فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

عباديان,محمد

قائم مقام فرمانده واحدادوات(ضدزره) لشكر 27 محمد رسول الله(ص)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)



خاطرات
محمود عباديان,پدرشهيد:    
حاج محمد بچه بود كه او را همراه خودمان به كربلا برديم. در كربلا حالش خيلي خراب بود. به طوري كه او را رو به قبله كرديم. يك پيرمردي كه از دوستان ما بود. وقتي ديد كه محمد اينقدر حالش خراب است. اشك از گوشه هاي چشمش سرازير شد. بعد ايشان رفت به حضرت عباس (ع) متوسل شدو گفت: يا حضرت عباس، خودت اين بچه را شفا بده. بعد از ظهر هنگامي كه مي خواستيم به سمت نجف حركت كنيم با خودم گفتم: خدايا با اين بچه مريض كه نمي شود به راه ادامه دهيم. وقتي روي سر حاج محمد رفتم به او گفتم: پسر ما كه نمي توانيم با ديگران برويم به خاطر اينكه حال تو كمي بهتر شود مجبوريم بمانيم. حاج محمد گفت: نه پدرجان حال من كاملاً خوب شده است به سمت كوفه حركت كرديم و در مسجد كوفه با همديگر نماز خوانديم.

محمود عباديان:    
زمان انقلاب حاج محمد با من در مغازه كار مي كرد با همديگر به مسجد رفتيم و در آن جا آقاي خوانساري صحبت مي كرد كه يك دفعه ساواك ريخت و حاج آقا خوانساري را زدند . حاج محمد با نيروهاي ساواك درگير شد و بعد با كمك مردم ساواكيها فرار كردند.

احمد رضا عباديان,فرزندشهيد:    
يكي از دوستان پدرم تعريف مي كرد: يكبار با آقاي عباديان از يكي مأموريت به مقر برگشته بوديم شب از نيمه گذشته بود و ما از خستگي چشمانمان قرمز شده بود. يكي از نيروهاي تداركات پيش ما آمد و گفت: مقداري از كارهاي حسابرسي تداركات مانده است. آقاي عباديان گفت: برو بيار تا انجام بدهم ,من گفتم: حاج آقا خسته هستي بگذار فردا انجام مي دهي. ولي ايشان گفت: نه شايد فردا دير باشد. مشغول حسابرسي شد. هر صفحه را فقط يكبار حساب مي كرد شايد يك ساعت بيشتر طول نكشيد من در رختخواب بيدار مانده بودم تا ببيينم آقاي عباديان مي تواند كار را تمام كند يا نه. بعد از اينكه به رختخواب رفت. من با خودم گفتم حتماً تمام حسابها را اشتباه حساب كرده است. ولي صبح وقتي حسابها را دوباره چك كردم حتي يك اشتباه نداشت.

احمد رضا عباديان:    
يكي از دوستان پدرم تعريف مي كرد اولين بار كه آقاي عباديان به جبهه آمده بود به خط مقدم مي رود . آنجا كنار يك آرپي جي زن مي نشيند . آر پي جي زن ، آرپي جي را مسلح مي كند و تانك دشمن را هدف مي گيرد .وقتي تانك منجر مي شود آقاي عباديان بلند مي شود فرياد ا...اكبر سر مي دهد .دشمن كف دست او را با تير مي زند. موقعي كه به عقب برگشته بود دوستان به شوخي گفته بودند: هنوز نرفتي، دستت را مجروح كردند. آقاي عباديان گفته بود يك نفر ديگر تانكش را منهدم كرد لجشان گرفت دست مرا با تير زدند.

قدسي بهرامي,همسر شهيد:    
قبل از انقلاب ما عكس بزرگ قاب شده اي از حضرت امام در منزل داشتيم در يكي از راهپيماييها حاج محمد اين عكس را با خود برده بود. وقتي عكس را بالا برده بود. هياهويي در مردم بر پا شده بود چون آن زمان هيچ كس جرأت نداشت اسم حضرت امام را بياورد چه برسد به اينكه عكس او را در راهپيمايي همراه خود داشته باشد.

غلامرضا عباديان:    
يك روز مادر بزرگم به محمد گفت: محمد اين كفن را از من بگير هر جا مردم آن را بده تا من را كفن كنند. محمد گفت: از كجا معلوم من قبل از شما به اين كفن احتياج پيدا كنم. و جالب است كه همينطور هم شد. محمد قبل از فوت مرحوم مادر بزرگم فوت شد.

احمد رضا عباديان:    
پدرم وصيتي كرده بود. كه ايشان را در حرم حضرت رضا (ع) دفن كنيم. بعد از شهادت ايشان ما اين قضيه را مطرح كرديم و الحمد لله به صورت غير مترقبه اي مسئله محل دفن ايشان در حرم حل شد و ايشان به آرزويش كه همجواري با علي بن موسي الرضا (ع) بود رسيد.

حميد عباديان:    
يكروز جشن تولد پسر عمويم بود به اتفاق خانواده به منزل عمويم رفتيم. نزديك منزل آنها كه رسيديم. پدرم به من گفت: حميد جان چون عمويت شهيد شده است و پسر عموهايت پدر ندارند آنجا كلمه بابا را كمتر بكار ببر.

احمد رضا عباديان:    
در عملياتي ايشان به شدت مجروح شده بودند. با تلفن به ما اطلاع دادند كه محمد در بيمارستان اهواز بستري شده است. من با سرعت به اهواز رفتم. خودم را به بيمارستان اهواز رساندم. حال پدرم بسيار بد بود. من اصرار داشتم كه هر طور است پدرم را به بيمارستاني در مشهد منتقل كنند. هر چه دنبال هواپيمايي بودم كه ايشان را به مشهد انتقال دهم، هواپيمايي نبود. وقتي اين مطلب را به پدرم گفتم. لبخند زد. با دلي آرام به من گفت: تو ناراحت نباش. خواسته خدا را هيچ كس نمي تواند تغيير بدهد. اگر من سعادت شهادت را داشته باشم شهيد مي شوم و اگر تقدير اين باشدكه زنده بمانم. زنده مي مانم بعد از دو روز فعاليت توانستم برنامه انتقال ايشان را به مشهد فراهم كنم. دركنار تخت ايشان مجروحي ديگر بود كه او هم خراساني بود. و خيلي مايل بود كه به بيمارستاني در مشهد انتقالش بدهند. پدرم به من گفت: من زماني حاضر هستم به مشهد بيايم كه اين برادر را نيز با خودمان ببريم. و با كمي تلاش و لطف خداوند توانستيم دستور انتقال آن برادر را نيز بگيريم.

قدسي بهرامي:    
ايشان علاقه بسيار زياد به حضرت فاطمه (س) داشت طوري كه وقتي دخترمان به دنيا آمد به من گفت خيلي دوست دارم كه اسمش را فاطمه بگذاريم . اگر شما هم دوست داشته باشيد اسمش را فاطمه بگذاريم . لذا اسمش را فاطمه گذاشتيم .

محمود عباديان:    
در منطقه ابتدا عليرضا و پسر ديگرم ، شهيد مي شود و در همانجا محمد هم مورد اصابت چند تركش قرار مي گيرد و بيهوش مي شود. مراسم چهلم عليرضا بود كه محمد پس از چهل روز بيهوشي به هوش آمد. همانقدر كه توانست راه برود. گفت: من مي خواهد به جبهه بروم. گفتم : پسرم تو حالت خوب نيست و هنوز با دو عصا راه مي روي چطور مي خواهي به جبهه بروي گفت: آقا جان ، اين حرف از شما بعيد است گفتم پسرم تو ديگر آن حال و حوصله قبل را نداري و پا وكمرت هم آسيب ديده و كاري نمي تواني انجام دهي . گفت: حالا كه اينطور مي گوئيد من با شما به تهران مي آيم در آن زمان ما در تهران زندگي مي كرديم . همراه ما به تهران آمد.آن جا گفت: كه از طرف اداره مي خواهند. مرا به مأموريتي در شهر كرمان بفرستند. مدتي گذشت. ديدم از او خبري نشد به اداره اش رفتم مثل اينكه دلم گواهي ديگري مي داد . گفتم: پسرم چند روزه به مأموريت رفته است گفتتند: نمي دانيم گفتم: من مي خواهم بروم او را ببينم . آدرس او را بدهيد. ديدم آدرس اهواز را به من مي دهند تازه فهميدم كه او به جبهه رفته است . با قطار تا انديمشك رفتم و مقداري از راه را هم با ماشين سواري رفتم وقتي پياده شدم . شب بود در بيابان روي رملها خوابيدم . صبح مثل آدمهاي ديوانه بودم .گفتم : حاج محمد كجاست ؟ گفتند نمي دانيم باز هم مقداري به راه خود ادامه دادم كه يك نفر آمد دست مرا گرفت و گفت: من همسايه كناري ايشان هستم و از دور ديدم كنار ماشين يك نفر ايستاده است دقت كردم . ديدم پسرم است بلافاصله همانجا نماز شكر بجاي آوردم . وقتي به نزديك آن شخص رسيدم فهميدم كه اشتباه كرده ام . ايشان آقاي صحرايي دوست پسرم بود آقاي صحرايي بسيار شبيه حاج محمد بود. از ايشان پرسيدم حاج محمد كجاست؟ گفت: حاج آقا ! حاج محمد به مشهد رفته است پرسيدم چرا ؟ گفت: دو نفر از دوستان نزديكش به شهادت رسيده اند و او براي انتقال پيكر آنها به مشهد رفته است گفتم: خوب خدا را شكر كه زنده است . از آنجا با آقاي صحرايي سوار ماشين شديم و حركت كرديم نزديكيهاي صبح بود كه به بهشهر رسيديم من ديگر بيحال شده بودم از بهشهر به تهران آمديم و ايشان مرا به منزل برد . وقتي به منزل رسيديم بعد از كمي استراحت به حمام رفتم و لباسهايم را عوض كردم از حمام كه بيرون آمدم . ديدم تمامي فاميل در خانه ما جمع شده اند . به محض اين كه فاميل را ديدم گفتم: حاج محمّد شهيد شده است. بعد هم غش كردم. بعدها فهميدم آن شبي كه من همراه دوستش حركت كرديم و به تهران آمديم . حاج محمّد شهيد شده بود.

قدسي بهرامي:    
آخرين دفعه اي كه حاج محمد قصد عزيمت به جبهه را داشت همه حالت ديگري داشتيم . انگار به همه ما الهام شده بود كه اين آخرين باري است كه چهره او را مي توانيم ببينيم. من هيچگاه وقت بدرقه ايشان گريه نمي كردم گريه ام گرفت . او با تك تك ما خداحافظي كرد . ايشان عشق و علاقه زيادي نسبت به ائمه اطهار داشت خصوصاً حضرت زهرا (س)داشتند و نكته جالب اين بود كه شهادت حاج محمد با شب شهادت حضرت زهرا (س) برابر شد .

قدسي بهرامي:    
روزهاي خاص زندگي مشترك ما براي او خيلي مهم بودند. و هميشه به مناسبت اين روزها هديه اي براي من تهيه مي كرد .در يكي از عملياتها ايشان شديدا مجروح شدند و ايشان را به بيمارستان برده بودند . روز چهاردهم اسفند ماه بود من و خواهرم براي ديدن حاج محمد به بيمارستان رفتيم . بعد از كمي گفتگو ايشان گفتند : امروز چهاردهم اسفند ماه روز تولد شماست . هر چند مجروح شده ام ولي هديه روز تولد شما فراموش نكرده ام و يك كادو كوچك به من دادند. وقتي باز كردم ديدم يك عدد سكه بهار آزادي را براي من كادو كرده اند و اين در حالي بود كه من كاملا مسئله روز تولد خود را فراموش كرده بودم .

احمد رضا عباديان:    
شبي در دزفول، مادرم، برادرم را كه مريض شده بود به همراه خواهرم به دكتر برد و من در خانه تنها ماندم. نزديك اذان مغرب شد كه در زدند. رفتم در را باز كردم و ديدم كه دوست هاي پدرم، وي را از دو طرف بلند كرده اند. آنها را راهنمايي نموده و به داخل خانه آوردم. سپس گفتم: چي شده است؟ پدرم به خاطر اينكه ناراحت نشوم از همان ابتدا گفت: از روي موتور افتاده ام. (البته بعداً محل تركش را در پايش ديدم) وقت اذان شد و من در كنار پدرم شروع به نماز خواندن كردم. به قنوت كه رسيدم از شدت علاقه به پدرم، ديگر نتوانستم خودم را كنترل كنم اشكهايم جاري شد تا پدرم متوجه گريه كردنم شد گفت: احمد آقا! هنگام نماز خواندن محكم باش.

قدسي بهرامي:    
يكي از دوستانش چند ماه پيش به ديدن ما آمده بود . مي گفت: حاج محمد در جبهه بسيار آدم نكته بيني بود. يكبار من راننده ايشان بودم و در جاده اسلام آباد و در حال حركت بوديم . ماشيني كنار جاده پارك شده بود ايشان به من گفت: بايستي . پياده شديم و با هم به طرف ماشين پارك شده حركت كرديم . ايشان گفتند : اين ماشين متعلق به سپاه است شما پلاك آن را باز كنيد . تا مشخص شود چه كسي اين ماشين را اينجا گذاشته است . اين ماشين اگر خراب است بايد به تعميرگاه منتقل شود و اگر سالم است بايد در جبهه در حال خدمات دادن با آن به رزمندگان باشد.



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان خراسان رضوي ,
بازدید : 233
[ 1392/04/25 ] [ 1392/04/25 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,165 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,711,266 نفر
بازدید این ماه : 2,909 نفر
بازدید ماه قبل : 5,449 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک