فرماندهطرحوعمليات لشكر 5 نصر(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)
خاطرات
عباس تيموري:
آب و هواي منطقة عملياتي ميمك بسيار بد بود . جداي از گرماي شديد و سوزان بادهاي همراه با گچ ، سر و صورت را سفيد مي كرد . حتي در زمين نمك به وفور يافت مي شد و تقريبا استراحت فقط در شب و هنگام غروب آن هم موقع نگهباني مقدور بود. چون عراقي ها دائماً به مواضع ما نفوذ مي كردند و بايستي حواسمان كاملا جمع مي بود . شهيد موسي الرضا مي گويد: در سنگري كه آفتاب مستقيم به آن مي تابيد در حالي استراحت بودم . از طرفي خوابم مي آمد و از طرفي شرايط جوي مساعد نبود. در اين هنگام برادري كنارم نسشت و او هم مي خواست استراحت كند. چهره اش برايم آشنا نبود فقط مي دانستم رزمنده است و همين كافي بود . مذاكره اي كوتاه بين ما رد و بدل شد و نهايتا تصميم بر اين شد كه مقداري ايشان بخوابدو من سايه اسجا كنم و باد بزنم و مقداري من بخوابم و ايشان سايه ايجاد كند. با اصرار زياد ايشان ، ابتدا من خوابيدم و مقداري استراحت كردم . خوب كه استراحت كردم من هم متقابلا به پيمان وفا كردم و بالاخره آن روز توانستم مقداري استراحت كنم . اين موضوع گذشت تا اينكه بعدها متوجه شدم آن رزمنده كسي جز سردار شوشتري فرمانده محترم لشگر نبود.
عباس تيموري :
فردي به گردان معرفي شد كه خيلي به هيكلش مي باليد و او كسي جز شهيد عليرضا آزمايش نبود كه بعدها فرمانده گردان حزب ا... شد . عليرضا چون كشتي گير بود به خود اطمينان داشت. روزي همه بچه ها ي گردان را ضربه فني كرد تا موسي الرضا سر رسيد و نفس كشتي باقي نبود . موسي الرضا كه تازه فهميده بود عليرضا خيلي شلوغ كرده گفت : من شب با تو كشتي مي گيرم . عليرضا مصّر بود كه همين الان. موسي الرضا گفت : نه شب . بالاخره شب مهتابي فرا رسيد و عليرضا وارد گود شد و موسي الرضا هم آمد . همه منتظر بوديم ببيينم چه اتفاقي مي افتد . عليرضا رجز خواني را شروع كرد و موسي الرضا ساكت، آرام و مطمئن جلو رفت و به سرعت زير پاي عليرضا رفت و او را روي سر برده و پايين انداخت به نحوي كه عليرضا ديگر بلند نشد . تازه فهميده بوديم كه چرا موسي الرضا شب را براي مبارزه انتخاب كرده بود مي خواست تعداد بچه هاي شاهد خيلي كم باشند.