فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

ساعي طرقي,هادي

قائم مقام فرمانده اطلاعات وعمليات تيپ21امام رضا(ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

خاطرات

زهره دولتخواه گلختمي همسر شهيد:    
دفعه آخري كه مي خواست به جبهه برود بخاطر اينكه پدرشان در جبهه بود و مادر پيرشان سرپرستي نداشت من زياد مايل نبودم كه ايشان به جبهه برود به همين خاطر براي اينكه ايشان منصرف شود, به شوخي گفتم: اگر شما مي خواهيد برويد بايد مرا طلاق بدهيد ايشان بدون هيچ درنگي گفتند : همين الان لباسهايت را بر تن كن تا برويم محضر طلاقت را بدهم چون من همان روز اول به شما گفتم كه من پاسدارهستم و عمر يك پاسدار شايد بيشتر از شش ما نباشد و شما مختار بوديد كه مرا انتخاب كنيد و اگر چنين است نبايد بيا من ازدواج مي كرديد .

كبري ساعي طرقي:    
يك روز همگي ميخواستيم به مجلس يكي از اقوام برويم ,موقع نماز بود ولي چنين دير شده بود كه ممكن بود كه مجلس نرسيم به همين خاطر گفتيم برويم وقتي برگشتيم نماز مي خوانيم چون هنوز وقت هست . ايشان گفت : من اينجا صبر مي كنم شما نمازتان را بخوانيد بعدا مي رويم اگر به مجلس نرسيديم زياد مهم نيست نماز اول وقت مهم تر است و همگي مانديم و نمازهايمان را خوانديم .

عباس ساعي طرقي:    
يكي از همرزمان هادي نقل مي كرد: شب عمليات خيبر ما تا نزديكي دجله پيش رفتيم كه دشمن شروع به ضد حمله كرد و پيش روي ما متوقف شد و نيروها زمين گير شدند. من و آقاي ساعي و چند نفر ديگر از برادران مقداري جلوتر رفتيم كه با ستونهايي از تانكهاي دشمن مواجه شديم و ديگر امكان جلو رفتن براي ما وجود نداشت بنابراين تصميم گرفتيم كه به طرف نيروهاي خودي برگرديم، كه ناگهان تانكها از چهار طرف ما را به محاصره خود در آوردند و يكي از آنها كه تيربار بر روي آن نصب بود به طرف ما آمد و شروع به تيراندازي كرد در آن هنگام هادي و يكي ديگر از برادران بوسيله همان تيربار مورد هدف قرار گرفته و به درجه رفيع شهادت نائل آمدند.

مادرشهيد:    
شب هفتم شهادت ايشان ماه مبارك رمضان بود ، مردم را براي افطاري دعوت كرده بوديم ، البته فكر نمي كرديم جمعيت بيايند ، به هرصورت چون غذا كم بود ما خيلي ناراحت بوديم كه خداي ناكرده كم نيايد ولي بحمدا...طوري كه اصلا باور نمي كرديم با آن همه جمعيتي كه آمده بودند باز غذا زياد آمد و من توانستيم به همه ميهمانها افطاري بدهيم .

همان شبي كه پدرش از اسارت آمده بود، قبل از اينكه بخوابم، نيت كردم و با خودم گفتم، خدايا، اگر پسرم شهيد شده به من الهام كن، همان شب خواب ديدم يك تابوت، در حالي كه يك پرچم روي آن كشيده بودند، جلوي در خانه امان گذاشته اند، خواهرم هم آنجا حضور داشت، روي تابوت را كنار زد، بوي عطر و گلابي از تابوت بلند شد، وقتي خواست روي جنازه را كنار بزند، جنازه يك تكاني خورد و بنده از خواب بيدار شدم.

دفعه آخري كه ايشان به جبهه رفته بود، من يك شب خواب ديدم. هادي آمده و در خانه نشسته است، بنده از ايشان پرسيدم: هادي آقا شما كجا هستيد؟ شما يك پاسدار هستيد، بايد يك وصيّت نامه اي داشته باشي، پس وصيّت نامه ات كجاست، ايشان گفتند: من وصيّت نامه دارم، و داخل وسائلم گذاشته ام. ايشان همين طور يك دفترچه اي را هم به من داد، كه بعدش بنده از خواب بيدار شدم.

يك بار خواب ديدم كه در حرم امام رضا (ع) هستم ديدم هادي جلوي در صحن كهنه ايستاده من رفتم كنار ضريح كه زيارت كنم هيچ كس داخل حرم نبود من داشتم زيارت مي كردم هادي گفت : مادرجان بس است بيا برو من گفتم : چشم الان مي روم كه از خواب بيدار شدم.

زهره دولتخواه گلختمي:    
يك بار با همديگر به خانه عمويمان كه در قاسم آباد بود رفتيم, آن موقع آنجا قبرستان زياد بود, همانطوري كه ميرفتيم به يك جمجمه انسان برخورد كرديم ايشان جمجمه را برداشت و همانطور به آن خيره شده بود اشك مي ريخت . بنده پرسيدم چه شده است ؟گفت : شما نمي دانيد چقدر از دوستان من شهيد شده اند من هم شهيد خواهم شد و شما بايد صبر داشته باشي و نگذاري خون من پايمال شود .

زهره دولتخواه گلختمي:    
اوايل انقلاب مدتي يخچال خيلي كمياب بود يك روز پسر عمه ايشان به دليل اينكه شهيد آنموقع در پليس راه كار مي كرد ,خواسته بود كه چند يخچال را به طور قاچاقي از پليس راه طرق وارد كند تا انبار نموده وبعدا به قيمت خوبي بفروشد . ولي شهيد نگذاشته بود كه اين يخچالها را از پليس راه رد شود . شهيد گفته بود براي من قوم و خويش با ديگران فرقي نمي كند اين يخچالها متعلق به مردم است و بايد به دست مردم برسند .

زهره دولتخواه گلختمي:    
آخرين باري كه مي خواست به جبهه برود ، آمد وبه من گفت : اين بار كه من مي روم با دفعه هاي ديگر خيلي فرق مي كند . با پاي خودم مي روم ولي با تابوت جنازه من را خواهند آورد،ايشان به من گفتند،تا لباسهايشان را بشورم كه براي فردا كه مي خواهند بروند. آماده باشد، بنده لباسهايشان را شسته و آماده كردم،يادم هست كه آن شب را ايشان تا صبح بيدار بود، واز چهره اش پيدا بود كه شهيد خواهد شد.

زهره دولتخواه گلختمي:    
بعد از شهادت ايشان، يك شب خواب ديدم، هادي درحالي دوتا پايش گچ گرفته شده بود و روي ويلچري نشسته بود در يك باغ سرسبز، پر از سبزه، تا جايي كه مي ديدم همه جا سبز بود. مشغول گردش بود. از ايشان پرسيدم، اينجا چه كار مي كنيد؟ ايشان گفته بود: اينجا خانه من است جاي من همين جاست.

كبري ساعي طرقي:    
يك بار يك بنده خدايي كار خلافي انجام داده بود، در آن زمان شهيد در كميته انقلاب اسلامي سابق مشغول بودند، چند بار چندين نفر از برادرهاي كميته جهت بازجويي از اين بنده خدا رفته بودند ولي نتوانسته بودند او را به كميته بياورند، بعدا" يكي از بچه ها گفته بود، هادي را بفرستيد، ايشان حتما" مي تواند اين كار را بكند، هادي آقا را فرستاده بودند و ايشان توانسته بودبا صحبت اين بنده خدا را قانع كند و او را باخود به كميته بياورد. همگي بچه ها تعجب كرده بودندكه ايشان چطور توانسته بود اين بنده خدا را متقاعد كند كه كار خلاف كرده و بايد جهت بازجويي و پاره اي مسائل ديگر به كميته بيايد.

كبري ساعي طرقي:    
يك شب خواب ديدم كه برادرم را آورده اند. ايشان داخل يك تابوت كه يك پارچه سفيدي روي آن كشيده بودند. با همان لباس هاي فرم، كه هميشه تنش مي كرد. قرار گرفته بود. بنده پرسيدم: شما مگر شهيد نشده ايد. ايشان گفتند: نه من هنوز زنده ام. وبا من به گرمي احوالپرسي كردند.

كبري ساعي طرقي:    
بعد از اينكه ايشان مفقود الاثر شده بود و ما از اسارت يا شهادت ايشان هيچ خبري نداشتيم. يكي از همسايه ها خواب ديده بود كه كوچه را چراغاني كرده اند و همه جاي كوچه را فرش كرده اند، و جمعيّت زيادي جمع شده و هادي را روي شانه هايشان مي آوردند. در صورتي كه ما بعداً فهميديم كه ايشان همان موقع شهيد شده بود.

عبدا.. علي تند:    
آخرين باري كه ايشان عازم جبهه بودند، به ايشان گفتم: شما كه پدرتان در جبهه هستند. نبايد در اين راه عجله كنيد. ايشان نكته جالبي گفتند: فرمودند هركس براي خودش مي رود، اگر پدر من رفته ملاك نمي شود كه من نروم. من براي خودم مي روم و وظيفه خودم مي دانم كه بروم اين وظيفه من است و من وظيفه خودم را انجام مي دهم و پدرم وظيفه خودش را.

مادرشهيد:    
بعد از شهادت ايشان، يك شب بنده خواب ديدم كه در خانه را مي زنند، بنده رفتم در را باز كرده ، ديدم هادي است. با همان لباس هاي سپاه آمده بود، گفتم : هادي جان شما آمده ايد از همسرتان سر بزنيد. ايشان گفت: نه عمه جان، آمده ام، همه شما را ببينم، بنده گفتم: من بنياد شهيد رفته ام گفته اند شما شهيد شده ايد، شهيد گفت: نه شهدا هميشه زنده هستند. و بعدش مقداري سفارش كرد كه راهش را ادامه دهيم. و رفت.

فاطمه پور شمسايي:    
موقعيكه در پليس راه مأمور بوديم. يك بار يك ماشين سواري، با اينكه ايشان فرمان «ايست» داده بود، توجه نكرده بود. ايشان با يك ماشين بي ام و كه ظاهراً مصادره اي بود و آنجا براي همين كارها استفاده مي شد. دنبال آنها رفت و بالاخره آنها را متوقف كرد. بعد از بازرسي با وجود اينكه هيچ چيز از آنها بدست نياورده بدليل شكي كه به آنها داشته آنها را تحويل اطلاعات مي دهد. كه بعداً معلوم شد كه آنها از گروه منافقين بودند.

فاطمه پور شمسايي:    
همسرش كه دختر عمه ايشان هم هستند . مي گفتند : در دوران دبستان شهيد به همراه دوستان ديگرش ، يك نامه تهديد آميز براي يكي از ضد انقلاب ها كه بر عليه انقلاب تبليغ مي كرد و مردم را گمراه مي كرد ، نوشته بود .شب هنگام آن را در خانه او انداخته بودند آن موقع چون آنها سن وسالي نداشتند خيلي مي ترسيدند كه شايد آن طرف بفهمد و آن نامه رابه دبستان ببرد و آنها را شناسايي مي كند. ولي بعد از مدتي ديده بودند كه همين شخص در ملاء عام از كارهاي خودش توبه نموده و دست از مخالفت از انقلاب برداشته است . و همين نامه باعث شده بود كه آن طرف بترسد و بر عليه انقلاب تبليغ نكند.

كبري ساعي طرقي:    
يك بار برادر كوچكترم به سختي مريض شده بود.به خاطر همين بنده رفتم سر قبر شهيد نشستم و گريه كردم. همانجا خدا را به خون شهيد قسم دادم تا برادرم را شفا دهد. همان شب خواب ديدم كه برادرم حالش خوب شده. از او پرسيدم شما كه حالت خوب است. گفت:بله من حالم خوب است. من دادش شهيدم را در خواب ديدم كه به ديدن من آمده بود و به من گفت:كه خواهرت امروز آمده بود سر قبر من و گريه كرده بود.چه شده است مگر شما مريض هستي من گفتم:بله من مريض هستم.شهيد گفت شكي نيست حتما"خوب خواهي شد.از جايت بلند شو خوب مي شوي. كه روز بعد بنده ديدم حال برادرم خوب شده است.

محمد حميدي:    
آخرين باري كه ايشان عازم جبهه بود. ساعت 5 صبح يك روز سرد زمستان بود. و قرار بود رأس ساعت 5 با هواپيما عازم شوند. چون آنموقع صبح ماشين پيدا نمي شد. حاج آقا مي خواست ايشان را با ماشين خودش برساند. ولي هر كار مي كردند، ماشين روشن نمي شد و هادي آقا تقريباً مطمئن شده بود كه به اين پرواز نخواهد رسيد. همگي از روشن شدن ماشين مأيوس شده بوديم،حاج آقا گفتند: حالا به شانس هادي آقا يك استارت ديگر هم مي زنيم. اگر خدا بخواهد و مصلحت باشد، ماشين روشن خواهد شد. همين كه استارت زدند ماشين خود به خود روشن شد و ايشان عازم شدند.



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان خراسان رضوي ,
بازدید : 259
[ 1392/04/25 ] [ 1392/04/25 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 1,574 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,714,266 نفر
بازدید این ماه : 5,909 نفر
بازدید ماه قبل : 8,449 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک