فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

طاهرپور ,محمدحسن

خاطرات
مادرشهيد:
بعد از اين كه آقا محمد حسن ازدواج كرد به ايشان گفتم: الان ازدواج كردي و خداوند به شما فرزندي داده است ,ديگربه جبهه نرو. گفت: تا وقتي كه خون در رگ دارم از اسلام و ميهنم دفاع خواهم كرد.

آخرين باري كه آقا محمد حسن مي خواست به جبهه برود جلوي پله ها آمدم تا با او خداحافظي كنم. گفتم: مادر جان، مواظب خودت باش. گفت: مادر، صبور باش، ما شهيد نمي شويم. يك وقت گريه نكني. خداحافظي كرد و رفت. بعد از گذشت چند روز يك شب ايشان را خواب ديدم. به من گفت: مادر، هيچ ناراحت نباش، به زودي پيش شما خواهم آمد. در همين لحظه از خواب بيدار شدم. صبح كه شد خبر شهادش را آوردند.

برادر شهيد:
يك روز با برادرم علي آقا كه ايشان نيز شهيد شدند مرتكب اشتباهي شديم. وقتي آقا محمد حسن به خانه آمد و متوجه كار خلاف ما شد ما را به داخل زير زمين خانه برد وسيله ي آهني را روي گاز داغ كرد و گفت: ميله را بگير. چون ميله داغ بود من نگرفتم و به عقب رفتم. به علي آقا هم گفت: ايشان هم همين عكس العمل را نشان دادند. بعد آقا محمد حسن گفت: شما كه نمي توانيد داغي يك ميله آهن را تحمل كنيد چگونه مي خواهيد آتش جهنم را تحمل كنيد؟ چرا كار خلاف انجام داده ايد؟ وقتي اين حرف ها را گفت: ما متوجه اشتباهمان شديم و ابراز پشيماني كرديم. ايشان گفت: براي اين كه دو مرتبه مرتكب اين اشتباه نشويد تا فردا صبح توي زير زمين بمانيد ولي با وساطت مادرم ايشان ما را بخشيد و اجازه داد از زير زمين بيرون بيائيم.

پدرشهيد:
آخرين باري که محمد حسن مي خواست به جبهه برود به راه آهن رفتم تا با او خداحافظي کنم. همين که به ايستگاه رسيدم ديدم قطار حرکت کرد. چشمش که به من افتاد دستش را برايم تکان داد و با من خداحافظي کرد. همان لحظه با خودم گفتم:محمد حسن اين بار شهيد خواهد شد. بعد از گذشت هفت يا هشت روز يک شب خواب ديدم آقا محمد حسن سوار بر يک اسب سياه آمد و به من گفت: بابا، بيا سوار شو. من را پشت سرش سوار کرد و به جبهه برد. در اطراف اهواز و آبادان دوري زد و من را به ايستگاه قطار برد و از اسب پياده کرد و گفت: بابا، شما برگرد. من اين جا هستم. سوار قطار شدم و برگشتم. در همين لحظه از خواب بيدار شدم. صبح که شد به خانمم گفتم: محمد حسن شهيد شده است گفت: از کجا مي داني؟ گفتم: من مي دانم، شهيد شده است. در حال صحبت کردن بوديم که ناگهان زنگ درب حياط به صدا در آمد. در را باز کردم. ديدم خبر شهادتش را آورده اند.

پدر شهيد:
يک سال از شهادت آقا محمد حسن گذشته بود که يک روز از دفتر قضايي سپاه دعوت نامه اي براي ما آمد. وقتي به دفتر قضايي رفتم، ديدم جواني آنجا ايستاده است. مسئول دفتر قضايي به من گفت: اين جوان فرزند شما را به شهادت رسانده است. هر کاري صلاح مي دانيد, انجام بدهيم. گفتم: جريان چه بوده است؟ جواب دادند: فرزند شما فرمانده گردان بوده است. يک شب مي رود به نگهبان ها سر بزند. به سنگر نگهباني اين جوان که مي رسد مي بيند ايشان خوابيده است. آقا محمد حسن ايشان را بيدار مي کند و ايشان به علت خواب آلودگي فکر مي کند فرزند شما از نيروهاي عراقي است و شروع به تيراندازي مي کند و فرزند شما همان جا به شهادت مي رسد. با همسرم مشورت کردم و تصميم به عفو و بخشش ايشان گرفتم. شب همان روزي که اين جوان را بخشيدم آقا محمد حسن را خواب ديدم که در يک جاي سرسبز و زيبا است و از شدت خوشحالي در پوست خودش نمي گنجد.

عبدالله خدابنده:
يکي روز با آقاي طاهر پور و عده اي از دوستان ديگر با ماشين شخصي به مسافرت رفتيم. شب شد. بين راه در مکاني ايستاديم تا استراحت کنيم. نيمه هاي شب بود که ناگهان ديديم ماشيني به سمت ما آمد و نگه داشت. وقتي از ماشين پياده شدند از قيافه ها و اعمال آنان مشخص مي شد که از مأمورهاي ساواک هستند. چون ما پنج شش نفر جوان بوديم آنها به ما مشکوک شدند. تعدادي سؤال پرسيدند آقاي طاهرپور با زيرکي تمام آنها را جواب داد و طوري وانمود کرد که ماشين خراب شده است و علت توقف ما در اين مکان اين مسأله بوده است. بالاخره آنها را دست به سر کرد تا اين که از آن جا رفتند.

شبي که نيروها مي خواستند از سوسنگرد به منطقه عملياتي بروند. آقاي طاهرپور را ديدم که از حمام مي آمد. به ايشان گفتم: الان چه وقت حمام رفتن است؟ نگاهي به من کرد و گفت: غسل شهادت کرده اي؟ اين حرف را که گفت مثل اين بود که کسي من را تکان داد. با خودم گفتم: احتمال به شهادت رسيدن ايشان وجود دارد. سوار ماشين شديم و به منطقه رفتيم، دو شب بعد با آقاي طاهرپور در محل استقرار گردان دور مي زديم و در يک نقطه توقف کرديم. ايشان به من گفت: شما در اطراف محدودي گردان دوري بزن و به سنگر برو من بعداً مي آيم. از آقاي طاهرپور خداحافظي کردم و رفتم. ساعت دو يا سه شب شد ولي ايشان به سنگر نيامد در همين لحظه با بي سيم تماس گرفتند و به من گفتند: بيا فلان جا، بين راه که مي رفتم شخصي من را ديد و گفت: هادي از طاهرپور خبري نداري؟ گفتم:نه، اتفاقاً قرار بود به سنگر برگردد ولي برنگشت. گفت: ايشان تير خورده است و شروع کرد به گريستن. پرسيدم: چطوري؟ گفت: توسط يکي از بچه هاي خودمان تير خورده است و الان هم ايشان را با آمبولانس به عقب بردند. به عقب برگشتم تا ببينم حالشان چطور است. به بيمارستان که رفتم ديدم ايشان به شهادت رسيده است.


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان خراسان رضوي ,
بازدید : 144
[ 1392/04/25 ] [ 1392/04/25 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 209 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,712,901 نفر
بازدید این ماه : 4,544 نفر
بازدید ماه قبل : 7,084 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک