فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

مير رضوي,سيد حسن

 


خاطرات
علي اكبر قلي زاده:
بعد از هفت روز مقاومت در مقابل دشمن گردان ما كه فرمانده آن برادر بزرگوار سيد حسن مير رضوي بود براي استراحت به عقب آمد و در كنار رودخانه كه آن جا به استراحت مشغول بوديم كه خبر دادند دشمن بعثي پاتك سنگيني دست زده . بلافاصله برادر مير رضوي نيروها را جمع كرد و گردان ما دوباره به خط مقدم رفت . ايشان در رودخانه غسل شهادت كردند و با چهره بشاش نيروها را به مبارزه با دشمن دعوت كردند و در همين مقاوت ،ايشان به خيل شهدا پيوستند .

محمد علي بخشايش :
قبل از انقلاب ما يك جلسه مذهبي داشتيم و مرتب در منزل يكي از اعضاء جلسه برگزار مي شد . يك شب كه جلسه در منزل برادر پارت بود و هر كدام يك حديث مي خوانديم . اتفاقاً در همان شب تعداي از نيروهاي ساواك از محل اين جلسه اطلاع پيدا كرده بودند و وارد جلسه شدند . آن لحظه زماني بود كه برادر مير رضوي بايد حديث مي خواندند من احساس كردم با آمدن نيروهاي ساواك جلسه بر هم مي خورد و يا آقاي مير رضوي موضوع بحث را عوض مي كنند . ولي با كمال تعجب ديدم برادر مير رضوي با علم به اينكه ساواكيها در جلسه حضور دارند حديث خودشان را خواندند و جلسه ادامه پيدا كرد .بعد از جلسه چند نفر از شركت كنندگان توسط ساواك دستگير شدند . بعد از اين جريان من و آقاي مير رضوي به شناسايي نفوذيها ساواك در جلسات خود مأمور شديم كه آقاي مير رضوي در اين راه تلاش زيادي كردند

سيد حسن برومند :
يك شب به اتفاق برادر ميررضوي در منزل برادر بني اسد نشسته بوديم. حدود ساعت 12/30 از منزل آقاي بني اسد كه خارج شديم. برادر ميررضوي سوار موتور شد و گفت:چون فردا صبح زود مي خواهم به جبهه بروم، قصد دارم جهت وداع با شهداء به گلزار اين عزيزان بروم و با آنها خداحافظي كنم. به ايشان گفتم: اين وقت شب خوب نيست تنها برويد، اجازه بدهيد من هم همراه شما بيايم يا اينكه فردا صبح برويد. در اين لحظه گفت: نه مي خواهم تنها بروم و در همان حال دست به گردن من و حاج اسماعيل بني اسد انداخت وگفت: برادر برومند ديدار به قيامت.اين آخرين ديدار من با شما در اين دنيا است و در حالي كه گريه مي كرديم از هم جدا شديم.ايشان به سمت مزار شهداء رفت وروز بعدش هم به جبهه اعزام شد و چندي بعد خبر شهادتش را آوردند.

اسماعيل عباسجو:
گاهي اوقات سيد حسن در تنهايي عكس برادر شهيدش را روبه روي خود قرار مي داد و با او درد و دل مي كرد . يك روز كه من ايشان را در اين حال ديدم گفت : دلم نمي خواهد مثل شهيد بهشتي و شهيد رجايي بدنم بسوزد و يا حداقل مثل برادرم سيد جواد كسي نتواند بدنم را شناسايي كند.

سيد عبد الله مير رضوي :
سيد حسن به محرومين ومستضعفين كمك مي كرد .وقتي از او سوال كردم :عمو جان اگر شماخودت خواستي ازدواج كني آياكسي هم به شماكمك مي كند. گفت: عمو ما هم خدايي داريم حتما" خداكمك مي كند .

يك بار سيد حسن رادعوت كرديم منزل ، منتظر ايشان بوديم كه بيايد چند لحظه اي با هم باشيم ايشان آمدند با پوتين سر سفره نشستند. گفتم عمو جان پوتين هايت رادر بياورتا پاهايت هوا بخورد،گفت:نه عمو جان اگر پوتين هايم رادر بياورم ممكن است راحت بنشينم وخستگي بر من غلبه كند و اكنون من در حال مأموريت هستم بايد شام را زود بخورم و به پاسگاهها سركشي كنم . در همان حالت شام را خورد . گفت: ديگر نمي نشينم چون كسل مي شوم واز مأموريتم بازمي مانم . لذا زود خداحافظي كرد ورفت .

محمد علي بخشايش :
برادر ميررضوي و برادر صبوري مقداري مواد منفجره غنيمتي بدست آورده بودند.اين مواد را براي آزمايش به داخل كوهستان مي برند. در حين آزمايش مواد منفجر مي شود از جايي كه خداوند مي خواهد آنها را براي جنگ نگه دارد آسيبي به آنها نمي رسد.

ربابه السادات مير رضوي :
يك روز برادرم سيد حسن به منزل ما آمد و مرا صدا زد و گفت ك خواهر بيا چند لحظه اي پهلوي من بشين. من هم رفتم و كنار او نشستم. آن روز حدود يك سال بود كه تقريباً از شهادت برادر كوچكترم مي گذشت وما هنوز ناراحتي روحي و رواني داشتيم . ايشان بعد يك تكه كاغذ از جيبش در آورد و چند بيت شعري را كه بر روي آن نوشته بود برايم خواند يك بيت آن چنين بود . ((خواهر بي قرار من صبر تو با خداي من )) بعد از شهادتش متوجه شده بودم كه آن روز برادرم مرا براي چنين روزهايي مي خواسته كه آماده كند .

سيد محمد مير رضوي:
حدود دو سه سالي بود كه حساب سالمان را مشخص نكرده بوديم. يك روز سيد حسن (پسرم) به خانه آمد وگفت: بابا اگر شما حساب سال نداشته باشيد، خمس و زكات ندهيد نانتان حرام است.

سيد محمد مير رضوي :
خانم يكي از اطرافيان ( خانم آقاي محمد موسوي) پس از شهادت پسرم سيد حسن يك شب خواب ديده بود و چنين نقل كرد و گفت: در عالم خواب ديدم كه سيد حسن و سيد جواد سوار بر اسب سفيدي هستند.بر روي اسب شال سبزي انداخته شده بود و هر كدام از آنها هم يك بيرق سبز در دست داشتند و در مسير راه خانكوك_ علي آباد در حال حركت هستند وقتي به من رسيدند پرسيدم حسن آقا كجا مي رويد؟ حسن آقا گفت : به جبهه مي رويم و اين اسب و بيرقها را امام حسين (ع) به ما داده است.

علي اكبر قلي زاده:
در عمليات والفجر3 ( آزادسازي مهران ) گردان ايشان (سيد حسن مير رضوي ) خط شكن بود . پس از اينكه خط تثبيت شد . نيروهاي ايشان براي استراحت به پست خط منتقل شدند . و در همين حين دشمن پاتك زد و مجدداً برادر مير رضوي نيروهايش را به جبهه آورد . ايشان غسل شهادت كرده بودند و لباس نو به تن داشت و در هنگام دفع پاتك دشمن مجروح شد با توجه به اينكه خون زيادي از ايشان رفته بود ايشان مقاومت مي كرد و با اصرار فراوان ايشان را سوار آمبولانس كرديم تا به بهداري منتقل شوند . پس از چند لحظه گلوله خمپاره به ايشان اصابت مي كند و ايشان به درجه رفيع شهادت نائل مي شوند.

علي اكبر قلي زاده :
در يكي از پاتكهايي كه دشمن كرده بود ، ناكام ماند و مجبور به فرار شد. يكي از خودروهاي دشمن پشت خاكريز جا مانده بود، اما اما بعلت آتش سنگين دشمن ، هيچ كس نمي توانست آن طرف خاكريز برود. سيد حسن ميررضوي با خونسردي تمام از خاكريز غلط زد و خود را به آن خودرو رساند و آن را به اين طرف خاكريز منتقل كرد.

سيد عبد الله مير رضوي :
شهيد سيد حسن ميررضوي قبل از انقلاب، اعلاميه هاي حضرت امام (ره) را به خانه مي آوردند و بوسيله اتو آنها را به شكل اپل درست مي كرد و روي شانه هاي لباسش مي دوخت و آنها را به همان وسيله به شهرهاي ديگر نيز منتقل مي كرد.

سيد عبد الله مير رضوي :
يك بار سيد حسن ميررضوي به من تلفن زد،بنده به ايشان گفتم: عمو جان دوستان تو همگي آمده اند،شما چرا با اينكه 45 روز از رفتنت گذشته ، نمي آيي؟ حسن گفت: عمو جان من به ديگران كاري ندارم، تا وقتي منطقه به من نياز داشته باشد من اينجا هستم، اگر خدا خواست شهيد خواهم شد و اگر هم شهيد شدم دوست دارم بدنم بسوزد و خاكسترم را آب ببرد.

در زمان رياست جمهور ي بني صدر ملعون سيد حسن مير رضوي به كردستان اعزام شده بود . وقتي برگشت از ايشان در باره اوضاع كردستان سئوال كردم ايشان گفت:كردستان الان خيلي شلوغ است.منافقين وگروهكهاي ضد انقلاب در آنجا نفوذ كرده و كموله دموكراتها هم آنجا هستند .متأسفانه بني صدر دستور داده است كه به ما تجهيزات و سلاح ندهند ولي به هر حال ما مأموريتمان را انجام مي دهيم حتي اگر با دست خالي باشد .

حسن رباني :
در سال 1357 علي رغم اين كه امام خميني (ره) اعلام كرده بودند كه به جاي جشن ميلاد امام زمان (عج) براي شهداي انقلاب مجالس عزا و سوگواري به پاي كنند يك مرتبه با خبر شديم كه جشن مفصلي براي ولادت امام زمان (عج) در اسلاميه فردوس تدارك ديده شده است. ما تعدادي از دوستان از جمله برادر صبوري و برادر مير رضوي را جمع كرديم و قرار شد در جلسه اي تصميم گيري كنيم كه با اين جشن چه برخوردي بكنيم. به بهانه اينكه براي مسجد جواد الائمه مي خواهيم سنگ جمع كنيم همه سوار كمپرسي شديم و به طرف كنگره كوه به معروف به غار فريدون زال است حركت كرديم و آنجا تشكيل جلسه اي داديم و تصميم بر اين گرفتيم كه تعدادي از اين برادران از جمله برادر مير رضوي در آن جشن شركت كنند و اين مجلس را با خاموش كردن برق به هم بزند وقتي منبري شروع به خطابه مي كند اين دوستان ما برنامه خود را اجرا مي كنند و مجلس را به هم مي ريزند اگر چه بعد ما توسط ساواك دستگير و يك ماهي را در بازداشت بودند .

مجيد مصباحي :
سيد حسن ميررضوي در عمليات مهران معاون گردان ياسين بود. شب اول عمليات گردان ياسين به خط زد و موفقيت خوبي به دست آورد و چون قرار بود تعويض شود لذا گردان را به عقب برمي گردانند. ازطرفي در خط عراقيها فشار زيادي آورده بودند به نحوي كه سردار قاليباف به گردان ياسين دستور داده بودند كه دوباره به خط برگردند. چون فرمانده گردان قاسم حيدري شهيد شده بود، سيد حسن به تنهايي گردان را به خط برده بود. وقتي نيروهاي گردان پشت خاكريز رسيده بودند، ديده بودند كه لوله هاي تانك عراقيها روي خاكريز قرار گرفته است. جنگ تن به تن با عراقيها شروع مي شود. در همين حين سيد حسن ميررضوي مجروح شد و ايشان را به آمبولانس مي برند كه به عقب انتقال بدهند. آمبولانس وقتي حركت مي كند، در بين راه مورد اصابت گلوله هاي عراقي قرار مي گيرد و آتش مي گيرد و سيد حسن در حال كه نصف بدنش مي سوزد به شهادت مي رسد.

عليرضا خراساني :
زمان انقلاب يك روز به من گفت: آقاي خراساني آمادگي داري كه تعدادي اعلاميه به شما بدهم ببري و داخل مسجد بگذاري؟ گفتم: بله. اعلاميه ها را گرفتم و زير لباسم پنهان كردم .به من گفت: از كوچه پشت گاراژدارها برو و اعلاميه ها را روي جا مهري مسجد بگذار و سريع از مسجدخارج شو كه كسي شما را نبيند. من نيز اين كار را انجام دادم.

ن .م زال :
زماني كه سيد حسن مسؤول آموزش سپاه فردوس بود و يك شب را در خارج از شهر سپري كرديم و صبح زود به طرف شهر راهپيمايي خود را آغاز كرديم. يادم مي آيد كه سيد حسن شعاري عليه بني صدر سروده بودند و نيروها هنگام ورود به خيابان اصلي شهر اين شعار را با صداي بلند مي خواندند. بكار بردن اين شعار در آن مقطع در بيداري مردم شهرستان فردوس تأثير زيادي داشت.

حسن رباني :
آخرين دفعه اي كه سيد حسن مير رضوي به جبهه رفتند شب قبلش منزل ما بودند. ما ايشان را از منزل تا استاديوم تختي مشهد بدرقه كرديم. وقتي براي آخرين دفعه از من خداحافظي كرد، گفت: رباني، من دوست دارم اگرخداوند شهادت را نصيب من كرد مثل شهيد بهشتي بدنم بسوزد. اتفاقا"همانطور كه مي خواست شهيد شد. ابتدا مجروح مي شوند وقتي ايشان را به عقب جهت درمان منتقل مي كنند آمبولانس مورد اصابت خمپاره قرار مي گيرد و آتش مي گيرد و آقاي ميررضوي با بدن سوخته به فيض شهادت مي رسد.

يك شب خواب ديدم كه رفتم به بهشت اكبر فردوس براي زيارت اموات. همين جايي كه اكنون مزار شهيد دادرس هست. ديدم در آنجا يك قاليچه اي (به قول معروف مثل قاليچه حضرت سليمان) پهن است و حدود دوازده نفر از شهدا كه تا آن زمان به شهادت رسيده بودند روي اين قاليچه نشسته اند. من رفتم نزديك پس از سلام و احوالپرسي سؤال كردم: شما چكار مي كنيد؟ گفتند: ما اينجا جمع شديم برويم كربلاء همه شهداي فردوس آنجا بودند. شهيد يكتانژاد هم كه مزارش دورتر است آنجا بود. يكي ديگر از شهدا كه مزار وي در پشته قا ليچه است ايشان هم آنجا بود. به آنها گفتم شما كه مي رويد كربلاء رسم است كساني كه كربلا مي روند يك نفر هم براي چاووشي خواندن با خودشان مي برند. شما هم مرا با خودتان ببريد تا برايتان چاووشي بخوانم. آنها گفتند: نمي شود شما با ما بيايد شما تذكره نداريد. فعلا" تذكره ما صا در شده من همين طور به سمت آنها مي رفتم ديدم اين قاليچه پرواز كرد به سمت آسمان و رفت بالا و آنها براي من دست تكان مي دادند و بالا مي رفتند

آخرين مرحله اي كه سيد حسن مير رضوي مي خواستند به جبهه بروند نزد من آمد و گفت: مبلغ دو هزار تومان پول پس انداز دارم. مي خواهم خمس آن را پرداخت كنم بعد به جبهه بروم من مبلغ 400 تومان از پول ايشان را گرفتم و به دفتر وجوهات امام (ره) تحويل دادم و رسيدش را گرفتم كه هنوز آن رسيد هم در نزد من موجود مي باشد.

حسن رباني:
جلسه اي داخل سپاه فردوس برگزار شد برادر دادرس دراين جلسه يك پيشنهادي دادند به اين صورت كه ما از اين به بعد چون جنگ داريم و جنگ هم شهادت دارد، بياييد با هم پولي جمع كنيم يك قطعه زمين خريداري كنيم مخصوص دفن شهدا و اين پيشنهاد را همه شركت كنندگان در آن جلسه قبول كردند .بعد ما با ماشين رفتيم اطراف شهر فردوس دوتا قبرستان معروف بود يكي همين قبرستاني كه هم اكنون بهشت اكبر ناميده مي شود و بهشت شهداء است و يك قبرستان ديگر هم در پشت چنجه بود بعضي دوستان نظرشان اين بود كه در پشت چنجه يك بلندي هست، مزار شهدا را روي آن قرار دهيم. اما بعضي هاي ديگر گفتند: آنجا دور است. به هر حال همين جاي كه اكنون مزار شهدا است انتخاب شد. اينجا يك قطعه زمين شخصي بود. بچه ها گفتند: پول جمع كنيم آن را بخريم و ضميمه قبرستان كنيم. اين قطعه زمين مخصوص شهداء بعد از اين شهدا را در اين مكان دفن كنيم. اولين كسي كه پول داد يادم چقدر بود 500 يا 1000 تومان شهيد دادرس بود بعداً شهيد مير رضوي پول دادند و سپس شهيد صبوري و ديگران هم كمك كردند 6 هزار تومان جمع شد و اين زمين خريداري شد و الآن مزار شهداء است. جالب است بدانيم اولين كسي كه پيشنهاد داد و پول هم داد براي خريداري اين زمين همين شهيد بزرگوار دادرس بود. كه اولين كسي هم بود كه در اين زمين دفن شد.

سيد هاشم مير رضوي:
يكي از همكاران كه بچه بشرويه است خاطره اي را از سيد حسن براي من اين گونه نقل مي كرد : يك شب در بسيج محل با سيد حسن نگهبان بوديم پاسي كه از شب گذشته بود يك دفعه صداي زمزمه اي مرا متوجه خويش كرد. به جستجوي صدا پرداختم تا ببينم از كجا مي آيد! در چند قدمي من چاله سرويسي بود كه خودرو ها را تعويض روغن مي كردند. وقتي به طرف چاله رفتم ديدم سيد حسن درون چاله رفته و سر به سجده گذاشته و با خداي خويش رازو نياز مي كند چند لحظه اي ايستادم و به صداي زمزمه گوش كردم اما به دليل منقلب شدن صحنه را ترك كردم.


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان خراسان جنوبي ,
بازدید : 227
[ 1392/04/24 ] [ 1392/04/24 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,551 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,711,652 نفر
بازدید این ماه : 3,295 نفر
بازدید ماه قبل : 5,835 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک