و اينبار ثانيه ها به گواه نشسته اند لحظه به لحظه زنده شدنشان را در ايثار و پايداري مردي به وسعت رهايي از هرچه تعلق است و رنگ. بيست و نه سال از رسيدن به آرزويي مي گذرد و اين بار مونس واپسين روزهايش لب مي گشايد تا روايتي نو را بازگو كند. فاطمه عمادالاسلامي همسر شهيد محمود كاوه فرمانده تيپ ويژه شهدا از ناگفته هایش می گوید:
نمي گفت بچه مان، مي گفت بچه ات
مي گفت:"اسم بچه ات را چه مي خواهي بگذاري؟ دوست داري چطور بچه ات را تربيت كني؟ بچه ات..." نمي گفت: بچه مان مي گفت بچه ات. مي خواست كمترين وابستگي به فرزندمان پيدا نكند تا راحت تر بتواند بجنگد و در خدمت كشورش باشد. سعي مي كرد من را هم به خودش وابسته نكند تا وقتي كه نيست شرايط زندگي برايم سخت نشود.
يك پادگان در خانه
مرخصي كه مي آمد، خانه مان مقر فرماندهي مي شد. از دور اوضاع جنگ و جبهه را تلفني كنترل مي كرد و دستور لازم را مي داد. كوچكترين فرصتي هم پيدا مي كرد، كتاب مي خواند و راحت از كنار وقتش نمي گذشت. ساده و كم حرف بود. نصيحت علني نمي كرد و اگر با رفتاري موافق نبود، با عمل و نگاه نارضايتي اش را نشان مي داد.
سه سال ازدواج، يك ماه زندگي
از ازدواج مان تا شهادت محمود سه سال بيشتر طول نكشيد اما رويهم رفته يكماه بيشتر زندگي مشترك نداشتيم. هميشه جبهه بود و وقتي هم دو سه ماه يكبار آن هم براي يك روز به خانه مي آمد، اگر چه جسمش پيش من بود اما روحش جاي ديگري جا مانده بود.همين موضوع شكل رسمي به رابطه ما مي داد. دائم در حال مديريت جنگ و شركت در جلسه و حضور در جبهه بود. من هم به اين شرايط عادت كرده بودم و سعي مي كردم برايش مزاحمت ايجاد نكنم تا بتواند به هدفش نزديك شود، پذيرفته بودم كه به دليل شرايط جنگ بايد اينطور باشم. نمي خواستم وقتش را بگيرم يا فكرش را مشغول كنم. دوست داشتم فارغ از دغدغه هاي همسر و فرزند به دغدغه هايش برسد. حتي سعي مي كردم درددل هايم را به او نگويم و سنگ صبورم مادرم باشد.
دوست نداشتم همسرم به خانه بيايد
بعثي ها براي سر محمود جايزه گذاشته بودند. وقتي به خانه مي آمد، دائم نگرانش بودم. خواب راحت نداشتم. مي ترسيدم بلايي سرش بياورند. براي همين دوست نداشتم مرخصي بيايد. هر جا مي رفتيم اضطراب داشتم. يكبار براي خريد به بازار رفته بوديم كه نزديك بود مورد سوء قصد قرار بگيرد. جبهه كه بود، خيالم راحت تر بود. به ويژه كه سر نترسي هم داشت.مي گفت من مرد جنگم. اينجا هم جنگ تمام شود، به لبنان مي روم تا از اسلام دفاع كنم.
خدايا آخر كار خودت را كردي؟!
سال دوم دبيرستان شبانه بودم. خانه يكي از دوستانم باهم مشغول درس خواندن بوديم كه صداي در آمد. مادر و برادرم بودند. تعجب كردم. حال خوبي نداشتند. فهميدم اتفاق بدي افتاده است. مادر آرام دستم را گرفت و گفت محمود مجروح شده. باور نمي كردم. مي دانستم كه اينطور نيست. اصرار كردم. مادر خبر شهادتش را داد و من فقط گريه مي كردم. با خدا عهد كرده بودم كه محمود براي خودش باشد. اما طاقت نياوردم و رو به آسمان در همان حال گفتم: خدايا آخر كار خودت را كردي؟ لحظاتي بعد ازگفته ام پشيمان شدم. طلب بخشش كردم و باورم شد كه شهادت نتيجه زحمات و عملكرد همسرم بود كه لياقتش را داشت. خودم را دلداري دادم.سخت بود. محمود در حالي رفت كه فرزندمان زهرا آنقدر كوچك بود كه هنوز نمي توانست بابا بگويد...
سال 1340در مشهد مقدس متولد شد. پس از گذراندن تحصيلات ابتدايي، با مشورت پدر وارد حوزه علميه شد و همزمان تحصيلات راهنمايي و دبيرستان را هم ادامه داد. با شروع جريانات انقلاب، در دبيرستان به عنوان محور مبارزه شناخته مي شد و فعالانه در راهپيماييها و درگيري هاي زمان انقلاب شركت داشت. با پيروزي انقلاب اسلاي شهيد كاوه جزو نخستين عناصر مومن و متعهدي بود كه به سپاه پاسداران پيوست و پس از گذراندن يك دوره آموزش شش ماهه چريكي، به آموزش نظامي برادران سپاه و بسيج پرداخت. با شروع غائله كردستان به همراه تعدادي از پاسداران براي آزاد سازي بوكان وارد كردستان شد و به دليل لياقت ها و مهادت هايي كه داشت در مدت كوتاهي به سمت فرماندهي عمليات سپاه سقز منصوب شد. شهيد كاوه و همرزمانش با عمليات پي در پي، مزدوران استكبار را در منطقه منفعل و مناطق و محورهاي متعددي را از اشغال ضد انقلاب آزاد كردند و همرزمان با تشكيل تيپ ويژه شهدا به فرماندهي شهيد ناصر كاظمي، كاوه نيز به عنوان فرمانده عمليات اين تيپ انتخاب شد.
آزاد سازي سد بوكان و جاده 47 كيلومتري آن، آزاد سازي جاده صائين دژ به تكاب، پاكسازي مناطقه كيلر واشتوزنگ، آزاد سازي محور استراتژيك پيرانشهر به سردشت كه به عنوان مركزيت و نقطه ثقل ضد انقلاب بشمار مي آمد و منجر به انهدام مركز راديوئي آنها و فتح ارتفاعات مهم مرزي منطقه آلواتان و آزاد سازي زندان دوله تو وكشتن بيش از 750نفر از ضد انقلاب شد، از جمله نبردهاي تهاجمي بود كه توسط شهيد كاوه و همرزمانش در تيپ ويژه شهدا طرح ريزي و به اجرا گذاشته شد. در تاريخ 29/4/1362 فرمانده تيپ ويژه شهدا شد و سرانجام دهم شهريور ماه سال 65 در عمليات كربلاي 2 روح او بر بلنداي حاج عمران به پرواز درآمد و به شهادت رسيد.