فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

دامنجاني,محمدابراهيم‌

‌ فرمانده‌گردان‌امام حسن (ع)تيپ ويژه شهدا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

خاطرات
سيد اسماعيل منصوري:    
محمّدابراهيم در عمليّاتي به شدّت دچار مجروحيّت و موج گرفتگي شد . پس از مدّتي كه در بيمارستان به سر برده به خانه آمد . ايشان در آن زمان در نيشابور زندگي مي كرد و در خانة يكي از همكارانشان اجاره نشين بود . من يك شب مهمان خانة ايشان بودم ، نيمه هاي شب حالش بهم خورده و دچار موج گرفتگي مي شود كه بدون سر و صدا موتور همسايه را برداشته از خانه خارج مي شود . ايشان بدون آنكه لباس بپوشد ، با همان لباسهاي خواب از شهر خارج مي گردد ، چرا كه به هيچ وجه متوجّه اعمال و حركات خود نمي گردد . پس از خروج از شهر بدون آنكه هيچ مقصدي داشته باشد ، به پمپ بنزين رفته و به بنزين موتور مي افزايد ، و وقتي طرف پول درخواست مي كند ، با توجّه به موقعيّت و وضعيّتش از پرداخت پول صرف نظر مي نمايد و به راهش ادامه مي دهد . تا اينكه در نزديكيهاي يك روستا موتور خراب مي شود . وي موتور را همان طور همانجا گذاشته و خودش را به خانة يكي از روستائيان مي رساند . به گفتة آن فرد روستايي ، نصف شب بود كه ايشان را با حالت پريشان جلوي درب حياط را مي بيند ، كه با كوبيدن درب وارد خانه شده و گريه مي كند ، آنها متعجّب شده و همسايه را خبردار مي كنند كه يكي از همسايه ها ، شهيد را مي شناسد و جريان را براي مردم مي گويد . بعد از مدّتي كه حال ايشان خوب مي شود از آنها مي پرسد : من كجا هستم ؟ مرا چه كسي اينجا آورده ! خلاصه ، ما با جستجو و كاوش زيادي بالاخره وي را پيدا مي كنيم .

كبري منصوري,همسر شهيد:    
من به منزل برادر بزرگم رفتم در همين حين خانم برادرم درب را باز كرد وبه ايشان گفتم : از برادرم خبر نداريد؟ چون قبل از اين كه من بروم برادرم زنگ زده بود و گفته بود بگوئيد از محمد ابراهيم خبر نداريم. به طرف منزلمان راهي شدم تا بچه ام را كه دست خواهرم بود بگيرم و شيرش دهم و با عجله به شهر آمدم تا به خانه برادرم بروم. ساعت 9 صبح به آنجا رسيدم ولي جنازه محمد ابراهيم را ساعت 7 صبح آورده بودند و برادرم جنازه همسرم را برده بود تا تحويل سرد خانه بدهد. برادرم گفته بود هر كس آمد بگويد چيزي نمي دانم. ناگهان ديدم آقاي پيرگزي با حاج آقا ديوان آمدند و از آنها پرسيدم چه خبر است؟چرا به من چيزي نمي گوييد؟ من ابراهيم را در خواب ديده ام ,مي دانم شهيد شده.مرا پيش پيکر شهيد بردند. جلو رفتم مشاهده كردم كه جنازه محمد ابراهيم است و به حاج قاسم ديوان و آقاي پير گزني گفتم: حتماً همسر م شهيد شده است؟ آنها من را نصيحت مي كردند و به من مي گفتند: ناراحت نباشيد. من گفتم: به خدا ناراحت نيستم، بلكه خوشحال هستم كه من همسر شهيد محمد ابراهيم دامنجاني هستم.

سيد امير حسيني:    
من و محمد ابراهيم در قرارگاه مشغول خدمت بوديم. در عملياتي كه نيروها فراخوانده بودند بايستي فرماندهان گردان و گروهانها و ارگانهاي پايين تر خودشان را به منطقه مي رساندند. در آن روز وسيله نقليه اي در اختيار داشتم و داخل قرارگاه محمد ابراهيم را ديدم كه منتظر ماشين است. سوارش كردم و گفتم: كجا مي خواهيد برويد؟ گفت: مي خواهم سريع به منطقه بروم. در راه يكي دو تا نكته گفتند كه امير من اين نوبت كه به خط مي روم به شهادت مي رسم و اگر جنازه من را نتوانستيد بشناسيد خالي بر روي بدنم است و از روي آن خال من را شناسايي مي كنيد و در آن عمليات به فيض شهادت رسيد.

حميده دامنجاني:    
عمه ام دو پسر داشت كه شهيد شده بودند و چون خانواده شهيد بودند به خانه آنها سر مي زد تا او را خوشحال كند. روزي كه رفته بوديم منزل عمه ام، محمد ابراهيم ايشان را در آغوش گرفت. عمه ام گفت: اگر من بميرم كسي را ندارم كه من را غسل دهد و به خاك سپارد. همانطور كه محمد ابراهيم عمه ام را در آغوش داشت به داخل حمام برد و گفت: نگاه كن هر وقت شما هم فوت كرديد، خودم شما را غسل مي دهم و كفن مي كنم و بعد به مردم خبر فوت شما را مي دهم.


حميده دامنجاني:    
محمد ابراهيم بيشتر اوقات از پدر و مادرم خبر مي گرفت. روزي گوسفندي را ذبح كرده بوديم و جگر آن را درست كرده بودند. چون محمد ابراهيم آن شب قرار بود به منزل بيايد، اما غروب شد و از برادرم خبري نشد. مادرم ناراحت شده بود و مي گفت: ديدي امشب ابراهيم نيامد. ابراهيم آمده بود و داشت به صحبت هاي مادرم گوش مي داد او گفت: كساني ديگر هستند كه به جاي محمد ابراهيم جگر بخورند. مادرم گفت: كاش ابراهيم هم بود و مزه اين جگر ها را مي چشيد مادر متوجه ورود محمد ابراهيم نبود كه خود داداش ابراهيم است كه با مادرم صحبت مي كند. مادرم را صدا زدم و گفتم: معلوم است كه با چه كسي صحبت مي كني ابراهيم است كه مشغول در آوردن كفش هايش است. مادر خوشحال شد و گفت: آمدي پسرم. محمد ابراهيم گفت: بله رفته بودم از خانواده شهداء خبر بگيرم.

كبري منصوري:    
آخرين مرتبه اي كه محمد ابراهيم مي خواستند به جبهه بروند، فرمودند: امكان دارد من ديگر برنگردم، چون خداوند به من فرزند ديگري عطا كرده و صورت او را يكبار ديده ام . شايد به شهادت برسم. شما ناراحت نباشيد. يك وقت خداي نخواسته سر و صدايي نكنيد. من هم الحمدالله اين طور نبوده ام. شهادت براي من و شما افتخار بزرگي است.

عبد الرحيم دامنجاني,پدرشهيد:    
روزي به محمد ابراهيم گفتم: پدر جان از جان چه چيزي نزديك تر است. زن و بچه ات در اينجا بي سر و سامان هستند تو هم كه مي خواهي بروي جبهه. ديدم كه محمد ابراهيم خم شد، فكر كردم مي خواهد بند كفش هايم را ببند. ايشان سر پنجه هايم را بوسيد. گريه ام گرفت و به ايشان گفتم: اين چه كاري بود كه انجام دادي !!گفت: براي اينكه اجازه بدهيد به جبهه بروم. انشاء ا... اين مرتبه به شهادت خواهم رسيد من به ايشان گفتم: شما مي توانيد به جبهه برويد، امّا محمد ابراهيم به دين و مذهب و ملت خود مقيد باش.

حميده دامنجاني:    
محمد ابراهيم سرباز فراري رژيم شاه بود. روزي مأموران رژيم شاه به منزل ما حمله كردند و ايشان مي خواست فرار كند. مادرم گفت: شما برويد بيرون حسين هم آمد و مأموران رژيم شاه هيچ بويي از اين موضوع نبردند. مادرم گفت: خاله جان با ما كاري ندارند و برادرم گفت: نه من كاري ندارم، سربازها به داخل حياط آمدند. حاج آقا هم به منزل همسايه مان رفته بود. مادرم تمام همسايگان را داخل حياط جمع كرد. سربازها گفتند: بياييد تا حسين دامنجاني را دستگير كنيم. مادرم و چند نفر از همسايه ها چوب دستي هايي را برداشتند تا مأموران رژيم را كتك بزنند بعد از اينكه مأموران را كتك زدند، به آنها گفتند: حال برويد و تمام خانه را بگرديد حسين در خانه نيست. بعد ادامه داد حالا بنشينيد برايتان چاي بياورم و اين چوب ها را برداريد و ببريد به رئيس پاسگاه نشان دهيد و بگوئيد تعدادي زن ما را با اين چوبها كتك زده اند و من به دنبال پدرم كه در خانه همسايه مان بود رفتم و اين جريان را براي ايشان تعريف كردم.  



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان خراسان رضوي ,
بازدید : 193
[ 1392/04/25 ] [ 1392/04/25 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,701 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,711,802 نفر
بازدید این ماه : 3,445 نفر
بازدید ماه قبل : 5,985 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک