فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

صفاري ,محمدرضا

 

وصيت‌نامه
سم الله الرحمن الرحيم
ان الله يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص قرآن کريم
به نام خداوند بخشنده مهربان
بنام خداوندى كه روح در كالبد ما دميد و ما را بيافريد و بعدا خواهد ميراند و مجددا زنده خواهد كرد و بنام خداوندى كه ذره اى از گناهان و ذره اى از اعمال شايسته ما را ثبت مى كند .
اى برادران و خواهران شهيد پرور ايران و اى كسانيكه پيام ما را مى شنويد ، آگاه باشيد كه زندگى دنيا شما را غافلگير نكند و اى كسانيكه بر عليه اين انقلاب اسلامى شايعه پراكنى مى كنيد ، آيا اين فكر را كرده ايد كه روزى زمين شما را در ميان خود خواهد فشرد و هيچ كس صداى شما را در دل خاك نخواهد شنيد .
اى منافقان كوردل كـــــه منحرف گشته ايد و مى خواهيد پايه حكومت اسلامى را متزلزل كنيد كـــــــور خوانده ايد اين انقلاب عظيم كــــه به رهبرى امـــــام روح خـــــدا خمينى بت شكن رهبرى ميشود هيچ گونه خدشه اى به اين انقلاب نخواهد رسيد تا بدست صــــاحب اصليش امــام زمـــــان (عج) برسد چون خـــــداى يكتا پشت و پناه اين انقلاب و روح خدا روح الله و امت شهيد پرور مى باشد و اى چشمى كـــــه اين پيروزى هاى رزمندگان اسلام را نمى توانى ببينى سرى به جبهه هــــاى حق عليه باطل بزن تا بر تو واضح شود و بنگر كــه چگونه نور در چهره‌هاى رزمندگان نمايان است و فرياد مى زنند :
خدايا خدايا تا انقلاب مهدى (عج) خمينى را نگهدار بله اى برادر ، در تاريكى ظلمت نشستن و قضاوت كردن كار يك فرد شايسته و مسلمان نيست و اگر مى خواهيد در دنيا و آخرت پيروز و سرافراز باشى گوش بفرمان رهبر باش كه راه او راه الله و هدفش لقاء الله و كتابش كلام الله و كلامش ذكر الله است .
سخن ديگرم به برادران و خواهران است كه وحدت خود را حفظ كنيد و گوش به حرفهـــــــاى كشورهاى شرق و غـــــرب امپرياليسم و استعمارگران ندهيد كــــه آنهــــا هدفشان از بين بردن وحدت و يكپارچكى شمــــا است و از بين بردن اسلام عزيز كه با خون هزاران شهيد آبيارى شده است .
بله من هدفم و آرمانم خدا و لقاء الله است و پيروزى اسلام .
در پايان نكاتى را به عنوان وصيت براى پدر و مادرم عرض ميكنم :
پدر و مادر ، به خاطر محبتها و زحمتهايى كه براى تربيت من كشيده ايد تشكر ميكنم و چيز ديگرى جز سلام برايتون ندارم و خدا ميداند چقدر به شما علاقه دارم و اكنون از كارهايى كه در طول زندگى انجام داده ام سخت پشيمانم ، مرا ببخشيد و حلالم كنيد ، چونكه خدمتى كه فرزند بايد در حق پدر و مادر انجام دهد انجام نداده ام .
و همچنين برادران و خواهران من ، مرا ببخشيد و حلالم كنيد اگر حرفى يا سخنى با شما داشته ام و همچنين قومان و خويشاوندان و تمام اهالى تخته جان مرا ببخشيد و حلالم كنيد .
پدر يا برادر بزرگم را به عنوان وصى مشخص مى كنم براى وظايف شرعى كه احتياطا كمى نماز قضا برايم بخوانند و به مدت يك ماه روزه بگيرند و يا پولش را به كسى بدهند تا اين مقدار روزه را بگيرد .
در پايان خطاب به پدر و مادرو خواهران و برادرانم كه اگر شهيد شدم ناراحت نشويد چون كه دشمن خوشحال خواهد شد .
خداحافظ دعا به جان امام يادتان نرود :
خدايا خدايا تا انقلاب مهدى (عج) خمينى را نگهدار خداحافظ محمد رضا صفارى 20/6/62


آثار باقي مانده از شهيد
خاطرات از روز اول که اعزام به جبهه شدم.
در روز 29/5/62 بود که مرخصي بودم. به ما خبر آوردند که اسمت را براي جبهه نوشته اند من هم با يکي ديگر از برادران با برادرم وبا موتور راه افتاديم که برويم بيرجند که از آن جا اعزام بشويم در بين راه ديديم يک ماشين سپاه مي آيد وقتي که به ما رسيد توقف کرد و گفت برگرديد فردا با هم خواهيم رفت و ما هم برگشتيم . روز بعدش ساعت هشت صبح با ماشين آمديم بيرجند و کارهايمون را کرديم و ساعت شش عصر 1/6/62 راه افتاديم به مشهد. صبح رفتيم حرم امام را زيارت کرديم و بعد رفتيم به پايگاه عملياتي سپاه مشهد. چند ساعت در آنجا بوديم صبحانه خورديم و يک مقدار هم بيکار بودم تقريباً ساعت يازده ظهر 2/6/62 بود که گفتند برويد داخل شهر و ساعت دو بعدازظهر به پادگان شهيد هاشمي نژاد خود را معرفي کنيد .ما رفتيم داخل شهر و خانه ابراهيم برهاني رفتيم و ساک هاي خود را گذاشتيم و رفتيم داخل بازار ساعت دو رفتيم پادگان که يک سخنراني بود و گفتند برويد ساعت هفت صبح بيايد .رفتيم به گردش داخل شهر و شب را خانه برهاني خوابيديم و صبح رفتيم باز سخنراني و سازماندهي بود .نهار را خورديم و ساعت دو بعدازظهر رفتيم راه آهن و با قطار به تهران رفتيم و از راه آهن تهران به پادگان امام حسن (ع) رفتيم. نهار را خورديم و مرخصي گرفتيم داخل شهر تهران .بعد رفتيم بهشت زهرا, از بهشت زهرا که برگشتيم با واحد رفتيم ميدان شوش و از ميدان شوش رفتيم ميدان خراسان و از ميدان خراسان رفتيم پادگان. شب را خوابيديم و صبح که شد تا ظهر سازماندهي کردند. بين {لشگر}نصر و تيپ ويژه 21 امام رضا (ع). تا ظهر اين کار ما بود. نهار را خورديم و ساعت دو بود که ماشين ها آمدند و سوار شديم. آمديم نزديک باختران بود که در يک کافه شام خورديم و نماز مغرب و عشا را خوانديم و بعد راه افتاديم. شب بود, به اسلام آباد که رسيديم گفتند شايد خطر پيش بيايد در اسلام آباد خوابيديم و صبح راه افتاديم آمديم. ظفر که رسيديم سخنراني کردند و گفتند تا وقتي که نيرو بيايد داخل اين سوله باشيد و ما چند روزي را داخل سوله گذرانديم و روز مي رفتيم ايلام و شب را به مقرظفر مي آمديم تا اين که يک روز ما را بردند به قرارگاه بدر و شب را خوابيديم .صبح قرار بود برويم خط مقدم جبهه که آن روز نشد برويم. به علتي که اطلاعات هم نبود و آتش دشمن زياد بود صبر کرديم که فردا شد و فردا صبح موقع نماز راه افتاديم و روانه خط مقدم شديم و اين روز موفق شديم وبه خط رفتيم. تا ظهر در خط ديده باني که مقدار زيادي جلو خط مقدم بود صبر کرديم و منطقه دشمن را شناسايي کرديم وقتي که مي خواستيم برگرديم اين قدر خمپاره مي زد که اين صدا تا صداي ديگر فاصله نداشت و خوشبختانه بلکه دوکيلومتر دورتر را مي زد و برگشتيم. به بدر و روز ديگر از بدر با آيفا به ظفر آمديم و چند روز ديگر را در ظفر سپري کرديم و من رفتم به گردان ادوات که بعد چهار روز دوباره برگشتم به ظفر و باز چند روز در ظفر بودم و بعد در تيپ امام صادق گردان خبار افتادم و به جاي انتقال يافتم و در آن جا باز جاي من را عوض کردند و در تيپ امام صادق (ع) و گردان صابر و گروهان بلال مسئول دسته دو شدم و از آن روز هر روز به کوه و راه پيمايي مي رفتيم که يک روز از آن روزها تيراندازي و پرتاب نارنجک داشتيم و يک روز ديگر هم عمليات مشابه داشتيم که از مسيري که ما حرکت مي کرديم يعني دسته ما حرکت مي کرد يک اسير با يک اسلحه کلاش و نارنجک گرفتيم و به بعد هم مي رفتيم کوه و يک کلاس نظامي داشتيم و يک کلاس اخلاقي داشتيم که معلم ما برادر روحاني بودند به همين علت کوه مي رفتيم براي کلاس هاي عقيدتي چون که هر روز هواپيماي دشمن مي آمد و قصد بمباران را داشت که با زيرکي پدافندان متواري مي شدند . يک روز هم رفتيم براي شناسايي به قله هاي 283 که بزرگترين قله بود و يک روز ديگر هم براي شناسايي به قله هاي پشت رفتيم و از آنجا برگشتم با آيفا و ساعت چهار بعدازظهر بود که راه افتاديم از پل فلزي و ساعت ده شب بود که به پادگان رسيديم و نماز خوانديم و غذا خورديم وخوابيديم.

شب هشت محرم بود که صبح رفتيم دو و نرمش بعد هئيت سينه زني تا رسيد به نهم محرم ,نهم محرم هم مثل روز قبلش برنامه سينه زني داشتيم و هيئت گرفتيم و رفتيم پهلوي برادران عشاير که در آن جا هم سينه زديم و بعد آمديم به پادگان. نزديک ظهر بود . من چايي گذاشتم روي چراغ اما احساس سرماخوردگي مي کردم ظهر که شد چايي و نهار خورديم نماز هم خوانيدم بعد با چند تا از برادران رفتيم عکس گرفتيم اما سرماخوردگي من بيشتر مي شد و به لرزه افتادم .نماز مغرب و عشا را خواندم و نتوانستم به مسجد براي عزاداري بروم. دو سه تا پتو انداختم و خوابيدم اين سرماخوردگي من تا روز يازدهم محرم ادامه داشت که من روز عاشورا نتوانستم براي عزاداري بيرون بروم و روز دوازدهم بود که آمدم بيرون و در جلسه عزاداري شرکت کردم . روز بعد براي شناسايي به جايي رفتيم و روز بعد هم استراحت و شب روز بعدي رفتيم عمليات که اين عمليات از ساعت هشت شب که از قرارگاه بيرون رفتيم و در حدود چهار ساعت پياده روي کرديم و بعد از چهار ساعت به منطقه عمليات رسيديم و يک تيپ وارد عمل شد و تيپ ما پشتيبان بود و ساعت سه بعدازنصف شب بود که عمليات تمام شد و قرار شد که تيپ ما تپه هاي جلوتر را بگيريم که به علتي وارد عمل نشديم و برگشتيم به قرارگاه و خوابيديم. وقتي که بيدار شديم ساعت هاي آخر روز بود و از همان ساعت اول تا آخر روز بعد نه آب و نه غذا به اين صورت خورديم و در همان شب که شب 1/7/62 بود 20 اسيرغير از برادران ما آزاد شدند به وسيله رزمندگان . سه شب جلوتر بود که يکي از برادران رزمنده خواب امام زمان را ديده بود که در شب 1/7/62 براي ما نقل کرد.

بسم الله الرحمن الرحيم
در مورخه 1/7/62 شب دوشنبه بود دعاي توسل مي خوانديم بعد از دعا يکي از براداران بسيج خواب امام زمان (عج) را ديده بود و تعريف کرد. شب جمعه بود شب نماز شب خواندم بعد گريه کردم به ياد اسيران و خانواده هاي شهيدان و مجروحين, با خودم مي گفتم حالا برادراني که اسير هستند چه کار مي کنند و چه حالي دارند در حال گريه خوابم برد. در خواب ديدم داخل يک سنگري هستم, ديدم يک نور درخشاني به طرف من مي آيد وقتي که نزديک شد ديدم سواري است با اسب سفيدي و همين طور که اسب راه مي رفت از زير دست و پاي اين اسب آب بيرون مي آيد .به سنگرم که رسيد از اسب پايين آمد و يک ظرف غذا جلو من گذاشت و گفت غذا بخور من گفتم نمي خورم سير هستم گفت به خاطر من کمي بخور من کمي خوردم و گفتم بقيه اش را براي اسيران ببريد و گفتم دو نفر از دوستانم از اوايل جنگ اسير هستند . تازه ازدواج کرده بودند و من خيلي دلم مي خواهد آنها را ببينم .بعد گفت بيا با هم برويم من را سوار بر اسب کرد .من گفتم شما کي هستيد که من را مي بريد گفت من همان هستم که همه من را صدا مي زنند (با صلوات) و خودت هم من را صدا مي زدي و من در همان خواب مي ديدم گريه ام گرفت و مرا به پيش اسيران برد و من آنها را ملاقات کردم و همان دوستانم بودند گفتند سلام مرا براي خانواده هايمون برسان و حال ما خيلي خوب است و من گفتم به شما غذا مي دهند يا نه گفتند براي ما مي رسد بعد گفتم شما کي آزاد مي شويد و به نزد خانواده هاي خود برمي گرديد گفتند وقتي که شما حمله کرديد ما آزاد مي شويم و مي آييم .بعد دستم را کشيد و برد به سوي يک کوچه, ديديم يک دست در ميان شيشه اي کرده اند و آويزان است. گفتم: اين دست کيست؟ گفت: دست حضرت عباس است و من رفتم آن دست را بوسيدم و بعد مرا به سوي يک ميدان بزرگي برد فقط يک در سبزي بود .گفت:روبروي بايست و سلام بده و من سلام دادم و گفتم: کي به کربلا مي آييم و پدر و مادر و خانواده هاي شهيدان به اين جا مي آيند .گفت شما در همين جا نماز جماعت مي خوانيد و گفتم کي نماز مي خوانيم و اسيران آزاد مي شوند گفت شما همين که حمله کرديد اسيران آزاد مي شوند و نماز جماعت را در همين جا مي خوانيد در همين حال بودم که فرمانده من را براي نماز صبح بيدار کرد.
اين خواب توسط برادر حسين آقا محمدي ساکن روستاي ابوذر از شهرستان بجنورد با سن 18 سال ديده بود و براي ما تعريف کرد در دعاي توسل.
و سلام عليکم و رحمه الله و برکاته

خاطرات
به آن صورت کاري نداشتيم و روزها داشت مي گذشت که يک روز رفتيم جهت شناسايي به جنوب و مدت يک روز و يک شب در آنجا بوديم و رفتيم از ميادين مين اول دشمن رد شديم و بعد برگشتيم که ديگر وقت نماز صبح هم تنگ شده بود که در همان جا نماز صبح را خوانديم و راه افتاديم به قرارگاه و روز بعد آمديم به پادگان امام و از پادگان امام باز رفتيم به غرب کشور يعني منطقه کردستان و در نزديکي شهر پنجوين عراق قرار گرفتيم.
گفتند 48 ساعت استراحت کنيد و ما کنار رودخانه شيلر چادر زديم اما 48 ساعت ما در حدود بيست روز شد و ما روز مي رفتيم شناسايي و شب برمي گشتيم به چادر تا که شب عمليات آغاز شد و دو شب جلوتر از عمليات يک راهپيمايي داشتيم در حدود شش ساعت و همين شش ساعت باران مي باريد و به قدري خيس شده بودم که به پوست بدن من اثر کرده بود اما شب عمليات با ماشين کمپرسي رفتيم تا پشت خط اول و از آنجا پياده روي شروع شد و نماز را همان جوري که راه مي رفتيم خوانديم و به دو کيلومتري دشمن رسيده بوديم که عمليات لو رفت و آغاز شد و ما تا آن هدفي که داشتيم زير آتش دشمن رفتيم جلو و خود را رسانديم اما بچه هاي رسول الله عمل خود را به آخر نرسانده بودند و برگشته بودند به علتي و ما هنوز خبر نداشتيم و منطقه ما يک چهار لول و دوشيکا و دو تير بار نصب کرده بود که ما نتوانستيم از آن جا جلوتر برويم و ساعت چهار صبح به عقب برگشتيم .

ساعت شروع عمليات 45/9 دقيقه بود و ما مي شود گفت که 5/3 ساعت از سه طرف محاصره بوديم اما دشمن زخم خورد ه جرات اين که به جلو بيايد رانداشت و ما با سلامتي کامل برگشتيم و باز آمديم به چادر و روز بعد من رفتم دنبال برادراني که مجروح شده بودند اما اثري نديدم و نااميد برگشتم و دو شب ديگر در همان چادرها بوديم که کمپرسي آمد و سوار شديم و آمديم مريوان .شب را خوابيديم و صبح ساعت هفت راه افتاديم به طرف ايلام .شب به ايلام رسيديم خوابيديم و روزش ساعت يازده بود که سوار ماشين شديم رو به سوي تهران شب ساعت يازده به تهران رسيديم و خوابيديم .روز که شد ساعت سه بعدازظهر از پادگان امام حسن راه افتاديم آمديم راه آهن و ساعت شش عصر بود که از راه آهن سوار قطار شديم و آمديم به مشهد ساعت 15/12 دقيقه بود که به مشهد رسيديم و براي ساعت سه بعدازظهر بليط گرفتم و رو به سوي بيرجند و ساعت 5/9 شب به بيرجند رسيدم. رفتم خانه علي اکبر جاني خوابيدم و روز بعد هم با ماشين خط جلو مغازه حسن زاده پياده شده بودم اما نمي دانستم که به کجا بروم چون که به من گفتند کسي خانه شما نيست و من رفتم خانه محمد تقي و در آن جا بودم که شب شد و شب را خوابيدم و روز صبح زود آمدم به خانه خود و مدت مرخصي خود را گذراندم .
در روزهاي آخر بود که يک شهيد به نام محمد کلوخ غلامي آوردند و تشييع کردند و بعد رفتم بيرجند که مرخصي تمديد شده بود به مدت هشت روز و بازگشتم به خانه بعد از هشت روز رفتم به مشهد که رسيدم رفتم اعزام نيرو که بليط قطار بگيرم باز گفتند تا اطلاع ثانوي تمديد شد و بازگشتم به بيرجند و از آن جا هم به خانه خود مي آمدم.

در شب چهارشنبه 6/10/62 خانه شهيد غلامي دعاي توسل داشتيم و در شب پنج شنبه همان هفته دور هم نشسته بوديم و غذا داشتيم مي خورديم و روز بعدش رفتم بيرجند . يک شب بيرجند بودم و برگشتم و در تاريخ 16/10/62 راه افتادم با برادر محمدرضا سليمي رو به سوي جبهه و ساعت 12 ظهر همان روز به بيرجند رسيديم و در ساعت چهار همان روز با ماشين بيرجند تهران سوار شديم رو به سوي مشهد.
ساعت يازده شب 17/10/62 به مشهد رسيديم و رفتيم در حسينيه خميني شهري ها در زديم کسي در را باز نکرد نااميد رفتيم جلو مدرسه امام جعفر صادق (ع) در زديم خادم اين مدرسه در را باز کرد و ما رفتيم داخل اطاق ديديم يکي خواب هست هيچ چيز نگفتيم مي خواستيم بخوابيم که ديدم يکي آمد داخل خانه اين که علي دوستي بود با هم احوالپرسي کرديم بعد پرسيديم اين کسي که خواب هست گفت رضايي هست بعد چاي درست کرديم و جاي شما خالي نوش جان کرديم و خوابيديم. صبح که شد اول رفتيم اعزام نيرو گفتند: فردا حرکت خواهيد کرد .
بازگشتيم خانه برهاني و از آنجا رفتيم حرم زيارت کرديم و از آن جا رفتيم خانه کدخدا که خانه شخصي برهان بود اما کسي نبود و برگشتيم شب را رفتيم خانه محمد سليم دوستي در آن جا غلامرضا نوجوان هم بودند. بعد از شام آنها رفتند و من با سليمي در خانه ايشان خوابيديم و صبح زود رفتيم به اعزام نيز در آن جا امريه گرفتيم و به راه آهن رفتيم.
بليط گرفتيم براي ساعت 30/2 دقيقه بعدازظهر 18/10/62 و از آن جا رفتيم پياده به خانه برهاني نهار را در آن جا خورديم و راه افتاديم به راه آهن ساعت سه بعدازظهر بود که به قطار سوار شديم.



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان خراسان جنوبي ,
بازدید : 132
[ 1392/04/24 ] [ 1392/04/24 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 276 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,712,968 نفر
بازدید این ماه : 4,611 نفر
بازدید ماه قبل : 7,151 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 5 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک