فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

باقري,حسن

 


بيستم آذرماه سال 1343 ه ش در روستاي رقّه در شهرستان فردوس به دنيا آمد. در مقايسه با کودکان ديگر فعال و پر جنب و جوش بود.دوران ابتدايي را در دبستان 22 بهمن فعلي روستاي رقّه گذراند. قبل از انقلاب شعار «مرگ بر شاه» مي نوشت و به بچه ها ياد مي داد که بگويند: «مرگ برشاه»
شب ها در روستاها عکس ها و اعلاميه هاي امام را پخش مي کرد و با ضد انقلاب در روستاي رقّه درگير بود.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي، با توجه به سن و سال کمي که داشت، تمام وقت خود را صرف مسايل انقلاب و بسيج مي کرد. از کارهاي روزمره بريده بود و گاهي هفته اي يک مرتبه هم به خانه نمي آمد.
نگهباني مي داد، شعار مي نوشت و در امر جذب نيرو و آموزش آن ها فعاليت مي کرد.
با شروع جنگ تحميلي به خاطر عشق به اسلام و فرمايش امام به جبهه رفت و در عمليات بستان شرکت نمود. بعدها در عمليات ديگري از جمله: عمليات بيت المقدس، والفجر مقدماتي، والفجر 1، و الفجر 2، و الفجر 10 و کربلاي 5 به عنوان بسيجي شرکت کرد و چندين مرتبه مجروح شد. پس از آن عضو ثابت کادر بسيج سپاه پاسداران فردوس گرديد. مدتي به عنوان مسئول پايگاه بسيج روستاي آيسک فردوس انجام وظيفه نمود. پس از آن عضو رسمي سپاه پاسداران فردوس شد و براي گذراندن دوره ي آموزش نظامي به مرکز آموزش سپاه خراسان رفت. سپس در واحد تخريب لشکر 5 نصر خراسان به خدمت مشغول و به سمت قائم مقامي فرمانده گردان تخريب لشکر پنج نصر منصوب شد. در پشت جبهه مردم را براي رفتن به جبهه تشويق مي کرد.
او فقط به يک بعد از دين که جهاد در راه خدا بود عمل نمي کرد بلکه به تمام ابعاد دين مقيد بود .با خانم فاطمه ايوب زاده پيمان ازدواج بست که ثمره ي اين ازدواج يک دختر بود و ده روز بعد از تولدش فوت کرد.
حسن باقري فقط از خدا استعانت مي جست و توکلش به خدا بود.
شجاع و صبور بود. بحراني ترين مشکلات را به حساب نمي آورد. پدرش را زماني از دست داد که در جبهه بود، براي ختم ايشان به روستا آمد و سپس به جبهه برگشت. بعد از مدتي همچنين مادر و سپس تنها فرزندش ـ که ده روزه بود ـ را نيز از دست داد، اما باز هم به جبهه رفت. با توجه به همه ي اين مشکلات، شهيد احساس نگراني و ناراحتي نمي کرد، با همان عزم راسخ در مقابل مشکلات ايستادگي کرد و جبهه را از دست نداد و تا زمان شهادت در جبهه ماند.
حسن باقري در تاريخ 9/11/1365 و بعد از عمليات کربلاي 5 در منطقه ي شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر به درجه ي رفيع شهادت نايل و پيکر مطهرش بعداز حمل به زادگاهش، در بهشت حسين روستاي رقّه دفن گرديد.
اودر وصيت نامه ي خود مي گويد: «اکنون که براي چند سالي است که اين فيض عظيم نصيبم شده تا در جبهه هاي حق عليه باطل خدمت کنم، خداي بزرگ را شکر مي کنم که ما را از کساني نيافريد که در برابر خون شهدا ساکت بنشينيم و لياقت همان را به ما داد که راه شهدا را که همان راه امامان است بشناسيم و آن را بپيماييم و مپنداريد که اين را کورکورانه و از روي هوي و هوس انتخاب کرده، بلکه از وقتي که در قلبم احساس کردم. اين را انتخاب کردم.»
منبع: "فرهنگ جاودانه هاي تاريخ، زندگي نامه فرماندهان شهيد خراسان" نوشته ي سيد سعيد موسوي، نشر شاهد، تهران - 1386
 



خاطرات
محمد عابديني:
« از هيچ مشکلي نمي هراسيد و هيچ مسئله اي در عزم راسخ او تزلزل ايجاد نمي کرد. در تمام صحنه ها چهره ي ايشان خندان بود و همواره به ما توصيه مي کرد که از مشکلات نترسيد. شب که در معرض ديد دشمن قرار مي گرفتيم مي گفت: قرآن بخوانيد، آيه ي و جعلنا ... را بخوانيد. »

غلامحسين ابراهيمي:
«ايشان در مسايل جمعي پيش قدم بود. به «شيرجبهه» معروف بود. هرجايي که ما به مشکلي برخورد مي کرديم و در شب هاي عمليات او پيش قدم بود. وقتي مي آمد بچه ها را کنار مي زد و به تنهايي راه را باز مي کرد. بعد بقيه ي دوستان را صدا مي زد.
با دوستان و افراد صاحب نظر در کارها مشورت مي کرد، هم در زمان فعاليتش در بسيج و هم زماني که در جبهه مسئوليت داشت.»

برادر شهيد :
« يک دفعه گفتم: برادر، وقتي مرخصي آمدي ده روز در رقّه بمان. گفت: همسنگرانم مي روند من هم بايد بروم، در برابر خون شهدا نمي توانم بايستم. مسئوليتش را به ما نمي گفت: هرچه مي گفتيم: چه کاره اي؟ مي گفت: در جبهه فقط يک سيخ به زمين مي زنم، يعني بسيجي ساده ام و فقط بعد از شهادتش فهميديم چه کاره است.»

ذبيح الله خليلي :
«عمليات کربلاي 5 به اتمام رسيده بود و بچه ها از نظر جسمي و روحي خسته بودند و من هم از اين قاعده مستثني نبودم. البته من قصد گرفتن ترخيصي داشتم. شهيد حسن باقري زماني که از تصميم من براي اين کار آگاه شد، گفت: نرو. از او اصرار بود و از من انکار. راستش آن موقع دليل اين همه پافشاري را درک نمي کردم. آن قدر من به نيت و هدفم تاکيد کردم که به مرخصي گرفتن من رضايت داد و گفت: پس حالا که اين قدر مصّري، مرخصي بگير و برگرد و بعد از «والفجر 10» با راحتي و آسودگي خيال برو. شنيدن نام آن عمليات آن هم در آن موقع و با توجه به اين که از لحاظ نظامي نام و زمان انجام هيچ عملياتي حتي مدت ها بعد از عمليات نيز فاش نمي شد، برايم عجيب بود، چون کاملاً برايم ناآشنا بود کلامش را درک نمي کردم و برايم سنگين بود و نتوانستم در عمق کلامش تامل کنم تا دريابم چه مي گويد. اما به هرحال من که اصلاً به قول معروف توي باغ نبودم. از او جدا شدم و ترخيصي گرفتم. عمليات پيروزمندانه والفجر 10 يکي از آخرين عمليات هاي بزرگ بود که بعد از آن قطعنامه پذيرفته شد. با خودم مي گفتم: اي خدا، مگر حسن که يک انسان معمولي است، چگونه از عملياتي که هنوز انجام نشده بود برايم اسم برد و گفت: بعد از آن با خيال راحت برو.»

محمد عابديني :
«صبح روز 9/11/1365 بود. شب آن روز من در اهواز بودم. فرمانده ي واحد به من سفارش کرد که به برادر حسن باقري بگو صبح به اهواز بيايد که من احتمالاً دو ـ سه روزي مرخصي يا ماموريت مي روم و بايد کارها را هماهنگ کنيم. نيروهاي پشتيباني ما در دژ خرمشهر بودند. من از اهواز برگشتم خرمشهر. خواستم استراحت کنم، اطلاع دادند که مهمات بياوريد. شب مين و مهمات لازم را برداشتيم و رفتيم به قرارگاه تاکتيکي که نزديکي شهرک «دوئيجي» عراق بود. آن جا مين ها را آماده کردم. شهيد حسن باقري هم بود و اين ها را برادران برديم طرف «نهر جاسم». آنجا را مين مي کاشتند و صبح برگشتيم به همان محل قرارگاه تاکتيکي که به ايشان گفته بوند فرمانده در اهواز با شما کار دارد. از جلوي سنگر که مي خواستيم سوار شويم و تعدادي از برادرها مي خواستند بيايند که حرکت کنيم به طرف شلمچه و خرمشهر، دقيقاً يادم هست که نزديک طلوع آفتاب بود، شهيد باقري گفت: امروز هرکس با ما بيايد شهيد مي شود.
دو نفر غير از شهيد باقري با ما سوار ماشين شدند. ما به طرف پاسگاه شلمچه که حرکت کرديم، کمتر از يک کيلومتر از سنگر دور نشده بوديم که خمپاره اي در سمت راست ما به زمين خورد و همه ي ما مورد اصابت ترکش قرار گرفتيم. يک وقت احساس کردم که فرد سمت راستم نيست، نگاه کردم ديدم که هست ولي مجروح شده بود. وقتي دود و گرد وخاک حاصل از انفجار کنار رفت و نگاه کردم ديدم شهيد باقري و برادر مجتبي مطيع که کنار من نشسته بودند مورد اصابت ترکش هاي متعدد قرار گرفته اند و بدون گفتن حتي يک آه، به همديگر تکيه داده اند و شهيد شده اند و فرد عقب مجروح شده بود.»

محدثي:
ما حدود هشت نفر بوديم كه قرار شد با دو دستگاه ماشين تويوتا به عقب برگرديم. قبل از اينكه حركت كنيم شهيد باقري را ديدم كه داشت لباس بادگير خودش را در مي آورد و رويش لباس فرم سپاه مي پوشيد من در يك لحظه جذب چهره ايشان شدم. لحظه اي خيلي شيرين و تماشايي بود. در اين حال ايشان به من گفت: آقاي محمدي التماس دعا داريم. بعد من هم خداحافظي كردم و در هنگام خداحافظي معانقه نمودم خلاصه خيلي لحظه عجيبي بود و بعد سوار تويوتا شدم و به مقر شهيد حلوائي رفتم و بعد خبر رسيد كه مطيعي و باقري به شهادت رسيدند.

محمد باقري:
بعد از شهادت شهيد حسن باقري زني از اهالي روستا، شهيد را در خواب مي بيند كه مي گويد: زن برادرم كه حامله است، پسري خواهد داشت، نام او را حسن بگذاريد. (زمان خواب 4-5 ماه قبل از تولد) ما سعي كرديم اين خواب نقل نشود. اتفاقاً رؤياي شهيد صادق بود و خداوند به فرد مذكور پسري داد و نامش را حسن گذاشتند.

امين داوطلب:
يك بار روز عيد غدير بود كه با شهيد آمد و به من گفت : بيا تا به همديگر عقد اخوت را ببنديم . ما چون زياد با هم شوخي داشتيم فكر كردم كه ايشان شوخي مي كند ولي ايشان گفت : نه من جدي مي گويم . بنده گفتم : حسن آقا با اينكه هميشه دقيق عمل مي كني اينبار اشتباه كردي و تيرت به خطا خورد . من اصلاً نمي دانم عقد اخوت يعني چه ؟ مي ترسم در ادامه كار نتوانم ادامه بدهم . به هر حال اگر شهادت نصيبمان شد كه بهتر . ولي اگر زنده ماندم شايد نتوانستم آن مسائلي را كه مربوط به عقد اخوتمان است را رعايت كنم . ايشان گفت : مشكلي نيست اگر هم اينطور بود شما ضرر نمي كني . بعد هم مفاتي آورد و براي بنده همه اين مسائل را توضيح داد .

امين داوطلب
در عمليات كربلاي 5 من همراه ايشان بودم عمليات كه با موفقيت تمام شد ايشان زنگ زدن مشهد و با حاج آقاي ما صحبت كردند به ايشان گفته بودند : كه هر چه زودتر ترتيبي بدهند كه من ازدواج كنم . من به مشهد آمدم روز جمعه اي بود و بچه هاي تخريب بعد از نماز جمعه جلوي حرم قرار گذاشته بوديم كه همگي همديگر را ببينيم .وقتي بچه ها آمدند همگي آنها يكي يكي مي آمدند و روي شانه من مي زدند . و مي گفتند: خوش به حالت . برادر تو هم رفت . بنده ابتدا متوجه نمي شدم بعدش پرسيدم چه شده گفتند : حسن شهيد شد .

حسين علي ابراهيمي:
يك بار من ايشان را به بشرويه مي بردم كه از آنجا به جبهه اعزام شوند، از ايشان سئوال كردم شما با توجه به زخم هايي كه در بدنتان هست، احتياج به استراحت داريد، بهتر نيست چند روزي را استراحت كنيد. ايشان گفت: من نياز به استراحت نمي بينم، وجود من در جبهه ضروري تر است.

امين داوطلب :
يك بار در منطقه بوديم كه از طرف يكي از سنگرهاي عراقي تيراندازي شروع شد ،طوري كه بچه ها همگي زمين گير شده و هيچ حركتي نمي توانستند بكنند . يك موتور هوندا دويست و پنجاه داشتيم. شهيد باقري همان موتور را برداشت و با سرعت به طرف سنگر دشمن حركت كرد . البته چون شب بود آنها موتور را نمي ديدند . خلاصه ايشان با سرعت تمام به طرف سنگر رفت ودر حالي كه با سرعت در حال حركت بود خود را به طرف سنگر دشمن پرت كرد ،و توسط يك اسلحه كمري كه داشت آن نيروي دشمن را به هلاكت رساند.

بعد از اينكه با ايشان آشنا شدم ، ايشان باعث شدند كه من وارد سپاه شوم ،قبل از آن يك نصف روزي با همديگر نشستيم وايشان دربارة مزيت هاي سپاه و مسائلي كه در سپاه هست براي بنده صحبت كردند، ايشان كفتند : شما هر چند بسيجي هستيد و مشغول خدمت كردن به مملكت ولي به هر حال وقتي لباس سبز سپاه را پوشيدي ،تشكيلات با دست بازتري مي تواند در مورد شما سرمايه گذاري كند و كماكان استفاده بهتري از شما بعمل مي آيد و همين صحبتهاي شهيد ،باعث شد كه من جذب تشكيلات سپاه شوم.

محمد عابديني :
صبح روز 9/ 11 / 1365 در ادامه عمليات كربلاي 5 وقتي مي خواستيم از قرارگاه تاكتيكي در نزديكي شهر دوعيجي عراق به سمت پاسگاه شلمچه و بعدأ خرمشهرحركت كنيم. يادم هست موقعي كه چند تا از برادران مي خواستند سوار ماشين شوند شهيد باقري گفت: امروز هركس با ما بيايد شهيد خواهد شد .به هر حال دو تا از برادران به همراه بنده كه راننده بودم سوار ماشين شديم ،هنوز چند متري بيشتر دور نرفته بوديم كه كنار ماشين خمپاره اي به زمين خورد بعد از اينكه گرد و خاك فرو نشست و بنده توانستم اطراف را ببينم ديدم هر دوي آنها به درجة رفيع شهادت نائل شدند.

امين داوطلب :
بعد از عمليات كربلاي1 بنده مجروح شده بودم ،لياقت آن را پيدا نكرده كه به اتفاق بچه ها به ديدار حضرت امام(ره) برويم ، ولي بچه ها تعريف مي كردند كه در حضور حضرت امام كه بودند شهيد باقري از اول تا آخر جلسه به صورت امام خيره شده بود و مدام گريه مي كرد .

صغري باقري :
قبل از انقلاب زماني كه در طبس زلزله آمده بود ،شهيد به همراه يكي ديگر از دوستانش بنام آقاي رضا رنجبر، روي چادرهايي كه زده بودند ،شعار مي نوشتند، روي بيشتر چادر ها «مرگ بر شاه» نوشته بودند.

حسين باقري :
بعد از شهادت حسن، همسر برادرم كه در آن موقع باردار بودند ،شهيد را خواب مي بيند كه به ايشان مي گويد: فرزندتان پسر خواهد بود، و به برادرم بگوييد كه نام او را حسن بگذارد . وقتي ايشان اين قضيه را برايم تعريف كردند ،من گفتم تا موقعي كه بچه متولد نشد اين قضيه را به كسي نگوئيد. بعد از چند روزي كه بچه متولد شد ،من به برادرم اين قضيه را گفتم واز همانجا ايشان را به مزار شهدا بردم. برادرم اسم بچه راحسن گذاشت.

يك بار كه ايشان از جبهه بر گشته بود ،چون ايشان زياد به جبهه مي رفت ،بنده به ايشان گفتم : من به شما صد هزارتومان مي دهم كه شما به جبهه نرويد. با اين كه آن موقع صد هزار تومان پول خيلي زيادي بود ،ايشان از حرف من خيلي ناراحت شد و هيچ جوابي نداد .

محمد باقري :
خاطرة ديگر اين كه خيلي ساده بود و اصلا" راضي نمي شد از خودش بگويد. وقتي مي آمد چيزي نمي گفت و نمي گفت كه چكاره هستم و وقتي مي گفتيم توكاره اي نشدي؟ مي گفت : ما در جبهه يك سيخي (چوبي) به زمين مي كشيم (خودش را در حد بچه ها پايين مي آورد ) و براستي ما نمي دانستيم كه او همه كاره است . فقط ما از طريق يكي از بسيجيان روستا شنيديم كه او قائم مقام تخريب است . اين بسيجي گفت : يك روز ما را جمع كردند وگفتند : يك فرمانده مي خواهد بيايد و برايتان سخنراني كند وقتي ماشين نگه داشت ، ديديم فرماندهي كه پياده شد ، كسي جز حسن باقري هم ولايتي ما نيست

امين داوطلب :
در عمليات كربلاي يك در منطقه قلاويزان تعدادي مين را به دليل اينكه ، چاشني آنها زنگ زده بود و خنثي نمي شد . در يك جا جمع آوري كرده بوديم . جمع كردن اين مينها با زحمت زيادي انجام مي گرفت . طوري كه بر اثر گرماي زياد هوا ، داغي نيزه و داغ بودن زمين دست و پاي بچه ها را اذيت مي كرد . يك روز غروب شهيد باقري براي سركشي از بچه ها آمده بود . از بنده پرسد چكار كرده ايد. بنده همه چيز را توضيح دادم و گفتم اينمينهايي را كه جمع كرده ايم بايد بايد همه را يك جا ببريم و در منطقه دوري منفجر كنيم ، همان موقع با ايشان براي شناسايي منطقه رفتيم و يك سنگر عراقي را براي اينكار در نظر گرفتيم. روز بعد با همان ماشيني كه ايشان آمده بودند مينها را توسط يكي ار شهداي ديگر بنام شهيد ديوان دري و يكي از برادران ديگر بنام آقاي اخوان گفتم، من به همراه ديوان دري فتيله را روشن مي كنيم بعد شما سريعا با ماشين بياو ما را سوار كن كه فرار كنيم و از منطقه دور شويم . ايشان بد متوجه شده بود و فكر كرده بود كه من گفته ام با ماشين فرار كن ، بنا بر اين وقتيكه فتيله را روشن كرديم ديديم ماشين با سرعت از ما دور شدو ما آنجا مانديم . با سرعت خودمان را از منطقه مقداري دور كرديم ولي صورت هر دوي ما مجروح شد و ما را به بهداري منتقل كردند. شهيد باقري كه با دوربين شاهد از منظره بود با عجله فراوان و پاي برهنه وسط آن همه خار و خاشاك سعي كرده بود كه خودش را به ما برساند ، البته بنده بدليل اينكه مجروح شده بوديم و ما را سريعا به بهداري رسانده بودند نتوانستم ايشان را ببينم ،ولي بچه ها تعريفمي كردند كه باقري ، چنان توي خار ها و سنگها با پاي برهنه مي دويد كه هر كسش ايشان را با چنين وضعيتي مي ديد گريه اش مي گرفت ولي به هر حال نتوانسته بود خودش را به آمبولانس برساند و بعدش ايشان در بيمارستان به عيادت من و ديوان دري آمدند .


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان خراسان جنوبي ,
بازدید : 221
[ 1392/04/24 ] [ 1392/04/24 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,091 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,711,192 نفر
بازدید این ماه : 2,835 نفر
بازدید ماه قبل : 5,375 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک