فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

سيد داود علوي

 

چيزي به اذان ظهر نمانده است. بچه ها در کنار تانکر آب جمع شده اند و يکي يکي دارند وضو مي گيرند و بعضي هم صحبت مي کنند. بند پوتين هايم را شل مي کنم و براي وضو آماده مي شوم. باز يادم مي افتد که بايد پوتين هايم را عوض کنم. به قول يکي از بچه ها، تاريخ مصرفش گذشته است. وضو مي گيرم و مي روم حسينيه. نماز که تمام مي شود قصد تدارکات مي کنم. چند روزي نيست که به «گردان تخريب» آمده ام و هنوز مسوولين اش را نمي شناسم. محل تدارکات گردان را هم نمي دانم. از يکي مي پرسم و نشانم مي دهد. بدون معطلي روانه تدارکات مي شوم.
ـ مي بيني برادر! اين پوتين ديگر خاصيت خودش را از دست داده... و به پايم اشاره مي کنم. مسوول تدارکات نگاهي مي کند و:
ـ بايد بروي پيش معاون گردان... دو خط بنويسيد ما در خدمتيم...
خداحافظي مي کنم و برمي گردم. «معاون گردان کيست؟» از اين و آن مي پرسم. بالاخره يکي نشانم مي دهد:
ـ دنبال «سيد» مي گردي، همان که دارد مي رود... و اشاره مي کند به رزمنده اي که چند قدم از من جلوتر است. چيزي مثل حس خجالت ساکتم مي ماند. «ولي نه! بايد اين پوتين زهوار در رفته را عوض کنم.» صدايش مي کنم:
ـ آقا سيد!
بلافاصله برمي گردد: «جانم!» دنيايي محبت در اين کلمه موج مي زند. احساس مي کنم که سال هاست مي شناسمش. باز ياد دوستي مي افتم که مي گفت: «در آشنايي با هر کسي، برخورد اول خيلي مهم است....» آقا سيد «جانم» که مي گويد، براي لحظه اي شيريني بيانش، توان اداي کلام را از من مي گيرد. گويي لحظات مکث مي کنم تا لذت و شيريني کلامش را با جان بچشم. نزديکتر مي روم:
ـ آقا سيد! پوتين هايم در آموزش داغون شده، ديگر براي پوشيدن مناسب نيست. اگر ممکن است چيزي بنويسيد تا از تدارکات يک جفت پوتين بگيرم.»
باز با همان بيان مليح و دلنشين جوابم مي دهد: «اگر ممکن است ببريد کفاشي لشکر، تعميرش کنند.»
ـ آقا سيد! به کفاشي رفتم. گفتند اين کفش ديگر قابل تعمير نيست.
با مهرباني نگاهم مي کند. لبخندي مي زند و مي گويد: «بيچاره پوتين، از دست شما چه مي کشد؟» ديگر من چيزي نمي گويم. دوباره آقا سيد مي گويد: «نمي تواني بپوشي؟ قبول داري که پوتين من هم مثل پوتين شماست....»
دستم را مي گيرد. مهرباني برادرانه اي را با تمام وجود احساس مي کنم. با هم به طرف حسينيه حرکت مي کنيم. دم پله هاي حسينيه دست مي برد و بند پوتينش را باز مي کند. پوتين را در مي آورد و نشانم مي دهد. با تعجب نگاه مي کنم. پوتين کف ندارد. لاستيک زير پا ساييده شده و زبر است. پوتين به درد نمي خورد. «بيچاره پوتين! از دست شما چه مي کشد؟» نمي توانم اين را بگويم. پوتين معاون گردان، با آن همه کار و دوندگي اش چيزي از پوتين من کم ندارد. امکانات گردان در اختيار اوست، ولي او يک جفت پوتين را هم از خود دريغ مي کند. اگر بگويم «چرا؟» مي گويد: «بيت المال است برادر...»
حرفي براي گفتن ندارم. خداحافظي مي کنم و پي کار خودم مي روم. «هنوز هم مي شود اين پوتين ها را پوشيد.» با خودم مي گويم و فکر پوتين تازه را از سرم بيرون مي کشم. شب در نماز جماعت، آقا سيد مي آيد و کنارم مي نشيند، سلام و عليک و احوالپرسي. انگار نه امروز که از سال ها پيش آشناي هميم. بالاخره مي گويد: «فردا صبح به چادر ما بيا، يک جفت پوتين برايت آماده کرده ام...»
اما من هرگز نمي توانم براي گرفتن پوتين بروم. هنوز پوتين هاي کهنه را مي شود، پوشيد.

شايد هيچ کس سيد را مثل من نمي شناسد. سيد را مي گويم، سيد داود علوي را. اکنون تا شروع عملياتي سرنوشت ساز ساعاتي چند باقي ست. چهره نوراني سيد روشن تر از پيش مي درخشد. نور وضو از سيمايش جاريست. دائم الوضوست. «هرکس که نماز شب بخواند چهره اش نوراني مي شود. نماز شبش ترک نمي شود. خيلي نوراني شده اي.» اين اصطلاح بچه هاست. به کسي که خيلي به شهادت نزديک شده باشد، اين طور مي گويند. سيد را مثل خودم مي شناسم. تا حال اين طوري و با اين حال او را نديده ام. اين نشاط و شادابي رنگ و بوي ديگري دارد....
اکنون به طرف شلمچه حرکت مي کنيم. سيد در پوست خودش نمي گنجد. حدود پنج سال است که مي جنگد. در «مسلم بن عقيل» آرپي‌جي زن بود و چه آرپي‌جي زني! بي هراس به عمق ميدان نبرد وارد مي شد و ادوات و تانک هاي دشمن را به آتش مي کشيد. در «مسلم بن عقيل» که آمد، اولين اعزامش به جبهه بود و از اين که توانسته است به جبهه بيايد، خيلي خوشحال بود. خودش مي گفت: «درس که مي خواندم، دلم در جبهه و پيش رزمنده ها بود. در آرزوي روزي بودم که بتوانم قدم بر خاک پاک جبهه بگذارم. پدر و مادرم بي خبر از آنچه در دلم مي گذشت آرزو داشتند که در کنکور رتبه خوبي کسب کنم و وارد دانشگاه بشوم.
به همين جهت خيلي مرا براي درس خواندن تشويق مي کردند.
ـ سيد! تلاش کن تا پيش همکلاسي هايت سرفراز باشي.....
و چه قول ها که برايم مي دادند! اما من حال و هواي ديگري داشتم. براي اينکه پدر و مادرم را از خود راضي کرده باشم در کنکور سراسري شرکت کردم. زمان امتحان فرا رسيد....
وارد جلسه امتحان شده ام اما دلم در هواي جبهه مي تپد. دلم پيش بچه هاي محله است که در جبهه حضور دارند. سوالات پخش مي شود. نگاهي به اوراق امتحان مي کنم. جواب اغلب سوالات را به خوبي مي دانم. «مي داني سيد! اگر از کنکور قبول شوي، به اين زودي ها نمي تواني به جبهه بروي.... پدر و مادرت راضي نمي شوند، مي گويند پسرمان بايد درس بخواند....» آري اگر در دانشگاه پذيرفته شوم جبهه رفتن، به اين زودي ها ميسر نخواهد بود. از طرفي حضرت امام فرموده است که امروز حضور جوانان در جبهه ها بر همه چيز ارجحيت دارد. اولين امتحان در مسير حرکت به سوي جبهه آغاز شده است. دانشگاه يا جبهه؟!
تصميم خود را مي گيرم. جواب سوالات را اشتباه مي زنم....
وقتي اسامي پذيرفته شدگان کنکور سراسري اعلام مي شود، نام من در ميان آنها نيست. پدر و مادرم! با آگاهي از اين موضوع براي جبهه رفتنم رضايت مي دهند و من با اولين اعزام، روانه مي شوم...»
در «مسلم بن عقيل» طعم جهاد و نبرد رو در رو را چشيده است و در همين عمليات امدادهاي غيبي آسماني را به چشم ديده است:
«.... پاتک دشمن آغاز شده است. تانک ها و نيروهاي زرهي دشمن با آرايش زنجيري به طرف ما پيشروي مي کنند. آتش و حرکت ... دسته ها از تانک ها شليک مي کنند و در پناه آتش اين تانک ها، دسته ديگري از تانک ها پيشروي مي کند. آتش و حرکت....
آرپي‌جي زن هستم، مهمات کم است و دشمن بسيار. حجم آتش توپ مستقيم و تيربارها به حدي است که اگر سري از سنگر بلند شود، از بدن جدا مي شود! تانک ها و نيروهاي دشمن پيش مي آيند و کم کم مهمات ما تمام مي شود. آخرين گلوله ها را شليک مي کنيم. دشمن لحظه به لحظه نزديک تر مي شود. صداي خشن تانک ها.... انگار تانک ها از روي قلب آدم مي گذرد. آخرين گلوله هاي ما شليک مي شود. اغلب بچه ها شهيد شده اند. هنوز دو سه نفر باقي ست. من و دو نفر ديگر... مهمات تمام شده است. تيراندازي ما قطع مي شود. تانک ها براي پيشروي احتياط مي کنند. دشمن فکر مي کند، برايش کمين گذاشته ايم. لحظاتي براي بررسي موقعيت، پيشروي را متوقف کرده اند....
تکيه مي دهم به گوشه سنگر. شايد تا لحظاتي ديگر اسير خواهيم شد و شايد يکي از بعثي هاي عصباني خلاصمان خواهد کرد... همه بچه ها شهيد شده اند. تنها من مانده ام و دو نفر ديگر. حال غريبي مرا در خود مي گيرد. ديگر اميد از همه جا قطع شده است. لحظه اي به فکر فرو مي روم... اگر خداوند متعال بخواهد، مدد فرمايد چه زماني بهتر از اين؟ ... در اين حال که خدا را با تمامت خود درک مي کنم، مدد مي طلبم...
ديگر کسي از سنگرهاي ما به سوي دشمن تيراندازي نمي کند. همه بچه ها شهيد شده اند و ما که مانده ايم مهمات نداريم... خدايا!...
از تپه پشت سر ما يک گروهان آرپي‌‌جي با تجهيزات کامل در يک ستون منظم به طرف ما مي آيد. به سنگرهاي ما که مي رسند، دلداريمان مي دهند: «نگران نباشيد، به حول و قوه الهي تانک ها را شکار مي کنيم!» فارسي صحبت مي کنند....
دو نفرشان در دو طرف تپه موضع گرفته و پشت خاکريز مي روند. تانک ها را نشانه مي گيرند. تانک ها تيراندازي را شروع کرده اند. توپ مستقيم، تيربار... فرياد مي زنيم. مواظب خودتان باشيد... اما آنان به داد و فرياد ما توجه نمي کنند. هيچ به آتش دشمن اعتنايي ندارند. نفر اولشان که موشک آرپي‌جي را شليک مي کند، يکي از تانک ها شعله ور مي شود و نفر دوم، تانک ديگري را منهدم مي کند. تانک هاي ديگر همچنان خاکريز را مي کوبند اما آرپي‌جي زن هاي ناشناس بدون توجه و اعتنا به آتش مستقيم دشمن، مشغول کار خود هستند. انگار آتش بر آنان اثري ندارد. آرپي‌جي مي زنند و تيرشان به خطا نمي رود. تعدادي از تانک هاي دشمن منهدم مي شود و بقيه تانک ها و نيروها به سرعت از معرکه فرار مي کنند .... از شادي در پوست نمي گنجيم. در همين حين نيروهاي کمکي ما از راه مي رسند. از ما مي پرسند: «چطور در مقابل اين تانک ها ايستاده ايد؟» ماجرا را تعريف مي کنيم:
ـ اين پيروزي را مديون آرپي‌جي زن هستيم...
مي خواهيم آرپي‌جي زن ها را نشان بدهيم، اما از آنان خبري نيست. کسي از آمدن گروهان آرپي‌جي زن خبري ندارد. رفتنشان را هم کسي نديده است. خدايا! آنان از کجا آمده بودند؟ در اين حوالي تا 40 کيلومتري ما نيروهاي فارس زبان حضور ندارند... چرا آتش دشمن بر آنان اثري نداشت؟ چرا موشک هاي آنان به خطا نمي رفت؟....»
بعد از «مسلم بن عقيل» مدتي به کردستان رفت و در «سرو» و «پسوه» در مقابله با عناصر ضد انقلاب تلاشي چشم گير از خود نشان داد. سال 62 بود که به خدمت نظام وظيفه اعزام شد و با تجارب و انگيزه اي که داشت به «گروه ضربت» پيوست و به دليل داشتن ايماني راسخ و معلومات عقيدتي ـ سياسي، مسؤوليت «واحد عقيدتي سياسي» يگان مربوطه بر عهده‌اش نهاده شد. اما باز جدايي از لشکر عاشورا را تاب نياورد و به عنوان مامور به خدمت، به جمع رزمندگان لشکر پيوست. ابتدا به عنوان مسؤول تبليغات «واحد تخريب» معرفي شد و پس از کسب آموزش هاي لازم از «اکبر جوادي» به دليل لياقت و خلوص خود به معاونت گروهان تخريب برگزيده شد. و با اين مسئوليت، در عمليات بدر، کار شناسايي و پاکسازي ميادين مين و موانع ايذايي خطوط مقدم دشمن با جسارت و لياقت تمام برعهده گرفت. حضور موثر او در عمليات بدر، جوهره و کارايي اش را بيشتر از پيش آشکار ساخت. در عمليات «والفجر هشت» فرماندهي گروهان تخريب را بر عهده گرفت و پيشاپيش گردان هاي عملياتي، با همرزمان خود وارد قلب آب ها و امواج توفاني اروند شد....
بعد از بدر و والفجر هشت، سيد شور و حال ديگري داشت. با قرآن کريم بيشتر از پيش مانوس بود. اوقات سکوتش بيشتر شده بود... از اول چنين بود: نماز اول وقت، وضوي دائمي، ذکر پيوسته، سکوت. مطالعه و تحقيق....
اما اين اواخر حال ديگري دارد.... شب است. شب دزفول. شب شکوه ومعنويتي خاص دارد. با «سيد» در اردوگاه قدم مي زنم. به گذشته ها مي انديشم. به ياراني که رهايمان کردند و رفتند. به سيد که هواي رفتن دارد و ... لب هاي سيد تکان مي خورد. مثل هميشه زمزمه ذکر از لبانش جاريست.... سکوت را مي شکنم: «سيد! ما اکنون از حال و راز همديگر باخبريم...راز و نيازها و گريه هاي شبانه ات بر من پوشيده نيست..... برايم بگو، چه کردي که لطف حق دستت را گرفت؟.....»
سيد در حالي که گويي حرف هاي مرا نمي شنود، لحظاتي سکوت مي کند. سوال خود را دوباره مي پرسم: «چطور به اين مقام رسيدي؟ رمز موفقيت چيست؟»
قطرات اشک، آرام آرام بر چهره نوراني اش فرو مي غلتد و گونه هاي درخشانش را خيس مي کند. انگار مي خواهد چيزي بگويد. لب هايش مي لرزد. گريه اش شديدتر مي شود و شانه هايش تکان مي خورد: «در يکي از ماموريت ها، در حوالي جزيره مجنون تا شب کار کرديم. شب به چادر برگشتيم و پس از اقامه نماز، از فرط خستگي در ورودي چادر دراز کشيدم. بچه ها شروع به خواندن دعاي توسل کردند و مرا هم صدا زدند. من که از خستگي ياراي ايستادن نداشتم گفتم: شما بخوانيد من هم از همين جا زمزمه مي کنم. بچه ها با سوز و حال دعا را مي خواندند. همين که به جمله يا فاطمه الزهرا يا بنت محمد يا قره العين الرسول رسيدند، متوجه شدم که لنگه ورودي چادر بالا زده شد و خانمي با معجر سياه وارد شد و رو به من کرد و گفت: سيد تو چرا دعا نمي خواني؟ تو که از مايي ...»
شانه هاي سيد تکان مي خورد. گويي بغض هاي هزار ساله اش وا شده است. خوشا به حال تو سيد! خوشا به حالت...
اکنون به طرف شلمچه حرکت مي کنيم. سيد فرمانده است. فرمانده گروهان غواص و جانشين گردان تخريب، ساعاتي به شروع عمليات مانده است. اکنون مي رويم و خدا مي داند که چه کساني را انتخاب خواهد کرد. سيد در پوست خودش نمي گنجد. شاداب و خندان، شکفته تر از گل... امروز نوزدهم دي ماه 1365 است. خدا مي داند چه کساني امروز به ياران شهيد خواهند پيوست. آيا سيد هم.....
به شلمچه که مي رسيم نشاط سيد بيشتر مي شود. تبسم از لبش جدا نمي شود. از خدا طلب شهادت مي کند. در آب هاي کانال ماهي غسل شهادت را به جا مي آورد و در شب اول عمليات سفري ديگر را آغاز مي کند، از کربلاي پنج تا بهشت شهيدان....
گويي هنوز صداي روحاني سيد را مي شنوم: «براي اينکه پدر و مادرم را از خود راضي کرده باشم در کنکور سراسري شرکت کردم. زمان امتحان فرا رسيد... وارد جلسه امتحان شده ام. اما دلم در هواي جبهه مي تپد.... ديگر از کوچه هاي «سراب» خسته شده ام... سوالات پخش مي شود. جواب اغلب سوالات را مي دانم... اولين امتحان در مسير حرکت به جبهه آغاز شده است: «دانشگاه يا جبهه؟!
تصميم خودم را مي گيرم. جواب سوالاتم را اشتباه مي زنم...» ن

سروران عزيز! پيوسته به فکر و ذکر خداوند مشغول باشيد که «الا بذکرالله تطمئن القلوب» کارها و اعمال خود را خالص براي رضاي خداوند تبارک و تعالي انجام دهيد. بسيار مناجات و دعا کنيد که همانا هيچ چيز نزد خداوند، گرامي تر از دعا نيست. قرآن را زياد بخوانيد، زيرا خداوند، دلي را که قرآن را دريافته، معذب نمي کند. نماز را اول وقت، به جاي آوريد و در راه خدا جهاد کنيد که عمل به اينها راه نجات و سعادت است. ذکر صلوات هميشه بر زبانتان باشد که موجب وسعت دل و ضامن سلامت روح انسان است. خود را به زيباترين مکارم اخلاقي بياراييد و با خدا و خلقش با صداقت رفتار نماييد. زيرا که مکارم، صفاتي است که موجب کرامت انسان مي شود....
منبع:"گل هاي عاشورايي2"نوشته ي جلال محمدي,نشرکنگره ي شهدا وسرداران شهيدآذربايجان شرقي,تبريز- 1385


وصيت نامه
بسم الله الرّحمن الرّحيم
حمد و ستايش مي کنم خدا را، حمدي که ابدي و سرمدي و تا انتهاي روز قيامت رسد جوري که حدش بي نهايت و حسابش بي شمار و مقدارش نامتناهي و زمانش نامنقطع باشد .
حمدي که ما را به مقام طاعتش واصل گرداند و موجب عفو و سبب رضا و خوشنودي و وسيله ي مغرفت و آمرزش او گردد حدي که ما را راهنما به سوي بهشت او که در سعادت ابد است شود و از نعمت عذابش ايمن گرداند و آن حمد ما را بر طاعت بندگي اش مؤيد و موفق بدارد و از معصيتش مانع گردد و بر اداي حق ربوبيت و انجام وظيفه عبوديت ياري کند.
حمدي که ما به آن حمد سعادت يابيم که در زمره ي اهل سعادت از اولياي حق و دوستان خدا باشيم و در صف شهيدان به تيغ دشمنان خدا محشور شويم(آمين)
با سلام و درود بي پايان به پيشگاه مقدس ولي عصر(عج) و نايب بر حقش امام خميني کبير. بارها دست به قلم بردم و براي خود وصيت نامه نوشتم به آرزوي اين که آخرين وصيت نامه ام باشد و خداوند نظري به بنده ي گنهکار و پر از معاصي کرده و شهد نوشين شهادت را به حقير بچشاند ولي زهي خيال باطل و ليکن اين وصيت نامه اي که اين بار با قلب لبريز از شور و عشق و با دستي لرزان مي نگارم اميدوارم آخرين وصايم باشد.
لذا خواستم تذکراتي چند حضور تمامي عزيزان و سروران و برادران و دوستان عرضه دارم هرچند مي دانم که سروران عزيز عامل اين تذکرات بوده و هستند ولي به عنوان تذکر خدمت عزيزان گوشزد مي نمايم چرا که تذکر و ياآوري سودبخش است مصداق آيه ي شريفه:
((فذکر ان الذکر تنفع المومنين))
سروران عزيز پيوسته به فکر و ذکر خداوند باشيد که: (( الا بذکر ا... تطمئن القلوب)) و کارها و اعمال خود را خالص براي رضاي خداوند تبارک و تعالي انجام دهيد.
دعاها و مناجات هاي بسيار کنيد که همانا هيچ چيز نزد خدا از دعا و نيايش گرامي تر نمي باشد و خداوند مي گويد تا هنگامي که بنده ام مرا ياد مي کند و لب هايش به نام من مي جنبند با او هستم. قرآن را زياد بخوانيد زيرا خداوند دلي را که قرآن را دريافته معذب نمي کند. هميشه با وضو باشيد و نماز خود را در اوّل وقت بخوانيد چرا که بهترين اعمال ها نزد خدا نماز به وقت است. و بعد از آن جهاد در راه خدا و اين سه اعمالي که ذکر شده لازم و ملزوم يکديگرند و عمل کننده به آن اهل نجات و سعادت است زيرا که به گفته ي پيامبر عظيم الشأن که فرمود: دعا کليد رحمت، وضو کليد نماز و نماز کليد بهشت است. ذکر صلوات را بيشتر بگوئيد و هميشه ورد زبانتان باشد که موجب فراتي و سعادت دل و بيمه کننده ي سلامت روح انسان است. در تزکيه و پاک کردن نفس و قلب خود از تمامي غبارها و زنگارها نهايت جديّت وتلاش را بکنيد که اين عمل از افضل اعمال و از اهمّ جهادو جهاد اکبر است. خود را به زيباترين مکارم اخلاقي بيارائيد و با خدا و خلقش با صداقت رفتار نماييد. زيرا مکارم صفاتي است که موجب کرامت و شرف و بزرگواري انسان مي شود. و خداي عزّوجلّ پيغمبرانش را به مکارم اخلاقي اختصاص داده مصداق حديث شريف:
(( اني بعثتُ لاتمم مکارم الاخلاق))-
و امام صادق((ع)) در اين باره مي فرمايد: خود را بيازمائيد تا اگر مکارمي که خداوند به پيغمبرانش اختصاص داده در وجود شما بود، خدا را سپاس گوييد و گر نه تضرّع کنيد و از او بخواهيد هميشه خيرخواه و ناصح همديگر باشد چرا که بگفته ي پيامبر اکرم(ص) عابدترين مردم کسي است که نسبت به همه ي مسلمين خيرخواهتر و پاکدلتر باشد. زودتر به همه سلام کنيد و با روي گشاده و بشاش به هم مصافحه کنيد که اين کار موجب آمرزش و ريزش گناهان است و به فرموده ي امام باقر(ع) که فرمود چون دو مؤمن بهم برخوردند و مصافحه کنند خداي عزّوجلّ به آن ها رو آورد و گناهانشان را چون برگ درخت بريزد و مومنين خدمتگزار يکديگرند پس بيشتر بهم خدمت کنيد. در مساجد که به گفته ي امام بزرگوارمان مساجد سنگرند اجتماع کنيد و در مراسم مذهبي و عزاداري در نماز جمعه و جماعت شرکت نمائيد و هرچه بيشتر پيوند خود را با مسلمين استحکام بخشيد که همانا کسي که به فاصله ي يک وجب از جماعت مسلمين دوري گزيند رشته ي اسلام را از گردن خود جدا کرده است و همچنين است هرچه محکم تر کردن بيعت و پيمان خود با امام امت خميني کبير که همانا بيعت کردن با او بيعت با امام زمان ((عج)) است و شکست يد بيعت با او در واقع شکستن بيعت با خدا و ائمه اطهار سلامٌ عليها است .
فراموش نکنيد هر که از جماعت مسلمين دوري گزيند و بيعت امام را بشکند دست بريده به سوي خدا محشور مي شود پس بيشتر در گفته هاي و پيام هاي امام عزيزمان دقيق شويد و هميشه فرامين و سخنان امام را که همانا فرامين و دستورات ائمه اطهار عليها سلام و علي الخصوص آقا امام زمان است که امروز از حلقوم شريف اين مرد بزرگوار و پير جماران به همه ي جهانيان ابلاغ مي شود آويزه ي گوش خود قرار دهيد.
برادران، همسالان و همقطاران عزيز به گفته ي امام بزرگوارمان جنگ و جهاد امروز مسئله ي اصلي کشور است و در رأس تمامي امور قرار دارد پس با شرکت فعالانه ي خود در اين جهاد مقدس اسلام و امام را ياري بخشيد و با مبارزه بي امان خود از انقلاب و از حريم مقدس اسلامي حراست نمائيد . به فرموده ي مولا علي عليه السلام که فرمود اين شما هستيد که بايد محيط استقلال و ناموس کشوري را به حصار سرهاي نترس و بي باک خود حفظ کنيد. بدانيد که به قول پيامبر اکرم(ص) اوج مسلماني جهاد در راه خداست که جز مسلمانان برجسته بدان نرسند. آري برادران به فرموده ي علي(ع) جهاد، ايثار و فداکاري را در انسان استحکام مي بخشد و رزمندگان اسلام را به خدا نزديک مي سازد.
برادران، امروز دشمن زبون آخرين نفسهاي ذلت بار و خفت بار خود را مي کشد و چندان دور نيست که رزمندگان آخرين ضربه هاي مهلک خود را بر سر پوسيده ي دشمن از خدا بي خبر فرود آورده و انشاءا... کربلاي معلي و مرقد شريف آقا اباعبدا...را زيارت کرده در آغوش بگيريم و انشاءا...در آينده اي نه چندان دور نماز را در قدس عزيز به امامت امام امت برگزار کنيم که(( اليس الصبح باالقريب)) و اين وعده است که حق را بر باطل پيروز گرداند .
در قرآن کريم خود مي فرمايد ما هميشه حق را بر باطل غلبه مي دهيم و باطل را پايمال مي سازيم. حق باطل را نابود مي کند زيرا باطل ناپايدار است انشاءا...
و اما سخني چند با اهل خانواده پدر و مادر عزيزم و برادران گراميم.
مادر مهربانم که در طول زندگيم به حق مادري فداکار و دلسوز برايم بودي من هر وقت به ياد شما مي افتم سيماي نوراني و ملکوتي را با چشماني کبود شده که در اثر گريه ي زياد بر ائمه اطهار عليهم السلام بوده به ياد مي آورم. من از اوان کودکي در ذهنم اين معني نقش بسته و به ياد مانده بود که در ايام وفات ائمه معصومين و به خصوص ايام وفات حضرت زهرا سلام ا...عليها که در اين ايام در خانه مان مرثيه خواني و ذکر مصيبت مي شود ,صبح آن روز چشمانت را اشک آلود مشاهده مي کردم و در واقع برادرانم با صداي گريه ي شما از خواب بيدار مي شدند و بي سبب نيست که هروقت خواب شما را مي ديدم تو را با حضرت فاطمه زهرا(س) در يکجا مي ديدم.
پس مادر عزيز من تنها استدعا که از شما دارم اين است که در شهادت حقير گريه و فغان نکنيد و هروقت دلتان گرفت مثل هميشه براي شهداي کربلا و حسين(ع) و انصار با وفاي او و به خصوص برا ي مظلوميت حضرت فاطمه زهرا سلام ا...عليها گريه کن و اشک بريز زيرا که گريه بر خاندان اهل بيت سبب آمرزش و ريزش گناهان و موجب دخول در جنت رضوان است و چه زيبا گفته است امام باقر(ع) که فرموده هر مؤمن و مؤمنه اي که چشمش را براي کشته شدن حسين(ع) و مظلوميت آنان اشک بريزد تا بر گونه اش روان گردد خداوند او را در بهشت در غرفه اي جاي دهد که روزگار دراز در آن ساکن باشد .
دوّم خواسته ام اين که طبق روال هميشگي در ايام وفات و شهادت ائمه اطهار مرثيه خواني و عزاداري در خانه مان را همچنان ادامه دهيد که هر چه داريم از اين ها داريم و مادر عزيز اين را بدان که در بهشت درجه اي است که جز غم ديدگان به آن نمي رسند مادر مهربان فرزند گنهکارت را به خاطر زحمات و مشقتي که در طول زندگي اش متحمل شده اي ببخش و حلال کن. ضمناً از پدر عزيزيم نيز مي خواهم که حقير را مورد عفو و گذشت خود قرار دهند, هرچند مي دانم که لايق بخشش نيستم ولي مهر و عطوفتي که از اوان کودکي از آن پدر بزرگوار مشاهده کرده ام به گذشت آن پدر عزيز اميدوارم.
از برادران و خواهران گرامي ام و از تمامي فاميل و وابستگان و دوستان و آشنايان مي خواهم که اگر خطا و بدي از بنده ي حقير مشاهده کرده اند بنده ي حقير را مورد عفو و گذشت خود قرار دهند و از همگي حلاليت مي طلبم.
پيوسته ذکر و دعا و وردزبانتان اين دعا باشد که:خدايا، خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار فقير و حقير درگاه ربوبي سيّد داود علوي



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان آذربايجان شرقي ,
بازدید : 268
[ 1392/04/20 ] [ 1392/04/20 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,722 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,715,414 نفر
بازدید این ماه : 7,057 نفر
بازدید ماه قبل : 9,597 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 4 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک