی و کسلی کردم و با خود گفتم بروم و استراحت کنم. از مسجد بیرون آمدم در حالی که صدای بلندگوی مسجد را در خانه می شنیدم.
وقتی خوابیدم بعد از نیمه های شب خواب دیدم که از درب خانه پدری خود که در شهرستان قاین روستای ورزگ است وارد شده، و ایشان را با خانمشان که داخل حال نشسته بودند دیدم پس از احوال پرسی در حالی که می دانستم ایشان شهید شده اند سوال کردم. شما برای چه به این دنیا آمده اید. گفتند: برای بردن این تکه ها و چند تکه نورانی جلوی ایشان بود. بنده یکی از آنها را برداشته و با دندان فشار دادم دیدم که معلوم نیست چه هستند. در همین اثنا از ایشان سوال کردم که شما کتاب سیاحت غرب آقای نجفی قوچانی را مطالعه کرده اید؟ گفتند: بله. گفتم آن چه در آنجا آمده چه جوری است. ایشان گفت: هرچه در آن آمده درست است و واقعیت دارد.
سوال دوم خود را مطرح کردم که شما تشییع کنندگان را چه جوری می دیدید. گفت: بعضی از افراد مثل قورباغه بودند که بچه هایشان را رها کرده و آنها به دنبال ایشان می جهیدند. در حالی که انسان باید مواظب فرزندان خویش باشد و آنها را درست تربیت کند و دست آنها را محکم بگیرد.
سوال سوم را مطرح کردم که خوب شما بنده را چه جوری می دیدید؟ هیچ پاسخی ندادند و گفتند بعضی از افراد هستند که شب محرم و عزاداری در حالی که صدای عزاداری را می شنوند پشت به مسجد می کنند و می خوابند، که فوری خواهرم گفت: حسن ما که بار اولش بوده و اشکالی ندارد. ایشان بعد از اینکه اشیاء نورانی را با خود برداشت روانه شد و من هم فوراً به دنبال ایشان دویدم که صبر کنید من هم با شما بیایم، تا از درب خانه بیرون رفتیم خود را کنار قبرستان یافتیم که ایشان روی قبر خویش نشست و به صورت گردباد نورانی درآمد و قبر شکافته شد و کم کم نور تمام شد و ایشان وارد قبر گردید .پس از این که هوا صاف شد دیدم که تنها کنار قبرستان نشسته ام. آن شبی که این خواب را دیدم در همان روستای ورزگ شوهر عمه این شهید که خودش پدر شهید هم بود به دیار باقی شتافته بود. زیرا که فردای آن روز از فوت آن مرحوم باخبر شدم.
این رویا نشان می دهد که شهداء زنده اند و ما را همیشه زیر نظر دارند باید کاری کنیم که آنها از ما راضی باشند.

محمد مجتبی فر:
گردان نصرالله یکی از گردان های موفق و خط شکن لشکر پنج نصر بود که در اکثر عملیات ها پیروزمندانه ماموریت محوله خویش را انجام می داد.
واقعاً گردان نصرالله و فرماندهی این گردان به خود می بالیدند که چنین انسان شریفی در بین آنها حضور دارد، فرماندهی گردان جناب محمدزاده که از فرماندهان شجاع بود. روی این شهید بزرگوار حساب خاصی باز کرده بود، چرا که ایشان در میدان نبرد همچون شیری دلاور و شجاع بود و هنگام عملیات طبق فرموده امیرالمومنین که به لشکریان خویش می فرمود: هنگام نبرد، شمشیرها را از غلاف بیرون کشید و سرهایتان را به خدا بسپارید، طبق همین حدیث عمل می کرد و در میدان کارزار واقعاً هیچ سستی و ضعف از خود نشان نمی داد و شجاعانه به قلب دشمن حمله ور می شد.
و در میدان عبادت و مناجات با حضرت حق، انسانی متقی و پرهیز کار بود، نماز اول وقت ایشان هرگز ترک نمی شد، به نماز که می ایستاد گویا آخرین نمازش را می خواند، نیروها را به نماز اول وقت دعوت می کردند و می گفت اصلاً جنگ ما برای نماز است.
بنده هر وقت به دیدن ایشان می رفتم با عده ای از بچه های گردان اطراف ایشان جمع بودند و به صحبت های این شهید بزرگوار گوش فرا می داند. نیروهای گردان را قبل از عملیات شارژ می کرد و به آن ها روحیه خاصی می داد. یا کتابی در دست ایشان بود و مطالعه می کرد. هنگام کار به هیچ چیزی که خارج از محدوده کاری ایشان باشد توجه نمی کردند، حتی مطالعه کتاب را کنار می گذاشتند، می گفت الان وقت کار و تلاش است و باید تا پایان ساعت کاری در خدمت سپاه باشیم. ایشان علاقه خاصی نسبت به دوستان، اقوام و آشنایان داشتند و زمان جنگ در منطقه جنگی وقتی همدیگر را می دیدیم چنان ما را در آغوش می گرفتند که گویا چند سال است یکدیگر را ملاقات نکرده ایم. صله رحم جزء برنامه های زندگی این بزرگوار بود.
روزهایی که به مرخصی می آمدند به منزل یکایک اقوام و بستگان سر می زدند و جویای احوال آنها می شد، و اگر کسی مشکی داشت درصدد حل مشکل برمی آمد.

همسر شهید:
یکی از ویژگی های اخلاقی ایشان خویشتن داری بود در برابر فشارهای روحی و روانی به فرمودۀ قرآن والکاظمین الغیظ بودند. صبور ی و بردباری ایشان فوق العاده بود و مصداق کاملی از صابران بودند.
وقت شناس بودند, هر مطلبی را به وقتش مطرح می کردند، مثلاً کارهای امروزشان را به فردا نمی انداختند و هر کاری را به موقع خودش انجام می دادند.
و به فرموده حضرت علی (ع) در وصیت خودشان به فرزندان که فرمودند: اوصیتکم بتقوی ونظم امرکم ؛ایشان هر دو خصلت را در زندگی به طور کامل دارا بودند.
از غیبت و بدگویی دیگران پرهیز می کردند، و دیگران را امر به ترک غیبت کردن می نمودند و حتی جلسات که در آن غیبت می شد را ترک می کردند و آنها را امر به معروف و نهی از منکر می نمودند.
صداقت را در زندگی از ائمه آموخته بودند و فرزندان و خانواده ایشان هم همان راه و روش را ادامه خواهند داد.
در زمینه انقلاب سفارش هایی که می نمودند این بود که باید انقلاب را بشناسید و در خط رهبری باشید. در باره ساده زیستی می فرمودند که باید سعی کنیم از کمترین امکانات بیشترین استفاده را ببریم.به فرزندان همیشه سفارش می کردند که در جامعه حجاب خودشان را حفظ کنند و آیه حجاب را همیشه برای ما گوشزد می کردند، سعی زیادی داشتند در تربیت فرزند و داشتن فرزند صالح، و می گفتند: آنچه برای آخرت ما خوب است داشتن فرزندان صالح و متقی و پرهیزگار است.
دعای همیشگی ایشان این بود که در دنیا ما را از زیات ائمه اطهار و عتبات عالیات محروم مفرما و همیشه آرزوی زیارت نبی گرامی اسلام و ائمه بقیع را داشتند و در مناجات های شبانه برای نوشیدن شربت شهادت دعا می کردند.
به فرزندان احترام زیادی می گذاشتند. حتی بر بچه ها سلام می کردند و کارهای بچه ها را خودشان انجام می دادند. بچه ها را طوری تربیت کردند که وقتی به نماز می ایستادند بچه ها به ایشان اقتدا می کردند و نماز جماعت می خواندند.
اوقات فراغت بچه ها را به پارک می بردند و خودشان هم مطالعه می کردند، کتابهای شهید مطهری و بزرگان دیگر را در زمینه های مختلف مطالعه می کردند. کتاب هایی عقیدتی، سیاسی، اجتماعی و مسائل روز را بررسی می نمودند.
در کارهای خانه کمک می کردند ,در ظرف شستن، آب کشیدن لباس و حتی جاروب .
ایشان نسبت به انجام فرائض بسیار مقید بودند مخصوصاً به نماز اول وقت اهمیت فراوانی می دادند و نمازشان را حتماً با جماعت می خواندند. نیمه های شب مناجات و نماز شب داشتند و جمعه ها هم خودشان را مقید به شرکت در نماز جمعه نموده بودند.
معتقد بود، اموال خودشان را از مسائل شبهه ناک و چیزهایی که معلوم نبود از چه راهی بدست آمده حفظ می کردند و مقید به پرداخت خمس اموال و حساب مال بودند و به عنوان نمونه آخرین قبض پرداخت حساب سال ایشان درست در همان روز شهادت ایشان صادر شده است یعنی صبح 26/1/78 قبض رسید حساب سال را به منزل ایشان آورده بودند که عصر همان روز ایشان به شهادت می رسد و خودشان را آزاد آزاد از قید مادیات نمودند.
تابع مطلق ولایت فقیه و گوش به فرمان آن حضرت بودند و هر پیامی را که امام و رهبر معظم صادر می نمودند مو به مو در اجرای آن می کوشیدند.
عصر روز پنج شنبه با تماس های مکرری که به محل کار ایشان داشتیم، می گفتند که ایشان به منطقه رفته اند و الان نیستند، تماس های زیادی به مشهد و بندرعباس داشتیم و به هر کجا تماس می گرفتیم می گفتند که آنها به شهرستان رفته اند، و هرچه به شب نزدیکتر می شد احساس می کردم که حادثه ای برای یکی از بستگان نزدیک ما اتفاق افتاده و پس از این که خیلی نگران شدم، صبح روز بعد برای تحقیق به داخل شهر رفتم تا از مردم بشنوم که چه خبر است، وقتی به خیابان آمدم دیدم که بلندگوی داخل شهر اعلام می کرد که فردا دو شهید بزرگوار در قاین تشییع می شود. در اینجا بود که شک ما به یقین تبدیل شد، در همین هنگام برادرم داخل شهر دیدم و چند نفر دیگر از بستگان را که از راههای دور آمده بودند وقتی مرا سوار ماشین کردند فهمیدم که عباس شهید شده اند و ما را در این دنیای فانی تنها گذاشته اند. درشهادت ایشان واقعاً خداوند به ماو بچه ها صبر داد و روز بروز مقاوم تر شدیم. اگرچه گریه های فرزند کوچکمان همین که بهانه بابا را می گرفت, همه ما را رنج می داد ولی خدا ما را کمک می کند و روح آن شهید مواظب بچه هاست.
در آخرین خداحافظی گویی که به ایشان الهام شده بود که می خواهد برود و دیگر برنگردد، خداحافظی اش با دیگر ایام فرق داشت. بچه ها را سفارش به نماز و تقوا می کردند، و می گفتند خداوند نگهدار همه شما باشد من می روم شاید برنگشتم از چهره اش معلوم بود که به معبودش رسیده است و خداحافظی آخرش را می کند.
حظات زندگی آن بزرگوار به قدری زیبا و با معنویت بود که قلم و زبان از توصیف آنها عاجز است، چیزی از خودشان نمی گفتند و هرچه می گفت از رشادت رزمندگان اسلام می گفتند. هیچ برای ما نگفتند که من در جبهه چه می کنم و یا مسئولیت من چیست تا کسی از ایشان سوالی نمی کرد ایشان حرفی نمی زدند.
از مسئولین محترم می خواهیم که پاسدار حرمت خون شهیدان باشید و ارزش های انقلاب و اسلام را به فراموشی نسپارید که ما هر چه داریم از شهیدان داریم .
اگر شهیدان جان هایشان را در طبق اخلاق نمی گذاشتند هیچ کدام از ما در کشور الان در امنیت و آسایش نبودیم پس ما هر لحظه لحظه از عمر خویش را مدیون خون شهیدان هستیم و باید برای آرمان های شهیدان و امام شهیدان خود را وقف کرده و شب و روز تلاش کنیم و نگذاریم که خدای نکرده خانوادۀ شهیدی از ما رنجیده شود.




آثار منتشر شده درباره ی شهید
دلم به یاد عزیزان در فغان آمد
به یاد حماسه سقای تشنگان آمد
کنم مدد طلب از عباس قهرمان حسین
که باب الحوائج است و هم یار عاشقان آمد
به اذن و یاد ابوالفضل من شروع کنم
رهی ز شهر تا رسم به چهار فرسنگ
رسم به روستایی به نام «ورزگ»
که سخت ریشه فشانده است در دل سنگ
در این ده است دویست و پنجاه باب خانه
همه محب علی (ع) سخت کوش و هم آهنگ
برای یاری دین و مکتب و رهبر
نموده اند فدا لاله های رنگارنگ
از آن میانه یکی لاله ام نشان باشد
که نامش عباس و در لقب فروزان باشد
به سال چهل و یک اندر این روستا
قدم نهاد به دنیا خادم زهرا (س)
محمد علی را رسید چون سوم فرزند
بشد ز مولد او در سرور دل خرسند
سکینه مادر او بس که با حیا بودی
عزیز مادر بی چون روستا بودی
بداشت حرمت عباس و کربلا را پاس
نهاد نام نیکوی کودکش عباس
به همره پدر و دامن مادر بودی
به نزد جد خود عباس چون گهر بودی
پدربزرگ به او درس داده‌ای آن سان
که قبل هفت بیاموخت او خط قرآن
علاقه مند به انجام واجبات بدی
که دیگرش نه بدی هم چو او در آن دوران
روان به مدرسه گردید پی فریضه علم
به گونه ای که گرفت برق چشم استادان
نمود راهنمایی کلاس در آن سامان
که قبل هفت بیاموخت او خط قرآن
علاقه مند به انجام واجبات بدی
که دیگرش نه بدی هم چو او در آن دوران
روان به مدرسه گردید پی فریضه علم
به گونه ای که گرفت برق چشم استادان
نمود راهنمایی کلاس در آن سامان
بدین سبب او ز درس خود گرفت هجران
به همره دگر اعضای خانه پر جوش
بیافت قالی و هم کار می نمود خموش
به پاکی و دین و به راد مردی او
زمرد و زن بشنیدم هر مکان، با گوش
چو شانزده سنه عمر آن شباب آمد
زمان یاری دین گشت و انقلاب آمد
به همره برادر و مردم پی ستم سوزی
راوانه گشت تا رسید فجر پیروزی
چو انقلاب شدی آن جوان با همت
بدن بیاراسته رفت از بهر خدمت
سرشته بود وجودش زعشق جانبازی
برفت تا که نماید تمام سربازی
به رزم کرخه همی دیدمش که آن سرباز
تیر کینه بعثی گشت مجروح و جانباز
ببود مدت شش ماه در شفاخانه
به یاری خدا بازآمدی سوی خانه
معاف گشت ز خدمت ولی نشد آرام
بسیجی عازم گشت به جبهه آن خوشنام
همین که یک دوسری سوی رزمگاه آمد
برای پاسداری دین نیز در سپاه آمد
لباس سبز به تن کرد و در زمان آمد
چو قرعه رزمش بر گروهان آمد
غرض که مدت رزمش بدان ای آگاه
به جبهه بود حدود شصت و سه ماه
چو سنت نبوی به هر او رواج آمد
به روستا او به قصد ازدواج آمد
به همره قربا بهر اجرای سنت
به خواستگاری دختی از اقربا آمد
به لطف ایزدمنان و یاری داور
برایش همسر دین دار و با حیا آمد
ثمر بداد نخلش چهار تا شاخه
دو دختر و دو پسر جمله با صفا آمد
رسید چه روزی که جنگ پایان شد
زمان حرب با اشرار بی حیا آمد
روانه گشت به کویر تا که جیش المهدی
در آن میانه هم عباس با وفا آمد
چو زیر کوه ززلزال زیرورو گردید
به همره همه جیش در نوا آمد
به روزگار دگر بهر رزم رفت تربت
ز حق اجل او در آن سرآمد
زبس که عاشق عباس و کربلا بودی
بالین او علمدار کربلا آمد
به روز بود بیست و شش و به ماه فروردین
به سال هفتاد و هشت این خبر به ما آمد
که عباس به استقبال محرم رفت
شهادتش برسید و بر هدف دعا آمد
لااری الموت از حسین آموخت
روز اول که جبهه ها آمد
بود یکسر سفارش قرآن
در وصیت ز آیه ها آمد
بهر رهبر سفارش قرآن
چون به عهد قالو بلی آمد
گفت رهبر بود حسین این دوران
نکند بگذرید از او یاران
امر او را به جان روا دارید
که بود این شاه مظلومان
گرد شمعش شوید پروانه
راه او را روید مردانه
فروزان بود یار و یاور ما
بود او بال و هم چنان پر ما
با شهادت برفت از بر ما
او که بود همرزم و همسنگر ما
راه قرآن برفت تا آخر
بود استاد درس و دفتر ما
بار خدایا رهش مداوم باد
روح پاکش زما رضا فرما
مهدی (عج) فاطمه (س) به ما برسان
حضرتش را فرج عطا فرما
جوانی بود چون همرزم عباس
با فروزانش همسرا فرما
عاشق پاک حسین عطایش کن
هم تو مدفونش کربلا فرما
تا خدا خوانده در همه اوقات
بر نبی و وصی او صلوات
به مناسبت اولین سالگرد شهادت همرزم شهیدم عباس فروزان نژاد جوانی

بنام خدا
من یه دختر شهیدم بدویند
باقیمانده شهیدم برویند
دم به دم می گم باباجون
نیمه شب می گم کجایی باباجون
مامانم گفته به من گریه مکن
دیگه داغ دلم تازه نکن
نگو کی بابای مهربونم می آد
روزی که مهدی (عج) بیاد بابات می آد
یکی تون به من بگین چی به چیه
جون اون بابام بگین مهدی کیه
تا برم داد بزنم مهدی بیا
داد فریاد بزنم مهدی بیا
کی می شه سرور وآقامون بیاد
کی می شه حاکم دلهامون بیاد
تا ببینم بابامو پشت سرش
پا برهنه بپرم تو بغلش
اشک چشم بابامو پاکش کنم
این غم یتیمی رو خاکش کنم

زکیه فروزان نژاد ،فرزند شهید


بنام خدای شهیدان پاک
خداوند انوار هر سینه چاک
خدایی که مهری فروزان نمود
فروزان نژادی فروزان نمود
خدایی که در جسم و تن روح داد
به توفان ما کشتی نوح داد
به کشتی ایران خمینی رسید
برایش سپاه حسینی رسید
به خورشید تابان فروزندگی
به انسان مخلص سربندگی
بخوان شرح عباس را از قلم
بخون آرمیده و به خود شد علم
فروزان نژاد اختری پاک بود
جوانی قوی دست و چالاک بود
ورزگ زادگاه فروزان نژاد
فروزان بشد جبهه ها زین نژاد
ورزگ است در شرق قاین عزیز
سپاهند و مومن یلانند تیز
من از روستای ورزگم بدان
سراسر تو اسرار من را بخوان
به بیتی که من چشم بگشوده ام
کلام خداوند بشنوده ام
پدر نزد بابا بزرگم نشاند
که قرآن بخوانم پیامش بماند
چو هفت ساله گشتم به تحصیل داد
دبستان گذشت و مرا بیل داد
کشاورز بودم نشد زندگی
مرا نقش قالی بزد بندگی
بهر تار قالی دلی بسته شد
سرانگشت من از دلش خسته شد
مرا خشکسالی فراری بداد
نه من بلکه جمعی ز خاک بلاد
درآمد بودی رحمت آسمان
چو باران نیامد بلند شد فغان
انیس کلام خدایار شد
از آن کودکی درس بیدار شد
به مشهد برفتیم به تحصیل علم
شدم مرد حوزه همدرد حلم
گذشت سالیانی بر این زندگی
سرآغاز حوزه است رزمندگی
قضا جنگ با دشمن آغاز شد
پیام خمینی مرا راز شد
به سربازی اعزام گشتیم چه زود
به کرخه برفتم شدم موج رود
مرا موج توپخانه موجی نمود
سه ماهی بر این موج باقی نمود
پزشکان ز درمان شدند ناامید
به دریای تن موج جان نارمید
به تهران و مشهد روانه شدم
دو ماهی به بیمار خانه شدم
از آن پس ز خدمت شدم من معاف
بسیجی شدم شصت و سه ماه صاف
مرا شغل سنگین به جبهه ببود
به گردان تخریب رشته ببود
به هشت سال جنگ جبهه را داشتم
خط مرز را رزم می کاشتم
در اهواز گشتم بتن بستری
نشد فاطمه همسرم آگهی
به جانبازی خود چو جانباز شد
سراسر وجودش همه راز شد
که جانباز بیست درصد عباس بود
بسوز درون گنج الماس بود
به ماموریت رفت از روی عشق
ببینش به تن خصلت موی عشق
که هر موی بند نجاتم بشد
که چتربازی جبهه ماتم بشد
قضا از پرش سنگ و لاخم گرفت
ز پا درد فریاد آخم گرفت
بدین رشته یک عمر تحصیل شد
شدم افسر و رشته تکمیل شد
به دوران بازسازی انقلاب
زدم موی خود را به خونم خضاب
به سیستان و کرمان و دشت کویر
به زیر کوه قاین ببودم دلیر
به تایباد و تربت یلی بوده ام
به هر قله کوه من سری بوده ام
فروزان نژاد و چدانی بهم
نکردند آبرو ز اشرار خم
بیاد آمد آن روز وقت وداع
که پوشید بر تن رخت وداع
زکیه و مریم و یونس حسین
ببوسید سرباز پیر خمین
به گردان المهدی سرباز بود
سراپا وجودش همه راز بود
جوانی سراپای مومن بدی
به خمس و زکاتش تن ایمن بدی
نمازش سروقت می خواند زود
جماعت به هر جای برپا بود
به فرزند و همسر سفارش بکرد
نماز است بزداید از چهره گرد
صداقت در اولولوئی شاهدار
بدوز و کلک ره نپیمود خوار
کمک یار و همسر به خانه ببود
و در نظم و ترتیب شانه ببود
خدایا دو چشمان من بر در است
مرا سوز هجران بابا براست
نشینم براه تو که رفته ای
کی آیی پدر جسم ما بسته ای
هنوز آن وداع تو در خاطر است
که خنده به لب های تو فاطر است
ترا وصل رهبر همیشه ببود
تو رفتی ترا وصل حاصل ببود
دم رهبری بر قهستان رسید
مرا خصلت ماه تابان رسید
ولایت پیام مرا گوش کرد
پیام تو از جام ما نوش کرد
رسیدم بدان یوسف وصل تو
میسر بشد مریم از نسل تو
که او سید علی را زیارت کند
برش خیر مقدم ارادت کند
مرا درس ایثار دادی پدر
که بگشای با خنده قفلی ز در
بدانم که بابای من کی رسد
چو مهدی بیاید پدر می رسد
سرم جای سجاده بنهاده ام
ز رخساره گرد تو را شسته ام
بدان خصلت پاک نیکوی تو
وضو دار گردیده ام سوی تو
که شاید شهادت شود افتخار
کنار پدر جسم گیرد قرار
خدایا چه گویم که درد درون
تو خوانی ز انوار نون یسطرون
قلم زن تو مختاری این راز را
شهادت ببست سال پرواز را
مختاری

ای شهیدان
ای شهیدان ره اسلام و قرآن السلام
ای به خون غلطیده گان راه ایمان السلام
بوده ایم هم عهد ما تا پای جان ای باوفا
تو نمودی جان فدای در راه جانان السلام
دوستانت آمده اندر مزارت ای شهید
تا کنند بار دیگر تجدید پیمان السلام
تا شنیدی بانگ هل من ناصر مولای خود
پاسخ او را ندا گفتی تو با جان السلام
چون که دیدی کشور ایران و قرآن در خطر
عازم جبهه شدی چون شیر غران السلام
درس خوبی داده ای بر دشمن از ایثار خود
همچو عباس, علی اکبر و یاران السلام
رهبر ما بود چون جدش حسین در کارزار
درس دین آموختی زین گونه یاران السلام
قلب تاریخی و نامت ثبت در طومار دین
لایق شعر و ثنائید ای عزیزان السلام
تا ابد جاوید باشی نزد حق روزی خوری
در عزایت روز وشب هستیم نالان السلام
ای درود حق باشد بر روان پاکتان
بر خمینی که امام امت است و بر شهیدان السلام
روز و شب دوستی بگوید وصف واوصاف شما
کرده اید با خون خود ایران گلستان السلام
دوستی

مقاله فرزند شهید هنگام تشییع پیکر مطهر پدرش:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر تو و بر همه شهیدان, از محراب علی تا کربلای پر بلای حسین و کربلای مقدس ایران اسلامی. در خلوت تنهایی ام چه بگویم پدر؟ شرح سفرت را با بیان فراقت؟ سجاده نمازم را می گسترانم و به آسمان آرزوهایم خیره می شوم. پدر شهیدم: کاش آن روز که دستان گرم و مهربانت را بر سرم می کشیدی و با بوسه هایت به وجودم طراوت می بخشیدی، می دانستم که این آخرین دیدار من و توست.
کاش درک می کردم که با پیشانی بندت، مولایت حسین (ع) راصدا می کنی و به امید رسیدن به معشوق ازلی و ابدی لبخند می زنی.
هنگامی که در تشنج گریه هایم سربندت را باز کردی و بر سرم بستی، کاش ... کاش در آن لحظه برای آخرین بار هم که شده دستانت را می گرفتم و گرمی وجودت را بیشتر احساس می کردم.
هنگامی که به تصویر معصومت می نگرم دوست دارم لب مرز و در کنار سیم های خاردار با تو بودم و سرت را روی زانوهایم می گذاشتم هرچند می دانم که در آن لحظه سرت بر روی زانوهای مولایت حسین (ع) بوده است.
بابای عزیزم: تو که نامهربان نبودی پس چرا نگذاشتی واژه مقدس بابا را آنقدر تکرار کنم که لذت داشتن بابا را برای همیشه گرما بخش دلم کنم.
راستی چه رازی در میان بود که شادی و شور ما را با آن عوض کردی؟! آیا چیز بزرگتر از نشاندن لبخند بر لبان ما بود؟!
پدر عزیزم: صبح هنگام که کوچه های دل تنگم را با آب زلال امید نمناک می کنم به این امید شاید بیایی.
پدرم: قصه زندگی و قصه فراق تو یک آواز است آواز قناری های از خانه رانده شده, آواز غم.
عزیزم: اطلس زیبا و رنگارنگ تو حتی شفق را خیره کرده و من حیران و مبهوت به چیفه و جانماز و تسبیح و قاب عکس نگاه می کنم که مرا می خواند تا بیایم و نماز عشق ترا زنده کنم و راه بی پایان ترا در توسل و توکل جستجو کنم.
دیروز سلاح تو، ابراز عشق و ایثار بود و امروز قلم و دفتر من بار سنگین حضور تو را در صفحات خود لمس می کند و خدا می داند که به کجا منتهی خواهد شد.
من و رقیه (س) در غمی با هم شریکیم، اما غم بزرگ رقیه، کمر دخترانی چون مرا شکسته است و آیا خرابه های شام باید محل خفتن رقیه باشد؟ من نیز همچو رقیه ایستاده ام و بار سنگین غم و فراغت، را به یاس خوشبوی امید و وصال بدل خواهم کرد.
بدان یاد و نام و راه تو و همسنگرانی که امروز شاهد بازگشت عطرآگین کربلایی آنان در شهرمان هستیم، پایان ناپذیر است.
این سنت خداست که مردان خدا خورشید وجودشان بر افقی بالاتر از جان انسان های حقیقت جو قرار خواهد گرفت.
با شما ای کاروان و زائران مشهد شلمچه تا مشهدالرضا!
چقدر ساده و موزون می آیند، دست های سرد ما را روی تن های داغ و آسمانی تان حس می کنید و می گذرید که این جا گذرگاهی بیش نیست. با تابوت های سه رنگ و مقدس و یک دنیای صفا، سادگی، ایمان، خلوص و جان پاک می آیید.
ما نیز می آییم. اما با جان هایی به رنگ تن درآمده، و دل هایی مریض و چشمانی که دیگر نمی بینند.
خوب هایمان همه می بینند شما را که سربلند و با عزت می گذرید.
شما چقدر خوبید که ما را به خود می آورید و هشداری برایمان در مقابل تهاجم فرهنگی دشمن هستید.
شما که زندگی و مرگتان درسی است ,حال نیز پرچم هدایت شده اید برای چشم و گوش مهر خورده و دل های مریض که هر روز مریض تر می شوند.
شما را به خدا برایمان دعا کنید، دعا کنید که سخت محتاج و غافلیم هنوز، با این همه زنگ بیداری ! !
دعایمان کنید تا شفا یابیم، آگاه شویم، جانمان با عطر خدایی آغشته و پیروان حقیقی ولایت و منتظران واقعی دیدار حضرت ولی عصر (عج) باشیم.
و بشارت با د بر شما که دیروز سایه خورشید گونه امام دوران بر سرمان بود و امروز خامنه ای عزیز ناخدای کشتی انقلاب است.

از عشق از سکوت گریزان نمی شویم
ما همردیف فصل زمستان نمی شویم
با پاره پاره های تنت عهد بسته ایم
بر سفره های شرک زمین، نالان نمی شویم
با این که زخم خورده ترینیم بی شما
یک لحظه داغدار و پریشان نمی شویم
ما مانده ایم در تب مفهوم لاله ها
مائیم که خاک پای شهیدان نمی شویم
ما ابتدای نقطه عشقیم و تا ابد
هرگز اسیر نقطه پایان نمی شویم
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما
خامنه ای رهبر به لطف خود نگه دار آمین یا رب العالمین

مقاله ای به مناسبت چهلمین روز شهادت سردار شهید عباس فروزان نژاد
«بسم الله الرحمن الرحیم»
«ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله»
«یتملون و یُقتلون»
تقدیم به روح بلند و ملکوتی شهیدی که عشق به اسلام و رهبر و میهن اسلامی نام او را جاودانه ساخت و درسی بزرگ از ایثار و شهادت و شهامت و شجاعت به ما آموخت.
دگر شبنم برای یاس این گلزار لالایی نمی خواند
دگر پروانه ای برگرد شمع دل نمی گردد
کجاست آن که در اندوه رفتنش، ناگاه
هزار قافله عشق را پریشان کرد
کجاست آن که پیام آور شکفتن بود
چه کسی بهار مرا زیر خاک پنهان کرد
ولی قرار نمی گیرد این چه غوغا است
کجاست آن که در این فصل سرخ طوفان کرد.
سخت است اگر بخواهم در مورد حقایق زندگی شهید، و آن طوری که بوده حرف بزنم و از این که فکر می کنم دیگر بابا نخواهم داشت دنیا برایم پوچ و بی معنا خواهد بود و جلوه می کند و اما وقتی می بینم فرزند یک شهید هستم تسکین دلم و تحریک شودو شعف انقلابی من در راه ادامه راه پدرم و خدمت به نظام مقدس جمهوری اسلامی و افتخاری بزرگ برایم می باشد.
پدرم، پدر مهربانم، اذان دارد تمام می شود و سجاده ام را پهن کرده ام و یونس و زکیه نیز منتظر آمدنت می باشند و فقط سجاده تو خالیست رو به همان قبله ای که همیشه روبرویش بودی و شب و روز از نماز خواندن قرآن خسته نمی شدی ؟ جماعت جمع کوچک خانه بیا که قبله نیز در انتظار توست.
پدر نازنینم: هنوز زمزمه های آهسته تان در کنار سجاده تمام وجودم را به لرزه درمی آورد و هر لحظه به شوق دیگری سجاده ات را می گسترانم تا شاید آن چهره زیبا و مهربانت را در کنار خود احساس کنم, ولی افسوس! که خانه از زمزمه ذکرها و صدای دلنشین قرآن صبحگاهی تو خالی است و دیگر سجاده هاو زمزمه نیمه شب های علی گونه ات را شاهد نخواهد بود. پدر دلسوزم تو که هرگز طاقت دیدن اشک های ما را نداشتی و دلت به حال ما می سوخت اکنون چطور شد که چهل روز است با نوشیدن شهد شیرین شهادت به دیدار معشوق شتافتی ولی ما را در دریای بی ساحل غم و اندوه بی پدری رها کردی و فقط در خواب به دیدار ما می آیی و ما را دلداری می دهی؟
چهل روز است که به محض به صدا در آمدن زنگ حیاط همه با هم برمی خیزیم و سراپا شوق، دوان دوان از یکدیگر سبقت می گیریم به امیدی که مثل همیشه چهره خندان تورا پشت درب ببینیم و به این خیال گوشی تلفن را برمی داریم که شاید صدای پر مهر تو بار دیگر نوازشگر گوش هایمان باشد, اما ,اما .... هربار که با نبودن تو و نشنیدن صدای تو روبرو می شوم تمام گلایه ها را از این قاب شیشه ای داریم. راستی این قاب تنها مایه دلخوشی ماست و به حرف های ما گوش می دهد و یادآور خاطرات گذشته می باشد، اما دیگر از حرف زدن با او هم دلمان آرام نمی گیرد.
پدر عزیزم: دست هایم را بگیر که دلم برایت تنگ شده است و از این قاب شیشه ای بیرون بیا که حسین دو ساله ات تازه بابا را یاد گرفته و نگذار که از سوالاتش بی جواب بماند. او حرف هایش را با قاب عکس در میان می گذارد و شاید هم که می دانند بابا شقایق پرپر شده ای است که هرگز, هرگز بر گلستان ما برنخواهد گشت و دوباره در میان دست های پر مهر بابا بالا و پایین نخواهد رفت و شاید در حرف هایش به پدر می گوید که من هنوز گلی تازه شکفته ام تو که سایه ات را از سرم گرفتی نترسیدی طوفان حوادث بر من بوزد و ساقه های نازکم را درهم شکند؟ آخر تحمل بار سنگین یتیمی و دوری از پدر بر روی شانه های کوچکم سنگینی می کند و هنوز خیلی زود بود که من حامل این بار گران باشم. حسین راست می گوید او هنوز منتظر باباست که به مرخصی بیاید و همگی با هم به گردش برویم و با هم شادی کنیم و شاید هم برای همین از چهل روز پیش خنده هایش را پنهان کرده است.
پدرم هنوز به شوق دیدار تو کوچه مان را آب و جارو می کنم و تورا می بینم که در آن سوی کوچه با همان لبخند همیشگی برایم دست تکان می دهی, اما دیگر مثل همیشه به طرف من نمی آیی و دست بر سرم نمی کشی و نماز اول وقت و درس خواندن برای رضای خدا و رعایت حجاب را به من توصیه نمی کنی.
پدرجانم: به یاد تو هر روز در این فصل بهاری بی باران، ابرهای دلم را پاره پاره می کنم تا قدری سبک شوم زیرا دل من نیز هم چون ابرها با گریه گره خورده است، آری برایت می گریم زیرا دلم برای لبخندت و حرف های شیرینت و چهره فرشته گونه ات تنگ شده است.
آخر چهل روز است که با تو درد دل نکرده ام، آری به یاد تو تا فراسوی جهان اشک خواهم ریخت و با اشکانم سیلی از نفرت برای ریشه کنی دشمنان پلید اسلام جاری خواهم ساخت.
مگر چه گناهی داشتیم که به ندیدن روی تو محکوم شدیم, مگر نه این که مادرم همیشه پشتیبان تو بود و مانند سنگ صبوری در هنگام ماموریت تو در خانه بهانه جویی های ما را تحمل می کرد.
خدایا او چه دلی دارد ,چگونه می تواند سیل اشک هایش و اندوه چهره اش و خمودگی شانه هایش و بغض سراسر وجودش را پنهان کند؟
اینک ما همه چیز را از او می خواهیم و در یک کلمه پدر بودن و نیز مادر بودن او را. خدایا این کوه صبور را صبر بیشتری ده تا در راه تعلیم و تربیت ما آن طور که پدرم می خواست گام بردارد.
پدر شهیدم: می دانستم برای تو که آرزوی شهادت داشتی جهاد در راه خدا و جنگ با دشمن تمام نشد و من همیشه در افق چشمانت پرنده ای را می دیدم که هر لحظه به دنبال فرصت پرواز بود و حتی در طول هشت سال دفاع مقدس سه بار قصد پرواز داشت. همسنگرانت در گردان المهدی (عج) هم این پرنده را دیده بودند آنها نیز ترس پروازت را داشتند و اکنون دوستانت در بهت فقدان تو به دنبال ستاره ات در شب های پر ستاره کویر کرمان ـ نهبندان ـ زیر کوه تربت حیدریه ,تو را جستجو می کنند.
همسنگرانش می گویند: خیلی صمیمی و خستگی ناپذیر بود. حرکت لب هایش زمزمه دعا و چرخش چشم هایش آیه های قرآن را می پائید و دائم الوضو و دائم الذکر بود .چون می دانست هر لحظه ممکن است ندای :
یا ایتهاالنفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه
فادخلی فی عبادی وادخلی فی جنتی
او را فرا خواند
تا این که سرانجام در آن روز سیاه «البته برای ما» که به نبرد با اشرار خود فروخته می رفت، دیگر پرنده قفس چشم هایش طاقت نیاورد و بالهایش را کشید و برخاست و بر روی همه علائق و زیبایی های دروغین دنیوی خنده تمسخرآمیزی زد و انتظار چندین ساله اش را به پایان برد و به آرزوی دیرینه اش نائل گشت .
الحق که خداوند مزد زحماتش را با شهادت در راهش به او عنایت فرمود
یاد و خاطره اش ابدی باد

دکلمه قرائت شده توسط مریم فروزان نژاد در محضر مبارک مقام معظم رهبری
سلام، سلامی به صفای گام های استوارت، به روشنی لب های خندانت، به گرمی دستهای مهربانت، سلامی به شیوایی کلامت و به دریای وجود عارفانه ات.
رهبرا: ای پدر مهربان و ای پیشوای ساکنان کوی طریقت و ای همسنگر شهیدان
ما عکس تو را به کوی ومیدان زده ایم
تصویر تو را به پرده جان زده ایم
از صفحه قاموس لغت بعد از تو
بر معنی عشق خط بطان زده ایم
ای رهبر آزاده، حضورت را در سرزمین طلای سرخ و شقایق های به خون نشسته کویر پاس می داریم و به خود می بالیم که رهبر ما پدر ماست و انقلاب ما مکتب ما.
به ملک دارالمومنین و به دیار پاک قهستان به قاینات خوش آمدید.



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان خراسان جنوبي ,
بازدید : 329
[ 1392/04/24 ] [ 1392/04/24 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 3,163 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,712,264 نفر
بازدید این ماه : 3,907 نفر
بازدید ماه قبل : 6,447 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 4 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک