فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

عادل محمد رضا نسبت

 

1385

باز هم در انتظار عاشورائيم... شب عاشورا، ياران امام (ع) را شور و شعفي آسماني در خود گرفته بود. لحظه ها که مي گذشت، لحظه هاي موعود که نزديک تر مي شد، چهره ياران امام (ع) شکفته تر مي شد. به يقين مي دانستند که در فرداي سرخ، دشت کربلا از خونشان رنگين خواهد شد. مي دانستند که خلعتي از خون بر تن خواهند کرد. امام (ع) گفتني ها را گفته بود.... اما آنان برگزيدگان عشق بودند، بازمانده بودند که در رکاب امام (ع) روانه مقتل شوند. عالمي از مرگ مي گريزد، اما عاشقان به استقبالش مي شتابند، با رويي شکفته تر از صد بهار. هرچه لحظه ها مي گذشت ياران عاشورا را نشاط و شور افزون تر مي شد. زيرا به يقين مي دانستند که امشب، واپسين شب است.
امشب شهادت نامه عشاق امضا مي شود
فردا به شوق کربلا اين دشت غوغا مي شود
همه مهياي عملياتيم. جشن حنابندان است. دست ها رنگين مي شود.
اسماعيل وصف پور، عطاءالله خوشدامن و ... شور و حال ديگري دارند، عادل نيز به يکي از انگشتانش حنا مي بندد! حالي دارد که گويي در اين دنيا نيست. سيماي مهربانش مثل ماه مي درخشد. صداي جگر سوز نوحه که از بلندگو پخش مي شود، دل ها را به آتش مي کشد:
امشب شب شهادت نامه عشاق امضا مي شود
فردا به شوق کربلا اين دشت غوغا مي شود
با عادل قدم مي زنيم. عطر نوحه روح ما را از هوش مي برد: «امشب شهادت نامه عشاق امضاء مي شود...» عادل که تا اين لحظه سکوت کرده است. ناگهان مي گويد: «بله، امضاء شد، امضا شد».

دوبار مجروح شده بود. اما هر بار که مي دانست عمليات در پيش است، با شتاب راهي جبهه مي شد. او در آتش محبت دوست و عشق آخرت ذوب شده بود، بوي عمليات که مي آمد همه چيز را وامي نهاد و راهي مي شد. هيچ چيز مانع رفتنش نمي شد، تحصيل در دانشگاه، تدريس در مدارس، مسائل خانوادگي و ... دانشجوي رشته علوم اجتماعي دانشگاه تهران بود. اما مي گفت: «اکنون دانشگاه جبهه اولويت دارد» اشتياق جهاد و محبت دوست، حب دنيا را از قلب او بيرون رانده بود. او رمز و راز عشق را مي شناخت. با محبت آشنا بود. با «تولي» و «تبري» زندگي مي کرد. نيک مي دانست که : «سرچشمه همه انحرافات و خطاها حب دنياست... قلب انسان، حرم خداست. قلب انسان بايد جايگاه محبت هاي خدايي باشد و به غير از عشق و محبت خداوندي، هيچ نوع علاقه و محبتي را نبايد در قلب ـ اين حرم الهي ـ جاي داد...
محبت ها و دوست داشتن هاست که بر انسان جهت مي دهد... محبت هاي راستيني هست که بايد به دنبالش بود و در وجود خود براي آنها جاي داد. و اگر هست بايد هميشه در صيانت و حفاظت از آنها تلاش و کوشش کرد.
محبت هاي دروغيني که در درون انسان لانه مي کند، با آتش خود تمامي محبت هاي اصيل و مقدس را مي سوزد و خاکستر مي کند...
خداوند منان، وسايل و ابزار لازم را جهت پيمودن مراحل عالي انساني و نيل به کمال حقيقي ـ که همان قرب و نزديکي به اوست ـ در اختيار انسان نهاده است .... نکته مهم، خلوص است. خلوص يعني در تمامي اعمال، عبادات، گفتارها، و .... انگيزه و تحرک اصلي انسان تنها براي خدا و به سوي خدا باشد. اين عنصر اساسي است که بر محبت ها و جاذبه هاي يک شخص جهت مي دهد... اين خلوص است که با راهنمايي و جهت بخشي خود به محبت ها و جاذبه ها، شخصيت يک فرد را الهي و انساني مي سازد... خلوص است که در حرکت و تکاپوي مستمر انسان در رجعت و بازگشت به سوي خدا (انالله و انااليه راجعون) نقش قطب نمايي را بر عهده دارد. اگر انسان اين تنها وسيله جهت نما را از دست بدهد همه تلاش و تکاپو، اعمال و حرکات، عبادات و کارهاي نيکويش به جاي قرب، او را از خدا دور مي کند....»
او با تحصيل کيمياي خلوص، ميدان به ميدان وادي خون و خطر را طي مي کرد و به خدا نزديکتر مي شد. او براي خدا کار مي کرد. آن زمان که در واحد بسيج سپاه مراغه به سازماندهي ارتش 20 ميليوني مي پرداخت، مي شد که هفته ها به منزل نمي رفت. در جبهه که بود نفسي آرام نمي گرفت. هنوز همرزمانش به ياد دارند که در خط کارخانه نمک، در والفجر هشت، در قبال پاتک هاي سنگين دشمن خم به ابرو نمي آورد. روزها بي امان مي جنگيد و شب ها نيز او را مي ديدند که سنگر به سنگر مي گردد و به نيروهايش مي رسد و با چهره مهربان و کلمات گرم خود نويد پيروزي و استقامت مي دهد.
او در جاذبه محبت الهي ذوب شده بود و بدين جهت جذبه اي داشت که اهل صفا و شوريدگان عشق به او مي پيوستند. او چراغ فروزاني بود که جستجوگران روشنايي در پرتوش راهي ديار آفتاب مي شد. هر بار که راهي جبهه مي شد، جمعي از دلدادگان و دانش آموختگانش نيز همراه با او رهسپار جبهه مي شدند، چنانکه يک بار بيش از صد تن از دانش آموزان براي رفتن به ميدان نبرد با او همراه شدند....

از شادي بال در مي آورم. عادل را مي بينم با سه تن از دوستان صميمي اش، جبهه است. هيچ فکر نمي کنم که من چگونه به جبهه آمده ام. ديدار عادل به وجد و شورم آورده است. نمي دانم چه بگويم.
ـ عادل!
چشم در چشمم مي دوزد. برادرم است، برادرم!
ـ چرا به خانه نمي آيي؟
با همان صداي مهربان جوابم مي دهد: «من ديگر نمي آيم. من در اينجا ماندني شدم.»
بيدار مي شوم و آتش در سينه ام زبانه مي کشد.... بيدار شده ام. کاش مي توانستم بخوابم و دوباره ببينمش: «چرا نمي آيي؟....»
آيا برادرم خواهد آمد؟ سوالي است که هر لحظه در ذهنم زمزمه مي شود.... وقتي کوله بارش را بسته بود، طور ديگري از همه خداحافظي مي کرد. حليت مي طلبيد: «خواهر جان! من ديگر برنمي گردم!...»

مي گفت: «دوست دارم در راه خدا تکه تکه شوم و چيزي از وجودم باقي نماند...» و من مي انديشيدم، چگونه مي شود جواني با بيست و پنج سال زندگي، اين گونه بر ستيغ معرفت و شهود رسيده باشد که براي پاره پاره شدن در معرکه عشق سر از پا نشناسند. شب ها دير وقت مي خوابيد و صبح، پيش تر از آفتاب و اذان، بيدار مي شد. هر روز پيش از اذان صبح مناجات شعبانيه را مي خواند و با زلال اشک آينه دل را صفا مي بخشيد. «الهي! هب لي کمال الانقطاع اليک....» چندان مي گريد که از حال و هوش مي رود... عادل اشک مي ريزد، گردان مي گريد.... صداي جانسوز آهنگران در فضا مي پيچد:
امشب شهادت نامه عشاق امضا مي شود
فردا به شوق کربلا، اين دشت غوغا مي شود...
جشن حنابندان به سر رسيده است. همه حال و هواي ديگري دارند. انگار به ضيافتي آسماني دعوت شده اند، ضيافت نور و سرور.
شب در شور و شعفي غريب مي گذرد و با شکفتن صبح، گردان رهسپار منطقه عملياتي مي شود. به راستي حديث و وصف حال عاشقان در بيان نمي گنجد. هر لحظه که به منطقه عملياتي نزديک مي شويم، احوال بچه ها دگرگون تر مي شود. هر لحظه که مي گذرد چهره ها شاداب تر و نوراني تر مي شود. هرچه به ميدان ستيز نزديک تر مي شويم، دل ها آسماني تر مي شود. حوالي عصر به محل اقامت شبانه مان مي رسيم. «اين جا شلمچه است، مقتل عاشقان، کربلاي شهيدان خدايي...» شب از راه مي رسد، شب شگفت شهادت، شب عاشورا...
به طرف کانالي هدايت مي شويم. قرار است شب را در همين کانال بمانيم و منتظر دستور عمليات باشيم. شب لحظه لحظه مي گذرد. شبي چنان که هرگز تکرار نمي شود، شب واقعه. جمعي از رزمنده ها با هم صيغه اخوت مي خوانند. جمعي از هم حليت مي طلبند....
ـ اگر شهيد شيد، دست ما را هم بگير!....
ـ شفاعت يادت نرود....
اوضاع غريبي است. برخي از رزمنده ها سر در آغوش هم مي گيرند. شانه ها مي لرزد. «خدايا! اين گريه ها براي چيست؟» گونه خيس، چشم هاي شفاف و عطر خوش کربلا که در شلمچه موج مي زند. شب به نيمه رسيده است و بچه ها براي آخرين بار از هم خداحافظي مي کنند. عادل از انتهاي کانال، با يک يک بچه ها خداحافظي مي کند. دل مثل پرنده اي بي قرار در سينه ام بال و پر مي زند. عادل با يک يک بچه ها خداحافظي مي کند و به من نزديک تر مي شود. من در اواسط نيروهاي گردان هستم. عادل به من که مي رسد، بند بندم مي لرزد. سلام مي کنم. عادل نگاهم مي کند. انگار قادر به تکلم نيست. احوالش را مي پرسم، باز هم سکوت و نگاهي غريب. بي اختيار دست هايمان وا مي شود و همديگر را در آغوش مي گيريم. گريه و گريه. عادل را مي بويم، عطر آسمان مدهوشم مي کند. مي بويمش و بي اختيار اشک مي ريزم. عادل نيز مي گريد. شايد نيم ساعت هم آغوش هم مي گرييم. عادل از من جدا مي شود. خداحافظي مي کنم. باز هم عادل چيزي نمي گويد. همدلي از همزباني بهتر است. او مي داند در درون من چه مي گذرد و من نيز مي دانم که عادل به کجا رسيده است. عادل مي رود تا با بچه هاي ديگر خداحافظي کند.
ساعتي بعد به ما گفته مي شود که در همان حالت آمادگي استراحت کنيم و منتظر دستور حرکت از بي سيم باشيم. به ديواره کانال تکيه مي دهم. چهره مهربان عادل يک دم از پيش نظرم نمي رود... خيلي از دوستان و شاگردانش در عمليات هاي پيشين شهيد شده بودند، در والفجر هشت، در بدر ... مي گفت: «از خودم خجالت مي کشم...» مي گفت: «خدايا! ما را در مقابل شهيدان شرمنده نکن...» و مي گفت: «اين عمليات، آخرين عملياتي است که من در آن شرکت مي کنم...» به عادل فکر مي کنم، به رزمنده هايي که رفته اند....
اندک اندک خواب به سراغم مي آيد. با صدايي شديد از خواب بيدار مي شوم. گلوله خمپاره 120 درست بالاي سرم افتاده و عمل نکرده است!... در اين حين صداي اذان به گوش مي رسد: الله اکبر....
اين عادل است که اذان مي گويد. حميد پرکار فرمانده گردان با شوخي به عادل مي گويد: «يواش که عراقي ها صدايت را مي شنوند.» و صداي عادل بلندتر مي شود: اشهد ان لا اله الاالله.
ـ اشهد ان ....
صداي مهيب انفجار گلوله خمپاره 120 با صداي موذن درمي آميزد. گلوله خمپاره درست به ابتداي کانال فرود آمده است. در گرد و غبار انفجار به سوي ابتداي کانال مي دويم... خون... اذان خون و پيکرهاي پاره پاره ...
نماز صبح روز چهاردهم دي ماه 1365 .... فرمانده گردان اميرالمومنين و جانشين هر دو غرق خونند، حميد و عادل.... پيکر پاره پاره عادل. احساس مي کنم شلمچه مي لرزد. طوفان است و خون. صداي عادل را مي شنوم: «دوست دارم در راه خدا تکه تکه شوم و چيزي از وجودن باقي نماند....»
اکنون روشن تر از پيش مي دانم که شب در درون عادل چه مي گذشت....
هوا که روشن مي شود انگشت حنا بسته عادل را در کنار خود مي بينم. ترکش هاي خمپاره 120 بدنش را شکوفه شکوفه از هم دريده است. و انگشت حنا بسته اش از پيکر جدا شده و در کنار من افتاده است....

امروز اربعين عادل است. سينه مسجد لبريز از شور و غوغاست. پيرمردي در برابر مسجد ايستاده و مي گريد. چشم به تصوير عادل دوخته است، مي گريد. و چيزهايي زير لب زمزمه مي کند. به سويش مي روم و تسلي اش مي دهم. همچنان مي گريد. مي گويم: «پدر جان، شما او را مي شناختيد؟ .... گريه امانش نمي دهد. مي گويد:
ـ من پيرمردي مستضعف و عيالوارم. منزلم نياز به مرمت داشت و من پولي نداشتم که بنا و کارگر بگيرم. قدري آجر تهيه کردم و شب بود که مشغول حمل آجرها از کوچه به خانه بودم. در اين حين جواني آمد و پس از سلام و احوالپرسي پرسيد: «باباجان! چه کار مي کنيد». گفتم: «خانه ام احتياج به مرمت دارد و مي خواهم درستش کنم.» جوان کت خود را در آورد و گفت: «شما چرخ دستي را پر کنيد و من مي برم.» نمي پذيرفتم. نمي خواستم باعث زحمتش شوم. اما او با اصرار مشغول کار شد و تا اذان صبح به من کمک کرد، بعد از آن خداحافظي کرد و رفت، اما از آن پس، سر هر ماه فرد ناشناسي به خانه ام مراجعه مي کرد. مقداري پول برايم مي داد و مي رفت. در تاريکي شب مي آمد و چهره اش به درستي ديده نمي شد. اما اکنون که چهلم اين شهيد است، ديگر از آن فرد ناشناس خبري نيست. آن جوان همين شهيد بود. آن فرد ناشناس همين شهيد....
منبع:"گل هاي عاشورايي2"نوشته ي جلال محمدي,نشرکنگره ي شهدا وسرداران شهيدآذربايجان شرقي,تبريز-



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان آذربايجان شرقي ,
بازدید : 125
[ 1392/04/20 ] [ 1392/04/20 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,541 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,715,233 نفر
بازدید این ماه : 6,876 نفر
بازدید ماه قبل : 9,416 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک