فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

عبدالله‌ زاده ‌مقدم‌ ,احمد

 

ششم آذرماه سال 1330 ه ش در شهرستان بشرويه چشم به جهان گشود.در کودکي به مکتب خانه رفت و قرآن را آموخت.
دوره ي ابتدايي را در سال 1336، در روستاي بشرويه آغاز کرد و در همان جا به پايان رساند. حافظه اي قوي داشت و هر چيزي را که مي خواند به ذهنش مي سپرد .کودکي مظلوم و متواضع بود. اوقات فراغت را به کفاشي و بنايي مي رفت و مدتي هم به مشهد رفت و در شرکت نان رضوي به کار مشغول شد.
به والدينش در کارها کمک مي کرد. بازار گرد نبود وقتي در خانه کار نداشت، دنبال کسب بود. در هر کاري شرکت مي کرد تا بي کار نماند.
به مسجد مي رفت و نمازش را در سه نوبت در مسجد مي خواند. به افراد خيرخواه و مومن علاقه داشت. قرآن مي خواند و سعي مي کرد مشکلات مردم را حل کند. خانواده اش را براي خواندن نماز صبح بيدار مي کرد زماني که پدرش تصادف کرده بود او را به دوش مي کشيد و به دکتر مي برد .خدمت سربازي را در تهران و سرخس گذراند.
در روز عيد غدير خم سال 1353 و در 22 سالگي با خانم معصومه صادق زاده ازدواج کرد.ثمره ي 13 سال زندگي مشترک آن ها شش فرزند به نام هاي زهرا (متولد 9/9/1354)، محمد (1/3/1356)، علي (16/6/1358)، حسن (31/2/1360)، حسين (30/6/1361) و نرگس (30/1/1366) مي باشد.
در تاريخ 6/6/1358 و هم زمان با تشکيل سپاه در بشرويه وارد اين نهاد مقدس شد.
به مدت دو سال فرماندهي سپاه و مدتي هم فرماندهي بسيج را بر عهده داشت.
يکي از دوستانش مي گويد: «سال 1363 ـ 1362 روزي که بسيج فردوس افتتاح شد ايشان مناجات را از راديوي سپاه فردوس مستقر در بسيج با يک سوز و گدازي مي خواند که هنوز از ديوارهاي شهر به گوش مي رسد.»
محمدرضا مدبر نيز مي گويد: «صداي مناجاتش هنوز در ذهن من به خصوص در شب هاي ماه رمضان هست. هر وقت به مقابل بسيج مي رسم مثل اين است که صدايش هنوز بلند است.»
زمان حمله ي آمريکا به صحراي طبس، اولين نيرويي که اعلام آمادگي کرد، احمد عبدالله زاده بود که به همراه نيروهاي پاسدار از سپاه بشرويه با مسئوليت خودش به آن جا رفت. با ضد انقلاب و منافقين مخالف بود و سعي مي کرد که آن ها را اصلاح کند. حدود سه ماه در جنگ هاي کردستان انجام وظيفه کرد. دعاي کميل، ندبه و توسل را در سپاه برگزار مي کرد. با توجه به اين که فرمانده بود، محوطه ي سپاه را خودش جارو مي کرد. معصومه صادق زاده ـ همسر شهيد ـ مي گويد: «من به ايشان مي گفتم: چرا شما اين کارها را انجام مي دهيد. مي گفتند: فرقي نمي کند، من از اين کار لذت مي برم.»
با نيت دفاع از ميهن، کشور، قرآن، مذهب، ناموس مردم و به تبعيت از فرامين امام، به جبهه هاي حق عليه باطل رفت.
با شروع جنگ تحميلي جبهه را بر همه چيز ترجيح داد و در بيشتر عمليات ها شرکت داشت. مي گفت: «جبهه دانشگاه است. سيدالشهداء (ع) در راه دين شهيد شده اند و ما چون پيرو امام هستيم بايد براي دين و اسلام به جبهه برويم.»
به امام بسيار علاقه داشت. عشق و علاقه اي او به امام باعث شد که زماني که امام فرمودند: «هل من ناصر ينصرني»، خانه و زندگي را فراموش کند و به جبهه برود. 35 مي گفت: «تا جايي که توان داشته باشم در جبهه خواهم ماند و آن قدر مي جنگيم تا دشمن خسته شود و عقب نشيني کند.»
زماني که مي خواست به جبهه برود از تمام بستگانش در ضمن خداحافظي مي گفت: «از من راضي باشيد دعا کنيد راه کربلا باز شود و براي سلامتي رزمندگان اسلام دعا کنيد.» آرزو داشت راه کربلا باز شود و پدر و مادرش را به کربلا ببرد.
شهيد تا قبل از شهادتش دوباره مجروح شد و 40 درصد مجروحيت داشت. در عمليات خرمشهر زير آوار ماند که همرزمانش او را از زير آوار بيرون آوردند. شيميايي شد و دو مرتبه ترکش خورد که اثرش روي صورتش برجا مانده بود.
محمد عبدالله زاده ـ فرزند شهيد ـ نقل مي کند: «پدرم در جبهه با موتور در گل ولاي فرو رفته بود و صورتشان زخمي شده بود. موقعي که به منزل مي آمد و تلويزيون روشن بود ـ با اين که خودشان مدت ها در جبهه بودند ـ بازمي گفتند: اي کاش من هم در جبهه بودم.» به بسيجي ها و پاسداران علاقه داشت. مدتي محافظ امام جمعه و مکبر نماز جمعه بود.
علي محمدي نيک نژاد ـ از همرزمان شهيد ـ از شجاعت ايشان مي گويد: « يک شب در هورالهويزه بوديم که توي پاسگاه روي آب ديدم از گوش وي خون مي آيد، پرسيدم چرا گوش شما خوني است؟ گفت: نمي دانم، ترکش خورده. فقط ديدم يک مرتبه سوز گرفت. او براي خواندن نماز شب رفته بود.»
به مداحي اهل بيت (ع) علاقه داشت. روضه مي خواند. به امام حسين (ع) و دوازده امام ارادت خاصي داشت. به علماء انقلابيون و افراد خوش رفتار علاقه داشت.
موقع خواب وضو مي گرفت. اعتقادش به خدا قوي بود. در مراسم محرم شرکت مي کرد. در شب هاي قدر ماه رمضان قرآن به سر مي گرفت. نماز شب مي خواند.
علي محمدي نيک نژاد ـ همرزم شهيد ـ مي گويد: «در مدتي که با ايشان در جبهه بودم، نماز شبش ترک نشد. فرد متدين و با خدايي بود. در سر سفره دعاي سفره را مي خواند. به تعقيبات نماز مقيد بود. صبح ها که در جبهه مي دويديم، در ضمن دويدن دعاي مخصوص صبح را مي خواند.»
يکي از دوستانش نقل مي کند: «اوقات بيکاري دعا و قرآن مي خواند. روي مستحبات تاکيد زيادي داشت. دعاي بعد از نماز را حتماً مي خواند. نماز شب را به جا مي آورد و مداحي نيز مي کرد.»
« به رزمندگان سرکشي مي نمود و سعي مي کرد مشکلات آن ها را حل نمايد مشکلات را با توسل به ائمه ي معصومين (ع) و خداي باري تعالي حل مي کرد. در انجام هر کاري با همرزمانش مشورت مي کرد.
در کارهاي جمعي شرکت مي کرد و در جايي که مي بايست سريع تصميم گرفته شود خودش ـ که يک فرمانده ي نظامي بود ـ سريع تصميم مي گرفت.
اوفرماندهي گردان حضرت قائم(عج) تيپ 21 امام رضا (ع) را برعهده داشت. بسيار متواضع بود و کسي متوجه نمي شد که ايشان فرمانده هستند. بيشترين کار را او انجام مي داد و کمترين کار را به ديگران واگذار مي نمود. مي گفت: «مسئوليت من بيشتر است.»
محمدرضا مدبر ـ همرزم شهيد ـ نقل مي کند: «وقتي آتش دشمن شديد بود، او جلوتر از نيروها حرکت مي‌کرد. رزمندگان مي گفتند: شما به جلو نرويد ما هنوز شما را لازم داريم.»
يکي از نيروهاي خط شکن بود. هميشه در خط مقدم و جلوتر از نيروهاي خودي بود. اول خودش حرکت مي کرد، بعد ديگران را تشويق به حمله مي نمود.
علي حيدري ـ همرزم شهيد ـ مي گويد: «در تاريخ 7/10/1364 با کاروان عاشورا از فردوس عازم اهواز بوديم. برادر احمد عبدالله زاده به عنوان فرمانده گروهان بود. وقتي به اهواز رسيديم در آن جا حدود 15 روز آموزش نظامي ديديم و بعد عازم جزيره ي مجنون شديم. ايشان در آن جا مسئول تبليغات بودند. از گردان ياسين او را به عنوان فرماندهي گردان انتخاب کردند ولي نيروهاي گردان نگذاشتند که ايشان به آن گردان برود. او براي بازديد از پاسگاه آبي به جزيره ي مجنون رفت و وقتي برگشت، گفت: آن جا جنگ نبود، استراحتگاه بود. وقتي ما به آن پاسگاه رسيديم، شهيد گفت: هرجايي که سخت و مشکل است من مي روم. مدت سه شبانه روز در پاسگاه نزديک عراق بود و تا نزديکي دشمن مي رفت. در آن جا غواصي نيز مي کرد. هر پاسگاهي که خراب بود بايد غواص مي آمد و آن را درست مي کرد. ولي او چنان در غواصي ماهر شده بود که به پاسگاه هاي ديگر نيز مي رفت و اشکالات آن ها را برطرف مي نمود.»
يکي از دوستانش نقل مي کند: «در عمليات والفجر هشت و در منطقه ي فاو از رودخانه با قايق عبور مي کرديم که هواپيماهاي عراقي به بمباران منطقه پرداختند. شهيد با خنده گفت: اگر توي رودخانه بيفتيم، با توجه به تجهيزاتي که همراه داريم، جانوران دريايي ما را نمي خورند و حتماً پيدا مي شويم.
احمد عبدالله زاده، در تاريخ 9/7/1366 و در عمليات پدافندي در منطقه ي شلمچه ـ در حالي که فرماندهي گردان حضرت قائم (عج)تيپ 21 امام رضا (ع) را برعهده داشت. به علت اصابت تير مستقيم دشمن به درجه ي رفيع شهادت نايل گرديد. پيکر مطهر ايشان پس از حمل به زادگاهش، در روز اربعين حسيني تشييع و در گلزار شهداي بشرويه به خاک سپرده شد. مادر شهيد مي گويد: «همسايگان ما خواب ديده بودند که در خانه ي ما يک درخت گل صد برگ است.»
منبع: "فرهنگ جاودانه هاي تاريخ، زندگي نامه فرماندهان شهيد خراسان" نوشته ي سيد سعيد موسوي، نشر شاهد، تهران – 1386

 



وصيت‌نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
مرگ در راه شرف و آزادى سعادت و شيرين است و تسليم در برابر ظالمين بدبختى و خزان است .
حسين ( ع ) فرمود :
اى شمشير ها اگـــــر دين جدم با كشته شدن من بجـــا مى ماند پس اى شمشير ها زودتر مرا دريابيد . اگر رهبر آزادگان حسين ( ع ) كه چنين مى فرمايند ما هم كه مقلد آن حضرتيم . خدايا تو شاهدى كه اگر فرمان تو نبود و اگر براى رضاى تو نبود هيچگاه كسى حاضر نمى شد خانه و كاشانه و خانواده و پدر و مادر را ترك كرده و به اين بيابانهاى كوهستانى قدم گذارد .
الهى تو خودت شاهدى كه توان هيچ كارى را نداريم و هر كارى را كه به قوه تو انجام مى دهيم . الهى همه ما مى دانيم كه آمدن به جبهه ها بنا بر دعوت خدمت بوده و ما ميهمانان و جيره خواران درگه تو هستيم .
الهى : تو را به حق تمام انبيا و اولياء صالحين و ائمه اطهار قسم مى دهيم كه ما را موفق بدارى كه در تمام طول عمر و تا آخرين لحظه به ياد تو و مطيع تو بوده و موفق بدارى كه سكينه و آرامش بر ما حاكم باشد .
الهى : در آخرين لحظات عمر تمام ائمه اطهار را به بالين ما رهسپار فرما و ما را موفق بدار كه طعم شيرين شهادت را بچشيم .
الهى : ما را موفق بدار كه قبل از مرگ توبه كرده و به سويت با خلوص نيت بازگرديم . اى بازماندگان كاروان اسرا ، هرگز از دين و قرآن خارج نشويد و تا پايان عمر دست از ائمه اطهار برنداشته و ديگران را به آن تشويق كنيد و بنده خدا باشيد و خلاصه هر كارى مى كنيد براى رضـــــاى خدا باشد .
درود بر امــــام زمان و نايب بر حقش امام خمينى و با درود بر امت شهيد پرورمان ، ملتى كه خداوند از نور لايزالش به آنهــــا تاباند و آنها را به دانايى رساند . اين نور نيست مگر به سبب خدا و اوست كه هر را كه بخواهد از ارزش برخوردار مى كند و شما به حجت حق حضرت ولى عصر صاحب الزمان ( عج ) ايمان آورده و به نصايح و رهنمود هاى نايب به حقش امام خمينى كبير سر تعظيم فرود آوريد كه نجات براى شما نيست جز در سايه و پرتو ولايت فقيه و شما پيشتازان اين امر باشيد ، انشا الله . و نشان دهيد كه با جان و مال خود دعوت حق را لبيك گفتيد كه از آزمايش الهى سالم بيرون آمده ايد ، وعده خدا حق است .
خدايا به من آن اندازه توانايى و آن اندازه فكر و آگاهى بده كه از عهده مسئوليت ها نلرزم و آنچه در توان دارم در راه اسلام جهاد كنم . خدايا از ما التقاطى فكر كردن را سلب كن تا عمر داريم در پناه تو باشيم . خدايا به ما صبر و استقامت بده تا در برابر دشمن آنچنان كه تو مى خواهى و تو صلاح مى دانى نبرد كنيم .
خدايا : وابستگى را از ما دور كن كـــه جز تو به كسى فكر نكنيم . خــــدايا شنيده بوديم كه ناكثين و مارقين - معاويه ها و يزيدهايى در ميان بوده اند . پيامبر (ص) و على ( ع ) و يارانش در مقابلشان به خاطر عدالت ايستادگى كردند تا حقى ضايع نشود ، اما با چشم خود نديده بوديم . بعد از چندى انقلاب به رهبرى امام امت خمينى بت شكن به وقوع پيوست و انقلاب شد ، طاغوت و طاغوتيان نابود شدند . انقلاب اسلامى به راه خود ادامه مى داد كه ظالمى بنام صدام كه از قبيله تكريت بود به مرز اسلامى ما يورش آورد و اين بار با چشم خود ديديم كه رهبر همچون پيش خمينى بت شكن در برابر آنها ايستاد و امت اسلامى را به مبارزه با آنها دعوت كرد .
حال كه اين وصيت نامه را مى نويسم به نداى حسين زمان پاسخ گفته و روانه جبهه جنگ حق عليه باطل مى شوم .
پدرم : بعد از شهادت من هيچگونه ناراحت نباشيد كه من به آرزوى ديرينه ام رسيده ام و شما به وظيفه الهى خود كه :
( ان الله مع الصابرين ) است عمل كنيد و خود مى دانيد كه من در راه حق گام نهادم نه در راه باطل . افتخار كنيد كه خدا اين چنين ياريم كرد كه در راه او از هستى خود بگذرم و از شما كه چقدر زحمت مرا كشيده ايد پوزش مى طلبم و مرا حلال كنيد .
مادرم : همچون زينب صبر را پيشه خود قرار بده تا خداوند از اجر و پاداشى كه وعده فرموده به تو عطا فرمايد . مادرم ، تو خود مى دانى كه من از كوچكى عاشق كربلا يعنى عاشق حسين بوده ام و از انقلاب او خونم جوشان بوده است . تو خود مى دانى كه حركتم از خانه و ترك زن و فرزندانم به ياد حسين است . اين دل تنگم دلباخته پيام قيام حسين ( ع ) است . مادر از من راضى باش . مى دانم كه دل مادر براى فرزند خون است ، پس براى او كه من عاشق اويم گريه كن . مسئوليتى كه اسلام به گردن مادران گذاشته در رابطه با تعليم و تربيت فرزندان ، بس سنگين است . همسرم : هيچ براى من ناراحت نباش ، من از مهربانى و زحمتاتت شرمنده ام . از خداوند مى خواهم وعده هايى كه در قرآن براى يك همسر شايسته داده است به تو عطا و كرامت نمايد و از تو مى خواهم كه در نبودن من يك يك فرزندان مرا راستى و صداقت و تربيت اسلامى بياموزى تا از كج رويها سالم بدر روند . كه دشمن در كمين است تا فرزندان ما را به راهى كه خود مى خواهد بكشد تا اسلامى فكر كردن را از آنها دور كند و از فرزندانم مى خواهم كه سواد بياموزند تا احكام اسلام را مطالعه كرده و جامه عمل بپوشانند و در راستى و درستى كوشا باشند و از دخترم زهرا مى خواهم كه درس بخواند تا احكامى كه وظيفه يك زن مسلمان هست را ياد بگيرد و حجاب كه يكى از قوانين الهى است را جامه عمل بپوشاند و از محمد ، على ، حسن و حسين مى خواهم كه اسلامى فكر كنند و پيرو ولايت فقيه باشند كه سرچشمه گرفته از خط سرخ انبياست پيروى كنند .
و سفارش من به دوستان و فاميل و همشهريها و همسنگرانم اين است كه حزب خدا باشند و از گروه گراييها راست گرايانه و كج گرايانه بپرهيزند و پيرو ولايت فقيه باشند و از بخل و حسادت و رياست طلبى بپرهيزند فقط مسئوليت را پذيرا باشند كه خداوند به عهد بندگان تعهد گذارده است .
اى معلمين كه فرزندان جامعه را تربيت مى كنيد مواظبت كنيد كه مسئوليت سنگينى داريد و بدانيد كه خدا از درون هر انسانى آگاه است .
و اى روحانيت كه خود الگوى جامعه هستيد خود را به سلاح ايمان و عمل مسلح كنيد و بخل و حسادت و گروه گرايى و يا تحت تاثير گروهى قرار نگيريد كه خداوند به هر چه مى كنيد آگاه است .
و به خانواده هاى شهدا : سفارش مى كنم كه شما قدر خودتان را بدانيد . مبادا كه از خون شهيدتان سوء استفاده كنيد كه شهيدان زنده اند و اعمال شما را نظاره گرند و در نزد خدايند ، مثل اينكه من برادر شهيد و لياقت كار برادرم را نداشته باشم و غيره و از خانواده شهدا كه مدتى در خدمتشان بوده ام و اسرا و مفقودين پوزش مى طلبم مى خواهم كه مرا ببخشند و از همشهريهام مى خواهم كه مرا ببخشند و عفو نمايند زيرا در عفو لذتى است كه در انتقام نيست و نكته اى كه يادم آمد اين است كه از تند رويها و كناره گيرى ها دورى كنيد كه اسلام از اين دو عمل ضربه مى خورد .
از دولتمردان مى خواهم كه قوانين اسلام را در جامعه پياده كنند و از كج رويها بپرهيزند و افراد صالح را به خدمت مردم بگمارند و در مسئوليت هايشان كوشا باشند و به شرق و غرب تمايل پيدا نكنند كه اگر پيدا كنند اول خود آنها نابود خواهند شد .
من از شما مردم مى خواهم كه از سپاه حمايت كنيد ، چون سپاه يك ارگان است كه پاسدار اسلام و قرآن است و مسئوليت اصلى اين ارگان حفاظت از دين مقدس اسلام است ، حفظ دستاوردهاى انقلاب و پياده كردن احكام اسلام چون قوه مجريه است .
و اما از برادران سپاه و بسيج مى خواهم كه مطيع محض امام باشند ، چون امام فرمانى كه مى دهد از روى كتاب و سنت است و امام نمايندگانى تعيين مى كنند به ترتيب سلسله مراتب ، خداوند در قرآن كريم مى فرمايد : ( اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ) پس برادران مطيع دستورات فرماندهان باشيد ولو فرمانده گروه چون او ولايت دارد به شما ، و من از شما مى خواهم كه پاسدار حقيقى اسلام باشيد و باعث الگوى مردم و آرامش قلب مردم باشيد كه در خيابان و در عمل ثابت كنيد پاسدار اسلام هستيد و خود را به سلاح ايمان و عمل مجهز كنيد كه مسئوليت بس سنگينى داريد . يك كمى فكر كنيد و بعد ببينيد كه به يارى خدا پيروزى ما نزديك است و شما كه الگوى براى جامعه هستيد بايد جوامعى را كه از چنگال كفار آزاد مى شود اسلام عزيزرا به آنها ارائه دهيد ، پس از وقت گذرانى دورى كنيد و احكام اسلام را بررسى كنيد و تاريخ گذشتگان را بررسى كنيد و از آنها سرمشق بگيريد و من از مسئولين امر مى خواهم كه برنامه هاى حساب شده و دقيق و قاطع اسلامى را در سپاه پياده كنيد با توجه به كليه جوانب كه در نظر گرفته شود چون ارگانى كه امروز در اين كشور جان‌فداى اسلام است و همه اين مسئله را قبول دارند سپاه است همه مردم جانفدا هستند ولى جانفداى مستقيم سپاه است و معنوياتى كه در سپاه است همه مى دانند ، ولى يك وقت اگر من فقط خداى نخواسته عملى ناپسند از من سر زند اين را نبايد به حساب همه گذاشت چون :
اسلام به ذات خود ندارد عيبى هر عيب كه هست در مسلمانى ماست لذا سپاه بايد افرادى صالح كه حافظ اسلام و جان و مال و ناموس مردم باشند و ايمان و عمل داشته باشند بگمارد و از افرادى كه تندرو و كند رو هستند خوددارى كنند اگر اين افراد در داخل سپاه باشند باعث بى نظمى و دلسردى مردم مى شوند و من از برادران مى خواهم كه در نظم و انضباط كوشا باشند و لباس پوشيدن و با وضعى مرتب و جلوى آينه بروند تا وضع ظاهرى آنها مطابق اسلام باشد ، چون با اين عمل آنهاييكه معتقد به اسلام هستند خوشحال مى شوند و باعث روحيه خوبى در جامعه مى شود و من از برادران سپاهى مى خواهم كه شما بايد از لحاظ خانوادگى خود را بسازيد و خانواده تان هم الگوى جامعه باشند . چون مردم خانواده شما را به چشم سپاهى گرى نگاه مى كنند . اگر خداى نخواسته عملى يا وضع ناجورى در خانواده شما باشد مردم با چشم يك فرد به شما نگاه نمى كنند و شما بايد يك كمى از توقعات بكاهيد و مسئولين هم بايد اين مسئله را توجه داشته باشند كه سپاهى دل به مال دنيا ندارد ولى از نظر ظاهر در حد يك خانواده متوسط بايد باشد چون اين هم يك انسان است و احتياج به لباس ، خانه ، خوراك و ... دارد كه در پيش خانواده اش شرمنده نباشد و بتواند آن وظيفه اسلامى نسبت به خانواده را كرده باشد و خلاصه احكام اسلام را در تمام دنيا زنده كنند و طورى باشند كه خدا پسند باشد .
من از شهرداريهايى كه نظم وميدان بندى شهر را در نظر نمى گيرند سخت رنج مى برم ,چون مردم خانه ها را هر كس يك گوشه اى براى خود مى سازد و ديگر آينده را در نظر نمى گيرند نه به فكر حمام ، مسجد ، كوچه خوبى كه اسلام پسند باشد ,نيستند. شهرهاي ما بايد آيينه تمام ونماي يک شهر منظم وتميز باشد.
احمد عبدالله‌ زاده ‌مقدم‌

وصيتنامه اي ديگر
بسم الله الرحمن الرحيم
خدايا ، من را نيامرزى از دنيا مبر و مرا عاق والدين نميران و اما زنم را از من راضى كن . لازم دانستم كه هم اكنون كه براى بار سوم به جبهه مى روم چند كلمه اى بنويسم و با آگاهى كامل قدم به ميدان گذاشته ام .
به اميد پيروزى ،اگر شهادت نصيبم شد افتخار مى كنم .
ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين
خداوند در اين مبارزه پايدار بر ما فرو ريز و گام هاى مان را استوار ساز و بر گروه كافران پيروزمان بگردان .
و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون
مپنداريد كسانيكه در راه خدا كشته شده اند مرده اند ، بلكه زنده جاويدند و در نزد خداى خود روزى مى خورند .
امام حسين در كربلا فرمود :
هل من ناصر ينصرنى
آيا كسى هست كه مرا يارى كند
بلى يا امام ، ما ايرانيان مسلم به يارى تو تا پاى جان آماده ايم اى پسر فاطمه .
يريدون ليطفئوا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لوكره الكافرون كفار و منافقين اراده مى كنند كه نور خدا را با دهانشان خاموش كنند ، قسم به خدا كه تمام مى كند خدا نورش را ولو كافران نخواهند
اى مردم بترسيد از خدا ، پناه مى برم بخدا از شر شيطان رانده شده .
اى برادران و اى بستگان من ، ناراحت نباشيد ، من به آرزوى خود رسيدم و اما وظيفه شما سنگين كه بايد اسلام محمدى (ص) در جامعه خود پياده كنيد ، در بازار ، در خانه ، در همه كارهايتان .
و بترسيد از خدا كه :
انا لله و انا اليه راجعون
بازگشت همه بسوى خدا است و نماز را با جماعت بخوانيد ، امر بمعروف و نهى از منكر را در جامعه خود پياده كنيد و از نعمت هاى خدا قدردانى كنيد ، مخصوصا نعمتى كه خدا منت گذاشته بر سر ما و آن رهبرى امام امتست و شكرگزارى از اين نعمت گروه گروه نشدن ، وحدت و يكپارچه بودن و به وظيفه خود و دستورات رهبر عمل كردن است . شا ببينيد كه تمام جوانان در گذشته چگونه فكر مى كردن و حالا چگونه فكر مى كنند . آنموقع در فساد مردم زندگى مى كردند و حالا چگونه . تمام جوانان ما عشق به شهادت و در مراكز دين خدمت مى كنند و فكرشان دين است .
اى مردم ، پس بهوش باشيد و از امام امت ، اين نائب بر حق امام زمان حمايت كنيد ، مبادا كه كفران نعمت كنيد و خيلى به دنيا نچسبيد كه دنيا بي وفاست و براى خدا كار كنيد كه دنيا پشت سر شما خواهد آمد .
سلام بر حسين سرور آزادگان كه درس شجاعت و شهامت و شهادت و آزادمنشى به جهانيان آموخت . درود بر خمينى ، رهبر مستضعفان كه چراغ راهى است براى ما كه خط حسين و ائمه معصومين عليها سلام ادامه دهيم .
پدرم و مادرم ، ناراحت نباشيد گريه براى من نكنيد كه وقتى دين در خطر باشد پيامبر (ص) فداى دين خدا مى شود ، ائمه (ع) زهرا (ع) سلام فداى دين خدا مى شوند و مرا حلال كنيد و مى دانيد كه آرزوى هر شيعه شهادت است .
و عمو جان و برادرانم ، من را حلال كنيد .
و اى خانواده ام ، هر كسى بايد امتحان خود را پس بدهد نزد خدا ، من تو خوب از امتحان درآمديم .
و اما بچه هايم را به مدرسه بفرستيد كه درس بخوانند و خدمت گزار به اسلام باشند و در صراط مستقيم قدم بردارند .
و خانواده ام ، من شما را سفارش مى كنم كه از خدا فراموش نكنيد و بياد خدا باشيد . شما را به خداى بزرگ كه پشتوانه تمام بندگان صالح است مى سپارم و از همسرم مى خواهم كه فرزندانم محمد و على و حسن و زهرا را به تعليم علم و دانش و تربيت اسلامى بياموزد .
از همسرم مى خواهم كه گريه برايم نكند و كارى نكند كه دشمنان خوشحال شوند .
از پدر و مادرم و برادرانم تقاضا دارم كه گريه برايم نكند ، كارى نكنند كه دشمنان خوشحال شوند و از فرزندانم مى خواهم راه اسلام و قرآن را بروند كه انسان منحرف توى چاله زارى مى افتد كه عاقبت جهنم است و براى من خرج زياد نكنيد .
و اى همشهريان ، از سپاه و بسيج حمايت و تقويت كنيد ، قانون اسلام را رعايت كنيد و آنان كــــه قانون اسلام را رعــــايت نمى كنند سر جاى خود شان بنشانيد .
و اى مردم بدانيد كه :
حزب فقط حزب الله
رهبر فقط روح الله
و از گروه گرائى بپرهيزيد ، اگر خون شهدا را مى خواهيد زنده نگهداريد .
10/12/ 60 احمد عبد الله زاده مقدم در پادگان امام حسن تهران ساعت 7 بعد از ظهر



خاطرات
معصومه صادق زاده , همسر شهيد :
«زندگي ساده اي داشتيم. ايشان مي گفتند: ما بايد مثل حضرت علي (ع) و حضرت فاطمه (س) ساده زندگي کنيم. بسيار مهربان بود. هرکاري مي کردم از من تشکر مي کرد در کارهاي خانه، مثل ظرف شستن، غذا پختن و غيره به من کمک مي کرد و مي گفت: روزي که در خانه هستم به شما کمک مي کنم. اوقات بيکاري کتاب مي‌خواند، دعا مي‌خواند، داستان ائمه (ع) و سرگذشت تاريخ اسلام را مي‌خواند.

«ايشان مي گفتند: شما بايد زينب گونه رفتار کنيد. وقتي من در جبهه هستم و بچه ها شما را ناراحت کردند، نگران نشويد و بگوييد: «يا مقلب القلوب و الابصار» که ذکر خدا آرامش قلب هاست.»

محمد عبدالله زاده , فرزند شهيد:
«پدرم به ما توصيه مي کرد که درس بخوانيد، نمازتان را سر وقت بخوانيد، قرآن بخوانيد و مادرتان را اذيت نکنيد.»

زهرا عبدالله زاده,ـ فرزند شهيد:
«پدرم نسبت به امور تحصيلي ما بسيار دقيق بودند. مي گفت: دختر يا پسر فرقي ندارد. بايد همه درس بخوانند و به درجات عاليه برسند تا دشمن نتواند حق ما را بگيرد. به ما گفته بودند که دوستان ناباب، بخيل و حسود را به عنوان دوست انتخاب نکنيم.»
همچنين مي گويد: « از همان کودکي به من نماز را ياد داد و حجاب را به من آموزش داد. گفت: بايد تو هم حجاب و اخلاقت همانند حضرت زهرا (س) باشد.»
نسبت به حجاب بسيار مقيد بود. معصومه صادق زاده ـ همسر شهيد ـ نقل مي کند: «اگر کسي را مي ديد که بي حجاب است يا خودش آن فرد را نصيحت مي کرد و يا به من مي گفت: برويد او را نصحيت کنيد به طوري که کسي ناراحت نشود.»

محمدعلي سلطان زاده :
«سپاه، نمايشگاه بزرگي را در سطح شهر برگزار کرده بود تا مردم پشت جبهه هرچه بيشتر با حال و هواي جبهه آشنا شوند کار، مشقات و زحمات زيادي داشت. برادر عبدالله زاده ـ که در آن زمان معاونت سپاه را به عهده داشت ـ از هيچ کاري دريغ نمي کرد. ايشان را مي ديدم که دايم در حرکت بودند. براي تنظيم فعاليت ها و برگزاري برنامه ها به اين طرف و آن طرف مي رفت. عرق بر صورت آفتاب سوخته اش ديده مي شد. آن روز آخرين روز بود و بعد نمايشگاه تعطيل مي شد. جز تعداد کمي از برادران بسيجي کسي نبود. يک دفعه صحنه ي عجيبي نظرم را جلب کرد، برادر عبدالله زاده مشغول شست و شوي دستشويي هاي نمايشگاه بود. فرمانده ي سپاه که اين صحنه را ديد، از دور يکي از برادران بسيجي را صدا زد و گفت: به برادر عبدالله زاده بگوييد اجازه دهند اين کار را کسي ديگر انجام دهد. آن برادر رفت و بعد از لحظاتي برگشت و گفت: خيلي اصرار کردم، ولي قبول نکردند. گفتند: چه فرقي مي کند. هرکسي مي خواهد بشويد با من که فرقي نمي کند. در اين حالت بود که توانستم خلوص واقعي اين شهيد بزرگوار را ببينم که بدون هيچ غروري ـ اگرچه که داراي پست و مقام و موقعيتي بودند ـ خود اين امر را بدون هيچ منت و ربايي انجام مي دادند.»

همسر شهيد :
«من به ايشان مي گفتم: با اين بچه ها چه طور رفتار کنم وقتي که شما در جبهه هستيد؟ مي گفت: تحمل کنيد. اکنون دشمن به خانه ي ما حمله کرده است و بايد بيرونش کنيم. بچه هاي 14 و 16 ساله به جبهه مي روند و ما که لباس پاسداري بر تن داريم به جبهه نرويم! وظيفه ي ماست که به جبهه برويم. چون پاسدار هستيم. وقتي بچه هاي 16 ساله را مي بينيم که به جبهه مي روند خجالت مي کشم. فعلاً مسئوليت ما سنگين است و بايد کاري کنيم که شهدا از ما راضي باشند.»

محمد حسن عبدالله زاده ,پدر شهيد:
«ايشان مي گفتند: اگر از رفتن من به جبهه ناراضي باشيد در روز قيامت فاطمه زهرا (س) جلوي شما را مي گيرد. مگر فرزند شما از فرزند حضرت زهرا (س) بهتر است.»

زهرا عبدالله زاده مي گويد: «پدرم هيچ وقت درد دلش را به کسي نمي گفت: نيمه هاي شب بلند مي شد و نماز شب مي خواند با خداي خودش راز و نياز مي کرد و بسيار گريه مي نمود. بسيار صبور بود و هميشه اين شعر را زمزمه مي کرد که «بهر آزادي قدس از کربلا بايد گذشت.» به ديگران احترام مي گذاشت و سعي مي کرد در حل مشکلات به آن ها کمک نمايد.»

محمدرضا مدبر:
«وقتي که امام جماعت ما مي شد، در دعاي قنوت شهادت را مي خواست. در خط مقدم و سنگر کار يک امام جماعت را انجام مي داد. علاوه بر اين که فرمانده ي جسمي بود، فرمانده ي روح و روان ما نيز بود.»
به نماز بسيار اهميت مي داد. بيشتر مواقع با وضو و از نظر عبادت بسيار دقيق بود. مي گفت: «در کارهايتان نظم داشته باشيد. کارتان را کامل انجام دهيد، سپس دنبال کار ديگري برويد. کسي که براي رضاي خدا قدمي برمي دارد، تمام جنبه هاي معنوي را رعايت مي کند تا خداوند او را قبول نمايد و شهادت را نصيبش نمايد.» او نيز چنين بود.

همسر شهيد:
«من به ايشان مي گفتم: شما بايد فکر من و بچه ها را بکنيد و کمتر به جبهه برويد. مي گفتند: اکنون جنگ است و شهادت در راه خدا بهتر است از مردن در رختخواب. اگر من به شهادت رسيدم، به آرزوي خود دست پيدا کرده ام. پس بايد به ياري و مدد حسين زمان شتافت.»

محمدعلي سطان زاده:
«يکي از کارهايي که شهيد در پشت جبهه انجام مي داد، رسيدگي به خانواده هاي شهدا و رزمندگاني که در جبهه حضور داشتند بود به طوري که هر وقت مي آمد، فرزندان شهدا و رزمندگان احساس آرامش مي کردند. گويي پدرشان را در کنار خود مي ديدند. رئوف بود و با مهرباني رفتار مي نمود. هميشه لبخند پدرانه بر لب داشت. صدايي دوستانه داشت و نگاهش صميمانه بود. درست يادم هست. زماني که پدرم به عنوان رزمنده در جبهه هاي حق عليه باطل حضور داشت ـ که ما توفيق مي يافتيم که خود را فرزند رزمنده بخوانيم ـ ايشان به ما سر مي زدند و احساس دلتنگي ما را از بين مي بردند.»

زهرا عبدالله زاده , فرزند شهيد :
«قبل از شهادت پدرم خواب ديدم که ايشان در مجلسي از مردم پذيرايي مي کنند و با يک اخلاق خوب و نيکويي با آنها صحبت مي کردند. پدرم نيز قبل از شهادتش خواب ديده بود که در اربعين حسيني در جبهه حضور دارد و در همان جا به شهادت مي رسد. که همان طور هم شد.»

محمد عبدالله زاده:
خودشان كه از فعاليتشان صحبت نمي كردند ولي رفقايش مي گفتند كه تا صبح سنگر حفر مي كنند و خاكهايشان را با پشت حمل مي كنند تا نيروهاي ديگر استراحت كنند.

علي محمدي نيك نژاد
يك دفعه باهم بعد از عمليات والفجر 8 به منطقه فاو مي رفتيم. همانطور كه از دور داشتيم با قايق عبور مي كرديم يك دفعه هواپيماهاي عراقي ظاهر شده و شروع به بمباران منطقه كردند. بعد با ايشان خنده مي كرديم كه هر كس داخل رود بيفتد (با توجه به تجهيزاتي كه در بدنمان بسته بود) اين تجهيزات نمي گذارند جانوران دريايي بدنمان را بخورند و بالاخره پيدا مي شويم.

زهرا عبد الله زاده:
خاطراتي كه از ايشان به ياد دارم اين است كه بنايي داشتيم كه ما را سوار گاري مي كرد و راه مي برد. با اين كه خسته بود تا نصفه هاي شب، (نيمه شب) بيدار مي ماند و بنايي مي كرد.

زهرا عبد الله زاده :
خاطراتي كه از ايشان به ياد دارم اين است كه بنايي داشتيم كه ما را سوار گاري مي كرد و راه مي برد. با اين كه خسته بود تا نصفه هاي شب، (نيمه شب) بيدار مي ماند و بنايي مي كرد.

علي محمدي نيك نژاد :
يك شب در جزيره هورالهويزه روي آب بوديم. داخل پاسگاه آبي ديدم از گوش وي خون مي آيد. (رفته بود نماز شب بخواند) پرسيدم چرا گوش شما خوني است؟ گفت: نمي دانم تركش خورده است. چون ديدم يك مرتبه مي سوزد و بچه ها خنده مي كردند و مي گفتند: لابد موش صحرايي گاز گرفته است.

محمد عبدالله زاده :
يك روز كه داخل سپاه - چون پدرم در سپاه خدمت مي كرد - رفته بودم ، جارو را برداشتم تا داخل سالن سپاه را جارو كنم . ايشان به من ياد دادند و چون به سپاه علاقه داشتم ، آنجا مي رفتم و پدرم مرا به اين كار تشويق مي كرد.

محمد علي سلطان زاده :
سپاه نمايشگاه بزرگي را در سطح شهر برگزار نموده بود تا مردم پشت جبهه را هر چه بيشتر با حال و هواي جبهه آشنا نمايد و اين كار نيز مشقات و زحمات بسياري را مي طلبيد. شهيد عبدا... زاده كه در آنزمان معاونت سپاه شهر را بر عهده داشت از هيچ زحمتي دريغ ننمود. ايشان را مي ديدم كه به طور دايم در حركت بود و براي تنظيم فعاليتها و برگزاري برنامه هاي نمايشگاه از اين طرف به آن طرف در حركت بود. شبنم عرق بر صورت آفتاب سوخته اش ديده مي شد. آخرين روي نمايشگاه بود و زمان تعطيلي آن. جز تعداد كمي از برادران پاسدار و بسيجي كس ديگري نبود. يك دفعه صحنه عجيبي نظرم را به خود جلب نمود. شهيد مشغول شتشوي داخل دستشويي هاي اطراف نمايشگاه بود. فرمانده سپاه شهر اين صحنه را كه ديد از دور يكي از برادران بسيجي را صدا زد و گفت: به برادر عبدا... زاده بگوييد كه اجازه بدهند اين كار را يكي از برادران وظيفه انجام خواهد داد. آن برادر رفت و پس از لحظاتي برگشت و گفت: خيلي اصرار كردم ولي قبول نكرد و گفت: چه فرقي مي كند؟ هر كس مي خواهد بشويد با من كه فرقي ندارد. در اين حالت بود كه توانستم خلوص واقعي اين شهيد بزرگوار را ببينم كه بدون هيچ غروري و با توجه به پست و مقام و موقعيت مهمش، خودش اين امر را بدون هيچ منت و توقع و ريايي انجام داد!

عباس حاجي :
يك شب در موقع عمليات برارد عبدا... زاده پيغام داد كه برادر حاجي بيا كارت دارم . خدمت برادر عبدا... زاده رسيدم گفتم : برادر عبدا... زاده چي شده است ؟ حالابيا بنشين چند دقيقه استراحت كنيم چون شما از ساعت 7 شب تا ساعت 6 صبح توي خط و يك سره سر پا بوده اي . اما ايشان گفت : نه من يك سنگري را سراغ دارم كه در اثر اصابت گلوله خمپاره كيسه هاي آن تكه و پاره شده و نيروهاي آنجا امنيت جاني ندارند بيا برويم 4 5 تا گوني خاك كنيم و آنجا بگذاريم . چون اين بچه هاي مردم به ما سپرده شده اند و ما اگر بي تفاوت از كنار اين مسأله بگذريم فرداي قيامت بايد جواب بدهيم .

حسن عبدالله زاده :
يك شب توي حياط ايستاده بودم ، يك وقت ديدم كه يك كبوتر سفيدي آمد و روي پشت بام ما نشست . بعد رو به همسرم كردم گفتم: چه شده كه اين كبوتر سفيد آمده و روي بام نشسته است .حتما اتفاقي افتاده است .چند روز بعد متوجه شدم كه پسرم احمد در همان شب به شهادت رسيده است .

زهرا عبدالله زاده مقدم :
دشب آخري بود كه پدرم خانه بود همه اقوام از جمله دائي و پدر بزرگم و ديگران خانه ما بودند و چون از خوابي كه پدرم در رابطه با شهادتش ديده بود خبر داشتند به پدرم مي گفتند ما نمي گذاريم شما به جبهه برويد . ما در ابتدا هيچ اطلاعي نداشتيم اما بعدا كه مطلع شديم من خيلي گريه كردم و به پدرم گفتم : پدرجان كجا مي خواهي بروي ؟ همين جا و در كنار ما بمان ! پدرم گفت : من فقط مي خواهم به جبهه بروم كه جنازه دائي ات را بياورم . قول مي دهم خودم هم زودتر بيايم . چند روز از رفتن پدرم كه گذشت جنازه دائي ام را آوردند و پس از شش ماه جنازه پدرم را آوردند .

زهرا عبدالله زاده مقدم :
زمانيكه در كلاس سوم ابتدايي بودم پدرم فرمانده سپاه بود و اكثر اوقات جهت سركشي از خانواده شهداء مي رفت . يك روز كه از مدرسه در حال برگشت به خانه بودم ماشين سپاه را داخل خيابان ديدم در يك لحظه با خودم گفتم : خوب نگاه كن حتما پدرم داخل ماشين است . وقتي خوب نگاه كردم ديدم داخل ماشين است همينكه پدرم مرا ديد برگشت و با دست به پيشاني اش زد و به اين طريق به من فهماند كه موهايم بر روي پيشاني ام است . من هم بلافاصله دست زدم به پيشاني ام ديدم موهايم كمي بيرون است سريع آنها را به داخل چادرم جمع كردم و به خانه كه رسيدم نماز خواندم و استغفار نمودم و به پدرم قول دادم كه حجابم را رعايت كنم .

زهرا عبدالله زاده مقدم :
زمانيكه در سال چهارم ابتدايي از درس رياضي تجديد شدم خيلي گريه كردم و ناراحت شدم و با خودم گفتم : من چطوري جبران كنم و اگر قبول نشوم چه مي شود؟ در همين حال پدرم آمد و مرا بغل كرد و گفت: دخترم : براي چه گريه مي كني؟ اينقدر زود نبايد خودت را ببازي . كسي كه درس مي خواند بايد توجه داشته باشد كه اگر به طور اتفاقي تجديد آورد گريه نكند بلكه سعي كند در راه جبران آن تلاش كند . حالا اشتباهي مرتكب شده اي بايد توجه داشته باشي كه دو مرتبه اشتباهت را تكرار نكني. من هم قول دادم كه ديگر تكرار نشود و درسم را بعد از آن خوب خواندم.

محمد عبدالله زاده :
زمانيكه كلاس چهارم ابتدايي بودم يك روز سر كلاس نشسته بودم درب كلاسمان را يكي زد همان موقع فهميدم پدرم آمده است. پدرم وقتي درب كلاس را باز كرد گفت: سلام برسانيد ، مزاحمتان نمي شوم . پدرم بعداز اينكه از مدير مدرسه و ديگر معلمها خداحافظي كرد رفت .

محمد اكبر زاده :
در سال 1362 تازه مدرك ديپلمم را گرفته بودم . يك روز با تعدادي از دوستان در داخل مسجد جامع مشغول شوخي و مزاح با همديگر بوديم در همين هنگام برادر احمد عبدا... زاده مقدم از درب مسجد وارد شد و سه نفر از دوستان را صدا زد و گفت : بهترين جمله اي كه به ذهنم رسيد اين است كه به شما دوستانم بگويم مسجد داراي حرمت خاصي است . پس بايد حرمت مسجد را پاس بداريد و حتي نفس كشيدن ها را براي خود غنيمت بشماريد . و به جاي شوخي هر چند شوخي شما اخلاقي باشد به ذكر خدا بپردازيد.

محمد عبدالله زاده:
يك روز تلويزيون يك برادر را با صورت زخمي نشان مي داد كه با موتورش در گل و لاي فرو رفته بود . پدرم با توجه به اينكه خودش مدتها در جبهه بود بود و تازه برگشته بود با ديدن اين صحنه گفت: اي كاش من هم آنجا بودم.

علي محمدي نيك نژاد :
زمانيكه در جزيرة هور الهويزه و در پاسگاه آبي بوديم يك شب برادر احمد عبدا... زاده مقدم تازه از خواندن نماز شب فارق شده و به جمع بچه ها برگشته بود كه ديدم از گوشش خون مي آيد . پرسيدم چرا از گوشتان خون مي آيد ؟ گفت : مني دانم يك مرتبه گوشم دچار سوزش شد وقتي توجه كردم ديدم تركش خورده و خوني شده است . بعد بچه ها به شوخي گفتندحتما در حال خواندن نماز شب بوده ايد و موش صحرايي آمده و گاز گرفته و شما متوجه نشده ايد .

علي محمدي نيك نژاد:
يكسري بعد از عمليات والفجر 8 به اتفاق برادر عبد ا... زاده با قايق به منطقه فاو مي رفتيم . همانطور كه بر روي رودخانه اروند در حال حركت بوديم يك دفعه هواپيماهاي عراقي ظاهر شدند و منطقه را بمباران كردند . در همين هنگام برادر عبدا... زاده با خنده گفت: هر كدام از ما داخل رودخانه بيفتد با اين همه تجهيزات كه ما داريم و به بدنمان بسته ايم جانوران دريايي نمي توانند ما را بخورند . و بالاخره پيدا مي شويم.

حسين بهشتي :
يك روز پس از پايان وقت اداري من به خانه رفتم . ساعت 4 بعداز ظهر براي انجام كاري كوچك دو مرتبه به ساختمان سپاخ برگشتم در همين هنگام ديدم برادر احمد عبدا... زاده با چند تن از برادران بسيجي و سرباز مشغول بنايي هستند .

حسين بهشتي :
پس از شهادت برادر عبدالله زاده موقعي كه ساك و وسايل ايشان را از جبهه آوردند من آنها را تحويل گرفتم. زمانيكه داخل ساك ايشان را نگاه كردم ديدم برادر عبدالله زاده از پشت كاغذ شكلاتهاي كوچكي كه مردم به عنوان هديه براي رزمندگان اسلام به جبهه ارسال كرده اند به عنوان كاغذ سفيد استفاده كرده و مطالبي را در پشت آنها نوشته اند.

حسين بهشتي :
زمانيكه در منطقه بوديم يك شب ساعت 2 نصف شب بود از خواب بيدار شدم و بيرون رفتم. ديدم برادر عبدا... زاده در حال خواندن نماز شب هستند .

عباس حاجي :
مدتي را ما در پاسگاه آبي واقع در سمت راست جاده خندق بوديم و تمام افراد گروهانمان نيز در طول خط مستقر بودند. يك روز تكاورهاي عراقي به قصد انهدام پاسگاه آبي به سمت ما حمله كردند. من هم بلافاصله با بي سيم به برادر عبدالله زاده اطلاع داده و گفتم: ما الان در كميني در نزديكي پاسگاه سنگر گرفته ايم و قصد و نقشه دشمن انهدام نمودن پاسگاه است و در حال حاضر خيلي به ما نزديك شده اند چكار كنيم. ايشان گفتند: برادر حاجي، آيه وجعلنا را بخوانيد دشمن كور مي شود. ما هم وقتي اين آيه را خوانديم به چشم خويش ديديم كه دشمن انگار كه به كلي كور شده است.

عباس حاجي :
يك روز در حال ساختن سنگر بوديم. برادر عبدالله زاده به خاطر تقويت روحية برادران سرباز و بسيجي ، كيسه هاي سنگين را با پشتش حمل مي كرد و حتي كفشهايش را نيز در آورد و با پاي برهنه كار مي كرد.

خاكي نژاد:
در ماه مبارك رمضان يكي از سالها شب جمعه مراسم دعاي كميل با حضور خانواده ها برگزار كرديم . چون آن شب جمعه مصادف با شبهاي احياء بود به همين دليل تعداد افراد شركت كننده كم بود . در اين بين يكي از آقايان با طعنه به برادر عبد ا... زاده گفت : مثل اينكه امشب كسي نيامده است ؟ ايشان گفت : با چشم بصيرت نگاه كنيد ملائكه اينجا نشسته اند چطور شما مي گوييد كسي امشب نيامده است .

عباس حاجي:
در موقع عمليات مي خواستم از خط پدافندي جزيره به خط كاسه غذا و مهمات برسانيم و چون تنها راه ارتباتي يك جاده بود و دشمن آمجا را بشدت مي كوبيد به همين خاطر نيروهاي ما هر روز مجروح و شهيد مي شدند . دريكي از روزها برادر عبد ا... زاده طرح يك كانال را داد و بعد از اينكه كانال آماده شد از آن به بعد ديگر خطري نيروها را تهديد نكرد .

محمد عبدالله زاده :
پدرم(احمد عبدالله زاه مقدم)در دفترچه خاطراتش چنين نوشته است: اينجانب احمد عبدالله زاده مقدم در مورخه 64/11/14 در پاسگاه شريف كه بودم در عالم خواب ديدم كه در يك حسينيه مجلل و با شكوه تعدادي زن مؤمنه براي رزمندگان اسلام آشپزي مي كنند. تاكنون چنين حسينيه اي را در عالم بيداري به چشم نظاره نكرده بودم از چهره زنان پيدا بود كه از عالم ديگري آمده اند. زن ها از من سئوال كردند و من نيز پاسخ آنها را دادم تا اينكه چراغهاي حسينيه روشن شد و نكته جالب اين بود كه من تا بحال چنين نور زيبايي مشاهده نكرده بودم و مبهوت و سرگردان بودم. درهمين هنگام به يك باره زنهايي را ديدم كه با چادرهاي سفيد در حاليكه بچه هاي زيبايي به بغل داشتند. كه گويي پنداشتم فرزندان شهدا هستند. همراه با يك روحاني بلند قامت به سوي من مي آيند. وقتي به من رسيدنن از ان روحاني پرسيدم: اينها چه كساني هستندكه چهره هايشان انسان را از خود بي خود مي كند ودر اينجا چه مي كنند؟آن روحاني گفت: اينها مهر مواد غذايي را بروي شناسنامه ها مي زنند. من ميز جلو رفتم و شناسنامهام را درآوردم كه آنها برايم مهر بزنند. آن روحاني گفت: برادر عبدالله زاده مقدم،اينها فقط شناسنامه هاي شهدا را مهر مي زنند. همان كساني كه به سوي عشق مراجعت نموده اند و خداوند نيز آنها را به سوي خود فرا خوانده است. و اين زنان نيز زنان معمولي نيستند، پس هنوز تو را قبول نمي كنند. و اينقدر عجله نكن، شناسنامه شما را در اربعين مهر مي خورد. وقتي پدرم به شهادت رسيد متوجه شدنم او درست در اربعين به شهادت رسيده است.

عباس حاجي :
يك شب برادر عبد ا... زاده وارد پايگاه بسيج شد خنده بر لبانش جاري بود . علت را از ايشان پرسيدم ايشان پاسخ دادند در بين راه به سه نفراز ارازل و اوباش برخورد كردم خواستم آنها را امر به معروف و نهي از منكر كنم كه مورد ضرب وشتم آنها قرار گرفتم . در ادامه گفت : كتك خوردنم شيرين بود . پرسيدم به چه دليل شيرين بود ؟ شما مسئول پايگاه هستيد چرا اجازه نمي دهيد با آنها برخورد كنيم ؟ عبد ا... زاده گفت :هر چه آدم از اين نوع آدمها كتك بخورد ارزش دارد . شايد اين كتك خوردن ها باعث اصلاخ آنها شود . در نهايت چند روز بعد در فرصتي مناسببرادر عبد ا... زاده با آنها صحبت كرده و آنها را نصيحت كرده بود به نحوي كه هر سه نفر آنها آمده بودند و در پايگاه بسيج ثبت نام كرده و به جبهه اعزام شدند ويكي از آنها هم به فيض عظيم شهادت نائل آمده .برادر عبد ا... زاده وقتي از شهادت ايشان مطلع مي شود خيلي ناراحت شده و افسوس مي خورد كه چنين كسي توانست زودتر از ايشان مورد قبول خدا واقع شود.



آثار باقي مانده از شهيد
بسمه تعالي
به آن ديده اشکبار شهيد به آن چهره گلعذار شهيد
به آن لاله اي که بود غرق خون نوشته بر او يادگار شهيد
به آن دسته گلها که بنموده اند زهم سنگرانش نثار شهيد
به امداد غيبي به آن دست حق که در جبهه ها هست يار شهيد
به گلبانگ الله اکبر که داشت گه حمله اي پاسدار شهيد
به عزم و به جزم به تصميم او به حلم به صبر و قرار شهيد
به آن مادري که ز شب تا سحر شده خيره در انتظار شهيد
به آن خواهري که شب جمعه ها بيايد کنار مزار شهيد
به چشم پر از خون طفل بسيج به آن چشم شب زنده دار شهيد
به آن زينبي که دو لب را نهاد بر آن حنجر داغدار شهيد
به حق حسين و ابوالفضل او که هر دو بود افتخار شهيد
به آن لحظه اي که امام زمان نشسته است اندر کنار شهيد
خدايا شهادت نمايم نصيب به نصر من الله و فتح قريب

بسمه تعالي
علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را
که به ما سوا فکندي همه سايه هما را
دل اگر خدا شناسي همه در رخ علي بين
به علي شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
به شرار قهر سوزد همه جان ما سوا را
برو اي گداي مسکين در خانه علي زن
که نگين پادشاهي دهد از کرم گدا را
به جز از علي که گويد به پسر که قاتل من
چو اسير توست اکنون به اسير کن مدارا
به جز از علي که آرد پسري ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهداي کربلا را
چو به دوست عهد بنهد زميان پاک بازان
چو علي که مي تواند که بسر برد وفا را
نه خدا توانمت خواند نه بشر توانمت گفت
متحيرم چه نامم شه ملک لافتا را

هر که دارد علي صفا دارد روي سر سايه هما دارد
هر که دارد علي خدا با اوست با علي داشتن خدا دارد
هر دلي زنده شد به مهر علي دل آکنده از وفا دارد
به علي هر که شد اراتمند عزم سوي دگر کجا دارد
آشناي علي کسي باشد که نشاني ز آشنا دارد
قدمي هر که رفت سوي علي جا به سرچشمه بقا دارد
نزند او گره به کار کسي دست هايي گره گشا دارد
هر که شاگرد مکتب او شد کي به مردم ستم روا دارد
هر که شد خوشه چين خرمن او رحم بر خلق بينوا دارد
کيست غير از علي ولي الله که به پيش خدا بها دارد
کيست غير از علي و آل علي که به حکم خدا رضا دارد
کيست غير از علي ولي الله هم چو سرباز کربلا دارد
علي از علم و دانش و تقوا بوستانهاي دل گشا دارد
علي آن طبيبي بود که به کهف که به هر درد و غم دوا دارد
باغ نهج البلاغه را بنگر که چه گل هاي جان فزا دارد
روز عيد غدير ربابي شاد بر لب ترانه ها دارد

رضا جان رضا جان دل هوايي شده کربلايي شده پيروزمان کن
رضا جان تو را به جان زينبت پيروزمان کن
رضا جان تو را به اهل بيت ولا پيروزمان کن
رضا جان مولا جان تو را به جان زهرا پيروزمان کن

اي جانثاران حسين يارتان باشد خداوند نگهدارتان
آماده باشيد به گاه نبرد صاحب زمان هست جلودارتان
رهبر رسانده سلام شما از بهر ديدار قبر حسين
سنگر به سنگر به عزم متين ازبهر ياري خداوند و قرآن دين

من پاسدار پاک باز انقلابم
من جانثار جانفراز انقلابم
من بانگ تکبير نماز انقلابم
من کام خونخواران عالم را شرنگم
من مرد جنگم ـ من مرد جنگم ـ من مرد جنگم
من شهروند آذرستان بلايم
ايرانيم ليک از تبار کربلايم
در قهر من از نام قهار خدايم
با بعثي شيطان صفت در حال جنگم
من مرد جنگم ـ من مرد جنگم ـ من مرد جنگم
اسلام اگر با کشتن من جاودان است
بر گو بباربر من از هر سو فشنگم
اين نکته از آموزگارم بر زبانست
آزادگي يا رب از اين دنياي تنگم
من مرد جنگم ـ من مرد جنگم ـ من مرد جنگم
قرآن کتابست سلاحم مرگ بارست
من آسمان ها را عقاب تيز چنگم
من آب هاي سرخ ايران را نهنگم
با بعثي شيطان صفت در حال جنگم
من مرد جنگم ـ من مرد جنگم ـ من مرد جنگم


پيام شهيد
جان به فدا داديم تا زنده شما باشيد
به خاک مزار ما يک دم به دعا باشيد
چون جان وجود ما قربان شما گرديد
روشن گر شمع ما شايد که شما باشيد
از ياد شکنجه ها در شورندا با شيد
يک روز اگر آييد به خاک مزار ما
قرآن وندا گوئيد مشغول دعا باشيد.

...بستگان من ناراحت نباشيد , من به آرزوي خود رسيدم و اما وظيفه شما سنگين که بايد اسلام محمدي (ص) در جامعه خود پياده کنيد در بازار در خانه در تمام کارهايتان و بترسيد از خدا که انالله و انا اليه راجعون. بازگشت به سوي خدا است .
نماز را با جماعت بخوانيد. امر به معروف و نهي از منکر را در جامعه خود پياده کنيد و از نعمت هاي خدا قدرداني کنيد .مخصوصاً نعمتي که خدا منت گذاشته بر سر ما و آن رهبري امام امت و شکرگزاري از اين نعمت گروه گروه نشدن و وحدت ويک پارچه بودن و به وظيفه خود و دستورات رهبر عمل کردن است.
شما ببينيد که تمام جوانان در گذشته چگونه فکر مي کردند و حالا چگونه فکر مي کنند آن موقع در فساد , مردم زندگي مي کردند و حالا چگونه تمام جوانان ما باعشق به شهادت و در مراکز ديني خدمت مي کنند و فکرشان دين است. خدمتگزار به اسلام باشيد و در صراط مستقيم قدم برداريد .
خانواده ام من شما را سفارش مي کنم که خدا را فراموش نکنيد و بياد خدا باشيد ,
شما را به خداي بزرگ که پشتوانه تمام بندگان صالح است مي سپارم و از همسرم مي خواهم که فرزندانم محمد و علي و حسن و زهرا را به تعليم علم و دانش و تربيت اسلامي بياموزد. از همسرم مي خواهم که گريه برايم نکند و کاري نکنند که دشمنان خوشحال شوند . از پدر و مادرم و برادرانم تقاضا دارم که گريه برايم نکنند کاري نکنند که دشمنان خوشحال شوند و از فرزندانم مي خواهم راه اسلام و قرآن را بروند که انسان منحرف توي چاله زاري مي افتد که عاقبت جهنم است و براي من خرج زياد نکنيد . اي همشهريان از سپاه و بسيج حمايت وآنها را تقويت کنيد. قانون و شرع اسلام رعايت کنيد و آنان که قانون اسلام را رعايت نمي کنند سر جاي خودشان بنشانيد . اي مردم بدانيد که حزب فقط حزب الله رهبر فقط روح الله و از گروه گرايي بپرهيزيد اگر را وهدف شهدا را مي خواهيد زنده نگهداريد . پادگان امام حسن تهران

 

فرزندانم، نمازتان را بخوانيد، به کلاس هاي قرآن برويد تا قرآن را ياد بگيريد.


در مورخه 14/11/1364 در پاسگاه شريف خواب بودم، که در عالم رويا ديدم در يک حسينيه ي مجلل و با شکوه زن هاي مومنه براي رزمندگان اسلام آشپزي مي کنند. تاکنون چنين حسينيه اي را به چشم خود نديده بودم. آن زنان ـ که از چهره شان پيدا بود ـ از عالمي ديگر آمده بودند. از من هر وسيله اي که مي خواستند سوال مي کردند و من نيز پاسخ مي دادم. آن گاه بود که چراغ هاي حسينيه روشن شد. تا آن روز چنين نوري نديده بودم. من مبهوت و سرگردان بودم که ناگاه زن هايي را مشاهده نمودم که با چادرهاي سفيد و با بچه هاي زيبا ـ که گويي فرزندان شهدا بودند. به سوي من آمدند همراه يک روحاني بلند قامت. سوال کردم ايشان کسيتند که چهره هايشان انسان را از خود بي خود مي کند و در اين جا چه مي کنند؟ جواب دادند: اينان مهر مواد غذايي بر روي شناسنامه مي زنند. جلوتر رفتم و شناسنامه ي خود را بردم که آن روحاني گفت: احمد، اينان شناسنامه هاي شهداست که مهر مي خورند. آنان که به سوي عشق مراجعت نموده اند و خداوند آنان را به سوي خود فرا مي خواند. اين زنان، زنان معمولي نيستند، پس هنوز تو را قبول نمي کنند.



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان خراسان جنوبي ,
بازدید : 226
[ 1392/04/24 ] [ 1392/04/24 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 1,788 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,714,480 نفر
بازدید این ماه : 6,123 نفر
بازدید ماه قبل : 8,663 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک